جلسه 376

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 376
نام استاد: آيت الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در مطهريت الارض است. در مطهريت الشمس است. كلام واقع ميشود فى جهات اربع. جهت اولى اين است كه آيا شمس ولو بعض متنجسات را كالماء مطهر است و آن بعض متنجس به تجفيف الشمس طاهر ميشود؟ مثل طهارت ساير المتنجسات بغسلها بالماء؟ يا اينكه تطهير در باب شمس نيست. فقط عفو است. يعنى آن موضعى كه متنجس است اگر به شمس آن موضع خشك بشود و شمس آنجا را بخشكاند انسان مى‏تواند در آنجا نماز بخواند و به آن موضع سجده بكند، آن موضعى كه نجس است. و لكن چونكه به شمس تعفيف شده است ميشود به آن موضع سجده كرد. شارع عفو كرده است از موضع السجود فى هذا الفرض. ثابت در باب شمس فقط عفو است. اين يك جهت است. جهت ثانيه بحث در اين است. آيا بنا بر اينكه شمس از مطهرات است، تطهير شمس بعض المتنجسات را مختص به ارض است و نحو الارض كه زمين و مثل الزمين را، مثل بناء، پشت بام، آنها را پاك مى‏كند يا اينكه اين تطهير مختص نيست بالارض و نحوها. بلكه كل ما ينقل، هر متنجسى كه قابل نقل و... نبوده باشد از موضعى به موضع آخر عرفا و حتى بعضى از منقولات، تمام غير منقول و بعضى از منقولات، تمام آنها را هم تطهير مى‏كند. ولكن اين معنى ديگر جاى بحث نيست متسالم عليه است كه تمام منقولات را تطهير نمى‏كند شمس. آنى كه عموم را گفته است، عموم را در ما لا ينقل و بعض منقولات گفته است. آيا مختص بالارض و نحوها است يا همه اينها را تطهير مى‏كند، اين جهت ثانيه. جهت ثالثه اين است، اين ارض يا غير الارض را كه اين شمس تطهير مى‏كند فقط از نجاست بولى تطهير مى‏كند؟ فقط از نجاست بولى تطهير مى‏كند يا ساير نجاسات هم كه مثل البول جرمومتش و عينش در زمين نمى‏ماند بعد از خشكيدن. ساير نجسهايى كه جرمومت آنها و عين اعيان آنها در زمين نمى‏ماند بعد از خشكيدن زمين. ولو اين بالعرض عين نماندها، مثل اينكه اول در زمين غايط بود، غايط را برداشتند، رطوبتش هست در زمين، زمين مرطوب است به رطوبت غايط. وقتى كه شمس خشك كرد مثل البول ديگر جرمومت نمى‏ماند، عين نمى‏ماند در زمين. حكم مختص است فقط به نجاست بولى يا ساير نجاسات هم كه آنها مثل البول جرمومت و عينيت نداشته باشند، مثل ماء متنجس، يا داشته باشند ولكن قبل آن جرمومت نمى‏ماند، عين نمى‏ماند. چونكه قبل اصابت الشمس يا قبل تجفيف الشمس آن عين را برداشته‏اند، ازاله كرده‏اند. اينهم جهت ثالثه است.
جهت رابعه در مقام اينست. على فرض كه شمس مطهر شد، بعض متنجسات را يا كلها را از بول يا از ساير نجاسات هم شرايط تطهير از چه چيز است؟ چيست شرايط تطهير. اين چهار جهت بحث در او واقع ميشود.
مرحوم صاحب العروه در امر الثالث اين چهار جهت همه‏اش را متعرض شده است، هم تطهير بالشمس را، هم آنى را كه بالشمس پاك ميشود، و هم از كدام نجاسات پاك مى‏كند شمس، و هم اين شرايط تطهير، همه را در اين امر ثالث در عروه متعرض شده است. كلام فعلا در جهت اولى است. كه آيا شمس از مطهرات است؟ كما عليه المشهور. مشهور ملتزم شده‏اند قديما و حديثا. يا اينكه فقد ثابت در باب الشمس عفو است. عن الصلاة و السجود على الموضع النجس كه جففت الشمس، پاك نشده است. ولكن ميشود به او سجده كرد، در آن موضع نماز خواند. در مقابل مشهور اين عفو
را جماعتى ملتزم شده‏اند. از قدما نقل شده است از ابن الجنيد و هكذا از قطب راوندى قدس الله سره و ابن حمزه در وسيله. اينها ملتزم شد ه‏اند آنى كه در باب التطهير است فقط عفو است. عبارت قطب راوندى اين است على ما حكى. ايشان فرموده است الارض و البارية و الحصر، اذا جففت الشمس اينها پاك نميشوند. ولكن يجوز الصلاة و السجود عليها لثبوت العفو. خودش هم تخصيص داده است من نجاست البول. آنوقتى كه زمين و حصر و بوارى به بول متنجس بشود. اين از متقدمين.
محقق قدس الله نفسه الشريف اين قول را كه از قطب راوندى در معتبر نقل كرده است و قال هو جيد. اين معنايش اين است كه اختيار كرده است، استجود المحقق فى المعتبر، كه محقق لسان متقدمين است، قدس الله نفسه الشريف، ايشان اينجور فرموده است. و نقل شده است اين معنى و اختيار كرده است و اصرار كرده است به اين عفو محدث كاشانى قدس الله سره از متأخرين و توقف فيه كه آيا تطهير است يا طهارت؟ توقف فيه صاحب المدارك و صاحب الحدائق قدس الله سرهما. با وجود اينكه مقدس اردبيلى اختيار كرده است شيخشان، تطهير بالشمس را، آنها، تلميذها توقف كرده‏اند. اين از اقوال در مسئله است. منشاء اختلاف الاقوال، يعنى اختلاف القولين كه تطهير است يا عفو است، اين ملاحظه روايات باب است كه بعضى‏ها گفته‏اند از ملاحظه روايات عفو ثابت ميشود، مثل محدث كاشانى قدس الله سره، و غير از عفو چيز ديگرى استفاده نميشود. بلكه فرمايش ايشان اين است كه روايات غير النفى را عفو مى‏كنند. مى‏گويد عفو است و تطهير نيست. مطلب محدث كاشانى اين است. و بعضى‏ها كه مشهور است ملتزم شده‏اند كه از اين رواياتى كه هست تطهير استفاده ميشود. بدان جهت علينا ملاحظه روايات را بكنيم، عمده همانهاست كه ببينيم از آنها چه استفاده ميشود؟ هر چه استفاده شد نلتزم به، مشهور ملتزم بشود يا نشوند؟ كسى او را بگويد يا نگويد. اگر نگويد لا محاله به احتياط مى‏گذريم كه مخالفت اينجورى نشود. از آن رواياتى كه استدلال شده است بر قول مشهور كه شمس تطهير مى‏كند آنى را كه اشرقت عليه و جففته، او را پاك مى‏كند. به اين صحيحه زراره كه در باب 29 از ابواب النجاسات اولين روايت است ذكر شده است. يك چيزى بگويم توى ذهنتان بماند، ربما مؤيد ميشود انشاء الله براى شما در مقام استنباط.
صاحب وسائل قدس الله نفسه الشريف كلينى قدس الله نفسه الشريف هم همينجور است. آن حكمى كه آن بابى كه براى آن باب روايات را ذكر مى‏كنند، اول آن روايتى را ذكر مى‏كنند كه دلالت و سندش تمام است. يعنى اظهر ما فى الباب است، اتم ما فى الباب است. بدان جهت صحيحه زراره را صاحب وسائل كه اول ذكر مى‏كند به نظر ايشان اتم ما فى الباب است يعنى نظر ايشان هم خواهيم گفت كه مصيب است، همينجور هم هست. آن صحيحه اين است.
سألت ابا جعفر عليه السلام. سؤال كردم از محمد ابن على ابن الحسين روايت اوليست در باب 29، محمد ابن على ابن الحسين كه صدوق است، باسناده به زراره. سند مرحوم صدوق به زراره كما اينكه خودش در مشيخه من لا يحضره الفقيه در جلد رابعش در آخرش گفته سندش را به زراره، سند سند صحيحى است. روايت من حيث السند صحيحه است. زراره هم مى‏گويد قال سألت ابا جعفر عليه السلام، سؤال كردم از امام باقر عليه السلام عن البول يكون على السطح، بول در سطح موجود است، كما اينكه در سطح بچه را يا غير بچه را مى‏گذاشتند و بول مى‏كرد. او فى المكان الذى يصلى فيه، يا در مكانى ميشود كه در آن مكان يصلى فيه، در آن مكان نماز خوانده ميشود. قال اذا جففت الشمس فصلى عليه. درست به اين نكات متوجه بشويد. سائل سؤال مى‏كند عن المكان الذى يصلى فيه، او به فاء ذكر كرد سائل. امام عليه السلام در جواب فرمود روحى له الفداء، اذا جففت الشمس، فصل عليه. به على ذكر كرد، فى را مبدل به على كرد، كه خواهيم گفت ظهور صلى عليه‏اى سجد عليه. صلى فيه اين ظهور را ندارد، آنجا نماز خواند، ممكن است سجود را روى چيز ديگر بكند. اما صلى عليه ظاهرش اين است كه سجودش هم آنجا كرد. اذا جففت الشمس‏
فصلى عليه، رويش نماز بخوان، فهو طاهر. آن سطح پاك است. اذا جففت الشمس فصلى عليه فهو طاهر، او پاك است. اين مى‏بينيد اين روايتى كه هست به حسب ظاهر خود صاحب حدائق مى‏گويد كه ظهور اين روايت كه تجفيف الشمس آن مكان را پاك مى‏كند، جفاف ال آن مكان سطح بواسطه شمس، موجب طهارت اوست. اين در اين كلامى نيست. فاذا جففت الشمس فصلى عليه، فهو طاهر هم نبود تمام بودها. مثل آنى كه فرموده‏اند فهو طاهر اصل است، نه اصل نيست. اذا جففت الشمس فصلى عليه، اگر فهو طاهر نبود تمام بود. چرا تمام بود؟ براى اينكه اطلاق داشت. اگر شمس او را خشك كرده است رويش نماز بخوان. چه آن وقتى كه نماز مى‏خوانى دست و پاى تو خشك بوده باشد يا تر بوده باشد، وضو گرفتى همه‏اش تر است، جبهه تر است. خيلى اتفاقى است ديگر. آن زمان اينجور نيست، مستحب هم هست در باب صلاة وضو را با حوله و اينها پاك نكند. اين اطلاق دارد كه وقتى كه شمس آنجا را خشك كرد آنجا نماز بخوان، چه اعضايت خشك بشود چه پاك بشود. اطلاق دارد. چه آنجايى كه بول اصابت كرده خشك شده بود، جففته الشمس، آب پاكى آنجا ريخته باشد حال الصلاة يا نباشد، اطلاق دارد. اين روايت خودش قطع نظر از فهو طاهر دلالت مى‏كند به طهارت. و نفى مى‏كند عفو را. چونكه عفو را قطب راوندى قدس الله نفسه الشريف و محدث كاشانى و ديگران كه ملتزم شده‏اند، گفته‏اند وقتى كه خشك است زمين و اعضاء خشك است ميشود به آنجا نماز خواند و سجده كرد. تصريح كرده‏اند حتى قطب راوندى دارد كه اگر اعضاء رطب شد، اعضاء رطب شد را دارد، آن يكى هم مثل اين است، يا رطوبت طاهر به آن موضع رسيد در حال رطوبت نميشود نماز خواند، چونكه نجس است، بدن را نجس مى‏كند، جبهه را نجس مى‏كند، پا را نجس مى‏كند، طهارت بدن شرط است. اينها فقط عفو را گفته‏اند در صورتى كه زمين خشك بوده باشد و اعضاء مصلى خشك بوده باشد بعدا. ببينيد چه جور تقريب كردم. روى على هذا الاصل اگر فهو طاهر هم نفرموده بود امام عليه السلام، خود اين كلامش كه ابتدائا فرمود اذا جففته الشمس فصلى عليه، اطلاقش اقتضاء مى‏كرد كه مى‏گيرد در صورتى را كه آن مكان ثانيا به رطوبت طاهره ريخته بشود، مرطوب بشود به ماء طاهر. يا اعضاء رطوبت مسريه داشته باشند. آن را هم اطلاق مى‏گيرد و اين معنى نمى‏شود الا بطهارة الموضع. چونكه طهارة اعضاء شرط است در صلاة. پس اينكه امام عليه السلام لا بعث را در اين صحيحه تقييد نفرموده است دلالت مى‏كند بر حصول طهارت. خوب، فهو طاهر هم كه ديگر به قول او ديگر نورعلى نور، فهو طاهر اين زمين يعنى اين موضع پاك است.
اينكه محدث كاشانى قدس الله نفسه الشريف مناقشه كرده است آنهايى كه ملتزم به عفو شده‏اند بعضى از آنها مثل صاحب حدائق قبول دارند كه اين ظهور در طهارت دارت. منتهى توقف در مسئله كرده‏اند يا ملتزم به عفو شده‏اند روى جهت ديگرى كه معارض است در بين، گفته‏اند معارض دارد. جمع مابين الادله آنجور كرده‏اند. ولكن محدث كاشانى قدس الله نفسه الشريف گفته اين طاهر به معناى لغوى است. اين فهو طاهر مثل يابس زكى، كل يابس زكى است طاهر است، يعنى نجس نمى‏كند. اذا جففته الشمس فهو طاهر، يعنى اين ديگر بدن را نجس مى‏كند. كه على ذلك هم قرينه ميشود كه صلاة در حال جفاف است، جفاف الارض است، رطوبت ديگر ريخته نشده است، اعضاء مرطوب نيست. هم قرينه بر تقييد ميشود آن اطلاق ماء ميرود. و هم فهو طاهر اين طهارتى كه گفته شده‏اند و مأنوس است فعلا در اذهان متشرعه فى مثل زماننا هست، معنايش اين است كه منفعل نيست، نجس نيست، شيئى را نجس نمى‏كند، اين به معناى طاهر نيست، به معناى لغوى است. اين را فرموده‏اند، ولكن فرموده‏اند ديگر، هر چيزى كه فرموده‏اند انسان نبايد تصديق بكند. بگويد شخص جليل القدر است، اين طاهر معنايش همان عند المتشرعه است.
يك چيزى بگويم توى ذهنتان بوده باشد. لفظ طاهر اگر در ثوب و بدن يا در مكان و امثال ذلك در بحث صلاة در روايات واقع بشود ظهورش در آنزمان هم، در زمان ائمه سلام الله عليهم، ظهورش همان طهارت معتبره در صلاة بود.
آن طهارتى كه معتبر در صلاة است آن طهارت خاص است. ولو لفظ طاهر ظهور نداشته باشد در آن زمان بگوئيم اگرها، درست نيست. چونكه در زمان صادقين سلام الله عليهم قطعا اين لفظ طاهر، الخمر نجس و الخل طاهر و امثال ذلك ظهور در طهارت عند المتشرعه بود. الا انه اگر كسى اين را هم قبول نكرد، گفت در زمان ائمه طاهر اينجور، در زمان صادقين سلام الله عليهم، اين معنى بر ما ثابت نشده است، اين را هم اگر كسى اطلاقش را خدشه بكند اين را ديگر نمى‏تواند اينقدر بى انصافى بكند كه صلاة اگر در خطاب ذكر شد، ثوب مصلى ذكر شد، طهارت براى او فرض شد، يا براى مكانى فرض شد آنجا نماز مى‏خواند اين ظهور در طهارت شرعيه دارد كه فعلا در اذهان متشرعه است، اين جاى خدشه و اينها نيست. هر كس بگويد بايد انكار كرد كه اين دعواى جزاف است.
بدين جهت اين صحيحه من حيث السند و من حيث الدلاله تمام است. دلالت مى‏كند كه شمس مطهر است. ولكن قصورى كه در صحيحه هست لابد متوجه شديد يك قصور هست. و آن اينست كه اين مختص است به سطح يا آن مكانى كه مكان بوده باشد، زمين بوده باشد، مكان زمين ميشود ديگر، ارض و سطحى است، ارض و بنا است كه متنجس به بول است. غير الارض و غير البنا ساير المتنجسات را ولو به بول متنجس بشوند، يا ارض و سطح به غير البول، به غايط متنجس بشود، اين صحيحه آنها را نمى‏گيرد. بدان جهت اين اگر بخواهيم در جهت ثانيه بگوئيم كل ما لا ينقر آن بايد زور مى‏خواهد، بايد از جاى ديگر اين زور تحصيل بشود، و الا اين روايت آن زور را ندارد.
روايت دومى صحيحه زراره و حديد ابن حكيم عضدى رضوان الله عليهما است. محمد ابن يعقوب، كلينى نقل كرده است، روايت دومى است در اين باب، عن محمد ابن يحيى، محمد ابن يحيى العطار است، عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى است، تتبعى كه ما كرديم كل ما يقال محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد قرينه‏اى بر خلاف نباشد، احمد ابن محمد ابن عيسى است، خالد هم بود عيبى نداشت، آنهم موثقه است، ولكن اين عيسى است. عن حماد، حماد ابن عيسى است، عن حريز عن جراره و حديد ابن الحكيم عضدى جميعا قال قلنا لابى عبد الله عليه السلام. عرض كرديم به امام صادق عليه السلام اسطح يصيبه البول. پشت بام بول به او اصابت مى‏كند. او يبال عليه. يا اصلا مى‏رود آنجا اين كار را مى‏كند. يصلى فى ذالك المكان؟ در آن مكان نماز خوانده مى‏شود؟ قال ان كان تصيبه الشمس و الريح و كان جافوا فلا بعث به. ان كان تصيبه الشمس. اگر به ان مكان شمس اصابت مى‏كند و الريح باد اصابت مى‏كند، باد هم مى‏خشكاند. و كان جافوا و آن مكان هم جاف بود، خشك بود. ظاهرش واو جمله حاليه است. واو حاليه است يعنى و كان جافوا در حالى كه اصابت شمس مى‏كرد خشك بود، اين خلاف ظاهر است چون كه بايد شمس خشك كند او را. و كان جافوا ظاهرش اين است كه در حال صلات جاف بوده باشد. و كان جافوا در حال صلات جاف بوده باشد فلا بعث به، بعثى نيست به، به را خواهيم گفت كه ضمير به كجا برمى‏گردد اگر پيدا بكنيد خودتان. الاّ ان يتخذ مبالا. مگر اين كه آن سطح مبال اخذ بكند مگر اين كه آنجا نماز خواندن و سجود كردن جايز نيست. يا مكروه است. مثلا اگر تطهير هم بشود، مبال بوده باشد مكروه است. اين صحيحه را. وجه استدلال چيست؟
وجه استدلال اين است كه گفته‏اند در ذهن زراره و حديد ابن حكيم اين بود بر اين كه در مكانى كه متنجس هست به بول سطحى كه متنجس به بول لالّ آنجا نمى‏شود نماز خواند چون كه متنجس است ولو خشك بشود. چون كه روى بول كه نماز نمى‏خواند. آنقدر را زراره خودش مى‏دانست. زراره نمى‏شد اگر ندانست اين را كه عين بول هست همين جا ايستاده است. پنج سانتى متر هم بول است آنجا روى آن بول نماز بخواند. اين را كه مى‏دانست نمى‏شود. پس فرض زراره در صورتى است كه آن بول خشكيده است. كه بر لباسش نجاست نمى‏آورد كه ساير شرايط در ثوب مصلى و بدن مصلى آن شرايط مختل نمى‏شود. خشك است. مى‏شود آنجا نماز خواند يا اين كه متنجس است نمى‏شود نماز خوداند. امام عليه السلام در مقام جواب اين كه در مكان متنجس خشك بشود مى‏شود نماز خواند اين را ذكر نمى‏كند.
در جواب مى‏فرمايد بر اين كه اين موضعى كه شما فرض كرده‏ايد اگر شمس بخشكاند آن موضع را، آن موضع لا بعث به. ضمير به خود موضع برمى‏گردد. لا بعث به يعنى موضع... يعنى پاك است. نه اين كه صلاة فى ذالك الموضع لا بعث به. به صلات برنمى‏گردد. اگر به صلات فى ذالك الموضع برمى‏گشت طهارت استفاده نمى‏شد. ولكن قلنا لابى عبد الله عليه السلام السطح يصيبه البول او يبال عليه يصلى فى ذالك المكان بعد از عفافه. مرادشان اين است بعد از خشك شدن مى‏شود نماز خواند يا نه؟ امام عليه السلام در خشك شدن تفضيل مى‏دهد مى‏فرمايد اگر شمس بخشكاند عيبى ندارد، نماز بخوان. يعنى عيب ندارد به آن موضع. عيب ندارد به آن موضع عيب ندارد، لا بعث به. مثل ماء الاستنجاء لا بعث به. يعنى پاك است. اين امام عليه السلام در جواب فرمود ان كان تصيبه الشمس و الريح و كان جافا فلا بعث به. يعنى جاف از آن رطوبتى بوده باشد، از آن رطوبت بولى جاف بوده باشد فلا بعث به. به آن مكان بعث نيست. يعنى پاك شده است به تطهير الشمس.
سؤال؟ عرض مى‏كنم اشكالش اين است كه ما چند سال زحمت كشيده‏ايم اصول خوانديم. و در اصول گفتيم كه ظواهر حجت است. اين فلا بعث به ضمير مذكر است و سؤال از موضع است. سؤال؟ خلاف ظاهر معنايش اين است. خلاف ظاهر معنايش اين است كه فلا بعث به يعنى به آن موضع بعثى نيست. خلاف ظاهر معنايش اين است. نه اين كه مى‏گوييم غلط است لا بعث مى‏گفت كه شما بفرماييد نه مى‏شود تصحيح كرد. بعله از آن توجيحات... يا حاشيه‏هاى نموذج. بعله آنها درست غلط نيست ولكن خلاف ظهور است. فلا بعث به سؤال از آن سطح است. سؤال از سطح مى‏كنند كه يصيبه البول او يبال عليه بول مى‏شود يصلى فى ذالك المكان بعد جفافه. گفتيم مرادش است امام عليه السلام مى‏فرمايد ان كانت تصيبه الشمس. ان كان ضميرش به كجا برمى‏گردد؟ به موضع ديگر. ان كان تصيبه الشمس الريح و كان ضميرش به كجا برمى‏گردد به همان موضع. فلا بعث به اين ضميرها اين هم كه به هست ظاهرش عبارت از اين است كه به آن موضعى بعثنى نيست يعنى پاك است. درست توجه كنيد، عمده وجه الاستدلال اين است كه ضمير لا بعث به در اين صحيحه به صلاة برنمى‏گردد. ظاهر صحيحه مثل آن ضماير قبلى همه‏اش اين ظاهر ضمير برمى‏گردد به مضوع. ظاهر لا بعث به شيئى كه چيزى اصابت كرده است ظاهرش اين است كه او ديگر نجس نيست. مثل لا بعث بماء الاستنجاء. و هكذا لا بعث مثلا برؤس الحمار لا بعث يعنى اينها پاك هستند. امام عليه السلام مى‏فرمايد بر اين كه اگر شمس اصابت بكند. و الريح و كان جافا يعنى خشك بشود. به اصابت شمس و ريح خشك بشود و كان جافا آن وقت فلا بعث به، به آن موضع بعثى نيست و پاك است. اين را مى‏دانيد، خواهيم گفت بر اين كه، يعنى خواهند گفت بر اين كه ما هم ملتزم خواهيم شد به آن نحوى كه خواهيم گفت جفاف بايد مستند به شمس بشود. شمس بايد خشك كند ولكن در اين روايت امام عليه السلامى كه هست امام عليه السلام و الريح باد را هم علاوه كرده است. اين چه جور مى‏شود خلاف فتوى المشهور مى‏شود؟ نترسيد. چرا نترسيد؟ براى اينكه امام عليه السلام اين فيه را ذكر كرد به جهت اينكه مورد وسوسه نشود. غالبا همينجور است كه در موارد اصابت الشمس هوا هم دخل دارد. هوا دخل دارد و الا جايى كه هوا نخورد آنجا آنجا دير خشك ميشود. هوا دخل دارد. امام عليه السلام مى‏خواهد بفرمايد كه دخل اين هوا در خشكيدن زمين ضررى ندارد. اين دو جور ميشود دخالت. يك وقت ضعيف ميشود به حيث كه اهل العرف مستند مى‏كند جفاف را بالشمس. مى‏گويد كه شمس اين را خشكاند. چند دقيقه مى‏گذشت يك نسيمى مى‏آمد اين خشكاند، آفتاب خشكاند. يك وقت دخلش دخل عظيمى ميشود. پشت بام است و باد عظيمى مى‏وزد، آفتاب هم كه افتاده است، خشك شد. اينجا هر دو خشك كرده‏اند. معا خشك كرده‏اند اين را. غايت الامر اين روايت اطلاق دارد. اين روايت مى‏گويد اگر شمس خشكاند با باد، چه به نحوى بوده باشد كه خشكاندن مستند به شمس تنها بشود، دخالت او ضعيف بشود. كه اين عيبى ندارد در مطهريت بنا بر مسلك مشهور. چه دخالتش دخالتى بوده باشد مثل دخالت‏
الشمس كه دو تا معا خشكانده باشند، در آنصورت فلا بعث، آن موضع پاك ميشود.
غايت الامر اين صحيحه اطلاق دارد. از اين اطلاق رفع يد ميشود هم به صحيحه سابقه كه اذا جففت الشمس. كه او داشت بر اينكه شمس بايد بخشكاند نه مجموع اينها بخشكاند. شمس بايد بخشكاند، ظهور در استقلال دارد، وجهش را خواهيم گفت‏ها، اين را از اصول مسلمه قبول كنيد از من كه آن صحيحه معنايش اين است كه شمس بخشكاند. به آن صحيحه و موثقه عمارى كه انشاء الله مى‏رسيم به قرينه آنها آنجاهايى كه دخالت باد مثل دخالت شمس بوده باشد رفع يد مى‏كنيم از اطلاقش، تقييد مى‏كنيم. اذا اصابت الشمس و الريح و كان جافا،يعنى كان جافا باصابت الشمس بنحوى كه دخالت او ريح ضعيف بوده باشد، اين تقييد را مى‏كنيم به بركت روايات ديگر كه روايت ديگرى كه موثقه و صحيحه است، همان معنى ثابت ميشود. مشهور وجه استدلال به اين روايت اين است كه عمده ضمير لا بعث به است و ظهور لا بعث است. لا بعث به يعنى لا بعث بذلك الموضع. وقتى كه لا بعث بذلك الموضع گفته شد، يعنى اين پاك ميشود.
در مقابل اين استدلال مشهور اشكال كرده‏اند. گفته‏اند كه نه، اين روايت مى‏گويد كه لا بعث بالصلاة، چه جورى كه ايشان مى‏فرمود، لا بعث بالصلاة چه جورى كه انسان در آنجا نماز بخواند عيب ندارد. اينهم دلالت به طهارت نمى‏كند كه اين پاك است. دلالت نمى‏كند بر اينكه اين پاك است، لا بعث به، اين عيبى ندارد، نماز بخوان.
خوب اين معلوم شد ولو بعضى‏ها قبول كردند اين حرف را گفته‏اند بله، اين روايت محتمل است، فرمودند هر دو تا را محتمل است. ولكن نه، نميشود قبول كرد. اين روايت ظاهر در تطهير است. چرا؟ براى اينكه اگر بنا بوده باشد لا بعث كسى قبول كند، لا بعث به ضمير برمى گردد به مكان و لا بعث هم ظهور در طهارت دارد كما فى سائر الاشياء كه اگر به عين گفتند، به عينى كه لا اصابه الشى‏ء گفتند لا بعث به ظهور در طهارت او دارد. اگر كسى اين حرف را قبول كرد كه بايد قبول بكند، ظهور روايت اينه، ضمير برمى گردد به آن سطح و لا بعث هم ظهور در طهارت دارد. اين را دليل ميشود بر اينكه اين پاك است.
يك چيز ديگر هم مى‏گوئيم. خواهيم گفت انسان در مكان نجس نماز بخواند كه خشك شده‏ها، ولو شمس خشك نكرده، خواهيم گفت بر اينكه زمين خشك بوده باشد منتهى سجده را به موضع طاهر مى‏كند، در آن مكان نجس يابس نماز خواندن اشكالى ندارد. اگر امام عليه السلام در روايت لا بعث به الصلاة را مى‏فرمود ديگر ان كانت تصيبه الشمس را ذكر كردن معنى نداشت. شمس اصابت بكند يا نكند اگر زمين جاف بوده باشد، انسان سؤال از الصلاة فيه شده است. نه سؤال از الصلاة عليه شده است. در راوى سؤال كردند قلنا لابى عبد الله عليه السلام عن السطح يصيبه البول او يقال عليه، يصلى فى ذلك المكان، در آن مكان ميشود نماز خواند، امام عليه السلام در جواب فرمود لا بعث به، يعنى لا بعث ان يصلى فيه. در آن مكان ميشود نماز خواند، سجده‏اش را به آن موضع طاهر بكند به آن دليلى كه دلالت مى‏كند به موضع السجود .
پس وقتى كه لا بعث به اگر مراد اين بوده باشد كه عيبى ندارد نماز خواندن در اين مكان، اين ذكر ان كانت تصيبه الشمس معنى ندارد. اينكه اذا كان تصيبه الشمس، اصابه شمس معنى ندارد قيد بشود و الريح. به هر چيز خشك بشود، هر چيز خدا خلق كرده هر مخلوقى اين را خشك كرد ولو طول زمان عيبى ندارد. (سؤال) بدان جهت سؤال از شمس نيست شيخنا، عن السطح يصيبه البول بال عليه، يصلى فى ذلك المكان، كه آنهم گفتيم اذا كان جافا، شمس نيست، قال ان كان تصيب الشمس و الريح و جافا فلا بعث. اصابه شمس قيدش معنى ندارد. مگر اللهم بگويد كه غالبا جفاف بالشمس ميشود، از باب تجفيف بالشمس او را غالبا به ريح و شمس ميشود ذكر كرده. مگر كسى اين را بگويد كه اين خلاف اين است كه اين قيد، ان كان تصيبه، اين شرط دخالت در حكم دارد، ظاهر كلام اين است كه شرط دخالت در حكم دارد و ظاهر حكم هم اين است كه لا بعث به بر ميگردد به نفع البعث از موضع و نفى البعث از ظهورش، همان‏
طهارت همان موضع است. اينكه بعضى‏ها تردد فرموده‏اند بر اين روايت، متردد است دو تا امر بوده باشد، نه، به اين بيانى كه گفتيم ظهور قشنگى دارد. البته مثل آن صحيحه اولى نميشود. او اظهر ما فى الباب است. بدان جهت اين روايت صحيحه هم ظهور دارد، از اطلاقش آخر الامر رفع يد مى‏كنيم به آن صحيحه متقدمه و موثقه عمار. كدام موثقه عمار؟ همان موثقه عمارى كه خيلى‏ها را به زحمت انداخته و خيلى‏ها را هم راحت كرده است. روايت چهارمى است در اين باب ملاحظه كنيد، فردا داستانش را بيان كنيم انشاء الله.