جلسه 389
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس:درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 389 آ
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه فرمود، و مع الشك فى الاستحاله لا... بالطهاره. صورت اولى گفتيم در اعيان نجسه است به شبهة المصداقيه شك مىكنيم در استحاله. مىدانيم اگر كلب ملح بشود اين استحاله است و ملح وجود آخر است و موجود آخر است. و اگر ملح نشود همان كلب است و در نجاستش باقى است. شك داريم اين كلبى كه القى فى المملحه بعد از مدتى، ملح شده است يا على ما هو عليه حين الالقا باقى است. استحاله نشده است. اين صورت قدر متيقن است در كلام صاحب العروه. و مع الشك فى الاستحاله لا يحكم بالطهاره. حكم به طهارت نمىشود. يعنى حكم مىشود باز نجس است آن شىء.
يك مطلبى هست اين را از خارج تذكر مىدهند. و آن اين است كه اگر شيئى متنجس بوده باشد، يا نجس بوده باشد كه مثل استسحاله مطهرش است. ما فعلا در متنجسات فرض مىكنيم كه مطلب واضح بشود. اگر فرض كرديم. شيئى، ثوبى ملاقات را بول كرده است و نجس است. و بعد شك مىكنيم به شبهة المصداقيه ايا اين ثوب شسته شده است به آن غسل صحيح تا نجاست مرتفع بشود. غسل مطهر است. يا نه، شسته نشده است در نجاستش باقى است. اينجا پيش مشهور دو تا استسحاب است. يك استسحاب اين است به اين ثوبى كه اصابه البول اشاره مىكنم مىگويم اين ثوبى كه اصابه البول، يك وقتى شسته نشده بود، نمىدانم الان شسته شده است يا شسته نشده است؟ استسحاب مىكنم عدم وقوع مطهر را. يعنى غسل نشده است. بر اين استسحال مترتب مىشود كه اين ثوب فعلا نجس است. چرا چون كه شارع حكم كرده است، آن ثوبى كه و آن شيئى كه اصابه النجس او در نجاستش باقى است الى ان وقع حصل المطهر. تا مادامى كه مطهر واقع نشده است، حكم كرده است بر نجاستش باقى است. وقتى كه مطهر شد ديگر آن وقت پاك مىشود. در روايات داشت كه لا تصلى فيه حتى يغسله. حتى اين كه اين را بشويى. يعنى تا مادامى كه نشستهاى در نجاستش باقى است. خوب وقتى كه استسحاب كردم بر اين كه اين ثوب يقينا به بول اصابت كرده است، بول به او. و استسحاب كردم بر اين كه شسته نشده است حتى يغسله نشده است يترتب بر او كه فعلا نجس است. اين ترتب الحكم على موضوعه ترتب حكم الشرعى على موضوعه است. اين يك استسحاب است در اين موارد كه شك در وقوع مطهر دارد. پيش مشهور يك استسحاب ديگرى هم هست و آن استسحاب نجاست نفس ثوب است. مىگويند خوب ثوب آن وقتى كه بول اصابت كرد يقينا نجس بود، نمىدانم الان نجس است يا نه؟ احتمال مىدهم نجس باشد، چون كه شسته نشده است. استسحاب مىكنند نجاست را. نجاست ثوب را. پيش مشهور استسحاب اولى استسحاب سببى است و استسحاب نجاست استسحاب مسببى است و با جريان استسحاب سببى، نوبت به استسحاب مسببى نمىشود. ولو استسحاب مسببى نمىرسد. ولو استسحاب مسببى موافق با استسحاب سببى بشود. چون كه استسحاب عدم الغسل هم مىگويد نجس است، استسحاب نجاست هم مىگويد نجس است. هر دو، ولو موافق هستند ولكن چون كه اصل سببى و مسببى است جارى نمىشود اصل مسببى. مشهور اينجور مىگويند. ولكن ما در بحث خودش گفتيم ديگر در بحث استسحاب، اين استسحاب مسببى جارى نيست. در حكم استسحاب جارى
نمىشود ولو شبهه، شبهه موضوعى باشد. به جهت آن بيانى كه در جايش گفتهايم. ولكن آن استسحاب اولى جارى است. اين پيش مشهور مسلم است دو تا استسحاب است، و پيش ما هم يك استسحاب موضوعى است يترتب عليه حكم.
مرحوم حكيم در مستمسك اين كبرى را به آنى كه مرحوم سيد ذكر مىكند و مع الاستحاله لا يحكم باطهاره در توجيح فرمايش مرحوم سيد يزدى اين كبرى را تطبيق مىكند. مىگويد خوب فرض كرديم استحاله از مطهرات است كلبى كه در خارج هست محكوم به نجاست است. شارع حكم كرده است به نجاست او. چون كه همه وقت كلب است ديگر. الاّ آن وقتى كه استحاله بشود. چون كه استحاله بشود ديگر ملح وجود آخر است. كلب نيست. پس شارع مادام كلبا، حكم كرده است و مادام لم يستهيل ملحا حكم كرده است به نجاستش. خوب گفته شك مىكنيم بر اين كه... در توضيح فرمايش سيد كه و مع الاستحاله لا يحكم بالطهاره مىگويد بر اين كه خوب شك داريم بر اين كه اين كلبى كه انداختيم استحاله كه مطهر است به او واقع شده است يا نه؟ اصل اين است كه اين استحاله واقع نشده است. مبدل به كلب نشده است. و استسحاب نجاستش هم اين كلبى كه انداخته بوديم نجس بود موقع انداختن الان هم، نجس است. آن استسحاب عدم الاستحاله با اين استسحاب نجاست متوافقين هستند الاّ انه، آن استسحاب عدم استحاله سببى است و اين استسحاب نجاست ولو موافق است ولكن مسببى است. با جريان او نوبت به اين نمىرسد. اين فرمايش سيد را اينجور توجيح مىكند.
بعد اشكال مىكند كه اين حرف درست نيست در مقام. ايشان مىفرمايد اين كه استسحاب عدم وقوع المطهر يا استسحاب بقاء نجاست الشىء آن وقتى اين استسحابها جارى است كه محرز بوده باشد آن شىء مشكوك همان شىء سابقى است. اين ثوب همان ثوبى است كه بول اصابت كرده است. قسم مىخورم اين محرز است. قسم خوردن شرطش نيست. احراز شرعى به وجه معتبر احراز بشود كه اين ثوب، همان ثوب سابقى است كه اصابه البول مثلا. اين جا اگر استسحاب كردند كه اين شسته نشده بود سابقا بعد از اصابه بول الان شسته نشده است يترتب عليه النجاسه. يا اگر قطع نظر از استسحاب سببى كرديم پيش مشهور، استسحاب مسببى سابقا نجس بود الان هم نجس است. و اما در جايى كه محرز نشود موجود فعلى همان موجود سابقى است استسحاب عدم مطهر فايده ندارد. من اصلا نمىدانم اين ثوب همان ثوبى است كه بول به او اصابت كرد يا ثوب آخر است! استسحاب اين كه شسته نشده است اثبات نمىكند كه اين نجس است. بايد محرز بشود كه موجود فعلى همان موجود سابقى است. ايشان هم اين را مىگويد. مىگويد در ما نحن فيه اين ملح كلب را كه انداختيم به مملحه مفروض اين است اگر استحاله بشود موجود آخر است. ما كه اشاره ميكنيم مىگوييم اين يك وقتى استحاله نشده بود، كدام را مىگوييد اين؟ اين يك وقتى اصل اين است يك وقتى بر اين مطهر واقع نشده بود اين اگر ملح باشد فى علم الله اين موجود سابقى نيست. بدان جهت استسحاب عدم المطهر اينجا فايدهاى ندارد. استسحاب نجاست هم فايدهاى ندارد اين موجود فعلى سابقا نجس بود. بايد موجود بشود كه، محرز بشود كه اين موجود فعلى همان موجود سابق است كه نجس بود. اينجا ما احراز نكرديم. احتمال مىدهيم كه موجود آخر بوده باشد. كلب ملح بوده باشد، اصلا موجود قبلى كلب بود، رفته است، منهدم شده است.
اينجا مىفرمايد پس در ما نحن فيه شك داريم همان موجود سابقى باقى است يا نه. اگر ملح بشود موجود سابقى باقى نيست و اگر ملح نشود موجود سابقى باقى است. اينجا يك ان قلتى مىكند كه خوب استسحاب بقاء موضوع را مىكنيم بعد استسحاب نجاست را مىكنيم. اول مىگوييم كه يك وقتى آن كلبى بود اينجا احتمال مىدهم بر اين كه، يعنى اين موجودى كه فعلا هست يك وقتى موضوع نجاست بود. اين موضوع نجاست بود. الان هم نمىدانم موضوع نجاست همان موضوع نجاست كافى است يا نه؟ استسحاب مىكنم كه اين همان موضوع نجاست است. مىفرمايد
اين به استسحاب نجاست فايدهاى ندارد. چون كه اگر اين محرز بشود كه اين كلب سابقى است فعلا، خوب معلوم است كه نجس است ديگر به استسحاب نجاست احتياجى نداريم. اگر تعبد تمام بشود كه اين همان كلب سابقى است يا بالوجدان محرز بشود كه اين كلب سابقى است ديگر استسحاب نجاست نمىخواهد. كلب نجس است. كما اين كه اگر ملح بشود خوب نجس نيست. استسحاب موضوع مترتب نمىشود، استسحاب الحكم. چون كه به استسحاب موضوع شك در بقاء در حكم متصور نمىشود. چون كه موضوع اگر ثابت بشود كه باقى است حكمش هست. ديگر شك در بقاء حكم نمىشود. چه جور معنا مىكنم، متوجه باشيد كه چه جور معنا كردم. ايشان چه مىگويد. ايشان مطلبش اين است، مىگويد وقتى كه شما خواستيد استسحاب حكم بكنيد بايد شك در بقاء حكم داشته باشيد. به استسحاب اين كه اين موجود فعلى همان موجود سابقى است به اين استسحاب مترتب نمىشود شك در بقاء نجاست تا استسحاب در بقاء نجاست جارى بشود. اين حرفش صحيح است. چون كه اگر اين محرز بشود موجود سابقى است، نجس است ديگر شك در نجاست ندارد. پس اين استسحاب حكم جارى نيست. بعد ان قلت ديگرى مىگويد كه چرا، خوب استسحاب حكم نكنيم. استسحاب موضوع چرا نكنيم خود عنوان موضوع را. بگوييم اين سابقا كلب بود، الان هم كلب است پس نجس است. استسحاب نجاست نمىخواهيم. خود استسحاب عنوان كلب را مىكنيم به موجود خارجى و مىگوييم سابقا اين كلب بود الان هم كلب است يعنى نجس است. ديگر استسحاب حكم نمىخواهيم. چرا اين را نكنيم؟! اينجا همان درد را شروع مىكند كه نه اين را نمىشود اينجا گفت. چرا؟ ايشان مىفرمايد يك مطلبى را مىشود گفت و آن مطلب اين است كه بگوييم در اين مملحه سابقا كلب بود. الان هم... كلب مرده كه انداختهاند. قطعا بود ديگر. احتمال مىدهم بر اين كه همان كلبى كه، در مملحه بود الان هم كلب در مملحه بوده باشد كه مفاد كانه تامه است. سابقا كلب بود الان هم، اگر استحاله نشده باشد الان هم كلب است.
مىگويد بعله اين حالت سابقه دارد كه در اين مملحه كلب بود. الان هم كلب است. ولكن اين اثبات نمىكند مفاد كانه ناقصه را. كه هذا الموجود فعلى كلب. كما اين كه استسحاب وجود ماء كر در محلى، اثبات نمىكند كه آب كر است. يك وقتى اينجا آب كرى بود. بعد آن آب كر زايل شد، مقارنا به زوال او يك آب ديگرى جاى ديگر اين زمين ريخته شد. نمىدانيم آن كر است، آن آب ديگر. استسحاب يك وقتى در اين زمين كر بود الان هم كر است، اين اثبات نمىكند كه اين مائى كه ماء است اين كر است. مفاد كانه ناقصه را اثبات نمىكند. بدان جهت ايشان مىفرمايد، خدا رحمتش كند، استسحاب اين كه در كلب موجود بود در مملحه اثبات نمىكند كه اين موجود فعلى كلب است. پس استسحاب مفاد كانه تامه فايدهاى ندارد. و اگر بگوييد اين موجود سابقا كلب بود الان هم كلب است، اين گفتيم عرفا صحيح نيست. چرا؟ چون كه اين موجود، اين اشاره به چه چيز است؟ اين اشاره اگر فى علم الله مشارٌ عليه ملح است، ملح كه كلب نبود. آن كلب منهدم شده است، رفته است اين موجود آخر است. اين اصلا در سابق نبود. پس بدان جهت است، مشار عليه اگر كلب بوده باشد فى علم الله، بعله اين سابقا هم كلب بوده است الان هم كلب است. چونكه شك در بقاء موضوع داريم، چونكه نمىدانيم اين موجود سابقى است. پس عرفا قضيه متيقنه ما كه كان هذا كلبً اين صادق نيست. چونكه هذا مشارٌ عليه اگر ملح باشد غلط است. اين درست نيست كان هذا كلبا. كلب منهدم شده است، اين موجود آخرى است.اين اصلا حالت سابقه ندارد. اين تازه به دنيا آمده است. تازه متولد شده است. مثل آن آب آخر است.
و اگر مشار عليه هذا كان كلبا، كلب بوده باشد فى علم الله بعله كان كلبا اين. الان هم كلب است. پس چون كه شك در بقاء موضوع هست، پس استسحاب جارى نمىشود. يعنى قضيه متيقنه ما كه مىگوييم هذا كان كلبا اين صدق ندارد در ما نحن فيه. پس مفاد كانه تامه درست است و فايده ندارد مفاد كانه ناقصه را اثبات نمىكند و مفاد كانه ناقصه محرز نيست ثبوتش، محتمل است كه اين كلب بشود سابقا هم كلب بود. ولكن محرز نيست مفاد حالت سابقه. متيقن نيست
كانه ناقصه. تا استسحاب بشود. اين اشكال ايشان است، خدا رحمتش كند از سر تا پا. در شبهه مصداقيه اشكالش اين است. ما جوابمان اين بود كه اين اشكال را حل كنيم. يك حلى كه قابل فهم بوده باشد براى نوع آنهايى كه التفاد مىكنند. چه جور عرض كرديم؟ گفتيم بر اين كه اگر موجودى استحاله بشود به موجود آخر چه جور به دقت العقليه ما بين المستحال و ما بين مستحال عليه، يك امر محفوظى هست كه از او مىگويند هيولاى ثانيه. در مقابل آن هيولاى اولى كه او، هيولا بلا صورت اصلا موجود نمىشود. اين هيولاى ثانيه كه قابل لصور است و صورت فعلى هم دارد. ما بين اين مستحال و ما بين مستحال عليه يك امر محفوظى هست عقلا، كه آن امر محفوظ هم در حال كلبيت بود و هم در حال ملحيت. اينجور نيست كه آن كلب سابقى، فرمايش مرحوم حكيم همين است، آن كلب سابقى به كلى منهدم شده است به نظر العرف و اين يك چيز تازهاى است، موجودى است من العدم المحض، تازه متولد شده است. ايشان مىفرمايد عرفا اينجور است. ولكن ايشان قبول دارد كه عقلا امر محفوظ هست. هذا كان كلبا كه ديروز گفتم هذا اشاره به ماده مشتركه است و قضيه صادق است عقلا ولكن آن بقاء موضوع عقلى فايدهاى ندارد. ملاك بقاء موضوع به نظر العرف است در باب استسحاب. مىخواهيم بگوييم كه همّ ما اين است كه اين ماده مشتركه، عرف اسم ماده را نمىداند. اسم هيولا را نمىداند. اينها را ارباب فلسفه مىدانند. ولكن ارتكاضا يك امر محفوظى ما بين مستحال و مستحال عليه هست. اين را عرف مىفهمد. اگر از اهل عرف بپرسيم حضرت موسى كه اين عصا را كه انداخت كه اژدها شد اگر از اول اژدها موجود مىشد، عصا نداشت، اينها فرق داشتند يا نداشتند؟ مىگويد بعله، فرق داشتند. آن فرقش چيست؟ او را بالارتكاض مىفهمد كه ما بين موجود فعلى و ما بين موجود سابقى كه قدر مشتركى و امر محفوظى هست ولو او فعليتش به صورت مىشود بلا صورت فعليت پيدا نمىكند آن امر محفوظ. بايد صورت ماء بگيرد. چون كه اتحاد ما بين هيولا و صورت اتحاد است، انزمام نيست. بايد يك صورتى داشته باشد. اين تفصيلات است. اينها را اهل عرف نمىفهمد. ولكن اينقدر ارتكاض مىفهمد كه ما بين اين و ما بين موجود سابق يك رابطهاى يك امر محفوظى ما بين الموجودين هست. اين را مىداند. وقتى كه مىداند مىگوييم، پيش عرف هم كه مىگوييم هذا كان كلبا يعنى در ما نحن فيه تفصيلش اين است كه بالارتكاض او را عرف مىفهمد. آن امر مشترك ما بين الملح و الكلب كه كلب مبدل به ملح مىشد آن امر قدر مشترك سابقا صورت كلبى را داشت. هذا كلبا معنايش اين است. و الان كما كان. الان هم آن قدر مشترك همان صورت را دارد.
كلام عبارت از اين است كه چه جور مىگوييم، آن روز گفتم كان هذا معدوما. مىگوييم كان هذا معدوما هذا به چه چيز اشاره است؟ به موجود خارجى. موجود معدوم بود؟ آن چيست كه معنايش كان هذا معدوما؟ كه اهل عرف هم مىفهمد. بابا اين سابقا نبود. اهل عرف اين را مىفهمد يا نمىفهمد؟ خوب اين را معنا كنيد. اين معنايش چيست پيش عرف؟ معنايش هذا يعنى قطع نظر از وجود فعلىاش. قطع نظر وجود فعلىاش معدوم بود ديگر. وجود آخر نداشت. اين چيزى است كه بقال هم مىفهمد كه اگر اين نبود ديگر وجودى نبود بر اين شىء. اين كان هذا معدوما چه جورى كه كان هذا يعنى قطع نظر از وجود فعلىاش. كان هذا كلبا يعنى آن امر محفوظ مادهاى كه فعلا هست قطع نظر از صورت كلب بود. يعنى صورت كلبى داشت. قسم حضرت عباسى شما هم مىخوريد كه همين جور است. آن ماده مشتركه قطع نظر از صورت فعلى صورت كلبى داشت. ولان كما كان. الان هم كلب است.
وقتى كه اينجور شد كان هذا كلبا، اين ماده جزء مشترك است قدر مشترك نيست. ماده جزء مشترك است نه قدر مشترك به مفهوم مشترك. ماده جزء خارجى است. جزء خارجى را ارباب فلسفه تقسيم مىكنند. در مقابل اجزاء عقليه كه جنس... است. آن جزء خارجى را اشاره مىكنيم كه آن جزء خارجى قطع نظر از صورت فعليه آن كلب بود، آلان كما كان. الان هم همين جور است. قسم حضرت عباسى هم مىخوريم كه عرف همين را مىفهمد. مثل كان هذا معدوما.
قطع نظر از صورت فعليه صورت كلبى داشت اين بلا اشكال. انسان هم همين جور است. او لم يكن منيايمنا. همين انسان قطع نظر از صورت انسانىاش منى بود. قرآن هم همين را مىگويد. پس على هذا الاساس استسحاب اين را كردهاند يا حكيم يا رحمة الله عليك، استسحاب اين را كردهاند كه كان هذا كلبا چه جورى كه به دقت العقليه صحيح است به نظر عرفى هم صحيح است. منتهى عرف تفسير را نمىداند. ولكن به حسب الارتكاض مىداند كه ما بين اينها قدر مشتركى هست كان كلبا و الان كما كان. بدان جهت ما مىگوييم در موارد شك در استحاله، شبهه مصداقيه لا يحكم باطهاره. حرف صاحب العروه صحيح است. استسحاب مىشود، (در شبهه مصداقيهاش) استسحاب مىشود كون شيئا كلبا و حكم مىشود به نجاست فعليهاش.
و اما شبهه مفهوميهاش كه شبهه، شبهه مصداقيه نيست. شبهه شبهه مفهومى است. يعنى در خارج ما شك نداريم. در خارج شك داشتيم كه آن كلبى كه به مملح افتاد حالش چه جور است. ملح است يا گوشت و استخوان و پوست و اينها هست. در خارج ما شك داشتيم. در موارد شبهه مفهوميه در خارج ما شك نداريم. سابقا ازرهاى كه بود آن ازرهاى كه بود آن ازره غير محروقه بود، قطعا ازره بود. الان سوزانده شده است. بعد آب ريختند خاموش شد. زغال شده است. نمىدانيم اين فهمى كه فهم الازره است، اين زغال ازره به او ازره به او صدق مىكند عرفا يا نه؟ شك در خارج نداريم كه الان زغال شده است اين. در وجود خارجى شكى نيست هى تكرار مىكنم. سابقا آن تَر بود يا خشك بود. حالت طبيعى و اوليه را داشت قطعا ازره بود. نمىدانيم الان هم ازره صدق مىكند تا نجس بشود. اگر صدق نكند، ازره صدق نكند، چون كه ازره عنوان مقوم است. كما ذكرنا. پاك است. اين مال اصالة الطهاره يا به جهت اين كه نه كل شىء طهار كه اصالت الطهارت است يا دليل خاصى ندارد. همان اصالت الطهاره محكوم به طهارت است. خوب در اين موارد بلا اشكال نمىشود. همان مسكلى است كه در باب استسحاب ذكر شده است كه در موارد شبهات مفهوميه نه حكم در ناحيه موضوع جارى است نه در ناحيه حكم جارى است استسحاب. استسحاب نه در ناحيه موضوع جارى است نه در ناحيه حكم. چرا؟ براى اين كه در ناحيه حكم جارى نيست اين سياه سوخته سابقا نجس بود استحاله احتمال مىدهم استحاله شده باشد. اين موجود آخر باشد. ازره سابقا. موجود آخر هم نشود. خود عنوان ازره مقوم است. احتمال مىدهم موضوع سابقى اين بما هى ازرة بود. احتمال مىدهم ازره نباشد. بدان جهت آنى كه سابقا نجس بود اين موجود خارجى به عنوان ازره نجس بود.
در حقيقت عنوان ازره واسطه در عروض است. اصل نجاست به عنوان ازره جعل شده است. او مقوم است. آنى كه سابقا مقوم نجاست است و او را شك دارم موجود است يا نه؟ چه جور بگويم كه سابقا نجس بود. اين كى سابقا نجس بود؟ اين به عنوان ازرة، چون كه ازره بود نجس بود. استسحاب حكمى شك در موضوعش است جارى نيست. اما استسحاب الموضوع كه استسحاب بكنيم كه اين شىء سابقا ازره بود. اين يك مطلبى است در باب استسحاب ذكر شده است. ديگر آنجا بحث بايد استسحاب بحث بشود. ادله لا تنقض اليقين بالشك ولو در او شيئى ذكر نشده است ولكن مراد اين است كه لا تنقض اليقين بالشك فى الشك فى ذالك الشىء. كه در خود آن شىء شك بكنيم و ظاهر شىء هم شىء خارجى است. اگر يقين به شىء خارجى پيدا كرديم. وجودا يا عدما، فرقى نمىكند اين معنا. اين در خارج نبود. اگر به شيئى يقين پيدا كرديم وجودا و عدما و شك در آن خارج داشتيم كه آن شىء خارجا باقى است يا نه؟ لا تنقض، بگو باقى است. مفروض اين است ما آنى را كه يقين داشتيم او خارجا باقى نيست. آن ازرهاى بود كه تازه از مركزش آمده بود بيروت تَر و تازه بود. قطعا او باقى نيست. الان اين سوخته است اين او باقى نيست. احتمال مىدهم بر اين كه الان آن سوخته است كه سابقا او اينجور نبود. اين را از او احتمال مىدهم كه اسمش ازره است، ازره معنايش وسيع است به اين هم صدق مىكند يا ازره نيست. من شك در وجود خارجى ندارم. شك در سعه معناى ازره، سعه
مفهوم ازره. شك متعلق به مفهوم است. آن مفهومى كه لفظ به او شده است. آن مفهومى كه واضح در نظر گرفته است و لفظ ازره را وضع كرده است آن مفهوم، مفهوم وسيعى بود كه به اين سوخته هم صدق مىكند يا مفهوم، مفهوم ذيقى بود كه آن مفهوم ذيق به اين صدق نمىكند. مثل ساير مفاهيم كه نمىدانم آب معنايش وسيع است به حيث اين كه صدق مىكند به آب سيل هم يا معناى لفظ الماء ذيق است، وقتى كه ماء گفتند آن معناى ذيق منطبق به آب سيل نمىشود. اين من در مفهوم شك دارم نه در خارج. نه در وجود خارجى و ادله لا تنقض اليقين بالشك نظر دارند به شك در خارج كه انسان شك داشته باشد در بقاء خارجى شىء يا در بقاء آن عدم خارجا كه عدم در خارج باقى است يا باقى نيست. بدان جهت مسلك صحيح اين است، نمىگويم مطلب همين است تمام شد جر و بحث طولانى است ولكن ملخص ما، آنى كه ما ذكر كردهايم و استدلال به او كردهايم اين است كه ادله لا تنقض اليقين بالشك منصرف هستند به آن شيئى كه در آن شىء خارجا شك بشود در بقا. خارجا شك بشود در ارتفاع. آنجاها تعبد به بقا مىكند. و اما در جايى كه شك در خارج نيست، در حقيقت شد در مفهوم است كه واضع چه چيز را، اين لفظ را به كدام مفهوم جعل كرده است، شك در او است، او لا ادله لا تنقض نمىگيرد.
پس استسحاب در ناحيه اين كه هذا كان ازرة و الان ازرة جارى نيست. چون كه شبهه، شبهه مفهومى است. در خارج شكى ندارد. در ناحيه حكم هم جارى نيست چون كه شك در بقاء موضوع است. بدان جهت مع الشك فى الاستحاله در اعيان نجسه شبهه اگر مفهومى بوده باشد يحكم بالطهارت اصالت الطهاره. هذا كل فى الاعيان نجسه. و ام المتنجسات. چيزهايى كه متنجس هستند در آنها شك كنيم، استحاله شده است يا نشده است؟
فرض بفرماييد چوبى ملاقات را نجس كرده بود، در آب نجس افتاده بود، مانده بود در آب نجس خيس شده بود. آب نجس به جوفش هم سرايت كرده بود. چوب از سر تا پا متنجس شده بود. نجاست عرضى داشت. بعد اين چوب را سوزاندند زغال شد، نه رماد شد. رماد بشود موجود آخر است و استحاله شده است. پاك است. ولكن زغال شد. خودش هم يكى از آن زغالهاى پوك هم نشده است كه زغالى است كه سفت است نمىدانيم كه به اين چوب صدق مىكند فعلا يا چوب صدق نمىكند؟ اين شبهه، شبهه مفهومى مىشود در متنجسات كه نمىدانيم چوب صدق مىكند يا زغال صدق مىكند. يك وقت شبهه، شبهه مصداقيه مىشود. مثل اين كه آن چوب نجس را انداختهايم يك جايى كه آتش بود، احتمال مىدهيم كه سوخته خاكستر شده است. احتمال مىدهيم كه نه آتش اصلا نرسيد به چوب. در چوبيتش باقى است. اين شبهه مصداقى است. اگر چوب رماد بشود قطعا استحاله شده است. شك مىكنيم كه رماد شده است يا نه؟ شبهه مصداقى. و اما نمىدانيم، فهم شده است بر اين كه اين چوب به او اطلاق مىكنند يا نمىكنند. يك چيزى را بگويم متوجه باشيد.
شبهه مفهوميه در متنجسات منشاء شك در بقاء نجاست نمىشود. شبهه مفهوميه در متنجسات منشاء شك در تنجس و بقاء نجاست نمىشود به خلاف اعيان نجسه. چون كه در اعيان نجسه عنوان ازره مقوم نجاست بود. بدان جهت مىگفتيم كه اين كه سوخته است، ازره به او صدق مىكند يا نه؟ صدق مىكرد اگر نجس بود، صدق نمىكرد نجس نبود. آنجا استحاله مهم نبود در اعيان نجسه. مهم اين بود كه عنوانى كه مقوم موضوع است آن عنوان مقوم موضوع صدق مىكند يا نمىكند؟ او بود. بدان جهت اگر صدق مىكرد نجس بود والاّ فلا. ولكن اگر فرض بفرماييد اين چوبى كه انداختيم به آتش يك خرده سوخت ولكن هنوز زغال سفت است شك مىكنيم كه به اين چوب صدق مىكند يا نمىكند؟ اين شك اثرى ندارد. اگر به نظر العرف اين همان موجود فعلى است، ولو چوب صدق نكند ولكن همان موجود فعلى است، موجود آخر نيست. مثل آن... كه نان، نان همان موجود اولى گندم است. گندم صدق نمىكند. چون كه گندم اسم است بر آن وصف موصوف. موصوف بما هو موصوف. وصفش رفته است اين نان شده است. گندم
پخته است اين. گندم خام را نپخته را و آرد نشده را گندم مىگويند. اين گندم، گندم پخته شده است، گندم صدق نمىكند الاّ انه موجود آخر نيست. اينجا هم همين جور است. اين چوب كه سوخته شده بود ولو بعد از سوختن به او چوب نگويند. خوب نگويند. اما موجود اول است. موجود چون كه موجود اول است تا مادامى كه عرفا موجود اول است موجود اول كه چوب بود بما هو چوب نجس نشده بود. گفتيم آن عناوين متنجسات مدخليت ندارد. بما هو جسم ملاق لنجاسه نجس بود. الان هم اگر عرف بگويد اين همان چوب است. همان چوب است. موجود آخر نشده است، همان چوب است. منتهى چون كه چوب اسمش صدق نمىكند. چون كه به موصوف بما هو موصوف نسوخته وضع شده بود. اين سوخته است. مثل آن نان مىشود. همان موجود است. اين ملاقات كرده است با نجاست. ولكن چوب صدق نمىكند. خوب باز نجاستش باقى است. اشكالى ندارد. چون كه همان جسم سابقى است كه ملاقات با نجس كرده است تا مطهّر واقع نشود يا موجود آخر نشود نجس است. بدان جهت اين كه در بعضى كلمات فرمودهاند در متنجّسات شبهه مفهوميه نيست، مراد اين است كه در متنجّسات شبهه مفهوميه منشأ شكّ در حكم نمىشود. عنوان خاص متنجّس كه چوب است، ثوب است يا حجر است، تراب است، اين عناوين خاصّه منشأ شكّ در بقاء نجاست نمىشود. به خلاف اعيان نجسه. بدان جهت در متنجّسات بايد حساب كرد كه آيا اين استحاله شده است. موجود آخر شده است يا نشده است. اگر موجود آخر شد، خوب آن موجود آخر كه ملاقات با نجس نكرده است كه نجس بشود. او پاك است. و امّا اگر استحاله نشده است و همان موجود اوّلى است خوب در نجاستش باقى است. چون كه مطهّر واقع نشده است. مطهّر يكى شستن است كه واقع نشده است. و امّا موجود آخر شدن كه استحاله، آن هم كه نشده است. بدان جهت اگر شك كرديم در متنجّسى آيا استحاله شده است يا استحاله نشده است، ولو منشأ شك هر چه بوده باشد اين شك در شبهه مصداقيه استحاله است كه انشاء الله بماند روز شنبه.
|