جلسه 347

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 347
نام استاد: آيت الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
حاصل كلامنا در اين مقام اين شد اگر اين روايت حسنه ابن ابى العلاء را از قبيل جمع در روايت بگيريم و بگوئيم اينها سه تا روايت بود. در مقام نقل جمع كرده است راوى به اينها. روى اين حساب آن روايت ثالثه كه سألته عن بول الصبى عن الصبى يبول على الثوب، امام عليه السلام كه مى‏فرمايد يصب عليه الماء ثم يعسر، اين معنايش اين است كه يغسل الثوب. معنايش اين ميشود. دو تا قيد به اين وارد ميشود به اين روايت كه روايت سومى است. يك تقييد اين است كه ثم يغسل مرتين. چونكه در روايات ديگر تقييد كرد غسل بول را به مرتين. اينهم بول است، يغسل مرتين. ديگرى اين است، تقييد ديگر اين است كه صحيحه حلبى آن بول صبى كه لم يأكل، او را خارج مى‏كند. مى‏گويد بر اينكه يغسل از بول الصبى، الا اذا كان الصبى لم يأكل كه آنجا صب معتبر است نه غسل. صبى معتبر است كه در آن صب گفتيم ماء ماء غالب باشد. به قرينه مقابله صب در صحيحه حلبى با غسل. ثوبى كه صبى در او بول كرده گفت ان اكل، يغسل. و ان لم يؤكل صب الماء. آن صب ماء غالب ميشود. بنا بر اين ما ذكرنا هيچ اشكالى ندارد. حسنه ابن ابى العلاء دو تا قيد به او وارد شده است، خودش هم در مطلق البول است، يعنى مطلق بول الصبى، يعنى هر صبى باشد، جمع در روايت اينجور است.
و اما از قبيل جمع در مروى بوده باشد، كه اينها نه، يك روايت است در يك مجلس واحد. ابتدائا سؤال كرد ابن ابى العلاء از امام عليه السلام از بول اصابت مى‏كند به ثوب، فرمود يغسل مرتين. ثم ثانيا سؤال كرد عن البول يعنى بول الآدمى، يصيب الجسد يصب الماء مرتين. آنوقت سؤال كرد پشت سرش، پشت سر همين دو تا سؤال، سؤال كرد از بول صبى. چون كه صبى اگر متغذى باشد داخل سؤال اول است به قرينه صحيحه حلبى، اين سؤال سوم مختص ميشود به آن صبيى كه لم يأكل. نخورده است چيزى را. اينجا فرمود صب عليه الماء، آب ريخته مى‏شود به قرينه صحيحه حلبى صب ماء غالب مى‏شود. در صحيحه حلبى ثم يغسل نداشت ولكن در اين حسنه ثم يغسل دارد. اينجا بود كه بنائا بر اين ثم يغسل را چرا حمل به استحباب بكنيم؟ كه حمل استحباب مى‏كردند. خوب ملتزم مى‏شويم، مى‏گوييم آب غالب را كه ريخت بايد مقدارش را قلع كند از او به عسر از او بيرون بكند كما اين كه صاحب الحدائق و صاحب المدارك ملتزم شده‏اند. چرا حمل به استحباب بشود؟ و گفتيم چون كه صب ماء غالب است غسل حساب نمى‏شود. نه، ماء غالب را بريز بعد او را عسر كن. بدان جهت مى‏گفتيم لا ليت كه ايشان هم احتياط مى‏كرد. بعضى‏ها قرينه ديگرى فرموده‏اند. فرموده‏اند بر اين كه اين ثم يعسر، اين حكم حكم استحبابى است. حكم لزومى نيست. آن ماء غالب را وقتى كه ريختند پاك شد. كما اين كه صحيحه حلبى گفته است. اين ثم يعسرش استحبابى است. چرا؟ چون كه اگر اين عسر، عسر لازم بود عصر لازم ثم ندارد كه. آن عسر كه معتبر است اگر در ساير جاها كه ما احتياط كرديم ديگران گفته‏اند معتبر است. آن عسر مقارن با صب هم مى‏شود. چون آبى را كه مى‏ريزى همين كه مى‏ريزد فشار هم مى‏دهد. صب لازم نيست بعد العسر باشد. وقتى كه صب محقق شد مقارن به تحقق او عسر مى‏شود. عيب ندارد، اشكالى ندارد.
اين كه امام عليه السلام در اين روايت فرمود ثم يعسر كه اين صدق مى‏كند بعد از يك ربع كه عسر مى‏كند به او هم صدق مى‏كند اين اعتبار تراخى كه در عسر شده است اين دليل بر اين است كه واجب نيست. اگر اين عسر واجب بود مثل ساير موارد الغسل مقارنش هم كافى بود. اين قرينه بر استحباب نمى‏شود. چرا؟ براى اين كه مى‏دانيد آن عسرى كه مقارنش هم، (مقارن عرفى) مقارن عرفى‏اش هم كافى است در آن صبى است كه غسل حساب بشود. يعنى صبى بشود كه آب جارى بشود در جوف ثوب. در آن صب بعله آن وقتى كه آب جارى در جوف هم مى‏شود همان وقت عسر مى‏كند، عيبى ندارد. و اما در ما نحن فيه عسر، عسرى كه صبى است كه ماء غالب است فقط. مراد آن صب است. اين عسر به جهت اخراج آن مائى كه مخلوط به بول شده است و در فرش هست. در ثوب هست، اين به جهت اين است كه مخلوط به بول شده است و عين بول يا ملاقى او شده است. اين صب به جهت اين است اين بعد از صب مى‏شود. اين صب، بعد تمامه كه ماء را صب كند قلع كند آن مائى را مخلوط به عين نجس شده است. اين چه ربط دارد به آنجايى كه صب، صب غسلى بوده باشد. آنجا آن وقتى كه جارى در جوف ثوب مى‏شود عصر هم مى‏كند كه جريانش بهتر هم بشود. آن عيب ندارد. پس على هذا در ما نحن فيه در اين صمه‏اى كه هست قرينه بر استحباب نيست. بدان جهت كسى اگر حسنه حسين ابن اب العلى را بگويد از قبيل جمع فى المروى است و بگويد بر اين كه مراد از اين صبى، صبى غير متغذى است بايد لا محال، اقلا جزم هم نكند، فتوا هم ندهد كه اين آبى را كه ريخته است بايد قلع كند، فتوا هم ندهد لااقل بايد احتياط بكند. چون كه صحيحه حلبى مطلق است گفته صب بشود. ديگر قيد نكرده است كه بعد عسر بشود. اين حسنه مى‏گويد هم همان صب بشود، هم عسر بشود. دليلى هم بر استحباب نداريم. قرينه‏اى بر استحباب تمام نشد، بايد لااقل احتياط بكند. و اما اگر كسى گفت نه اين يك روايت معلوم نيست باشد اين حسابش جدا شد كه گفتيم نه او فقط مى‏گويد كه صب كافى است. صحيحه حلبى مى‏گويد صب كافى است و اين عسرى كه در اينجا هست عسر در آن صب غسلى است كه در صبى معتبر نيست. در صبى كه لم يأكل.
سؤال؟ اگر اين را خواست بگويد قليلا را آنروز خودم گفتم كه يادتان باشد، اگر قليلا را كسى قرينه گرفت كه اين صبى لم يأكل را بگويد كه قليلا بريزد او بايد لااقل در عسر احتياط بكند. مگر در جمع روايت شد قليلا يعنى آب كم بريز. نه آب قليل بريز، كر نريز كه كسى احتمال بدهد. چونكه كر را نمى‏شود ريخت. كر اصلا قابل ريختن نيست. قليل يعنى قليل عرفى. هذا تمام الكلام در اين جهت، در مقام دو امر باقى مانده است. دو تا امر با بايد متعرض بشويم. يكى از اين امرين اين است، اين رواياتى كه خوانديم كه عمده‏اش صحيحه حلبى بود، و اين يا حسنه حسين ابن اب العلى هم بود در اينها آنى كه ذكر شده است عنوان صب است. ريختن آب است.
سؤال؟ آنى كه در اين رواياتى كه هست در اين روايات عنوان صب ذكر شده است. صب هم به معنا ريختن است پاشيدن نيست. صب به معناى ريختن است. ميزان آن ثوب يعنى آب را مى‏ريزد. صاب به معنى ريختن است، آب را بريزد. ولكن بعضى‏ها كه گفته‏اند رشى هم كافى است، رشى يعنى پاشيدن. مثل اين كه فرض كنيد با دستش يك خرده به كفش آب گذاشته است اينجور مى‏پاشد به ثوب. كه اين قطره، قطره مى‏افتد. چند دفعه هم اين را مكرر مى‏كند به نحوى كه به موضعى كه بول اصابت كرده بود بالاخره ماء غالب مى‏رسد ولكن با چند دفعه پاشيدن. بعضى‏ها گفته‏اند اين هم كافى است. حيث اين كه رشى با صب يك معنا دارد. در صاحب الحدائق هم ادعا مى‏كند. نه اينجور نيست صب به معنايش ريختن است كه آن آب غالب يك دفعه بريزد به آن موضع. معناى صب اين است. و اما در شى و در نزه نه اين ماء غالب ممكن است برسد به تكرار رشى و به تكرار النزه ولكن اين با دفعات است. به تدريج است. آنى كه در لسان ادله مطهر قرار داده است براى ثوب از نجاست بول صبيى كه لم يأكل، صب است. عنوان صب و اما عنوان رشى و نزه در مقام وارد نيست. بعله در بعضى موارد رشى مستحب است، نزه مستحب است كه بعضى مواردش را هم‏
گفتيم. ولكن ربطى به مقام ندارد. انسان كلبى اگر با او مس كند كه نمى‏داند رطوبت داشت يا نداشت مستحب است كه رشى كند، نزه كند آن ثوبش را يا جسدش را، او ربطى به مقام ندارد. در مقام كه بول صبيى كه لم يأكل رسيده است مطهر او را در روايات عنوان صب قرار داده‏اند. بعله، در بعضى نقل‏ها كه از كتب عامه شده است در دو روايتى است كه از عامه نقل شده است كه يكى راجع به بول كردن حسن ابن على سلام الله عليه است در دامن پيغمبر صل الله عليه و آله يكى هم يك قضيه ديگرى است آنجا عنوان رشى دارد. ولكن آن نقل‏ها اصلا پيش ما ثابت نشده است و از طرق اصحاب ما نقل هست آن قضيه حسن ابن على را سلام الله عليه، ولكن آنجا عنوان رشى ندارد. به يك سند ضعيفى نقل شده است. عنوان رشى نيست آن نقل‏ها پيش ما ثابت نيست آنى كه ظاهر دليل اين است كه صب بايد بشود اين عنوان مطهر است بدان جهت رشى و نزه كافى نمى‏شود. اين يك جهت.
سؤال؟ آن صب جارى است. آن صبى كه در بول صبى ده ساله است آن صب به معناى غسل است كه بايد جارى بشود و اما در آن صبى كه در بولى كه لم يأكل جارى است آن صبى است ماء غالب بشود، جريان معتبر نيست. امر ثانى كه در مقام باقى مانده است، آن امر ثانى اين است كه در لسان، از كلمات اصحاب گفته شده است بول الرضى كه غير متغذى بوده باشد كه در عبارت عروه هم همين جور است. طفل شيرخوارى بوده باشد كه آن طفل شيرخوار غذا خور نبوده باشد. و روى اين اساس بعضى‏ها گفته‏اند چون كه رضا مدتش حولين است اين صبى در عرض اين حولين كه تا دو سالگى اگر بول بكند و غذا نخورد آن وقت مطهر بولش اين است. و اما بعد از دو سال چون كه عنوان رضى نيست و مدت الرضا تمام شده است بدان جهت غذا هم نخورد بول بكند مثل بول چهل ساله بايد او را شست. عرض مى‏كنم بر اين كه اين در كلمات الاصحاب است ولكن در روايات ما در مقام عنوان رضى ذكر نشده است. عنوان، عنوان بول صبى بود كه در صحيحه حلبى اينجور گفته شد كه صبى بولش كه اصابت كرد به شيئى فان لم يأكل يصب عليه الماء. اگر اين صبى نخورد، مأكول نخورد و مأكول معنايش اين است ديگر. غذا خور نبوده باشد يصب عليه الماء. آب به او ريخته مى‏شود فان اكل، اگر غذا خور بوده باشد آن وقت يغسل غسلا شسته مى‏شود آنى كه در روايات ما اين است. و از اين معنا دو جهت استفاده مى‏شود. جهت اولايى كه استفاده مى‏شود صبيى است كه اصلا شير نمى‏خورد. شير مادر يا غير مادر. مثل عصر الحاضر. كه همان شير حيواناتى كه هست، شير گاو مى‏دهند به او يا شير خشك مى‏دهند، آنى كه متعارف است به فى زماننا به شير خشك. تا مادامى كه اين شخص اكل نكرده است اين صبى آكل نشده است، نه به بولش آب مى‏ريزند ولو شير گاو بخورد يا شير خشك بخورد. چون كه آنها از قبيل مشروب است. ولو در لغت فرس تعبير مى‏شود از اكل و شرب به خوردن ولكن در لسان عرب اينجور نيست. اكل غير شرب است. و آنى كه در موضوع روايات، موضوع حكم در لسان روايت فان اكل بود. بدان جهت مادامى كه طفل نمى‏خورد ولكن مى‏نوشد چه شير مادر را از پستان چه شير مرزعه را، چه شير حيوان را، چه شير خشك را يا اصلا شير نيست، ماده مشروبى درست كرده‏اند. فرض كنيد غذاى طفل است كه شير به او اطلاق نمى‏شود اصلا. فعلا هم موجود است او را مى‏خورد كه از قبيل مشروب است. مادامى كه لم يأكل بولش وقتى كه اصابت به محلى كرد به صب الماء پاك مى‏شود. و فرقى هم نمى‏كند اين قبل الحولين بوده باشد يا بعد الحولين بوده باشد. چهار سال است همين جور شير گاو ميدهند هيچ چيز به بچه نمى‏دهند. چيزى نمى‏خورد غير از شير گاو. لم يأكل است وقتى كه لم يأكل شد يصب عليه الماء صبا. آب ريخته مى‏شود بر بولش. مقتضاى روايات اين است و عنوان رضيى كه هست در لسان ادله مأخوذ نيست. و اين را اصحاب تعبير كرده‏اند. چون كه ديده‏اند غالبا اينجور است طفلى كه غذا نخورده باشد رضى مى‏شود. شيرخوار مى‏شود. غالبا هم كه زمان قديم همين جور بود شير مادر يا شير مُرزعه بود. رضى تعبير كرده‏اند والاّ عنوان رضى اعتبارى ندارد.
بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف يك مطلب مهمى را شروع مى‏كند. و آن اين است كه مى‏فرمايد و اما در
ساير متنجسات ثوب را جسد را فرمود از بول و اما ساير المتنجسات، ساير اشيائى كه نجس مى‏شود به نجاسات الاخر، در تمامى آنها و حتى در ثوب و جسد با ساير نجاسات كه غير بول بوده باشد غسل مرة بعد ازالت العين كافى است. بعد از اين كه ازاله عين النجس را از متنجس كرد انسان مرة بشويد، ايشان اينجور مى‏فرمايد بعد از ازالة العين متنجس را مرة بشويد اين پاك مى‏شود. ولوق را استثنا مى‏كند. قهرا ادل الانائى كه تنجس بولوق الكلب. آن انائى كه ولوق كلب نجس شده است. آنجا نه كه يك دفعه شستن كافى نيست. او را استثنا مى‏كند. بعد مى‏فرمايد و الاحوط مرتان. احوط اين است كه دو دفعه شسته بشود. بلكه احوط اين است كه اين دو دفعه شستن بعد از ازاله عين بوده باشد. نه اين كه به يكى ازاله عين بشود به آن ديگرى شسته بشود. بلكه بعد از ازالة العين دو دفعه شسته بشود.
انسان كه نگاه مى‏كند به عروه پشت سر اين مسئله‏اى كه مسئله پنجمى است، ظاهرا ذكر مى‏كند مى‏گويد اذا تنجس الاناء، عوانى را متعرض مى‏شود. اگر اناء متنجس بشود به اَى نجسٍ بايد سه دفعه شسته بشود. منتهى اگر به غير ولوق متنجس شد سه دفعه شسته مى‏شود به آب قليل. اگر بالولوق متنجس شد دفعه اولش به تراب شسته مى‏شود دو دفعه ديگرش كه دفعه دومى و سومى است به آب شسته مى‏شود. خوب اين بعد از اين مسئله‏اى كه هست، همان مسئله را مى‏فرمايد كه امطلق العوانى كه متنجس هستند، در تطهير آنها به ماء القليل غسلهاى ثلاث و مرات لازم است. خوب اينجا اين فرمود و اما غير ثوب و جسد يك دفعه شستن كافى است ادالولوق. اين اد الولوقى كه هست يعنى غير از آن انائى كه به ولوق كلب نجس شده است مقتضاى اين است كه اگر اناء به غير ولوق نجس شد يك دفعه شستن كافى است. بدان جهت آن مسئله‏اى كه بعد ميگويد او صحيح است. او جاى خدشه نيست. مطلق الاناء كه متنجس شد بايد سه دفعه شست. قهرا بايد اين تعبير را كه اد الولوق را اينجا گفته است اين را حمل بايد به سهو و اشتباه كرد. اشتباه القلم است. بايد اينجا بگويد اد العوانى. غير از عوانى نه اد الولوق. لالّ منشاء اشتباه هم است. چون كه اين عبارت در عبارت بعضى فقها ذكر شده است مثلا كلام شهيد. در بيان همين جور است كه يكفى در تطهير متنجسات، ايشان حتى ثوب و بدن را هم فرموده است از بول. يكفى در تطهير متنجسات از اشياء متنجسه اد الولوق بالغسل مرة. ولوق را فقط استثنا كرده است.
ظاهر كلامش اين است كه شهيد قدس الله نفسه الشريف كه اگر اناء به غير الولوق متنجس بوده باشد غسل مرة كافى است. احتمالش هست، غسل مرة كافى باشد. ولكن چون كه صحيح و مختار ايشان اين است كه مطلق العوانى متنجس مى‏شوند و مطلق العوانى در تنجسشان سه دفعه شستن لازم است كه مسئله بعدى است اين را بايد از ايشان حمل به اشتباه القلم حمل كرد نه از مثل شهيدى كه مبنايش همين است كه نه غير از اناء ولوق كلب همه جا يك دفعه شستن كافى است. آن يك مطلب ديگرى است. خوب، در تمام متنجسات، متنجسات طهارة ثوب و بدن مى‏شود و اخرى غير ثوب و بدن مى‏شود. اين را مى‏دانيد در روايات ما غالبا متعرض شده‏اند به تنجس ثوب و بدن. آن ثوب هم غالب است نسبت به بدن. و اما به تنجس ساير الاشياء اينها يك موارد مختلفه‏اى است كه يك روايات خاصه‏اى، مثلا يك چند تا روايت وارد است. سرّش اين است چون كه آنى كه مبتلا به مردم بود طهارت ثوب و بدن بود، طهارت ثوب و بدن بود آن طهارت ثوب و بدن را ذكر كرده‏اند، سؤال كرده‏اند ائمه بيان كرده‏اند كه چه جور بشوييد؟ و اما غير ثوب و البدن اينجور محل ابتلا نبود فقط مأكولات بود. مأكولات هم كه يك قسمشان نجس مى‏شود و قابل تطهير نيست مثل زيت و امثال ذالك. يك قسمشان هم كه جامد هستند آن را هم بيان فرموده‏اند. يك جاها فرموده‏اند و ام المرق و يراق. در آن موثقه سكونى است و ام اللحم فيغسل لحم شسته مى‏شود. خوب اين يك موارد مختلفه‏اى است. غالب روايات در ثوب و بدن و اينها وارد است. بدان جهت ما الان مى‏خواهيم يك كبراى كلى ادعا كنيم كه تمام الاشياء، اشياء طاهرى كه متنجس مى‏شوند، چه به عين النجاسه متنجس بشوند چه به متنجس، متنجس بشوند اشياء طاهره، در
تمامى آنها غسل مرة كافى است الاّ الثوب و البدن و النجاست البول، بول غير رضى و الاّ العوانى. اين دو تا را استثنا مى‏كنيم مى‏گوييم در تمامى موارد غسل مرة كافى است. هر شيئى نجس بشود و به هر چيزى نجس بشود، چه عين النجاسه، چه متنجس، غسل مرة كافى است. خوب ما بخواهيم از روايات يك روايتى را پيدا كنيم كه اين كبراى كلى را چه جور كه خدمت شما گفتيم و در متن عروه ذكر كرده است با آن حتك و اصلاحى كه كرديم اين كبراى كلى در روايتى وارد بشود به اين كليت نداريم اينجور روايتى. خوب اگر شما نگشتيد، نگرديد اينجور روايتى در روايات نداريم.
بعله، رواياتى داريم كه از بعضى جهات مطلق است. مثل آن صحيحه حلبى كه ديروز خوانديم. كه صحيحه حلبى مى‏گفت ان الصبى يبول. به چه چيز بول مى‏كند؟ ديگر او عام است. تخت باشد، فرش باشد، ثوب باشد، جسد باشد، هر چه باشد مطلق است. اين از حيث اين كه بول به هر چه اصابت بكند. و هكذا فرض بفرماييد در بول روايت وارد است. در منى روايت وارد است اما روايتى كه در منى وارد است آن روايتش در ثوب و فراش است. چون كه غالبا منى در جسد مى‏شود. در ثوب مى‏شود در فراش مى‏شود. كه ثوب است و جسد است و فراش بعله روايت وارد است كه امر به غسل شده است مثل صحيحه‏اى كه ديروز خوانديم، آنجا هم امر به غسل شده بود. طبيعى الغسل. در دم روايت وارد است ثوبى كه اصابه الدم يا جسد اصابه الدم اغسله، طبيعى است. امر به يك طبيعى است كه يك مره محقق مى‏شود. هكذا در آن اصابت ميته روايت وارد شده است كه اگر به ميت اصابت كرد جسد تو يا ثوب تو اغسله. در او هم روايت است. فرض بفرماييد در كلب و خنزير روايت است و ان مسك من الكلب رطوبٌ، او را بشور. اين مس جسدك هم هست كه روايتش را هم خوانديم. ثوب هم هست در خنزير هم هست. امر به طبيعى الغسل شده است. در مس الكافر هم همين جور است روايت وارد است. در ثوبى كه اصابه الخمر و النبيذ، نبيذ مسكر، بعله ورايت روايت است كه لا تصل فيه حتى تغسله حتى اين كه بشورى، طبيعى الغسل است. و هكذا در اين اعيان نجسه امر شده است به غسل ثوب او البدن يا به غسل كل شى كه در صحيحه حلبى بود از بول، امر به طبيعى الغسل شده است.
در اين اعيان نجسه‏اى كه هست در اين اعيان نجسه وقتى كه شارع حكم كرد ثوب و بدن به اصابت اعيان نجسه كه نجس مى‏شود طبيعى الغسل كافى است آن وقت طبيعى الغسل كافى مى‏شود در ساير متنجسات هم كه در ساير متنجسات هم روايت كم و بيش وارد است. يكى از آن روايت كم و بيش را مى‏خوانم برايتان. موثقه عمار ثاباتى است. عرض كردم اين روايات عمار ثاباتى، در باب بيست و نهم از ابواب النجاسات، روايت، روايت چهارمى است. عن عمار ثاباتى عن ابى عبد الله عليه السلام سئل عن الموضع القزر يكون فى البيت او غيره فلا تصيب الشمس. موضعى كه نجس است از بيت يا غير البيت كه لا تصيبه الشمس. قزر مطلق است. متنجس به بول است. متنجس به دم است. متنجس مثلا به نجس آخرى است. مطلق القزر را مى‏گيرد كه عرض متقزر است يعنى متنجس است. ولكنه قد يبص خشك شده است. قد يبص ذالك الموضع القزر. قال لا يصلى عليه، و العلم موضعه حتى تغسله. حتى اين كه او را بشويى. اين ظاهرش اين است كه زمين آنى كه زمين است يا آنى كه مثل زمين است فرقى مثل اخشاف و امثال ذالك كه منسوبه هستند و غيره اينها هستند كه اصابه نجس بكند كه شمس آنها را پاك مى‏كرد به اشراقش آنها بواسطه طبيعى الغسل پاك مى‏شود. من اى نجس. يكى از مطلقاتى است كه دلالت مى‏كند غير الثوب و البدن، ساير الاشيائى كه متنجس مى‏شوند به هر نجاستى به طبيعى الغسل پاك مى‏شوند. باز آن روايتى كه در ثوب وارد است كه به ثوب به هر نجسى متنجس بشود به عين النجس يا به متنجس، متنجس بشود او هم همين جور است. بواسطه غسل پاك مى‏شود. آن هم باز موثقه همين عمار است. موثقه ديگرش است در باب بيست و هشتم از ابواب النجاسات روايت پنجمى است كه سابق هم خوانده‏ايم سندش را. عن الحائض تعرق فى ثوب تلبس حائض عرق مى‏كند در ثوبى كه مى‏پوشد فقال عليها ليس شى الاّ ان يصيب شى‏ء من مائها يعنى من منيّها او بولها او غير ذالك من القزر. هر قزرى اصابت كند.
فتغسل ذالك الموضع. مطهرش غسل است. بايد بشويد او را. غسل مطهر او است. اين هم استفاده مى‏شود.
و هكذا در موثقه عمارى كه هست، در موثقه عمار، همين عمار يك موثقه ديگر داشت فى من وجد فى انائه فعرة امام عليه السلام در آن روايت فرمود اغسل كل ما اصابه ذلك الماء. آن مائى كه متنجس بود به هر چيز اصابت بكند و بخواهى تطهير بكنى مطهرش غسل است. يك كلمه‏اى بگويم يادتان باشد. اغسل كل ما اصابه ذلك الماء به سه چيز ارشاد است. يك ارشاد اين است كه اين مطهر شى‏ء از اين نجاست، طبيعى الغسل است. چونكه مطهرش طبيعى الغسل است از اين فهميده ميشود پس اين شيئى كه اين آب به او رسيده است، اين شى‏ء متنجس شده است. متنجس شده كه احتياج به تطهير دارد. و كى آنوقتى كه آن آبى كه به او رسيده است نجس ميشود؟ آن وقتى كه خود آب نجس بشود. اغسل كل ما اصابه ذلك الماء، خودش طاهر باشد كه نجس نمى‏كند. بدان جهت است كه مى‏فرمايند اين اغسل در اين موثقه و ساير مواردى كه بر طبق موثقه است، ارشاد به سه تا امر است. المطهر و التنجس و النجاسه. ارشاد به اين سه امر است. بدين جهت از اينهم استفاده ميشود هر چيزى كه آب متنجس به او اصابت كرد او شسته ميشود.
اشكال پيدا نمى‏كند. چونكه در اعيان نجسه كه ثوب و بدن به طبيعى الغسل پاك شد الا از بول. متنجسات هم به طبيعى الغسل پاك ميشود. چونكه متنجس به متنجس، بالاتر از متنجس به عين النجاسه نميشود. در متنجسات به عين النجاسه يك دفعه شستن كافيست كه روايات داريم كه متفرقات در منى بود، در دم بود، در ملاقات ميته بود، ملاقات كلب بود، خنزير بود، خمر بود، فقاع بود و غير ذلك. وقتى كه در آنها طبيعى كافى باشد در ثوبى كه متنجس است به متنجس بالخمر، آنجا هم به طريق اولى ديگر غسل كافى ميشود. خود خمر يك دفعه شستنش كافى بود.
انما الكلام در موارديست كه خود عين متنجس اصابت بكند دو دفعه شستن لازم است. اگر آمد اين متنجس به آن عين اصابت كرد. مثل بول كه به ثوب اصابت بكند بايد دو دفعه شست، به جسد اصابت بكند بايد دو دفعه شست. الان ماء متنجس به بول، يا شى‏ء متنجس به بول اصابت كرده است به شى‏ء طاهر و شى‏ء طاهر را متنجس كرده. يك دفعه بشوريم، اين را از كجا استفاده بكنيم؟ چونكه آنى كه وارد شده بود موثقه عمار در مائى بود كه متنجس به ميته بود، به فاره بود. و اما مائى كه متنجس به بول است از اصابه او هم يك دفعه شستن كافيست، اگر به اين دليل بخواهيد اينهم دليلش صحيحه عيسى است. صحيحه عيسى ابن القاسم روايت اوليست در باب 26. اين صحيحه عيسى غير از آن مرفوعه شهيد است در ذكرى و محقق در معتبر است، اين صحيحه است. در باب 26 از ابواب النجاسات روايت اوليست. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين بن سعيد عن صفوان عن العيسى ابن القاسم، قال سألت ابا عبد الله عليه السلام عن رجل بال فيه موضع ليس فيه ماء، جارى بول كرد كه آب نداشت تطهير كند خودش را. فمسح ذكره به حجر، خوب چاره‏اش آن نديد كه آن را به ديوار يا به حجرى ماليد خشك كرد. خوب اين متنجس به بول شد ذكر. و قد عرقُ ذكره و فخذ. بعله، هوا هم گرم بود يا كار مى‏كرد هم آن عرق كرده است هم فخذش كه اصابت به او مى‏كند او عرق كرده است. قال يغسل ذكره و فخذ. فخذ كه متنجس مى‏شود به متنجس به بول. عرق متنجس مى‏شود آن ذكر متنجس به بول است. عرق متنجس مى‏شود به متنجس به بول و آن عرق را هم فخذ را نجس مى‏كند. سابقا گفتيم ممكن است ديگر او خود موضع نجس من الذكر اصابت به خود فخذ نكند. ولكن چون كه عرق كرده است به عرق او اصابت مى‏كند. بدان جهت اين هم در متنجس به بول است كه در متنجس بالبول هم امام عليه السلام فرمود طبيعى شستن كافى است.
اين مطلقات سالمى بود كه ما پيدا كرده‏ايم. و خدمت شما عرض شد و يك مطلقات ديگرى هم داريم. منحصر به اينها نيست. يك مطلقات معتبره‏اى داريم كه آنها هم معتبر هستند يكى از آن مطلقات را خدمت شما عرض مى‏كنم. روايت معتبره حكم ابن حكيم است در باب بيست و هفت از ابواب الجنابه محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد
عن فضاله، عن حماد ابن عثمان عن حكم ابن حكيم عن عبد الله عليه السلام، قال فان كنت فى مكان النظيف، موقتى كه انسان غسل جنابت مى‏كند اگر جايى كه ايستاده است مكان نظيف بوده باشد فلا يزرك ان لا تغسلك رجلين. ديگر رجلين را شستن لازم نيست. چونكه در باب بيست و هفت از ابواب الجنابه، جلد اول. روايت اولى است فان كنت فى مكان نظيف فلا يزرك ان لا تغسل رجليك و ان كان فيه مكان ليس بنظيف به هر چيز نجس بشود آن مكان فغسل رجليك، رجليك را بشور. يعنى رجليك نجس مى‏شود و مطهرش هم طبيعى الغسل است. اينها مطلقاتى است كه ما پيدا كرده‏ايم. پاك و پاكيزه دلالتشان واضح، سندشان تمام. بعضى‏ها يك مطلقات ديگرى هم فرموده‏اند. كلام واقع مى‏شود در آن مطلقات انشاء الله.