جلسه 337

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 337
نام استاد: آيت الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
فرمود بر اينكه آب تطهير مى‏كند حتى مضاف متنجس را به استهلاك المضاف در آن ماء معتصم. عرض كرديم بر اينكه استهلاك اين است كه اجزاء شيئى منتشر بشود در اجزاء شى‏ء آخر به حيث آنكه آن اجزاء منتشره لا يرى. ديگر ديده نميشود در آن شى‏ء آخر. معناى استهلاك اين است. نه اينكه اين اجزاء منعدم شده‏اند. آن اجزاء الشى‏ء در شى‏ء آخر موجود است. ولكن لقلة اين اجزاء اين شى‏ء و كثرت اجزاء شى‏ء آخر، آن شى‏ء آخر پوشانده است اين اجزاء اين شى‏ء منتشر را. بدان جهت وقتى كه يك ديگ سركه را توى حوضى ريختند، سركه‏اى كه متنجس بود. بعد از زمانى كه منتشر شد اين سركه در اين اجزاء مائيه، ديده نميشود آن سركه آن اجزائش به حيث اينكه اشاره بشود اين جزء سركه است، ديده نميشود، حس نميشود. ولكن موجود است. حتى به نظر العرف از عرف بپرسى اين يك ديگ سركه كجا رفت؟ مى‏گويد پخش در آب شد، اينجور مى‏گويد، نمى‏گويد معدوم شد، نيست شد، مى‏گويد پخش در آب شد. و بما اينكه شارع حكم كرده است در آب معتصم كه كر باشد يا غير كر معتصم آنى كه در او متنجسى ريخته ميشود يا نجس ريخته ميشود در او بول ميشود، ازره در او واقع ميشود، فتوض‏ء منه و اشرب، اين دليل بر اين است كه آن اجزاء تبعيت حكميه پيدا كردند. آن اجزاء متنجس پاك شدند، تبعيت حكميه تعبير مى‏كنيم. بدان جهت بعد اگر به آلتى آن اجزاء منتشره را جذب كردند از اجزاء مائيه، تخليصش كردند، همان سركه اولى است كه توى آب بود از آب آمد بيرون. عرفا هم همينجور است. ولكن محكوم به طهارت است بعد از آوردن از آب بيرون. چونكه تا مادامى كه در آب بود، پاك شده بود. بعد هم شى‏ء طاهرى كه متنجس شده بود و پاك شده بود، مادامى كه با نجس آخر ملاقات نكند پاك است. بدان جهت فرق است مابين اجزاء نجس العين كه مستهلك در آب كر مى‏شود. آنها هم ذكرنا، نترسيديم ما از مخالفت مشهور. گفتيم آن اجزاء بوليه هم پاك شده است مادامى كه در آب هست. حيث كه امام عليه السلام كه مى‏فرمايد فتوض‏ء منه و اشرب، از آن آب بخور، معنايش اين است كه آن اجزاء مائيه محكوم به طهارتند. غايت الامر آن اجزاء بعد اگر جذب شد و تخليص شد از آب درآمد بيرون، محكوم به نجاستند. چرا؟ لصدق عنوان البول. بول من الانسان محكوم به نجاست است. به آنى كه خارج شده است از آب صدق مى‏كند انه بول، يا بولى حيوانى است كه لا يأكل لحمه، يا ازره انسان، يا ازره حيوانى است كه لا يؤكل لحمه. اين فرق است مابين اعيان نجسه و اعيان متنجسه، اعيان متنجسه بالاستهلاك پاك ميشود يعنى به نحوى كه اگر تخليص بشود از آب و بيرون آورده بشود ديگر طاهر هستند. بخلاف اجزاء نجس العين.
و اما مضاف به طريق ديگرى تطهير بشود غير از اين استهلاكى كه گفتيم، مثل اينكه شيرى متنجس شده است چونكه دم بوده است، دم هم در شير مستهلك شد، چونكه شير مضاف است به ملاقات دم نجس شده بود، اين شير را متصل بكنيد به آب كر يا به آب جارى يا به به آب لوله‏ها كه فعلا مرسوم است، پاك نميشود. چونكه ما دليل نداريم به مجرد اتصال مضافات به ماء المعتصم، آنها پاك ميشود. آنى كه ما دليل داشتيم در صورت استهلاك بود كه در صورت استهلاك امام فرموده بود آن آب را بخورد. و اما مجرد الاتصال به درد نمى‏خورد. اينى كه از مرحوم علامه نقل شده‏
است المضاف يطهر باتصاله بالمعتصم، مضاف هم كه متنجس است پاك ميشود به اتصالش به معتصم، اساس صحيحى ندارد، دليلى ندارد كه چرا پاك شد. براى اينكه گفتيم بعد از اينكه شيئى نجس شد حكم به اينكه اين پاك شده است احتياج به دليل دارد كه دليل دلالت كند كه پاك شده است. دليل فقط در موارد استهلاك بود كه مى‏گفت آن آب را بخور، كه لازمه‏اش اين است كه آن اجزاء بوليه يا اجزاء متنجس را هم بخور كه منتشر هستند. پس آنها پاك هستند، وضو بگير. و ديگر، به مجرد الاتصال اين بدرد نمى‏خورد. مضافا بر اينكه دليل بر خلافش هم داريم كه مضاف پاك نميشود. دليلش چه بود؟ دليلش رواياتى بود كه در مضاف متنجس وارد شده بود كه آن سمنى كه به او فاره افتاده است، فاره ميته، فرمود بر اينكه او را نخور. يستسبح به. او استسباح ميشود. يكى هم در مرق، مرق مضاف، اسم المضاف است، آبگوشت، آنجا وارد شده است بر اينكه در باب پنجم از ابواب المضاف است، در جلد اول، روايت روايت سومى است. و عنه عن ابراهيم ابن هاشم، باز كلينى قدس الله نفسه الشريف نقل مى‏كند شيخ قدس الله نفسه الشريف نقل مى‏كند، شيخ نقل مى‏كند باسناده عن محمد بن احمد ابن يحيى، عن ابراهيم ابن هاشم كه پدر على ابن ابراهيم است، عن النوفلى عن السكونى، عن جعفر عن ابيه عليه السلام كه روايت روايت معتبره‏اى است، ان على عليه السلام كه نوفلى كه حسين ابن يزيد نوفلى است توثيقش كرديم سابقا. انه سئل عن قدر طبخت، قدرى كه در او طبخ شده است، و اذا فى القدر فارة. فاره معلوم شده است كه توى آبگوشت است. قال يحراق مرقها، آبگوشت ريخته ميشود، يحراق مرقها و يغسل لحمه و يأكل. لحم شسته ميشود، قابل غسل است. اين اگر بنا بود بر اينكه آنهم قابل تطهير بود مثل اللحم، امام عليه السلام مطلقا نمى‏فرمود يهراق المرق. يهراق المرق نمى‏فرمود بر اينكه متصل ميشود به يك جارى، اينجور نيست كه اين دليل بر اين است كه مرق و مثل الزيت و امثال ذلك، اينها قابل تطهير نيستند. حتى آن كلامى كه صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف، اينجا نفرموده است، فرموده است بر اينكه اگر فرض كنيد دحمى متنجس شد، چه جامد باشد چه مايع بوده باشد، اگر اين دحم را بريزند در آب كر، در آب معتصم، به نحوى كه آن آب را بجوشاند، اين دحم مستهلك ميشود در آب. ايشان فرموده است وقتى آب را جوشاندند و اين دجزاى دهميه هم منتشر در آب شد، بعيد نيست نفى بعد كرده است كه بگوئيم پاك ميشود. آنهم درست نيست. براى اينكه آنى كه مطهر است، غسل است. دحم مستهلك نميشود، روى آب وا مى‏ايستد اجزاء دحميه. آنى كه مطهر است غير از استهلاك، غسل است. و نظر مبارك ايشان اين است كه اين اجزاى دحميه شسته ميشود، نظر مباركش اين است. در آب كر شسته ميشود كه مى‏جوشد. اين غسل محقق نميشود. كما ذكرنا در ديروز و بعد بيان خواهيم كرد مفصلا، مقوم عنوان الغسل نفوذ الماء فى المتنجس است. آب بايد به متنجس برسد و نفوذ كند. اجزاء دحميه در آنها آب نفوذ نمى‏كند. همان در آن سطح ظاهر اصابت مى‏كند. بدان جهت كه آب دحم متنجس است و آب نفوذ نمى‏كند، غسل محقق نميشود، استهلاك كه نيست، غسل هم نيست، پس بدان جهت حكم ايشان كه لا يبعد، پاك بوده باشد، يبعد است، لا يبعد نيست. (سؤال) عرض مى‏كنم كه آن روغن در حال زوبان بود، در حال زوبان بود ملاقات با نجس كرد، هر نجسى بكند، به نحوى كه متنجس شد، مثل آن... كه گفتيم. بعد او را به آب كر بيندازى كه بعد به آب كر بيندازى و بجوشانى آب كر را كه آن دحم انجمادش از بين برود و بخواهد پاك بكند، نمى‏شود. چونكه آنجاهايى كه ملاقات كرده بود در حال زوبان با متنجس، آنجاها ما علم نداريم آب نفوذ كرده است. چونكه علم نداريم و غسلش محرز نيست، بدان جهت حكم ميشود به نجاستش. و به بقاء نجاستش. استسحاب هم مقتضايش همين است كه علم به تنجس داريم بعد نمى‏دانيم كه شسته شد يا شسته نشد، استسحاب مى‏گويد شسته نشده است.
پس على هذا الاساسى كه هست در ما نحن فيه، آن مضافى كه هست، مضاف لا يطهر الا مضاف متنجس الا بالاستهلاك فى الماء المعتصم و طريق ديگرى براى تطهيرش نداريم. بله، مضاف را. و الا شير متنجس بود، بعد او را از صورت مايعى خارج كردند، پنيرش كردند. پنير را گذاشتند توى آب كرد شستند، و آب هم نفوذ كرد به عمق پنير كما اينكه نفوذ هم مى‏كند، او پاك ميشود. مايع عند كونه مايعا لايطهر. و الا از صورت مايعى خارج بشود و جامد بشود بنحوى كه قابل الغسل بوده باشد، آن مطلب آخريست، مربوط به مقام نيست.
بعد اما مايعات، مائش را كه بحث كرديم. مضافش را هم كه بحث كرديم. بعد صاحب العروه قدس الله الشريف كه مى‏فرمايد بلكه بعض الاعيان نجسه را هم پاك مى‏كند، مثل آن ميتى كه ميت انسانى كه نجس شده است به تمام الغسل پاك ميشود، اين را سابقا در بحث نجاست الميته بيان كرديم كه ميت الانسان به مقتضا ظاهر الادله نجس است، محكوم به نجاست است و اينكه به تمام الغسل هم پاك ميشود، مستفاد از آن روايات بود و تفصيلش هم انشاء الله در غسل الاموات، آنجا خواهد آمد. كه عين نجسى كه عبارت از ميت انسان است اين موكول به آنجاست كه بحث خواهد شد.
بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد در تطهير بالماء شرايطى هست، يعنى متنجس را كه تطهير به ماء مى‏كنند او شرايطى دارد. بعض شرايط عام است. چه تطيهر بكنند متنجس را به آب قليل، چه به آب كثير. آن شرايط بايد موجود بوده باشد. فرقى نمى‏كند مغسول به ماء قليل باشد يا ماء كثير. و بعض شرايطى هست كه آنها در تطهير بالقليل معتبر است. اگر متنجس را با كثير خواستند تطهير كنند و بشورند، ديگر آن امور معتبر نيست. شروع مى‏كند به بيان آن امورى كه معتبر است رعايت آنها در تطهير المتنجس بالماء بلا فرق مابين اينكه ماء ماء قليل بوده باشد يا ماء ماء كثير بوده باشد. فرقى ندارد. آن امر اوليش را مى‏فرمايد منها زوال العين و الاثر. يكى زوال العين است يكى هم زوال اثر است. مراد از اثر را تفسير مى‏كند مراد از اثر الاجزاء الصغار. آن اجزاء صغار عين النجس كه با آن شى‏ء متنجس هست، آن اجزاء صغار هم بايد ازاله بشود. هم عين هم آن اجزاء صغار. و اما الاثر، به معنا ازالة اللون يا ازالة الريح و غيرهما، فلا يعتبر. آنها در تطهير اعتبارى ندارد. فرض كنيد بر اينكه لباسى بود، لباس بچه بود، مادرش او را كه تغوط كرده بود، بول كرده بود، شست. ديگر از ازره چيزى در ثوب باقى نيست. از بول چيزى در ثوب باقى نيست. ولكن كه ثوب چونكه مكررا همين حال به او خارج شده است، بو بكند بو مى‏آيد. اين عيب ندارد. آن رايحه عيبى ندارد. لون مثلا خود عين رفته است، اجزاء عينيه همه‏اش رفته است. ولكن چونكه پارچه سفيد است لكه‏اش باقى مانده است. آن عيبى ندارد. و اما زوال الاثر به معناى زوال الريح و اللون و غيرهما كه آثار ديگر بوده باشد، نه، آنها زوالشون اعتبارى ندارد. اين فرمايش ايشان است. ولكن حكايت شده است از مرحوم شيخ الطائفه در نهايه‏اش فرموده است اما ازاله اثر به معناى رايحه لازم است. و اما ازالة الاثر بمعناى اللون آنهم در صورت عسر لزومى ندارد. كه اگر عسر بود ازاله اين لون، نه، اعتبارى ندارد. كه علامه هم در تفسير اين عبارت گفته است، مقتضاى اين عبارت اين است كه ازاله ريح، رايحه، و ازاله لون هر دو معتبر است در صورتى كه ممكن بوده باشد. اين فرمايشى است كه ايشان فرموده است.
چرا ازالة العين و اجزاء العين معتبر است در غسل بالماء القليل، و در غسل بماء الكثير. اينجور گفته‏اند. گفته‏اند بر اينكه ازالة العين مقوم الغسل است عرفا. تا مادامى كه در شى‏ء متنجس عين باقيست ياا جزاء العين باقيست، عنوان اينكه آن شى‏ء شسته شده است از آن عين، صدق نمى‏كند، گفته ميشود كه نشسته‏ام، هنوز هست. شسته نشده است، هنوز هست. غسل صدق نمى‏كند. اينجور گفته‏اند كه ازالة العين و اجزاء العين مقوم عنوان غسل است عرفا و تا مادامى كه ازاله عين و ازاله اجزاء نشود، اين غسل محقق نميشود.
عرض مى‏كنم اول يك مسئله‏اى مى‏گويم تا مطلب بر شما معلوم بشود. و آن اين است كه اين ثوب ما، عباى ما، فرض كنيد، متنجس شد به گل متنجس. اين عبا هم فرض كنيد به گل متنجس نجس شد، بعد مى‏خواهيم اين عبا را بشوريم. اين عبا را برده‏ام توى آن حوضى يا مثلا آب قليل، فرقى نمى‏كند. توى حوضى برده‏ام. به نحوى كه آب نفوذ كرد به تمام اين اجزاء الثوب، درآوردم، فشارش دادم، انداختم خشك بشود. بعد كه خشك شد ديديم هنوز اين گل هست. مى‏گوئيم عيب ندارد. بقاء اين گل عيب ندارد. بقاء عين نجس نيست. بقاء عين متنجس اشكال ندارد در متنجس. اينى هم كه در عروه مى‏گويد زوال عين النجس را مى‏گويد. زوال اجزاء عين النجس را مى‏گويد. نه زوال عين متنجس يا اجزاء عين متنجس. گفتيم گل باقيست. مى‏گوئيم عبا پاك شده است. چرا؟ براى اينكه اينكه من توى آب نگه داشتم چونكه آب به آن گل هم نفوذ مى‏كند. آنقدر نگه داشتم كه اين آب هم نفوذ كرد هم به آن گل و هم به آن موضع گل از ثوب. به آن جايى از ثوب كه گل اصابت كرده بود، به آن موضع از ثوب هم كه زير گل است، آب نفوذ كرد. اينقدر نگه داشتم، فرض اين است. درآوردم وقتى كه اين را عسر كردم و انداختم، هم گل شسته شده است، هم ثوب شسته شده است. هم گل پاك شده است چونكه آن متنجس آب در او نفوذ مى‏كند خود گل. هم گل شسته شده است هم ثوب شسته شده است، پاك است. مى‏بينيد غسل ثوبه صدق مى‏كند، اينجا ازاله گل مقوم نيست. ولكن در غسل الشى‏ء از عين النجس ازاله عين النجس معتبر است. اين به جهت اين است كه اگر ازاله عين نجس نشده باشد ثوب پاك نميشود. چونكه همان ملاكى را كه اين عين ثوب را به آن ملاك در اول نجس كرد، آن الان هم باقيست. در اول به چه ملاكى اين ازره اين ثوب را نجس كرد؟ به ملاك اينكه ازره عين النجس بود، با ثوب ملاقات كرد، با رطوبت مسريه. الان هم كه ازره خشك شده بود، ما هم توى آب كرديم همينجور يك تكان داد آن زنكه در آورد بيرون، عين نرفته است، اجزايش هنوز هست، به همان ملاك باز اين ثوب نجس است. چونكه آن اجزاء ازره كه عين نجس بالذات است، عين النجس است، با رطوبت مسريه، ملاقات با اين ثوب كرده است، باز ثوب نجس است. روى اين حرف ما كه مى‏گوئيم مقوم غسل است، اشكال نكنيد كه چرا در متنجس مقوم نشد. يعنى شارع كه مى‏گويد ثوب را از عين النجس بشور، تا آنى كه موجب تنجسش بود او از بين برود، متفاهم عرفى اين است، تا ثوب پاك بشود ديگر. اين غسل آنوقتى ميشود كه عين باجزائه ازاله شده باشد از ثوب. چونكه عين اگر باجزائه ازاله نشده باشد همان چيزى كه ثوب را در ابتداء نجس كرد، او بعينه باقيست. و لكن بخلاف متنجسات. در متنجسات وقتى كه ثوب شسته ميشود از گل متنجس، وقتى كه آب نفوذ كرد به گل و به موضع گل از ثوب كه زير گل است نفوذ كرد، بعد درآورديم عسر داديم، اين پاك شده است. هم گل هم ثوب. ولو عين نرود. چونكه غرض از عين، غرض از امرى كه شارع كرده بود به امر به غسل، تطهير ثوب از آن تنجس بود و آن تطهير حاصل شده است. بخلاف اعيان النجسه. چونكه تطهير حاصل نميشود عين النجس اگر اجزايش باقى بوده باشد، تطهير حاصل نميشود روى اين اساس است كه در اعيان النجسه مى‏گوييم ازالة العين و اجزاء العين مقوم غسل است. يعنى مقوم غسل مطهر است. آن غسلى مطهر ميشود كه اين اجزاء و خود عين و اجزاء العين را از بين ببرد. اين فرق مابين اعيان متنجسه و اعيان نجسه است كه اصابت مى‏كند به ثوب و بدن يا غير ذلك.
از اينجا معلوم شد آن مثلا فرض كنيد يك چيزهايى كه به دست مثلا زير ناخن مثل گچ و امثال ذلك، خاك و امثال ذلك، آنى كه كارگر است، نجس ميشود، آن گل هم نجس ميشود، بدان جهت اگر اين را آنقدر آب بريزى يا توى آبى ببرد كه آب نفوذ بكند، آنها هم پاك ميشود، خود يدش هم پاك ميشود. اين ازالة العين در اعيان نجسه معتبر است به اجزاء العين. اين معلوم شد كه عين و اجزاء العين بايد ازاله بشود.
و اما الاثر. اثر به معناى مثلا رايحه. اينها مقوم غسل نيستند. چونكه رايحه كه نجس نمى‏كند. همين حرفى كه عرض كردم اگر هضم كرده باشيد مطلب تا آخر حل است. آنى كه موجب ميشد بقايش تنجسش تنجس ثوب را، آن عين بود. عين الازره نجس است، نه رايحة الازره. رايحه ازره از اعيان نجسه نيست. يا لون دم يا آن لكه دم، خود دم زايل شده‏ها، پارچه سفيد است لكه‏اش باقى مانده، او كه نجس نمى‏كند. آنى كه ملاك ازالة العين بود او بود. او هم از بين رفته است. بدان جهت ما احتياج به روايت خاصه‏اى نداريم كه به او استدلال بكنيم كه ازالة الاثر به معنى اللون و الرايحه لزومى ندارد. اصل آن ملاك مطلب، اصل آن جايى كه مطلب را بايد از آنجا گرفت، وقتى كه دست انسان آمد كه چرا ازالة العين معتبر است در اعيان نجسه در غسل مطهرش. معلوم شد، معلوم ميشود كه نه، اثر ازاله‏اش عيبى ندارد. و بعضى‏ها خواسته‏اند استدلال بكنند به بعضى از رواياتى كه هست، به بعض از روايات خاصه، كه از آن روايات خاصه يكى روايت على ابن ابى حمزه است عن عبد الصالح، از موسى ابن جعفر سلام الله عليه، در باب 25 از ابواب النجاسات، آنجا ذكر شده است، روايت اوليست، محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد عن الحسين بن سعيد، عن القاسم ابن محمد اين قاسم ابن المحمد توثيق خاصى ندارد، ولكن بعيد نيست كه از آن مشهورين باشد، على ابن ابى حمزه هم كه على ابن حمزه بطائنى است كه تمام نيست ديگر. عن العبد الصالح، قال سألته عن ام ولد لابيه، اين ام ولد به امام اينجور عرض كرد. مطلب طولانى است، قالت اصاب ثوبى دم الحيض. به ثوب من دم الحيض اصابت كرد. و غسلته و لم يذهب اثره. هر چى شستم اثرش نرفت. فقال اصبغيه به مشك حتى يختلط و يذهب. آن را صبر كن ثوبت را با مشك حتى اينكه با دم مختلط بشود و برود. مشك همان طين احمر است كه گل ارمنى مى‏گويند. او را اگر ثوب را با او... كرديد رنگ ثوب عوض ميشود. ميشود مايل به قرمز ميشود ثوب. آنوقت دم هم كه قرمز است. وقتى كه شستى عين دم رفت ديگر اشكالى ندارد. اين به جهت اينكه آن وسوسه از او از بين برود اين را فرمود امام عليه السلام على تقدير صدورها عنه عليه السلام. براى اينكه وقتى اين را صبغ به مشك كرد كه حقيقتا كه آن لكه نمى‏رود. لكه ديده نميشود ديگر، چونكه ثوب رنگ پيدا كرده است. بدان جهت معلوم ميشود گفته‏اند بر اينكه معلوم ميشود اذهاب الاثر باللون و اللكه، او اعتبارى ندارد. خوب يك روايت ديگر، دو تا روايت ديگر هم هست به اين مضمون. اين روايات احتياج به اينها نداريم. اينها مؤيد مطلب ميشوند كه من حيث السند هم ضعيفند. يك روايت ديگر هم هست كه آن روايت صحيحه است.
روايت هم يكيش را مى‏خوانم‏ها، متعدد است. روايت دومى است در اين باب. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه الابن المغيره عبد الله ابن مغيره است، عن ابى الحسن موسى ابن جعفر سلام الله عليه، روايت اجلى است سندش. قلت له، براى ابو الحسن عرض كردم ان للاستنجاء حدا، استنجاء كه همان تطهير موضع غايط است، براى او حدى هست؟ قال لا، حدى ندارد كه چند دفعه بشور، چه جور بشور. قال ينقى ما سمت، آنقدر بشورى كه آنى كه آنجا هست پاك بشود، برود ديگر. بعله، آن غايط برود. قلت فانه ينقى ما سمت. آنكه آنجا بود رفت. و يبقى الريح. ولكن بويش باقيست. دستم را بگذارم بكشم بعد از شستن، دستم را بو كنم مى‏بينم بو مى‏دهد. قال الريح لا ينزل عليها. عما بو به او نگاه نميشود. به اين روايت هم ما احتياج نداريم. ولو من حيث السند ضعيف است. ولكن اگر او نبود آن حرفها، اين روايت تمام نمى‏كرد مطلب را. چونكه اين در باب استنجاء وارد شده است، استنجاء خودش يك خصوصيتى دارد. احتمال مى‏دهيم در استنجاء معتبر نيست، كه اينكه رايحه برود. و در ساير موارد اين روايت دلالتى ندارد. چرا استنجاء خصوصيتى ندارد؟ چونكه استنجاء بالاحجار هم جايز است. شما مى‏دانيد كسى كه استنجاء بالاحجار ثلاثه مى‏كند تمام اجزاء صغار غايط قلع نميشود. اين عادتا نميشود اين. اگر كسى گفت، نه، ميشود، شما چرا گفتيد نمى‏شود. گفتيم ميشود خدا پدرت را بيامرزد. ميشود. اما آن رطوبت غايط كه به تمامى از بين نمى‏رود. آن غايت كه رطوبت دارد، رطوبت مسريه دارد، اين به احجار ثلاثه كه تماما از بين نميرود اين رطوبت. آن رطوبت رطوبت عين النجس است. پس چونكه شارع در استنجاء تخفيفى قائل شده است، استنجاء يك خصوصيتى دارد، ماء استنجاء را هم پاك كرده است، اين دليل به ساير جاها نميشود. عمده ما ذكرنا است. جماعتى گفته‏اند كه نه، ذهاب الاثر هم به معنى اللون و الرايحه معتبر است. چرا؟ براى اينكه ما گفتيم ازالة العين بايد بشود، آنها هم گفته‏اند ازالة العين بايد بشود. شرط آخر نيست اين. ولكن اگر لون يا فرض كنيد رايحه بماند، اين كشف ميشود كه اجزاء صغار عين النجس باقيست. چونكه گفته‏اند انتقال العرض از معروضى به معروض آخر محال است و الا لازم مى‏آيد عرض در آن انتقال بلا معروض بوده باشد و اين غير ممكن است، خلف فرض است، بدان جهت معلوم ميشود كه اجزاء صغار آنجا هست. مى‏گوئيم اين برهان تمام، اين انتقال العرض از معروض آخر عيب ندارد، فرض كرديم اين برهان تمام. وقتى اين برهان تمام شد اجزاء صغار فرضى كه كشف ميشود به برهان، آنها اعتبار ندارد. شارع ازره را كه نجس كرده است، يعنى ازره حسيه را. و اما ازره‏اى كه فرض كنيد او به حس نميشود، فقط برهان او را كشف مى‏كند در فلسفه، شارع آنها را نجس نكرده است. اين اولا.
و ثانيا اين مطلب يادتان باشد، اين خيلى جاها به درد ما خواهد خورد. ما در بحث مياه گفتيم، گفتيم بر اينكه سرايت دو قسم است، يك سرايتى هست بالانتشار. مثلا فرض كنيد آب كه متغير ميشود، چونكه نجس ازره به او ريخته شده است، دم ريخته شده است، آب متغير شد رنگش. اين تغير گفتيم بسراية بالانتشار است. چونكه اجزاء دم منتشر در آب شده است اين بواسطه او همينجور آب رنگش عوض شده است. يك سرايت بالخاصية است. كه مثل سرايت امراض كه در اشخاص ميشود. يك سرايتى هست كه سرايت بالخاصيت مى‏گويند. سرايت بالخاصيت مثلا آبى هست كنارش در بيرون آب يك ميته‏اى، يك جسدى افتاده است، بو كرده است. بويش گرفته فضا را، از آن جمله آب هم متغير شده است. اينجا سرايت اين بو از آن ميته به آب، بالانتشار نيست. اين بالخاصيت است كه آب خاصيتى دارد وقتى كه مجاور شد با شى‏ء نتن، از بوى او بو در او حاصل ميشود. نتن در او حادث ميشود. اين انتقال ارض از معروض به معروض آخر نيست. انتقال ارضى است، حدوث ارضى است در معروضى بواسطه علتى كه آن علت مجاورت با اوست كه از اين سرايت بالخاصيت مى‏گويند. بدان جهت يا مؤمن، اينكه مى‏گوئى وقتى كه زنكه آن كهنه بچه را بو مى‏كند مى‏بيند كه بو مى‏آيد، يا انسان دستش را به آنجا مى‏زند بو مى‏كند مى‏بيند كه بو مى‏آيد، اين به جهت اين نيست كه اجزاء صغار باقيست. اين بجهت آن تغير بالخاصيت است. چونكه خاصيت دارد بفرمائيد مجاور با اوست اين بو را گرفته است، اين اجزاى صغار را كشف نمى‏كند، كه اجزاء صغار باقيست. بدان جهت در ما نحن فيه بقاء الاثر و انتفاع الاثر اعتبارى ندارد. اثر به معنى لون و اينها بوده باشد و كذا الرايحه. بدان جهت اين را گذشتيم. (سؤال) آنجائى است كه دست زديد ديگر، معروضش همانجاست. اين حادث شده است در او مثل حدوث مثلا ريح در آن ماء. (سؤال) عرض مى‏كنم اولا ملاك نيست، و ثانيا بر اينكه در ما نحن فيه بو دادن آنجا دليل نميشود كه اجزاء صغار باقيست. نه نمى‏گويد. شما فرض بفرمائيد شما يك قاشق مايع را زده‏ايد به شير. آن يك مايع يعنى يك قاشق پنير بود فرض كنيد. يك قاشق ماست بود، يك قاشق ماست را زديد به آن شير، يك حوض شير بود، همه حوض شد ماست. اين سرايت نيست. كه اين يك قاشق ماست سرايت كرده به تمام شير. اين خاصيت شير اين است. خاصيت اجسام هم همينجور است، بعض اجسام اين است كه اگر مجاور با شى‏ء حار بوده باشد، خودش هم حار ميشود. اين مجاورت علت است، احداث مى‏كند حرارت را در او. نه اينكه اين حرارت مال اين بود رفته آنجا. اينجور نيست. اين احداث بالخاصيت است و اين مسئله انتقال نيست. افرض اگر انتقال العرض از معروضى به معروض آخر محال بوده باشد و گفتيم نه، آن از دقت عقلى هم موضوع الحكم است، اين در ما نحن فيه بو دادن اين شى‏ء كه بو مى‏دهد اين شى‏ء متنجس بعد از شستن، دلالت نمى‏كند كه اجزاء عينيه باقيست.
بعد مى‏رسيم به شرط ثانى. شرط ثانى عبارت از اينست، شرط ثانى شرط مهمى است، از شرايط تطهير بالماء اين است كه ما در اثناء استعمال متغير به عين النجاسه نشود. مثلا مى‏بينيد بر اينكه زنكه آن كهنه را كه مى‏شورد، هر قدر كه مى‏شورد آن آب متغير از او خارج ميشود. يا مثلا حيوانى را ذبح كرده‏اند، گردنش نجس است ديگر، چونكه خونى كه خارج شده است گردن را نجس كرده، قصاب ميشورد دست مى‏زند، آن آب متغير مى‏ريزد. مادامى كه آب متغير است به عين النجس، مادامى كه آب متغير است به عين النجس، شى‏ء پاك نميشود. بايد بر آن متنجس جارى بشود در آن اجسامى كه قابل عسر نيستند مثل بدن، و آن اجسامى كه قابل عسر هستند و بايد عسر بشوند مثل الثوب، آنوقتى پاك ميشود وقتى كه عسر مى‏كنى ديگر آب متغير به عين النجس خارج نميشود. يا موقعى كه از اين بدن رد ميشود ديگر رد ميشود از جارى ميشود به اين بدن، ديگر متغير نيست. وقتى كه نازل ميشود به زمين ديگر تغيرى ندارد. آب اگر متغير بشود به عين النجاست، مادامى كه اين آب متغير است، آن متنجس پاك نميشود. آن وقتى پاك ميشود كه اگر عسر كرديد ديگر آب متنجس نمى‏آيد يا اگر قابل عسر نيست، آن آبى كه جارى ميشود ديگر متغير نيست. اين كلام در اين شرط واقع ميشود كه آيا اين دليلش چيست. مسئله مسئله مهمه‏اى است. صور را اشاره مى‏كنيم يا بدون اشاره. فردا انشاء الله.