جلسه 331

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 331
نام استاد: آيت الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم مرحوم سيد اينجور فرمود، فرمود اگر محمول متنجس من ما لا يتم فيه الصلاة بوده باشد حمل او در حال صلاة اشكالى ندارد. كالدرهم و الدينار كه متنجس هستند و نحوها. و اما اگر متنجس، فرمود بر اين كه اگر متنجس من ما يتم فيه الصلاة بوده باشد فى حمل اشكال. وجه اين كه اگر ما لا تيم باشد حملش اشكالى ندارد. سرشّ را وجهش را ديروز ذكر كرديم. براى اين كه اگر عين نجس... كه متنجس است به آن عين النجس پوشيدن و قلم سو اشكالى نداشته باشد آن قلم سو را انسان در جيبش بگذارد و نماز بخواند او هم بلا اشكال است كه قلم سو متنجس است فرض اين است. بلا فرق ما بين اين كه آن متنجس عين داشته باشد، عين نجس هم رويش باشد مثل خونى كه مثال زدم يا عين النجس نباشد. مثل اين كه روى ميته افتاده بود. قلم سو را برداشت گذاشت روى سرش و نماز خواند. آن نماز اگر در آن قلم سو صحيح باشد قلم سو را در جيبش بگذارد به طريق اولى صحيح مى‏شود. علاوه بر اين گفتيم خود موثقه زراره اطلاقش اين است، آنى كه صلات در او تمام نمى‏شود لا بعث كه او متنجس بشود. اعم از اين كه بپوشى يا در جيب حمل كنى او را. گفتيم اطلاق دارد. از آن جهت فارغ شديم. اين كه ايشان مى‏فرمايد در حمل متنجسى كه يتم فيه الصلاة فيه اشكال. نظر مباركش چه باشد؟
مى‏دانيد نظر مبارك ايشان چيست؟ ما روايات را ديروز بازگو كرديم براى شما و رواياتى كه در ثوب وارد شده بود، ثوبى كه يتم فيه الصلاة چون كه ثوبى كه لا يتم فيه الصلات گفتيم اشكالى ندارد. عنوان در روايات اين بود، لا يصلى فيه يا لا تصلى فيه حتى يغسله. ثوبى را كه يتم فيه الصلاة است اگر متنجس بوده باشد لا تصلى فيه در او يا لا يصلى فيه، روايات متعدد بود، به حد گفتيم تواتر اجمالى است. در آن روايات اين بود كه لا يصلى فيه يا لا يصلى فيه حتى تغسله. يا غسله و صلى فيه، لسان روايات مختلف بود. همه‏اشان كلمه فيه را داشتند. نهى شده بود از صلات در ثوب متنجس. اين فى احتمال دارد به معناى معه بوده باشد. اين فى كه در اين روايات هست لا تصلى فيه اين فيه به معناى ظريفيت نبوده باشد. اين فيه به معناى مع بوده باشد. يعنى با اين ثوب متنجس نماز نخوان. معنايش اين است. با اين ثوب متنجس كه يتم فيه الصلاة با او نماز نخوان. اين صدق مى‏كند معناى مع. در جايى كه انسان آن تومانى كه متنجس است، پيرهنى كه متنجس است بپوشد در حال صلات با اين ثوب متنجس نماز خوانده است كه روايت گفت لا تصلى فيه. يا نه، آن ثوب تازه پوشيده است، پاك است. او را پوشيده است او را هم در جيبش گذاشته است. باز صدق مى‏كند كه با ثوب متنجس يعنى با مصاحبت ثوب متنجس نماز خوانده است. معناى مع كه معناى مصاحبت است محقق است آنجايى كه اين ثوبى كه يتم فيه الصلاة ولكن متنجس است او را حمل كند. تمام همّ اين است آيا فى در اين روايات به معنا ظرفيت است؟ يا به معنا معيت است؟ اگر به معناى معيت بوده باشد، لازمه‏اش اين است ثوبى كه يتم فيه الصلاة او را انسان با خودش در حال صلات نمى‏تواند حمل كند. و اگر به معناى فى بوده باشد نه، آن ثوبى كه لباس فعلى است او را مى‏گيرد. كه بالفعل او را مى‏گيرد در حال صلاة فقط او را مى‏گيرد. و بيان ذالك. بحث كما ذكرنا بحث مهمى است و بعد ملتفت مى‏شويد كه تا كجاها مى‏رود اين بحث.
توضيح مطلب اين است كه اصل در كلمه فيه، اصل يعنى معناى ظهورى. ظاهر اولى كلمه فيه، ظاهرش ظرفيت است و اگر ما خواستيم اين را به غير معناى ظرفيت حمل كنيم احتياج به قرينه دارد. به خلاف معناى ظرفيت. معناى ظرفيت، معناى ظاهرش است. احتياج به قرينه ندارد. و اين را شما مى‏دانيد. ظرف منحصر به زمان و مكان است ظرف حقيقى. آنى كه ظرف حقيقى است براى خود مصلى و براى خود شخص فاعل و براى افعالش زمان و مكان است. اين دو تا ظرف هستند. چون كه حادث هستند ممكن الوجود هستند، زمانى هستند بايد در زمان واقع بشود و بايد جسم است در مكان واقع بشود. فاعل جسم است. آن ظرف حقيقى منحصر است در ظرف فاعل و فعل به زمان و مكان. اين را مى‏دانيد كه ثوب نه زمان است نه مكان است. ثوب شخص، ثياب شخص، نه زمان است نه مكان است. ولكن كلام اين است، ثوب كه انسان او را مى‏پوشد ظرفيت بالعنايت التجوز دارد. عرفا به او ظرف گفته مى‏شود بالعنايت و التجوز.
كسى پى زيد برمى‏گردد كه اين پدر كجاست؟ من كار دارم، كار لازمى. شما به او مى‏گوييد كه چرا اينجور عصبانى هستى؟ چرا اينجور خودت را باختى؟ بيا من جايش را بگويم. زيد در لباسهايش است. اين كه مى‏گوييد زيد در لباسهايش است اين ظرف است. اين معناى ظرفيت است. اين معناى ظرفيتى كه مى‏گوييد اين ظرفيت، ظرفيت حقيقيه نيست. اين ظرفيت بدان جهت بعد از گفته او، جواب به آن شخص، آن شخص برمى‏گردد مى‏گويد دست شما درد نكند، خوب جايش را معين كردى. پس على هذا اين ظرفيت، ظرفيت مجازيه است. چه جورى كه لباسى كه انسان او را پوشيده است ظرف بر خود انسان است بالعنايه. ربما ظرف بر فعلش هم حساب مى‏شود. ربما فعلى كه، چه جورى كه ثوب ملبوس حساب مى‏شود ظرف بر خود انسان ربما بر فعلش هم ظرف حساب مى‏شود.
ببينيد روايات را. باب بيست و هفت. روايات متعدد است. مى‏خواهم استعمال را براى شما بفهمانم. باب بيست و هفت من ابواب النجاسات است. عن الجنب يعرق فى ثوبه. يعرق فعل است. عن الجنب يعرق فى ثوبه. جنب عرق مى‏كند در ثوبش. اين ثوب ظرف بر فعل شمرده شده است. چه جورى كه براى شخص ملبوس و لباس فعلى ظرف شمرده مى‏شود بالعنايه بر فعلش هم شمرده مى‏شود. عن القميس يعرق فيه الرجل. عن الثوب يجنب فيه الرجل. الى ماشاء الله اين استعمالات است. يجنب فيه و يعرق فيه و امثال ذالك اينها معنايش، معناى فى به معناى ظرفيت است. به اعتبار اين كه آن بدن، مخفى مى‏شود بشرش در اين لباس كه ساتر است به اين اعتبار كما اين كه مظروف در ظرف مخفى مى‏شود، به آن اعتبار به اينها ظرف اطلاق مى‏شود. اطلاف ظرفيت مى‏شود. روى اين اساس اين رواياتى كه داشت لا تصلى فيه حتى تغسله ظاهر اينها ظرفيت است. ظاهر اينها ظرفيت است يعنى مثل يعرق فيه، يجنب فيه، لا تصلى فيه حتى تغسله، يعنى در آن ثوب نمى‏توانى نماز بخوانى حتى اين كه او را بشويى. و اما آن ثوب را بگذارى جيبت در ثوب طاهر پوشيده‏اى، نمى‏توانى باز نماز بخوانى، اين معناى معه مى‏خواهد، اينجا معناى ظرفيت نيست. آن اجتماع كه بدن بعضش يا كلش يا معظمش يا بعضش فرقى نمى‏كند، مخفى ميشود در ثوب، آن در صورت لبس است، پوشيدن است، اما در صورتى كه نپوشد او را به جيب بگذارد و مثل او بوده باشد حمل كند او را، معناى ظرفيت نيست و معناى حمل است و فى در اين روايات معناى حملش به مع به معناى مع مصاحبت قرينه ندارد.
بدان جهت در اين روايات اگر كسى بخواهد بگويد از اينها استفاده ميشود از اين رواياتى كه خوانديم در ثوب متنجس، از اينها بخواهد استفاده كند كه ثوبى كه يتم فيه الصلاة، متنجس بشود انسان با خودش حمل بكند، اين روايات مى‏گويد نمازش مانع دارد باطل است اين حرفش اشتباه است. در اين رواياتى كه تابحال خوانديم، از اين روايات اين معنى استفاده نمى‏شود. و بايد پى دليل و روايت ديگرى گشت. البته رواياتى را هم كه در بدن وارد بود آن روايات را هم گفتيم. آنها مال تنجس البدن است. آن روايات آن صورتى است كه بدن متنجس بوده باشد. مثلا فرض بفرمائيد متنجسى را به بدن خودش حمل مى‏كند، تابستان است، پيراهنش را كنده، لخت، فقط لنگى بسته است نماز مى‏خواند، فرض كنيد آن پيراهن متنجس را هم با خودش حمل مى‏كند، روى كولش انداخته، نماز مى‏خواند. آن روايات كه وارد بود در صلاة با نجاست بدن جايز نيست، او مال تنجس البدن است. نه حمل نجس يا عين نجس با بدن كه بدن تنجسى ندارد. نمى‏دانم رسيديد يا نه؟ آن روايات مال جايى بود كه بدن متنجس بشود. و اما در جايى كه عين النجس يا متنجس را به بدن حمل مى‏كند كه بدن تنجسى به آنها ندارد، نه، آنها را نمى‏گيرد آن روايت. بدان جهت حمل المتنجس اگر بخواهيم بگوئيم حمل المتنجس جايز نيست متنجس اگر ثوبى بشود كه يتم فيه الصلاة، بايد دليل ديگر پيدا بكنيم. شما چيز ديگر را هم بايد منتقل بشويد. و آن اين است كه اگر ما بخواهيم بگوئيم عين نجس را نميشود حمل كرد، محمولى كه عين نجس است نه متنجس است. آنهم احتياج به دليل آخر دارد، از اين روايات استفاده نميشود. اين روايات مال تنجس البدن بود جايى كه فرض كنيد ميته‏اى اصابت كرد به سر انسان فرض بفرمائيد و سر را نجس كرد. خوب روايات مى‏گفت كه نمى‏شود، با آن سر نميشود نماز خواند، با آن جبهه نميشود نماز خواند. چه عين نجس باشد، چه نباشد. روايات او را مى‏گفت. و اما در صورتى كه نه، يك ميته‏اى خشك را گذاشته است روى سرش، خشك، خشك است. هيچ تنجسى در بدن نيست. نماز مى‏خواند. اين روايات بگويد نمازش باطل است، نمى‏گويد. يا يك تكه‏اى از ميته‏اى را گذاشته است در جيبش نماز مى‏خواند. يا روى جسمش گذاشته است، خشك است بدن تنجس ندارد به او. اين روايات بگويد كه نمى‏شود با او نماز خواند دلالتى ندارد. اين روايات نه به حمل عين النجسى كه بدن و ثوب به او متنجس نمى‏شود نه به حمل متنجسى كه آن متنجس ملبوس نيست اين روايات دلالتى ندارد. بايد روايت ديگرى را در ما نحن فيه، ادله ديگرى را اقامه كنيم. ببينيم ادله ديگرى داريم يا ادله ديگرى نداريم.
عرض مى‏كنم از آن ادله ديگر كه در مقام گفته شده است چهار تا روايت است كه گفته شده است از اينها استفاده مى‏شود بر اين كه فرض بفرماييد در عين نجس كه انسان عين نجس را حمل كند نمى‏شود نماز بخواند ولو اين روايتى را كه مى‏خوانم متنجس را نمى‏گيرد. روايتى در متنجس نداريم كه حمل متنجس، برايتان اول بگويم راحت بشويد يك روايتى داشته باشيم كه دلالت كند متنجس را حمل كردن در صلات موجب بطلان صلات است ولو متنجس ثوبى بوده باشد كه يتم ريح الصلات كه پيرهنش را به جيبش گذاشته است كه عين نجس نداشته باشد. چون كه عين نجس داشته باشد خواهيم رسيد. روايتى داشته باشيم كه متنجسى كه عين نجس را ندارد ولكن متنجس است و يتم فيه صلاة است او را حمل كردن در صلات موجب بطلان صلات است اينجور روايتى نداريم. بدان جهت از اين خاطر جمع بشويد. حمل متنجسى كه يتم فيه الصلاة است و عين نجس را ندارد، اشكالى ندارد. انما الكلام در جايى است كه عين نجس بوده باشد در آن متنجس يا عين نجس به بدن حمل كند يا به ثوبش حمل كند كه اصلا تنجس نمى‏آورد. خشك، خشك است. كلام در اينها است. كه گفته‏اند رواياتى داريم كه آن روايات دلالت مى‏كند به عدم الجواز. يكى از آن رواياتى كه در ما نحن فيه ذكر شده است، اين روايت موسى ابن اكلى نميرى است. اين همان امر دومى است كه گفته بوديم لا تصلى فى النجس كه استفاده كرديم از فهواى آن ادله متقدمه كه گفتيم يك روايتى هم دارد. آن روايتش اين است، در جلد سوم در ابواب لباس المصلى باب، باب سى و دو از ابواب لباس المصلى، روايت ششمى است. دارد بر اينكه محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن احمد اليحيى الاشعرى، اين محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى رواياتش خيلى پرت و پلاست. خيلى روايات دارد اين صاحب كتاب نوادر الحكمه. و لكن مرسلات، اشخاصى كه آن اشخاص مجهول الحال هستند، خيلى روايات نقل كرده. بدان جهت است كه قميين درباره اين اشخاصى را استثناء كرده‏اند، گفته‏اند اگر روايتش اينجور بشود يا از اين اشخاص نقل بكند روايتش اعتبارى ندارد. خودش شخص جليل القدرى است. يكى از آن رواياتى كه مرسل است، يكى از رواياتى كه استثناء كرده‏اند آن رواياتى است كه مرسلا نقل مى‏كند. اين روايتش هم مرسل است. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى عن رجل عن حسن ابن على عن ابيه، اين حسن ابن على حسن ابن على ابن عبد الله ابن مغيره است كه از پدرش نقل مى‏كند. ظاهرا اوست، ممكن است حسن ابن على ديگر باشد، ولكن ظاهرش اين است در اين طبقه. عن على ابن عقبه، على ابن عقبه هم نقل مى‏كند عن موسى ابن اكيل مغيرى كه شخص ثقه است. على ابن عقبه هم لا بعث به، فقط آن رجل است كه اساس مطلب است كه به ايشان گفته است، آن رجل كه بود؟ الله يعلم. عن ابى عبدا لله عليه السلام فى الحديد، اين درباره آهن است. در اين روايت اينجور ذكر شده است. لا تجوز الصلاة، روايت مفصل است ذيلش را فقط مى‏خوانم. لا تجوز الصلاة فى شى‏ء من الحديد فانه نجس ممسوخ. جايز نيست صلاة در شيئى از آهن فانه نجس ممسوخ. نجسى بوده باشد كه ممسوخ است، مسخ شده است. رواياتى است كه حديد نجس است، روايات متعارض است كه نه، پاك است، لا بعث به است. اين روايت دارد نجسى است كه مسخ شده است. يعنى اول نجس بود. اول چه بود؟ حيوان بود، حيوان نجس بود كه مسخ شده است، يا چه شده است، الله يعلم، درست آن را نمى‏دانيم. فقط كلام اين است كه از اين روايت گفته‏اند اين قاعده استفاده ميشود كه لا تصلى فى النجس. در نجس نماز نخوان. خوب وقتى كه در نجس نخوان تطبيقش به صلاة فى الحديد، اين تطبيق تنزيهى است. چونكه حديد كه نجس بالفعل نيست. لا تصل فى النجس قاعده است كه در نجس فعلى نماز نخوان، تطبيقش به ما نحن فيه تنزيهى است، يعنى تطبيقش مشروح است. چونكه نجس ممسوخ است. اينجور گفته‏اند. آنوقت اشكال كرده‏اند آنجور كه لابد ديده است بعضى از آقايان كه يا همه اشان انشاء الله ديده‏اند كه اشكال كرده‏اند كه اينجا باز فى است. لا تصل فى النجس. در نجس نماز نخوان. نجس معناى ظرفيت است. در جايى است كه انسان ثوبش از ميته بوده باشد. فرض كنيد يك ثوب بلندى پوشيده است كه ساتر عورت هم هست، سراويلى هست كه از ميته است، لا تصل فى النجس، او را مى‏گيرد كه معناى ظرفيت است. اما معناى مصاحبت را نمى‏گيرد. معناى مصاحبت را اين روايت معناى مصاحبتى را نمى‏گيرد كه انسان نماز مى‏خواند ثوبش طاهر است ولكن يك تكه ميته‏اى، يا يك تكه ازره‏اى، يا يك تكه خونى، در ثوب ديگرش هست گذاشته در جيبش. يا اينكه نه، ازره خشك است گذاشته در جيبش لازم دارد، گذاشته جيبش نماز مى‏خواند. اينها را نمى‏گيرد كه لا تصلى فى النجس، مع النجس نيست. لا تصلى فى النجس است.
عرض مى‏كنم كه اگر اين روايت جهاتش تمام بود هم اشكال سندى دارد هم مضمونش مقطوع، ظاهرش مقطوع لاخلاف است، چونكه حديد و انزلنا الحديد فيه بعث شديد، كه خداوند متعال نعمتش را مى‏گويد، اين نجس ممسوخ بوده، اينجور نيست، اين مخالف با كتاب است. هم ظاهر روايت هم من حيث السند ضعيف است هم هم مخالف با ظاهر الكتاب است. بدان جهت اين روايت از اين جهات ضعف دارد. اگر اينها نبود، اگر سند صحيح بود، و مضمون هم طورى بود كه مثلا فرموده بود كه اين (سؤال) ممسوخ كلمه ممسوخ بود. ممسوخ در آن جاهايى گفته ميشود كه خداوند يك بلايى، يك چيزى فرستاده است به يك قومى، آنها را مسخ كرده است. اين معنايش اين است كه خداوند از آسمان نعمتى فرستاده است كه بشر احتياج به او دارد، كمال الاحتياج. آن سد بشر و حفظ نظام بشر با اين حديد است. و الا اگر اين خوف نبوده باشد نمى‏دانيد چه ميشود. يا مى‏دانيد چه ميشد؟!
على كل تقدير، اين روايت اگر اين جهات را نداشت اين دلالت مى‏كرد كه حمل نجس در صلاة موجب بطلان صلاة است. فى اينجا به معناى مع است. در اين روايت فى به معناى مع است. چرا؟ براى اينكه به صدرش نگاه كنيد، اما درست نگاه كنيدها. در اين روايت اينجور دارد كه قلت فالرجل يكون فى السفر و معه السكين فى خفه. مرد در سفر است، با خودش چاقو دارد، چاقو حديد است ديگر. معه السكين فى خفه. در كفشش آنجاست. لا يستغنى عنه. از اين چاقو انسان در مسافرت غنى نيست، يعنى بايد احتياج دارد به او. او فى سراويله، يا فرض بفرمائيد يا اينكه در سراويلش است، در آن تنبانى كه پوشيده، آنجا رسم است، به آن بند تنبان يك چاقو هم مى‏بستند، الان هم مى‏بندند. او فى سراويله مشروطه. و مفتاح يخشى ان وضعه زاع. با خودش يك كليدى دارد، كليد از آهن ميشد ديگر، زمان سابق غير از آهن نبود. و مفتاح يخشى ان وضعه زاع. اگر اين مفتاح را بگذارد مى‏ترسد گم بشود، يادش برود آنوقت آنجور ميشود كه ميدانيد. او يكون فى وسطه المنطقة من حديد، يا در كمرش آن كمربند، آهن ميشود آنجايى كه بسته ميشود. اين منطقه دارد در آن كمربندش. قال لا بعث بالسكين و المنطقة للمسافر فى وقت ضرورتا و ذلك المفتاح اذا خاف يضع و النسيان. كسى اگر خوف نداشته باشد، خوف داشته باشد كه يادش برود، و كذلك المفتاح اذا خاف الضيعة و النسيان و لا بعث بالسيف و كل آلة السلاح فى الحرب، در حال حرب. و فى غيرذلك لا تجوز الصلاة فى شى‏ء من الحديد. خوب صلاة در مفتاح صلاة مع الحمل است. اصلا در مفتاح فرض شد و اينها هم نشده بود. ستين در حملش است، آن حمل به ثوب است، مثل جيب است. در جيب اگر بگذارد چه جور است. اين قرينه قطعيه دارد اين روايت، ارباب السمع، اين روايت قرينه قطعيه دارد كه فى در ما نحن فيه به معناى مع است. اگر اين روايت من حيث السند و من حيث ساير الجهات تمام بود، حكم مى‏كرديم صلاة با حمل عين النجاسه باطل است. چه آن عين النجاسه نجس بكند ثوب و ما يتم فيه الصلاة را، يا نجس نكند. فرقى نمى‏كند. لا تصل فى النجس مى‏گفتيم كه از اين روايت اين استفاده ميشود. و لكن مى‏دانيد كه روايت قابل اعتماد نيست، اين را گذشتيم.
پس تاحال دليلى پيدا كنيم كه صلاة با حمل عين النجس محكوم به بطلان است، نه، اينجور روايتى ما نداريم. يكى از آن رواياتى كه در ما نحن فيه گفته شده است از او استفاده ميشود حمل عين النجس جايز نيست، اين روايت است. در باب 60 از ابواب لباس المصلى روايت دومى و سومى است. كه دو تا روايت يك جا نقل شده است. محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن على ابن جعفر عن اخيه عن موسى ابن جعفر. اين صحيحه على ابن جعفر است، من حيث السند صحيحه است. سند صدوق به كتاب على ابن جعفر صحيح است. سندش صاحب وسائل هم كه سند شيخ است كما ذكرنا. آنجا دارد كه الاخيه موسى ابن جعفر عليه السلام سألت عن الرجل يصلى و معه دبة من جلد الحمار. دبه ظرف را مى‏گويند، فرق نمى‏كند كه آن دبه از فلز بوده باشد كه آن دبه‏هايى كه تويش روغن مى‏ريزند كه عربها مى‏گويند دبه، يا دبه از چرم بوده باشد، تويش هر چه بگذارند. اين با خودش يك دبه‏اى دارد. دبه يعنى ظرف. عوض اين كيف دستى‏ها كه فعلا مرسوم است. سألت من رجل يصلى و معه دبة من جلد الحمار او بعد. قال لا يصلح ان يصلى و هى معه. اين معناى مصاحبت است. لا يصلح ان يصلى و هى معه الا ان يتخفف عليها لهابها. كه اگر بگذارد يك جايى مى‏برندش، يا يادش ميرود. فلا بعث ان يصلى و هى معه. در حالى كه با او مصاحب است عيبى ندارد.
مرحوم شيخ انصارى در كتاب طهارتش كه اين روايت را نقل كرده است اينجور نقل كرده است كه و معه دبة من جلد حمار ميت. كه آن ميته ميشود ديگر، ميته را با خودش حمل كردن كه عين النجس است. ولكن آن نمى‏دانيم ايشان نظر مباركش چه بود، چه اشتباهى شده است، چه بوده است، از خود ايشان يا كس ديگر در روايت لفظ ميت ندارد. اين روايت كه نقل شده است هم صدوق عليه الرحمه اين را نقل كرده است، هم هميرى قدس الله نفسه الشريف او را نقل كرده است. در اين رواياتى كه هست، اين روايت، هم شيخ قدس الله نفسه الشريف نقل كرده است. سه بزرگوار هر دو نقل كرده‏اند، در همين باب است، هم هميرى هم محمد ابن الحسن كه روايت سومى و چهارمى است، همين روايت را نقل كرده‏اند، لفظ ميت ندارد. بدان جهت اين است كه انسان بايد ملتزم بشويم كه نماز كه مى‏خواند با خودش جلدى داشته باشد كه آن جلد از حمار بوده باشد، بغل بوده باشد كه در اين روايت است. يا فرث بوده باشد كه در اين روايت نيست، با او مكروه است، بايد ملتزم بشويم به كراهت. و الوجه فى ذلك اين است، لباسى كه به او بول دواب رسيده باشد، بول دواب و رؤس الدواب پاك است. در آن باب طهارت الروث و البول مما يؤكل لحمه، آن باب نگاه كنيد ديگر حواله ميدهم خودتان نگاه كنيد. آنجا از امام عليه السلام پرسيده است كه كسى نماز مى‏خواند در ثوبش كه در او از حمار يا فرث يا بغل كه دواب است، روسى اصابت كرده است، بولى اصابت كرده است، امام عليه السلام مى‏فرمايد كه بشور نماز بخوان. راوى اعتراض مى‏كند مى‏گويد يابن رسول الله مگر شما نگفتيد بول و روس مما يؤكل لحمه پاك است. يعنى ميشود در او نماز خواند، ما هم همينجور گفتيم سابقا ديگر. امام عليه السلام در جواب فرمود هذا مما لم يجعل الله للأكل. اينها ولو مأكول اللحم هستند يعنى حلال است خوردنشان. ولكن خداوند اينها را جعل يعنى خلق نكرده است براى اكل. اينها خلق شده‏اند براى حمل و ركوب.
بدان جهت در ما نحن فيه از آن معلوم ميشود كه اين شستن شستن استحبابى است. اين شستن شستن استحبابى است. براى اينكه انسان بايد در ثوب طاهر نماز بخواند ديگر. اينها طاهر هستند. امام عليه السلام اقرار فرمود كه پاكند، و روايات ديگر.
روى اين حساب اينجا هم همينجور است. اين جلد الحمار با انسان بوده باشد بما انه، اين غير مأكول نيست حمار و بغل، چونكه مصاحبت با غير مأكول مبطل صلاة است. خواهيم آمد، آنجا ظرفيت نمى‏خواهد. يك موئى از گربه بيفتد روى كلاه انسان يا روى بدن انسان يا روى ثوب انسان، يتم يا لا يتم، صلاة باطل است. آنجا به معناى مع است، خواهيم رسيد. چونكه اين حمار هم ما يعطل نيست، ولكن لم يجعل الله للأكل، بدان جهت نخواند نماز را بر او. حكم حكم كراهتى ميشود. خوب اين چه مربوط است به ما نحن فيه؟ ما كلاممان در اين است كه انسان نجس العينى را كه، بفهميد داخل در عنوان غير المأكول نيست، نجس العينى را يا متنجسى را در صلاتش حمل مى‏كند، كلام در آنهاست كه ميشود يا نميشود. اين روايت دليل نميشود.
آنوقت باقى مى‏ماند دو تا روايت ديگر. يكى از اين روايتها روايتى است مال صحيحه عبد الله ابن جعفر هميرى رضوان الله تعالى عليه. در باب 41 از ابواب لباس المصلى روايت دومى است. و باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب شيخ به سندش از كتاب محمد ابن على ابن محبوب نقل مى‏كند. محمد ابن على ابن محبوب هم از عبد الله ابن جعفر الهميرى قال كتبت اليه، يعنى ابا محمد عليه السلام. نوشتم به امام حسن عسگرى سلام الله عليه، هميرى مرحوم عبد الله ابن جعفر مكاتباتى داشت با حضرت. يجوز للرجل ان يصلى و معه فئرة المسك، كه معناى مصاحبت است. جايز است براى مرد نماز بخواند و با همراه او فئره مسك بوده باشد. آن فئره همان ظرفى است كه مسك تويش ميشود. همان ظرفى است كه مخلوق در آن بدن آهوست كه مسك تويش ميشود. آن فئره جدا ميشود و انسان فئره است، مشك است گذاشته توى جيبش كه خوشبو بشود. و معه فئرة المسك. فكتب لا بعث به ان كان اذا كان زكيا. وقتى كه زكى شد. زكى يعنى مذكى شد. در فئره انشاء الله بحثش خواهد آمد. فئره تارة يعنى جايش لباس مصلى است، آنجاست، عمر مى‏خواهد، خدا مى‏داند كه چه خواهد شد. آنجاست كه فئره سه قسم است. يك وقت هست اين فئره‏اى كه در ناف آهو موجود ميشود، او پر ميشود از اين خون آهو آنجا استحاله پيدا مى‏كند به مسك. پر ميشود پر ميشود تا ميرسد به آن حد كمالش. آنوقت حيوان مى‏اندازد آن را. بدان جهت در صحراها آنهايى كه هستند اهل صحرا و اهل عرفان، جمع مى‏كنند اينها را. اين يك قسمش است.
يك قسمش اين است كه نه، آهو را شكار كرده‏اند، ذبح كرده‏اند، مى‏بينند در نافش فعره است. آن فعره را برمى‏دارند ديگر، جدا مى‏كنند. اين فعره‏اى است كه اخذ من المذكى. قسم ثالث دارد. قسم ثالثش اين است كه حيوان ميته مى‏شود. خودش مريض مى‏شود، مى‏ميرد مى‏رسند بالاى سرش مى‏بينند فعره دارد از آن فعره كه ميته، آهويش ذبيش ميته است جدا مى‏كنند. اين امام عليه السلام روحى له الفدا كه فرمود اذا بعث به اذا كان ذكيا اگر ذكيا معنايش كه ظاهرش هم اين است كه آهو اگر مذكى بوده باشد. اين دليل مى‏شود كه اگر از ميته اخذ شد عيبى ندارد. از مذكى اخذ شد عيبى ندارد از ميته اخذ شد نمى‏شود همراه بوده باشد.
يك احتمالى هست كه ذكيا مال خود مسك باشد. مسك اگر پاك بوده باشد يعنى آن وقتى كه از ميته جدا نكرده‏اند كه هنوز خون است، استحاله پيدا نكرده است به مسك. مثل آنى است كه ذكى باشد يعنى خودش آهو انداخته باشد. عرض مى‏كنم بر اين كه ظاهر اذا كان ذكيا سؤال از فعره كرده است و معه فعرة مسكين. اذا كان ذكيا يعنى فعره ذكى بوده باشد. ظاهرش اين است مقتضايش اين است كه اگر از ميته مأخوذ شد نمى‏شود نماز خواند. از اين صحيحه مباركه يك قاعده كلى صيد مى‏شود و استفاده مى‏شود با ميته مى‏شود نماز خواند ولو محمول بوده باشد. يك تكه از ميته يابسه سر انسان است. يا روى قلم سوئش است، يا روى جيبش گذاشته است نماز مى‏خواند با ميته نمى‏شود نماز خواند. حمل ميته در صلاة مبطل صلاة است. بيشتر از اين نمى‏شود استفاده كرد. ديگر ساير نجاسات را تعددى كنيم نه ميته يك خصوصيتى دارد. كه در آن موثقه ابن بكير هم گفت اذا ذكيه الذبح. بايد تذكيه كند نماز بخواند. همراه داشته باشد آن وقت اينجور مى‏شود. مى‏ماند در مكان عمده صحيحه على ابن جعفر.