جلسه 352
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 352
نام استاد: آيت الله تبريزى
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
سيد قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد در انائى كه ولق فيه الكلب بعد از اين كه در او تعفير معتبر شد اگر فرض كرديم آن اناء فمش ذيق است. به نحوى كه نمىشود او را مثل ساير انائات خاك مالى كرد. در اين صورت مىفرمايد كفايت مىكند در تعفير كه مقدارى از تراب را در آن ظرف بريزد. و بعد آن ظرف را حركت بدهند. به نحوى كه ترابى كه به ظرف ريخته شده است به تمام داخل الاناء كه متنجس هست به شرب الكلب برسد. اين مقدار از تعفير كفايت مىكند. بعد مىفرمايد اگر اين هم ممكن نشد، اصل فم الاناء آن قدر ذيق است كه نمىشود در آن خاك ريخت و تكان داد. مىفرمايد در اين صورت آن اناء در تنجسش الى الابد مىماند. مگر كسى بگويد كه اگر اناء را بشويند در ماء معتصم تعفير معتبر نيست. آن وقت آن اناء را در ماء كرى كه هست يا جارى بشويند پاك مىشود. والاّ اگر تعفير مطلقا معتبر شد آن اناء در تنجسش مىماند. اين حاصل فرمايشى است كه ايشان در مقام ذكر مىفرمايد. عرض مىكنم اما اين فرمايشى كه خاك را در اناء مىريزند و اناء را حركت مىدهند به نحوى كه خاك به تمام آن داخلى كه نجس بود به ولوق الكلب برسد. ظاهر اين است كه اين فرمايش درست نيست. براى اين كه معناى آنى كه وارد شده بود در آن صحيحه بغباق اغسله باتراب اول مره بود. و اين اغسله باتراب اول مره را سه جور معنا كردهاند. معناى اولى اين بود كه خاك را بريزند به اناء و داخل الاناء را خاك مالى كنند كه معناى اولى اين بود.
خوب وقتى كه خواستيم معناى اول محقق بشود يك مقدار از تراب را داخل الاناء ريختيم به مجرد اين كه آن اناء را حركت داديم اين خاك مالى نمىشود كه. خاك مماسه مىكند با تمام داخل الاناء. بواسطه حركت دادن ولو حركتش هم شديد بشود. فرق نمىكند. ضعيف يا شديد. اگر اين اناء را حركت داديم خاك به تمام داخل الاناء مماسه مىكند. اين خاك مالى، خاك مالى محقق نمىشود. خاك مالى معنايش اين نيست كه با دست خاك را بمالند. ولو بواسطه چوبى، سيمى كه داخل شيشه مىكند و خاك را بواسطه او مىمالد به داخل اين شيشه خوب اين خاك مالى است. ولكن نه اين كارها را نكند مجرد خاك بريزد، خاك بريزد، شيشه را تكان بدهد كه اين خاك مالى نيست. اين بواسطه اين خاك مماسه مىكند با داخل الاناء و مجرد مس خاك داخل الاناء را اين تعفير نيست. به خاك شستن نيست. به خاك شستن معنايش خاك را ماليدن است به شىء. بدان جهت تعفير به اين معنا محقق نمىشود. بعله، اگر در تعفير آن معناى دومى را كسى اختيار كرد يا معناى سومى را اختيار كرد كه ديروز گفتيم خاكى بريزد در شيشه آبى هم بريزد به شيشه، خاك را بريزد. بعد هم آب بريزد در شيشه اين را مخلوط كند. حركت بدهد كه مخلوط بكند بعد اين را تكان بدهد به نحوى كه اين آبى كه مخلوط به خاك است كه گل آب بشود. گل آب به تمامىاش برسد. بعله اين غسل به تراب صدق مىكند. بنا بر معناى ثانى تعفير درست است. ولكن عبارت ايشان اين است كه خاك را بريزد و شيشه را تكان بدهد. يعنى خاك خالى را. اين معنا كه تعفير به معن الاول است او محقق نمىشود. و اما معناى ثانى از تعفير كه ما اختيار كرديم يا معناى ثالثش هم همين بود منتهى اين بود كه بعد از ريختن آن آب گل با آب خالص بشويد كه آن مقوم است. كه گفتيم مقوم نيست. بنائا بر معناى دومى و سومى مىشود تعفير كرد اين اناء را. و اما به آن معنايى كه
ايشان فرموده است معناى اول، آن معناى اول محقق نمىشود. و اما نتوانستيم اصلا خاك در اين شيشه بريزيم. از بس كه فم شيشه ذيق است، مثل شيشههاى عطر قطره، قطره فرض كنيد از او خارج مىشود و آن عطر را هم قطره قطره در ان مىريزند. كه اصل خاك نمىشود در آن ريخت. اينها بوده باشد ايشان مىفرمايد كه اين على نجاسته الى الابد مىماند.
درست توجه بكنيد خوب شيشهاى كه فمش اينجور ذيق است كه نمىشود به او خاك ريخت اصلا چه جور سگ از اين آب خورده است؟! اين فرضش مىدانيد كجاست؟ فرضش در جايى است كه ما قائل بشويم آن انائى كه شرب منه الكلب حكم مختص به آن اناء نيست. بلكه اگر آب آن اناء به شىء ديگرى به ظرف ديگرى ريخته بشود آن هم بايد خاك مالى بشود. كه مسلك صاحب العروه هم همين است كه مسئلهاى كه بعد مىآيد همين مختارش است. روى اين حساب آن آبى كه، انائى كه كلب از او ولوق كرده بود نفهميدند كلب از او ولوق كرده است. از آب اين ريختهاند در اين شيشهاى كه مثلا فرض كنيد اين شيشه را تكان بدهند آب بريزد پاك بشود. يعنى تميز بشود. بعد فهميدهاند كه اين آب اصلا ولق فيه الكلب بود. در اين صورت است كه اين اناء مرحوم سيد مىفرمايد چون كه خاك در آن نمىشود رفت الى الابد در نجاستش مىماند و حرف هم آنى است كه ايشان مىفرمايد. چرا؟ چون كه تعفير كما ذكرنا تعفير شرط است چه غسل به ماء القليل بشود اناء چه غسل به ماء الكثير و الجارى بشود. وقتى كه همين جور شد خوب اين را نمىشود غسل به ماء تعفير كرد. نمىشود اين را. خوب در نجاستش باقى مىماند. اينجا مرحوم همدانى، محقق همدانى قدس الله سره در اين فرض اينجور فرموده است. فرموده است كه در اين صورت تعفير شرط نيست. تعفير در آن انائى معتبر است كه آن تعفير ممكن بوده باشد در آن اناء و اما انائى كه تعفير ممكن نيست آنجاها اعتبارى ندارد. اين را ايشان اينجور فرموده است. و نظير اين حرف را سابقا ما گفتيم بر اين كه آن چيزى كه قابل است براى غسل، ارشاد در آنجا است كه غسل مطهر است. و اما چيزهايى كه قابل غسل نيست مثل مايعات آن اغسل كل ماء ذالك اصابه الماء ارشاد به مطهريت در آنها نيست كه آنها نجس مىشوند و پاك مىشوند نه غسل آنجاها را نمىگيرد.
بدان جهت تنجس هم آنجاها را نمىگيرد. بدان جهت در مايعات مضاف دليل بر تنجس ماء رواياتى بود كه زيت و اينها وارد بود كه فاره در آن مرده است اگر يادتان بوده باشد. كه مىگفتيم موثقه عمار كه اغسل كل ما اصابه ذالك الماء بعله آن مايعات را نمىگيرد. ايشان هم كانّ در ما نحن فيه نظير آن حرف را فرموده است كه آن انائى كه قابل تعفير است آنجاها تعفير بشود. چيزى كه قابل نيست آنجاهايى تعفير ممكن نيست. عرض مىكنم خوب نقض بر ايشان ابتدائا نقض مىكنيم. خوب اين شيشهاى كه ما فرض كرديم قطره، قطره در آن بايد آب ريخت يك دفعه نمىشود آب ريخت. اين اناء قابل غسل بالماء هم نيست. چون كه غسل بالماء صب الماء هم هست. اين قابل صب الماء نيست آب نمىرود در آن. اين قطره، قطره مىرود. اين صب نمىشود. وقتى كه اينجور شد پس شما بگوييد غسل هم لازم نيست. پس اين اناء خودش هم پاك است، داخلش هم عطر بريزيد و بعد عطر هم از او بپاشيد به لباستان. به حركت دادن، چون كه پاك است. نجس نشده است. اين را مىتوانيد ملتزم بشويد؟ كلاّ كه نمىتوانيد ملتزم بشود. سرّش اين است عدم قابليت للغسل و التأخير طهارتا به حسب نظر العرف عدم قابليت شىء است كه آن شىء قابل تعفير نيست. قابل غسل نيست. مثل مايعاتى كه گفتيم. و يك وقت فرض بفرماييد شيئى كه قابل غسل نيست و تعفير نيست للمانع است والاّ خودش فى نفسه قابل است. مثل ذيق الفم كه ذيق فم اناء. اين مانع است از تعفير. خودش قابل تعفير است. خودش قابل غسل است. ذيق الفم مانع است در اين موارد نه اطلاق مىگيرد. آن مواردى كه شىء قابليت من حيث نفسه نداشته باشد آنجاها را نمىگيرد كه خواهيم گفت تعفير در آنجاها معتبر نيست. و اما آن چيزهايى كه قابل تعفير هستند ولو تعفير نمىشود لمانع ولكن آنجاها ارشاد است مثل عدم تمكن بالغسل بالماء است. آن در شيشه از بس كه مثلا فمش باريك است كه نمىشود در آن آب ريخت. اين در نجاست مىماند. اين عدم قابلت للمانع است به حسب نظر العرف. نه اين موارد را ارشاد مىگيرد كه تعفير مطهرش است خوب الان كه تعفير كه ممكن نيست در نجاستش مىماند. و احكام وضعيه هم كه سابقا گفتيم، احكام وضعيه مشروط به قدرت نمىشود. اوامر وضعيه كه ارشاد به وضع است.
اغسل كل ماء اصابه ذالك الماء هر چيزى كه اين آب به او اصابت كرده است او را بشور. يك چيزى هست كه انسان متمكن نيست او را بشويد چون كه خيلى بزرگ است. نمىتواند او را بردارد در آب بگذارد يا آب بريزد روى آن. نمىتواند اين را به تنهايى. خوب نتواند، نتواند. اين ارشاد است بر اين كه مطهرش غسل است توانستى پاك مىشود. نتوانستى در نجاستش مىماند. بدان جهت در ما نحن فيه اين فرمايشى كه در عروه فرموده است بنا بر اين فرض كه گفتيم تنجس الاناء مختص نيست به آن انائى كه شرب منه الكلب، آن اناء اگر به ظرف ديگر هم ريخته بشود آنهم اينجور است، اين فرضش صحيح ميشود. اينكه ظاهر عبارت عروه اين است كه اين حكم مختص نيست به انائى كه ولق فيه الكلب. آن آب را اگر در اناء ديگر هم ريختيد شما، آنهم بايد تعفير بشود. اين ظاهر اين عبارت است كه در مسئله دهمى مىگويد. مىفرمايد لا يجرى حكم التعفير فى غير الظروف. حكم تعفير در غير ظروف جارى نميشود. مما تنجس بالكلب ولو بماء ولوقه. آن چيزهايى كه متنجس ميشود بواسطه كلب ولو به ماء ولوقش نجس ميشود، مثل آن آبى كه شرب منه الكلب آن آب ريخته شد به ثوب من، يا ريخته شد به بدن من. بدن من تعفير نميشود، ثوب تعفير نميشود، ولو تنجس پيدا كند به ماء ولوقش. اينكه مىگويد لا يجرى حكم التعفير فى غير الظروف، يعنى ظروف اگر متنجس بشود به ماء ولوقش اين حكم تعفير را دارد، ظاهر اين عبارت اين است كه در غير ظروف تعفير نيست. لا يجرى حكم التعفير فى غير الظروف مما تنجس بالكلب ولو بماء ولوقه. ولو بماء ولوقش متنجس بشود ثوب، تعفير نميشود. او بالتعه، يا ليسيده باشد غير ظروف را. باز در آن صورت يك چربى بود ريخته بود روى ثوب انسان، سگ هم گشنه بود آمد همان را ليسيد. تعفير لازم نيست در اينصورت در ثوب را تعفير كند. نعم لا فرق بين اقسام الظروف، مابين اقسام الظروف فرقى نيست حتى مثل الدلو لو شرب منه الكلب دلوى كه مثلا از چاه آب كشيدهاند، دلو است او هم بايد تعفير بشود. و القربة. مشكى كه دهنه مشك باز بود، آمد از او آب خورد، آن داخل مشك بايد تعفير بشود. و المطهرة و ما اشبه ذلك، هر چيزى كه به او ظرف اطلاق ميشود، وعاء اطلاق ميشود، و وئاء الماء اطلاق ميشود، يك حكم اين است كه ما در نحن فيه بايد دو جهت را بحث كنيم. اين است كه اين حكم مختص به مطلق الاناء نيست. هر چيزى كه او ظرف بوده باشد، چون كه اناء اخص از ظرف است. هر چيزى كه به او ظرف اطلاق مىشود مثل آن يك بشكه نفتى كه مثلا دويست ليترى نفت مىگيرد او را دهانش را باز كردهاند به او ظرف اطلاق مىشود. ولكن اناء اطلاق نمىشود. اناء آن ظرفى است كه يشرب منه و يأكل كه انشاء الله خواهيم گفت والاّ به مطلق الظرف اناء گفته نمىشود. يك حكم اين است هر چيزى كه وئاء الماء است به حسب نظر العرف وئاء الماء حساب مىشود چه آنيه به او اطلاق بشود، چه اطلاق نشود او بايد تعفير بشود. اين يك حكم. حكم ديگر اين است كه آنى كه از قبيل ظرف نيست در آنها تعفير جارى مىشود.
عمده در اين حكم صحيحه ابى بغباق است. در صحيحه ابى بغباق عنوان اناء ذكر نشده است. انائى كه شرب منه الكلب. آنجا دارد در صحيحه بغباق كه روايت چهارمى بود در باب اسئار در باب اسئار جلد اول روايت چهارمى بود. آنجا بود بر اين كه سألت اباعبد الله عليه السلام ان فضل الحرة و الشات و البقرة و الابل و الحمار و الخيل و البقاء و الوحش و اسباء فلم اترك شيئا الاّ سألته انه. فقال لا بعث به حتى ان تحيت الى الكلب فقال رجس النجس لا تتضوء بفضله، وصبب ذالك الماء و غسله باتراب. وغسله ضمير است. آن مرجع ضمير ذكر نشده است. ولكن اين روايت مجمل نيست. وغسله يعنى آن ظرف آن آب را. متفاها عرفى همين است. آنى كه ظرف الاناء گفته مىشود. مثلا آب در گودى زمين بود، آب در گودى زمين بود. سگ آمد از آن گودى خرد. وصبب ذالك الماء وغسله اينجا را نمىگيرد. كه آن گودى را خاك مالى بكن. آنى كه ظرف الاناء، كه اناء را برمىگردانند آب ريخته مىشود صب ريختن است ديگر. آنى كه او وئاء الماء حساب مىشود. او را خاك مالى بكن. بلا اشكال در وئاء الماء است. وقتى كه از چاه كشيدند آن دلو را گذاشتند دم چاه. رفت آفتابه بياورد آمد ديد سگ از آن دلو خورد. از آن دلو خورد. اين ولق فيه الكلب است. وصبب ذالك الماء آن آب دلو را بريز و غسله يعنى ظرف آن و اناء، وئاء آن را خاك مالى بكن اطلاقش مىگيرد. روايت مجمل نيست كه بگوييم قدر متيقنش اناء است. انسان فرض كنيد در دو دستش آب بگيرد سگ بيايد از او بخورد و صبب ذالك الماء وغسله باتراب اول مره اينجا را نمىگيرد. اينها وئاء الماء نيستند. چيزى كه وئاء الماء هست مثل دلو، مثل مشك و آفتابه و مثل كوزهاى كه مىتواند سگ از او آب بخورد. دهانش وسعت زبان او را دارد. تمامى اينها را مىگيرد. بدان جهت وغسله باتراب اول مره تمامى اينها را مىگيرد و اما مثل ثوب كه وئاء الماء نيست و مثل اليد كه وئاء الماء نيست اين موارد را نمىگيرد. بدان جهت هر چيزى كه ظرف بوده باشد او خاك مالى مىشود و غير ظرف خاك مالى نمىشود. ولو فرض بفرماييد ثوب يا بدن به ولوق الكلب هم نجس شده باشد.
بعله عنوان الاناء در آن نبوى وارد شده بود كه اذا ولق الكلب من اناء احدكم فغسله آن اناء را سبع مراة بعله ثلاث مرات يا سبع مرات اولى هن باتراب. او در آن نبوى بود كه گفتيم نمىشود به او اعتماد كرد. سندش تمام نيست. يكى هم در فقه الرضوى وارد است كه سابقا عرض كرديم. فقه الرضوى روايت بودنش محرز نيست. فضلا از اين كه ثابت بشود روايت معتبره است. بعد سيد قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد لا يتكرر التعفير به تكرر الولوق. اگر كلب از انائى مراة آب خورد در آن صورت لا يتكرر به تكر الولوق، من كلب واحد او ازيد. يك كلب ولوق بكند يا چند كلب. و اليكف فيه التعفير مرة واحده. بلكه تعفير مرة واحده مىشود. براى اين آنى كه به حسب ظهور روايت از صحيحه ابى بغباق اين تعفيرى كه هست تكرر تعفير در اناء مثل تكرر اصابه بول است به ثوب و بدن. فرقى نمىكند. آن موضعى كه از بدن بول به او اصابت كرده بود قبل از تطهير باز يك بول ديگر به همان موضع اصابت كرد. به ثوبى كه بول اصابت كرده بود يا نجس ديگر اصابت كرده بود همان نجس مرة اخرى اصابت كرد. همان نجس، نه نجس آخرى كه حكم ديگر داشته باشد. همان نجس اصابت كرد. به حسب نظر العرف تكرر تعفير مثل تكرر اصابه بول است به موضع من الثوب. چه جورى آن ثوبى كه در آن روايت داشت بر اين كه در آن روايتى كه هست در آن روايت داشت بر اين كه ثوبى كه اصابه البول اغسله مرتين او اطلاق دارد. ثوبى كه اصابه البول يعنى بول به آن ثوب، به آن موضعش دو دفعه اصابت بكند يا يك دفعه بكند. فرمود اغسله مرتين. دو دفعه بشور. آن خودش اطلاق داشت. ثوبى كه اصابه البول، آن ثوبى كه اصابه البول يك دفعه اصابت بكند يا دو دفعه اصابه بكند. حتى در صحيحه ابى بغباق حتى ان تهيت الى الكلب كه فرمود آن ظرفى كه شرب منه الكلب او را تعفير كن يك دفعه شرب يا ده دفعه شرب از آن اناء. فرقى نمىكند. اطلاق دارد. طبيعى التعفير. ظاهرش اين است و اين قياس نمىشود ما نحن فيه مثل آنجايى كه حكم تكليفى جزا واقع بشود. مثل اين كه اذا قرء آية السجد فسجد. انسان آيه سجده را شنيد يا خودش خواند يا از كس ديگرى گوش كرد، شنيد. خودش آيه سجده را خواند قبل از اين كه سجده بكند همان آيه را دوباره خواند. آنجا مىگوييم هر كدام يك سجده لازم است. چرا؟ چون كه آن حكم تكليفى است. قابل تكرار است اصل عدم تداخل است.
و اما در جاهايى كه جزا حكم وضعى بشود و حكم وضعى بشود كه به حسب عرف هم قابل تكرار نيست. مثل چه چيز؟ مثل اين كه انسان وضو داشت يك دفعه بول كرد دفعه ديگر بول كرد قبل از وضو گرفتن. اين وضو، اين بول كردن كه موجب مىشود وضو را اين به جهت ناقضيت لطهارت است. طهارتى كه هست، طهارت از حدث منتقض شد به بول. دفعه ديگر هم بول بكند آن انتقاض مكرر نمىشود. همان انتقاض مكرر نمىشود. بدان جهت ثوبى كه اصابت به بول كرد چون كه طهارت ثوب منتقض شد. اگر دوباره هم بول اصابت بكند به او، او تكرار نمىشود به حسب فهم عرفى. بعله، اگر حكم مخالف داشته باشد اول اناء اصابت به آن بول كرد بعد كلب از او خورد، بعله آن حكم اشد گرفته مىشود. ولكن در مواردى كه از يك سنخ است حكمشان مختلف نيست در اين موارد، چون كه حكم، حكم وضعى است و به عنوان ناقضيت لطهاره اين تعفير معتبر است در اناء كه انائى كه طهارتش منتقض شده است به اين نجس، اين نجس يك دفعه اصابت بكند يا ده دفعه اصابت بكند فرقى نمىكند. بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد در مسئله ديگر كه غرض اين است كه اينجا دليل اجماء نيست كما اين كه مرحوم حكيم در مستمسك فرموده است. اجماء هست كه مثلا تكرار نمىشود. اصل متفاهم عرفى از دليل هم اين است. منشاء اجماء هم همان تفاهم عرفى است. چون كه حكم، حكم وضعى است. و قابل تكرار نيست به حسب فهم عرفى در اين موارد به اعتبار ناقضيت لطهارت است. مثل آن مسئله وضو كه عرض كردم بدان جهت منشاء اتفاق هم همين است والاّ اجماع تعبدى نيست در ما نحن فيه كه خلاف ظاهر ادله بوده باشد.
ايشان مىفرمايد بر اين كه يجب تقديم التأخير عدم غسلتين فلو... اين سه دفعه كه بايد اناء را بشويد در ولوق الكلب اولى هنّ لتراب بايد بشود والاّ اول دو دفعه بايد آب شست دفعه سومى خاك مالى كرد يا به خاك و آب شست. آن نه، آن كافى نيست. خوب دليلش هم واضح است. چون كه دليل ماء بر تعفير اعتبار تعفير صحيحه بغباق بود. در صحيحه بغباق داشت بر اين كه وغسله باتراب اول مره. هم اول مره داشت هم ثم بالماء داشت. كلمه ثم داشت اگر عكس كرد اول بالماء شد بعد تعفير كرد داخل اين صحيحه نيست. مطهرى كه بيان كرده است نيست. و آنى كه به مفيد قدس الله نفسه الشريف از او حكايت كردهاند كه در تعفير كه سه دفعه شستن است... يكى بايد، وسطش بايد تراب بشود. يا از خلاف شيخ الطائفه نقل كردهاند كه احداهن بالتراب ولو اخيرى بوده باشد اينها وجهش بر ما معلوم نيست و صحيحه بغباق هم مقتضايش همين است كه عرض كردم. بعد ايشان يك مسئله ديگرى را مىفرمايد و آن اين است كه در اين مواردى كه گفتيم اناء بايد سه دفعه شسته بشود، اناء قزر اينجور شد ديگر. اناء اگر متقزر بود بايد سه دفعه شسته بشود. اناء حكمش اين بود و در مواردى اين حكم استثنا خورد. الاّ در انائى كه شرب منه الخنزير يا شرب منه الكلب كه او سه دفعه يك دفعهاش با تراب است. يكى هم مسئله انائى كه ماة فيه الجرز. در غير اين موارد كه اناء سه دفعه شسته مىشود اين مختص است در صورتى كه تطهير به ماء القليل بوده باشد و اما تطهير به ماء الكثر و المعتصم شد آنجا نه غسل مرة كافى است.
خوب اينى كه در مطلق الاناء المتنجس سه دفعه شستن معتبر است اين سه دفعه در ماء القليل است اين موثقه عمار مدلولش اين است. چون كه موثقه عمار كه وارد شده بود الاناء القزر كيف يغسل و كم مرة يغسل. امام فرمود صب عليه الماء ثلاث مرات. يغسل ثلاث مراة. سبع ثلاث مراة و تحريك الماء ثم صب الماء. آن مال تطهير به ماء قليل بود. آن همين جور است. و اما مطلق الاناء اگر به غير ماء القليل تطهير بشود يعنى مطلق اناء قزر غسل مرة كافى است. چرا؟ براى اين كه آن صحيحه زراره را ديروز خوانديم امام عليه السلام در اناء مجوس بود كه در اناء مجوس اينجور فرمود كه وقتى كه مضطر شديد بر استعمال اناء مجوس فغسلوها بالماء. او را به آب بشوييد كه اين صحيحه در جلد شانزده در باب پنجاه و چهار حديث دومى است. محمد ابن الحسين باسناده الى زراره كه سندش به زراره صحيح است عن الصادق عليه السلام انه قال فى آنية المجوس. آنيه مجوس كه احراز كردهاى نجاستش را بهاى نجاست. يا احتمال مىدهى كه نجس باشد بهاى نجاست فغسلوها بالماء. منتهى اگر احتمال نجاست بدهيم، احراز نجاست نكنيم حكم استحبابى است كما تقدم. سابقا در آنى كه مأخوذ است من يد الكفار. و اما احراز نجاست كرده باشيم فرقى نمىكند. هر نجسى باشد حكم تعينى است. موثقه عمار نسبت به اين صحيحه اخص است. يعنى موثقه عمار مطلق الاناء القزر را مىگويد كه به آب قليل تطهير مىشود. فرمود در آب قليل سه دفعه بشور. خوب آن تقييد مىخورد آن صحيحه كه مطلق الاناء القزر. اگر به آب قليل شسته بشود سه دفعه. و اما اگر به غير ماء قليل شسته بشود چند دفعه موثقه عمار نفيا و اثباتا دلالتى ندارد كه چه جور بشور به ماء المعتصم. اين صحيحه مىگويد طبيعىاش كافى است. بدان جهت مقتضاى اين صحيحه اين است كه در مطلق الاناء غسل طبيعى معتبر است. طبيعى الغسل كافى است. يكى هم موثقه عمارى كه در انائى وارد شده بود كه وجد صاحب الاناء در او فارهاى متسلخه را.
آنجا داشت كه امام عليه السلام فرمود و اليغسل كلما اصابه ذالك الماء. اين ماء به هر چيزى كه اصابت كرده است او را بشور. هر چيز ثوب باشد، بدن باشد، تخته باشد، تخت باشد هر چيزى بوده باشد، زمين بوده باشد يا داخل اناء ديگر بوده باشد. حتى خود اين انائى كه هست وجد فيه الفاره، خود اين را هم مىگيرد. چون كه آب اصابه. همين آب متنجس همين اناء خودش را هم اصابت كرده است. يغسل كل ماء اصابت يعنى طبيعى الغسل مطهرش است. بدان جهت غسل بماء القليل از تحت آن موثقه هم خارج شد كه اناء باشد، نجس بشود، اين آب به اناء اصابت بكند. اناء نجس بشود اناء را به ماء قليل بايد سه دفعه بشورى. و اما در غسل به ماء المعتصم و مثل كثير و جارى در اطلاقش باقى مىماند. ما در مواردى كه... را به موقه عمار اثبات كرديم، در مواردى كه... در اناء را كه اين اناء نجس را بايد سه دفعه شست به موثقه عمارى كه وارد در مطلق اناء قزر است اثبات كرديم. بعله سه دفعه مختص به ماء قليل است و در كثيرش در كثير و جارى يك دفعه كافى است. اما آن مواردى كه سه دفعه بودن به دليل خاص ثابت شده است. نه به اين موثقه عمارى كه وارد در مطلق اناء قزر است. او چيست؟ مثل انائى كه متقزر به خمر است كه ديروز عرض كردم آن انائى كه متنجس به خمر است او خودش نص خاص داشت. سه تا روايت داشت. يك روايت، سه تا روايت بود. يك روايتش اين بود كه اغسله سبع مراة. كه در آن موثقه عمار بود كه انائى كه يشرب منه النبيذ آنجا امام عليه السلام فرمود بر اين كه يغسل سبع مراة و كذالك الكلب. اين هم در جلد هفده بعله در باب اشربه محرمه، آنجا حديث دومى بود سئله عن الاناء يشرب منه النبيذ تغسله سبع مراة. يك موثقه عمار ديگر بود كه آنهم در جلد هفده هم بود در جلد دو هم بود. فى قدح او اناء يشرب فيه الخمر كه احتمال فرق ما بين النبيذ و الخمر نيست. چون كه كل مسكر خمر است كما فى الروايات. قال تغسله ثلاث مرات. سه دفعه بشور. يكى هم اين بود يكى آن روايتى بود كه وارد شده بود كه مطلق بود كه همان صدر اين موثقه بود. كه صدر اين موثقه عن الدن بود كه ظرف خمر، كه اذا در او خل مىشود گذاشت يا نه؟ اذا غسل فلا بعث. اين سه تا بود. اذا غسل فلا بعث يغسل ثلاث مرات، يغسل سبع مرات.
عرض كرديم اين سبع مرات و ثلاث مرات اگر جمع عرفى داشتند بينهما كه معنايش اين است كه سه دفعه لازم، چهار دفعه ديگر مستحب خوب فهو در ما نحن فيه ملتزم مىشويم. اگر اين را ملتزم شديم گفتيم فرق نمىكند. بايد ملتزم بشويم، فرقى ندارد ماء القليل بايد يا ماء الكثير. براى اين كه اين موثقه كه يغسل ثلاث مرات اين موثقه با موثقه عمارى كه وارد در مطلق اناء قزر است با او تنافى ندارد. چون كه آن موثقهاى كه وارد شده است در مطلق اناء قزر مىگويد به ماء قليل سه دفعه بشور. به ماء الكثير چند دفعه بشور؟ ساكت است گفتيم. دلالت ندارد نفى اثباتا. اين روايت مىگويد كه انائى كه متنجس به خمر است سه دفعه بشور. هم به ماء قليل هم به ماء كثير. با او هيچ تعارضى ندارد. متوافق با اوست در غسل به ماء القليل. اين تنافىاش با صحيحه زراره است كه آن اناء مجوس بود يا موثقه عمارى كه آن هم ماء متنجس بود. اغسل كل ماء ما اصابه ذالك الماء آن خمر را هم نمىگرفت. همان صحيحه زراره مىماند كه آن صحيحه زراره كه مىگفت... مطلق طبيعى را مىگفت. در مطلق اناء قزر مىگفت استثنا مىشود الاّ اناء المتقزر به شرب الخمر. با او جمع عرفى اطلاق و تقييد است جمع عرفى مىشود. بلكه آن صحيحه موثقه كه صدرش اين بود ان الدن يجعل فيه الخمر اغسل اگر اطلاق داشته باشد او را هم تقييد مىكند كه نه، سه دفعه بايد شسته بشود. جمع عرفى پر واضح است.
و اما اگر گفتيم اين روايت سبعه با روايت ثلاثه متعارضين هستند اينها تساقط مىكنند. وقتى كه تساقط شد اگر به اين ان الدن يجعل فيه الخل اغسل به او نتوانستيم تمسك بكنيم چرا نتوانستيم تمسك بكنيم؟ به جهت اين كه ديروز اشاره كردم. اين كه مىگويد سه دفعه بشور يا چهار دفعه بشور اينها يك مدلول التزامى دارند كه طبيعى الغسل كافى نيست. در متعارضين اگر ما ملتزم شديم كه مدلول التزامىاشان معتبر است به آن طبيعى نمىشود تمسك كرد. رجوع مىشود به موثقه عمار كه به آب قليل سه دفعه بايد بشويى. در آب كثير تمسك مىشود به صحيحه زراره كه در صحيحه زراره مثل ساير اناءها مطلق غسل كافى است. بله اگر گفتيم متعارضيين آن سه تا با هفت تا متعارضيين هستند توجه كرديد جمع عرفى مابينشان نيست تساقط كردند بايد رجوع بشود به ان الدنى جعل فيه الخمر به اختلاق آن اغسل چرا چون اطلاق چون كه مطلق مدلول التزامى حجيتى ندارد و آن مطلق است مقيدها كه ثابت نشدهاند به آناطلاق تمسك مىشود ومدلول التزامىشان درست نيست بله مقتضاش اين است چه با آب قليل چه با آب كثير طبيعى الغسل است در شرب الخمر كافى است مقتضايش اين مى شود ولكن قطع و يقين دارى انائى كه متنجس است به ماء متنجس آن سه دفعه شستن لازم داشته باشد انائى كه متنجس به خمر است به يك دفعه با آب قليل شستن لازم داشته باشد اين درست نيست قطع داريم به اين معنا بدان جهت اناء متنجس به خمر سه دفعه شستن لازم دارد به ماء قليل و اما اگر به ماء كثير وجارى واينها شستيم طبيعى است كافى است اين هم مطلب اين مىشود نسبت به آن اناء الخمر .واما اناء ولوق الخنزير (انتهاى نوار)
|