جلسه 332
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 332
نام استاد: آيت الله تبريزى
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در بعضى روايات بود، كه ازتظهار مىشد از آن روايات حمل عين النجس فى حال الصلاة مبطل صلاة است. حمل عين النجس مانعيت دارد. از اين روايات سه تا را ذكر كردهايم و بيان كردهايم كه از آن سه تا روايت حكمى استفاده نمىشود الاّ از آن صحيحه عبد الله ابن جعفر هنيرى كه مقتضايش اين است كه حمل الميتة فى حال الصلاة مانع از صحت صلاة است. و از آن روايات كه روايت چهارمى و روايت عمده است اين صحيحه على ابن جعفر است كه در باب بيست و شش از ابواب النجاسات روايت دوازدهمى است. قال و سألته عن الرجل، سؤال كردم بردارم را از مردى كه يمرء فى مكان الذى ازره. مروز مىكند به مكانى كه در آنجا ازره است. فتحب الريح فتصوا عليه من الازره. باد مىوزد فتصوا عليه ريخته مىشود بر روى او از ازره، فيصيب ثوبه و رأس. لباس و رأسش را اصابت مىكند ازره. يصلى فيه قبل ان يغسل؟ قبل از اين كه نماز بخواند آن ثوب را بايد بشويد؟ قال نعم، ينفذه و يصلى. عرض مىكنم على ابن جعفر، فرضش اين است كه ازره كه قهرا ازره ازره يابس است ديگر، چون كه باد مىآورد ازره يابس را مىآورد. اين ازره يابسه ريخته شده است به ثوبش و رأسش. يصلى فيه قبل ان يغسله. نماز بخواند در آن ثوب قبل از اين كه ثوب را بشويد؟ اين معلوم است كه پيش على ابن جعفر اگر بنا باشد ثوب شسته بشود رأس هم بايد شسته بشود. بدان جهت سؤال از ثوب كرد كه اگر ثوب شسته بشود بايد بدن هم شسته بشود. امام عليه السلام فرمود نعم يعنى يصلى ولكن نفذه يصلى، اين بتكاند ثوب را كه آن ازرات يابسه بيافتد و آن وقت فلا بعث و يصلى نماز بخواند، آن وقت لا بعث. خوب مىفهمد آنى كه در بدن هست آن را هم بايد ازاله كند. بواسطه دست كشيدن يا سر تكان دادن.
اين صحيحه مباركه دلالت مىكند عين الازره اگر در ثوب بوده باشد عين ازره يابسه يا در بدن بوده باشد در حال الصلاةكه انسان حامل بشود آن ازره را، آن صلاةباطل است. حمل به بدن خوب اشكالى ندارد. ولكن دقت در حمل به ثوب است. چون كه امام عليه السلام فرمود ثوب را بتكاند، معنايش اين است چون كه اين ازره يابسه است اگر رتب بود شستن ثوب لازم بود. الان كه يابسه است و ثوب را نجس نكرده است پس ثوب را بتكاند. اين مال آن ثوبى است كه اگر ازره يابس نبود، رتب بود بايد شسته بشود. و من هنا از اين صحيحه بيشتر از اين معنا استفاده نمىشود. آن ثوبى كه يتم فيه الصلاةكه بايد براى صلاة نجس بوده باشد شست او را، آن روى او ازره يابسه يا ازره خصوصيتى ندارد. يا نجس ديگرى بوده باشد در اين حال نمىشود نماز خواند. بدان جهت ما ملتزم مىشويم به ظاهر اين صحيحه، چون كه قرينه بر خلاف نداريم. ملتزم مىشويم كه حمل عين النجس بالبدن كه انسان به بشره بدنش حمل نجس بكند، عين نجس را يا به توابع بدن كه مثلا ازره افتاده است روى موهاى سرش حمل بكند عين النجس را در حال صلاةاين مانع از صلاةاست. اين يكى. دومى اين است كه اگر عين النجس را با آن ثوبى حمل بكند كه يتم فيه الصلات، اين حمل مبطل صلاةاست. يعنى فرقى نيست ما بين اين كه ثوبى كه يتم الصلاة متنجس بشود يا فرض بفرماييد بر اين كه متنجس نشود. چون كه عين النجس يابس است. يابسه است و او را نجس نمىكند.
در كلة الصورتين نه صلاة در ثوب متنجس صحيح است نه صلاة در ثوبى كه با آن ثوب حمل كرده است عين نجس را.
يعنى عين نجس همان ثوب است. كه يتم فيه الصلاة. و اما اگر عين النجس روى قلم سو بيافتد يا روى جوراب بيافتد كه لا يتم الصلاةنه آن اشكالى ندارد. چرا؟ براى اين كه مدرك اين كه حمل مبطل است اين صحيح است. عين نجس حملش مبطل است. مدلول اين صحيحه جايى است كه اگر يابس نبود رتب بود و ثوب را نجس بود شستنش لازم بود. بما اين كه در ما نحن فيه رطوبتى نيست ازره يابسه است، عين النجس يابسه است، ثوب نجس نشده است شستن نمىخواهد نفس كافى است و اما در ما لا يتم فيه الصلاة اگر ازره رتب هم بود او را نجس كرده بود اشكالى نداشت. شستنش لازم نبود كما ذكرنا. پس اين روايت او را نمىگيرد. اين صحيحه را گفتيم كه نمىگيرد. علاوه بر اين يك مطلب ديگرى هم داريم و آن مطلب ديگر اين است آنجايى كه صحيحه زراره گفت تنجس عرقچين و تكه و الجورب معفو است، آن صحيحه زراره مطلق بود كه با آن تنجس عين نجس هم باشد خون رتبى كه افتاد به عرقچين يا بولى كه ترشح كرد و افتاد عرقچين روى بول اعم از اين كه آن رطوبت بولى كه عين بول است يا عين الدم در عرقچين باشد يا نباشد؟ فرمود بعثى نيست. پس در جايى كه عين عرقچين را نجس بكند معفو است. چون كه هم تنجس دارد هم عين موجود است. فكيف در جايى كه در آن عرقچين، اصل تنجسى هم نبوده باشد فقط عين تنها باشد. عين با تنجسش مانع از صلاةنيست. فكيف اذا كان العين مجردتا. اين وجه هم هست وجه صحيحى هم هست ولكن حاجتى به او نيست. بعد ما ذكرنا كه اصل صحيحه على ابن جعفر كه مدرك اين حكم است فى نفسه قاصر است.
پس تا اينجا پيش آمديم. اگر انسان عين نجس را حمل بكند به ما لا يتم فى الصلاة و اشكالى ندارد. عين نجس را حمل بكند به جسدش در صلاة يا به ثوبى كه يتم فيه الصلاةاو مانع از صلاة است. و من هنا از ما ذكرنا اين معلوم شد. اگر انسان عين ازره در ثوبى است كه يتم فيه الصلاة. ولكن آن يتم فيه الصلاة را در جيبش گذاشته است حامل او است. لا يتم فيه الصلاة نيست. ازره يابسه يا عين نجس ديگرى كه غير الميته است، چون كه ميته گفتيم كه حملش جايز نيست. غير الميته، آن عين نجسى كه ساير عين النجس است او را در ثوبى گذاشته است كه يتم فيه الصلاة ولكن يابس آن ثوب نيست. آن ثوب در جيبش است اين اشكالى ندارد. چرا؟ براى اين كه از مدلول صحيحه على ابن جعفر اين خارج است. مدلول صحيحه على ابن جعفر حمل عين نجس به بدن و به ثوبى بود كه يصلى فيه. در او نماز مىخواند او را امام عليه السلام روحى له الفداء فرمود كه نمىشود. و اما در جايى كه حمل به ثوبى باشد كه يصلى فيه ولكن لا يتم فى الصلاة مثل العرقچين. يا به ثوبى باشد كه يتم فيه الصلاة ولكن لا يصلى فيه، در جيبش گذاشته است. آنها را اين صحيحه على ابن جعفر نمىگيرد. پس به آن ما سبق يك چيز ديگر علاوه شد. در صلاة حمل المتنجس عيبى ندارد، عين نجس مانعى ندارد، الاّ در صورتى كه عين نجس ميته باشد حملش به هر صورت باشد مبطل است. اين ديروز بود. ديگرى هم حمل عين النجس بوده باشد. نه متنجس خالص. عين النجس بوده باشد. كه آن عين نجس را به ثوبى كه يصلى فيه حمل كند، يا به آن بدنى كه بعله بدنى، جسدى كه دارد حمل به آن جسدش بكند عين نجس را. اگر آن عين نجس، ولو بدن را نجس نكند حملش مضر بر صلاةاست و مانع از صلاةاست. عمده دليل هم همين صحيحه على ابن جعفر است. تعجب آن وقت از بعضىها است.
سؤال؟ عبد الله ابن جعفر. سؤال؟ ازره با خون خشك ميته يك خصوصيتى دارد كه در ساير نجاسات نيست ولكن ازره با منى يا دم يك خصوصيتى ندارد. على هذا الاساس تعجب از بعضىها است كه استدلال كردهاند كه اين حمل مانع از صلاة است. يعنى عين النجس اگر در ثوبى باشد كه يتم فيه ال صلاة اين مانع است. استدلال به اين كردهاند. گفتهاند ازره وقتى كه به ثوبى كه يتم فيه الصلاة افتاد سواء نفذ فيه. چون كه ثوب يك وقتى ميشود كه باد تند است، ازره را به آن منافذ ثوب مىبرد كه نفوذ در ثوب مىكند. يا نفوذ در ثوب نمىكند. ثوب، ثوب شفافى است، براقى است كه ازره روى آن افتاده است. فرمودهاند وقتى كه عين نجس روى ثوبى افتاد كه يتم فيه الصلاة آن عين النجس كالجزء من الثوب مىشود. صدق مىكند بر اين كه انسان نماز مىخواند فى ثوبى كه آن ثوب نجس است. چون كه كالجزء من الثوب مىشود. يصلى فى النجس صدق ميكند. مصلى است آن ظرفيت. كه ديروز مىگفتيم ظرفيت حفظ مىشود. چون كه ثوب ظرف است براى صلاة به نحو ظرف مجازى و آن عين نجس هم كه جزء او شده است يصلى فى النجس مىشود. استدلال به اين كردهاند. با وجود اين كه اين قائل تقريبا يك ورق جلوتر از اين مطلب. مطلبى را از مرحوم حكيم نقل كردهاند. منتهى اسم ايشان را نبردهاند. مرحوم حكيم در مستمسك.
مرحوم حكيم در مستمسك استدلال كرده است وقتى كه شعر غير مأكول اللحم به ثوب انسان افتاد مثلا به اين قباى من يك شعر گربهاى افتاد. آنجا فرمودهاند كه اين شعر كالجزء من الثوب مىشود. وقتى كه كالجزء من الثوب شد پس صلاة من صلاة در غير مأكول مىشود. به عنوان ظرفيت نه مع غير مأكول. يصلى فى غير المأكول مىشود. چون كه جزء ثوب است. اين را قبلا نقل كردهاند از ايشان. يك ورق جلوتر از اين مطلب. آنجا گفتهاند كه اين معنا محصلى ندارد. معنا ندارد كه شعر جزء ثوب بشود. بلكه ثوب ظرف است لمظروفين. يكى ظرف است براى صلاة يكى هم ظرف است براى شعر. معنا ندارد شعر كه احد المظروفين است ظرف بر مظروف آخر بشود. مظروف آخر كه صلات است. معناى محصلى ندارد. اينجا همان معنايى كه غير محصل را خودشان ملتزم شدهاند در همين مسئله وقوع عين نجس. فرمودهاند كه اگر عين النجس به ثوب بيافتد سواء نفذة او لم تنفذ جزء من الثوب مىشود. آن عين نجاست ظرف است. مظروفش ثوب است. او جزء مىشود. جزء كه شد صلات در آن ثوب صلاة در عين نجس مىشود كه معناى ظرفيت. همان حرفى كه لا يرجع الى محصل اينجا خودشان ملتزم شدهاند. عجب از اين كه ما نفهميديم! يك ورق فاصله دارد. يك ورق از اين ورقهاى كوچك فاصله دارد كه اين مطلب اينجور شده است. و كيف ما كان اين حرف درست نيست. نه ازره جزء ثوب مىشود نه شعر جزء ثوب مىشود. هيچ كدام نيست. معناى ظرفيت معتبر نيست. خود مؤيد در جايى كه مصلى معه عين النجس باشد آن معهاى كه يعنى حامل آن عين نجس به ثوبه باشد كه آن ثوبه يتم فيه الصلاة يا به بدنه كحه به جسده بوده باشد خود صحيحه على ابن جعفر كافى است و شافى است دال است بر مانعيت اين را ول كردهاند چسبدهاند به يك مطلبى كه اساس صحيحى ندارد و درست هم نيست. ازره جزء ثوب نمىشود. به او چسبيدهاند. از عجايب است.
اينجا يك مطلبى باقى مىماند و آن مطلب را بايد متذكر بشويم. اين كه ما گفتيم اگر عين النجس روى عرقچين بيافتد و انسان بر عرقچين انسان عين النجس باشد، او معفو است، مبطل صلاة نيست، چه تنجس بياورد براى عرقچين كه او مبطل صلاة بوده باشد اين را سابقا گفته بوديم، چه خشك بوده باشد كه امروز گفتيم، اين مبطل صلاة نيست، اين در صورتى است كه عين نجس مانعيت ديگرى نداشته باشد غير از نجاست. فقط مانعيتش نجاست بوده باشد. مثل آن ازره انسانى كه مورد صحيحه بود كه مانعيت او فقط بواسطه نجاست است كه اگر در ثوبى كه يتم فيه الصلاة شد، مانع از صلاة است ولو خشك بوده باشد و حمل بوده باشد، ظرفيت لازم نيست.
و اما آن عين نجسى كه او بعنوان غير نجس هم مانعيت دارد. مثل چه چيز؟ مثل گه كلب كه خشك افتاده است روى عرقچين انسان، شانسش است ديگر، اينجور شد. اين صلاتش باطل است. اين نه به جهت اين است كه عرقچين حمل عين نجس به او موجب بطلان است. نه نيست. اين به جهت اين است كه اين ازره كلب مانعيت ديگرى دارد، چونكه از توابع غير مأكول اللحم است. و توابع غير مأكول اللحم ولو انسان آنها را حمل در صلاة بكند، نمازش باطل است، ولو پاك هم باشند. مثل پشم گربهاى كه روى عرقچين افتاده است و آن عرقچين را انسان توى جيبش بگذارد يا بپوشد نمازش باطل است. چرا؟ چونكه مصاحبت اجزاى غير مأكول اللحم مصاحبت آنجا ظرفيت معتبر نيست. مصاحبت اجزاء غير مأكول اللحم و توابع غير مأكول اللحم مصاحبتش با مصلى مبطل صلاة است. در ما نحن فيه اگر ازره كلب و خود كلب در قلنسوه شد اين نه به ما انه عين نجس است مبطل است، بما انه از توابع غير مأكول اللحم است مبطل صلاة است و اين توابع غير مأكول اللحم پاك هم بوده باشد همينجور است، مبطل صلاة است. چرا؟ به جهت آن موثقه عبد الله ابن بكير كه خوانديم سابقا. كل ما لا يحل اكله و كل ما حرم الله اكله الصلاة فى وبره و شعره و روسه و كل شىء منه فاسدة لا يقبل الله تلك الصلاة حتى يصلى فى غيرها. اين روايتى كه هست دلالت مىكند كه توابع غير مأكول و اجزاء غير مأكول با مصلى باشد، نماز باطل است. در آن موثقه هم فى ذكر شده است. الصلاة فى وبره و شعره و كل شىء منه. ولكن آنجا قرينه جليهاى داريم كه مراد از فى معناى ظرفيت نيست. كه انسان عرقچين را از شعر غير مأكول اللحم مثلا ببافد و نماز بخواند كه صلاة فيه باشد. پيراهنش از چيزى باشد كه بافته باشد از موى ما لا يؤكل لحمه، اين ظرفيت مراد نيست. چرا؟ چونكه در آن روايت دارد كه الصلاة فى وبره و شعره، اگر وبر و شعر بود مىگفتيم معناى ظرفيت است اصل در فيه. ولكن پشت سرش دارد كه و بوله و روسه. بول در اين هم ميشود آن حرف مرحوم حكيم را كسى ادعا كند كه بول وقتى كه تر افتاد بول افتاد به ثوب انسان، او مثل جزء الثوب ميشود. حالت ثوب ميشود كه ثوبتر است. صلاة در آن ثوب، صلاة در بول ميشود. ظرفيت ميشود، اين مراد مرحوم حكيم است كه اين قرينه نيست كه فى به معناى ظرفيت نيست. بول را هم بخشيديم. از او هم گذشتيم. دنيا جاى گذشتن است! ولكن پشت سرش دارد كه و روسه. روس مثل بول نيست. بول دو حالت دارد. يك حالتى دارد كه آن وقتى كه اصابت به ثوب مىكند بايدتر بوده باشد بول خشك اصابت نمىكند به ثوب. ولكن روس اينجور نيست. روس ممكن است خشك بوده باشد، ممكن استتر بوده باشد. اين روايت مباركه مىگويد كه صلاة در روس ولو خشك بوده باشد، روس غير مأكول، آن صلاة باطل است. معناى ظرفيت در روس درست نيست. چونكه شما دنيا را بگرديد يك لباسى پيدا بكنيد كه از گه درست شده است اين پيدا نمىكنيد. معناى ظرفيت نيست آنجا. آن معنا معناى معيت است و بدان جهت اين شاهد ميشود بر اينكه صلاة در اجزاء و توابع غير مأكول اللحم ولو بعنوان مصاحبه بوده باشد، مبطل صلاة است. اين عمده دليل است. منتهى اين كلام مقام آخر دارد، چونكه لازمهاش اين است كه لازم نيست نجس بشود. پشم گربه كه طاهر است روى كلاه بيفتد يا روى عرقچين بيفتد نماز بخواند يا عرقچين را توى جيبش بگذارد نمازش باطل است. به جهت اينكه فى در اين موثقه به معناى معيت است. وقتى كه معيت به معناى مصاحبت شد در همه اينها اين معيت صدق مىكند. ولكن كلام در مقام محل آخر دارد، در باب صلاة انشاء الله.
چه فرموديد آن كسى كه فرمود (سؤال) روس خشك هم نفوذ بكند ثوب نمىگويند. نمىگويند ثوبتر است. مىگويند در ثوب گه است، اينجور مىگويند. توجه كرديد. آقا معطل نكنيد ديگر. عرض مىكنم بر اينكه در ما نحن فيه اين مسئله تمام جهاتش را بيان كرديم. آن نجسى كه عنوان ديگرى دارد براى مانعيت حمل او در صلاة مثل اجزاى غير مأكول اللحم، حمل او در صلاة به هيچ وجه جايز نيست، به هيچ نحو جايز نيست موجب بطلان صلات است. تعجب از اين سيد يزدى است قدس الله نفسه الشريف. در حمل عين نجس دارد كه و الاحوط عدم حمل عين النجس فى الصلاة. مثال مىزند مثل اجزا و توابع الكلب و الخنزير كه احوط است اينها را حمل نكند. آقا اينها غير مأكول اللحم هستند. حمل اينها موجب بطلان است، خود سيد يزدى در باب الصلاة تصريح كرده است كه در غير المأكول فرقى ندارد حمل بشود يا حمل نشود، ظرفيت باشد، هر دو مبطل صلاة هستند. با وجود اينكه در باب الصلاة مسلكش اين است و تصريح كرده است اين صاحب العروه، اينجا در آن اجزا و توابع كلب و خنزير كه نجس العين هستند، احوط فرموده است. نه، آن اقوى است. آن جاى احوط نيست. احوط در آنجاهايى است كه عين النجس عنوان ديگرى نداشته باشد. آنجاها شما احوط بفرمائيد، ما هم گفتيم به نظر قاصر ما صحيحه على ابن جعفر تمام است. اگر حمل به ثوبى بشود كه يتم فيه الصلاة يا به جسد بشود مبطل صلاة است. اين اين جهتى كه تمام كرديم.
ماند در ما نحن فيه مسئله از اصل المطلب اهميتش بيشتر است، اين مسئلهاى را كه مىفرمايد. و اين مسئله را وقت هم مشاهدت مىكند اطراف اين بحث مىكنم انشاء الله. ايشان مىفرمايد بر اينكه خيطى كه جراحت بدن را با او مىدوزند، معمول است ديگر، وقتى كه پانسمان كردند يعنى فرض بفرمائيد يك بريدگى دارد آن را مىدوزند، به خيط مىدوزند. آن خيطها سابقا اينجور بود، خيط بود بعد آنها را مىكشيدند. الان هم شايد همينجور باشد متعارفش. آن خيط در صورتى كه جرح به او دوخته شده باشد از محمول حساب ميشود. و لكن اگر خيوطى يعنى اگر نيست واقعش هم همينجور است، ولكن خيوطى را كه با او ثوب دوخته ميشود، او جزء ثوب حساب ميشود. بدان جهت انسان اين لباسى كه دوخته شده است نجسى، قطره بولى افتاد فقط روى خيوطش. روى خيوطى كه در ثوب است. مثلا فرض كنيد اين خيوط هم خيلى درشت بود، يا مثلا خيلى بود، خيلى دوخته بودند. چند رديف پشت سر هم خياطت كرده بودند بول افتاد روى آن خيوط، آن صلاة در آن ثوب است، ولو آن ثوب لا يتم فيه الصلاة بوده باشد. كه عرقچين بوده باشد، او معفو است، با او كارى نداريم. و لكن فرض بفرمائيد ما يتم فيه الصلاة باشد مثل قميص يا مثل قبا و امثال ذلك، ولو كسى بگويد حمل عين النجس و متنجس در نماز اشكال ندارد، صلاة در آن ثوب اشكال دارد، چونكه جزء ثوب حساب ميشود، ثوب نجس شده است. صلاة در ثوب نجس نميشود باطل است. و اما آن خيطى كه مثلا جرح به او دوخته شده است، جراحت بدنى، او محمول حساب ميشود. اين ظاهر مسئله صاف است، چونكه جزء بدن حساب نميشود. بدان جهت مىگويند اين خيط را بايد چند روز ديگر كه بخيه به هم مثلا فرض كنيد، بايد اين خيط را كشيد. اين خيط امر خارج از بدن است نه جزء بدن حساب ميشود نه مثل شعر انسان از توابع البدن حساب ميشود. امر خارجى است بدان جهت حكم محمول را دارد. حكم محمول چونكه ما لا يتم فيه الصلاة است قيد عيبى ندارد او متنجس بشود عيبى ندارد.
اين اصل مسئله اين است كه در عروه ذكر فرموده است. ولكن خودش هم مسئله سادهاى است. ولكن آنى كه هست همين است كه شروع مىكنم.
اگر فرض كنيد شخصى طعام غير مأكول اللحمى را خورد، فرعا، مثلا گوشتى آورده بودند ديد خيلى لذيذ است ولو حيوان غير مأكول است، ولكن نفسش را نگه نداشت، خورد او را. يا نه، خيال كرد كه گوشت گوشت مأكول اللحم است، خورد. بعد از خوردن و اينها، گفتند مىدانى اين چى بود خوردى؟ اين گوشت گوشت گرگ بود خوردى. اين غير مأكول است ديگر. الان مىخواهد نماز بخواند. آيا واجب است بر اين شخص اين غذا را اين طعام را از جوفش بيرون بياورد بالتقى، بواسطه قى كردن؟ چرا؟ چونكه اينى كه با خودش دارد غير مأكول اللحم است. مفروض اين است، لحم غير مأكول اللحم است، و لحم غير مأكول اللحم با انسان بشود نمازش باطل است. يا اينكه نه، لازم نيست اين را قى بكند، همينجور نماز بخواند التماس دعا، نمازش صحيح است اشكالى هم ندارد، قى هم لازم نيست بكند.
اين را مىدانيد، يعنى بايد بدانيد كه قى لازم نيست، همينجور نماز بخواند نمازش صحيح است. چرا؟ سرش اين است. آن موثقه ابن بكير كه فرمود الصلاة فى كل شىء مما لا يؤكل لحمه فاسد لا يقبل الله تلك الصلاة حتى يصلى فى غيره، آن موثقه اين صورت را نمىگيرد. اين صورت چه خصوصيتى دارد؟ براى اينكه غذايى كه به جوف الانسان و حيوان داخل شد، او از توابع انسان و حيوان ميشود. آن حيوانى كه خورده است او را. بدان جهت اين گوسفندها را كه به وزن مىفروشند اين گوسفند مىفروشد ولكن شكم است، پر است از آن گياههايى كه خورده است، اينجور است ديگر. اين گوسفند مىفروشد، آنها كه گوسفند نيستند. كيلويى هم مثلا فرض كنيد صد تومان. با آن ترازو مىكشند گوسفند را كيلويى صد تومان. خوب آنى كه در بطنش است، آن آب و علف، آنكه گوسفند نيست. چه جور مىفروشند و ماليت هم ندارد. مىگويند آنها از توابع حيوان شمرده ميشود. مىگويند گوسفند را فروخت. اين از توابع حيوان شمرده ميشود. بعله، تا مادامى كه به جوفش نرفته است به معدهاش داخل نشده است تابع نيست، علف است، جو است، يا چيز ديگر است. ولكن وقتى كه او را خورد، او تابع حيوان حساب ميشود. انسان هم همينجور است. وقتى كه چيزى را خورد چيزى را كه در معدهاش است او تابع انسان است. بدان جهت انسان را كه دفن مىكنند يعنى بتوابعه، با آنى كه در معدهاش است، با همان دفن ميشود ديگر. يأكلون فى بطونهم نارا. با همينجور دفن ميشود. اين توابع انسان است. پس بدان جهت على هذا اين حمل اجزاء ما لا يؤكل لحمه نميشود. اين انسانى است نماز مىخواند، انسان هر چه بوده باشد توابعش نمازش عيبى ندارد. بايد ظاهر بدنش نجس نباشد، و ثوبش هم نجس نباشد و حامل غير مأكول نبوده باشد. آنوقت تابع شد از آن عنوان خارج شد.
مىدانيد براى شما چه مشكلى حل شد؟ اين عمليه جراحيهاى كه فعلا در زماننا مرسوم است، ربما فرض بفرمائيد انسانى را از يك جاى بدنش گوشتش را قطع مىكنند وصل مىكنند به جاى ديگرش كه امروز مرسوم است ديگر. خوب، همينكه اين گوشت را از بدن جدا كردند شد ميته. چونكه المبال من الحى ميت، ميته است ديگر، ميته هم نجس است. از حيوانى قطع كنند، فرق نمىكند، عضو حيوانى را دربياورند كه براى انسان بخواهند، آن ميته است. اين وقتى كه متصل شد به بدن انسان و با بدن انسان جوش خورد ديگر تابع بدن انسان است. جزء بدن انسان مىشود. از عنوان ميته بودن خارج مىشود. آنى كه در غذا گفتيم به مجرد دخول چيزى كه هست، نمىدانم دخول به جوف از توابع انسان شمرده مىشود از عنوان مصاحبت غير مأكول خارج مىشود، اين هم همين جور است. وقتى كه جوش خورد به آن عضوى كه به او جراحيه كردهاند، آن جزء بدن مىشود يا توابع بدن مىشود اگر آن موارد مختلف مىشود. بدان جهت حكم بدن انسان به او جارى است، بايد در وضو او را بشويد، نجس شد پاك كند. هيچ محصورى و اشكالى هم ندارد. لمّش فقط يك مطلب بود آن لمّ اين بود وقتى كه شيئى ولو نجس است، عنوانش عوض شد تابع بدن الحيوان شد يا تابع بدن انسان شد يا جزء بدن حيوان بود يا جزء بدن حيوان شد، ديگر احكام بدن الانسان و توابع بدن الانسان، آن جارى ميشود.
بعله، بعضى از علماء فرمودهاند انسان اگر فرض بفرمائيد طعام حرامى را بخورد كه مال الغير است، طعام مال الغير، مثل اينكه فرض بفرمائيد شخصى راضى نبود انسان طعامش را گفت من خواهم خورد، هر چه باداباد. اين خورد بعد از خوردن پشيمان شد، يا نه، خورد بعد از خوردن معلوم شد كه مال الغير است و صاحبش هم مىگويد هيچ راضى نيستم. آتش مىخورى. كما اينكه در قرآن هست. آنجا بعضىها ملتزم شده است بر اينكه بايد قى كند. طعام را بايد برگرداند. چونكه امساك آن طعام در جوفش امساك ملك الغير است، نه مالها، ماليت ندارد او، امساك به ملك الغير است و امساك به ملك الغير بدون رضاى او صحيح نيست. ما توى ذهنمان هم بود خدا مىداند كه توى ذهنمان بود. نگاه كردم ديدم توى ذهنمان اين بود كه يك روايتى هست، ممكن است از آن روايت اين مطلب استفاده بشود. كسى بخواهد استفاده از روايت بكند، بعد نگاه مىكردم ديدم مرحوم حدائق صاحب حدائق آن روايت را دارد. مىگويد واجب است قى بكند به جهت اين روايتى كه خدمت شما عرض مىكنم. اين روايت اين است. در جلد 12 از وسائل در باب 45 از ابواب ما يكتسب به است. روايت دومى است. محمد ابن يعقوب عن عدة من اصحابنا عن سهل ابن زياد و احمد ابن محمد جميعا، سهل ابن زياد با احمد ابن محمد است، عن ابن محبوب عن حسن ابن محبوب است از اجلى، عن يونس ابن يعقوب عن عبدالحميد ابن سعيد، عبد الحميد ابن سعيد است، قال بعث ابو الحسن عليه السلام غلاما يشترى له بيضا. ابوالحسن عليه السلام غلامى را فروخت كه برايش تخم مرغ بخرد. فاخذ الغلام بيضة او بيضتين يقام ربها. آن غلام هم غلام خوشبختى بود. چند تا تخم مرغ را گرفت قمار بازى كرد قبل از آوردن. كه مرسوم بود با تخم مرغ قمار مىكنند. فلما اتابه اكله. امام عليه السلام خورد. فقال له مولى، مولايى براى امام بود، عرض كرد به امام عليه السلام ان فيه من القمار. اين تخم مرغهايى كه ميل كرديد اين قمار بود. يعنى اين بواسطه قمار گرفته بود ايناه را. قال فدعى بطشت. امام عليه السلام طشتى را خواست، فتقىء، خودش را به حالت قى كردن انداخت و تقىءه، طعام را برگرداند. اين شاهد بر اين ميشود كه اگر مال حرام طعامى را كه مال الغير است، اين مال الغير بود ديگر، مالى كه مأخوذ ميشود به قمار اين تخم مرغ مال مالكش است، رضاى او مبتنى بر قمار بود، قمار هم كه رضاى مبتنى بر قمار موجب جواز الاكل نيست بايد برگرداند. اين روايت را مرحوم صاحب حدائق ديدم نقل كرده است در همين باب.
عرض مىكنم نه، درست نيست اين حرف. قى كردن در ملك الغير هم كه طعام الغير را خورده است عصيانا يا جهلا بعد ملتفت شده است، قى كردن واجب نيست. چرا؟ چونكه امساك به مال الغير، به ملك الغير طعامى كه خورده ديگر از ماليت خارج ميشود، ارزشى ندارد بعد از خوردن. ولكن ملك الغير گفتهاند هست بايد برگرداند. امساك به مال الغير و ملك الغير، آنوقتى حرام است كه بتواند به مالكش برگرداند. آن وقتى كه ملك را مىشود به مالك برگرداند آنى كه وقت تمكن دارد بر ردش براى رد است، امساك حرام است، بدان جهت به جهت اينكه بايد رد بكند، رد بكند به صاحبش، امساكش حرام ميشود. روى اين اساس طعامى را كه انسان خورده، خصوصا هم كه يكى دو ساعت بخورد، او را قى بكند، او قابل رد نيست. اون يك ظلم ديگر ميشود بر آن، توهين ديگر ميشود. قىام را آوردهام پس بدهم به تو. بدان جهت در ما نحن فيه رد ممكن نيست، بدان جهت آن مال تلف است ضمان دارد و از آن اموالى نيست كه بقايايش ملك الغير است بقايا بايد رد بشود اگر صاحبش مطالبه كرد. صاحبش ضمان نگرفت، قيمت و مثل نگرفت، خود بقايا را خواست، شكستههاى كاسه را خواست، بايد به او داد، اين از آن موارد نيست، قابل رد نيست ولو بقايايش به مالك.
اما اين روايت مباركه، قى امام عليه السلام به جهت اين بود كه اين مال الحرام بدل ما يتعلل نشود، به بدن مباركش، نه اينكه به مالكش برگرداند. به جهت رد نبود. از آن جسم شريف و آن جسم الهى، بدن ما يتحللش، اين طعامى نشود اين طعامى كه به قمار گرفته شده است. (انتهاى نوار)
|