جلسه 348
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 348
نام استاد: آيت الله تبريزى
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در مطلقاتى بود كه مقتضاى آن مطلقات اين بود، چيزى كه متنجس مىشود، به غير البول من ساير النجاسات در تطهير آن اشياء غسلها مرة كافى است. طبيعى الغسل در آنها مطهر است و طبيعى الغسل محقق مىشود به غسلها مرة. اين مطلقات را خدمت شما بيان كردهايم. آنى كه من حيث السند و من الحيث الدلاله تمام بود. و بعضىها مطلقات ديگرى را هم فرمودهاند. كه آن مطلقات به نظر غاصر ما اطلاق ندارند و نمىشود به آنها تمسك كرد و اثبات كرد بر اين كه طبيعى الغسل مطهر است. يكى از آن مطلقات صحيحه زراره را گفتهاند. صحيحه زراره در جلد ثانى باب سى و هفت من ابواب النجاسات. آنجا روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن حماد عن حريض عن زراره. قال قلت له، همان مزمره سماعه است كه در باب استسحاب به او تمسك مىشود. در صدر او دارد كه اصابه ثوبى دم رآف او غيره او شىء من منى. به ثوب من دم رآف اصابت كرد يا دم دم غير رآف يا غير دم رآف كه ساير النجاسات است. او شىء من المنى ذكر خاص بعد العام است. از مجموعه صحيحه ظاهر مىشود كه دم يا منى و غير ذالك من باب المثال است. مراد مطلق اصابت نجاست به ثوب است. به قرينه اين كه حتى اين كه انسان على يقين من طهارته بوده باشد بعد العلم بنجاسه. خصوص اينها نظر نيست. مطلق النجاست است.
آنجا دارد كه فان ظنمت انّه قد اصاب و لم اتيقن ذالك فنظرت فلم اره شىء ثم صليت فرايت فيه آنى كه قبلا ظن كرده بودم بعد از صلاة ديدم او را. قال تغسل، ولا تعيد الصلات. ثوب را مىشويى ولكن اعاده صلاة را مىكنى. چونكه علم به نجاست ثوب نداشتى. گفتيم مع العلم بالنجاسه طهارت ثوب معتبر است والا اگر علم نداشته باشد نمازش صحيح است. آنجا دارد كه و لم ايتقن ذالك فنظرة فلم ارا شيئا ثم صليت فرايت فيه قال تغسل و لا تعيد الصلات. و هكذا فقرات ديگر. فرمودهاند بر اين كه در اين روايت نفرمود كه تغسله مرتين. مطلق تغسل، ملطلق الغسل را مطهر شمردهاند. و بما اين كه خصوص نجاستى دون نجاست منظور نظر نيست مراد مطلق النجاست است اين روايت اين صحيحه دلالت مىكند، مطهر ثوب از مطلق النجاسه طبيعى الغسل است. ديگر ثوب هم با غير ثوب فرقى ندارد. اگر بنا شد در ثوب طبيعى الغسل مطهر شد در ساير متنجسات هم طبيعى الغسل مطهر مىشود. چونكه ثوب اشد است حالش از ساير الاشياء. اين را فرمودهاند ولكن مىدانيد كه اين درست نيست اين استدلال به اين اطلاق نمىشود تمسك كرد. اين زراره مىدانست كه نجس را بايد تطهير كرد. ثوب وقتى كه نجس شد تطهير كرد و نماز خواند و مىدانست هم كه چه جور بايد تطهير كرد. اين سؤال از فروعات مىكند. مىگويد كه با نجسات واقعيه نماز خواندم و بعد از نماز فهميدم كه با نجاست واقعيه نماز خواندهام. بعد سوال مىكند بر اين كه با نصيان النجاسه نماز خواندهام كه همان در صدر روايت است. چون فهميدم ثوبم نجس شده است وقت نماز رسيد و نصيت ان بثوبى شيئا. همين نجسى كه فرض شده است فالمة اثره، جاى ثوب را نشان گذاشتم كه بشويم فازرة الصلاة و نصيت ان بثوبى شيئا. يادم رفت كه ثوبم نجس است فصليت فيه. امام آنجا مىفرمايد كه تغسل الثوب و تعيد الصلات. هم صلاة را اعاده مىكنى هم ثوب را مىشويى. اين تغسل الثوب و تعيد الصلاة معنايش اين است كه صلاة آن صلاتى كه سابقا خواندهايد به درد
نمىخورد اين تغسل به جهت اين است كه بايد با ثوب طاهر نماز را اعاده كنى. اينجا مىفرمايد در اين صورت جهل كه نه، اعاده نماز لازم نيست ولكن ثوبت را بايد براى صلوات ديگر بشويى.
اما ثوب در مقام اين كه طبيعى الغسل مطهر او است زراره از اين سؤال نكرده بود كه ثوب را بول اصابت كرده است يا نجس اصابت كرده است چه كنم؟ مثل آن رواياتى كه اصاب ثوبى بولا امام فرمود اغسله مرتين. حكم صلاة را مىپرسد زراره. حكم تطهير ثوب را مىدانست. حكم صلاة را مىپرسد كه طهارتا ان جهل فى نجاسه واقع ميشود. و اخرى ان نصيان النجاسه واقع مىشود و ثالثة به جهل در اثناء معلوم مىشود كه صلاتش نجس بود و غير ذالك. صورت علم اجمالى را مىپرسد كه فهميدهاند كه به ثوب اصابت كرده است نجس، نمىدانم به كجايش. آنجا مىفرمايد همهاش را بشور. شك كردهام چه جور؟ مىفرمايد در شك لازم نيست بشويى. اين حكم صلاة را مىپرسد. مع الجهل بالنجاسه، مع الشك فى النجاسه. مع نصيان فى النجاسه اين صحيحه در مقام بيان اين است. و اما ثوب نجس مىشود و مطهرش چيست؟ او را زراره خودش مىدانست قبلا. سؤال مىكرد كه يادم رفت بشويم نماز خواندهام همين جور. بعد گفت گمان كردهام ولكن نديدهام نماز خواندهام بعد ديدهام. اين در مقام بيان حكم صلاة است و استفصاء از حكم صلاة است در مقام بيان مطهر نيست اين روايت كه به اطلاقش تمسك بكنيم. و يكى از رواياتى كه باز به او تمسك شده است كه مطلق الغسل مطهر است موثقه عمار ثاباتى است. موثقه عمار ثاباتى در باب چهل و پنج از ابواب النجاسات است. روايت هشتمى است و باسناد الشيخ عن محمد ابن احمد ابن يحيى كه سندش صحيح است عن احمد ابن حسن ابن على ابن فضال كه برادر على ابن فضال است عن امر ابن سعيد مدائنى عن مصدق ابن صدقه عن عمار ثاباتى سند فتحيين هستند. همان سند مكرر ولكن ثقات هستند. عن ابى عبد الله عليه السلام عن رجل ليس عليه الاّ ثوب. يك لباس دارد و لا تحل الصلات فى، صلات هم در او حلال نيست از جهت اين كه نجس است. خوب چون كه دارد و ليس يجد ماء يغسله. آب ندارد كه او را بشويد. معلوم مىشود كه ثوب نجس است. كيف يصنع؟ چكار بكند؟ امام عليه السلام فرمود يتيمم و يصلى. تيمم بكند و نماز بخواند فاذا اصابت ماء و غسله الصلات. وقتى كه به آب رسيد ثوب را مىشويد و نماز را اعاده مىكند. ثوب را مىشويد ديگر استبصاء نكر كه كدام نجس اصابت به ثوب كرده است؟ چرا متنجس است. در مطلقش فرمود اذا وجدا ماء غسله. بشويد. نفرمود غسله مرتين. نفرمود دو دفعه بشويد، تفسير هم ندارد معلوم مىشود در مطلق النجس طبيعى الغسل كافى است.
و اعاد الصلاة، صلاة را هم اعاده مىكند. سابقا گفتيم اين اعاده صلاة بواسطه تيمم است. كسى كه تيمم كرده است و نماز را خوانده است مستحب است برايش ولو بعد خروج الوقت آب پيدا كرد آن نماز را اعاده كند. اعاده هم به معناى لغوى است. يعنى تكرار كند. غذا را هم مىگيرد. سابقا بحث كرديم. اين روايت هم مثل صحيحه زراره است. چون كه اين راوى مىدانست كه اگر آب داشته باشد بايد بشويد و چه جور بشويد. اين روايت در مقام بيان او نيست. در مقام بيان اين است كه آب نداشت طهارت ثوب شرط صلات است، آب هم كه ندارد تطهير كند، چه كار كند؟ عريان نماز بخواند يا با اين ثوب نماز بخواند. وظيفهاش را مىپرسيد يا اصل نماز خواندن لازم نيست. چون كه ثوب طاهر ندارد. امام عليه السلام مىفرمايد يتيمم و يصلى فاذا اصاب ماء يعنى مادامى كه غير متمكن از آب است صلاة در اين ثوب مجزى است. وقتى كه آب پيدا كرد ديگر بايد آن وقت تحصيل طهارت كند. اما تحصيل طهارت به چه مىشود؟ به طبيعى الغسل مىشود يا غسل مرتين بشود؟ اين روايت در مقام بيان اين نيست. و اين را خود سائل هم مىدانست كه آب داشته باشد چه جور بشويد؟ خودش مىدانست اين را. بدان جهت اين روايات در مقام بيان نيستند بدان جهت عمده همان است كه سابقا ذكر كرديم. عرض مىكنم بر اين كه، ما حتى از روايات سابقى، روايتى را پيدا كرديم و خدمت شما ذكر كرديم اگر ثوب متنجس به بول بشود كه در او دو دفعه شستن معتبر است اگر ثوب متنجس به بول
نشود ولكن متنجس بشود به متنجس بالبول. به خود بول متنجس نشده است ثوب و بدن. ولكن به آنى كه متنجس به بول است متنجس شده است. همان صحيحه عيس را پيدا كرديم كه آن صحيحه عيس دلالت مىكرد كه آن فخذش ولو متنجس شده است به عرقى كه متنجس شده است آن عرق فرض بفرماييد به آن ذكرى كه متنجس به بول است طبيعى الغسل كافى است.
بعضىها در اين متنجس بالبول يك روايت عيس ديگرى را ذكر كردهاند كه او دليل مىشود بر اين كه در آنى كه متنجس بالبول است او هم اصابت بكند به ثوب با به بدن اصابت بكند طبيعى الغسل مطهرش است. اين روايت عيسى كه هست اين روايتى است كه شهيد قدس الله نفسه الشريف در ذكرى اين روايت را از عيس نقل كرده است. مىگويند محقق هم نقل كرده است اين روايت را. در جلد اول باب نهم از ابواب ماء المضاف روايت چهاردهمى است. وروى الشهيد فى الذكرى و غيره و غير شهيد هم ذكر كرده است. عن العيس ابن القاسم قال سألت عن رجل، سوال كردم از مردى كه اصابته قطرة من تشت فيه وضوء. از مردى سؤال كردم كه اصابت كرده است به او به بدنش يا به ثوبش، فرقى نمىكند قطرة من تشت، قطرهاى از تشتى اصابت كرده است كه فيه وضوء. در آن تشت غساله است. وضوء يعنى ماء الغساله. آن آبى كه ماء غساله است از او ترشح كرده است قطرهاى. قال ان كان من بول او قزر فيغسل ما اصاب. آن وضو، آن غساله بول بوده باشد يا غساله قزر آخرى بوده باشد فيغسل ما اصاب. آنى را كه اصابت كرده است مىشويد. يعنى طبيعى الغسل مطهرش است فيغسل ما اصابه، مرتين ندارد. بول باشد يا غير بول باشد فرقى ندارد. متنجس به او به طبيعى الغسل پاك مىشود. به اين روايت عيس تمسك كردهاند. در اين روايت عيس جهاتى از اشكال است. يك اشكال در ناحيه اين است كه اين مزمره است. سألته عن رجل اصابته قطرة من تشت فيه وضوء. در او وضو است خوب اين مزمره چه جور حجت بشود؟ گفتهاند اشكالى ندارد چون كه اين عيس ابن القاسم از اجلا است امثال زراره است. كه اينها از غير الامام عليه السلام محتمل نيست اينها سؤال كرده باشند حكمى را سؤال كنند مثل زراره و مثل عيس ابن القاسم. بدان جهت اين مثل سألت ابا عبد الله عليه السلام است. هيچ اشكالى ندارد. خوب اينجا اين روايتى كه هست اين روايت كه روى الشهدى فى ذكرى عن عيس ابن القاسم. خوب شهيد كه نمىتواند از عيس ابن القاسم كه از اصحاب امام صادق سلام الله عليه است بلا واسطه نقل حديث بكند. اين روايت مرفوعه است. مرفوعه كه شد از اعتبار مىافتد. سند را ذكر نشده است تا ما ببينيم كه اين كهها هستند در سند؟ ثقات هستند عمل كنيم، غير ثقات هستند بگوييم كه اين روايت به درد نمىخورد. فرمودهاند بر اين كه اين كه شهيد مىگويد روايت مىكند، مىگويد از خود عيس، مىگويد روى العيس مثلا اينجور مىگويد اين معلوم است كه اين را شهيد يا محقق از اصلى نقل مىكند، اصل از كتاب عيس ابن القاسم. از اصل عيس ابن القاسم نقل مىكند. چنان آن اصل قطعى الانتصاب بود به عيس ابن القاسم. قطعى بود كه اين كتاب عيس ابن القاسم است. چون كه پيش شهيد يا محقق قطعى بود كه اين كتاب انتصابش به عيس ابن القاسم قطعى است بدان جهت از عيس ابن القاسم نقل مىكند اين عيب ندارد. كتاب وقتى كه قطعى شد مثل روايت كردن ما از وسايل، چون كه ما از صاحب وسايل كه نشنيدهايم. ولكن اين قعطى الانتصاب است به صاحب الوسايل. آن وقت هم اين اصل قطعى الانتصاب بود به عيس، نقل كردن شهيد از كتاب عيسى ابن القاسم يا نقل المحقق مثل نقل ما مىشود از كتاب وسايل يا از كتاب تهذيب شيخ و فروع كافى كه در دست ما است يا از من لا يحضر الفقيه.
بما اين كه اين قطعى الانتصاب روايت مىكند شهيد و محقق از آن كتاب، خوب جلالت شهيد و محقق هم كه واضح است. عدل هستند، ثقات هستند، رواياتشان معتبر مىشود. اينجور فرمودهاند. پس من حيث السند اشكالى ندارد. اين كلام چه جور صادر شده است، چه جور فرمودهاند الله يعلم. من درست نفهميدم. بعله، اين كلامى است كه اين كلام لا
ينبقى صدورش از آن شخصى كه اطلاع داشته باشد. خوب شهيد جوابش اين است كه شهيد اين روايت را نقل مىكند از كتاب عيس ابن القالم بعله نقل مىكند. مثل نقل كردن شيخ الطايفه در تهذيب روايت را از كتاب عيس ابن القاشم. شيخ هم در تهذيب روايت دارد. از كتاب عيس ابن القاسم از آن اشخاصى كه در تهذيب بدع سند به آنها مىكند كه اصحاب كتب هستند. كه روايت را از كتب آنها نقل مىكند. ديگر شهيد بالاتر از شيخ الطوسى نمىشود. بالاتر از صدوق نمىشود كه صدوق از ارباب كتب نقل مىكند در من لا يحضر الفقيه. خوب وقتى كه از ارباب كتب نقل كرد آن زمان كتاب گفتيم كه ديگر نسخ بود. چه جورى كه شيخ به آن كتبى كه از آنها نقل مىكند سند دارد و در مشيخهاش نقل مىكند كه من اين كتاب را كه كتاب عيس ابن القاسم است بواسطه اين اشخاص را نقل مىكنم مثلا، يا كتاب مثلا كتب حسين ابن سعيد را كتب احمد ابن محمد ابن عيسى را، چه جورى كه شيخ طريق دارد به آن كتب و به آن طريق نقل مىكند خوب شهيد و محقق كه بالاتر از شيخ نيست اينها هم بايد به طريق نقل كنند كتاب را. چون كه نسخه است.
خوب طريقى كه شيخ دارد به آن ارباب كتب آن طريقها بعضى ضعيف است، بعضىها صحيح است بعضىها طريق معتبرى است. اينجور نيست كه شخصى طريق داشته باشد به كتاب شخصى آن طرق بايد طريق معتبر باشد. چه جورى كه شيخ در تهذيب از آن كتب نقل حديث كرده است و طريقش را نقل كرده است، شهيد هم اصل عيس ابن القاسم به شهيد رسيده بود و طريق به او داشت. منتهى مع الاسف شهيد طريقش را اصلا ذكر نكرده است. ما نمىدانيم طريق محقق يا شهيد به اين كتابى كه عيس ابن القاسم دارد كدام سند است. به كدام سند اين نسخه را نقل مىكند. خوب وقتى كه اينجور شد، خوب سند معلوم نيست. كتاب قطعى الانتصال از شهيد بالاتر از شيخ الطايفه شد. چه جورى كه شيخ نقل مىكند از كتابى كه انتصاب او به آن صاحب الكتاب به آن طريق است كه در مشيخه ذكر مىكند. خوب شهيد هم بالاتر از شيخ كه نمىشود. روايت را نقل مىكند، چون كه نسخ بود در آن زمان. نسخه كه به آن طريقى كه به او رسيده است كتاب عيس ابن القاسم است. خوب آن طريق را بايد ببينيم كه معتبر است يا معتبر نيست؟ خوب اگر اينجور باشد تمام مرسلات صدوق حجت مىشود. چرا؟ چون كه شيخ هم مىگويد بر اين كه من، يعنى آن اشخاصى كه صدوق از آنها نقل مىكند مثلا مىگويد كه روا عبد الرحمن ابن حجاج عن ابى عبد الله عليه السلام و مفروض اين است كه شهيدى كه هست طريق را به عبد الرحمان ذكر نكرده است. فرض مىكنيم، طريقش را ذكر كرده است فرض مىكنيم ذكر نكرده باشد. ذكر نكرده باشد هم حجت است. چرا؟ چون كه صدوق در كتابى پيدا كرده است كه در آن كتاب قطعى اللانتصاب به رحمان ابن حجاج بود، عبد الرحمان ابن حجاج هم از امام صادق نقل مىكند. مطلب تمام شد. طريق مىخواهد چه كار كند؟
خوب اگر بنا بوده باشد كه هر كسى را بگوييم از كتاب قطعى الانتصاب به او نقل كرده است وانگهى قطعى الانتصاب به او معنايش شهرت بوده باشد مثل شهرت اين وسايل كه به ايدنا است، اين بوده باشد اين را معنى مىكنيم. آن وقت نسخ بود، نسخ به طرق مىرسيد. و اگر قطعى الانتصال كه خود صدوق قطع كرده است كه اين كتاب او است خوب قطع صدوق كه بر ما حجت نيست. ما كه مقلد صدوق نيستيم كه قطعش بر ما حجت بشود. ما بايد طريق را ببينيم. ببينيم روات ثقات هستند. خبر، خبر ثقه هستند بدان جهت عمل كنيم. اگر قطعى الانتصاب معنايش اين باشد كه متواتر بود اين از طرق شيخ بالاتر نمىزند. از نقلهاى شيخ و صدوق بالاتر نمىشود. اگر مراد قطع اين بود كه خود شهيد قطع كرده بود خوب خدا رحمتش كند خوب قطع كرده است. به ما چه. ما بايد اشخاص را بشناسيم، ببينيم اينها ثقات هستند و بگوييم بر اين كه خبرش حجت است. اين كيف صدر هذا الكلام از اين شخص فرموده است الله يعلم.
بدان جهت آنهايى كه مطلقات بودند و از آنها استفاده مىشد بر اين كه در مطلق المتنجس غسل مرة كافى است و از او استثنا شده بود بول، كه در ثوب و بدن مرتين شسته مىشود اين مطلقات را خوانديم. يك كلمهاى بگويم بعد مبتلا به
محصور نشويم. اينى كه گفتيم در او غسل مرتين معتبر است، او را در ثوب و بدنى كه اصابه البول، بول هم بول غير رضى بود گفتيم در ثوب و بدن دو دفعه شسته مىشود. جسد هم دو دفعه شسته مىشود، ثوب هم دو دفعه شسته مىشود. ولكن صاحب العروه به ثوب و بدن مختص نمىداند اين حكم را يعنى دو دفعه شستن را. كه بول اصابت به خصوص ثوب بكند يا بدن بكند. اينها يك خصوصيتى دارند. هر شيئى كه مسائل بعدى كه ذكر خواهد كر پر واضح خواهد شد كه هر چيزى كه مثل ثوب است نجس و آب در او نفوذ مىكند و قابل غسل است از نجاست بول دو دفعه شسته مىشود. فرق نمىكند پتو باشد، لحاف بوده باشد فرش باشد، هر چه بوده باشد. حتى اين ابرهايى كه فعلا مرسوم است نفوذ مىكند آب در او نجس در او بايد دو دفعه شسته بشود از نجاست البول. و بدن هم خصوصيتى ندارد. مراد از بدن مثل البدن است. يعنى آنى كه نجس و آب در او نفوذ نمىكند و قابل عسر نيست. او هم بايد از نجاست بول دو دفعه بايد شسته بشود. بدان جهت در عبارتش گفت كه و اما ساير المتنجسات. يعنى ساير چيزهايى كه به ساير نجاسات نجس مىشوند در آنها غسل مرة كافى است بعله، احوط مثلا مرتين است. اين حاصل مراد مائتين بود.
كسى از آن رواياتى كه در ثوب و بدن وارد شده بود، از آنها اسفتاده كرد چون كه سؤال از ثوب و بدن شده است نه اين كه از اين ثوب و بدن يك خصوصيتى فهميده مىشود. اين به جهت اين است كه ثوب و بدن محل ابتلا بود. محل ابتلاء غالبا ثوب و بدن است كه انسان نماز مىخواند. ثوبش پاك باشد، بدنش پاك بوده باشد. چون كه اينها غالبا محل ابتلا بودند از اينها سؤال شده است بدان جهت امام عليه السلام كه فرموده است اغسله مرتين يعنى هر چيزى كه قابل عسر باشد و مثل ثوب باشد. اگر كسى بگويد اينها من باب المثال است، عرفا فهميده نمىشود فرق اين را بگويد كه ما كارى با او نداريم او اطمينان دارد كه فرقى نيست. و اما به حسب ميزان چون كه گفتيم ما بين ثوب و بدن فرق است ما نمىتوانيم به ساير اشياء تعددى بكنيم در آنها مطلق الغسل كافى است. اخذا به اطلاق آن موثقه عمارى كه مكان در بيت غير نظيف بود امام عليه السلام فرمود كه، شمس هم اصابت نمىكرد. بشور او را طبيعى. نفرمود بر اين كه اغسله مرتين ان كان قزرا بالبول و الاّ فمره. تفصيل نداد. معلوم مىشود كه نه مطلق القزر ولو بوده باشد در مثل البيت و امثال ذالك به غسل مرة كافى مىشود. بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مطلبى را شروع مىكند. چه مطلبى! ايشان مىفرمايد ما كه گفتيم در ساير متنجسات غسل و مرة كافى است اين غسل بعد از غسله مزيلة العين است. يعنى آنى غسلى كه مزيل عين النجاسه از شىء بوده باشد، مثل كهنه بچهاى كه آلوده به غائط است متنجس به غائط است، اين كه گفتيم يك دفعه شستنش كافى است اين بعد ازالة العين است. بعد از اين كه ازاله عين شد از اين كهنه به آب يا به غير هر چيزى كه ازالة العين شد بعد از ازالة العينى كه هست غسل مرة كافى مىشود. و اما آن غسلهاى كه مزيل عين بوده باشد. عين را مىبرد آن غسله مطهر نمىشود. در هيچ متنجسى آن غسلهاى كه مزيل عين است او مطهر نمىشود. الاّ اين كه بعد از ازاله عين باز آب بريزد. بعد الاّ بعد از اين كه ازالة العين بعد از ازاله عين آن صب الماء را مستمر كند. استمرارا، استمرار داشته باشد صب الماء بر متنجس، به حيث اين كه به آبى كه آلوده به عين النجس نشده است، صدق كند به ثوبى كه آلوده به عين النجس نشده است اين ثوب با او شسته شده است.
ثوبى كه شسته مىشود، آبى كه آلوده به عين النجس نشده است، با آبى كه غير آلوده به عين النجس غير ملاقى و عين النجس اين شسته شده باشد اين ثوب. غسله مزيلة العينى كه هست اين غسله مزيلة العين از غسلات مطهره حساب نمىشود. مىدانيد لازمه فرمايش ايشان چيست؟ لازمه فرمايش ايشان اين است كه ثوبى اگر متنجس به عين بول بوده باشد بايد سه دفعه شسته بشود. يك دفعه كه عين بول را ببرد، بعد از او هم اغسله مرتين. و اما اگر متنجس باشد به عين نجاست اخرى يك دفعه شسته مىشود كه عين را ازاله مىكند، بعد يك دفعه ديگر هم شسته مىشود كه غسله
مطهره مىشود. بعله، مىشود در بول و هكذا در غير البول آن غسله مزيله للعين را امتداد داد. استمرار دارد به صب الماء به نحوى كه ديگر آبى ريخته بشود كه به عين نجس نمىرسد وقتى كه بعد از ازالة العين آب ريخته شد، به نحوى كه آب ريخته شد كه به آب غير ملاقى للعين شسته شد صدق شد عرفا كه شسته شده است به آبى كه غير ملاقى للعين است بعله او كافى مىشود. در بول او يك دفعه حساب مىشود، يك دفعه ديگر هم بشويى مىشود دو دفعه. غير بول بشود ساير نجاسات با همان يك غسله پاك مىشود. اگر آبى را ريختيد ملاقى با عين نجس كرد تا مادامى كه آن آب رد نشده است آب را قطع كنيد كه آن آب ملاقى للعين در خود متنجس بماند او پاك نمىشود. بايد آب را استمرار بدهيد به نحوى كه عرفا آب قيد آلوده به عين النجس به شسته بشود ثوب پاك بشود. اين حاصل فرمايش ايشان است.
مىدانيد در تطهير به ماء قليل دو تا مسلك را بيان كرديم. تنقيه كرديم. و منقه كرديم مسلكين را. گفتيم طهارتا كسى كه ملتزم مىشود به تطهير ماء القليل مىگويد منافاتى ندارد. آب قليل على الاطلاق نجس بشود. چه آن آب مورود بشود چه وارد بشود بر آن نجس. آن نجس هم چه عين نجس باشد، چه متنجس بوده باشد، فرقى نمىكند. منافات ندارد كه آب خودش بواسطه استعمال نجس بشود، خود آب متنجس بشود ولكن وقتى كه عنوان غسل محقق شد و او را عسر كرديم مثلا ثوب را يا آن آب متنجسى كه هست جريان پيدا كرد آن مقدارى كه افتاده است در خارج نجس است و آن مقدارى كه تخلف پيدا كرده است چون كه شارع حكم كرده است مغسول پاك شده است مقدار متخلف هم به طبع پاك مىشود. اين يك مسلك بود. كسى اگر اين مسلك را قبول كند و بگويد مسلك صحيح همين است اين نبايد بگويد كه غسله مطهره، غسله مزيلة العين، اين نمىشود. اين نمىتواند اين فتوا را بگويد. چرا؟ چون كه اگر فرض كرديم آن آبى را ريختيم در آن متنجسى كه در او عين النجاست است غايت الامر آنى را كه ما مىتوانيم شرط كنيم بايد شرط كنيم كه اين آب آن وقتى شستن اين آب اين شىء را پاك مىكند كه آب متغير به عين النجاسه نشود عن الاستعمال. سابقا شرطش را گفتيم كه اگر متغير شد عند الاستعمال آب متغير پاك نمىكند. اين را شرط كردهايم. اما اگر آب تغير پيدا نكرد. فقط ملاقات با عين كرده است. مثل اين كه ثوب يا بدن متنجس به بول بوده به عين بول. بول هم تَر بود آب را ريختيم. آن آبى كه به عين البول رسيد، عين چون كه كم بود مستهلك شد در اين آب و رد شد آب هم مقدار معظمش ريخت از جسد يا مثلا از ثوب خارج كرديم بالعسر. اين غسله غسله مطهره نباشد، چرا نباشد؟ خوب اين آب ملاقات كرده است با عين النجس، نجس شده است خودش نجس ولكن چون كه ثوب شسته شده است پاك شد. چون كه در روايات داشت اغسله مرتين. نگفته بود بعد زوال العين. در ساير نجاسات هم فرموده بود اغسله مرة. نه بعد زوال عين نجسات، تقييد نداشت.
كسى كه اين مسلك را قبول كند مطلق ماء القليل نجس مىشود. لا فرق بين كونه واردا او مورودا و لا فرق بين اين كه آب ملاقات بكند با متنجس يا با عين النجس. آب نجس مىشود على كل تقدير. مع ذالك طهارت بر ثوب حاصل مىشود اين شخص نمىتواند ازيد از اين را شرط بكند بر اين كه آب بايد عند الاستعمال متغير نشود. كه همان شرطى كه سابقا كرديم و اما غسلهاى كه مزيل عين است، متغير نشده است آب. عين النجس مستهلك شده است. اين غسله مزيلة للعين، اين از غسلات مطهره حساب نمىشود، نه كسى حق ندارد صاحب اين مسلك را قيد كند. بدان جهت اين منافات ندارد كه آب نجس شده است بواسطه ملاقات با عين النجس ولكن چون كه غسل محقق شده است آب هم كه متغير نشده است فرض اين است. ادله اطلاقات الغسل اقتضا مىكند كه ثوب پاك شده است. يك دم مختصرى در اينجا بود، دم مختصر آب ريخت به همان ريختن مستهلك شد. دم تازه بود. مختصرى، مستهلك شد. اين آب هم رد شد، آفتابه را برگرداند ديگر نريخت. آن مقدارى كه مستهلك شده بود آب بود، يك مقدارش ريخته شد جريان پيدا كرد غسل صدق كرد اين چرا پاك نشود؟ غسله مزيله عين است چرا پاك نكند؟ بعله، كسى اگر در تطهير به ماء قليل مسلك
دوم را اختيار كرد. گفت كه نه، آبى كه به استعمال نجس بشود او طهارت فعلى بر مغسول نمىآورد. آبى كه نجس بشود عند الاستعمال او طهارت فعلى بر ثوب نمىآورد. مىتواند معد بشود، معدّ طهارت. و اما طهارت فعلى نمىتواند بر ثوب بياورد. آب بايد پاك باشد تا ثوب را پاك كند.
خوب آب قليل را مىريزيم به ثوب متنجس، آب قليل مىگويد كه نجس نمىشود چون كه دليل نداريم اطلاقات ادله نجاست ماء القليل اين صورت را نمىگيرد. كسى اگر اين مسلك را داشته باشد كه جمعا ما بين ادله انفعال، ماء قليل و ما بين ادله و اطلاقات غسل به ماء القليل كه مطهر است جمع كرديم شرط كرديم كه آب بايد وارد بشود كه سابقا اينجور بود. اين شخص مىگويد كه بعله، بايد آن آبى كه مطهر است به عين نجس نخورد. آن وقت آن غسلهاى كه طهارت فعلى مىآورد او بايد ملاقات با عين نجس نخورد. چرا؟ چون كه به حسب ارتكاض عرفى فرقى نيست كه آب را عين نجس وارد بشود به آب يا آب وارد به عين نجس بشود. در هر دو صورت نجس مىشود به ارتكاض عرفى. چون كه عرف در عين نجس فرق نمىگذارد. بول در ثوب باشد، آب به او برسد يا آن قطره بول را در آب بريزى، هيچ فرق ندارد. اگر كسى اين مسلك را قائل شد اعتبار مىكند كه غسله مزيلة للعين، يعنى آبى كه به عين النجاسه خورده است او مطهر نمىشود. او معدّ ميشود اما مطهر نمىشود. طهارت فعلى نمىآورد. چون كه آب خودش نجس است. بدان جهت بايد آن آبى كه ازاله عين را مىكند بايد بعد از ازالة العين قطع كرد دوباره شست. ولو ازره است، چيز ديگر است بول نيست. يا بايد همان غسله را استمرار داد به صب الماء. به نحوى كه به اين ثوب يا به اين جسد آب برسد كه آن آب ملاقات با عين النجس نكرده است. آن وقت مىگوييم كه دليل نداريم كه اين آبى كه به متنجس مىرسد اين نجس مىشود. اين را دليل نداريم. چون كه دليل نداريم بايد ازالة العينى كه هست غسله مزيلة العين حساب نشود.
|