جلسه 333

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 333
نام استاد: آيت الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين جهت ماند كه اگر طعام مال الغير بشود و شخص آن طعام را بخورد امساك به آن طعام در جوفش گفتيم بعثى به او نيست. و اين كه گفته شده است اين طعام ملك الغير است و امساك به او بدون طيب نفس مالكش حرام است، تخلصا من الحرام بايد تقى‏ء كند گفتيم حرف صحيحى نيست. اين معنا كه انسان اگر مال الغير را تلف كند، آن بقاياى مال ملك صاحب المال است. مثلا كاسه چينى كسى را زد شكاند، دو نصف كرد. اين دو نصفه كاسه چينى كه باقى مانده است اين ملك صاحب آن كاسه است. بدان جهت اگر اين شخص كه تلف كرده است مال الغير را ضامن است اگر مثل و قيمت را داد به آن مالك المال. آن كسى كه صاحب كاسه بود، مثل كاسه را گرفت يا قيمى بود، قيمتش را گرفت كه اين كاسه‏ها در بازار پانصد تومان است. پانصد تومان را گرفت. وقتى كه پانصد تومان را گرفت اخذ من البدل من المالك مبادله قهريه است. ما بين آن مال تالف و ما بين آن عوضى كه مى‏گيرد. مبادله، مبادله قهريه است يعنى احتياج به قصد ندارد. بدان جهت بعد از اين كه پانصد تومان را گرفت بگويد اين دو تكه كه شده است اين مال من است، اين را هم برمى‏دارم. آن كسى كه شكانده است مى‏خندد. مى‏گويد تو يك كاسه كه بيشتر نداشتى، آن را هم كه گرفتى. يا مثلش را يا قيمتش را. بدان جهت اين بقاياى اين عين مال شخصى مى‏شود كه شخص اداء كرده است بدل را كه عبارت از مثل يا قيمت است.
تا مادامى كه ادا نكرده است، ملك آن شخص است. يا آن شخص نگرفت. گفت تو به من ضامن هستى ولكن ابرا ضمه كردم كه اخذ نشد. ابراء ضمه شد، بدان جهت در اين صورت آن بقايا مال او است. مى‏گويد ابراء ضمه كردم اين شكسته‏ها را مى‏برم مى‏دهم وصله مى‏زنند و درست مى‏كنند. حق دارد. اين كه ابراء معاوضه است حرف صحيحى نيست. اداء الدين و اداء البدل او معاوضه قهريه است. وقتى كه اين بدل را اداء كرد اين اداء البدل عند العقلاء معاوضه قهريه است. بدان جهت بعد از اينكه اين صاحب المال مثل المالش را گرفت يا بدلش را گرفت بخواهد مطالبه بقاياى مال تالف را بكند، مى‏گويند بابا تو يك كاسه داشتى گرفتى رفتى ديگر. گرفتى او را. اين مبادله قهرى است. اين مبادله قهرى در موارد اخذ البدل است. و اما در مواردى كه بدل را اخذ نكرده است تا مادامى كه اخذ نكرده يا اصلا اخذ نمى‏كند، ابراء ضمه مى‏كند، در اينصورت بقايا مال اوست ديگر، مبادله حاصل نشده است، مبادله در موارد اخذ است بدان جهت بقايا را مى‏گيرد. تصرف اين شخص يا شخص آخر در بقاياى مال تالف، تصرف در ملك الغير است، چه ماليت داشته باشد چه ماليت نداشته باشد. ماليت هم داشته باشد تصرف در مال الغير بدون رضاى مالك، ظلم بر مالك است. تعدى بر مالك است و جايز نيست. و لكن اين بقايا كه اعتبار ميشود ملكا لان شخص و امساك حرام ميشود بدون رضاى او، اين در صورتى كه ميشود كه بقايا قابل رد بوده باشند. قابل ميشوند رد را، مثل كاسه شكسته كه عرض كردم. و اما چيزى كه قابل رد نيست، نه او حرمت الامساك دارد، نه بلكه اعتبار ملكيت در او ميشود. بدان جهت تصرف آن شخص و امساك آن شخص به آن مال تالف، به آن بقايايى كه قابل رد نيست، اين عيبى ندارد. طعامى كه خورده شد خصوصا بعد از چند ساعتى كه در معده بطور هضم ميشود، اين قابل رد نيست. چونكه قابل رد نيست تقى‏
واجب نيست بلكه اعتبار ملك نميشود كما ذكرنا. مى‏دانيد اين نتيجه‏اش چيست؟ نتيجه‏اش عبارت از اين است، يكى اش را مى‏گويم از نتايج اين حرف. مرحوم سيد در باب وضو، همين سيد صاحب العروه در باب وضو عنوان كرده است. اگر كسى به مال غصبى وضو بگيرد ولكن جهلا او غفلتا عن غصبيته. ما اين صورت غفلت را مى‏گوئيم، جهل را نمى‏گوئيم، صورت غفلت را، اصلا توى ذهنش خطور نمى‏كرد، احتمال نمى‏داد كه اين مال غير باشد. وارد شد به يك جائى يقين پيدا مى‏كرد اينجا مسجد است، حوض دارد، وضو گرفت. بعد از اينكه وضو گرفت يعنى غسلات را تمام كرد، ملتفت شد كه بابا اينجا مدرسه است، مدرسه علميه است، و آنجا هم متولى نوشته است كه كسى حق ندارد اينجا تصرف كند، در آبش، غير آبش، تصرف كند. غير اهل العلم الخاص. خوب اين وضو گرفته بود ولكن ميخواست سرش را مسح كند، سرش را كه اينجور بلند كرد كلام متولى را ديد و فهميد كه اينجا مدرسه است. مرحوم سيد فرمود مسح كند با آن بللى كه در يدش هست عيبى ندارد، وضويش صحيح است. غسلات را تمام كرده بود، بعد از تمام غسلات، ملتفت شد كه اين آب آب غصبى است و نمى‏شود با اين وضو گرفت. آنجا فرموده است كه آيا جايز است بر اينكه مسح كند با اين رطوبت يا نه؟ مى‏فرمايد اقوى اين است كه مى‏تواند مسح كند. آنجا دارد اين حرف را. ولو اين نداوتى كه در يد هست، اين نداوت از ملك الغير است، از آب غير است، ولكن اين نداوت ديگر تصرف در او حرام نيست، چونكه قابل رد نيست، خودش دارد آن را آنجا، لانه النداوه لا يمكن ردها، يعنى لا يقبل ردها الى المالك. چونكه قابل رد به مالك نيست در ما نحن فيه حرمتى ندارد در اين تصرفى بكند. رأسش را و رجلينش را مسح كند و التماس دعا بشود ازش كه وضوى صحيحى گرفته است. ولكن بخلاف اينكه قبل از غسل اليدين، مثلا صورتش را شسته بود متوجه شد، نه، آن آبى كه برمى دارد دست راستش را يا دست چپش را بشورد، ملك الغير است، غير فرقى نمى‏كند ملك خاص بشود يا ملك العنوان بشود كه طلاب است، طلاب ساكنين. نمى‏تواند در او تصرف بكند، بدين جهت وضو بگيرد وضويش باطل است.
پس اينى كه گفته‏اند بقاياى عين التالفه ملك مالك است و تصرف در او جايز نيست الا اينكه اداء بدل بكند كه موضع قهريه ميشود و الا اگر اداء بدل نكند، تصرف در آنها جايز نيست، اين در بقايى است كه قابل رد بشود عند العرف. و اما وقتى كه چيزى به صورت مثلا فرض كنيد طعام غذاى در معده كه اگر برگرداند همه فرار مى‏كنند از نفرت، اينجاها نه، كلامى در وجوب رد نيست، وجوب رد ندارد. گذشتيم اين مطلب باقى مانده بود. (سؤال) چه چيز را؟ قى را برگرداند. مثلش را، مثل بعله، آن تكليف آخر است، دين است بايد بدهد. اگر صاحبش گفت كه دين را گرفت مطالبه كرد، عند المطالبه ديگر، مالك مطالبه كرد بايد بدهد. و اما اگر مالك مطالبه‏اى نكرد، گفت نه، بدلش را بخشيدم به تو، ابراء ضمه كردم، ولكن راضى نيستم اين توى شكمت باشد، مى‏گويد راضى نباش تا ستين سنه. كلام در اين است كه در اين بقايا چونكه قابل رد نيست مالك حقى ندارد. حفظ بكنيد آنهايى كه اهلش هستند. گذشتيم اين را.
مى‏رسيم به آنجايى كه فرض بفرمائيد در عروه ذكر مى‏فرمايد. مى‏فرمايد يكى از نجاساتى كه مورد عفو است فى الشريعه در عروه مى‏فرمايد ثوب المربى للولد. آن زنى است كه ولد را تربيت مى‏دهد، مى‏فرمايد بر اينكه اين ولدى كه او را تربيت مى‏دهد كه قهرا اين ميشود كه ولد بول مى‏كند روى ثوب و اينهايش، نجس مى‏كند، اين نجاست ثوبش معفو است. ثوب المربيته للولد بلا فرق بين كون المربيته‏ام له، ام ولد بشود او غير ام بشود. مثل زنى كه دايه است مثلا، يا شخص خانواده‏اى است فرض بفرمائيد اجير گرفته است يك زنى را كه اين بچه را تربيت بدهد. يا كسى نه، متبرع است. يك بچه مولودى را گرفته است تربيت ميدهد. از دارالايتام گرفته است او را تربيت مى‏دهد، زنى است. اين نجاستى كه در ثوبش حاصل ميشود از بول اين ولد معفو است. بعد هم مى‏فرمايد بر اينكه بلا فرق بين الذكر و الانثى، فرقى نيست كه ولد ذكر و انثى باشد و ان كان الاحوط الاقتصار على الذكر. در اين حكم عفو اقتصار ميشود به آن جايى كه ولد ذكر باشد. خوب ساير تفاصيلى هم كه ذكر مى‏كند انشاء الله خواهيم رسيد. ما اصل الحكم كه يكى از معفوهايى كه نجاست آنها در صلاة معفو است، يكى ثوب المربيته للولد است فى الجمله. كلام در اصل اين مطلب است. اصل اين عفو مشهور عند الاصحاب است قديما و حديثا. و مخالفى هم در مسئله كسى مخالفت بكند بگويد نه، معفو نيست. يك مخالف معروفى ندارد. مسئله مسئله مشهور عند الاصحاب است. انما الكلام در مدرك اين حكم است كه مدرك اين حكم چه بوده باشد. براى اين حكم سه تا مدرك ذكر شده است در كلمات. از كلمات روى هم رفته معلوم ميشود كه سه تا مدرك دارد. يكى از مداركها روايت ابى حفص است، در باب 4 از ابواب النجاسات جلد دوم. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى كه محمد ابن احمد ابن يحيى اشعرى است كه سند شيخ به كتاب او صحيح است، محمد ابن احمد ابن يحيى هم نقل مى‏كند عن محمد ابن يحيى المعاوى. محمد ابن يحيى معازى توثيقى ندارد. عن محمد ابن خالد عن سيف ابن عميره عن ابى حفص. اين ابى حفص هم ابى حفص كلبى است يا غير اوست، توثيقى ندارد. روايت من حيث السند ولو ضعيف ميشود، الا انه، چونكه مشهور به طبق اين روايت فتوى داده‏اند، اين از آن مواردى است كه گفته‏اند ضعف سند منجبر ميشود به عمل مشهور كما اينكه مرحوم همدانى قدس الله نفسه الشريف اصرار دارد كه اين روايت منجبر است ضعفش به عمل مشهور. آن روايت اينجور است كه قال عن ابى عبد الله عليه السلام، ابى حفص از امام صادق عليه السلام رواياتى دارد ولكن رواياتش قليل است. عن ابى عبد الله عليه السلام قال سئل عن امرأة ليس لها الا قميص واحد. از آن زنهاى مستضعفه است. امراتى است كه ليس لها الا قميص واحد، فقط يك پيراهن دارد، يك ثوب دارد، از آن پيراهنهاى بلند كه زنها مى‏پوشند. مثلا فرض كنيد قدمين مى‏افتد. و لها مولود فيبول عليها. و براى اين زن مولودى است كه يبول عليها، بر اين امراه رويش بول مى‏كند. كيف تصنع. اين زن بيچاره چيكار كند؟ قال تغسل القميص فى اليوم مرة. در هر روز يك دفعه ميشورد. يعنى اگر فرض بفرمائيد در هر روز يك دفعه شست، نه، ديگر اگر آن نجاست هم باشد معفو است. اين يك در روز يك دفعه بشور، تفصيلش خواهد آمد. غرض اين است كه اگر اين غسل مرة را بكند ديگر نجاست ثوبش معفو است اگر نجس هم بوده باشد. يكى اين روايت است. اين روايت مى‏دانيد كه من حيث السند ضعيف است و بايد اثبات بشود كه مشهور استناد كرده‏اند به اين روايت به واسطه قرينه‏اى كه در يد آنها بود، آن قرينه به ما نرسيده است، چونكه نرسيده است ما هم بايد عمل بكنيم. چون آن قرينه طورى است كه به ما هم مى‏رسيد ما هم عمل مى‏كرديم به اين روايت. بايد اينجور بشود ديگر كه شهرت تعبديه تعبير مى‏كرديم. و الا اگر بدانيم مشهور چرا عمل كرده‏اند به اين روايت و آن وجه هم پيش ما تمام نشود كه اين فايده‏اى ندارد. عمل مشهور در جايى فايده ميدهد كه عمل تعبدى باشد، يعنى مدرك عملشان بر ما ظاهر نشود و معلوم نشود و محتمل نشود. يقين پيدا كنيم كه مدرك اينها يك قرينه‏اى بود بر صحت اين روايت ولو آن قرينه تسالم الحكم عند شيعته فى ذلك الزمان، در زمان ائمه، كه به دست ما نرسيده است، به دست ما هم مى‏رسيد ما هم عمل مى‏كرديم. ببينيم اينجور شهرت تعبديه كار حضرت فيل است در مقام. چرا؟ چونكه در مقام دو وجه ديگر هم هست. ممكن است اينهايى كه مشهور عمل كرده‏اند به آن دو وجه ديگر به بعضش، ولو بعض العلماء به او عمل كرده‏اند، بعضش هم مى‏گفتند مثلا فرض كنيد مى‏گفتند كه اين روايت عمل ميشود به او. چرا؟ چونكه در كتب اربعه است، كلينى قدس الله نفسه الشريف، يا شيخ اين را نقل كرده است، پس معلوم ميشود عمل بايد بشود.
وجه دوم تعليلى است كه در موثقه سماعه وارد است. امام عليه السلام اگر يادتان بوده باشد در آن كسى كه ذات قروح و جروح بود، امام عليه السلام فرمود بر اينكه اين شخصى كه دمش قروح و جروح دارد و خودش به دماميل و جروح است، در هر روز يك دفعه بشورد ثوبش را. چرا؟ لانه لا يستطيع، تعليل، لانه لا تستطيع ان يغسله كل ساعة، براى اينكه در هر ساعت نمى‏تواند ثوبش را بشورد. در باب 22 از ابواب نجاسات بود. روايت دومى بود، موثقه سماعه، سألته عن الرجل به الجرح و القرح فلا يستطيع ان يربطه و لا يغسل دمه. قال يصلى و لا يغسل ثوبه الا كل يوم مرة فانه لا تستطيع ان يغسل ثوبه كل ساعة. خوب اين را مى‏دانيد كه تعليل معمم و مخصص است. آنى كه دم به او جارى ميشد به ثوبش اصابت مى‏كرد اينجا بول است كه جارى ميشود از ولد و به ثوب ام ميرسد و به مربيه ميرسد. اين مربيه هم كه يك ثوب بيشتر ندارد، لا يستطيع ان يغسله كل ساعة. همان تعليل. مقتضاى آن تعليل اين است كه در ما نحن فيه هم نجاست اين ثوبى كه هست معفو است، يعنى اگر در هر روز يك دفعه بشورد كه در آن روايت اولى هم بود، ديگر قطعا آن ديگرى‏ها معفو است به مقتضاى اين تعليلى كه در اين روايت مذكور است. چون هر روز يك دفعه شستن اينجور نميشود، بر او محذورى پيدا نميشود. اينهم وجه ثانى.
وجه ثالث در مسئله اين است كه گفته‏اند بر مربيه‏اى كه ذات قميص واحد است و او هر وقت ولدش بول كرد لازم نيست بول بكند ولد يعنى روى ثوبش، ممكن است ولد ولدى باشد كه بشود قنداقش كرد، بشود پوشاند، ولى به حسب تبع بول ميرسد ولو از او سرايت مى‏كند بول به ثوب اصابت مى‏كند. اين شخص بخواهد براى نمازش طهارت ثوب تحصيل بكند، حرجى است برايش. بايد از همه كار بيفتد. يا بايد بچه را نگهدارد يا بايد پيراهن خودش را بشورد. يا هر دو تا را يكجا بكند. اين امر حرجى است. حرج مشقتى است كه لا تتحمل عادتا. مى‏گويد بابا نماز نمى‏خوانيم، خدا خودش مى‏داند، زنها مى‏گويندها، خدا خودش مى‏داند نمى‏توانم برسم ثوبم را تطهير كنم يا اينها را پاك كنم، نماز نمى‏خواند. شارع سدا لاين عذر كه زن براى خودش بتراشد و صلاتش را ترك بكند، شارع اين حرج است برداشته است اين حكم را بر او. نه، صلاة فى طهارة الثوب بر تو واجب نيست، شرطيت ساقط است.
اين سه وجه گفته شده است. از اينجا معلوم شد كه از آن روايت بايد قطع اميد كرد. چرا؟ چونكه دعواى اينكه ضعفش منجبر به عمل مشهور است كى گفت كه مشهور به مضمون آن روايت عمل كرده‏اند؟ شايد اين تعليل را گرفته‏اند. شايد مدعى شدند كه نفى الحرج اين را اقتضاء مى‏كند كه در بعض الكلمات علماء هم هست، هر دو جهت هست. هم تعليل را ذكر كرده‏اند، تعليل در موثقه را، و هم مسئله نفى الحرج را ذكر كرده‏اند. بدان جهت در ما نحن فيه آن روايت ميشود هيچ. اما آن تعليل تعليل را هم سابقا گفتيم حكمت است، علت نيست، اگر يادتان باشد. گفتيم در موثقه سماعه اينكه فانه لا يستطيع خودش لا يستطيع نوعى است، يعنى نوعا قادر نميشود و اين لا يستطيع نوعى هم تعليل نيست حكمت است. مى‏دانيد حكمت معنايش چيست؟ يعنى الحكم لا يدور مدار. وقتى كه شيئى حكمت شد حكم دائر مدار او نميشود. حكم تابع موضوع خودش ميشود. هر جا موضوعش ثابت شد حكم ثابت ميشود. و هر جا موضوعش ثابت نشد حكم ثابت نميشود. ولو آن حكمت در آنجا بوده باشد.
بدان جهت در ما نحن فيه و انه لا يستطيع ان يغسله ثوبه كل يوما حكمت شد، نميشود تعدى كرد به مربى للولد، چونكه آن حكمت است حكم دائر مدار او نيست. او هم كه درهايش بسته شد، در رحمت. مى‏ماند مسئله دفع الحرج. بعله حرج اگر شخص چون در قاعده لا حرج ذكر شده است، همه قبول كرده‏اند، قاعده لا حرجى كه هست حكم حرجى را برميدارد. مثلا فرض كنيد در بيابان رسيده‏اند، وقت نماز است، سر چاهى رسيده‏اند، چاه هم خيلى عميق است، يك شخصى كوهنورد است فورى ميرود توى آن چاه، هيچ اشكالى هم هيچ حرجى بر او نيست. او بايد برود وضو بگيرد. يك كسى هست بيچاره از صداى تير مى‏ترسد، كجا مانده صداى موشك فرض كنيد، اين برود توى اين آب مى‏ترسد، حرجى است برايش، نه، تيمم بكند. چونكه ملاك حرج شخصى، در لا ضرر هم همينجور است. ملاك ضرر شخصى است. هر كسى كه به او حرج شد، او مرتفع ميشود. هوا گرم است، تابستان است، زنكه هم توى خانه‏اش تنهاست، كس ديگرى نيست، نامحرمى نيست، هى بشور ثوبت را، هيچ حرجى نيست، آب هم كه آنجاست، اگر ثوبش نجس هم نبود در جهت گرمى هوا هى مى‏شست مى‏پوشيد. توجه كرديد. حرجى نبود. پس بدان جهت بايد بشورد ديگر، حكم دائر مدار حرج شخصى است. پس اينهم كه لا يترد. پس على هذا الاساس اصل اين مسئله عفو مدرك ندارد. اين عفو مدرك ندارد. بدان جهت مقتضاى ادله مانعيت مقتضاى اينكه نجاست الثوب مانع است مقتضاى او اين است كه زن اگر بر او حرج نبوده باشد در وقت صلاة ثوبش را تطهير كند، بايد تطهير كند. ولو مربيه للولد است. و اما اگر در يك صورتى حرج شد دليل نفى الحرج بر ميدارد وجوب صلاة فى ثوب طاهر را. و بما انه مى‏دانيم الصلاة لا تسقط بواسطه طهارت خبثيه، عدم تمكن بر او يا حرجى بودن او، و امثال ذلك صلاة را در آن ثوبش مى‏خواند. آنى كه مقتضاى مدارك است همين است، مقتضاى اطلاق ادله مانعيت كه اگر به ثوب زن قزر برسد بايد بشورد، مقتضاى آن اطلاقات ادله اين است كه بايد لباسش را تطهير كند براى صلاتش. مقتضاى اين است. بدان جهت اصل اين حكم اينجور نوشته ميشود كه و الاحوط اين است اقتصار ميشود در عفو على موارد الحرج الشخصى. در موارد حرج شخصى. (سؤال) عرض مى‏كنم شيخنا چرا كم لطفى مى‏فرمائيد. ما قاعده لا حرج و لا ضرر نمى‏خوانيم. ولكن فهرستش را بگويم. در آنجا در قاعده لا حرج و لا ضرر اين حرف است كه حرج عنوان حكم است يا عنوان الفعل. صاحب الكفايه و اتباعش گفته‏اند عنوان الفعل است. شيخ و اتباعش گفته‏اند عنوان حكم است. خوب درست. آنجا هر كدام را بگوئيد كه ظاهرش را كما اينكه بحث كرديم در اصول حرج حرج عنوان حكم است، حكم انحلالى است. وجوب اين صلاة ظهر بر اين زن و بر اين مرد كه كوهنورد است، آن غير از وجوب صلاة ظهر است بر آن مرد ترسو. توجه كرديد. آن وجوب آخر است. حرج به كدام يكى از فعل‏ها بنا بر مسلك صاحب الكفايه و حرج بر كدام يكى از اين دو تكليف منطبق ميشود؟ يا ارباب الانطباق كه شما هم يكى از آنها هستيد. قطعا به آن حكمى كه متوجه آن شخص است، او برداشته ميشود. اما اين حكم اين حرجى نيست كه برداشته بشود. حكم انحلالى است، تكليف شما، شما امروز نماز نخوانده‏ايد، منهم عقاب ميشوم؟! تكليف ما يك چيز است؟ شما يك تكليف داريد، منهم يك تكليف. من نخواندم به شما عذرى نيست، شما نخوانديد بر من مربوط نيست. كل تكليف خودش را دارد. تكاليف تكاليفى كه هست هر كدام براى كل مسلمين واجب است، كل مسلمة واجب است.
پس على هذا الاساسى كه هست على هذا الاساس اصل اين حكمى كه هست همينجور بايد نوشته بشود كه عفو در مربيه ولد اختصار ميشود در موارد لزوم الحرج من رعاية الطهارة اشتراط طهارة ثوب فى الصلاة، و در غير موارد الحرج، احوط اين است كه، تعبير به احوط فرارا مخالفت المشهور است. احوط عبارت از اين است كه تحصيل بكند طهارت را اگر حرجى نبوده باشد.
ثم اذا فرضنا على هذا الحكم، بر اين عفو كه ماتن ذكر كرده است بنا گذاشتيم بر اين عفو. فتوى داديم يا احتياط كرديم، على كل تقدير در ما نحن فيه بايد بحث در اين خصوصيات بكنيم. يكى از خصوصياتى كه در عبارت ذكر مى‏كند خصوصيت اينكه بلا فرق مابين اينكه اين مربيه ام بوده باشد يا غير الام بوده باشد. خوب شما اين را مى‏دانيد كه اگر مدرك آقا رضاى همدانى كه فرموده است اين روايت بوده باشد، روايت ابى حفص بوده باشد، سئل عن امراة ليس لها الا قميص واحد و لها مولود. برايش يك مولودى است. مى‏دانيد كه لام در لها مولود للاختصاص است. و اين را مى‏دانيد كه مطلق الاختصاص لازم نيست كه اختصاص اختصاصى بوده باشد، در مطلق الاختصاص مطلق المناسبت كافيست. مطلق الوجه الاختصاص كافيست. كه يكى از وجه اختصاص‏ها هم، تربيت است. لها مولود يعنى براى آن مرئه ولدى هست كه او را بايد تربيت بكند. يعنى ولد تربيتى است. پسر مال خودش نيست. ولكن ولد تربيتى است. مى‏گويد بچه دارم، تربيتش مى‏دهم. بچه دارم كه مى‏گويد اين اختصاص اختصاص اضافه اختصاص، اضافه اختصاصى تربيتى است.
كلام اين است كه لها استعمال شدنش در موارد اختصاص بالتربيه صحيح است، اشكالى ندارد. ولكن هر وقتى كه داخل بر مولود شد، كلمه مولود، كه گفته شد مضاف اليه هم مرئه شد، للمرئة مولود، ظاهر اين اختصاص اختصاص ولادتى است. يعنى اين ولد را خودش زائيده است. لها مولود اختصاص اختصاص ولادتى است كه ولدته كه او را زائيده است. بدان جهت گفته‏اند حتى ام الام را كه جده است نمى‏گيرد اين. عن امرائة لها مولود، اصل جده را نمى‏گيرد. بعله، اگر در روايت اين بود كه الامرأة لها ولد، ميشد گفت بر اينكه ولد شامل ميشود در مواردى كه آن امرائه جده بوده باشد. چونكه ابن البنت و الابن الابن ولد است براى جده، كما اينكه آيه شريفه و بقيه استعمالات، ولد ولكن مولود له، گفته شده است كه اين فقط مواردى را مى‏گيرد كه خودش زائيده باشد. اين را ما درست يقين نكرديم كه اين حرف، اثبات هم نشده است پيش ما، يعنى ثبوت پيدا نكرده است كه اين اينجور است، فرق است بين اينكه لها ولد و لها مولود، كه لها ولد آن نوه را هم مى‏گيرد. اما له مولود نوه را نمى‏گيرد، بايد ولد بلاواسطه بشود، مع الواسطه نشود. اين را اگر نگوئيم كه بايد هم ظاهرا نگوئيم، اينقدر كه ظهور دارد لها ولد به اختصاص ولادتى، كه اختصاص بالولاده شده است. بدان جهت اين روايت آن مربيه‏اى كه مستأجره است يا آن مربيه‏اى كه متبرعه است، از دار الايتام گرفته، يا فرض بفرمائيد امثال ذلك است، مرضعه را ميشود گفت كه مرضعه را مى‏گيرد. چرا؟ چونكه آن مرضعه لها ولد است، اين ولد اوست. ولد است منتهى ولد ولد تعبدى است بنحو الحكومه. حكم ولد ولادتى را دارد باخبار الرضاع. يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب، يعنى همان حكم ولادتى را دارد.
و اما كسى كه مستأجره باشد، شير نمى‏دهد، متبرعه بوده باشد، اينها را بگيرد. اين يك راه دارد. يك راه مى‏دانيد چى است؟ آن اين است كه شخصى بگويد در اين روايت كه فرموده است مثلا على تقدير صدور الماء عن امرائة ليس لها الا قميص و لها مولود، لها مولود اين امرائه را كه لها مولود فرموده است به جهت اين است كه غالبا مادر مبتلا ميشود به اين محذور. غالبا مادر مبتلا ميشود. اين به جهت رعايت الغلبه است. نه به جهت اين است كه مادر بودن مدخليت دارد. آنى كه در اين حكم عفو مدخليت دارد، ابتلاء به تربيت است. چونكه تربيت الولد، ولد ولدى است كه چيزى نمى‏فهمد، بول مى‏كند، اين مادر را گفته چونكه غالبا مادر به اين محذور مبتلا ميشود. و الا خصوصيتى ندارد. اين را كه شما مى‏دانيد كه ما همان حرف را كه سابقا گفتيم، گفتيم غالبا مادر مبتلا است، اما احتمال ميدهيم حكم را براى اين غالب تخصيص داده باشد شارع. اطلاقات مانعه مى‏گويد طهارت ثوب معتبر است در صلاة. غايت الامر چونكه مادر غالبا مبتلا ميشود در مادر عفوى شده است. اگر شيئى غالبى بوده باشد معنايش اين نيست كه آن حكم را تسريه ميدهيم، ولو قطع و اطمينان بعدم الفرق نداشته باشيم. بايد قطع پيدا كنيم، اطمينان پيدا كنيم كه فرقى مابين مادر و غير مادر نيست و انا لنا القطع بذلك. روايت توجه كرديد. بعله، اگر دليل آن فانه لا يستطيع ان يغسله كل ساعة بود، او اختصاص به مادر نداشت. آن مطلق الزن را مى‏گرفت، بلكه خواهيم گفت خود زن، مختص زن را نخواهد گرفت. مرد هم اگر مبتلا بشود به تربيت ولدش چونكه كسى ندارد بايد خودش تربيت بدهد، و يبول عليه، آنهم همينجور است. فانه لا يستطيع ان يغسله كل ساعة. و اينكه اصحاب لسان روايت را لفظ روايت را بد تبديل كرده‏اند، در روايت امرائه است، مبدل كرده‏اند در فتاوى المربية للولد، به مربيه تعبير كرده‏اند اين محتمل است بر اينكه اين تعبير به جهت اينكه خصوصيت نفهميده‏اند براى آن، يا از آن روايت موثقه سماعه استفاده كرده‏اند. كه حكم مال مختص مادر نيست.
و كيف كان ما بخواهيم از مادر تعدى بكنيم به غير المادر اين وجهى ندارد. از اينجا هم معلوم شد مسئله مولود. چونكه لها مولود، اگر مراد جنس بوده باشد، يطلق على الذكر و الانثى. و اگر جنس مراد نبوده باشد، معناى وصفى مراد بوده باشد، معنايش پسر ميشود. لها مولود و لها مولودة. جنس مراد است يا وصف، تا بماند ببينيم چه ميشود. انشاء الله.