جلسه 330

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 330
نام استاد: آيت الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
بعد از اينكه بنا شد استفاده بشود از ادله در جايى كه ما لا يتم فيه الصلاة متنجس بشود اعم از اينكه اين تنجس طورى است كه عين النجس هم رويش هست، مثل دمى كه در عرقچين است. يا عين النجس در اين متنجس نبوده باشد. مثل عرقچينى كه افتاد روى ميته‏اى كه مع الرطوبه بود و متنجس شد او را دوباره به سرش گذاشت. در اين قلنسوه و عرقچين، صلاة مى‏خواند. اين مانعيتى ندارد. مرحوم سيد متعرض ميشود بعد الفراغ عن الحكم به اينكه ملاك در ما لا يتم فيه الصلاة چيست؟ معيار چيست؟ مى‏فرمايد آنى كه صلاة در او تمام نميشود. يعنى ساتر عوره نميشود، بلا علاج. يعنى اگر چيزى مع العلاج ساتر عورت ميشود، ولكن با عنوان فعلى كه دارد ساتر عورت نيست. ملاك در ما لا يتم فيه الصلاة اين است كه بلا علاج بشود با او ستر عورت كرد. و اما چيزى كه بعنوان فعلى ساتر عورة نيست، نميشود ساتر عورة بشود، ولكن اگر در او علاجى بشود كه ساتر عورت ميشود. اين ملاك علاج نيست. بالفعل بايد بتواند ساتر عورت بشود. و الوجه فى ذلك اين است. آنى كه عمده دليل در اين مسئله بود موثقه زراره بود. ذكر شده بود در موثقه زراره جوراب و هكذا تكه و القلنسوه. اين را مى‏دانيد كه با جوراب معمولى مع العلاج ميشود ستر عورت را كرد. يك لنگه‏اش را دو قسمت مى‏كند. مى‏برد به طول. هم به آن جلويش را بگيرد هم عقبش را. لنگه ديگر را هم خيط خيط مى‏برد كه آنها را ببندد به آن گوشه‏هاى جوراب اولى را به آن خيوط ببندد ستر كند قبل و دبرش را. اين ممكن است. اينكه امام عليه السلام فرمود جوراب ما لا تتم فيه الصلاة وحده هست، از اين معلوم ميشود با حفظ عنوان فعلى كه جوراب است. و الا اگر كهنه كردند، تكه كهنه كردند، پارچه كردند او از عنوان جوراب خارج شد او ملاك نيست.
پس بدان جهت اگر دستمالى را كه با حفظ دستمالى نميشود با او ستر عورت كرد، براى اينكه نميشود. و اما اگر دوربرش را ببرند، خيوط ازش خارج بكنند، تكه هايى ازش خارج بكنند كه به چهار گوشه‏اش ببندند و آنها را هم به دور كمر ببندند. آنها ملاك نيست. اگر فرض بفرمائيد جورى بوده باشد كه انسان دستمال كوچكى باشد كه او را فعلا فرض كنيد به سرش بسته است يا فرض كنيد به كمرش بسته است كه تحزم. كه با او نمى‏تواند ستر عورت بكند. و اما اگر او را خيط بكند مى‏تواند ستر عورت بكند، او ملاك نيست. ملاك حفظ عنوان فعلى است. اين حكم اشكالى ندارد. به حسب روايات كه عرض كردم اين حكم كانه قطعى است اين معنى، جاى شك نيست.
انما الكلام صدوق عليه الرحمه در ما نحن فيه عبارتى دارد. در آن عبارت عمامه را هم ذكر كرده است. قلنسوه و جوراب و تكه را ذكر كرديم. ايشان عمامه را هم ذكر كرده است. در جلد اول در صفحه 42 آنجا دارد. فلا بعث بدم السمك بالثوب ان يصلى فيه الانسان قليل او كثيرا. كه اين مربوط به ما نحن فيه نيست، دم طاهر است ميشود در او نماز بخواند. و ما اصاب قلنسوة، كلام در اين عبارت است، و ما اصاب قلنسوة او عمامته او تكته او جوربه او خفه منى او بول او دم او غايط، فلا بعث بالصلاة فيه و ذلك لان الصلاة لا تتم فى شيئا من هذا وحده. در هيچكدام از اينها به تنهايى صلاة تمام نميشود. اين عبارتى است كه در من لايحضره الفقيه فرموده است. عمامه را هم ذكر كرده است. و اين عبارت از فقه الرضوى هم حكايت شده است، در همان فقه الرضوى كه سابقا گفتيم اصلا معلوم نيست اين روايت‏
بوده باشد. ظاهر اين است كه تأليف پدر صدوق است، اصل روايت بودنش معلوم نيست. فرضا از اينكه روايت معتبره بوده باشد، در آن فقه رضوى هم اين معنى ذكر شده است، و الله العالم، صدوق از همان رساله پدرش اخذ كرده است اين را. رساله پدرش را كه ذكر مى‏كند. خوب، اين را شما مى‏دانيد كه عنوان عمامه با حفظ عنوان عمامه، عمامه ساتر عورت ميشود. مثلا فرض كنيد انسان وقتى كه عمامه را باز كرد عمامه باز عمامه است. بدان جهت شخصى به اهل بيتش مى‏گويد اين عمامه مرا بياور كه شسته‏اى، اين خيلى چرك شده است، اطلاق ميشود به مفلولش كه باز هست هنوز، عنوان عمامه صدق مى‏كند. و عنوان عمامه را اگر انسان، عمامه را باز كند به كمرش ببندد ميشود لنگ، چه جور لا يتم فيه الصلاة است. صدوق عليه الرحمه ذكر كرده است. بدان جهت ما نمى‏توانيم اين را ملتزم بشويم. بعله، اگر عمامه صغير بوده باشد جدا، مثل آن عمامه‏اى كه براى ميت مى‏بندند آنجور بوده باشد كه به وضع فعليش ساتر عورت نيست، آن عيب ندارد، آن مثل دستمال صغير ميشود. و اما اگر فرض بفرمائيد كبير بوده باشد آن درست نيست. مگر اللهم، كه در عبارت دارد ايشان. دارد مرحوم سيد در عروه اما العمامه اگر وا بشود كه به او ستر عورتين ميشود در او عفوى نيست. و اما عمامه‏اى كه صغيره بوده باشد مثل آنى كه بر ميت مى‏بندند، يا نه، كبير بوده باشد ولكن وا بكنى زياد ميشود طولانى ميشود، ولكن اين عمامه عادتا وا نمى‏شود. مثل بعضى عمامه هايى كه مخيط هستند مثل قلنوسه. سابقا ما ديديم نمى‏دانم الان هم هست يا نيست، بعضى از اين ساداتى كه ديگر مشكل بود آنجور عمامه را پيچيدن، اين عمامه را مى‏پيچيدند و مى‏دوختند، توجه كرديد، دوختن هم دو جور است‏ها، (سؤال) عرض مى‏كنم اين را اول مى‏فرموديد ديگر. عرض مى‏كنم بر اينكه كلام در اين عمامه‏اى است كه صدوق عليه الرحمه در عبارتش ذكر كرده است، كه اين عمامه‏اى كه هست از ما لا يتم فيه الصلاة است و تنجسش معفو است. عرض كرديم اين عنوان آنى كه به او عمامه اطلاق ميشود در صورتى كه فل بشود يعنى باز بشود، باز به او عمامه اطلاق مى‏كنند. بدان جهت است شخصى به اهل بيتش مى‏گويد اين عمامه‏اى كه هست، خيلى چرك شده، آن عمامه ديگر من را بياور ببندم. عنوان عمامه اطلاق ميشود. حفظ ميشود عنوان فعلى در حالى كه مفلول است. خوب انسان اگر آن عمامه را به كمرش ببندد مى‏شود لنگ، ميشود ازار. آن عمامه را روى دوشش بيندازد كه عريض هم دارد او هم ربما مثل آن حوله‏اى ميشود كه انسان در حال حج مى‏اندازد، مثل او ميشود. منتهى اين رقيق است، سخى نيست. پس چه جور عمامه را صدوق عليه الرحمه از ما يتم فيه الصلاة شمرده‏اند. عرض كرديم روايت فقه رضوى كه تمام نيست ما به اطلاقش تمسك كنيم كه نه، عمامه معفو عنه است. تمام هم بشود نمى‏شود به اطلاقش حمل بكنيم. چرا؟ چونكه تعليل دارد. لانه لا يتم فيه الصلاة. تعليل مخصص ميشود. به آن عمامه‏اى كه صغيره است مثل آن عمامه‏اى كه بر سر ميت مى‏بندند در وقت تكفين كه نميشود با او ستر عورت كرد. يا عمامه‏اى كه او را دوخته‏اند كه در زمان سابق ما هم ديديم. بعضى از ساداتى كه هستند عمامه مى‏گذاشتند آن عمامه چونكه چند سال يك دفعه بسته ميشد، اين را مى‏دوختند با خيوط كه باز نشود. مطلق خيط هم مطلق دوختن هم ملاك نيست‏ها، يك وقت چند تا نخ زده است كه وا نشود، او ملاك نيست. او باز ساتر عورت است بالفعل. الان باز بشود باز عمامه است. مثل العرقچين بشود دوختنش، طورى است كه عادتا او وا نميشود. آنوقتى او را وا مى‏كنند كه ديگر از كار بيفتد، از عمامگى بيفتد كه مى‏اندازند دور. اگر اينجور باشد بعله، مثل قلنسوه ميشود.
و اما در صورتى كه عمامه‏اى باشد كه متعارف است فعلا يا مجرد چند خيطى مثلا فرض كنيد چند تا مثلا فرض كنيد سوزنى بهش زده‏اند مثل او كه وا نشود، اين خيط كرده‏اند، اين ملاك عفو نميشود. چونكه به مفلولش وقتى كه وا شد عمامه صدق مى‏كنند. هذا تمام الكلام در مقام. پس ملاك اين است كه شى‏ء با حفظ عنوانش ساتر عورت نشود.
دو تا امر را اينجا بايد تذكر بدهيم. امر اول اين است شيئى لا يتم فيه الصلاة ميشود لصغره، چونكه كوچك است. مثل‏
فرض كنيد عرقچين و جوراب. و مثل بند كمر كه مى‏گفتيم تكه، اينها لا يتم فيه الصلاة. چرا؟ چونكه كوچك هستند. بعضا چيزى لا يتم فيه الصلاة ميشود نه اينكه كوچك است، خيلى بزرگ است. ولكن رقاقة. خيلى نازك است. مثل بعض عباهايى كه عربها مى‏پوشند آن رؤسايشون مى‏پوشند، شايد در بعض اهل العلم هم پيدا بشود، كه آن عبا جمع بكنيم يك دستمال كوچك ميشود. ولكن عباست، اين بواسطه كوچك شدنش به واسطه رقاقتش است، ولكن خودش خيلى بزرگ است. اين موثقه زراره و غير او كه گفتيم اگر آنها هم مؤيد هستند يا آنها هم شاهد هستند، جائى كه عدم تمكن صلاة فيه عدم تمام صلاة فيه لصغره بوده باشد، بعله، آنها را مى‏گيرد، اشكالى ندارد. و اما آن چيزهايى كه كبير هستند ولكن رقاقتش مانع است از تمام الصلاة فيه وحده، چند تا باشد، پنج تا اينجور عبا را انسان روى دوشش بيندازد، لخت مادرزاد هم كه باشد اين پنج تا يا شش تا يا هفت تا رويش انداخته بشود همه را بپوشد، اين مجموعش ساتر عورت ميشود. ولكن تنهايى هيچكدام به تنهايى ساتر عورت نميشوند. چه او را بپوشد چه ببندد به خودش. لرقاقته. دور نرويم. بعضى زيرپيراهنى‏ها بالفعل هست كه اين مردم مسلمانها مى‏پوشند در وقت تابستان، آن زيرپيراهنى اصلا رقيق است، سوراخ سوراخ است، اصل بدن پيداست. اسمش اين است كه اين را پوشيده و الا بدن پيداست. خوب آن زيرپيراهنى خودش بلند هم باشد با آن نميشود ستر عورت كرد. او اگر نجس شد معفو است، ما ملتزم نيستيم. يا فرض كنيد خود پيراهن، بعضى از اين جوانها يا آنهايى كه مثلا مثل جوان خودشان را مى‏دانند در تابستان بعضى پيراهنهايى مى‏پوشند كه آن پيراهن فقط اسمش پيراهن است. ولكن تمام آنى كه زيرش است او را حكايت مى‏كند، با او نميشود، بلند هم هست، بزرگ هم هست، با او نميشود، او متنجس شده است، خون است، يا فرض كنيد بول است ريخته است عيب ندارد نماز بخوانيم، لا يتم فيه الصلاة است. اين روايت و اين موثقه اينها را نمى‏گيرد. موثقه آنى كه لا يتم فيه الصلاة است لصغره او را مى‏گيرد. براى اينكه به قرينه تمثيل در ما نحن فيه تمثيل به قلنسوه و جورب و تكه و اينها مثال زده‏اند، اينها قرينه است كه آنى كه در خارج آن زمان معهود بود كه مى‏پوشيدند يك پيراهن بلند بود كه مى‏پوشيدند كه آن بايد ساتر بشود بدن را. و الا عيب مى‏كردند. يكى هم سراويل است كه معلوم است آن بايد سوراخ سوراخ نشود، آن معلوم است. او را ناظر به آن ثيابى است كه متعارفا مى‏پوشيدند، آنى كه ما يتم فيه الصلاة است، تنجسش مانع است و اما آنى كه لا يتم فيه الصلاة است، نه، تنجس او مانع نيست. مستفاد از اين موثقه همين است. اين امر اول.
و من هنا اين پيراهنهاى بلند كه نازك نازك است و نمى‏شود با اينها ستر عورت كرد، چونكه عورت پيدا ميشود. نازك نازك است، ولو ببندد به خودش هم او را، ولكن چون خيلى نازك است حكايت مى‏كند نه، با اينها نماز بخواند بايد تطهير كند نجاست اينها را. اين يك امر.
و امر دومى كه در مقام مى‏گوئيم ملاك تماميت صلاة الرجل است. مثلا زن يك دو تا جوراب مى‏پوشد كه تا مى‏آيد به آنجاهايى كه بايد بيايد مى‏دانيد، خودش هم زن متدينه‏اى است، ثوبش كلفت است، جورابهايش كلفت است، مرد با آن دو تا جوراب مى‏تواند ستر عورت را بكند. نجاست آنها معفو نيست. زن هم بپوشد آنها را متنجس بشود بايد تطهير كند. چرا؟ براى اينكه در اين روايات ذكر شده است ما لا يتم فيه الصلاة وحده. آنى كه به تنهايى طبيعى الصلاة در او تمام نميشود. اگر يك جا مرد بتواند با او ستر عورت بكند، او ديگر طبيعى الصلاة تمام ميشود در او. ندارد هر صلاتى تمام بشود ولو صلاة مرئه. ما لا يتم فيه الصلاة، آنى كه طبيعى الصلاة در او تمام نميشود. ملاك اوست، اين موثقه زراره است كه در آنجا بود من احدهما عليه السلام كل ما لا تجوز فيه الصلاة وحده، صلاة در او جايز نميشود، ولو در يك موردى، البته در حال اختيارها، نه موارد اضطرار كه اصلا فاقد ساتر عورت است. نه، آنجاهايى كه در حال اختيار صلاة در او به تنهايى ولو در يك موردى تمام نميشود، فلا بعث ان يكون شى‏ء مثل القلنسوه و امثال ذلك. خوب اينها مطالبى‏
بود كه گفتيم.
بعد وارد ميشود سيد قدس الله نفسه الشريف به معفو رابع. اين معفو رابع يك بحث مهمى است محل الابتلاء. و بدان جهت ما قبل از اينكه وارد بشويم به اين بحث، يك مقدمه‏اى را از خارج ذكر مى‏كنيم كه آن مقدمه اساس مطلب است. مى‏دانيد طهارت البدن در صلاة شرط صلاة است. مصلى بايد بدنش طاهر بوده باشد. جسد المصلى اگر بداند در جسد نجاستى دارد و نماز را بخواند، آن نجاست معلومه ولو منسيه هم بوده باشد مانع از صحت صلاة است. طهارت بدن معنايش اين است. و اين معنا هر جاى بدنش، فرقى نمى‏كند. و اين طهارت به اين معنى كه شرط است خلافى هم در او نيست و روايات متعدده‏اى دارد كه از آن روايت من حيث النمونه سه تايش را اشاره مى‏كنم. يادتان بوده باشد، اين رواياتى است كه دلالت مى‏كند طهارت بدن براى مصلى كه هست، معتبر است خود طهارت جسدش. يكى از آنها صحيحه على ابن جعفر است در باب 36 از ابواب النجاسات، عبد الله ابن جعفر فى قرب الاسناد عن عبد الله ابن الحسن عن جده عن على ابن جعفر، روايت هشتمى است، اين روايت اين سندش ضعيف است، و لكن اين روايت را على ابن جعفر در كتابش نقل كرده است و صاحب وسائل هم از كتاب او نقل مى‏كند كه و روى على ابن جعفر فى كتابه. سند صاحب وسائل به كتاب على ابن جعفر به طريق شيخ است و به سند صحيح. آنجا دارد بر اينكه سألته عن الرجل يمشى فى الازره. در روى ازره خشك راه مى‏رود، و هى يابسه. در حالى كه ازره يابس است. فتصيب ثوبه و رجليه. آنهايى كه در بلاد عربى زندگى كرده‏اند مى‏دانند كه اينها مستراحشان اگر بزرگانشون نبوده باشد به اطفالشون همان كوچه هاست كه مردم آنجا راه مى‏روند. و تصيب ثوبه و رجليه. اين ازره اصابت مى‏كند ثوبش را و پايش را. اين پاها، هل يصلح ان يدخل فى المسجد و يصلى. جايز است داخل بشود به مسجد و نماز بخواند، فلا يغسله ما اصابه، ما اصابش را نشورد، قال و اذا كان يابس فلا بعث. ازره اگر يابس بوده باشد بدنش هم كه يابس است يعنى تنجس حاصل نشود عيبى ندارد. مفهومش اين است كه اگر يابس نبوده باشد، بدنش يا آن ازره در او رطوبتى بوده باشد كه تنجس مى‏آورد براى رجل، اين صلاتى كه هست صلاة جايزى نيست.
باز از رواياتى كه دلالت مى‏كند بر اينكه در ما نحن فيه طهارت بدن شرط است كه بدن بايد پاك بوده باشد، يكى از روايات مهمه‏اى كه دلالت مى‏كند بدن بايد پاك بوده باشد باز همين روايت على ابن جعفر است. صحيحه على ابن جعفر در باب هفتم از ابواب النجاسات از روايت دهمى است. و سألته عن الرجل على ابن جعفر فى كتابه و قال سألته عن الرجل يعرق فى الثوب و لم يعلم انه فيه الجنابة. يك ثوبى هست تويش منى بود، اينهم نمى‏داند كه تويش منى است. مى‏پوشد آن ثوب را تويش عرق مى‏كند مرد. كيف يصنع هل يصلح ان يصلى ان يغسله. آيا صالح است نماز بخواند قبل از اينكه آن عرق را بشورد؟ قال اذا علم انه اذا عرق فى اصاب جسده من تلك الجنابه التى فى الثوب فليغسل ما اصاب اثابه و جسده. يك دفعه ديگر مى‏خوانم خيلى روايت پاكيزه است. عن الرجل يعرق فى الثوب، مردى عرق مى‏كند در ثوب، و لم يعلم انه فى الجنابه، نمى‏داند كه در ثوب جنابت است. ثوب منى دارد، اينهم پوشيده، منى هم خشك است، ولكن عرق كرده است. كيف يصنع هل يصلح ان يصلى قبل ان يغسله. آيا مى‏تواند نماز بخواند قبل از اينكه اين جسد را بشورد. قال اذا علم انه اذا عرق فى الثوب، اصاب جسده من تلك الجنابه. همان منى كه هست ترى او به بدن اصابت كرده، يعنى عرق او را تر كرده به بدنم ملاقات كرده در اين صورت فليغسل ما اصاب جسده من ذلك و ان علم انه اصاب جسده و لم يعرف مكانه، جايش را نداند، فليغسل جسده كله، تمام آن مواردى كه مى‏داند به يكى از اينها آن منى كه مرطوب شده است بالعرق اصابت كرده، بايد بشورد.
باز يكى از رواياتى كه دلالت مى‏كند بر اينكه، سه تايش را من باب نمونه مى‏خوانم كه هر سه تايش معتبر هستند. يكى هم از اينها روايتش موثقه عمار ساباطى است در باب 29 از ابواب النجاسات است كه آنجا سابقا خوانديم بر اينكه‏
زمين نجس است، در آن زمين نجس مى‏خواهد آن شخص نماز بخواند. آنجا امام عليه السلام داشت و ان كانت رجلك رتبتا و جبهتك رتبتا غير ذالك منك از جسد تو، كه يصيب ذالك الموضع القزر فلا تصلى على ذالك القزر. خوب اگر نجاست بدن مانع نداشت در حال صلات خوب رجل هم مرطوب بشود، چه مى‏شود ديگر. نجاست رجل كه مانع نيست. نجاست بدن كه مانع نيست. امام عليه السلام مى‏فرمايد و ان كانت رجلك رتبة و جبهة رتبة او غير ذالك رتبة ما يصيب ذالك الموضع القزر فلا تصل على ذالك الموضوع حتى ييبس حتى اين كه رجس و اينها خشك بشود. اين معنا كه طهارت البدن شرط در صحت صلات است مستفاد از روايات است ولو كثيرى از روايات، غالب روايات در نجاست ثوب وارد شده است. سرّش اين است كه ثوب خصوصا آن ثوبى كه عربها مى‏پوشيدند چون كه آن طويل است و تا رجلين مى‏رسد او مانع مى‏شود نوعا از اصابت نجس خارجى به خود جسد. بدان جهت غالبا آن نجس خارجى به ثوب مى‏خورد. بدان جهت اكثر روايات، اكثر سؤالها و جوابها درباره ثوب است. والاّ متفاها فرقى اين است كه فرقى ما بين ثوب و بدن نيست و اين روايات هم شاهد است اين اشكالى ندارد. خوب اين را فارغ شديم.
و اما شرط دومى در صلات طهارت ثوبى است كه در آن ثوب مصلى نماز مى‏خواند. آن ثوب طهارتش شرط است. اين هم بلا خلاف است. خلافى در او نيست و رواياتى كه در اعتبار طهارت ثوب وارد است كه اگر انسان فهميد ثوبش نجس است نمى‏تواند در آن ثوب نماز بخواند حتى يغسله تا او را بشويد اين روايات متواتر اجمالى است. اجمالى، قطعا بعضى‏ها از امام عليه السلام صادر شده است، روايات معتبره‏اى بود كما اين كه بيان كرديم. ولكن هذا اذا كان ثوب من ما يتم فيه الصلات. ثوب ما يتم فيه الصلات بوده باشد. و اما چيزى كه ثوب است ولو ثوب است، ولكن لا يتم فى صلات است مثل... كه پوشيده مى‏شود، يا ثوب اطلاق مى‏كنند يا او را مى‏گويند ملبوس است، مى‏پوشند. جوراب را پوشيد. اين اگر اينجور بوده باشد نه نجاست او معفو عنه است. تنجسش معفو عنه است كما ذكرنا. و اما اگر ما يتم فى الصلات او ما لا يتم فيه الصلات از عين النجس بوده باشد. اين مال متنجس بود كه متنجسش معفو است. ما يتم بشود. ما يتم بشود نه معفو نيست. هذا در تنجس الثوب است. و اما در جايى كه ثوب عين النجس شد. كه ثوبى كه در او نماز مى‏خواند از عين النجس است. اگر يادتان بوده باشد سابقا گفتيم. از فهواى ادله‏اى كه مى‏گويد در ثوب نجس نماز نخوان فهوايشان اين است ثوبى كه عين النجس است در او نمى‏شود قطعا نماز خواند. ولكن اين فهوا نسبت به ما يتم فيه الصلات تمام است. چون كه نسبت به ما لا يتم فيه الصلات تنجس عيبى ندارد. تنجس گفتيم عيبى ندارد لا يتم فيه الصلات مثل اقسين. اما اگر اقسين از عين النجس بوده باشد. سابقا گفتيم آن هم معفو نيست. چرا؟ براى اين كه عين النجس اگر از ميته است كه دليل داشتيم لا تصلى و لو فيه شسع منه. كه ما لا تيم فيه الصلات است. اگر فرض بفرماييد از شعر كلب و خنزير است آنها غير مأكول هستند و صلات در غير مأكول باطل است و من هنا ذكر كرديم.
يك چيزى بگويم يادتان باشد ولكن در دل ما نماند. در يك جا ما گير افتاده‏ايم، الان هم درگير هستيم. آن جايى است كه عين النجس از شعر الكافر بوده باشد. ما لا يتم غير مأكول نيست. از عرقچينى كه شعر كافر است يك عرقچين بافته‏اند. انسان آن را به سرش مى‏گذارد و نماز مى‏خواند. صلات در عين نجس است. ما لا يتم است. ميته صدق نمى‏كند. غير مأكول صدق نمى‏كند. چون كه مأكول و غير مأكول منصرف به حيوانات است. اين چرا جايز نشود، به چه دليل جاير نشود اين را ما چون كه محل ابتلا نيست كى از شعر كافر عرقچين درست مى‏كنند كه من و شما به سر بگذاريم. بدان جهت رد شديم از اين الان هم رد مى‏شويم. ولو در عبارت عروه اين است كه نمى‏شود نماز خواند. چون كه دليل ما فهوا بود و فهوا نسبت به ما يتم فيه الصلات تمام است اما نسبت به ما لا يتم فيه الصلات اجزاء ديگر دست و پا كرديم، درست كرديم. روايات ميته را. روايات اين كه كلب و خنزير از غير مأكول است. اين مطلب در آن عرقچينى كه از شعر كافر بافته شده است در آنجا نمى‏آيد. اينها تا اينجا صاف بود مطلب. دو امر باقى مانده است. آن‏
دو امر يكى اين است كه انسان در حال صلات نه بدنش نجس است، نه ثوبش نجس است. آن ثوبى كه فى يتم الصلات. او نجس نيست ولكن در صلات حامل متنجس است. در حال صلات حامل المتنجس است.
فرض كنيد كه نماز مى‏خواند در جيبش فرض بفرماييد تومانش را كه از حمام درآمده است و نجس است گذاشته است جيبش. همين جور نماز مى‏خواند. يا دستمالش متنجس است در جيبش است نماز مى‏خواند كه حامل المتنجس است. امر دومى و فرض دومى كه باقى مانده است اين است كه انسان در حال صلات حامل عين النجاست است. حامل عين النجاست است. مثل چه چيز؟ مثل اين كه فرض بفرماييد يك تكه‏اى از ميته به عرقچينش، (ميته مأكول اللحم، نه غير مأكول اللحم) ميته مأكول اللحم به عرقچينش چسبيده است و امثال ذالك كه حامل عين النجس است. ولكن حامل عين النجس به ثوبه او به بدنه. بدون اين كه اين عين نجس، نجس بكند بدن و ثوب را. نجس خشكى است در بدن يا ثوب اين هم حمل عين النجس مى‏گويند. اين دو فرض باقى مانده است. مرحوم سيد، يعنى سيد يزدى قدس الله سره در آن حامل متنجس تفسير مى‏دهد. مى‏گويد آنى كه متنجس است اگر ما لا يتم فيه الصلات بوده باشد حمل او در حال صلات عيبى ندارد. مثل اين كه انسان نماز مى‏خواند در جيبش مثلا پول خرد است كه همه‏اش نجس است. در جيبش است، خشك است، جيبش نجس نيست، ثوبش نجس نيست. فقط پولهاى نجس خشك را ريخته، يا در جيبش يك چاقو هست كه چاقو متنجس است. نماز مى‏خواند. يا يك عرقچينى دارد نجس او را نپوشيده است، گذاشته است جيبش نماز مى‏خواند. اگر متنجس ما لا يتم فيه الصلات شد حمل او عيبى ندارد. بعد مى‏فرمايد و اما متنجس اگر ما لا يتم فيه الصلات شد مثل آن تومانى كه جيبش گذاشته است، و متنجس است آن حمل متنجس اگر آن متنجس من ما يتم فيه الصلات شد ففى العفو عنه اشكالٌ. در عفو او اشكال است فى الاحوط الاجتناب. احوط اين است كه او را حمل نكند. اين فرض اول. در فرض ثانى هم مى‏فرمايد و كذا احوط عبارت از اين است كه حمل عين نجس را نكند. ديگر در عين نجس تفسيرى نيست. حمل عين نجس، حمل ميته را نكند. اعم از اين كه آن عين من ما يتم الصلات، يعنى ساتر عورت بشود يا نشود، فرقى نمى‏كند.
نسبت به آن متنجس تفسير مى‏دهد در عين النجس احتياط مى‏كند. چرا ايشاشن در اين متنجس فرض بفرماييد تفسير دارد. ظاهر عبارت از اين است كه ايشان مى‏فرمايد بر اين وقتى كه انسان متنجسى كه لا يتم فيه الصلات او را بپوشد و نماز بخواند. عرقچين نجس را به سرش بگذارد، بپوشد. كمر بند متنجس را بپوشد و نماز بخواند. نمازش صحيح است گفتيم. وقتى كه در حال لبس متنجسى كه لا يتم فيه الصلات است مانع نشد در صورت حمل به طريق اولى مانع نمى‏شود. اصل در جيبش است نه پوشيده است. اين به طريق اولايى است كه بعضى‏ها خدشه كرده‏اند. گفته‏اند نه، عرقچين آن وقت تنجسش معفو است كه بپوشد. جيب بگذارد نه معفو نيست. اين طريق اولويت است. غير از طريق اولويت كه ظاهرا اولويت تمام است اگر كسى در اين هم خدشه بكند خود اطلاق موثقه زراره بر ما كافى است. چون كه در موثقه زراره اينجور امام عليه السلام فرمود. فرمود بر اين كه كل ما لا تجوز فيه الصلات وحده فلا بعث بان يكون عليه الشى‏ء. اعم از اين كه اين ما لا تجوز وحده را بپوشى يا به جيبت بگذارى. حمل كنى. قيد نداشت، قيد لبس نداشت در روايت. كل ما لا تجوز الصلات فيه وحده فلا بعث بان يكون عليه الشى‏ء. بعثى نيست كه او متنجس بوده باشد. اعم از اين كه او را بپوشى يا او را در صلات حمل بكنى. هر دو صورت را ميگيرد. چون كه هر دو صورت را مى‏گيرد حكم لا اشكال فيه است و اشكالى ندارد.
و انما الكلام كل الكلام در جايى است كه محمول متنجس من ما يتم فيه الصلات بوده باشد. معلوم شد كه آن رواياتى كه تا حال خوانديم آنها به اين محمول متنجس حكمى ذكر نكرده‏اند. آن روايات يك قسمتش در طهارت بدن بود يك قسمتش در طهارت ثوبى بود كه مصلى او را پوشيده است. كه مصلى آن ثوبى را پوشيده است، ما يتم فيه الصلات‏
بوده باشد بايد تمام بشود. اما ثوبى را كه مصلى در جيبش گذاشته است، تومان متنجس را، روايات با اينها كار نداشتند. بدان جهت اگر كسى بخواهد بگويد كه اين محمول متنجس مانع از صلات است در صورتى كه ما يتم فيه الصلات باشد بايد يك فكر ديگرى بكند. غير از آن دو دسته رواياتى كه ما فكر كرديم تا به حال و آنجور بيان كرديم بايد در آنها يك استسحائى داشته باشد يا يك دليل خارجى بيايد.