جلسه 394

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 394 ب‏
نام استاد:آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
سيد يزدى قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد بخارى كه از بول متصاعد مى‏شود يا بول مبدل به آن بخار مى‏شود آن بخار محكوم به طهارت است. ولو بول نجس است و اين بخار، بخار بول است الاّ انّه محكوم به طهارت است و كذالك بخارى كه ماء المتنجس از ماء المتنجس تصاعد مى‏كند يا ماء المتنجس مبدل به آن بخار مى‏شود آن بخار پاك است. و بر اين مترتب مى‏فرمايد، بعد از اينكه اين بخار ماء متنجس فرض كنيد تصاعد پيدا كرد، و بعد آن بخار مبدل به قطرات الماء شد كه در حمامات سابقى يا در فعلى هم بعضا همين جور است، بخارى كه حمام گرم است، آبى كه ريخته مى‏شود ولو آب متنجس بخار ميشود. مى‏رود به سقف حمام. آنجا كه يك خرده مرتبه برودت رسيد، دوباره آب مى‏شود. اين ديد كه كسى پاك شده است از حمام مى‏رود بيرون، آن قطرات از سقف افتاد به سرش. يا به بدنش. مى‏فرمايد اين قطراتى كه از سقف الحمام كه بخار ماء متنجس به او نشسته است و آن بخار متنجس در آن سقف مبدل به ماء قطرات شده است آنها لا بعث به، آنها پاك هستند. الاّ مع تنجس السقف، مگر اينكه سقف خودش نجس بوده باشد. مثل اينكه فرض كنيد گچى كه سقف حمام را با او سفيد كرده‏اند متنجس بود، اين را مى‏دانيم. بعله قطراتى كه از آن سقف متنجس مى‏افتد آنها نجس هستند. ولكن اين نجاست، نجاست سابقى نيست. نجاست جديده‏اى است كه آن قطرات كه اجزاء ماء هستند آنها ملاقات كرده‏اند با جسمى كه سقف الحمام است او نجس است چون كه قطرات ماء قليل حساب مى‏شوند خوب محكوم به تنجس مى‏شوند. اينى كه ايشان در اين مسئله فرموده است اين ربطى به مسائل انقلاب ندارد. از فروع انقلاب نيست. اينى كه ايشان در ما نحن فيه ذكر فرموده است اين از فروعات استحاله است. حيث اين كه ذكرنا و باز ايشان هم باز مى‏آيد مى‏فرمايد اين را، كه استحاله اين است كه شيئى كه سابقا موجود بود به نظر العرف آن شى‏ء منهدم بشود به چه چيز منهدم بشود؟ به تبدله بموجود انسان كه وجود، وجود ثانوى است. غير از وجود اول است. وجود اول متبدل شده است به وجود ثانى به حيث اين كه اين وجود ثانى موجود آخر است، و وجود... كه ينتهى بر اين وجود چون كه مسبوغ بود، اولش آن موجود اول بود بدان جهت مى‏گوييم موجود ثانى و وجود ثانى. گفتيم در موارد استحاله اين وجود ثانى و موجود ثانى به نظر العقل نيست. چونكه عناوين و موضوعات نجاسات و متنجسات اينها آن موضوعاتش آنهايى است كه به فهم عرفى از خطابات شرعيه استفاده مى‏شود.
شارع آنى كه بول است، او را محكوم به نجاست قرار داده است. بول آن اسم آن مايعى است كه خارج مى‏شود از انسان و از انسان، اسم آن است. وقتى كه اين مبدل بخار شد، بخار را هيچ وقت بول نمى‏گويند. وجود بول نمى‏گويند اين بخار را. ولو اين تبخير منشائش بول است ولكن بول است كه مبدل مى‏شود به وجود ثانى كه بخار وجود ثانى است. ولو كسى بگويد بخار به دقت العقليه همان اجزاء صغار مائى است كه از بس اينها دقيق در صغر هستند بواسطه خفت وزن تساعد مى‏كنند. ولو كسى بگويد عقلا مثلا بخار اين است. ما به آن صدق عقلى، دقت عقلى كار نداريم كه عرف نمى‏فهمد. عرف بخار را موجودى مى‏داند غير از آن موجود اولى و شاهد الهذا سفر به منطقه‏اى مثل منطقه مازندران. خوب كه هميشه بخار است ديگر. بعله، كسى نمى‏گويد كه من آب خورده‏ام. آب صدق نمى‏كند ولو بخار منشائش‏
همان آب است چيز ديگرى نيست. ولكن اين بخار را آب نمى‏بينند اين موجود آخر مى‏بينند. چونكه همين جور است پس آن بخارى كه بول به او متبدل شده است اين از موارد استحاله است. موجود آخر است خود مرحوم سيد هم تصريح خواهد كرد فى ما بعد كه اين استحاله است. و چونكه موجود ثانى است استحاله از مطهرات است. چرا از مطهرات است؟ چونكه شارع گفته بود بر اين كه بول نجس است، بخار ليس ببول. يا وقتى كه ماء متنجس مبدل به بخار شد به مجرد تبدل به بخار پاك مى‏شود. چرا؟ چونكه بخار موجود ثانى است استحاله است و اين موجود ثانى ملاقات را نجس نكرده است. آنى كه ملاقات را نجس كرده بود كه آب بود او ان عدم به تبدله بخارا. اين موجود ثانى است و چونكه ملاقات را نجس نكرده است پاك است. وقتى كه رفت به سقف حمام رسيد دوباره آب شد ماء جديد. تبدل عليه البخار. اين ماء دومى است. عين ماء اولى نيست. آن وجود نيست. آنى كه ملاقات را نجس كرده بود، ماء اول بود و اما ماء الثانى لم يلاقى نجسا. بدان جهت اگر سقف حمام نجس بشود، موجود ثانى هم لاقا نجسا. قهرا بخار متصاعد من الماء المتنجس كه به سقف حمام مى‏رسد تقاطر مى‏كند پاك است الاّ مع نجاست السقف، سقف پاك بشود. به اين بيانى كه عرض كردم و ايشان هم خودش تصريح به اين معنا خواهد كرد فى ما بعد اين از فروعات انقلاب نيست. اين از فروعات استحاله است. و ما هم گفتيم در استحاله در مايعات استحاله بواسطه تنجس الاناء متنجس مى‏شود. احتياج به دليل دارد مثل موارد انقلاب. و اما وقتى كه مايع مبدل شد به چيزى كه اناء ندارد مثل البخار، چونكه سبك است از هوا تصاعد مى‏كند اين در اين صورت پاك است ديگر. آن موجودى كه ملاقات با نجس كرده بود يا عنوان در متنجس، يا آن موجودى كه نجس يعنى نجس ذاتى به او منطبق شده بود او مرتفع شده است.
سؤال؟ مى‏گويد اين اول هم آب است. اين آبهايى كه فعلا به زمين مى‏رسد از ابر و اينها خوب مى‏گويند اينها اول هم آب بود. در زمين بود بعد رفت به آسمان بخار شد، دوباره آب شد و آمد. اولش هم آب بود. نه اينكه اين آب اولى است بالفعل. يعنى بالفعل الماء واحد. درست توجه كنيد بين التعبيرين و تشخيص فهم عرفى اينجور بايد، اگر بگويند اين ماء اولى است بعله، باقى است آن ماء اول اين همان آب است هيچ اهل عرف نمى‏گويد. اگر كسى هم بگويد اشتباه مى‏كنند شخصا. اهل عرف نمى‏گويد ماء اولى باقى است اين همان اولى است كه باقى است آن آب. اگر بگويد كه اين آب هم همان آب اولى است، يعنى آب اولش آب بود ثم بخار، ثم آب شد بعله ما هم همان را مى‏گوييم. اين موارد با استحاله تنافى ندارد. اين تبدل است و در موارد استحاله تبدل در وجود است آن عيبى ندارد. آن وجود مبدل به اين وجود ثانوى شد آن وجود ثانوى بخار، مبدل به اين وجود ثالث شد.
سؤال؟ او هيولا بود،... بعد ايشان مى‏فرمايد در عروه قدس الله نفسه الشريف، قلم‏ها را متحير كرده است كه چه مى‏گويد. ايشان مى‏فرمايد بر اينكه اگر قطره‏اى از خمر اصابت كرد به خلى كه به انائى كه در او خل است. فرض كنيد خل هم خل كثير يا قليل فرقى نمى‏كند. ولكن يك قطره، فرض قطره مى‏كند در خمر. اين را در ذهنتان داشته باشيد. خدا رحمتش كند. مى‏گويد اگر قطره‏اى از خمر ريخت به انائى كه در او خل است، و اين انائى كه در او خل است با اين يك قطره خمر نجس مى‏شود. ولو خمر مستهلك در اين اناء مى‏شود. مع ذالك اين اناء خل و خل همه‏اش نجس مى‏شود. اذا وقع قطرة من الخمر در آن خل و الستهلك فيه، و در او مستهلك شد آن وقت تنجس الخل، خل تنجس پيدا مى‏كند. از اين يك استثنا مى‏كند، الاّ اذا عُلم بانقلاب قطرة خلا بمجرد الوقوع. به مجرد الوقوع خل شده است آن قطره. در اين صورت خل پاك است. آنى كه تعجب دارد و متحير دارد اين استثنا است ولكن آنى كه در مستثنى مى‏گويد او حكم صاف است. قطره‏اى وقتى كه از خمر افتاد، انائى كه در او خل است اين مثل اين است كه خل مثل ساير مايعات مضاف است. يك قطره خل اگر در آب قليل افتاد يا در نفت افتاد يا در سكنجبين افتاد در روغن مايع افتاد يا در شير افتاد. چه جورى كه اين قطره او را نجس مى‏كند كه خودش هم منصوص است كه آن قطره خمرى كه در مرق افتاده است، مرق يحراق، و هكذا آب قليل هست به آب قليل اصابت كرده است، آن آب قليل نجس كرده است نجس مى‏شود اين قطره اين قطره او را نجس مى‏كند چه جورى كه آنها را نجس مى‏كند چه جورى كه آنها را نجس مى‏كند خل هم يكى از مايعات مضاف است. به مجرد اين كه خمر به خل اصابت كرد خل را نجس مى‏كند. بعد وقتى كه در آن خل مستهلك شد مثل اين كه در مرق مستهلك شد فرقى نمى‏كند چونكه به مجرد الاصابه و قبل الاستهلاك نجس مى‏كند او را. بعد مستهلك بشود انهدام موضوع هم بشود، بگوييم استهلاك انهدام موضوع است لا يفيد شيئا يعنى حقيقتا انهدام موضوع است به نظر العرف.
لا يفيد شيئا چونكه خل نجس شده است قبل از استهلاكش. به مجرد اصابت نجس كرد بعد منهدم شد آن فايده‏اى ندارد. مثل اين است كه انسان دست نجس را در شير بزند بكشد بالا. اين فايده‏اى ندارد، او نجس مى‏شود، كشيدن به بالا فايده‏اى ندارد، بكشى يا نكشى او فايده‏اى ندارد. اينجا هم به مجرد اين كه قطره اصابت به او كرد نجس شد بعد مستهلك شدنش، انهدامش فايده‏اى ندارد. بعله، اگر ما ملتزم شديم بر اين كه اصلا استهلاك انهدام نيست ولو به نظر عرفى آنجا ديگر خيلى واضح است. چونكه خمر فعلا هم باقى است محكوم به نجاست است و به منجسيت. آنى را خمر او را نجس نمى‏كند آن آب معتصم است. كه در او مستهلك بشود نه به اصابت او را نجس مى‏كند چونكه كه كر است، نه به استهلاك نجس مى‏كند چونكه به استهلاك خودش محكوم به طهارت مى‏شود. طهارت طبعى است، طبعيت الحكم الماء. اين حرفى كه گفتيم مرحوم سيد اين را تصديق خواهد كرد. همين حرفى كه در استهلاك مى‏گوييم اين را ايشان تصديق خواهد كرد بعد از چند مسئله. كه انهدام موضوع نيست، موجود است بعد وقتى كه موجود شد حكمش هم بار مى‏شود مگر در جايى كه دليل خاصى بوده باشد مثل ماء معتصم او را از طبعيت حكمى برايش ذكر كند كه آن وقت تابع ماء مى‏شود. اين فرمايشى است كه ايشان مى‏گويد، اين تكه‏اش صاف است جاى خدشه و شبهه‏اى نيست. ولو بعضى كلماتى كه از شيخ الطايفه نقل شده است كانّ در آن بعضى كلمات اشكال است كه اين خل را نجس بكند ولكن اشكال وجهى ندارد، على القاعده است. اگر بنا است خمر نجس بشود و منجس اشياء بشود نجس و بنا بر اين دو كبرى كه هر دو تا را سابقا صاف كرده‏ايم بنا بر اين دو كبرى در نجاست خمر فعلا اشكالى ندارد. ولى كسى از آن دو كبرى خدشه داشته باشد، در يكى از آنها آن مطلب آخرى است.
انم الكلام در استثنائشان است. كه الاّ اذا ان غلب آن قطره خمر، خلا به مجرد الوقوع. وقتى كه به مجرد وقوع آن قطره خمر خل شد، در اين صورت يكون الخل طاهرا. خل پاك مى‏شود. همه خمر پاك مى‏شود. يعنى خود اين قطره، خود اين تمام اينها پاك مى‏شود. ايشان چه مى‏گويند؟ اينجور توجيح كرده است مرحوم حكيم قدس الله نفسه الشريف، كلام ايشان را. ايشان فرموده است مراد ايشان اين است، كه اين اصابت قطره به خل علت تامه بر انقلاب قطره بشود. فرض كرده است، ايشان فرموده است مراد لالّ يعنى احتمال قوى مراد سيد صاحب العروه اين است اصابه اين خمر، قطره خمر يك قطره است به خل اين اصابه علت تامه انقلاب قطره است خلا. خوب شما مى‏دانيد كه معلول با علت تامه در يك زمان مى‏شود از همديگر منفك نمى‏شود. ولو معلول تأخر دارد از علتش ولكن تأخرش رتبه‏اى است زمان نيست. من حيث الزمان بايد زمانشان يكى باشد علت و تامه. حتى عرفا، لازم نيست عقلى باشد كه مسئله عقلى است نه عرفا هم همين جور است. براى اين كه اگر شيئى علت تامه‏اش در زمانى موجود بشود و معلول در آن زمان نباشد معنايش... چونكه در آن زمان علت تامه است ولكن نيست. و منهنا اين است كه مى‏گويند و بايد بگويند معلول با علت تامه حتى به نظر العرف زمانشان يكى است. فقط علت تقدم رتبى دارد كه فا داخل مى‏شود به سر معلول و كشف مى‏كند فا از اين تأخر اين شى‏ء مثلا اصابه النار فاحرقه. اينجور نيست كه اصابت نار در زمانى بشود در آن زمان كه اصابت نار شد، احراق نيست. احراق در آن ثانى است. تأخر زمانى داشته باشد. اين ممكن نيست. فاحرق تأخر رتبى است.
على هذا الاساس ارباب الفهم، فرض كرديم كه آن خمر يك قطره بيشتر نيست. يعنى زياد نيست كه يك مقدارش به خمر بخورد و يك مقدارش هنوز نخورده باشد. يك قطره است كه آن يك قطره دفعتا واحده وقتى كه به اين خل رسيد اين رسيدنش به خل علت تامه انقلاب اين قطره است خلا. نتيجه‏اش چه مى‏شود؟ نتيجه‏اش اين مى‏شود كه در زمان رسيدن پاك است، انقلاب شده است ديگر. چونكه كه معلول انقلاب است، انقلاب همان در زمان اصابت است. وقتى كه در زمان اصابت اين خل شد او نجس نمى‏شود. ديگر خل نجس نمى‏شود. چونكه اين خل از سر تا پا خل است. حتى در زمان الاصاب. در زمان الاصابه از سر تا پا خل است، در زمان قبلى چه جور است، سر تا پا خل بود در زمان اصابه هم همان جور است، سر تا پا خل است. پس على هذا الاساسى كه هست اگر فرض بشود كه به مجرد الوقوع يعنى در آن وقوع، وقوع علت تامه انقلاب است اين معنا فرض بشود حكم بايد بشود كه خل پاك است. بعد از اينكه مرحوم حكيم اين را توجيح مى‏كند اشكالى مى‏كند. و آن اشكالش اين است كه قبول مى‏كند كه خليت قطره با آن اصابه در زمان واحد است. زمان تعدد ندارد. الاّ انّه ايشان مى‏فرمايد منافاتى ندارد، كه ما ملتزم بشويم در آن آنى كه اين قطره اصابت به آن خل كرد نجاستش سرايت مى‏كند به خل. چونكه در آن، آن اين قطره دو تا حكم دارد. هم پاك است هم نجس. اين قطره در زمان واحد دو تا حكم دارد. يك حكمش عبارت از نجاست است، يك حكمش طهارت است. اين قطره در آن زمان واحد. منتهى در طول هم هستند. اين حكم‏ها در مرتبه مختلف هستند. (يا حكيم).
در مرتبه‏اى كه اصابت به خل مى‏كند در آن مرتبه كه ملاقات آن چيز مى‏شود، خمر است كه اصابت مى‏كند در آن مرتبه ملاقات اين خمر نجس است قطره خمر. و اينكه اين ملاقات او را منقلب مى‏كند كه مرتبه بعدى است در آن مرتبه هم پاك است. با همديگر منافات ندارد. پس چونكه در مرتبه اول نجس است، نجاستش سرايت به خمر مى‏كند. سرايت به خل مى‏كند، خل هم نجس مى‏شود. ايشان مى‏فرمايد.... شما نگاه كنيد به مسلك كسانى كه ماء غساله را نجس مى‏دانند. يعنى ماء قليلى كه شى‏ء نجس را انسان با او تطهير مى‏كند ماء غساله را نجس مى‏داند. آن ماء قليلى كه من به اين نقطه از دستم ريخته شد، اين اصابه ماء به اين نقطه از دستم، اين اصابه مائى كه هست، اين اصابه ماء موجب مى‏شود بر اين كه آن شى‏ء متنجس پاك بشود. شى‏ء متنجس پاك بشود. ولكن خوب اين مثل علت تامه است، وقتى كه آب اصابت كرد به او اصابت ماء به آن شى‏ء متنجس اين اصابه علت مى‏شود بر اينكه اين شى‏ء متنجس پاك بشود، مغسول پاك مى‏شود. ولكن مع ذالك خود اين آبى كه ريختم به آن متنجس، نجس مى‏شود. اين آب، چونكه كه غساله نجس است ديگر. اين آبى را كه آب طاهر است مى‏ريزند، اين آب طاهر در آن رتبه‏اى كه رتبه اصابت است، در آن رتبه او را مطهر است. يعنى مغسول را پاك مى‏كند. مع ذالك آن مغسول اين مطهر را نجس مى‏كند. اين مطهر كه عبارت از همان آب است او را نجس مى‏كند كه مى‏گوييم غساله نجس است. زمانشان يكى است فقط تقدم در رتبه است. در رتبه اول متنجس آب را نجس مى‏كند بعد در رتبه ثانى خودش پاك مى‏شود. خود ثوب پاك مى‏شود. چه جورى كه آنجا تنجيس الماء در يك رتبه است و طهارت الثوب در رتبه ديگر است، اينجا هم در قطره همين جور است. قطره در رتبه اصابه منجس خل است و در رتبه ثانيه خل اين را پاك مى‏كند. منقلبش مى‏كند. زمان يكى است ولكن رتبه دو تا است. اين دو تا بشود رتبه اين كافى در سرايت است. بعد فرموده است اين موافق با ارتكاض عرفى است. اين سرايت با تعدد رتبه و وحدت الزمان موافق با ارتكاض عرفى است. آنجايى كه طهارت قطره مستند به ملاقات با خل بشود كه فرض كلام اين است و ما اگر اين انقلاب مستند به ملاقات نشد ولو در آن ملاقات شد. آن آنى كه اين قطره به خل رسيد در همان آن عقلى انقلاب بود در اين قطره. انقلاب حادث شد. ولكن لا به سبب الخل. بل به سبب شى‏ء آخر. به سبب شى‏ء آخر او را خل كرد. در اين صورت سرايت نمى‏كند نجاست به خل. در جايى كه انقلاب اين قطره بواسطه خود اين خل بشود عرفا منافات ندارد كه خل او را پاك بكند و اين قطره منجس خل بشود، نجاستش سرايت به خل بشود. مثل ماء غساله كه ماء غساله، مغسول را پاك مى‏كند ولكن تنجس غساله منتقل به آب مى‏شود، آب نجس مى‏شود.
و اما در جايى كه تنجس، يعنى انقلاب قطره بواسطه خل نشد مقارن با وقوع به خمر شد نه آنجا آنى كه مرحوم سيد فرموده است صاحب... صحيح است. آخر او ايشان على الاطلاق فرمود كه خل پاك است اگر به مجرد الوقوع منقلب بشود. فرموده در اين فرض فرمايش ايشان صحيح است. كه انقلاب بواسطه وقوع در خل نباشد. مقارن با وقوع در خل به شى‏ء آخر مستند بشود. و اما اگر مستند به وقوع بشود آن وقت نه، اين نجس مى‏شود. و مرحوم سيد هم كه در عبارتش يك قطره فرض كرده است كه اگر خمر را كثير فرض مى‏كرد آن اول خمر وقتى كه اصابت كرد و آن منقلب شد ما بقى خمر است و مايع متصل است، نجس مى‏شود. قطره فرض كرده است، اينجور توجيح كرده است.
عرض مى‏كنيم مثل اين كه اين يك چشم بندى شد. همانى كه در استدلالات فلسفه معروف است اين نحو از استدلالات مثل اين كه اين هم اينجور شد. در ما نحن فيهى كه هست ما بايد ملتزم بشويم كه خل نجس است بلا شبهة. جاى شبهه نيست. چرا؟ اولا يك قاعده كليه‏اى بگويم كه اين در ذهنتان باشد بعد از اين خيال تعدد رتبه و وحدت زمان با تعدد رتبه دو تا حكم بشود در زمان واحد اين را كسى خيال نكند. عرض مى‏كنم ظاهر قضيه حكم و موضوع، خطاب حكم موضوع، اولا موضوع نسبت به حكمش عليت ندارد، حكم مجعول شرعى است. شارع اين حكم را جعل كرده است بر عنوانى به لحاظ وجود كه اسم او را موضوع مى‏گوييم. اين جعل و حكم مجعول شرعى است نه موضوع علت بر او است، تامة ناقصة نه هم بر اينكه اين حكم معلول است. هيچ كدام نيست. بدان جهت در موارد جعل چونكه مولا حكيم است بايد حكمت باشد. حكمت الجعل و مصلحت الجعل بوده باشد. او را ربطى به عليت و معلوليت ندارد. آنهايى هم كه گفته‏اند حكم موضوع، آنها گفته‏اند كه موضوع از حكمش چه جور معلوم از علت تامه جدا نمى‏شود، موضوع هم از حكمش جدا نمى‏شود. اين درست است. موضوع از حكمش جدا نمى‏شود. هر وقت موضوع فعلى شد، بايد حكم فعلى بشود. اين را بدانيد ظاهر خطابى كه براى موضوعى حكم جعل مى‏شود كه الخمر نجس و شربه حرام، ظاهرش مقارنت حكم است با موضوع من حيث الزمان. يعنى در آن زمانى كه عنوان خمر به او منطبق است در آن زمان محكوم به نجاست است و در آن زمان محكوم به حرمت الشرب است. اين ظاهرش اين است. يعنى مبداء حكم همان مبداء حصول الموضوع است. از وقتى كه مايع در خارج خمر است و عنوان خمر به او منطبق مى‏شود از آن وقت نجس است و شربش هم حرام است منتهى با قيود ديگر.
اين وحدت حكم و وحدت الموضوع زمانا ربطى به عليت و معلوليت ندارد. اين ربطش به اين است كه ظاهر خطاب اين است ولو علت تامه از معلوم من حيث الزمان جدا مى‏شد. فرضنا فرض محال كه محال نيست. باز موضوع حكم من حيث الزمان يكى مى‏شدند. چونكه ظاهر جعل اين است در آن زمانى كه شى‏ء مايع است و آن مايع خمر است از همان زمان محكوم به نجاست و حرمت است. احدهما لا يرطبت به ديگرى. وقتى كه اينجور شد شارع در ادله تنجيس كه در آن موثقه عمار بود كه وارد در ماء قليل بود، اغسل كلما اصابه ذالك الماء. آن زمانى كه شى‏ء اصابت مى‏كند، شى‏ء نجس يا متنجس، فرقى نمى‏كند آن زمانى كه شى‏ء متنجس يا نجس اصابت به طاهر مى‏كند حكم كرده است به تنجس آن طاهر از حين زمان الاصابه. از حين زمانى كه اصابت كرده است. از آن حين حكم كرده است به اصابت. خوب در ما نحن فيه فرض اين است كه خمر اصابت كرده است به ماء. فرض ما اين است. فرض كلام صاحب العروه هم اين است. والاّ قبل از اصابت در هوا منقلب به خل بشود قطره او محل كلام نيست. به مجرد الاصابه، يعنى خورده است. خمرا خورده است. وقتى كه خمرا خورد موضوع تنجس تمام شد. بدان جهت خل حكم به نجاست مى‏شود. و اما اينى كه مى‏گويند در همان زمان خوردن هم خل شده است اين درست نيست. براى اين كه خوردن علت تامه اين انقلاب نيست. احاطة الخمر على تلك القطره اين علت غلبه مى‏شود كه او را مى‏شكند. خمر و خمريتش را مى‏شكند. اين احاطة الخمر بتلك القطره اين در آن بعدى مى‏شود. ولو آن، آن خيلى كم است، در نظر عرف. علت تامه عند الاصابه تمام نيست. آن آنى كه اصابت كرد و احاطه خمر به تلك القطره شد آن وقت مى‏شكند خمريت او را. اين يك آنى مى‏خواهد ولو آن قليل جدا، كه عرف مى‏فهمد خورد او را، بعد از خوردن او را خل كردن. خوب مى‏گويد ديگر.
مثل اين كه چه جور فرض بفرماييد در ما نحن فيه، مثل ساير موارد كه يك وقتى كه بايد يك چيز ديگرى بوده باشد كه علت تمام بشود، انقلاب ولو امر تكوينى است، علت دارد انقلاب. انقلاب خمر خلا، امر تكوينى است. حكم انقلاب كه مطهريت است امر اعتبارى است. انقلاب خودش امر تكوينى است. ولكن در ما نحن فيه اين انقلاب در زمان اصابه كه اصابه هم، امر تكوينى است، نيست. اصابه علت تامه نيست. بايد احاطه بكند. بدان جهت در اين عروه‏اى كه فرمود الاّ اذا علم بانقلاب خمرا به مجرد الاصابه فانه يحكم به طهارت الخمر لا،... بعله، يك مطلبى هست شايد، شايد خيلى ضعيف است كما اين كه صاحب مستمسك مى‏فرمايد كه اصابه دخيل نبوده باشد در انقلاب او. بخارى كه از آن خل، در آن خل برمى‏خيزد، قطره كه مى‏آمد بخار او را منقلب كرد. قبل از اينكه بخورد به خل. او اگر بوده باشد او درست است؛ كه اصابه، قبل از اين كه اصابه به خل بكند، خمرا قبل از اصابه مبدل به خمر شده است. اين عيبى ندارد. منتهى ايشان من حيث الزمان هم يكى مى‏گيريم، آن حرفش گفتيم كه درست نيست. موضوع حكم بايد من حيث الزمان يكى بوده باشند، تعدد رتبه هم كافى نيست، دو حكم هم در يك زمانى نمى‏شود، دو حكم مختلف هم طهارت و هم نجاست. و الحمد الله رب العالمين.