جلسه 351
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 351
نام استاد: آيت الله تبريزى
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
سيد قدس الله سره در انائى كه متنجس است به ولوق الكلب فرمود تعفير بايد به تراب بوده باشد و غير التراب كافى نيست ولكن فرمود فرقى نيست ما بين التراب و الرمل. كما اين كه تعفير باتراب تطهير مىكند اناء را، تعفير به رمل هم تعفير مىكند اناء را.
وجهى كه ايشان فرمودهاند وجهش اين است، كه به حسب العرف تراب وقتى كه گفته مىشود رمل هم داخل تراب است. خصوصا آن رمل نائم كه ريز است. خاك به او اطلاق مىكنند. مىگويند خاك اين زمين رملى است. بما اين كه تراب را خصوصيت عرف نمىبيند و آن رمل را مثل رمل خصوص النائم بوده باشد اين را هم تراب مىبيند روى اين حساب است كه فرمود فرقى ما بين التراب و الرمل نيست. رمل هم تطهير مىكند. وجهش اين نيست كه چون كه تيمم به رمل جايز است مثل جواز باتيمم بتراب بدان جهت در ما نحن فيه تعفير به رمل هم مثل تعفير به تراب جايز است. اگر اين بوده باشد خوب اشكال وارد مىشود كه در باب تيمم آنى كه بل ما يتمم به است خصوص تراب نيست. مطلق الارض است وجه الارض. سعيد است ديگر فتيمموا سعيدا طيبا آن سعيد مطلق وجه الارض است كه شامل مىشود هم تراب را هم رمل را بلكه چيزهاى ديگرى كه زنده مانديم در باب تيمم خواهيم گفت. مراد ايشان اين نيست. تا اشكال بشود موضوع تعفير تراب است و موضوع ما يتمم به ارض است. نه اين جهت نيست، جهت اين است كه رمل خصوصا نائم بوده باشد او را تراب مىدانند عرف. اهل عرف به او تراب مىگويند. روى اين حساب است كه به حسب الارتكاض فرقى نيست و خصوصا هم در بلاد عربيه كه اكثر اراضى آنها، اراضى رمليه است. اين كه ميگويد اغسله بتراب اول مره به حسب العرف فهميده مىشود كه فرقى بين الامرين نيست. اين يك امر و امر ديگرى كه در مقام ذكر مىكنيم ولو بعد هم بگوييم مورد دارد ولكن همين جا... مىكنيم. و آن اين است كلب اگر در انائى طعام بخورد. نه اين كه به اطراف لسانش شيئى را بنوشد كه مورد نص بود. آنى كه از كلب باقى مانده است ولو اين فضل زيادى طعام را هم مىگيرد. ولكن آن طعام كه اگر نحو جامده بوده باشد مايع نبوده باشد آن جايى را كه كلب از او خورده است خصوص آن محل نجس مىشود. ساير طعام نجس نمىشود فضلا عن الاناء.
امام عليه السلام در صحيحه بغباق آن فضلى را، آن زيادى از كلب را مىگويد كه كلب بواسطه آن خوردن اناء را هم نجس مىكند. و در مواردى كه كلب طعامى را بخورد كه آن طعام از قسم الجامد است خود آن جامد به تمامه نجس نمىشود. همانجايى كه كلب دهان زده است همانجا نجس مىشود. بدان جهت آنجا را مىكنند و مىاندازند دور. ما بقى يأكل. پس اين اناء اصلا نجس نمىشود و اگر اناء را بليسد به نحوى كه مباشرت با اناء بكند آن هم لتع است كه حكمش را بيان كرديم. بعد سيد قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد يغسل الاناء من ولوق الخنزير، اناء از ولوق خنزير شسته مىشود سبع مرات. سبع مرات آن انائى كه خنزير از او خورده است شسته مىشود و كذالك انائى كه مات فيه الجرز. جُرز ان فعره و آن موش كبيرى هست كه آن موش كبير صحرايى. او در اناء مرده باشد. مايعى كه در اناء بود در اناء مرده است يا خود اناء مرده است به نحوى كه رطوبش رسيده است رطوبت مسريه در بين بود، هفت دفعه شسته
مىشود. اما اين كه در خنزير هفت دفعه شسته مىشود به اين معنا دلالت مىكند صحيحه على ابن جعفر. صحيحه على ابن جعفر در باب سيزده از ابواب نجاسات روايت، روايت اولى است. در ذيل روايت اولى كه سند هم صحيح است محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن الامركى البوفكى كه همان از اجلا است. از على ابن جعفر راوى روايت است كثيرا عن على بن جعفر عن اخيه موسى ابن جعفر عليه السلام. آنجا دارد بر اين كه و سألته عن خنزير يشرب من اناء از انائى مىنوشد. كيف يصنع به؟ چكار مىكنند با آن اناء؟ قال يغسل سبع مرات. هفت دفعه شسته مىشود. اين را مىدانيد كه اين روايتى كه مىگويد يغسل سبع مرات اين مطلق است. فرقى ندارد كه غسل به ماء القليل بشود يا غسل به ماء الكثير بشود. فرقى نمىكند. اين كه ظاهر عبارت سيد در عروه اين است، اين در ماء القليل هفت مرتبه شسته مىشود اين تقييد بلا مورد است. نگوييد غسل منصرف است به غسل ماء القليل. حيث اين غسل در آنجا نوعا به ماء قليل بود. اين درست نيست. چون كه هيچ انصرافى ندارد شاهدش هم مثل آن صحيحه محمد ابن مسلم است كه ان غسلة فى الجارى فمره و ان غسلة فى المركن و مرة. غسل به ماء قليل هم مىشود. در ماء معتصم هم مىشود. كر باشد يا جارى باشد. چون كه كر در اين وديانى كه، وادىها كه مطر مىباريد ماء جمع مىشد حوضچه تشكيل مىداد، آنها كر بودند ديگر فرقى نمىكند شستن در آنها هم متعارف بود براى مسافرين و آنهايى كه در بيابان بودند. اين يغسل الاناء سبع مرات اطلاق دارد. اختصاص ندارد به جايى كه به ماء قليل شسته بشود يا به ماء كثير.
بعضىها مناقشه كردهاند كه اين يغسل سبع مرات بايد حمل به استحباب بشود. همان سه دفعهاى كه در اناء قزر، مطلق اناء قزر كافى است شستن او كافى بوده باشد. اين بيشترىاش حمل به استحباب مىشود. چرا؟ چون كه اولا خنزير از كلب اشد نمىشود. كلب داشت كه ما خلق الله خلقا انجس من الكلب. انجس من الكلب خلقى، مخلوقى از كلب نيست. در كلب سه مرتبه شستن كافى است. چه جور مىشود در خنزير هفت مرتبه شستن واجب بشود؟ و ديگرى هم اين كه در اين صحيحه ولو ظاهر صحيحه اين نيست كه جمع در مروى است. جمع در روايت بود. چند سؤال بود يك جا نقل شده است. جمع در روايت است. ولكن در اين صحيحه اينجور است در اولش كه اگر روايت اول است، روايت مستقل است خوب. روايت مستقله نيست جمع مروى است ديگر بهتر. آنجا دارد كه سألته عن الرجل يصيب ثوبه خنزير. به ثوبش خنزير اصابت مىكند. فلم يغسله نمىشويد. فذكر فهو صلاته در حال صلاة متذكر مىشود كه خنزير اصابت به ثوب من كرده بود. كيف يصنع به؟ قال ان كان دخل فى صلاته فليمز. اگر در صلاتش داخل شده است بگذرد اعتنا نكند. و ان لم يكن دخل فى صلات فليمزه ما اصاب من ثوبه. آنجايى كه خنزير خوده است آب بپاشد. نزه آب پاشيدن است. الاّ ان يكون فيه اثرٌ فيغسله. مگر اين كه آنجا اثر خنزير بوده باشد. مثل مثلا فرض كنيد بعله، شيئى از خنزير كه مىگويند چيز او اصابت كرده باشد. آن وقت فيغسله، ثوب را مىشويد. اين اولى كه بگذرد اگر چيز شد، آب بپاشد. دخل فى صلاته نباشد او ظاهرش آنجايى است اين اصابت يابسا بوده است. اثر نگذاشته است از اصابت و اما آن دومى كه فان الاّ ان يكون اثر فيغسله اين معنايش اين است كه اصابت مع الرطوبت المسريه بود. كه آن رطوبت خنيزير منتقل به ثوب شده است كه بايد در اين صورت بشويد. خوب گفته شده است وقتى كه ثوب متنجس به خنزير شد طبيعى شستن كافى است. چه جور مىشود در اناء هفت مرتبه باشد؟ عرض مىكنم بر اين كه اثر خنزير وقتى كه يك دفعه شستن كافى شد در اناء چه جور هفت دفعه ميشود؟ كه ربما اثر هم نمىشود. چون كه از آب اناء خورده است. اثر هم ندارد. فقط همان زبانش ملاقات با آب كرده است موقع خوردن. اين حرفها درست نيست. ام الكلب، كه انجس مخلوقات است در او تعفير معتبر است و كافى است در اشد بودن نجاست او لزوم التعفير و در خنزير خواهيم گفت انشاء الله كه تعفير معتبر نيست.
و اما صدر الصحيحه او راجع به ثوب است. ثوب با اناء فرق دارد. ثوب را يك دفعه به طبيعى شستن كافى است. ولكن
اناء بايد قزر باشد به هر قزرى بايد سه دفعه شسته بشود. سابقا گذشت. بدان جهت در ثوب طبيعى شستن كافى است ولكن در اناء هفت دفعه. هيچ با هم تنافى ندارد. و بعضىها كه مرحوم سيد هم مىفرمايد بعضىها گفتهاند در خنزير هم بايد اول مره تعفير بشود. بعد مرات ديگرى كه هست به آب شسته بشود. چرا؟ از كجا مىگوييد؟ آخر در خنزير كه نص نيست. در كلب بود. گفتهاند بر اين كه كلب به خنزير هم اطلاق مىشود. من ديدم از صاحب القاموس نقل شده است ايشان گفته است كه كلب يطلق على كل سبع. به هر سبع هم اطلاق مىشود. خوب اگر اطلاق مىشود كه اطلاق بايد يا مجازى باشد، مجازى نمىخواهيم ما اهل مجاز و اينها نيستيم. ظهور كلب حيث ما يطلق عرفا، ظهورش در آن حيوان معروف است. امام عليه السلام هم در آن صحيحه بغباق كه فرمود كلب نجس است، رجس است، نجس است وصبب ذالك الماء ثم اغسله بتراب اول مره ثم بالماء آن ظهورش ما ابناء ظهور است اين. ظهورش در اين زمان در آن كلب است و همان ظهور فعلى در صورتى كه خلافش معلوم نشود ظهور در آن زمان هم همين جور بود. و اين هم معلوم بود كه در آن زمان، همين متعارف همين بود كلب بود كه در منازل بود، قراء بود كه در منازل داشت. آنها كلب داشتند كلب الصيد و كلب الماشيه و امثال ذالك... اين مىآمد مىخورد از ماء در اناء او را سؤال مىكنند. بدان جهت حرّه مورد سؤال شده است در اكثر روايات. اين به جهت اين است كه اينها محل ابتلاء بودند. محل ابتلاء مردم بود سعر حرّه. روى اين اساس ظهور روايت در كلب معروف است كه حيوان خاصى است و اما خنزير در او دليلى نداريم. يك جا كلب به معنا خنزير استعمال شده است خيلى خوب، ده جا استعمال شده است. ظهور چه جور از ظهور حرف بزن. ظهورش همان كلب است كه ظهور كلب در همان حيوام معروف است بدان جهت حكم مختص به او مىشود.
هذا كله نسبت به انائى كه شرب منه الخنزير. ولوق خنزير در او بود. يغسل سبع مرات. بلا فرق ما بين اين كه ماء، ماء قليل بوده باشد يا ماء كثير بوده باشد. ماء جارى بوده باشد. و اما انائى كه ماة فيه الجرز. او در موثقه عمار وارد شده بود. همان موثقه عمارى كه بعله، در تطهير مطلق الاناء در ذيل او هم داشت كه در باب پنجاه و سه از ابواب النجاسات بود و موثقه بود كه سندش را سابقا خوانديم آنجا داشت كه اغسل الاناء الذى الى ان قال، اغسل اناء الذى تصيب فيه الجرزه ميتا سبع مرات. آن جرز كه موش صحرايى مىگويند، موش بزرگى كه مىميرد. او را در اناء ديدى كه مرده است چه در مايع اناء بميرد چه همين جور افتاده است ولكن مع رطوبت المسريه. چون كه كل يابس ذكى. در او بميرد بايد هفت دفعه شسته بشود. اين مختص به ماء قليل است. در ماء الكثير نه اينجور نيست. در ماء الكثير يغسل بطبيعى الغسل. بنا بر اين كه اطلاق تمام است در اناء. در اناء هم يك دفعه شسته مىشود كه امروز عرض مىكنيم اطلاق هست، اطلاق يعنى نسبت به موت جرز كه اين را بگيرد. اطلاق اينجورى در روايات هست بدان جهت اگر در كثير شسته شد يك دفعه كافى است والاّ اگر به قليل شسته شد هفت مرتبه بايد شسته بشود. چرا؟ چون كه اين روايت مختص است به غسل به ماء القليل. در ذيل موثقه عمارى كه سئل عن الكوز و الاناء يكون قزرا كيف يغسل و كم مرتا يغسل. امام كه فرمود يغسل ثلاث مرات يصب فيه الماء فيحرك. آن غسل الاناء به ماء القليل را امام عليه السلام بيان فرمود. و روى اين اساس در ذيلش كه فرمود اغسل اناء الذى اصيب فيه الجرز ميتا سبع مرات يعنى اين سه دفعهاى كه در اينجا گفتهاند در مطلق القزر در موتى كه در ماة فيه الجرز اين را هفت دفعه بكن. چون كه ظهورش اين است كه صدر قرينه است كه زيد آن غسل را بيان مىكند بدان جهت اين مختص مىشود به ماء القليل و اما در ماء الكثير تمسك مىشود به اطلاقات. آن اطلاق را مىگوييم انشاء الله در اين مسئلهاى كه بعد هست.
بعد مىرسد ايشان به مسئلهاى كه، انائى كه تنجس بالخمر. انائى كه متنجس به خمر شده است. سيد قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد آن انائى كه متنجس به خمر شده است مستحب است او را هفت دفعه شستن. آن انائى كه متنجس به خمر است او را هفت دفعه شستن مستحب است و يكفيى فى تطهيره الغسل ثلاثا. كه سه دفعه انسان آن اناء را
شست آن سه دفعه كافى مىشود. آن هم ظاهر عبارتش در ماء القليل است. سه دفعه در ماء القليل كه آن مطلق الاناء، مطلق القزر را كه سه دفعه مىشويند انائى كه متقزر به خمر بوده باشد حكم مطلق الاناء القزر را دارد. ولكن فرقش با مطلق الاناء القزر فرقش عبارت از اين است كه در انائى كه متنجس به خمر است مستحب است هفت دفعه شستن. اما هفت دفعه شستن مستحب است چون كه در آن موثقه عمار كه در جلد هفده باب سى از ابواب اشربه محرمه بود امام عليه السلام در جواب سؤالى كه شد فى قدح او اناء يشرب فيه الخمر قال تغسله ثلاث مرات. سه دفعه بشور او را. بعله، اين روايت كه سه دفعه بشور در باب پنجاه و يك از ابواب نجاسات هم مذكور است. كه موثقه عمار روايت يكمى است در باب پنجاه و يك. و قال فى قدح او اناء يشرب فيه الخمر قال تغسله ثلاث مرات. سه دفعه او را بشور. و اين سه دفعه شستن اين مال مطلق الاناء است. در ذيلش دارد كه بعله، و سئل ايجزى ايصب الماء؟ قال لا يجزى حتى يدلكه بيده و يغسله ثلاث مرات. چون كه از خمر وقتى كه خشك شد در اناء يك اثرى مىماند. به جهت ازاله آن اثر امام عليه السلام فرمود كه درك كند مجرد آب بريختن نباشد تا آن خاصيت خمرى و آن اثر خمرى از اناء برود. اين روايت دال بر اين است كه سه دفعه كافى است و بيشتر لزومى دارد. ولكن همين عمار يك موثقه ديگرى داشت آن موثقه ديگر باز در جلد هفدهم بود. حديث دوم بود آنجا، آنجا اينجور بود كه از امام عليه السلام سؤال شد عن الاناء يشرب فيه النبيذ. در او نبيذ خورده مىشود. قال تغسله سبع مرات و كذالك الكلب. همان موثقهاى كه در كلب گذشت. سأله عن الاناء يشرب فيه النبيذ. قال تغسله ثلاث مرات و كذالك الكلب. مرحوم سيد و ديگران گفتهاند مابين اينها جمع عرفى هست. اين موثقه اولى گفت سه دفعه، اين موثقه ميشود هفت دفعه. خوب هفت دفعه، ظهورش در تعين هفت دفعه است. وقتى كه آن روايت صريح شد بر اينكه سه دفعه كافيست، جمع مابين اين روايت و مابين آن روايت، حمل به استحباب است كه آن چهار دفعه زايد حمل بر استحباب ميشود. اگر كسى اين را قبول كرد، فهو. مطلب اينجور است كه گفته ميشود. و اما كسى گفت اين جمع عرفى حساب نميشود در باب وضعيات. موثقه اولى مىگويد مطهر غسل ثلاث مرات است و اين روايت دومى مىگويد بر اينكه مطهرش غسل سبع مرات است. اينها با همديگر تنافى دارند، تعارض دارند. در اين وضعيات جمع عرفى نميشود. مثل احكام تكليفيه نيست. اگر كسى اين را گفت، خوب مىگوئيم اينها تساقط مىكنند. خيلى خوب، رجوع مىكنيم به چه چيز؟ در آن موثقه عمارى كه وارد شده است در مطلق اناء القزر. در مطلق اناء القزر آن ميشود كه يغسله ثلاث مرات، سه دفعه ميشورد. فقيه بايد اين نكات را متوجه بشود. ثمره مابين اين دو مطلب چيه كه بگوئيم اين دو موثقه تعارض مىكنند، تساقط مىكنند، رجوع به موثقه عمار كه وارد در مطلق الاناء است رجوع به او مىكنيم، يا نه، اينها جمع عرفى دارد، جمع عرفى اينكه سه دفعهاش واجب، بيشترش مستحب. اگر گفتيم مابين اينها جمع عرفى هست، جمع عرفى هست و بيشتر از سه دفعه حمل به استحباب ميشود، بايد فرق نگذاريم مابين غسل بالماء القليل او بالماء الكثير. كه بگوئيم بر اينكه فرقى نمىكند ماء قليل باشد يا كثير باشد، سه دفعه شستن لازم است، چهار دفعه هم مستحب است. و اما اگر گفتيم اينها تساقط مىكنند، وقتى كه تساقط كردند رجوع به عام كرديم، عام فوق كه مطلق الاناء القزر بود، او در ماء قليل است. بايد ملتزم بشويم كه ظرف الخمر را بماء قليل سه دفعه شستن لازم است. و اما در ماء كثير و جارى مطلق الغسل كافيست، مطلق شستن كافيست. آن مطلق چه چيز است؟ آن مطلق الغسل كافيست. آن مطلق كدامست؟ يك مطلقى هست كه در خود خمر وارد است، اناء الخمر، كه اين موثقه عمار كه گفتيم روايت اوليست، صدرش اينجور است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن محمد ابن احمد عن احمد ابن الحسن عن عمر ابن سعيد عن مصدق ابن صدقه عن عمار ابن موسى الساباطى عن ابى عبد الله عليه السلام سألته من الدن يكون فيه الخمر، دن همان ظرفى است كه در او مثل بستو يك ظرفى است كه در او خمر گذاشته ميشود، دن مثل آن بستو است، ظرف است، هل يصلح يكون فى خلا صحيح است كه جايز است
كه به او سركه بگذاريم. ايصلح يكون فيه خلا او ماء كامخ. آب بگذاريم، ماء كامخ هم يك قسم از آب است. او زيتون، يا زيتون بگذاريم. ماء كامخ يك قسم از مضاف است. قال اذا غسل فلا بعث. وقتى كه شسته شد فرقى ندارد، نفرمود اذا غسل سبع مرات يا ثلاث مرات، مطلق الغسل است. از اين مطلق غسل به ماء قليل خارج شده است. چونكه اگر انائى كه متقزر بشود بهاى قزرى به ماء قليل سه دفعه شسته ميشود. و اما در ماء الكثير تحت الاطلاق مىماند.
باز هم يك مطلق ديگرى هم هست، آن مطلق در جلد 16 در باب 54 از ابواب اطعمه محرمه است. صحيحه زراره است. در صحيحه زراره امام عليه السلام، امام صادق فرمود، حديث دومى است، امام صادق عليه السلام فرمود محمد ابن على ابن الحسين باسناده الى زراره، سند صدوق به زراره هم صحيح است، عن الصادق عليه السلام انه قال فى انية المجوس اذ... فاغسلوها بالماء. اگر مضطر شديد كه استعمال كنيد او را به آب بشوريد. فاغسلوها مطلق است، آن آنيه مجوس نجس بشود به خمر يا غير خمر، مطلق است.
بدان جهت اگر گفتيم مابين اين دو موثقهاى كه يكى سبع مرات است و يكى هم ثلاث مرات است، جمع عرفى است. لازمهاش اين است كه فقيه فتوى بدهد كه انائى كه متنجس به خمر است بايد سه دفعه شسته بشود. بلا فرق مابين الغسل بالماء القليل و الماء الكثير. و اگر گفتيم متعارضين است، غايت الامر رجوع به موثقه عمار ميشود كه سه دفعه در ماء قليل ميشود. رجوع به او هم محل اشكال است. چرا؟ چونكه خود اين روايتى كه دارد بر اينكه، كسى اينجور اشكال بكندها، بگويد سألته عن الدن يكون فيه الخمر ايصلح ان يكون فيه الخلا او ماء، قال اذا غسل فلا بعث. چرا به اين رجوع نمىكنيد؟ چرا رجوع به موثقه عمار كرديد كه در مطلق اناء قزر است؟ چرا بعد از معارضه به خود اين رجوع نكرديد. سرش اين است كه اين اذا غسل خودش مورد معارضه است. روايتى كه مىگويد ظرف الخمر به طبيعى الغسل پاك ميشود، روايت ديگر مىگويد به سه دفعه پاك ميشود. روايت ديگر مىگويد به هفت مرتبه پاك ميشود، خود اينها متعارضين هستند. وقتى كه خود اينها متعارضين شدهاند، همهاشون تساقط مىكنند. چونكه هر سه اين است كه فرقى نيست مائ قليل باشد يا كثير. فرقى ندارد ديگر. اين سه تا معارضه مىكنند. اين سه تا كه معارضه كردند تساقط مىكنند. بايد رجوع كنيم به موثقه عمار كه موثقه عمار هم غسل بماء قليل را در مطلق اناء قزر مىگويد. مطلق اناء قزر كه يكى هم انائى است كه متنجس به خمر است، سه دفعه بايد شسته بشود.
مىماند اناء متنجس به خمرى كه او را به ماء الكثير مىشوريم، به ماء معتصم مىشوريم. داخل موثقه كه نيست او. در او تمسك ميشود به صحيحه زراره. صحيحه زراره كه وارد است در اناء مجوس كه فقد اضطررتم عليها فاغسلوها بالماء، فرقى نيست قليل و كثير، اينجور است ديگر. آن كثيرش مخصص ندارد، رجوع به او مىكنيم، در قليلش اگر به خمر نجس شد، دليل داريم كه سه دفعه شسته ميشود، يا به شىء ديگر هم نجس شد، سه دفعه شسته مىشود، الاناء كيف يغسل، مطلق نجاسات بود. و اما غسل بالماء الكثير ديگر مقيد ندارد. تمسك به او مىكنيم در اطلاقش و مىگوئيم غسل بمطلق الغسل كافى ميشود. ديديد فرق معامله چه ميشود. فرق معامله اين است كه متعارضين بشوند حكم مختص ميشود، سه دفعه شستن به ماء قليل. و اما معارضه نشود، جمع عرفى بشود، آنوقت نه، سه دفعه شستن لازم ميشود در قليل و الكثير. از اينجا تهافت در كلام صاحب العروه را پيدا مىكنيد. صاحب العروه جمع عرفى كرده است، بدان جهت مىگويد و يستحب السبع. سه تايش لازم، بقيهاش مستحب، جمع عرفى كرده است. جمع عرفى كرده است معذلك مىگويد كه سه دفعه شستن هم در ماء قليل است. در ماء كثير نه، سه دفعه شستن لازم نيست. اينها جمع بين المتهافتين است، نميشود اين. اگر گفتيد جمع عرفى، بايد بگوئيد مطلق الغسل بماء القليل او بماء الكثير. جمع عرفى نشد، بعله، بايد تفصيل داد، به ماء قليل سه دفعه، به ماء معتصم و كر، مطلق غسل كافى ميشود. اينهم راجع به اين مسئله.
بعد ايشان مسئله ديگرى را در ما نحن فيه ذكر مىفرمايند. و آن مسئله ديگر اين است. مىفرمايد التراب الذى يعفر به، آن ترابى كه به او اناء تعفير ميشود، يجب ان يكون طاهر قبل الاستعمال، قبل از استعمال بايد پاك بوده باشد. چرا اين تراب بايد پاك بشود. گفتهاند همينجور است، مناسبت ارتكاض همين است، چونكه مرتكض است كه فاقد الشىء معطى الشىء نميشود. تراب اگر خودش نجس شد، نمىتواند اناء را پاك بكند. اين همان حرفى است كه سابقا گفتيم كه اين ارتكاض كه شىء بايد پاك بشود تا متنجس را پاك بكند، اين ارتكاض در آب است. و در غير الآب اينجور ارتكاض ثابت نيست. انشاء الله اينها را در باب تطهير الازر آنجا مفصل بيان خواهيم كرد. كه مثلا انسان ته كفشش يا ته پايش نجس است، اين را در زمينى مىرود كه زمين نجس است، ولكن خشكها،تر باشد چونكه آن زمين تر رجل را نجس مىكند خودش اگر پاك بود. زمين خشك است، خشك خشك است. ولكن نجس است. نجس بود خشك شده است همينجور. عين نجس نيست، متنجس است و خشك خشك است. آنجا خواهيم گفت كه مشى در آنجا هم دليل نداريم كه، اقتضاى اطلاقات پاك مىكند باطن الرجل را و هكذا باطن آن چيزى كه هست، خف را، پاك مىكند. اين ارتكاض اينجور نيست. بدان جهت الان هم به عرف بگوئيد كه بابا، ته كفشت نجس بوده باشد، اين را بروى راه بروى در زمينى كه آن زمين خشك است، ولو آن زمين متنجس بوده است سابقا، راه بروى پاك ميشود هيچ تنافى نمىبيند. بدان جهت اين ارتكاض فقط در ماء است و در غير الماء اينجور ارتكاضى ما نداريم. پس چرا اين ترابى كه با او تعفير ميشود بايد پاك بوده باشد. عرض مىكنم در اين تعفير سه مسلك است. دو تايش را سابقا گفته بوديم. تعفير معنايش اين است كه تراب خشك را مىريزند به اناء خشك، اناء را با آن تراب خشك مسح مىكنند. اغسله بالتراب اول مره معنايش اين است. خاك را مىريزند به انائى كه رطوبت مسريه نيست، ولو رطوبت داشته باشد، بعد از ريختن آب، ترابى كه ريختهاند ديگر رطوبت مسريه نيست، با آن تراب مسح مىكنند اناء را، داخل الاناء را، اين يكى بود.
دومى اين بود كه به آن اناء خاك مىريزند، آب مىريزند، آب را با خاك قاطى مىكنند كه گل ميشود، لازم نيست گل شلها، بنحوى كه عنوان غسل صدق كند. اناء را داخلش را با او مىشورند. اينهم مسلك دومى بود. كه صاحب عروه گفت هر دو تا مجزى است ما گفتيم نه، ظاهر اغسل وجه ثانى است، طريق ثانى است.
بعضىها يك طريق ديگرى هم گفتهاند براى تعفير. آن اينست. اول خاك و آب را مىريزند توى اناء، كه گل ميشود. آنوقت او را مىمالند به داخل الاناء. او را خالى مىكنند بعد آنى كه آن اثرى كه از گل مىماند، آن اثر را به آب مىشورند. اين شستن مقوم غسل بالتراب است. آن ثم الغسل بالماء مرتين، كه سه دفعه بايد شست، اول مره بالتراب، مرتين بالماء. آن مرتين بالماء غير از شستن اين آب است، علاوه بر اين است. چونكه اين غسل بالماء مقوم عنوان غسل بالتراب است. غسل بالتراب آن وقتى صدق مىكند كه اينجور شسته بشود. مثل غسل بالصابون. همينجور دستهايش با صابونى آمد. صابون را نشستهها، مىگويند بابا دستهايت را نشستهاى، مىگويد با صابون شستهام. مىگويند بابا صابون آنجا مانده، اين ظهور عرفى غسل بالتراب مثل غسل بالصابون است كه بايد آن تراب هم شسته بشود. اينجور فرمودهاند. اين سه وجه ميشود.
وجه اول مسح بالتراب، وجه دوم غسل بآن چيزى كه هست آب گل آلود، آبى كه گل دارد، گل هست. وجه سوم اين است كه بعد از شستن آب به آن گل، اين را هم بشورى، بايد به آب طاهرى بشورى. اگر كسى وجه اول را گفت، گفت معناى غسل بالتراب مسح بالتراب است، تمسك به اطلاق مىكنيم. امام فرمود اغسل بالتراب اول مره. يعنى امسحه بالتراب اول مره. تراب پاك باشد يا نجس باشد و هيچ ارتكاضى هم نيست كه تراب نجس پاك نمىكند، خصوصا كه اين فعلا پاك نمىكند، اين معد ميشود براى پاك كردن. اين هيچ مقيدى نداريم، تمسك به اطلاق مىكنيم. اگر اين مسلك اخيرى را گفتيم كه با گل مىشورد بعد آن آب را بايد بشورد كه اين مقوم است، با آب طاهر بايد او را ازاله كند.
اين را گفتيم اين هم وجه ندارد اغسله بالتراب اول مره تقييد كنيم كه تراب طاهر باشد. نه، تراب نجس بوده باشد، اين آب را كه مىريزيم آب طاهر را كه بعد مىريزيم كه غسل بالتراب را تحقيق مىكند، آن آب پاك باشد كافيست. اغسله بالتراب مطلق التراب است. بعله، آنى كه ما اخترنا را اگر كسى اختيار كرد آب را با خاك قاطى مىكند و ظرف را با او ميشورد، ازاله اثر او به آب لازم نيست، ولو ازاله اثر او بواسطه مسح به پارچه بشود. آن اثرش را به پارچه ازاله كرد، كما اينكه صابون را اگر از دستش به پارچه ازاله كند بگويد دستهايم را با صابون شستم، صدق مىكند. آن غسل بالماء مقوم نيست، اين را اگر اختيار كرديد مثل غسل بالنفت است كه اغسل يدك بالنفت كه اگر اول مىگفت چه جور بود، معنايش اين نيست كه آن نفت را به آب شستن هم مقوم باشد، نه مقوم نيست، بعد هم مىگويد نفت را با آب بشور، آن شستن ديگريست. اگر اين مسلك را ما اختيار كرديم بايد تراب پاك باشد. چرا؟ چونكه گفتيم ظاهر ادله اين است غسل بماء كه ميشود آن ماء بايد قطع نظر از وصول به آن متنجس، پاك بشود. معنايش اين بود ديگر، در ماء اينجور گفتيم. هم موثقه عمار دلالت كرد هم روايتى كه در صب الاناء و غسل الاناء وارد بود كه آب بايد قطع نظر از آن متنجسى كه به او ميرسد، بايد پاك بشود. اگر در ما نحن فيه تراب نجس باشد، آب قبل از رسيدن به اناء، بواسطه رسيدن به تراب نجس ميشود. در اثناء استعمال بغير المغسول متنجس ميشود. چونكه بغير المغسول متنجس ميشود، اين آب مطهر نيست. بدان جهت كسى مسلك ما را ملتزم شد بايد اين را شرط بكند و اما اگر يكى از آن دو تا را اختيار كند، وجهى براى اشتراط طهارت التراب نيست. و الحمد لله رب العالمين.
|