جلسه 375
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 375
نام استاد: آيت الله تبريزى
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد اگر رطوبتى كه نجاست هست، آن رطوبت نجاست به مابين اصابه الرجل رسيد. پا را گذاشت در زمينى كه آب نجس بود آنجا يا بول بود. اين رطوبت بول يا اين آب به آن بين الاصابهاى كه در رجل هست به او رسيد. بعد اين شخص در مكان نظيف راه مىرفت. قهرا آن رطوبتى كه مابين الاصابه بود آنهم خشك ميشود به مرور زمان. اين كف پا كه به زمين رسيده است و در زمين طاهر راه رفته است پاك ميشود بلا شبهة. على ما نطقت به الروايات. و اما اين طهارت مابين الاصابه كه آن رطوبت نجسه خشك شده است، در طهارت آنها اشكال است. بعد در ذيل مىفرمايد اگر فرض كرديم اين گودى كه در كف پا هست او هم نجس شده بود، چونكه پا را گذاشته بود به آن جايى كه بول بود يا آب نجس بود، كه همه آن باطن القدم نجس شده بود، حتى آن اخمس القدم، آن گودى كه در كف پا هست. بعد كه در زمين طاهر راه مىرفت زمين زمين صلبه بود، سفت بود كه به اين راه رفتن آن گودى به خود زمين مسح نكرد. ولكن رطوبت خشك شد. مىفرمايد آن گودى در نجاستش باقيست. آن مقدار از كف پا كه به زمين مماسه كرده است عند المشى، او پاك ميشود. و اما آن مقدارى كه به زمين نرسيده است او در نجاست باقى مىماند. و من هنا آن اخمس القدم مختص به او نيست، كسى پايش همهاش نجس شد، و لكن بعد با كف پا راه مىرفت. طرف آن مقدم الرجل را در هوا نگه مىداشت كه بعضى وسواسىها موقع راه رفتن با كف پا راه مىروند. اين كف پا پاك ميشود كه به زمين مماسه كرده است. و اما ساير مواردى كه به زمين مماسه نكردهاند، آنها در نجاستشان باقى مىمانند. دقت اگر بفرمائيد به عبارت صاحب العروه در آن مابيه العصابه اشكال كرد در طهارت آنها به مشى. و لكن در اين اخمس القدم و آن موضعى كه از قدم به زمين نرسيده است،اينجا فتوى جزمى داد كه اينجا پاك نميشود. آنجا اينجا اشكال فتواى جزمى.
پس معلوم ميشود يك نقطهاى هست. عرض مىكنم بر اينكه ديروز خدمت شما عرض كرديم. آنى كه مرتكض است در اذهان متشرعه به ملاحظه موارد تطهير المتنجسات بالماء كه بايد به موضع نجس آب برسد، همان ارتكاض مقتضايش اين است در اين رواياتى كه فرموده است به مشى زمين پاك مىكند پا را يا اسفل الخف را، به همان مناسبت اين است كه آن زمين به آنى كه از باطن الرجل ميرسد، يعنى مسح مىكند او را، يا اسفل الخف را آن موضعى را كه زمين مسح مىكند از اسفل الخف، او را پاك مىكند.
و اما آن موضعى كه مماسه با زمين نكرده است فرقى نيست كه راه برود يا نرد. زمين در او دخلى ندارد، نه در خشك شدنش نه در ازاله عينش. هيچ مدخليتى ندارد. عين هم باقى باشد زمين او را ازاله نمىكند، همينجور مىماند. روى اين ارتكاض پس در آنجايى كه انسان راه رفت در زمين صلبه كه اخمس القدم نجس بود و آن موضع النجس به زمين مماسه نكرد، در همان نجاستش باقى مىماند. به همان مقتضاى مناسبت الحكم و الموضوعى كه قرينهاى است در باب تطهير المتنجسات. بدان جهت اگر با كف راه رفت آن طرف مقدم قدم را در فضا نگه مىداشت، آن مقدارى كه نجس بود و به زمين مماسه نكرده است در نجاستش باقى مىماند. چونكه آن مطهر كه مماسه زمين است عند المشى
او حاصل نشده است.
و اما آن مسئله ما بين الاصابه. شما اين را مىدانيد وقتى كه انسان راه مىرود زمين اگر سفت بوده باشد بين الاصابع به زمين اصابت نمىكند. ولو پايش را گذاشت اول به آنجايى كه آب نجس بود، رطوبت و اجزاى مائيه به بين الاصابع هم رفت، يا عين البول و مائية البول به بين الاصابع رفت. و لكن بعد كه در زمين خشك راه مىرود، زمين خشك پاك، آن رطوبت بوليه و اجزاء البوليه كه در بين الاصابع است آنها ولو خشك ميشوند، چونكه لطول الزمان و به مرور الزمان، ولكن نه مماسه با زمين كردند، نه زمين دخل دارد در خشكيدن آنها و زوال آنها. و اگر زمين زمين رخوه بوده باشد راست است، خاك نرم است، پا فرو مىرود و آن خاك به بين الاصابع هم ميرسد ربما. ولكن در زوال آن رطوبت مدخليتى ندارد. اين فقط رسيدن است، وصول است، وصول اجزاء ترابيه است به آنجا، در زوالش مدخليتى ندارد. معذلك كه بين الاصابع مثل آن اخمس القدم است، وجه تعبير به اشكال صحيحه زرارة ابن اعين است. بدان جهت بعضىها گفتهاند از صحيحه زرارة ابن اعين استفاده ميشود آن مابين الاصابع هم پاك ميشود منتهى لا بالمشى. چونكه عرض كرديم نوعا و عادتا اجزاء ارضيه به مابين الاصابع نميرسد. ولكن آن مابين الاصابع پاك ميشود بالمسح بالاجزاء الارضيه. وقتى كه آن عين النجاسه را ازاله كرد باجزاء الارضيه از مابين اصابع، او پاك ميشود بالمسح. براى اينكه در صحيحه زرارة ابن اعين فرض كرده بود سائل كه كسى پايش را روى ازره گذاشت فساخط فيها، پايش در ازره فرو رفت. قهرا به مابين الاصابع هم ميرود و مجرد رطوبت هم نيست، ازره عينيت دارد و غير از مائيت، اجزاى غير مائيه هم تويش است كه معلوم است، آنها هم مىچسبد به بين الاصابع ديگر، عادتا اينجور است. معذلك امام عليه السلام فرمود بر اينكه آنى را كه در رجل تو هست، او را مسح بكن. اگر مسح كردى عيب ندارد. خوب معلوم است مسح به اجزاء ارضيه متصله ممكن نيست، انسان بين الاصابع را عادتا ممكن نيست، يعنى ميسور نيست كه آن مابين الاصابع را به اجزاء ارضيهاى كه فعلا متصل به ارض است، به آنها مسح بكند. چونكه اگر پايش را به زمين بكشد آنها به زمين كشيده نميشود بين الاصابع. اين قرينه است بر اينكه مسح كن، يعنى به اجزاء منفصله ارضيه، سنگ را بردار يا آن گل را بردار، بمال به بين الاصابع بنحوى كه آن ازره از بين برود، آنوقت پاك ميشود. بدان جهت ملتزم شدهاند ولو اجزاء ارضيه منفصله مطهر نيست كه سابقا هم گفته بودند. انسان اجزاء ارضيه منفصله، سنگ را بردارد به پايش بكشد اينجور كف پا پاك نميشود. ولكن اجزاء منفصله را بردارد و به بين الاصابع بكشد پاك ميشود. سرش اين است كه اين مقدار از صحيحه زراره فهميده ميشود كه مابين الاصابع به اجزاء منفصله ارضيه بايد مسح بشود. بدان جهت گفتهاند كه اشكالى هم ندارد، پاك ميشود. سابقا اگر يادتان بوده باشد عرض كرديم، اين فرمايش دو تا اشكال دارد.
اشكال اول حرف سابقى است كه سابقا عرض كرديم اين صحيحه زراره اصلا دلالتى ندارد بر اينكه مسح على الارض، مطهر الرجل است، اصلا دلالتى بر اين معنى ندارد. چونكه در اين صحيحه كما اينكه سابقا گفتيم، اينجور بود كه روايت هفتم بود در باب 32 از ابواب نجاسات. سندش را كه سابقا خوانديم ديگر تكرار نمىكنيم، سند صحيح، رجل وطىء على ازرء فساخت رجله فيها، پايش فرو رفت، ارباب معرفت مىدانند كه وقتى پا فرو رفت ازره به ظاهر پا مىرسد. مثل رفتن در گل، فرو رفتن، يعنى اين را هم مىگيرد كه تمام رجل ظاهر و باطنش، فساخت رجله فيها ان ينقذ ذلك وضوئه، آيا وضويش را نقض مىكند، و هل يجب غسلها، غسلش واجب است يا نه؟ فقال لا يغسلها الا ان يقزرها، نشورد مگر اينكه خودش دلش بخواهد اين نجس شده، بشورم. و لكنه ينسعىها حتى يذهب اثرها. رجلش را مسح كند تا اثر از بين برود. اگر يادتان بوده باشد گفتيم اين صحيحه دو تا احتمال دارد. يك احتمال اين است كه منظور از ازره، ازره مأكول اللحم است. كه ربما ازره استعمال ميشود، پاك است. بدان جهت امام عليه السلام مىفرمايد پاك است، شستن لازم نيست. دلش چركين باشد بشورد عيبى ندارد، ولكن همينجور مسح كند چونكه مكروه است،
كراهت از بين برودو نمازش را بخواند. اين يك احتمال بود.
احتمال دوم اين بود كه اين ازره ازره يابسه بوده باشد. چونكه ازره يابسه بوده، چونكه ازره اگر فساخت رجله فيها، ازره ازره رطبه بوده باشد، اين معلوم است نجس است بايد بشورد ديگر. بايد سؤال كند بر اينكه ينقض ذلك وضوئه ام لا؟ بدان جهت اين ازره ازره يابسه بود كه در بعضى روايات ديگر هم هست. بدان جهت كل يابس زكى، پا نجس نشده است ولكن نميشود آنجور نماز خواند. چونكه بدن كه حامل عين النجاسه شد، سابقا گفتيم، نميشود نماز خواند. بايد آن عين را ازاله كند. از صحيحه على ابن جعفر استفاده كرديم. بدان جهت پاك مىكند، مسح مىكند كه اين اجزاى يابسه ازره برود. بدان جهت قرينهاش اين است كه امام نفرمود به زمين مسح كند، كلمه زمين نيست در اين عبارت، به هر چيزى مسح كند، با دستش، با كهنهاى، با تختهاى، با كاغذى، اين را ازاله بكند. اينهم قرينه بود كه اين روايت ربطى به مطهريت الارض ندارد. تا كسى بگويد كه اين قرينه است كه اجزاء منفصله ارضيه مراد است. صحبت ارض نيست. (سؤال) چرا؟ خوب مناسبت، كدام مناسبت موضوع. و لكن يمسحهها، ضمير برميگردد به رجل، حتى يذهب اثر الغايط. اثر ازره از بين رود، اثر يعنى آن اجزاى صغارش كه چسبيده به پا.
بعله اين حرف بود، حرف متينى هم بود كه شايد دقت بكنيد متانتش بيشتر واضح بشود. اين اولا. و ثانيا اگر قبول كرديم كه نه، اين مىگويد كه مابين الاصابع را هم به اجزاء منفصله ارضيه مسح بكن. خوب آقا وقتى كه اجزاء منفصله ارضيه مابين الاصابع را پاك كرد به مسح كردن عرف چه فرقى مىبيند مابين اينكه انسان به اجزاء منفصله ارضيه يا با سنگى كه از زمين برداشته بين الاصابع را مسح كند يا گودى پا را مسح كند. چه فرقى دارد مابين اينها؟ هيچ اشكالى ندارد كه، يا جاى ديگر پا را مسح بكند به اجزاء منفصله. ديگر مختص نميشود اجزاء منفصله فقط به بين الاصابعى كه متيسر نيست آنها را به اجزاء متصله مسح كردن كما ذكرنا. اين هذا كله فى هذه المسئله.
بعد مرحوم سيد قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد، مسئله اخرى، مىفرمايد ظاهرا اين است كه اگر انسان خف را، يعنى اسفل الخف رايا اسفل النعل را يا باطن القدم را مسح بكند به آن جدار، به جدار مسح بكند، مثلا فرض بكنيد ديوار است، به ديوار مىمالد كف پا را، يا به ديوار اسفل الخف را مىمالد، ظاهر اين است كه پاك ميشود به اين مسح و ان كان لا يخلو عن الاشكال. يعنى خالى از اشكال نيست، يعنى احتياط مستحبى ميشود نتيجه. نتيجه اين است كه اين ترك بشود. ولكن فتوى ميدهد كه پاك ميشود.
وجه اشكال چيه؟ وجه اشكال اين است كه به اين وقتى كه انسان به ديوار مىمالد، ارض نمىگويند. مسح بالارض، ارض منصرف از ديوار است، او را نمىگيرد. اين وجهش همين است، وجه اشكال همين است، اشكال ديگرى ندارد. عرض مىكنم اگر ما ملتزم شديم مشى على الارض كما اينكه مطهر است، مسح على الارض هم همينجور مطهر است. چونكه در مسح ما سابقا اشكال كرديم. دليل مسح اين صحيحه بود كه اشكال شد و آن روايت ديگرى هم كه بود كه آنهم من حيث السند ضعيف بود، روايت خف، بدان جهت در مطهريت مس ما اشكال كرديم. اگر از او صرفنظر كرديم و گفتيم بر اينكه نه فرقى نيست مابين المشى و المس، غرض اين است كه اين كف پا، اسفل الخف مماسه با زمين بكند. ملاك اين است. اگر از آن اشكال اغماض كرديم فرقى نيست مابين اين مسئله مسح على الحائط و مابين مسح على الارض. چرا؟ براى اينكه سابقا گفتيم كه ارض شامل ميشود ارض جعليه را، آن ارضى كه جعل شده است، اصلى نيست. مثل پلى كه به رودخانه مىزنند. اگر انسان روى آن پل راه برود مشى على الارض است. وقتى كه اجزاء جعليه او را شامل شد، مسح به پل كفش را پاك كرد، چه فرق دارد مسح به پل مابين مسح به پشت بام. هيچ فرقى ندارد. پشت بام ولو پشت بام است، زمين نيست. يعنى زمين در مقابل آسمان هستها، ولى زمين در مقابل ساير اجزاء ارضيه، نيست. بنا است، الا انه فرقى نمىكند مابين بناء جسر كه رويش انسان مىرود، راه ميرود، يا كف را مسح مىكند، با
پشت بام هيچ فرقى ندارد. و خصوصا در آن حائطهايى كه آن حايطها، حايطهايى هستند كه در مزارع معمول است، آنها را از گل درست مىكنند. حايطى كه گل است ربما در آن حايط عريض است، راه مىروند. مشى على الارض با مشى با او، در ارتكاض عرفى فرقى نيست. چونكه چه جور انسان بالاى تپه راه برود آن اصلى است، بگوئيم او مطهر است اما بالاى اين ديوار گلى راه رفتن، اين مطهر نيست، اين بعيد از اذهان است. يعنى احتمال فرق يعنى احتمال عقلائىها، و الا احتمال عقلى كه هست، احتمال عقلائى مابين اينها نيست.
بما انه فرق مابين اين حايط و مابين آن تپه نيست، وقتى كه آن حايط مطهر شد، اين حايط هم چونكه اجزاء ارضيه فرقى نمىكند ترابش، سنگش. اين حايط از سنگ است و آجر است، آنهم تراب است. فرقى مابين اجزاء ارضيه نيست سابقا گفتيم. انسان در ارض رمل راه برود، در ارض سنگ، در ارضى كه ذات الحجاره است، يا مفروش به آجر است راه برود، فرقى نمىكند، اينها همهاش را قبول كردهاند. مابين آنها و مابين مقام هيچ فرقى نيست. همينكه فرموده است و الظاهر اين است كه مسح بر اين حايط مطهر است، اشكالى ندارد. خوب كسى بگويد كه ارض صدق نمىكند، اين حايط ارض صدق نمىكند. مىگوئيم خوب، صدق نكند. و از او كه احتمال فرق مىدهيم از خارج، از او هم صرفنظر كرديم. مىگوئيم باز مطهر است مثل الحايط. چرا؟ چونكه دليل بر مطهريت مسح اين صحيحه زراره بود، در اين صحيحه زراره كه ارض ذكر نشده است. آن مقدارى كه از اين صحيحه زراره خارج است غير الارض و غير الاجزاء الارضيه، آنها خارج. مثل خشب، كاغذ، امثال ذلك، مسح به آنها خارج. اما مسح على الارض و اجزاء ارضيه كه ولو منفصل هستند، آنها را چرا رفع يد بكنيم؟ از اطلاق چرا رفع يد بكنيم؟ بدان جهت در ما نحن فيه گفتيم اگر ارض هم منصرف است، كه منصرف اگر بوده باشدها، فرقى نيست، ارتكاض عدم الفرق است، منصرف شد از آن ارتكاض هم رفع يد كرديم، خوب اين صحيحه. اين صحيحه اطلاقش مىگيرد و شما هم قبول داريد دليل مطهريت اين صحيحه است. اين صحيحه شامل ميشود وقتى كه اين صحيحه شامل شد اخذ ميشود به او كما ذكرنا. ميشود ان الارض يطهر بعضها بعضا. ارض يعنى اجزاء ارضيه. يطهر بعضها، يعنى بعضش كه اجزاء ارضيه است بعض ديگر را كه نجاست حاصل از بعض اجزاء ارضيه ديگر است پاك مىكند. متصل بوده باشد يا منفصل بوده باشد آن بعض. اين مسئله را هم گذشتيم.
بعد ايشان يك مسئله ديگرى را در مقام عنوان مىكند. و آن مسئله ديگر اين است كه اگر شك، مسئله همان مبتلا به است، مبتلا به عام همينجور است خصوصا در روزهاى بارانى. شك كرديم آيا اين زمينى كه هست، اين زمينى كه ما بعد از تنجس باطن الرجل او الخف راه رفتيم، خودش پاك بود اين زمينى كه راه رفتيم، يا نجس بود؟ ايشان مىفرمايد اذا شك فى طهارة الارض و نجاستها مشى در او مطهر است الا اذا كانت الحالة السابقه نجاستها. اگر سابقا اين زمين نجس بود، شك مىكنيم كه نجاستش زايل شده يا نه؟ مشى در او مطهر نيست. و اما زمين كه سابقا پاك بود، در او اگر راه برويم، نه، پاك ميشود. چرا؟ چونكه موضوع مطهر پاك ميشود. مشى كردهام در اين ارض و شارع هم مىگويد اين ارض ارض طاهره است. موضوع تمام شد موضوع مطهر. مشى على الارض مطهره طاهره، موضوع تطهير است، طهارت الرجل است، اسفل الخف است، موضوع تمام ميشود. اگر ندانيم، حالت سابقه نداشته باشد، مثل اينكه يك وقتى نجس ميشود، يك وقتى پاك ميشود، مثل ايام بارانى، هم نجس مىكنند هم پاك ميشوند. نمىدانيم، نجس بود پاك شده، يا نه، پاك بود نجس شده، شك در تقدم و تأخر است كه ديگر استسحاب مجرى ندارد. حالت سابقه ندارد. لتريان حالتين متضادتين. فعلا شك دارم كه پاك است يا نجس. خوب، خدا بگذارد، طول عمر بدهد، قاعده طهارت را. كل شىء طاهر حتى تعلم انه قزر، زمين هم يكى از آنهاست. مشى كردهام بر زمينى كه شارع هم به كل شىء طاهر مىگويد زمين پاك است. موضوع مطهر تمام ميشود و حكم ميشود به طهارت الخف و باطن الرجل.
و من هنا معلوم شد كه فرق است مابين شك در طهارت الارض كه سابقا در طهارت الارض در اشتراطش ما اشكال
كرديم. آن جفاف را شرط دانستيم كه ايشان جفاف را هم شرط مىداند، دو تايش را شرط دانست. اگر انسان در زمينى راه برود كه نداند خشك است يا تر است. چونكه شب تاريك است، ظلمانى است. با كفش هم راه مىرود، نمىداند كه زمين مرطوب است، جفاف دارد، پاك بكند، يا مرطوب است كه زمين طاهر مرطوب پاك نمىكند. ايشان مىفرمايد اگر حالت سابقهاش جفاف بوده باشد اين زمين، مشى على الارض كرده است، شارع هم مىگويد ارض متصف به جفاف است. مشى على الارض جاف، موضوع تطهير تمام شد. آنى كه موضوع بود در خطابات شرعيه براى مطهر، او تمام شد باستسحاب جفاف الارض. و اما اگر حالت سابقه جفاف نبوده باشد. حالت سابقه رطوبت بوده باشد. يا نمىدانيم. هم مرطوب شده، باران آمده، هم نيامده، خشك شده، نمىدانم چه جور است. خشك است و مرطوب است؟ كدام يكى است. حالتين متضادتين تريان كرده، شك در تقدم و تأخر است، در اينصورت حكم به طهارت نميشود. چرا؟ چونكه اصالت الجفاف ديگر نداريم در اشياء. آنى كه ما داشتيم اصالت الطهاره بود. آن اصالت الطهارهاى كه هست طهاره را عند الشك كه حالت سابقه نداشت يا حالتين متضادتين بود، آن اصالت الطهاره امر را تسهيل مىكرد. و اما در جايى كه حالت سابقه جفاف يا عدم جفاف محرز نشود هيچكدام كه استسحاب بشود. ندانيم زمين تر است يا خشك است اصلى نداريم ما تا اثبات بكنيم موضوع مطهر را. بلكه اصل در ناحيه عدم حدوث مطهر جارى است. آن وقتى كه در زمين راه نرفته بودند مشى على الارض جاف كه مطهر باطن الرجل و اسفل الخوف است موجود نشده بود. الان نمىدانم به اين راه رفتن در اين زمين اين موضوع موجود شد، نشد استسحاب مىگويد نه، موجود نشده است خاطر جمع بشويد. نفى مىشود موضوع مطهر وقتى كه جريان مطهر نفى شد حكمش كه طهارت متنجس است آن هم منتفض مىشود
بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف يك مسئله اخرايى را مىگويد كه ظاهرا مسئله خامسه است در مسئله ايشان. و آن مسئله اين است كه اگر در باطن رجل يا باطن الخوف عين النجاسه بوده باشد مثل اين كه عين مثلا ازره چسبيده بود و اين در زمين طاهر راه رفت. شك كرد كه آيا آن عين نجاستى كه به كف پايش چسبيده بود يا به اسفل الكفو چسبيده بود، زايل شده است يا نه؟ ايشان مىفرمايد حكم به طهارت الباطن الرجل و الخوف نمىشود. چرا؟ چون كه اگر اين عين نجسى كه بود تا مادامى كه عين النجس بود موضع نجاست با زمين مماسته نداشت. سابقا گفتيم مماسته كرده است. تا مادامى كه عين در كف پا يا در ته كفش بوده باشد آن موضع النجس به تلك العين مماسته با زمين نمىكند. بدان جهت وقتى كه من شك كردم كه آن عين زايل شده است يا نه؟ شك كردم كه آن موضع مماسه با زمين كرده است يا نكرده است؟ عين زايل بشود كرده است، زايل نشود نكرده است. شك در مماسته يعنى شك در جريان مطهر دارد. اصل اين است كه آن مشيى كه مماسته با ارض است كه او مطهر است آن مشيى كه مماس بشود موضع النجاست با زمين اصل اين است محقق نشده است. سابقا كه محقق نشده بود الان هم محقق نشده است. ايشان ولكن يك چيز ديگرى مىگويد. مىفرمايد بر اين كه و اما اگر شك بكند انسان كه در باطن الرجل يا اسف الخوف از اول عين النجاست بود يا نبود. شك در او مىكند. درست توجه كنيد... اگر شك بكند بر اين كه در باطن الرجل يا اسف الخوف از اول عين قزر بود يا نبود، به نحوى كه اگر بوده باشد اين احتمال مىدهد زايل نشده است. اگر بوده باشد، احتمال مىدهد كه نه از اول نيست.
ايشان در اين صورت مىفرمايد كه و ظاهر كفايت المشى. ظاهر اين است كه در طهارت الرجل باطن الرجل و اسفل الخوف مطلق المشى وقتى كه در خارج محقق شد فحص هم لازم نيست. پاك مىشود اين باطن الرجل يا باطن الخوف. چه جور فرمودى اين را يا صاحب العروه؟ خوب شما فرموديد آن مشيى كه موضوع النجاسه مماسه با ارض بوده باشد او مطهر است. اين را فرموديد. ما هم قبول كرديم حرف صحيح و متينى است. بعله، خوب وقتى كه ما
احتمال داديم عين نجس از اول بود، خوب احتمال مىدهيم آن موضعى كه از اول نجس است از رجل يا كف مماسه با زمين نكرده است. چون كه عين نجس آنجا هست، عين نگذاشته است كه به زمين مماسه كند. استسحاب عدم العين كه يك وقتى زير كفش عين نبود، عين نجس يا متنجس. عين نجاسه لازم نيست يا عين متنجس، نبود الان هم نيست اين اصل مثبت است. اين اثبات نمىكند كه موضع نجس مماسه با زمين كرده است. آن اصل مثبت كه لوازم عدليه و اعاديه. اعتبارى ندارد. استسحاب عدم العين يعنى عين النجس يا متنجس در زير كفش در اسفل الكفش يا زير پا باطن الپا اثبات نمىكند باطن پا مماسه با زمين كرده است. او مطهر است و باطن پا نجس بود و اسفله. خوب نجس بود بدان جهت وقتى كه همين جور شد من شك مىكنم، باز شك در جريان مطهر است. شك مىكنم كه موضع النجسات من الرجل يا موضع النجاست من الخوف مماسه با زمين كرده است يا مماسه با زمين نكرده است. استسحاب مىگويد كه نه آن مشيى كه موضع النجس مماسه با زمين پيدا بكند موجود نبوده است الان هم موجود نيست. يترتب على هذا، بقاء الرجل او الخوف على نجاستهما. اين مسئله هم همين جور است كه تعليقه مىخواهد. بعد ايشان مسئله ديگرى را در ما نحن فيه ذكر مىكنند. مىگويد انسان، بعله هستند آن زهاد و آنهايى كه معرض عن الدنيا هستند يا آن فقرايى كه دستش به جايى بند نمىشود. كفشش را وصله زده است. آن وصلهاى كه خودش از اول وصله طاهر بود. آن زير كفش را فرض كنيد وصله زده است يا زير جوراب را وصله زده است.
سؤال؟ بگذاريد پس او را بگويم بهتر است. چون كه هر دو با مسئله متقدمه يكى هستند. انسان اگر در جايى راه برود، ظلمت است، زير كفشش هم نجس بود نمىداند اين جايى كه راه مىرود ارض است يا آنى كه راه مىرود ارض نيست مفروش است. فرش انداختهاند آنجا. نمىفهمد. ظلمت است نمىفهمد يا مثل الفرش كه حائل است ما بين آن باطن الرجل و الخوف و ما بين زمين حايل است. در اين صورت حكم به طهارت باطن الكفو و الرجل نمىشود. ايشان اينجا مىفرمايد حتى در صورتى كه سابقا در اين زمين فرش نبود. اين زمين سابقا زمين بود. هيچ فرش نداشت، حصير نداشت. نبات نداشت. الان نمىدانم بر اين كه حصيرى انداختهاند، فرشى انداختهاند باز راه برود مىگويد در طهارت اشكال است. اينجا بايد نوشته بشود در طهارت اشكال باشد در عدم طهارت اشكال نيست. باز نجس است چرا؟ چون كه به آن بيان كه استسحاب عدم فرش در اين مكان كه فرش نيانداختهاند يا حصير نيانداختهاند اثبات نمىكند كه باطن الرجل يا اسفل الخوف مماسه با زمين كرده است. همان اصل مثبت است. چون كه اين معنا است اثبات معنا نمىشود حكم به مطهريت نمىشود. مسئله شك در فرش كه آيا زير پايش فرش و حصير است، با مسئله شك در اين كه در زير پا عين نجس يا متنجس است يك مسئله هستند اينها. از يك وادى هستند. حكمشان هم يكى است و در هر دو بايد استسحاب عدم جريان مطهر جارى بشود و حكم بشود به بقاء النجاسه. اگر كفشش را وصلهاى بزند بر رق عن نعله. همين جور وصلهاى زد به آن نعلش يا به كفشش كه آن وصله اگر طاهر بود بعد از اين كه اين وصله تابع كفش شد، جزء كفش شد، تابع كفش شد عرفا. كفش نجس شد بواسطه مشى. بعد كه آن وصله هم نجس شد. بعد در مكان طاهر كه راه مىرود كفش كه پاك مىشود آن وصله هم پاك مىشود. چون كه آن وصله جزء كفش شد وقتى كه جزء كفش شد وطع مكان نظيفٌ. مكان نظيف را، ارض نظيف را مشى كرده است پاك مىشود. اين هم يك امر عادى متعارف است كه در زمان سابق هم، خصوصا در زمان سابق كه الى ماشاء الله بود. كه مردم اينجور مثل اين زمان نبود كه حالشان خوب بشود، هر روز يا هر ماهى، هر سالى يك كفشى بپوشند. بدان جهت آنها ترقيح مىكردند. صحيحه احول ميگيرد كه رجل وطع مكان نظيف ثم مطع مكان غير نظيف ثم مطع مكان نظيف شامل مىشود كه وطع بشود به جورب يا به خوف. خوفى كه وصله دار باشد يا نباشد. همهاش را مىگيرد.
و اما اگر وصله از سابق نجس بود. در خارج نجس بود. قبل از اين كه تابع كفش بدوزند خودش نجس بود. او را با همان
نجاست آمدهاند دوختهاند به كفش راه رفت. آن نجاست پاك نمىشود. چرا؟ در عروه اينجور تعليل مىكند، براى اين كه سابقا گفتيم زمين پاك مىكند آن نجاستى را از باطن الرجل و باطن الخوف كه آن نجاست از زمين آمده باشد از مشى آمده باشد. از مشى آمده باشد به باطن الرجل و الخوف. اينجا اين نجاست... از مشى على الارض نيامده است. بلكه به چه چيز آمده است؟ بواسطه اين كه مثلا بول اصابت كرده است قطره بولى، چيزى اصابت كرده است يا به جايى بند شده است يا اصابت كرده است چيزى، نجس شده است. اين تعليل ايشان صحيح است، ولكن يك تعليل ديگر بايد بگويد. و آن تعليل ديگر اين است كه اگر كسى گفت نه مثل اين كه بعضىها ملتزم شده بودند نه هر نجاستى كه در خوف شد او بواسطه (باطن الخوف) او بواسطه مشى على الطاهره پاك مىشود. اين را اگر كسى بگويد باز در ما نحن فيه بايد بگويد كه اسفل اين خوف پاك نمىشود. والوجه فى ذالك اين است. اگر كسى از اين روايات اطلاق بفهمد اطلاق اين است كه خوف و باطن الرجل به هر چيزى نجس شد كه در حال تنجس بايد خوف بشود. خوف اگر متنجس شد به هر چيزى، در حالى كه خوف است او به مشىء على الارض الطاهره پاك مىشود. اينجا در ما نحن فيه خوف نجس نشده است. وصله نجس شده است. وصله فقط نجس است. آن وصله هم در حال خوف بودن نجس نشده است. سابقا قطره بولى اصابت كرد در دكان آن پينه دوز قطره بولى اصابت كرد يا نجس اخرى اصابت كرد. در حال خوف بودن اصابت نكرده است تا بگوييم كه مشىء على الارض طاهره پاك مىكند. الكلام يقع فى مطهريد الشمس. انشاء الله.
|