جلسه 390
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس:درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 390آ
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم شك در استحاله در متنجسات طاهرتا از ناحيه شبهه حكمى است. مراد از شبهه حكمى يعنى شبهه مفهومى. شبهه حكمى اشتباه شد. طهارتا شبهه، شبهه مفهومى است. و اين شبهه مفهومى گفتيم در متنجسات اثرى ندارد. براى اينكه در مواردى كه قطع داشته باشيم مفهوم سابقى منسلخ است از شىء خارجى، از متنجس سابقى باز نجاستش باقى مىماند. مثل اين كه ثوبى افتاده بود در بول، در تشتى كه بول بود، نجس شده بود. بعد اين ثوب را فرض كنيد كه بافته بودند از نخ باز كرده بودند. الان نخ شده است. كه معروف است ديگر آن ثوبهايى كه مىبافند بعد باز مىكنند ربما. اين هم نخ هايش را باز كردهاند الان يك مقدار نخ است افتاده است آنجا. به اين نخهاى فعلى صدق ثوب نمىكند كه هذا ثوب فعلا.
آن شىء سابقى كه معون به عنوان ثوب بود قطعا عنوان ثوب زايل شده است كه زوال عنوان الحنة از نون كما مثلنا، مع ذالك نجاست سابقى باقى است اين نخها نجس هستند. والوجه فى ذالك. ذكرنا سابقا. عنوان ثوب يا عنوان اناء و نحوهما اينها مدخليت در تنجس ندارد بالملاقات. بلكه هر جسمى كه قابل غسل است آن جسم اگر ملاقات بكند با نجاست محكوم به نجاست مىشود عناوينش يا مدخليتى ندارند در تنجس. بدان جهت تا مادامى كه اين موجود فعلى به نظر العرف همان موجود اولى است فعلا كه ملاقات با نجس كرده است. همان موجود حساب بشود كه همان موجود است و مبدل به وجود آخر نشده است به نظر العرف در نجاستش باقى مىماند. نانى كه پخته شده بود همان وجود، وجود همان خمير است كه رطوبش رفته است. مىگويند نان پخته و هكذا اين ثوب هم كه باز شده است، باز كردهاند اين وجود همان وجود سابقى است. دو تا وجود نيست كه آن وجود مبدل به وجود آخر بشود. اين همان وجود است، متنهى وجهش كه بافتن است از بين رفته است. اين نخها بافته شده بود الان وصف بافتن از بين رفته است. وصف مدخليتى ندارد. چون كه وجود همان وجود سابقى است محكوم به نجاست است. بدان جهت آيا به اين موجود عنوان ثوب صدق مىكند كه سابقا ثوب نجس شده بود يا عنوان اناء صدق مىكند، اينها مدخليتى ندارد. بدان جهت بايد حساب بشود كه اين موجود، موجود سابقى است ولو هر عنوانى داشته باشد. عنوان سابقى بماند يا نماند. يا موجود آخر است. بدان جهت شبهه مفهوميه كه عنوان سابقى آيا سعه دارد به اين هم صادق است يا ذيق دارد؟ عنوان ثوب به اين صادق نيست اينها مدخليتى در باب متنجسات ندارد. اين در باب اعيان نجسه مدخليت دارد كه عنوان مقوم بود. عنوان ازره، عنوان الكلب و عنوان الدم و عنوان المنى اينها، عناوين مقومه بود. بعد از اين كه خون مبدل به لحم شد يا مبدل به عظم شد عنوان دم باقى نمانده است. عنوان منى باقى نمانده است. مىگفتيم پاك مىشود.
على هذا الاساس شبهات مفهوميه در متنجسات بايد القاء بشود. انما الكلام در شبهات مصداقيهاش است. كه اگر شك كنيم يعنى مصداقيه استحاله، شك كنيم كه آيا موجود سابقى كه ملاقات با نجس كرده بود و سابقا نجس بود آيا الان هم همان موجود فعلا باقى است يا اين كه اين موجود، موجود آخر است. مثل اين كه خشب سابقى نمىدانيم كه آيا
خشب سابقى رماد شده است؟! شك در خارج داريم، تاريك است نمىبينيم. دست نمىتوانيم بزنيم ولكن ثوبمان خورد به آنى كه خشب متنجس است مع الرطوبه. نمىدانيم آن خشب رماد شده بود، خاكستر شده بود كه اين موجود آخر است خاكستر به نظر العرف. يا اين كه نه همان در حال خشبيت باقى مانده بود. خاكستر نشده بود. شبهه، شبهه مصداقى است. اينجا مىشود بر اين كه استسحاب كرد و به استسحاب يعنى استسحاب مفادش اين است كه همان خشب سابقى است كه ملاقات با بول كرده است، خشب است فعلا هم. همان ملاقات با بول كرده است نجس است. پس عبايت را بايد بشويى. چون كه كل شىء لاقا نجسا مع الرطوبه يتنجس. اين استسحاب را مىشود كرد يا نمىشود كرد؟
اينجا با شك در شبهه مصداقيه استحاله در اعيان نجسه يك فرقى هست. آن فرق اين است كه ما وقتى كه شك مىكرديم كلب را انداختيم در مملحه، ملح شده است يا نه؟ فقط عنوان و همّ ما اين بود كه اثبات بكنيم كه اين فعلا كلب است. اين فعلا كلب است، اينى كه در مملحه است. چون كه كلب است، كلب از اعيان نجسه است و نجس است. اما شخص كلب سابقى است، بعله كلب بشود همان شخص كلب سابقى است. اما او همّ ما نبود. فرضنا به فرض محال شخص آخرى از كلب بود باز نجس بود. شخص اول مدخليت ندارد. بدان جهت در اعيان نجسه همّ ما اين بود كه اثبات كنيم كه مادهاى كه به او اشاره مىكنيم هذا كان كلبا، اين ماده كلب بود يعنى متصور به صورت كلب بود همّ ما اين است كه بگوييم الان هم متصور به صورت كلب است. كلب است الان هم همان ماده. كلب شد نجس مىشود چه كلب سابقى باشد، چه نباشد. يعنى شخص سابقى باشد يا نباشد. آن مدخليتى نداشت. بعله اگر اين كلب بشود شخص سابقى است. ولكن همّ ما اين نبود به خلاف باب المتنجسات. در متنجسات كما ذكرنا آنى كه محكوم به تنجس است اشخاص است. اشخاص يعنى اشخاص الجسم. آن اشخاصى كه آن شخصى كه ملاقا با نجس كرده است اين ملاقات با نجس قيد مقوم نيست. جهت تعليلى است. مثل تغير در ماء كثير. آب خودش نجس مىشود، مىگويند آب خودش نجس است. الاّ انّه اين آب تغير كه در او پيدا مىشود. اين تغير به نظر العرف و به همان ارتكاض عرفى، اين بابا نفت را انداختى آن ور اين باعث شد كه دستمال كثيف شد. دستمال كثيف است، چه جورى كه آنجا اينجور مىگويند، مىگويند آب قزر است. اين تغير علت شده است. در متنجسات هم همين جور است. آن ملاقات شىء طاهر با نجس علت تنجس طاهر است به نظر العرف. جهت تعليلى است. تنجس حمل بر شخص آن جسم مىشود. اين ثوب نجس است. چرا؟ چون كه ملاقات با نجس كرده است. در باب تنجسات نجاست حكم اشخاص است للعناوين. حكم اشخاص است آن شخصى كه، يعنى اشخاص الجسم، آن شخصى كه اين جهت تعليلى در او پيدا بشود، ملاقات با نجس بكند.
اين چوب در سابق شخصش محكوم به نجاست بود چون كه ملاقات با نجس كرده بود. اگر استسحاب بكنيم كه شخص آن چوبى كه ملاقات با نجس كرده بود آن شخص، آن شخص در خارج باقى است. شك در بقائش داريم. چون كه خاكستر نشود همان شخص باقى است. اين استسحاب اثبات نمىكند كه اين موجود فعلى كه در خارج عبايم به او خورده است اين ملاقات كرده است با نجس، عبايم. اين را اثبات نمىكند. يعنى استسحاب، مفاد كانه تامه كه شخصى كه لاقا نجسا، آن شخص بود يقينا. الان هم بودش هست. مفاد، مفاد...تامه است. آن اثبات نمىكند كه هذا الموجود الخارجى هو شخص سابقى كه لاقا نجسا. پس كانه تامه به درد نمىخورد. باقى ماند همان استسحابى كه در آن استحاله در عناوين نجسه داشتيم كه اشاره بكنيم يعنى بگوييم هذا يعنى مادهاى كه در اينجا هست. اين ماده سابقا متصور بود به صورت خشبى، كه ظاهر تقرير است اگر نگاه بكنيد. اين متصور بود به صورت خشبى الان هم به صورت خشبى باقى است. اين فايده ندارد. چرا؟ چون كه صورت خشب باشد. خشب كه نجس نيست. بايد آنى كه ملاقات با نجس
كرده است، اين بايد ملاقات را نجس بودنش اثبات بشود. بايد اثبات بشود كه اين موجود فعلى ملاقات با نجس كرده است و ما احتمال مىدهيم اين موجود آخر باشد، خاكستر باشد. بگوييم اين موجود فعلى سابقا ملاقات كرده بود اين دروغ است. اين موجود فعلى شايد خاكستر است. خاكستر كى ملاقا كرده بود با نجس؟. اين كه اشاره كنيم بگوييم هذا الموجود يعنى اين شخص خارجى سابقا ملاقات با نجس كرده بود اين شخص خاكستر باشد، كى ملاقات كرده بود سابقا؟. بعله، خشب باشد ملاقات كرده است. بدان جهت اين شبهه مصداقيه لا تنقض است. استسحاب اين را كردهاند كه اين شخص ملاقات كرده بود. و استسحاب مفاده كانه تامه كردن كه شخصى كه ملاقات كرده بود به نجس بود در خارج الان هم هست اين اثبات نمىكند كه اين همان شخص است.
استسحاب كانه تامه، كانه ناقصه را اثبات نمىكند. اين سابقا جسم بود، خشب بود، الان هم خشب است اينها فايده ندارد. ما يك راه بيشتر نداريم. آن راه را اگر توانستيم تصحيح بكنيم فهوا. والاّ استسحاب جارى نمىشود. آن راه چيست؟ اشاره كنيم، هذا يعنى به ماده. مادهاى كه هست نه شخص. مثل آن موارد استحاله. بگوييم اين ماده سابقا بعله، متصور به صورتى بود، يعنى شخصى بود اين ماده كه آن شخص ملاقات با نجس كرده است. الان هم احتمال مىدهيم ماده على ما هو عليه باقى باشد. يعنى همان شخصى بوده باشد كه آن شخص ملاقات با نجس كرده است. ماده احتمال مىدهيم همان شخصى بوده باشد فعلا كه ملاقات را نجس كرده است. چون كه اگر خاكستر نشود همان شخص است كه ملاقات با نجس كرده است. اشاره به ماده مىكنيم. مىگوييم اين سابقا جسم بود نه اين به درد نمىخورد. مىگوييم اين ماده سابقا شخصى بود، شخص خارجى بود كه آن شخص خارجى ملاقات را نجس كرده بود. احتمال مىدهيم اين ماده همين جور بماند. يعنى همان شخصى بشود كه ملاقات با نجس كرده است. فعلا هم همان شخص بشود كه ملاقات را با نجس كرده است. احتمال مىدهيم بر اين كه اين ماده، ماده گفتيم جزء مشترك است. چه استحاله بشود چه نشود، ماده همان ماده است. منتهى دو شىء بودن به صورت است. شيئت و شىء به صورتى. عقلا هم همين جور است عرفا هم همين جور است. چونكه دو وجود انزمامى نيست، ماده و صورت. بلكه ماده قابليت است كه قطع نظر از صورت موجود نيست اصلا. منتهى ما اقماض مىكنيم از صورت در موارد استسحاب. مىگوييم كه اين ماده سابقا آن شخصى بود اين ماده كه آن شخص ملاقات به نجس كرده بود. احتمال مىدهم اين ماده موجود همان شخص بوده باشد كه ملاقات با نجس كرده است. خوب اگر استسحاب كردم، تعبد فكر همان شخصى است كه ملاقات با نجس كرده است خوب اين عباى من نجس مىشود. چونكه عباى من ملاقات كرده است با شخصى كه اين شخص نجس است.
درست توجه كنيد ملاقات را شخص مىشود، عباى من با شخص فعلى ملاقات كرده است. با ماده ملاقات نمىشود. ولكن شارع وقتى كه گفت اين ماده همان شخصى است كه ملاقات را نجس كرده بود اين عين اين است كه اين شخص نجس است. شخص است كه ملاقى با نجس است. عين همان تعبد است. دو تا نيست تا مثبت بشود. اين عين اين كه اين ماده فعلى همان شخصى است كه ملاقات با نجس كرده است تعبد به اين عين تعبد به اين است كه اين شخص نجس است. عباى من هم ملاقات كرده است با شخصى كه شارع مىگويد او نجس است. بدان جهت اگر كسى بخواهد مناقشه بكند اين مناقشه را بايد اينطور بكند كه بگويد استسحاب اين كه اين ماده همان شخص سابقى است اثبات نمىكند كه ثوب ملاقات با شخص ملاقى كرده است. چونكه ماده كه ملاقات نمىكند. شخص ملاقات مىكند. استسحاب اين كه اين كه شخص سابقى است اثبات نمىكند كه ثوب ملاقات را شخص نجس كرده است. اين عقلا همين جور است، اين ماده اگر شخص سابقى بوده باشد اين ملاقات با شخص سابقى كرده است. گفتيم اين درست نيست اين شبهه، چرا؟ چون كه ملاقات با شخص وجدانى است. ملاقات را شخص وجدانا شده است. شارع مىگويد
اين شخص نجس است. چرا مىگويد؟ چون كه مىگويد اين ماده همان شخص سابقى است كه ملاقات را نجس كرده است و چونكه شسته نشده است پس نجس است. پس اين شخص را ملاقات وجدانى است و شخص را شارع گفت نجس است بدان جهت يترتب بر او اين تنجس دارد. از ما ذكرنا معلوم شد كه امر در موارد شبهه مصداقيه متنجسات اصعب از شبهه مصداقيه اعيان نجسه. چونكه در اعيان نجسه ما بايد اثبات كنيم كه موجود فعلى كلب است. اين شخص سابقى است به اين احتياجى نداريم چونكه كلب نجس است. اين عيب ندارد. ولكن در اعيان متنجسه بايد اثبات كنيم كه اين شخص همان شخص سابقى است كه نجس است و عباى من ملاقات را نجس كرده است. چونكه عبا با شخص ملاقات مىكند و شخص سابقى نجس شده است بواسطه اين ملاقات. تنجس حكم اشخاص جسم است. بايد اثبات بشود كه اين همان شخص سابقى است كه ملاقات با نجس كرده است و منهنا اشكال شده است كه اين شخص حالت سابقه ندارد. كى اين شخص، شخص سابقى بود؟ احتمال مىدهم شخص خاكستر باشد اين. نه به اين بيانى كه گفتيم شخص اثبات مىشود. اشارهاى به ماده مىشود. و گفته مىشود بر اين كه اين ماده سابقا شخصى بود كه آن شخص به او نجس اصابت كرده است. الان هم اين ماده همان شخصى است كه اصابت به نجس كرده است. خوب ثابت شد كه همان شخص است، پس نجس است او، عباى من ملاقات كرده است با او وجدانا، حكم به تنجس مىشود فلا اشكالا. و الحمد الله رب العالمين.
سؤال؟ استسحاب هميشه شك در بقاء است ديگر. بقاء موضوع يعنى اتحاد قضيه متيقنه و مشكوكه. قضيه متيقين من اين است كه اين ماده نه با صورت، قطع نظر از صورت فعليه، اين ماده اشاره به ماده است. يقينا سابقا شخصى بود كه ملاقات را نجس كرده بود. اينجور است بنائا بر قدر مشترك و جزء مشترك. احتمال مىدهم همان قضيه متيقنه باقى باشد. فعلا هم همان باشد. در استسحاب بيشتر از اين ما احتياج نداريم. بقاء موضوع يعنى اتحاد قضيه متيقنه و مشكوكه. خدا رحمت كند به تو يا مرحوم آخوند كه بنا كرده است آنى كه از رسايل فهميده مىشود، بقاء موضوع سابقى يعنى معروض موضوع سابقى خارجا بايد محرز بشود كه وجود خارجىاش همان وجود خارجى سابق است همين را در كفايه متعرض شده است كه اين معتبر نيست. آنى كه در معتبر است در استسحاب اتحاد قضيه متيقنه و مشكوكه است كه احتمال مىدهيم قضيه متيقنه ما بقاء خارجى داشته باشد. و احتمال مىدهيم قضيه متيقنه ما كه اين ماده سابقا شخصى بود كه ملاقات را نجس كرده بود احتمال مىدهم همان قضيه متيقنه باقى بماند. همان شخصى باشد كه ملاقات را نجس كرده است فلا اشكال.
اينها به حسب هوا بود. به حسب نظر به عناوين و اينها بود. بعضىها از بعضى روايات استفاده كردهاند كه نار، استحاله بالنار، اينها مطهر متنجس است. آنى را كه متنجس شده است او را نار پاك مىكند. يكى آن صحيحه ابن محبوب كه سابقا تكلم كرديم و گفتيم دلالتى ندارد. بعضى روايات ديگر هست از آن روايات خواستهاند اين معنا را استفاده بكنند كه نار خصوصيتى دارد كه متنجس را پاك مىكند. يكى از آن روايات، روايت ذكرى ابن آدم است. در جلد ثانى، در باب سى و هشت از ابواب النجاسات روايت هشتمى است. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى اشعرى صاحب كتاب نوادى الحكمت است. عن يعقوب ابن يزيد همان انبارى قدس الله سره است. كاتب انبارى كه از اجلا است. اين يعقوب اين يزيد نقل مىكند عن حسن ابن مبارك. اين حسن ابن مبارك به اين اسم در كتب رجال نيست. اين حسين ابن مبارك است كما اين كه همين روايت را در وافى حسين ابن مبارك نقل كرده است. و حسن اشتباه است. ولكن اين حسين ابن مبارك هم باشد، توثيقى ندارد. بدان جهت روايت من حيث السند ضعيف... خودش هم اين، اين حسين ابن سعيد از آن معاريف نيست كه اجلا روايات زيادى كردهاند. چيز بدى در حقش نقل نشده است در كتب الرجال مثل پدر على ابن ابراهيم. ابراهيم ابن هاشم. پس معلوم مىشود كه اين حُسن ظاهر داشت، عدالت
داشت آن حرفها كه مىگفتيم اين در حسين ابن مبارك نمىآيد. حسين ابن مبارك شايد از اول فقه تا آخر فقه بيشتر از سه، چهار تا يادم است و اما بيشتر از پنج، شش روايت ندارد. يك آدم معروفى هم نيست. بدان جهت روايت من حيث السند خودش ضعيف است. حسين ابن مبارك يا حسين ابن مبارك نقل مىكند از ذكرى ابن آدم قمى قدس الله سره كه در او لا كلام. در جلالتش قال سألت اب الحسن عليه السلام. از امام رضا سلام الله عليه پرسيدم ان قطرة خمرٍ او نبيذٍ مسكرٍ، قطره خمرى يا نبيذى كه مسكر است نه آن نبيذى كه خرما انداختهاند شيرين بشود آب بخورند. مثل آب قم كه شوره بود. آن نبيذ نه، نبيذ مسكر. آنى كه مسكر مىشود كه سابقا گفتيم خمر است. قطرة فى قدرٍ فى لحم كثير. او گوشت زياد است و مرقٌ كثير. قال يحراق المرق، مرق ريخته مىشود. او يطعمه اهل الزمه يا به اهل زمه اطعام مىشود.
يك چيزى بگويم برايتان، يادتان باشد اين روايت اگر صحيح بود، دليل بود بر اين كه كفار مكلف به فروع نيستند. براى اين كه اگر مكلف بشوند به فروع يعنى اكل نجس و متنجس بر كافر هم حرام بوده باشد. متنجس عند المسلمين و عند الاسلام. آن وقت اين نمىتواند به اهل زمه اطعام بدهد اين را. چرا؟ براى اين كه اين مثل آن شخصى مىشود كه انسان جاهل است نمىداند اين شىء نجس است، ولكن من مىدانم. اين شىء نجس را كه من پختهام نجس است بدهم به او. اين كه نمىداند اين بخورد. اين تثبيب الى الحرام الواقعى است. كسى كه جاهل به حرام واقعى است، ولو جهلش عن عذرٍ بوده باشد. كه در كفار هم عذر نيست، اگر مكلف به فروع بشود. انسان اگر بخواهد به او نجس بخوراند اين تثبيب الى الحرام است جايز نيست. اين كه مىفرمايد او يطعمه اهل الزمه اين معلوم مىشود اهل زمه مثل سگ است، مثل حيوانات است مكلف به فروع نيستند بدان جهت اطعام به آنها عيبى ندارد. او الكلب، بدان جهت حيوان را هم بعد فرمود، اگر سند درست بود.
سؤال؟ بگذاريد من مطلبم تمام بشود. الان متعرض مىشوم. و اللحم اغسله و كله، اما لحم را بشور و بخور. قلت فانه قطر فيه الدم. در او دم افتاد. قال الدم تأكله النار. آتش مىخورد دم را. اين معلوم مىشود كه اگر بر قدر دم افتاده بوشد آتش او را پاك مىكند. تأكله النار انشاء الله، يك انشاء الله هم دارد در روايت. شايد به اين روايت كسى توهم بكند كه اين روايت دلالت دارد كه نار از مطهرات است. اولا اين روايت من حيث السند ضعيف است. ثانيا بر اين كه اين دلالت ندارد بر اين كه نار از مطهرات است به دو جهت. جهت اولى اين است همان مرقى كه زير آتش مىجوشيد، آتش او را مىجوشاند فرض كرد كه قطرهاى خمر افتاده است يا قطرهاى نبيذ مسكر افتاده است، خوب آن در مرق كثير كه فرض كرده است مستهلك مىشود ديگر. خوب ولكن مرق را نجس كرده است. خوب اگر بنا بود كه نار از مطهرات بود، خوب او را هم بايد پاك بكند. ديگر دم خصوصيتى ندارد. اين يك جهت. جهت ديگر اين است كه اين روايت يك ذيلى دارد. ذيلش را گوش كنيد. شما هم گوش كنيد. همين جا است. قلت فخمرٌ او نبيذٌ قطرَ فى اجين او دم. خمرى يا نبيذى پاشيد در اجينى، در آنجا كه خمير مىكردند، آرد ريخته بودند، آب ريختند. او دم يا دم افتاد. قال فقد فسد. اين فاسد شد. چه خون بيافتد، چه خمر بيافتد، چه نبيذ بيافتد. خوب اگر بنا بوده باشد نار مطهر بشود خصوص دم را مطهر بشود. آنها را هم بخشيديم به ديگران. فقط دم را مطهر بشود نجاست دمى را. امام فرمود فقد فسد. همهاش را مثل او فرمود فاسد كه نمىشود. نمىشود خورد، پس اين ذيل دليل بر اين است كه نجاست دمى را، شايد و الله العالم نظر آن سائل از سؤال دم طاهر بود كه متعارف هم هست. چون كه گوشت را آنها ديگر خيلى آب و اينها كه نمىكشند. خون متخلف دارد گوشت. اين گوشت را كه همين جور قصابى كرده بودند شسته بودند، همين جور مىاندازند در ديگهاى بزرگ. شتر را مىاندازند همين جور. اين وقتى كه انداختند اين خون از آن خارج شد. (دم متخلف). اين را مىفرمايد چون كه مرق كثير است مستهلك مىشود آن عيبى ندارد. خوردنش عيبى ندارد. او مال او است. بايد به آن
معنا حمل بشود. والاّ خود روايت قرينه داخليه دارد مضافا بر ضعف السند كه نار مطهر از نجاست دمى نمىشود. حتى در چيزى كه هست مثل المرق. چون كه خميرى كه آرد ريختند، آب ريختند او با مرق كارى ندارد آتش بعد نان مىپزد ديگر. آتش اگر تأكله النجاسه بوده باشد نجاست را از بين مىبرد.
اينجا سؤال مىكند، مىگويد بر اين كه قلت خوب اين نانها نجس شد ديگر. نانها نجس شد. ابيه من اليهودى و النصرانى و ابين لهم. به يهودى و نصرانى بفروشم و بيان كنم كه اين در شريعت ما نجس است، خودتان مىدانيد. مىتوانم بفروشم؟ قال نعم. فانهم يستعلون شربه. بعله اين شرب و اكلش را اينها جايز مىدانند. حتى مرق را هم مىشود فروخت. و هكذا فرض بفرماييد اين نان را هم مىشود. شرب در مرق مىشود، اكل در مرق مىشود. بعضىها از شيخ در موضعى از خلاف نقل شده است، شيخ الطايفه قدس الله نفسه الشريف گفته است كه اجين نجس را، ايشان در اجين هم ملتزم شده است كه اجير نجس را هم آتش پاك مىكند و خوردنش عيبى ندارد به روايت بعدى كه متعرض خواهيم شد. بعله، گفتهاند ولكن در روايت است كه بفروشد به اهل زمه چونكه آنها مستهل هستند. به آنهايى كه مستهل هستند حلال مىدانند. علامه و غير علامه اشكال كردهاند كه چه جور بفروشد اين نجس است، نجس را نمىشود فروخت. ثمنش سهد است. نمىشود اين را باطل كرد. بعضىها جواب گفتهاند بر اين كه نه اين كفار مالشان احترام ندارد. حيله است، كه مال آنها را گير بياوريم. عرض مىكنم اولا اين فرد، اين كه مىفروشد به كفار، به مستهل. اين كافر حربى نيست. آنى كه در مسلمين بود. چونكه اين گوشت را... آنجا مثلا كافر حربى هستند، آنجور نيست. اهل زمه نبودند كه به اهل زمه بفروش. اصل جواب از اين اشكال اين است كه نجاست نه در مرق و در نان او را از ماليت نمىاندازد. بدان جهت اگر اين آبگوشت را بدهد، مثلا فرض كنيد كه نجس است، بگويد كه اين آبگوشت را مىفروشم، گوشتش را مىفروشم، نجاستش را اعلام كند. بگويد ولكن نجس است. بالغين نخورند. كسى بخورد، اينها را به حيوانات بدهد، به گربه بدهد يا به بچههاى نابالغ بدهد. سابقا گذشت عيبى ندارد. ماليت دارد منتهى ماليتش كم است. منتهى اين براى بچه يا براى گربه و اينها دگير نمىآيد اين مرق نجس را بخرد يا نان نجس را ربما، آن زمان. اين زمان مىخرند. چون كه به طيور، به مرغها، طعام اينها است. نان نجس مىكوبند مىدهند ديگر. اين نان خشكها را كه جمع مىكنند، چه كار مىكنند؟ مگر ماليت ندارد؟ نان نجس هم بوده باشد ماليت دارد، طعام حيوانات است. منتهى ماليتش كم است، مثل ماليت آن نان طاهر نمىشود. فقط موقع فرختن انسان بگويد نجس است، عيبى ندارد. منتهى چون كه داعى براى مسلمان به شراع پيدا نمىشود براى اينها، اهل زمه را فرموده است. كه آن اهل زمهاى كه هست آنها مىخرند چون كه آنها نجس باشد مىخوريم ما، شما هى بگوييد. آن عيبى ندارد، ماليت دارد فروخته او برده است. مثل بيع العنبى مِن مَن يعلم انه يصنع خمرا مىشود، اگر كفار مكلف بشوند. اگر مكلف هم نشوند كه نيستند كما ذكرنا در بحثهاى سابقى. مكلف هم نشوند مثل حيوانات مىشوند. اشكالى ندارد مثل كلب مىشوند كه در روايت ذكر شدهاند. بدان جهت در اين روايت على تقدير الاقماض عن ضعف السند اين در جواز البيع دلالتى نيست كه اين پاك شده است. كما اين كه در اين روايت اولى الدم تأكله النار چونكه ذيل دارد و فرق گذاشته است ما بين الخمر و النبيذ اين معلوم مىشود كه دم طاهر را مىگويند. والاّ دم نجس كما فى الذيل او با خمر و نبيذ فرقى ندارد. معلوم شد شيخنا؟
سؤال؟ اين يك بحث ديگر شد. شما از اشكال سابقى رفع اشكال كرديد. سؤال؟ بعله. مىشود چرا نمىشود. بدان جهت بر اين كه وقتى كه همين جور شد اين يك روايت. بعد مىماند روايت ديگرى كه به او هم تمسك كردهاند. آن روايت، روايتى است صاحب وسايل در جلد اول در باب يازده از ابواب اسعار ذكر كرده است محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب شيخ الطوسى از كتاب على ابن محمد محبوب نقل مىكند كه سندش به آن
كتاب صحيح است عن محمد ابن الحسين خطاب او هم از محمد ابن حسين خطاب اشعرى رضوان الله عليه كه از اجلا است. چقدر رواياتى دارد اين بزرگوار. عن ابن ابى عمير عن بعض اصحابنا. كانّ ابن ابى عمير مىگويد و ما احصبه. آن بعضى اصحابنا مرسل شد و من او را حساب نمىكنم الاّ حبص ابن المخترى. يعنى يقينا حبص ابن مخترى بود. خود اين روايت از ارسال خارج مىشود. و ما احصبه ظاهرش اين است كه خود ابن ابى عمير مىگويد. آنى كه يادم است حبص ابن مخترى بود.
قال لابى عبد الله عليه السلام فى الاجين يعجم من الماء النجس، خمير مىشود از ماء نجس، كيف يصنع به؟ او را چكار بكنيم؟ قال يباع من من يستهل اكل الميته. جوابش واضح شد، ماليت دارد. فروشنده نمىگويد كه پاك شده است. جوابش از آن حرف ظاهر شد. مضافا بر اين كه اين روايت معارض هم دارد. آن معارض ولو مرسل است. يك روايت ديگرى هم به او استدلال شده است، آن روايت را هم بگويم و التماس دعا بكنم. روايت، روايت هفدهمى است در باب چهارده از ابواب ماء المطلق. دارد بر اين كه، و باسناد الشيخ عن محمد ابن على ابن محبوب همان محمد ابن على ابن محبوب رضوان الله عليه از موسى ابن عمر. عن احمد ابن حسن الميثمى عن احمد ابن محمد ابن عبد الله ابن زبير عن جده قال سألته ابا عبد الله عليه السلام، سند محمد ابن عبد الله ابن زبير عن جده آن وقت ديگر خراب شد سند. احمد ابن حسن ميثمى هم توثيق ندارد. اگر او تمام بشود اينها تمام نيستند. قال سألته اباعبد الله عليه السلام عن البئر يقع الفيه الفاره او غيره من الدواب فتموت، مىميرد. فيعجن من مائها از مائش خمير درست مىكنند. ايأكل ذالك الخبذ. آن خبذ را مىشود خورد؟ قال اذا اصابت النار، پخته شد بخوريد التماس دعا. خوب اين روايت معلوم شد كه آب چاه كه نجس نمىشود. اين مبتنى است بر نجاست ماء البئر كه ماء البئر نجس شد، فقط نزه مىخواهد كه مستحب است نزه نكنى... دارد. امام مىخواهد كان اگر از ايشان صادر شده باشد آن... به ترك النزه را از بين بردارد كه آتش اصابت كرده است. آب را از بين برده است خوردن عيبى ندارد. التماس دعا.
|