جلسه 509
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:509 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 15/8/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم پيش مشهور كونه على الطهاره امرى است كه مسبب است از وضوئى كه انسان به قصد القربه مىگيرد. آن وضوئى كه به قصد القربه واقع شده است، از اين وضو امرى توليد مىشود و حادث مىشود كه او را مىگويند طهارت از حدث. اگر وضو محكوم به بطلان شد و قصد قربت در او وضو نشد، طهر محقق نمىشود. طهر تحققّش در صورتى است كه وضو على نحو التّقرّب واقع بشود و در روايات و در آيه مباركه كما اين كه ذكر كرديم كونه المكلّف متطهّراً و كونه على طهرٍ اين مطلوب شارع است. آن معناى مسببى. روى اين اساس ما بايد ذات وضو، نفس وضو كه غسلتين و مسحتين است، اين را على نحو التّقرّب عطيان كنيم تا اين كونه المكلّف على طهرٍ كه شرط است در صلاة و در طواف و هكذا شرط جواز مسح كتابت است اين طهارت محقق بشود. مكلّف طهارت از حدث داشته باشد. اين وضو را چه جور به نحو قربى عطيان مىشود كرد؟ يعنى ذات الغسلتين و مسحتين را؟ دو تا راه دارد.
يك راهش اين است كه ملتزم بشويم نفس الوضو و ذات الوضو آن هم مطلوب شارع است. علاوه بر اينكه كونه المكلّف على طهرٍ مطلوب شارع است امر مسببى خود وضو هم مطلوب شارع است. البتّه مطلوبيّت شرطش اين است كه به نحو تقرّب واقع بشود. مثل مطلوبيت صوم، امساك از مفطّرات كه قصد قربت معتبر است. امساك از مفطّراتى كه قصد قربت ندارد، او مطلوب شارع نيست. طلب هم اگر روزات صوم رفته باشد، در اتّصافش به مطلوبيّت كه مطلوب حاصل شده است قصد تقرّب بايد بشود. اين جا هم ملتزم بشويم كه صوم چه جور مطلوب است براى شارع، ذات غسلتين و مسحتين هم همين جور مطلوب است بر شارع. آن صوم مستحبّى را مىگويم كه وجوب ندارد. وضو هم همين جور مطلوب است بر شارع. بدان جهت مكلّف وقتى كه صوم را عطيان مىكند چه جور قصد تقرّب مىكند كه امساك از مفطرّات مىكنم چون كه اينها مطلوب شارع است، قهراً مطلوبيّت به نحو تقرّب است. به نحو عبادت است. اين جا هم ذات غسلتين و مسحتين را همين جور عطيان مىكند كه مطلوب شارع است خود اينها. خوب قصد قربت در وضو كرده است. قصد قربت در وضو كه كرد آن طهارت حاصل مىشود. امر مسببى. چون كه آن امر مسببى مسبب است از آن وضوئى كه قربى بوده باشد. وضو قربى موجود شد، آن وقت طهارت هم قهراً موجود مىشود و مسبب است. اين يك راهش است. اين راه را گفتيم نمىشود پيمود. چرا؟
چون كه اولاً دليل نداريم بنابراين كه كونه على طهرٍ او مطلوب شارع است و مفروض اين است كه از ادلّه او استفاده شده است، نفس الوضو قطع نظر از معناى مسببى خود نفس الوضو مطلوب شارع بوده باشد قطع نظر از معناى مسببى دليل نداريم. آن روايات هم گفتيم سند ندارد. من بال و لم يتوضء فقد جفانى كه خود وضو مستحب است. علاوه بر اين هم گفتيم يعنى براى آن رفع آن حدث وضو بگيرد. منصرفش هم او است. نفس الوضو مطلوبيّتش اصلاً دليل هم داشتيم بايد يك جورى تأويل مىكرديم. چون كه نمىشود ملتزم شد دو شىء مستحب است. كسى كه وضو مىگيرد للله، اين دو تا مستحب عطيان كرده است. هم وضو را كه خودش مستحب است، هم كونه على طهرٍ كه وجود آخرى دارد و معناى مسببى است مسبب را موجود كرده است. دو تا مستحب را موجود كرده است. اين اصلاً قابل التزام
نيست.
سؤال؟ قطع يعنى ملتفت باشد. غافل نباشد. اين وضو را كه عطيان مىكند چون كه او قهرى است. ترتّبش بر وضو قربى قهرى است. در امور قهريه فقط التفات مىخواهد. وقتى كه انسان اراده سبب كرد ملتفت باشد كه آن هم مىشود. بايد دو تا ثواب داشته باشد. و الاّ او را هم ايجاد بكند او ايجادش به عطيان اين است. پس على هذا الاساسى كه هست قصد امر در صورتى است كه وقتى كه اين مطلوب را ايجاد مىكند، آن مطلوب قهراً ايجاد نشود. وقتى كه بخواهد بگويد من به جهت امر خداوند او را ايجاد مىكنم او دروغ است. چون كه او قهراً موجود مىشود. به جهت امر خدايى وضو را موجود مىكند و ملتفت است بر اين كه محبوب ديگرى هم هست. آن هم موجود مىشود. قصد قربت بيشتر از اين معتبر نيست. على هذا الاساس بايد ملتزم بشويم كه دو تا مستحب را ايجاد كرده است. دو تا ثواب دارد. اين قابل التزام نيست. روى اين على هذا المسلك چون كه خود وضو استحباب نفسىاش يعنى غسلتين و مسحتين ثابت نشد، تا ما قصد قربت به آن امر استحبابى كه روى غسلتين است بكنيم تا آن طهارت موجود بشود، گفتهاند بايد قصد غايت بكند. قصد غايتى كه هست او اين غسلتين را به نحو قربى مىكند. وضو مىگيرم تا محبوب خدا كه طهارت است موجود بشود. اين خودش تقرّب است. وضو را مىگيرم. نه اين كه اين خودش محبوب خدا است. كه محبوب خدا موجود بشود. بدان جهت قصد الغايه مصحّح قصد قربت است بنا بر اين مسلك كه استحباب مال كونه المكلّف على طهرٍ كه معناى مسببى است. او مطلوب است و استحباب دارد و او مسبب است بر وضو قربى، ذات وضو را بايد به نحو قرب عطيان كنم. قربش يك قسمش ممكن نشد. چون كه استحباب نفسى ثابت نشد. بايد قصد غايت بكند تا قصد قربى بشود. اين كه مىگويم قصد غايت در وضو لازم است يكى از غايات را كه غاياتى كه گفته شد يا وضو مىگيرد براى نماز قصد كند كه براى نماز وضو مىگيرم. نماز مطلوب خداوند است. وضو مىگيرد براى اين كه مطلوب را بعد ايجاد كند اين خودش تقرّب است. وقتى كه اين قصد تقرّب را در وضو كرد، طهارت موجود مىشود و شرط صلاة هم حاصل مىشود. اگر گفتيم خود آن كونه المكلّف على طهرٍ او شرط صلاة است. پس قصد الغايه لازم است.
پس ثمره پيدا شد ما بين اين كه كسى ذات الوضو را مطلوب نفسى بداند او دو جور مىتواند قصد قربت بكند. قصد تقرّب دو جور مىشود. هم به قصد نفسى خودش و هم به قصد غايت. و امّا كسى كه استحباب نفسى قايل نيست، او بايد متعيّن است قصد غايت بكند. قصد غايت نكند نمىشود. مرحوم حكيم در آخر كلامش ملتزم شد كه وضو مطلوبيّت نفسيه ندارد. ولكن در صحّتش و وقوعش عبادتاً قصد غايت هم متعيّن نيست. يعنى قصد غايت بكند عيبى ندارد. كرده است. ولكن او متعيّن نيست. فقط قصد كند متوضء آن كه غسل مىكند وجهش را و يدينش را و رأسش را و رجلينش را قصد مىكند من اين كار را عطيان مىكنم رعايتاً لمطلوب الشّارع. حتّى غافل هم باشد كه مطلوب شارع كونه على الطّهاره است. مع ذالك اين كار را بكند، اين قصد قربه موجود مىشود. قصد غايت لازم نيست. قصد غايت در عباديّت آن مقدّماتى معتبر است كه توليدى نباشد ذى المقدّمه نسبت به آن مقدّمه. و امّا در مواردى كه ذى المقدّمه نسبت به مقدّمه تسببى بوده باشد و توليدى باشد، نه قصد غايت لازم نيست در عباديّت. مىتواند عطيان بكند مكلّف به رعايت طلب مولا و طلب شارع. طلب شارع ولو غافل باشد كه طلب شارع روى مسبب رفته است نه روى سبب. خوب مىگوييم خدا شما را غريق رحمت بفرمايد انشاء الله خوب شخصى غافل است و متوجّه نيست ما به او كارى نداريم. كلام ما اين است كه كسى ادلّه را ملاحظه كرد. مثل ما كه ملاحظه كرديم و فرضاً ديديم كه در ادلّه آن مطلوب شارع معناى مسببى است. كونه على الطّهاره. او طلب دارد. مطلوبيّت مال او است. ذات الغسلتين و مسحتين اگر به نحو قربى عطيان شد، آن معناى مسببى كه مطلوب شارع است حاصل مىشود و شرط است براى صلاة. خوب با وجود اين من چه جور مىتوانم قصد كنم كه ذات الغسلتين و مسحتين را عطيان مىكنم چون كه شارع طلب كرده است مطلوبيّت دارد ذات الغسلتين . اين تشريع مىشود. ذات الغسلتين مطلوبيّت ندارد. مطلوبيّت كونه المكلّف على طهرٍ است.
سؤال؟ بله؟ يعنى نذر كرده است با وضو باشد يعنى وقتى كه حدث صادر شد وضو بگيرد ديگر. اين كه در وقت حدث وضو مىگيرد به جهت اين كه آن حدثش مرتفع بشود. كونه على الطّهاره معنايش اين است ديگر. كونه على الطّهاره اين است كه وضو بگيرد تا حدثش مرتفع بشود. اين معناى كونه على الطّهاره است. پس على هذا الاساسى كه هست غايت كه يكى از غايات است كونه على الطّهاره را بايد قصد كند. اگر گفتيم ذات الوضو استحباب نفسى ندارد. كما اين كه آنهايى كه همين حرف را، همين مشى را مىگويند، متوجّه باشند، همين حرف را مىگويند كه لازمهاش اين است كه بايد كونه على الطّهاره را قصد كند. ولكن اين منشأ اشكال و اصل اشكالى كه مبتنى بر آن است، آن اساسش...منصورا است. اصل اين اشكال مبتى بود كه ما يك وجودى داشته باشيم مسببى، يك وجوبى داشته باشيم سببى، كونه على الطّهاره معناى وجود مسببى است. امرى است. و نفس الوضو كه عبارت از غسلتين و مسحتين است اين هم وجود سببى است و مطلوب شارع معناى مسببى است. سرايت به سبب نمىكند. ولكن سبب را بايد به نحو قربى عطيان كرد تا مسبب موجود بشود. و آن هم به قصد الغايه مىشود. به چيز ديگر نمىشود. يا اين غايت كونه على الطّهاره، يا ساير الغايات. اصل اين اساس درست نيست.
از كجا شما مىفرماييد بر اينكه در باب وضو و در باب غسل و در باب تيمم اينها همه يك باب هستند؟ در اينها يك وجود مسببى هست. كه آن وجود مسببى مطلوب است. اين وجهى ندارد غير از قياس به آن غسل خارجى، به نظافت خارجى. انسان اگر دستمالش كثيف بوده باشد، يا بدنش كثيف بوده باشد، دوده حمّام گرفته است تمام بدنش را. وقتى كه رفت حمّام و چند دفعه صابون زد و شست و اينها بر اين شستن نظافت مترتّب مىشود. آن كثافت كه مرتفع مىشود شخص متصّف مىشود كانّه نظيفٌ و على نظافتٍ اين مترتّب بر غسل مىشود. كانّ گفتهاند كه طهارت شرعيه هم يك نظافت شرعيه است و اين نظافت شرعيه كه همان پاك بودن شخص است. اين مترتّب و متولّد از غسل است. غسل محقق اين است. غير از اين ما چيز ديگرى نداريم. ولكن اين به حسب واقع و به حسب الادلّه هيچ كدام درست نيست. براى اين كه مراد از نظافت، نظافت اعضاى وضو باشد كه آن قصد قربت نمىخواهد. خوب انسان صورتش را شست گرد و خاكش مىرود. اين قصد قربت نمىخواهد. اين نظافت، آن نظافت نيست. در ما نحن فيه طهرى كه گفته مىشود آن نظافت عرفيّه نيست. بايد يك نظافت معنوى باشد كه بعضىها تصريح هم كردهاند كه يك نظافت معنوى است كه از وضو حاصل مىشود. از كجا مىگوييد آقا اين حرفها را؟ كجا ما داريم يك نظافت معنوى؟ عرض مىكنم ما بايد از ادلّه بفهميم كه كونه المكلّف على طهرٍ عند الشّارع چيست. ما به ادلّه كه رجوع مىكنيم مىبينيم كه وضوئى كه هست اين وضو خارجى كما اين كه غسلتين و مسحتين و مسح الرّأس و الرّجلين عنوان اوّلىاش است، عنوان ثانوى اين وضو طهر است. خود اين غسلتين و مسحتين، خودش طهر است. نه اين كه اين طهر متولّد از اين است. شارع خود اين را اعتبار كرده است طهر. چه جور كه در آن روايت داشت بر اينكه الحدث لا ينقض الوضو الاّ الحدث و النّوم حدث چه جورى كه شارع اعتبار كرده است خود نوم محقق را حدثاً او را حدث اعتبار كرده است خود نوم را والنّوم حدث. نفرمود و النّوم محدثٌ موجدٍ للحدث. نوم خودش حدث است. چه جورى كه شارع اين خروج البول را اعتبار كرده است حدث لا ينقض الوضو الاّ حدث خود اين خروج البول و الغايت و الرّيح و النّوم را اعتبار كرده است حدث، همين جور هم شارع خود اين توضء و خود اين غسل كه همان اغسال است و خود اين تيمّم را عند فقد الماء از شخصى كه حدث دارد اعتبار طهارت كرده است. طهارت شخص يعنى آن وضوئش، عقيب او حدث، آن حدثى كه از او صادر شده است عقيب او. شارع اين وضو را اعتبار كرده است طهر است و طهارت است و خود شارع اعتبار كرده است غسل را طهر است و طهور است و خود تيمّم است. خوب شما بگوييد اين را از كجا مىگوييد شارع اين را اعتبار كرده است؟ حدث را فهميديم كه خود نوم را حدث اعتبار كرد. خروج بول را خودش حدث اعتبار كرد. لا ينقض الوضو الاّ حدث. طهر را خود اينها اعتبار كرده است. مىگويم بشنو تا بگويم شارع كجا اعتبار كرده است. خود رواياتى كه ما در نواقض داشتيم و خود آنها را خوانديم، خود آنها معنايش اين است كه شارع خود آن وضوئى كه هست، خود وضو را طهر اعتبار كرده است. چرا؟ چون كه در آن روايات فرمود لا ينقض الوضو. آن وضو را نمىشكند. كدام وضو را؟ آن غسلتين و مسحتين و مسح الرّأس و الرّجلين آن غسلتين كه تمام شده است. آن امرى كه به آن غسلتين و مسحتين موجود شده است، عند المشهور كه معناى مسببى است و طهر است، طهر باقى است. طهارت باقى است. وضو...موجود شد و تمام شد. آن كه باقى است معناى مسببى است. شارع در اين روايات بايد بگويد كه لا ينقض الطّهر الّا النّوم. بايد اين جور بفرمايد. اين را نفرمود. درست دقّت كنيد چه مىگويم. شارع خود وضو را گفت. لا ينقض الوضو الاّ النّوم، الاّ البول، الاّ الخروج الرّيح. شارع خود آن وضو را اعتبار كرده است طهراً باقياً. خود وضو باقى است. چه جورى كه در معاملات شما معاملهاى مىكنيد خيار فسخ داريد يا خيار فسخ نداريد، بعد اقاله مىكنيد با آن كسى كه معامله مىكنيد، چه چيز را شما فسخ مىكنيد؟ عقد را فسخ مىكنيد ديگر. در بحث مكاسب ديگر اين پيش همه مسلّم است. فسخ من الاوّل نيست. بدان جهت شما مبيع را كه خريده بوديد و رويش نشستهايد يا شير حيوان را خوردهايد، الان كه فسخ شد معامله آن شير كه خوردهايد مال خودتان بود. فسخ من هذا الحين است. از اين حين معامله منحل نمىشود. از اين حين برمىگردد از حين الفسخ مبيع به ملك بايعش و ثمن به ملك مشترى. اين معامله در اعتبار عقلا آن عقد سابقى و بيع سابقى يعتبر له البقاء. بابا معامله كردى، معامله هم هست. از بين نرفته است. اين هست اين بيع همان ايجاب قبول بوده است. از قبيل تلفّظ بود. منقضى شد. ولكن اعتبار مىكنند عقلاء براى او بقاء را كه عند الفسخ حل مىشود. فسخ حلّ العقد است. آن گرهاى كه خورده است و اعتباراً باقى است آن گره را باز مىكند. اين امر، امر اعتبارى است. وضو كه غسلتين و مسحتين است، مثل آن عقد است. ولكن شارع اعتبره باقياً و اين وضوئى كه موجود شده است به اعتبره باقياً، اعتبره طهراً. او را طهارت اعتبار كرده است. از رواياتى كه لاينقض الوضو اين معنى استفاده مىشود. لا ينقض الوضو يعنى لا ينقض الطّهاره. پس طهارت خود وضو است. نقض را كه به خود وضو نسبت مىدهد، معلوم مىشود كه براى وضو اعتبار بقاء كرده است. و طهر هم غير از آن وضو باقى چيز ديگرى نيست.
سؤال؟ نشد. چه جورى كه عقد هادى است با عقد باقى فرقى ندارد. همان بقاء او را اعتبار كرده است. همان بقاء او است. چه جور در عقد همين جور است فسخ كرديد آن عقد حل مىشود، اين جا هم همين جور است. همين وضو را كه غسلتين و مسحتين است همين را اعتبار كرده است باقياً. باد در رفت، آن هم تمام شد. لا ينقض الوضو الاّ الرّيح معنايش همين است. آن هم تمام شد. نقض به معناى شكستن و منتهى شدن است. اعتبار تمام شد. اين يك چيز اخبار نواقض. اين را مقدّمتاً بگويم. لفظ الطّهور كما اين كه در بحث مياه ذكر كرديم، عرض كرديم كه لفض الطّهور تارتاً استعمال مىشود ما يتطهّر به. مثل وقود ما يتوقد به كه آن آب است و تراب است كه آنى كه با او طهارت گرفته مىشود. او اطلاق مىشود بالماء، خلق الله لقد من الله عليكم ما بين السّماء و الارض و جعل لكم الماء طهوراً يعنى ما يتطهّر به. او را ما يتطهّر به قرار داده است من الحدث و الخبث. طهور يك معنايش اين است. و يك معناى طهور به معناى طهارت است. اذا دخلت الوقت وجبت الصّلاة و الطّهور. وقتى كه وقت نماز داخل شد واجب مىشود صلاة كه فعل است، وجوب روى فعل مىرود. و الطّهور يعنى فعل. فعل همان فعل است. به معناى ماء نيست. به معناى تراب نيست. او قابل تكليف نيست. اذا دخلت الوقت وجبت الصّلاة و الطّهور، طهور يعنى طهارت. طهارت واجب مىشود. طهور در اين روايات كه لا تعاد الصّلاة الاّ من خمسٍ اولّش الطّهور است. الطّهور يعنى طهارت. لا تعاد الصّلاة الاّ من خمسٍ الطّهور. در اين روايات طهور به معناى طهارت است. ما اين طهورى كه به معنا الطّهارت است، در روايات ائمه عليهما السّلام اين را بر خود افعال تطبيق كردهاند نه اين كه بر شىء مسبب از اين افعال. بر خود اين افعالى كه هست، بر خود اين افعال منتقل كردهاند طهارت را، طهور را به معنا الطّهاره بر افعال.
يكى از آن روايات اين است. جلد دوم. باب 21 از ابواب التيّمم است. باب 21 از ابواب تميمم، در جلد دوم وسائل. محمد ابن الحسن شيخ الطّائفه است عن المفيد عن احمد ابن محمد عن ابيه. احمد ابن محمد عن ابيه يعنى احمد ابن محمد ابن يحيى عن ابيه يا آن يكى محمد ابن حسن عن ابيه. عن الصّفار و سعد عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى است عن الحسين ابن سعيد عن حمّاد عن حريض عن زراره. روايت من حيث السّند صحيحه است. هم...است. هم اين سندش صحيح است و هم سندهاى...چون كه جميع روايات حسين ابن سعيد را كه يكى هم اين است و جميع روايات سعد ابن عبد الله را شيخ با سندهاى صحيح ديگرى نقل كرده است. كما اين كه در فهرست فرموده است. قلت لابى جعفرٍ عليه السّلام ان اصاب الماء و قد دخل فى الصّلاة. آن كسى كه فاقد الماء بود. تيمم كرده بود و داخل صلاة شده بود، آب پيدا كرد و داخل نماز شده است. قال فالينصرف و اليتوضء. نماز را به هم بزند و برود وضو بگيرد و بيايد نماز را بخواند. فاليتوضء ما لم يركع مادامى كه به ركوع نرفته است. يعنى ركوع ركعت اولى را نكرده است. و ان كان قد ركع اگر ركوع را كرده است كه داخل شده بود براى صلاة به تيممٍ آب پيدا كرد و ان كان قد ركع فاليمض فى صلاته. اين داخل در صلاة شده بود به تيممى كه به صلاة قبلى گرفته بود يا حتّى تيممى را كه جديداً گرفته است. اين بحثش در باب تيمم است. ولكن اجمالش اين است كه در آن يكى متيقّن است مأيوس بود از آب پيدا كردن به همان تيمم اولى داخل صلاة شد، ركوع كرده بود آب پيدا شد. و ان كان قد ركع فاليمض فى صلاته. در صلاتش...پيدا كند. چرا؟ فانّ التّيمم احد الطّهورين. طهور را منطبق بر خود تيمم مىكند. فان التّيمم احد الطّهورين. احد الطّهورين خود تيمم است. خوب ديگر بالاتر از اين؟ روشنتر از اين؟ كو معناى سببى؟ خود اين طهور است يعنى طهارت.
باز يك روايت ديگرى خدمت شما بگويم. آن روايت ديگر هم همين است. در باب 14 از ابواب تيمم است. روايت 15 است در باب 14. باز و باسناده عن الحسين ابن سعيد جلالت اين حسين ابن سعيد روايات ما را به بركت ايشان كتب ما پر شده است از روايات. يعنى عمدهاش يكى از آن اشخاص اين است. و باسناده عن الحسين ابن سعيد عن حمّاد ابن عيسى عن حريض عن محمد ابن مسلم صحيحه است. قال سألت ابا عبد الله (ع) عن رجلٍ اجنب فتيمم بالسّعيد و صلّا ثمّ وجد الماء. قال لا يعيد. اعاده نكند. البتّه اين در صورتى است كه مأيوس بود از ظفر بالماء. اين در بحث تيمم است. چرا لا يعيد؟ انّ ربّ الماء ربّ السّعيد فقد فعل احد الطّهورين. يعنى يكى از طهارت را عطيان كرده است. فقد فعل احد الطّهورين. فعل. يعنى آن همان تيمم است كه تيمم كرده است. و مؤيد اين مطلب كه خود اينها طهر هستند رواياتى كه در خود وضو و خود غسل و خود تيمم طهر است، اين از موارد متعدده استفاده مىشود. در اغسال مستحبى مثل غسل جمعه كه همين جور است مردم قصد طهارت كونه على طهارتٍ كه نمىكنند. غسل جمعه را كه عطيان مىكنند به جهت اين كه جمعه است غسل كنيم ديگر. غسل جمعه معنايش اين است. يا مثلاً ليلة القدر است غسل كنيم. بدان جهت آن هم حدث شرط نيست. انسان روز جمعه بعد طلوع الفجر هم وضو دارد باز غسل جمعه مستحب است. غسل جمعه اسم آن غسل است. غسل آن شستن است و كسى كه او را هم عطيان مىكند، به اين غسل عطيان نمىكند...مطلوب شارع است، يوم جمعه عطيان مىكنم. اين است ديگر. همه اين جور عطيان مىكنند. آن جا دارد كه در رواياتى كه اغسال مجزى از وضو هستند يا نه. شخصى مثلاً فرض كنيد محدث به حدث اصغر بوده است غسل جمعه كرده است. در روايات از امام (ع) در بعضىها امام ابتداعاً مىفرمايد در بعضىها سؤال شده است كه اين مجزى از وضو هست يا نه. اين براى نماز خواندن غسل جمعه نكرده بود. غسل را همين جور عطيان كرده بود. مىفرمايد در آن روايت و اىّ وضوءٍ عنقى ما الغسل. كدام غسل است كه آن طهارتش بيشتر است از غسل. يعنى وضو نمىخواهد. غسل را شارع طهر اعتبار كرده است. غسلى كه به نحو قربى عطيان مىشود. و خود وضوئى كه هست خود وضو را طهر اعتبار كرده است. مىگويد كه كدام وضو است كه طهارتش بيشتر از اين است. طهر خود وضو و خود اغسال اعتبار شده است طهراً. تيمم هم همين جور است و هكذا آن كسى كه تتبّع بكند غير از اينها هم پيدا مىكند.خود كسى كه در جنابت هم همين جور است. خود جنب كه غسل مىكند غسلش خودش فى نفسه مستحب است. شخص جنب ولو قصد نكند كه جاى قصد كونه على طهرٍ را نكند. همين بگويد كه جنب هستم و جنب را گفتند غسل مستحب است. غسل مىكنم. فعل خودش وقتى كه موجود شد، آن خودش طهر است. طهر همين است. عرض مىكنم اطلاق طهر شده است. به وضو و به اغسال كه وضو طهر است يعنى خود وضو. اىّ وضوءٍ عنقى من الطّهر. يعنى وضو طهر است و او طهرش بيشتر از غسل نيست. طهارت بودن وضو بيشتر نيست. خود وضو را اعتبار كرده است طهر. نه اين كه طهر يك امر مسببى است كه موجود مىشود. خوب وقتى كه اين جور شد انّ الله يحبّ المتطهّرين معنايش اين مىشود كه خداوند آن وضو قربى را به آن كسى كه محدث بالاصغر است و حدث دارد از او وضو قربى را دوست دارد. خوب من هم وضو مىگيرم. خود وضو طهر است. خود وضو قربى طهر است. من عطيان مىكنم وضو را كه وضو مطلوب شارع است در اينها. طهر است در اينها. اين قصد قربت محقق شد. مطلوب نفسى معنايش همين است. اين طهر غايت نيست. اين كه معروف گفته بودند اين غايت است و متولّد از وضو مىشود او را قصد كنند غايت نيست. آن كونه على طهر عين وضو است. قصد وضو است. نه قصد غايت است. بناعاً على ما ذكرنا كسى قصد كند به مقتضاى اين ادلّه قصد كند بر اين كه من وضو مىگيرم تا موجود ديگرى موجود بشود به اسم طهر اين غلط است. چرا؟ براى اين كه طهر موجود ديگرى نيست. خود وضو است. يعنى قصد مىكنم عطيان به وضو را و اين خودش طهر است. بدان جهت على هذا الاساس آنى كه در عروه فرموده است وضو استحباب نفسى دارد، اين درست است. صحيح است. كما لا يعبد مقتضى الادلّه هم همين جور است. ولكن آن كه ذكر كرده است كونه على طهرٍ غايت است يا اين كه وضو شرط است فى تحقق امرٍ كه ظاهرش اين است كه امر خارجى. نه فقط عنوان طهر. يا اين كه وضو شرط است در تحقق يعنى تحقق خارجى امرى در خارج محقق بشود او بايد حذف بشود.
سؤال؟ عرض مىكنم بر اين كه ما كلاممان در استعمال نيست. در اعتبار شارع است كه به حسب الادلّه شارع چه چيز را طهر اعتبار كرده است. مىفرمايد بر اينكه التّيمم احد الطّهارتين. شارع مىگويد اين را.
سؤال؟ او تييمم نيست. او زاييدهاى از تيمم است. خود تيمم را به تيممٍ داخل شده است و مىگويد مجزى است. لانّ التيمم احد الطّهورين. تيمم خودش احد الطّهورين است. و اين معناى مسببى كه هست اين معناى مسببى روايتى نداريم كه دلالت بكند يك معناى مسببى هست و مطلوب شارع او است. بگوييم كه اقلاً او با اين روايات معارضه مىكند. اين مقتضاى ادلّه و ظاهر الادلّه است. اين كه بعضىها فرمودهاند مرحوم آقاى بروجردى هم فرموده است كه خدا غريق رحمتش بفرمايد فرموده است كه اين غاياتى كه در عروه ذكر كرده است اين غايات را، غايت يكى شرط صلاة است و شرط صلاة طواف است يا شرط كمال است يا رافع كراهت است يا شرط جواز الفعل است يا مثلاً غايتش كونه على الطّهاره است فرموده است اين غاياتى كه هست اين غايات طولى هستند. وضو يك غايت بيشتر ندارد. وضو از محدث. وضوئى كه از محدث بالاصغر است، بيشتر از يك غايت ندارد. او كونه على الطّهاره است. غايت اولى وضو است. آنها غايت ثانوى هستند. چون كه...طهارت دارد مىتواند نماز بخواند. چون كه طهارت دارد مىتواند مسح كتابت قرآن بكند. چون كه طهارت دارد فرض بفرماييد مىتواند قرآن را قرائت كند كه آن كمال را موجود كند. اين غايتها طولى هستند. اين در عرض هم نيستند با همديگر. روى اين اساس اعتبار كرده است متوضء كه محدث باشد اگر بخواهد وضو بگيرد، بايد غايت اولى را قصد كند. غايت اولى را قصد كند كه عبارت است از كونه على الطّهاره بايد او را قصد كند. اين فرمايش ايشان نمىشود ما...كنيم. مثل فرمايش اول كه مسببى است كه قبول نكرديم. اگر فرض كرديم در ما نحن فيه كونه على الطهاره معناى مسببى است فرضاً. خوب ايشان مىگويد مجازاً استعمال شده است. خيلى خوب. كونه على الطّهاره يك وجود ديگر دارد. او معناى مسببى است و غايت است. مراد از غايت در ما ذكرنا گفتيم ما يترتّب على الوضو نيست. ما يترتّبى است كه مقصود بوده باشد. قصد كند. قصد هم گفتيم معنايش مىآيد. قصد گفتيم مصحح قصد قربت است. قصد در ما نحن فيه را كه اعتبار كردهاند چون كه قصد قربت درست بشود در وضو. قصد قربت موجود بشود. اين قصد قربت غايت به معنا ما يترتّب عليه مىشود كه او را مكلّف قصد كند. يعنى قصد قربت مكلّف را درست كند. او به معناى داعى مىشود. آن غايتى مىشود كه محرّك آن است. كسى كه قبل از ظهر 5 ساعت، 6 ساعت با حدث نشسته است و وقتى كه ظهر شد وضو مىگيرد، محرّك اين به عطيان اين غسلتين و مسحتين كونه على الطّهاره نيست. خوب قبلاً هم محدث بود ديگر. اگر مىخواست پاك بشود و حدثش رفع بشود طهارت موجود بشود وضو مىگرفت. چرا نگرفت. نشسته بود صحبت مىكرد و چايى مىخورد و سيگار مىكشيد. آن داعى نيست. وقتى كه نماز شد آن صحّت نماز چون كه صحّت نماز موقوف بر وضو است او داعى مىشود بر اينكه غسلتين و مسحتين را عطيان بكند. وقتى كه داعى شد قربى مىشود اين عطيان. اين قصد مسحتين قربى مىشود و طهارت هم موجود مىشود. اين لازم نيست بر اينكه طهارت را قصد كند. يا محرّكش طهارت باشد. چون كه در ما نحن فيه غايت به معنا داعى است و معلوم شد به جهت اين است كه قصد قربت در غسلتين درست بشود تا معناى توليدى موجود بشود اين به جهت اين است اينها غايت هستند. محرّك اينها هستند. يك وقت اين است كه اين مىخواهد فعل حرام موجود نكند. مسح كتابت قرآن مىخواهد بكند. قرآن را مىخواهد صحّافى بكند. مىخواهد فعل حرام نكند وضو مىگيرد. اين خودش براى غسلتين قربت درست مىكند. طهارت موجود مىشود. بدان جهت اگر كسى ملتزم شد غايت مقصوده در ما نحن فيه بمعنا غايت داعيه است. اينها همهاش غايت داعيه مىشود. و اگر فرار از حرمت خودش قربت الى الله است. مىخواهد حرام...خداوند را موجود نكند.
سؤال؟ امر چه وقت گفتم؟ قربى، نزديكى به خدا شيخنا. همّت هضم باشد. عرض مىكنم بر اينكه اين شخصى كه هست مىخواهد از حرام خداوند بپرهيزد اين فعل را عطيان مىكند. اين قصد قربى درست مىشود. كسى بگويد كه ترتّب طهارت بر وضو به قصد قربت تنها نمىشود. بايد او را هم قصد كند. قصد كند بر اينكه با اين وضو گرفتن من متطهّر بشوم. اين را اگر كس بگويد از مسببى خارج مىشود. كلام ما در مسببى است. هيچ دليلى هم نداريم بر قصديت الاّ اين كه خود عنوان وضو امر قصدى است و قصد قربت با قصد مىخواهد. بدون قصد نمىشود...
|