جلسه 338
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 338
نام استاد: آيت الله تبريزى
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
مطلبى را خواستيم در ما نحن فيه ذكر كنيم ولو سابقا اين را ذكر كرده بوديم. ولكن احتمال داديم كه از يادها رفته باشد. يا بعضىها نبودند. كه اين از وسوسه خارج بشود سامع در اينكه استهلاك گفتيم انعدام موضوع نيست بلكه استهلاك تبعيت حكميه است. آن عين مستهلكه باقى است ولكن تبعيت حكميه دارد به ماء معتصل و بدان جهت پاك مىشود،نه اين كه موضوع معدوم شده است. سابقااينجور گفتهايم،كه الان هم تكرار مىكنيم گفتهايم: اينها كه شرط كردهاند استهلاك مضاف متنجس اينها در ماء معتصم بوده باشد، سرش اين است كه اگر آب غير معتصم بشود، قليل بشود، يا مضاف نجس را در مضاف نجس ديگر ريختهاند كه كثير است اين استهلاك فايدهاى ندارد. چرا؟ چون كه به مجرد ملاقات اين مضاف متنجس با آب قليل نجس مىشود آب قليل و استهلاك آن وقت ديگر فايدهاى ندارد. مضاف متنجس رابه مضاف متنجس ديگر ريختن آن هم همين جور است به مجرد....همهاش نجس مىشود.اينها مىفرمودهاند كه استهلاك،انعدام...در ماء معتصم بهاينها اينجور عرض مىكرديم مىگفتيم پس ما فرض مىكنيم، يك مشت فضله موش را كه قاطى است به يك گونى از گندم، فضله موش نجس است قاطى شد به يك گونى از گندم، اين گونى گندم را بردهاند به آسياب و آسياب اين گونى گندم را آرد كرد فضلات هم آرد شدند مستهلك شدند در اين آرد، فضلات موش مستهلك شد در آرد چه جورى كه شى در ماء معتصم مستهلك مىشود اين هم همين جور مستهلك شد در آرد الان بخواهيد يك ذرهاش را در آرد پيدا كنيدنمىتوانيدمستهلك شده قاطى شده بعد امدهاند اين گونى ارد را كه مستهلك شده است در اوفضله موش باكم وزيادش اين را آمدهاند خمير كردند كسى كه ملتزم است استهللاك اين ادامه موضوع است بايدملتزم باشد كه اين خمير پاك است نان كه درست ميكنند مىخورند عيبى ندارد پاك است هيچ اشكالى هم نداردچراچون كه آنوقتىكه آآردكردند خوب گندم خشك بود اينها هم خشك بود وقتى كه آرد كردند مستهلك شدهانداين فضلات موش استهلاك ندام موضوع است يعنى موضوع اش رفت ديگر نيست فضله موش نيست ندامموضوع است بعد آوردهاند آن آرد را كه مستهلك شده است در او فضلات موش يعنى منهدم شده است پاك است همهاش ديگر ريختهاند فرض كنيد توى آب توجه كرديد خمير كردند نان پختهاند همهاش پاك است اشكالى ندارد وقدر عين راعرض كردهاند معاصرين كه داشتيم كسانى كه خوب مىگفتند ما ملتزم مىشويم پاك است بخوريد گفتيمنمى شوداين معنا اين فرقى نيست كه فضله موش راقبلا فرض بفرماييد توىگندم بريزديااينكه فرض كنيد گندم را توى آب بريزد توجه كرديد آبى بريزد آن آب قليلى كه بعد از ريختن اين ببحسب التكازفرقى ندارد در هر دو صورت خميرى را نانى را خورده است كه در او فضلات موش بود ومتنجس شده بود به آن فضلات اين كه نمى تواند شخص بالارتكاض ملتزم بشود به جواز اكل اين نانها كه نانهاپاك است و خميرشان هم پاك است نانشان هم پاك است اين دليل قطعى است براينكه استهلاك عرفا اين ادام نيست والاّ اگر اين ادام بود ديگراين ارتكاز نبوداين معلوم مىشود استهلاك اين ادام نيست تبعيت حكمى است تبعيت حكمى فقط درماء كثير است در آرد نيست آن رواياتى كه در ماءكثير وارد شده بود كه د در او دوا بول مىكنند در او خمرى ريخته مىشود نمىدانم دراوتله فيه الكلاب و امثال
ذالك امام فرمود مادامى كه متغير نشده است فتوزوشك اين دليل اين بودكه اينها پاك شدهاند اينها تبعيت حكمى پيدا كردهاند نه اينكه اينهاكه ريخته شدهاند دراين آب معدوم شدهاند. اين تبعيت حكمى مختص به ماء بود و اما در آرد اين جور نداريم در آرد همين جور است. آرد وقتى كه فضلات موش را دارد توجه كرديد بعد اين آرد را خمير كردند توجه كرديد آن نجس است، آن فضلات موش در آن هست ملاقات با آب كرده است. آب را نجس كرده است، آرد هم نجس شده است نانها هم نجس هستند اتكازم همينه. اين مطلبى بود كه سابقا گفته بوديم در بحث الاستهلاك چون كه بعضىها نبودهاند يا از يادها رفته بود دوباره اعادش كرديم كه از شكى خارج بشود شخصى كه مسأله استهلاك اين ادام موضوع نيست بلكه تبعيت حكميه است در آب. بعد كلام واقع مىشود در اين كه ايشان فرمود يعنى مرحوم سيد يزدى از شرايط تطهير به الماء اعم از اين كه ماء قليل بوده باشد يا كثير بوده باشد اين است كه در اثناء استعوال متغير نشود و الا اگر در اثناء استعمال متغير شد آن پاك نمىكند غسل به آن ماء. كلام در سه صورت واقع مىشود. طهارتا كلام واقع مىشود در آن متنجسى كه به يك دفعه شستن پاك مىشود. متنجسى كه به يك دفعه شستن پاك مىشود و آن يك دفعهاى كه او را مىشوييم غسلهاى است كه يتعقبها طهارت المحل. اين غسل تمام بشود مقصور پاك مىشود، متنجس مقصور. در اين غسلى كه يتعقبها طهارتا المحل بايد در اثناء آب متغير نشود به عين النجاست. متغير نشود طعمش لونش او ريحش به عين النجاست متغير نشود و الا اگر متغير بشود فلا طهارت. اين يك صورت است. صورت ثانيه جايى است كه شىء به يك دفعه شستن پاك نمىشود. مثل ثوب متنجس بالبول كه بايد دو دفه شست او را به آب قليل يا با آب كر. حتى با آب كر كه مسئلهاش خواهد آمد انشاء الله.
در اين ثوب متنجس به بول كه دو دفعه شستن لازم است ماء در اثناء متغير شده است به عين النجس ولكن در غسلهاى متغير شده است كه لا يتعقبها طهارت المحل، بعد از اين غسله پاك نمىشود بايد يك دفعه ديگر شست. غسله، غسلهاى است كه لا يتعقبها طهارت المحل بعد بايد غسل ديگر كرد. دو غسل معتبر است مرتين. اين هم صورت ثانيه. صورت ثالثه جايى است كه ماء در اثناء استعمال متغير بشود ولكن به اوصاف المتنجس. به عين النجاسه متغير نشود. به اوصاف متنجس متغير بشود. مثل اين كه مثلا ثوبى را كه رنگ كرده بودند، آن رنگهايى كه سابقا هم معلوم بود. تا يك زمانى مىشستى رنگ مىداد. الان هم هست. اين ثوب اينجورى متنجس شده بود به عين النجاسه. اين را كه مىشوييم در اين شستن در اثناء اين آب رنگ پيدا مىكند. اما رنگ مال خود ثوب است نه عين النجاستى كه در ثوب است. اين صه صورت در اينها بحث خواهيم كرد. فعلا كه اُس الاساس او است كلام در صورت اولى است. كه آب در اثناء متغير شده است. اثناء غسلهاى كه بعد از آن غسله پاك خواهد شد. در اثناء متغير شده است. گفتهاند اين با اين غسله پاك نمىشود. كما اين كه ديروز گفتم بايد آنجورى بشويند كه عثر كه مىكنند ديگر آب متغير نمىشود، آب غير متغير خارج مىشود يا اگر قابل عثر نيست از جوامد است آب را بايد بريزند كه آن آبى كه نازل مىشود از آن متنجس غير متغيرا نازل بشود. تا آن حال نازل نشده است پاك نمىشود. خوب دليل بر اين چيست كه متغير نبايد بشود در اثناء؟
دليل اينجور ذكر كردهاند كه آن مائى كه به او طهارت مىآورد به متنجس آن ماء بايد پاك بشود. وقتى كه آب در اثناء متغير شد، متنجس مىشود. وقتى كه متنجس شد لا يحصل به الطهاره. اين جور استدلال كردهاند. خوب اين استدلال اين اشكال را دارد. بعله در مائى كه انسان با او متنجس را مىشويد آن آب بايد پاك بشود. اما قبل الاستعمال پاك بشود. قبل از اين شستن بايد پاك بشود. و اما به اين شستن به شروع شستن، در اثناء شستن نجس بشود او اشكالى ندارد. مسئلهاش خواهد آمد. آن طهارتى در آب معتبر است كه آن طهارت قبل از غسل طهارت باشد. و اما تنجس الماء به آن غسل، به آن غسل خودش متنجس بشود، در اثناء به آن غسل متنجس بشود اين اشكالى ندارد. اينجا هم در اين اثناء آب به همين متنجس، تنجس پيدا كرده است. به اين شستن تنجس پيدا كرده است. اين اشكالى ندارد. اينجور اشكال را كردهاند كه اين اشكال را بايد گفت. در جواب اينجور فرمودهاند، درست توجه كنيد، بحث، بحث مهمى است. گفتهاند آنجايى كه شىء متنجس را با آب قليل مىشويند، اين مقدمه است. شىء متنجس را با آب قليل مىشويند و آن آبى كه هست در اثناء متغير نمىشود. مىشويند شىء متنجس را با آب قليل، بعله وقتى كه تمام شد آن شىء پاك مىشود متنجس. در اين آب قليلى كه با شىء متنجس را با او شدهاند و متغير هم نشده است فرض اين است اينجا دو تا مسلك است بين فقها، يك مسلك اين است چون كه آب، آب قليل است وقتى كه رسيد به اين متنجس، به مجرد رسيدن نجس مىشود. خود آب نجس مىشود. ولكن وقتى كه اين شىء را يعنى انسان شست عثر كرد، اين آبى كه مىريزد همهاش نجس است. چون كه آب به مجرد رسيدن متنجس مادامى كه متنجس پاك نشده است، متنجس است، آب به آن متنجس نجس مىشود. وقتى كه اين آب را فشار داديم در اجسامى كه قابل فشار است يا اجسامى كه قابل فشار نيست از آنها ريخت اين آب نجس مىريزد. از اين آب نجس يك خرده متخلف مىشود، در خود ثوب مىماند. چون كه همه آب كه نمىآيد بيرون. بدان جهت فشار متعارف لازم است. بعد اگر فشار زياد بدهى باز آب مىآيد. پس آن آبى كه در ثوب مانده است و روى بدن يا آن جسم مانده است متخلف شده است او آب نجس است. ولكن حكم كرديم، حكم كردهاند و حكم خواهند كرد كه آن آب متخلف پاك مىشود. چرا؟
چون كه اين ادلهاى كه وارد شده است در تطهير ثوب و بدن و ساير الاشياء بالماء القليل آنها اين طهارت متخلف مدلول التزامى آن ادله است. آن ادله ظاهرش اين است كه در خصوص تطهير و غسل بماء قليل واردند آن ادله كه به ماء القليل اگر متنجس را بشوييد متنجس پاك مىشود، تغير هم پيدا نكرده است. فرض آنجا است. آن متنجس پاك مىشود. يعنى پاك مىشود يعنى بالفعل پاك است بعد الغسل. كى مىتواند شارع حكم كند كه اين ثوب بالفعل پاك است، حكم مىكند به طهارت آن اجزاء مائيه كه متخلف است در آن ثوب. آنها را هم حكم به طهارت بكند. بدان جهت حكم كردهاند كه طهارت اين ماء متخلف مدلول التزامى آن ادلهاى است كه امر مىكند به غسل المتنجاست به ماءالقليل. اين يك مسلك بود. صاحب اين مسلك چه چيز را ملتزم شد؟ ملتزم شد غساله وقتى كه از ثوب درآمد يا از بدن جارى شد در زمين ريخت يا در ظرفى شد او نجس است. خود غساله نجس است. و اما خود ثوب يا بدن پاك شده است. اين يك مسلك بود. مسلك ديگر عبارت از اين بود كه در تطهير به ماء القليل، نه، ما در ادله انفاع ماء قليل عموم اطلاقى نداريم كه ماء القليل در تمام صور نجس مىشود. ولو در آن صورتى كه ماء القليل وارد ميشود بر متنجسى كه آن متنجس به او شسته ميشود، دليل نداريم اصلا اين ماء قليل نجس ميشود. ادله انفاع ماء قليل روايات خاصهاى در موارد خاصه بود و اين صورت را نمىگيرد اصلا. صاحب اين مسلك مىگويد كه اين وقتى كه ثوب را شسته شد و ريخته شد غسالهاش هم پاك است، چونكه دليل نداريم كه نجس است. آن غسالهاى كه متنجس به او شسته شده است، ولو آب قليل بود، ولكن دليل نداريم، بلكه دليل داريم كه ثوب پاك شده، ثوب پاك شده است و دليل هم بر نجاست ماء نداريم. اينهم يك مسلك بود.
پس مىبينيد در ما نحن فيهى كه هست آن كسى كه مىگفت ماء قليل نجس ميشود مطلقا بالملاقات ولكن ملتزم ميشد كه طهارت متخلف از ماء قليل در مغسول، لازمه و مدلول التزامى آن خطاباتى است كه امر مىكند به غسل بالاشياء. چونكه مدلول التزامى آنهاست، ملتزم ميشد. خوب بيائيد به ما نحن فيه. وقتى كه در ما نحن فيه ما ثوبى را كه متنجس به عين النجس است، به آبى شستيم، فرقى نمىكند كه آب آب قليلى بوده باشد يا آب كثيرى حوض كوچكى كه به اندازه كر بود آنجا شستيم ثوبى را كه در او عين نجس زياد بود. وقتى كه اين ثوب را كه در او دم كثيرى بود اين را توى آن حوض شستيم، يا با آب قليل شستيم كه هى آب كه مىريزيم اين آب متغير ميشود. خوب اگر به اين ماء متغير كه خون را قلع كرده است ثوب، اين آب متغير، خودش متغير شد. اين ثوب را فشار داديم يك مقدار كثيرى معظم آن آب متغير ريخت، يك مقدارش متخلق ميشود ديگر. چونكه آب متغير بود. گفتهاند بر اينكه دليل نداريم اينجا كه اين آب متغير متخلف پاك است. چه به كر شسته بشود چه به آب قليل شسته بشود اگر تغير الماء اثناء الغسله حاصل بشود، ما اگر بگوئيم كه اين هم غسل حساب ميشود، بايد اينهم ثوب را پاك مىكند. بايد دليل پيدا كنيم كه آن مائى كه متغير است و متخلف در ثوب است بعد العسر، يا متخلف در جسم است بعد النزول معظمش، دليل پيدا كنيم كه آن آب متغير پاك شده است. دليل نداريم. بلكه اطلاقاتى كه مىگويد اذا تغير الماء، در صحيحه حريز بود، اذا تغير الماء، يعنى تغير الماء بعين النجاسه، اذا تغير الماء تنجس، اقتضا مىكند كه اين آب متغيرى كه در ثوب باقى مانده نجس است. آنوقت و هكذا روايات ديگرى كه بود مثل آن روايت ديگر كه و كذلك الدم اذا سال فى الماء، اگر ماء را تغيير داد، لون الماء را تغيير داد، اين دم اينجا لون الماء را تغيير داده است، اين دلالت مىكند كه اين آبى كه متخلف است اين نجس است، خوب وقتى كه آن آب متخلف نجس شد دليل بر نجاست داريم، پس ثوب پاك نميشود. چونكه با نجاست اين آب متخلف ثوب چه جور پاك ميشود؟!
جواب گفتهاند كه در ما نحن فيه دليل داريم كه اين آب متغير متخلف پاك است. او چى است؟ او اطلاقات الغسل. كه سألته از ثوبى كه اصابه البول يا اصابه الدم كه آنجا دارد اغسله، مطلقا فرمود، آن اطلاقش شامل ميشود آنجايى كه ثوب را با آبى بشوريد و آن آب، قبلا پاك بود، ولكن به شستن متغير شده است، اطلاق اين ادله مىگويد اين آب پاك است. مىبينيد كه تعارض واقع ميشود. در اين آب متغير متخلف تعارض واقع ميشود. آن ادلهاى كه مىگويد اذا تغير الماء تنجس، مىگويد آب متغير نجس است، چه متخلف عند الغسل بشود، چه غير متخلف عند الغسل بشود. ادلهاى كه مىگويد الماء اذا تغير تنجس، مىگويد ماء متغير نجس است، چه متخلف در مغسول باشد، چه متغير در مغسول نباشد، و آن ادلهاى هم كه مىگويد اغسل بالماء آنها هم مطلق است. مىگويد چه آن ماء عند الغسل متغير بشود به عين النجاسه مثل اين فرض، يا نشود. نشود كارى ندارد ادله اذا تغير الماء تنجس. يا مثلا دمى را توى حوضى ريختهاند حوض متغير شد، اذا تغير الماء تنجس، ادله اغسل ماء كارى ندارد آنجا. اينجا محل اجتماعشان ميشود. ادله اذا تغير الماء تنجسى كه هست مىگويد اين آب متخلف متغير نجس است اغسل بالماء مىگويد نه، اين ثوب پاك شده است. وقتى كه اين دو تا ادله مقتضايش اين شد، يكى از دو حرف را بايد بزنيد. يا بايد بگوئيد كه ملتزم ميشويم ثوب نجاست اوليه را از دست داده است، از او پاك شده است، ولكن يك نجاست ثانويه پيدا كرده است، و آن اين است كه با اين آب متغير باز نجس شده است. يا بايد اين را بگوئيد. اين را اگر گفتيد خلاف ظاهر ادله است، چونكه ظاهر ادله اغسل بالماء معنايش اين است كه بعد الغسل طهارت فعليه حاصل ميشود بر مغسول. شما ملتزم شدهايد بر اينكه طهارت شأنيه حاصل شده. طهارت فعليه نيست، بالفعل نجس است، اين خلاف الادله است. خلاف ادله تطهير النجاسات است بالماء. چونكه مدلول آنها اين است كه بعد از غسل پاك است. و اين بعد الغسل بالفعل پاك است معارض دارد، ادله اذا تغير الماء تنجس، مىگويد اين آب متغير تنجس دارد، و تعارض هم بالخصوص و بالعموم من وجه است. جاى تخصيص نيست. ادله اغسل بالماء باطلاق مىگيرد صورت تغير را، مثل آن تطهير بماء قليل نيست كه آنجا لازمهاش بود، اطلاق نبود. آن كسى كه مىگفت ماء قليل مطلقا نجس ميشود، لازمه ادله اغسل اين بود كه ثوب طهارت فعليه پيدا كند. آن ماء قليل متخلف پاك بشود. و الا ادله اغسل لغو ميشود بالماء القليل. اينجا اينجور نيست. اينجا ادله اغسل بالماء هم آن صورت را مىگيرد كه ماء متغير نشود، آنجا معارض ندارد اثناء الغسل. و هم شامل ميشود باطلاق آن صورتى را كه ماء در اثناء متغير بشود. هر دو صورت را مىگيرد. در اين صورت ثانيه كه در اثناء متغير شده، ادله اذا تغير الماء تنجس، معارضه مىكند. آن ادله مىگويد ماء متغير شد نجس ميشود، چه در غير مقام الغسل، و غير المتخلف فى المغسول باشد يا متخلف فى المغسول باشد، همهاش نجس است. بدان جهت تعارض واقع ميشود، طهارت فعليه را بايد ملتزم بشويم اگر ملتزم شديم. وجه اول رفت، وجه دوم اين است كه هر دو تساقط مىكند. چونكه معارضه شد ديگر، اطلاقين تساقط مىكنند. بعد از تساقط به چه چيز نوبت مىرسد؟ به استسحاب بقاء نجاست ثوب. نمىدانيم كه اين ثوب آن وقتى كه نشسته بوديم اين غسل را كه متغير شد آب در اثناء، قبل از اينكه اين غسل واقع بشود اين نجس بود، نمىدانيم با اين شستن اينجورى پاك شد يا نه؟ استسحاب مىگويد نه نجس است.
و اگر كسى گفت اين استسحاب در شبهه حكميه است آخر، اينجور است. و استسحاب در شبهه حكميه به درد نمىخورد، استسحاب حجيت ندارد بر شبهات حكميه. چونكه اينجا شك داريم كه شارع حكم كرده است به طهارت مغسول بالماء المتغير اثناء الغسل يا حكم نكرده است؟ حكم كرده به بقاء نجاستش. اينجا شبهه شبهه حكمى است. در خارج اشتباه نداريم كه با آبى شستهايم كه در اثناء متغير شده است. در خارج شكى نداريم. شك در اين است كه حكم شرعى اين چيست؟ شارع به اينجور غسل چه جور حكم كرده، چونكه ادله معارضه كرد. شبهه شبهه حكمى است، استسحاب جارى نيست، خدا بگذارد قاعده طهارت. كل شىء طاهر حتى تعلم انه قزر. نتيجه چه ميشود؟ نتيجه اين ميشود كه در ما نحن فيه، غسل بمائى كه در اثناء متغير شده است اشكالى ندارد، ثوب را پاك مىكند. خوب اين اشكال اينجور است. از اين اشكال جواب گفته شده است كه نه، اينجا نوبت به اصل عملى نمىرسد، اگر نوبت به اصل عملى ميرسيد بله، يا مورد مورد استسحاب بود يا مورد مورد قاعده طهارت بود. ولكن نوبت به اصل عملى نمىرسد. چرا؟ چونكه ما مطلقاتى داريم و آن مطلقات اين است كه شيئى كه متنجس شد، تنجسش باقى مىماند. شىء اگر تنجس، آن تنجس باقى مىماند. معنايش اين است كه هر كار بكنى آن تنجس باقى مىماند. يك جا را يقين داريم كه اگر به مائى بشوريم كه در اثناء متغير نشود، اين نجاست مرتفع ميشود از ثوب يا بدن. و اما اگر در غير اين صورت هم تخصيصى خورده است كه ديگر نجس نمىماند، يكى از صورتهايى كه غسل بماء متغير به اثناء است. دليل كه تمام نشد بر تخصيص، تمسك بر آن عموم مىكنيم، تمسك بر آن مطلق مىكنيم، حكم مىكنيم كه شىء در نجاستش باقيست. خوب آن عموم كجاست كه دلالت بكند هر شيئى كه نجس شد، نجاستش باقى مىشود؟ اگر اينجور دليل پيدا كرديم كه خيلى حرف حرف متينى است. اگر شيئى نجس شد نجاستش باقى مىشود عموم است ديگر، در يك جا دليل پيدا كرديم كه نجاست مرتفع شده، تخصيص مىزنيم اين را، تقييد مىكنيم. و الا اگر دليلى پيدا نكنيم آنوقت تمسك به اين عموم مطلق مىكنيم. اين عموم مطلق را ديگران اينجور گفتهاند. آن موثقه عمار است در باب 37 از ابواب النجاسات، روايت چهارمى است. در آن موثقه عمار هست كه فاذا علمت فقذ قزر كل شىء نظيف حتى تعلم انه قزر، هر شيئى حكم ميشود به پاكى او حتى اينكه بدانى كه نجس است. فاذا علمت وقتى كه فهميدى كه نجس است، فقد قزر. او ديگر نجس ميشود. يعنى بر همان نجاست، وقتى كه فهميدى نجس است، فقد قزر يعنى قزارتش مىماند. اذا فاذا علمت، چه چيز را فهميدى؟ فاذا علم كه اين شىء نجس است، وقتى كه فهميدى كه نجس است، فقد قزر نجاستش مىماند. خوب اين همان دليل ديگر. شىء وقتى كه فهميديم، چونكه وقتى كه نفهميديم كه نجس است محكوم به اصالة الطهاره بود. وقتى كه نجاست را فهميديم فقد قزر، ديگر نجاستش باقى مىماند. فاذا علمت، يعنى قزارت واقعيه را فهميدى، فقد قزر او ديگر نجاستش باقى مىماند. اين را فرمودهاند. ولكن (سؤال) چه چيز را پس من فهميده بودم؟ مثل اينكه هضم نشد حرف من. چه چيز را شما فهميديد؟ كل شىء نظيف حتى تعلم انه قزر. فاذا علمت، وقتى كه فهميدى، چه چيز را فهميدى؟ فقد قزر، اين جواب است. اذا علمت القزر فقذ قزر. اينجور ميشود ديگر. هضم كن. معده هضم مىكند اين مطالب را، معده ذهن. فاذا علمت يعنى فاذا علمت انه قزر فقد قزر. ديگر نجس شده است، يعنى نجاستش مىماند. آن عيبى ندارد، محكوم به اصالة الطهارت است. وقتى كه فهميدى اين نجس است ديگر نجاستش مىماند. بدان جهت هر وقت دليل پيدا كرديد كه اين نجاست مرتفع شده، رفع يد از او ميشود، و الا اشكال پيدا مىكند. ولكن اين حرف مبتنى است بر اينكه فاذا علمت انه قزر فقد قزر، بيان حكم شرعى باشد. ولكن ظاهر اين است كه اين بيان غايت اصالة الطهارة است، يعنى كل شىء نظيف حتى تعلم انه قزر. غايت اصالة الطهارت، علم به قزارت است. فاذا علمت انه قزر فقد قزر، يعنى ديگر اصالة طهارت نيست. وقتى كه فهميدى قزر است ديگر حكم به نظافت ظاهريه نيست. اين روايت بهتر اين بود به اين روايت استدلال بشود كه بعد العلم بالقزارت شىء در او قاعده طهارت جارى نميشود، در آن قزارتها. اگر شما فهميديد شيئى نجس است بعد از فهميدن در آن نجاست اگر شك هم كرديد، جاى كل شىء نظيف نيست، اصالة الطهاره معتبر نيست. اين اصالة الطهارت كه در اشياء معتبر است اين در صورتى معتبر است كه علم به قزارت پيدا نكنيد، علم به قزارت پيدا كرديد بعد ديگر شك در آن قزارت، ولو شك در بقاءها، نه شك ساده، شك در آن قزارت يعنى شك در بقائش مورد اصالة الطهاره نيست. يعنى بايد احراز طهارت كنيد. اين همان حرفى است كه در صحيحه زراره هم وارد شده بود كه حتى يقين، وقتى كه فهميدى ثوبت نجس است بايد بشورى تا يقين پيدا كنى. حتى تكون على يقين من طهارتك. ولو آن شبهه موضوعيه بود، شبهه حكميه را نمىگرفت آن صحيحه زراره. ولكن اين روايت هم شبهه موضوعيه و هم شبهه حكميه را مىگيرد. بعد از اينكه فهميديد شيئى نجس است در آن شىء ديگر شك در آن قزارت كرديد، ديگر حكم به نظافت نمىشود. نتيجه اين ميشود كه شستن به آب متغير فايده ندارد. چونكه علم پيدا كرديم اين شىء نجس است، بعد در اين نجاست شك مىكنيم ثوب متنجس در نجاستش باقيست يا نه؟ جاى اصالت الطهاره نيست.
ما يك دليل ديگرى داريم كه آن دليل ديگر اينست كه نه، اينجا جاى اصل عملى نيست اصلا. بعد از اينكه ادله تعارض كرد يعنى ادله غسل بالماء معارضه كرد با آن ادلهاى كه مىگفت الماء اذا تغير تنجس، معارضه كرد، رجوع به عام فوق مىكنيم. عام فوقى داريم، چه عام فوقى؟ و آن عام فوق مىگويد اين آب متغير متخلف نجس است. همين همين، همين مدلول آن عام فوق اين است. اين آب متغير متخلف نجس است. او چيه؟ او موثقه سكونى است. مىگويد الماء يطهر و لا يطهر. آب پاك مىكند اما اگر خودش نجس شد خودش پاك نميشود. الماء يطهر و لا يطهر. آب پاك مىكند، اما اگر نجس شد خودش پاك نميشود. اين يك عامى است، هر آبى را مىگيرد، متغير باشد، هر آبى نجس شد، او پاك نميشود. منتهى در يك جا در آن آب قليل كه شىء را با او شسته بوديم با آب قليل، متغير نشده بود، آب قليل بناء بر اين بود كه نجس بود آخر، متخلف شد آنجا پاك شد آخه آن متخلف. آنجا دليل داشتيم. چونكه عام است ديگر. الماء يطهر آن روز گفتيم كه طهارت حكميه اعتباريه را مىگويد. ولا يطهر يعنى طهارت اعتباريه پيدا نمىكند بعد التنجس. اين يك عامى است. از اين در آن مورد به دليل خارج شديم كه در آب قليل متخلف در ثوب كه شسته بوديم آنجا ادله اغسل بالماء القليل گفت نه، به عسر پاك ميشود اين آب متنجس. آبى كه قبلا متنجس بود بعد العسر پاك ميشود. آن ادله ديگر كه در تطهير مياه نجسه وارد شده بود كه متصل به معتصم شد، آب نجس پاك ميشود، او را صحيحه بزنطى گفت لان له ماده. در ماء حمام بود كه ماء الحمام يطهر بعضه بعضا. آن اتصال به معتصم بود. آنجا رفع يد كرديم. اما در ما نحن فيه دليل نداريم كه اين آب متغير متخلف پاك شده است. عسر وقتى كه ثوب را عسر كرديم اين آب متغير متخلف پاك ميشود. يا از جسم وقتى كه معظمش نازل شد به نزول، بقيه را پاك مىكند. دليل نداريم به او. الماء يطهر و لا يطهر به عمومش تمسك مىكنيم و نتيجه اين ميشود، جاى اصل عملى نيست. آبى كه استعمال ميشود به استعمال بايد متغير نشود.
يك چيزى هم بگويم كه ديروز گفتم. اصلا در بعضى موارد كه آب متغير متخلف ميشود در ثوب، عنوان غسل محقق نميشود. چونكه تغير الماء، ديروز گفتم، تارة تغيرش به سرايت انتشارى است، مثل ازره و دم. چونكه ثوب متلوث به ازره بود هى آب ريختيم كه آب هنوز متغير است به اين ازره، ذرات الازره، ولكن از ثوب رفته. اينجا اگر ثوب را عسر كرديم باز آب متغير مىآيد، اگر عسر زياد كرديم، اين كاشف از اين است كه اصلا اجزا نرفته. چونكه آن اجزايى كه با آب است آن آب در ثوب است. پس آن اجزاء در ثوب است. اصل آن اجزاء صغار جداى از ثوب نشده است. چونكه با آب است، آب هم با ثوب است. يا آبى است كه روى بدن وايستاده متخلف شده است و آن آب هم متصل به بدن است، آن اجزاء متصل به بدن است، ملاقات به بدن دارد. ديروز گفتيم در آن تغير و سرايت انتشارى اجزاء به حسب نظر عرفى هم باقى هستند، چونكه سرايت سرايت انتشار اجزاء است، ازاله عين نشده است. علاوه بر اين جهت كه اين در مطلق موارد تغير نيستها، در تغير بالرايحه و اينها نيست، تغير انتشارى است فقط، عمده الماء يطهر و لا يطهر. و الحمد لله رب العالمين.
|