جلسه 326

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 326
نام استاد: آيت الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
بعد از بنا بر اين كه اقل من الدرهم از نجاست دمى معفو عنه است فى ثوب المصلى و بدن مصلى، مرحوم سيد به فروعات اين متعرض ميشود در ضمن مسائلى. از آن فروعاتى كه متعرض شده است مى‏فرمايد المتنجس بالدم ليسك الدم فى العفو. يعنى شيئى اگر به ثوب و بدن رسيد و آن شى‏ء عين الدم نبود ولكن متنجس به دم بود، مثل ماء قليلى كه به دم نجس شده بود آن ماء قليل به ثوب يا به بدن انسان اصابت كرد يا ساير ماء طاهرى كه بواسطه ملاقات با دم نجس شده بود. و او اصابت كرد به ثوب و دم. ولكن به مقدار درهم نبود، دون الدرهم بود. مى‏فرمايد فلا عفو. عفوى نيست. بايد اين ثوب و بدن را از اين متنجس به دم غسل كند تا صلاتش مانع نداشته باشد.
بعضى‏ها اينجور به نظرشان رسيده است، كه متنجس بالدم نجاست او فرع نجاست الدم است. بما اين كه در شريعت مقدسه دم محكوم به نجاست است روى اين اصل اين آب قليل بواسطه ملاقات با دم نجس شده است. يا اين مايع به ملاقات با دم نجس شده است. وقتى كه شارع از خود اصل كه عبارت از دم است عفو كرد دون الدرهم الفرع لا يزيد عليه. متنجس به دم ديگر مانعيتش اقوا و اشد از مانعيت دم نمى‏شود. و اين وجه كما اين كه مى‏بينيد مجرد الاستحسان است. ادله عفو در دم بود و تعدى از آنها به نجاست اخرايى، يكى هم از نجاست اخرى متنجس بالدم است احتياج به دليل دارد تعبد است. ولكن ممكن است كسى بگويد ما وجهى داريم غير از اين وجه استحسانى. وجهى داريم كه غير از آن وجه اقتضا مى‏كند متنجس به دم اگر اقل من الدرهم بوده باشد او هم معفو عنه است. اگر متنجس بالدم معفو على اطلاقه نباشد اگر اقل من الدرهم شد معفو عنه مى‏شود. آن وجه روايت حلبى است. در باب بيست ابواب نجاسات روايت هفتمى است. كه سابقا هم خوانديم. كلينى نقل مى‏كند عن محمد ابن يحيى عن احمد بن محمد ابن سنان عن ابن مسكان عن الحلبى. سألت ابا عبد الله عليه السلام ان دم البراقيس يكون فى الثوب. اين دم پشه‏ها در ثوب ميشود هل يمنعه ذلك من الصلاة فيه. قال لا. فرمود مانع نميشود. و ان كثر ولو خيلى بوده باشد. فلا بعث استشهاد در اين جمله است، فلا بعث اذا بشبه من الرأف به شبه دم البراقيس كه پراكنده ميشود ذرات كوچك در ثوب از آن خونى كه از دماغ انسان مى‏آيد به اينهم بعثى نيست. دارد كه... و لا يغسله. كلام در اين ينزعه است مى‏گويد ظاهر روايت اين است كه آن موضع ثوب را نزه كند. يا آن دمى كه در ثوب هست او را نزه كند يعنى آب بپاشد. خوب وقتى اگر مراد اين بود كه به موضع الدم آب بپاشد خوب معلوم ميشود آن موضع الدم كه آب پاشيد آب ميشود متنجس بالدم. و ربما آن آبى كه با دستش پاشيده است با يك قطره يك تكه از او به قدر درهم اذيت ميشود. چون كسى كه آب پاشيده باشد با دستش به ثوبى اينها ميداند كه ربما يك به يك جا قطره بزرگ از آب مى‏افتد و پخش در ثوب ميشود به مقدار درهم ميشود. اين روايت اطلاقش مى‏گيرد متنجس به دم مى‏گويد عيب ندارد. اگر نگوئيم آن مقدار زايد به مقدار درهم او را هم مى‏گيرد كمترش را لا محاله مى‏گيرد كه به قدر متعارف دم ثوب را كه دم به او اصابت كرده، اگر بفرمايد به موضع دم بپاشد ظاهر روايت هم همين است. اين دم بزرگتر، نجاست قهرا آب متنجس ميشود، چونكه آب نجس است. و اگر بگوئيم ثوب را آب بپاشد كه سابقا مى‏گفتيم اين اطلاق دارد، ثوب را آب بپاشد چه به موضع دم چه به موضع غير دم هر دو را مى‏گيرد. اين روايت اطلاق دارد يا در خصوص آن به آن متنجس به دم است. كسى اگر اين را بگويد در اينصورت دو تا جواب‏
گفته ميشود. جواب اوليش اين است كه اين روايت من حيث السند ضعيف است، نميشود به اين اعتماد كرد. چرا؟ چونكه در سند دارد ابن سنان عن ابن مسكان. عرض كرديم اين ابن مسكان مردد نيست بين عبد الله ابن سنان و محمد ابن سنان. بلكه معين است كه مراد محمد ابن سنان است كه ضعيف است، كه تضعيف شده است. چونكه رواياتى كه محمد ابن سنان از عبد الله بن مسكان نقل كرده است الى ماشاء الله است راوى از عبد الله ابن مسكان، آن قرينه است كه اين ابن سنان، محمد ابن سنان است. يادم مى‏آيد كه ما يك جا پيدا كرده‏ايم در اين طبقاتى كه هست يك جا پيدا كرديم كه عبد الله بن سنان هم از عبد الله ابن مسكان نقل كرده است، و لكن آن يك جا هم ظاهر اين است كه اشتباه است، اشتباه از نسخ است. نساخ است. اين ثابت نشده است كه عبد الله بن سنان از ابن مسكان نقل كند، راوى از عبد الله ابن مسكان، محمد ابن سنان است. بدان جهت روايت من حيث السند ضعيف است. اين اولا.
و ثانيا اينكه از اين روايت يك بوئى مى‏آيد اگر بو كنيد. و آن اين است كه اين مى‏خواهد بگويد دم قليل اصلا نجس نيست. رواياتى داشتيم كه دلالت مى‏كرد دم قليل نجس نيست. مى‏گويد كه مثل دم براقيس است. دم براقيس پاك است. اين دم رآف هم اگر اينجور بوده باشد پاك است. اين قهرا مى‏شود از آن رواياتى كه آن روايات دلالت ميكند بر طهارت دم قليل كه صدوق عليه الرحمه ظاهرا فتوى داده است كما اينكه عبارتش را سابقا خوانديم كه دون.. باشد لا يغسل الدم، اين از آن روايات است و به آن روايات نميشود عمل كرد. چونكه آن روايات معارض هستند با رواياتى كه آن روايات صريح بودند در اينكه دم فرقى نمى‏كند صغيرش بوده باشد يا كبيرش بوده باشد، نجس است. بدان جهت در بحث نجاست دم بود گذشته ديگر فلا نعيد. بدان جهت اين روايت دليل بر اين مدعا نميشود بعد از بناء على نجاست الدم من غير فرق بين قليله او كثيره. در اينصورت شيئى، مايعى، متنجس به او بوده باشد اين معفو است، به اين معنى دليل نداريم. بلكه مقتضى الاطلاقات اين است براى صلاة بايد اين متنجس را ولو تنجس ثوب بالمتنجس بالدم بوده باشد بايد او را شست. يكى از آن روايات صحيحه همان زراره است. در صحيحه زراره دارد كه در آن حديث دارد فان ظننت انه قد اصابه مراد از اصابه شى‏ء است، آن شيئى كه قبلا ذكر شده است، شى‏ء نجس. اصاب ثوبه دم رآف او غيره او شى‏ء من المنى، بعد ديگر شى‏ء را در فقرات بعدى تكرار كرده است. شى‏ء يعنى يك نجس، دم بوده باشد، دم رآف بوده باشد، غير الدم بوده باشد، منى بوده باشد، يكى هم از آن نجسها، متنجس بالدم است. درست توجه كنيد چه جور استشهاد مى‏كنم‏ها، به وجه استشهاد متوجه باشيد. دارد بر اينكه ظننت انه قد اصابه فقد علمت ظنه اصابه و لم ادر عينه و اغسله قال ان تغسل الثوب من ناحية التى انه اصابها. حتى تكون على يقين من طهارة، مراد طهارت ثوب است. يعنى بعد از اينكه انسان علم پيدا كرد به ثوبش شيئى اصابت كرده، بايد ثوبش طاهر بوده باشد. بدان جهت اطلاقش مى‏گيرد هر نجسى را بداند اصابت به ثوب كرده است بايد يقين به طهارت داشته باشد. منتهى آن رواياتى كه در دم الاقل بود آنها تخصيص در مثل اين صحيحه بودند كه دم اقل را هم بداند چونكه اقل است شستنش لازم نيست. مابقى آنها كه غير الدم بوده باشد يكى از آنها هم متنجس بالدم است، تحت اين اطلاق باقيست.
بعد ايشان مسئله ديگرى را متعرض ميشود. و آن مسئله ديگر اين است كه ثوب متنجس بالدم بود. دم هم اقل من الدرهم بود. معفو بود. ولكن به مرور زمان يا بواسطه نوك چاقويى، مصلى اين دم را تراشيد. دم عينش زايل شد، ولكن تنجسش باقيست در ثوب يا در بدن. آيا بعد از زوال عين الدم اين تنجس دمى كه اقل من الدرهم است باز معفو است يا اين عفو از تنجس دمى ما دام الدم موجود فى البدن و الثوب. وقتى كه عين از او زائل شد ديگر فلا عفو. ايشان در عروه مى‏فرمايد كه يبقى العفو. عفو باقى مى‏ماند، ولو عين الدم را ازاله كرده است ولو عفو باقى مى‏ماند. و آنى كه ايشان... كرده است او متعين است. چرا؟ براى اينكه آن رواياتى كه در عفو از تنجس دمى بود كه اقل از درهم باشد معفو است، آن روايات بعضى هايش مطلق است، مى‏گيرد آن صورتى را كه عين الدم از ثوب زايل بشود يا عين الدم در ثوب باقى بماند. اطلاق دارد. از آن روايات كه عمده‏اش هم همين بود صحيحه ابى يعفور بود كه در باب بيست از ابواب النجاسات بود. قلت لابى عبد الله عليه السلام روايت اولى بود، قلت لابى عبدالله عليه السلام الرجل يكون فى ثوبه نقطة الدم. در ثوبش نقطه‏هاى دم ميشود. لا يعلم به. او را نمى‏داند. ثم يعلم. بعد مى‏فهمد كه اين نقطة دم در ثوب است. فينسى ان يغسله. يادش ميرود كه آن ثوب را بشورد. فيصلى بعد از يادش رفتن نماز مى‏خواند. ثم يذكر بعد ما صلى، آنوقتى كه نماز را تمام كرد، آنوقت متذكر ميشود صلاتش را اعاده كند، قال يغسله ثوب را بشورد و لا يعيد صلاته. يغسله خودش شاهد قطعى است كه دم متنجس است. دم قليل نجس است بايد بشويد. ولكن اين مانعيت از صلات را ندارد اين روايت و امثالش صريح در اين است نقطة الدم نجس است. ولكن مانعيت از صلات را ندارد. خوب اين اطلاق اين روايت... امام عليه السلام استبصال نفرمود كه اول كه نمى‏دانست خون است، بعد فهميد خون است. بعد هم كه يادش رفت بعد نماز خواند. آن وقتى كه نماز خواند، عين دم در ثوب باقى مانده بود يا بواسطه مرور زمان و انحكاكش و مسش با ساير الاشياء ظاهر شده بود عين دم. اطلاق دارد، على الطلاق فرمود بر اين كه يغسله و لا يعيد صلات الاّ ان يكون مقدار الدرهم مجتمعا. يعنى آن وقتى كه ديده بود مقدار الدرم مجتمع بود. آن وقتى كه ديده بود ثم علم به آن وقت مجتمع بود مقدار الدم. ظاهر روايت اين است. يك چيزى را هم بعضى‏ها علاوه كرده‏اند و آن اين است كه گفته‏اند، فرموده‏اند بر اين كه عين الدم نمى‏تواند شرط صحت صلات بشود.
آن وقتى كه در ثوب دم بود هم ثوب متنجس بود، هم عين الدم موجود بود. ثوب متنجس بالدم بود. و هم عين الدم بود. اگر ما ملتزم بشويم بر اين كه بايد در عفو عين الدم باقى بماند بايد ملتزم بشويم كه شرط صحت صلات بقاء عين الدم است. دم شرط صحت صلات است بقائش و اين چيزى است كه نمى‏شود ملتزم شد. نه اين چيزى است كه مى‏شود ملتزم شد اگر اين اطلاق اين روايت نبود، ملتزم مى‏شديم كه عفو در صورتى است كه عين الدم باقى بماند. والاّ اگر عين الدم زايل بشود ثوبى كه متنجس به آن دم است مثل ثوبى است كه متنجس به متنجس دم است كه مسئله سابقى بود، عفوى ندارد. عفو موضوع العفو دم است و اين شامل نمى‏شود اين صورت را. اين وجه استحسانى درست نمى‏شود. ولكن عمده همان اطلاق صحيحه است. صحيحه اطلاق دارد و حكم مى‏شود به همان عفو كما ذكرنا. بعد مرحوم سيد قدس الله نفسه الشريف در عروه فرع ديگرى را مى‏فرمايد و آن فرع ديگر عبارت از اين است كه دمى كه به ثوب اصابت كرده، دمى كه به ثوب اصابت كرده است اين دم فرض بفرماييد قليل بود، كم بود. بعد به عدد اين كه به اين دم قليل بود يك دم ديگر هم روى آن افتاد. دم آخرى روى اين دم افتاد ولكن خوشبختانه مجموع اينها به قدر درهم نشد. ولو به دم افتاد روى دم ديگر، و پهن هم شد. ولكن به قدر درهم نشد. خلاصة الكلام با اين مسئله ايشان مى‏خواهد اين را بفهماند كه معتبر نيست در عفو از دم الاقل كه آن دم اقل به يك اصابه به ثوب يا بدن اصابت كند. بلكه اگر دم الاقل به اصابات متعدده اصابت بكند، دم مادامى كه اقل من الدرهم است معفو است. دم اول كه اصابت كرده بود اقل من الدرهم بود. اصابه دومى كه شد باز آن دم كه با آن دم اول متحد شد. اگر به يك جاى ديگر ثوب مى‏افتاد اين دم دومى مجموعشان به مقدار درهم يا اكثر من الدرهم بود. ولكن چون كه خوشبختانه روى همان دم اولى افتاد با دم اولى متحد يك وجود شد يك دم شد در ثوب. آن دم مجتمع در ثوب كه به فعل هم مجتمع است به مقدار درهم نيست تحت ادله عفو داخل مى‏شود. چون كه امام عليه السلام در صحيحه محمد ابن مسلم در فقره ثالثه‏اش اينجور فرمود، فرمود و مان اقل من الدرهم بلا بعث به رأيته او لم تره غسلة او لم تغسل. آن دمى كه در ثوب است اقل من درهم باشد. آن دمى كه در ثوب است به يك اصابه باشد يا به چند اصابه. آنها را ذكر نفرمود امام عليه السلام. فقط فرمود آن دمى كه بالفعل موجود است و مفروض اين است دم اول با دم ثانى يك وجود شده‏اند چون كه روى او افتاده است مجموعش كه همان يك دم او اقل من الدرهم است. پس عفو ثابت مى‏شود. اين هم يك مسئله‏اى است كه ديگر جاى كلام نيست، واضح است. بعد ما بينا از اطلاق صحيحه محمد ابن مسلم و نه به صحيحه محمد ابن مسلم.
بعد ايشان يك فرع ديگرى را عنوان مى‏فرمايد آن فرع ديگر اين است كه اگر فرض كرديم بر اين كه در ما نحن فيه دم، دم غليظى هست. بعضى خونها مختلف است، اشخاص مختلف است. بعضى خون‏ها هست كه غليظ هستند. وقتى كه از بدن خارج شد پراكنده نمى‏شود مى‏ايستد. بعضى خون‏ها، خون‏هاى رقيقى هستند وقتى كه خارج شد پراكنده نمى‏شوند. اين شخص چون كه خونش غليظ بود اين خون غليظ خارج شد، كمتر از مقدار درهم شد. ولكن اگر رقيق بود آن وقت به قدر درهم يا اكثر مى‏شد. اينجا چه جور است؟ اينجا هم ايشان مى‏فرمايد كه عفو ثابت است. عفو ثابت مى‏شود. ما نحن فيه خصوصيتى ندارد. در هر خطاب شارع عنوانى را اگر موضوع حكم قرار بدهد ظاهر عنوان فعليت است. يعنى فعليت آن عنوان موضوع حكم است. در مقابل شأنيت و تقديريت. اگر شارع بگويد ماء الكثير اذا تغير تنجس، وقتى كه متغير شد تنجس پيدا مى‏كند ماء كثيرى هست به اندازه كر، در آن ميته افتاده است ولكن چون كه چله زمستان است بقاء اين ميته در اين آب باعث نشد كه اين آب تغير پيدا كند. بو بدهد. رايحه‏اش عوض بشود. و اما اين اگر در بهار يا تابستان مى‏افتاد متغير بود. اين چه حكم است؟ حكمش اين است كه اين آب پاك است. چرا؟ سرّش همين است. در بحث مشتق در علم اصول. آنجا ثابت شده است كه ظاهر هر عنوانى كه در خطاب موضوع حكم مى‏شود ظاهرش فعليت او است. بالفعل بايد متغير بشود. و اما اگر اين جور بود، تغير پيدا مى‏كرد، زمستان بود تغير پيدا نمى‏كرد، تابستان بود تغير پيدا مى‏كرد اينها موضوع حكم نيست. اين يك مواردش روشن است يك مواردش روشن نيست. انسان نماز مى‏خواند يك امر عجيبى رفيقش گفت به رفيق ديگرى، اينهم نماز مى‏خواند. يك امر عجيبى كه يضحك عليه السلكلا، اگر سكلا بشنود قهقه مى‏خندد. اين بيچاره هم اينجور نماز مى‏خواند. آن رفيقش اين قضيه را گفت. اينهم به زور خودش را نگهداشت. به نحوى كه چشمهايش سرخ شد. چيكار كند، نماز مى‏خواند. يك ذره حركت كند، پف كند خنده‏اش پر مى‏كند مسجد را. و لكن خودش را نگه داشته، نماز اين چه جور است؟ اينها افراد خفيه هستند. مرحوم قدس الله سره فتوى داده است به بطلان الصلاة. نه صلاتش باطل نيست. چرا؟ چونكه آنكه مى‏گويد القهقه تقطع الصلاة ظهور در قهقه فعلى دارد، اينكه چشمهايش سرخ شد، دهانش را گرفت سروصدايش در نيامد. قهقهه موجود نشد. اگر اين كار را نمى‏كرد اينجور بود. اينها است كه در ما نحن فيه هم همينجور است شارع گفته است دمى كه اقل من الدرهم است فلا بعثه، اين دم بالفعل ولو غلظت دارد لغلظته اقل من الدرهم است بالفعل، بدان جهت ميشود معفو. و اما به مقدار درهم او اكثر بودنش تقديرى است، اگر رقيق بود به مقدار درهم او اكثر ميشد. او را شامل نميشود. موضوع حكم همان فعلى است، بدان جهت در آن صورت يعنى در ما نحن فيه عفو ثابت ميشود. اينهم يك مسئله.
آن آخرين مسئله‏اى كه مرحوم سيد در اين مقام، يعنى در اين معفو كه عبارت است از دم اقل است، كه ذكر مى‏فرمايد كه معفو ثانى بود، آخرين مسئله اين است. مسئله مسئله مهمه‏اى است. همان حرفى است كه سابقا ما نقضا مى‏گفتيم كه بعضى‏ها فرموده بودند كه ظاهر مرحوم عبارت سيد يزدى هم همين بود. گفتند اگر به آن دمى كه در ثوب است و اقل من الدرهم است، رطوبتى افتاد، يك قطره آبى افتاد، آن يك قطره آبى كه هست آن يك قطره آب ديگر به اطراف طاهره سرايت نكرد. آنجا گفته بودند كه به اطراف طاهره سرايت نكرد، گفته بودند كه عفو ثابت است. ما آنجا تفصيل داديم كه اگر اين رطوبت به ثوب نفوذ كرده ولو به موضع متنجس، فلا عفو، و الا ففيه عفو. عفو باقيست. سابقا اينجور گفتيم. الان عوض آن رطوبت طاهره رطوبت نجسه فرض ميشود، بول فرض ميشود. اين دمى كه در ثوب بود يا در بدن بود روى همين دم و روى همين دمى كه در ثوب يا بدن است قطره بولى افتاد. و لكن اين بول به آن اطرافى كه طاهر است از بدن يا از ثوب، هيچ نفوذ نكرد، روى همان دم ايستاد. حتى به خود ثوب هم نفوذ نكرد. ايشان مى‏فرمايد فى بقاء العفو اشكال، در بقاء عفو اشكال است، فالاحوط عدم العفو. احوط اين است كه عفو نيست در ما نحن فيه. اگر اين بول سرايت به اطراف طاهره ميكرد او كه لا كلام فيه، عفو ندارد، چونكه ما گفتيم كه اگر سرايت بكند عفو ندارد فكيف بالبول. كلام اين است كه اين بولى كه روى اين دم افتاده است اين دو صورت دارد كه به اطراف نرسيده. يك صورتش اين است كه به خود ثوب نفوذ مى‏كند اين رطوبت. دم رقيق است و خشك شده است در ثوب بعد از خشك شدن اين قطره بول افتاده، بول به خود ثوب نفوذ كرد و آن موضع نجس. اينجا بلا اشكال عفو نيست. چرا؟ چونكه اين صدق مى‏كند كه ثوبى است كه اصابه البول. همان تحت اطلاقات. امام عليه السلام فرمود ثوبى كه اصابه البول در آن ثوب نماز خوانده نميشود الا بعد غسله، الا ان يغسل، لا تصلى فيه حتى يغسله. به افتادن نجس كند آن بول ثوب را نه اگر بولى باشد كه اگر اصابت به ثوب كرده است، امام فرمود ان اصابت جنابت او بول او دم و غير ذلك، لا يصلى فيه حتى يغسله. اطلاقات مى‏گيرد.
آن كسانى كه آنجا هم مى‏گفتيم اگر يادتان باشد، وقتى رطوبت طاهره نفوذ كرد به خود ثوب مى‏شود ثوبى كه اصابه القزر. چونكه به مجرد وصول رطوبت به دم نجس ميشود رطوبت. وقتى كه نفوذ مى‏كند اصاب القزر ميشود. آنجايى كه آنها مى‏فرمودند در مقابل عرض ما مى‏گفتند در ما نحن فيه تنجس حاصل نشده است، آنجا اينجا گير مى‏افتند. بدان جهت آن قلم را عوض كرده‏اند. گفته‏اند اين اطلاقات ما نحن فيه را مى‏گيرد. تنجس ولو نشده است، ولكن ثوبى است كه اصابه البول. خوب، آنجا هم ثوبى بود كه اصابه القزر ديگر. فرقى ندارد. بدان جهت در اين صورت عفوى نيست.
و اما در صورتى كه نه، به خود ثوب نفوذ نكرد. يك دم غليظى بود خشك شده است، و اين قطره بول هم روى آن دم غليظ افتاد. ماند. خوب اين قطره بول اگر فرض بفرمائيد نفوذ به ثوب نكرد انسان نماز خواند، موقع نماز هم اين قطره خشك شده بود، ديگر اثرى نبود، چونكه بول مثل الماء است به واسطه حرارت هوا خشك ميشود. اصل عين بول هم نبود. الان اين شخص نماز مى‏خواند. چه اشكال دارد اين نمازش. فقط اشكالش عبارت از اين است كه دمى كه در ثوب بود رويش بول هم افتاده بود كه بول زايل شد، خشك شد رفت. چرا صلاتش باطل بشود؟ بدان جهت بعضى‏ها ملتزم شده‏اند كه در اينصورت صلاة صحيح است. بعله اگر قطره بول حين نماز خواندن بماند، اين مبتنى بر اين است كه حمل نجس مبطل صلاة است يا مبطل صلاة نيست. اگر كسى گفت مبطل صلاة است، صلاتش باطل ميشود. چونكه حمل نجس كرده بثوبه. اگر گفت حمل نجس مضر نيست، نه، نمازش باطل نيست. سابقا گفتيم كه مستفاد از صحيحه على ابن جعفر اين است كه حمل العين النجاسه بالثوب در باب الصلاة مانع از صلاة است. بدان جهت بعيد نيست بگوئيم وقتى كه قطره بول در ثوبش باقى مانده بود قطره بول در ثوبش باقى مانده بود نماز بخواند نمازش باطل است. صحيحه على ابن جعفر در باب 36 از ابواب النجاسات، روايت دوازدهمى بود، و سألته عن الرجل از برادرش پرسيد سألته عن الرجل يمر بالمكان فيه الازره فتطهر الريح فتصفح عليه من الازره و يصيب الثوبه و رأسه. اين ازره‏اى كه هست خشك شده بود باد مى‏زند مى‏چسبد به ثوب و سرش. يصلى در آن ثوب قبل ان يغسله. قال نعم... و يصلى. تكان بدهد كه آنها بيفتد از ثوب. اين معلوم ميشود كه حمل النجاسه مانع است. ظاهر ينفذه تعين است. يعنى شرط است اين معنى كه بايد اين را بتكاند آنوقت نماز بخواند. بدان جهت كسى اگر بخواهد بگويد حمل متنجس در صلاة مانع نيست به ثوب، آن درست است. اين عين النجس است. و در ما نحن فيه هم بول عين النجس است. اين را به ثوبش حمل كرده است و ظاهر صحيحه اين است كه اين مانعيت از صلاة دارد. بدان جهت مى‏گوئيم رطوبت اگر در حال صلاة در آن دم باقى مانده باشد فالاظهر عدم العفو. چون رطوبت باقيست. اين عين النجس را حمل كرده است نمى‏شود.
و اما اگر اين بول خشكيده باشد. چه مى‏گوئيد؟ چه جور جرأت مى‏دهيد به خودتون كه فتوى عفو بدهيد. مرحوم سيد جرأت نداشت. فرمود و الاحوط عدم العفو. مى‏دانيد شما هم بايد بگوئيد كه الاظهر عدم العفو. ولو بول خشك شده باشد در او نمى‏شود نماز خواند. ولو ثوب نجس نشده است، به ثوبم اصابت نكرده. چرا؟ براى اينكه ادله عفو قاصر است. ادله عفو ناظر بود به دمى كه در ثوب است آن دم بما هو دم. نه دمى كه وقع عليه البول. كارى با اينها نداشت. بفهميد چه مى‏گويم. ادله سابقا گفتيم ناظر است به عفو از دم بما هو دم. به ساير جهات ناظر نيست. اينجا دم بما هو دم نيست، دمى است كه وقع عليه البول. اين روايات اين را نمى‏گيرد. چونكه نمى‏گيرد تحت ادله مانعه كه اگر به ثوب قزرى اصابت كرد، دم او غير دم، بول او غير بول، لا تصلى فيه حتى يغسله. اين دم اصابت كرده است به اين ثوب صحيحه زراره مى‏گويد لا تصلى فيه حتى تغسله. منتهى آنى كه ادله عفو خارج كرد ثوبى كه در او دم مجرد است. او را خارج كرد. آن دمى كه به او دم افتاده است و در ثوب دم مجرده است، او را گفت مادامى كه مقدار درهم نباشد فلا بعث، اقل درهم باشد رأيته او لم تره، غسلته او لم تغسل. و اما آن دمى كه مجرد نيست، او را شامل نميشود روايات. و لعل روى اين حساب است كه بعضى‏ها فرموده‏اند از معلقين به حاشيه فلا اشكال فى عدم العفو. مرحوم سيد اينجور داشت و فى عفو اشكال. فالاحوط عدم العفو. فرمودند فلااشكال فى عدم العفو. مرحوم بروجردى ديدم رحمة الله عليه، خدا رحمتش كند، در تعليقه فرموده است بر اينكه فلا اشكال عدم العفو. نظر ايشان هم به همين است كه در ما نحن فيه ادله عفو شامل نميشود بدان جهت صلاة باطل است و بايد شسته بشود. و الحمد لله رب العالمين.