جلسه 398
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 398 ب
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
دارد بر اينكه در باب سه از ابواب اشربه محرمه روايت چهارمى است. و عنه، يعنى كلينى قدس الله نفسه الشريف نقل مىكند از محمد ابن يحيى العطار عن احمد، احمد ابن محمد ابن عيسى يا احمد ابن محمد ابن خالد است. اينجا توى ذهن مىزند كه احمد ابن محمد ابن خالد هم مىتواند بشود. چونكه هر دو از حسن ابن على فضال روايت دارند، هم احمد ابن عيسى هم احمد ابن محمد ابن خالد. عن الحسن ابن الجهل، حسن ابن جهل هم از ثقات است، از ضريح مقاربى، ضريح مقاربى هم از اجلى است، چونكه حسن ابن على ابن فضال فتحى است، بدانجهت موثقه گفتيم. قال سمعت ابا عبد الله عليه السلام، مىگويد اين كبرى را از خود امام صادق عليه السلام، ضريح مىگويد شنيدم، يقول اذا نش العصير، عصير اگر خودش نش كرد يعنى غليان بنفسه كما ذكرنا، او غلى، يا غليان كرد، حرم، حرام ميشود. مقتضايش اين است كه حرام ميشود داخل در محرمات ميشود، مقتضايش عبارت از اين است كه عصير وقتى جوشيد حرام است براى اينكه هر قدر اين را بجوشانى باز صدق مىكند كه عصيرى است كه جوشيده است، حرم، حرام شده است.
بدان جهت لو كنا و هذا المطلق نخواستيم ما به آن صحيحه حماد ابن عثمان تمسك كنيم كه روايت اولى است كه محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن احمد ابن ابى نصر، احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنطى رضوان الله عليه است كه از اصحاب امام رضا سلام الله عليه است، عن حماد ابن عثمان، از حماد ابن عثمان نقل مىكند عن ابى عبد الله عليه السلام. قال لا يحرم العصير حتى يغلى، عصير حرام نميشود مگر بجوشد. به اين تمسك نكرديم كسى بگويد كه اين معناى حدوث حرمت را مىگويد، با بقاء حرمت كار ندارد. حدوث حرمت نميشود مگر اينكه بجوشد. اما بعد از اينكه حدوث حرمت شد تا كى مىماند، در مقام بيان نيست. ما به اين تمسك نكرديم كسى اين شبهه را بكند. آن اذا نشى العصير او غلى حرم، وقتى كه نشى كرد او غلى حرم، يعنى حرم حدوثا و بقائا، هر دو تا را مىگيرد. آن بخلاف يحرم در مقابل عدم حرمت سابقى است كه لا يحرم العصير، يعنى آن حليت سابقى از بين نمىرود حتى يغلى، حتى غليان پيدا بكند. منتهى تا كى حرام مىماند بعد از غليان، در مقام بيان نيست. بدان جهت به اين روايت ثانيه تمسك كرديم كه جاى هيچ شبههاى نبوده باشد.
ثم از اين مطلق كه اذا نشى العصير او غلى حرم، يعنى از اين خارج شده است آن عصير مغلى كه ذهب ثلثاه بحسب الوزن، او قطعا خارج شده است. چرا؟ چونكه گفتيم بر اينكه از ذهاب ثلثين من حيث الوجه در اخير ميشود. اگر ذهاب ثلثين كيلا و مساحتا كافى باشد، ذهاب ثلثين وزنا هم بطريق اولى حلال است ديگر. اگر ذهاب ثلثين وزنا ملاك بوده باشد، خوب ذهاب ثلثين وزنا شده است. پس آن عصيرى كه ذهب ثلثان بالوزن او قطعا از تحريم مطلق خارج شده است. اينجور شده است كه اذا نشى العصير او غلى حرم، الا ان يذهب ثلثان وزنا، اين تقييد قطعا وارد شده است، اين استثناء و تقييد به اين مطلق. وقتى كه اينجور شد نمىدانيم آنى كه ذهب ثلثاه من حيث الكيل و المساحه، او هم خارج شده است يا خارج نشده است، چونكه مخصص ما مجمل است، مخصص ما كه صحيحه عبد الله ابن سنان و نحوها
بود كه كل عصير اذا اصابة النار حرم حتى يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه، او مجمل است مخصص. در مخصص مجمل وقتى كه اجمالش مردد مابين متباينين نشد، مردد بين اقل و الاكثر شد كما فى المقام، آن مقدار متيقن كه يقينى است از تحت عام خارج ميشود و در مورد اجمال مخصص و مقيد به عموم عام و به اطلاق مطلق تمسك ميشود. خوب در ما نحن فيه تمسك ميشود اذا نشى العصير او غلى حرم، در آن موردى كه ذهاب ثليين بالكيل و المساحه برود و لكن ذهاب ثلثين بحسب الوزن نشده است هنوز، نه، اين تحت مطلق باقيست. و تصبح نتيجه اين ميشود كه ملاك در حليت يا در عروض طهارت، ذهاب ثلثين من حيث الوزن است. اين يك وجه است كه استدلال كردهاند.
قبل از اينكه عرض كنم اين جواب اين استدلال را كه اين استدلال واهى است، يك مقدمهاى براى شما عرض مىكنم. اين مقدمه را داشته باشيد، اين خيلى به دردتون مىخورد و مىبينيد كه كجاها به دردتون مىخورد. اينكه در مثلا فرض كنيد در باب البيع مىگويند مبيع را بايد معدود باشد به عدد فروخت، مكيل باشد به كيل، موزون بايد باشد بايد به وزن فروخت، و اما آنى كه بالمشاهده فروخته ميشود، در او ديگر كيل و تقدير و عدد معتبر نيست، مثل حيوان و امثال ذلك، اين را بدانيد ممكن است شيئى در يك حالى از حالات وجودش مكيل و موزون بوده باشد ولكن در حال ديگر از حالاتش عند العرف، چونكه ملاك مكيل يعنى آنى كه متعارف عند العرف كيل است در او، موزون يعنى عند العرف وزن است در او، ممكن است شيئى در حالى موزون بوده باشد مثل ثمرهاى كه از درخت چيده شده است، توى دكان بقالى گذاشته شده است، او موزون است. و اما كسى ثمره را على الاشجار مىفروشد، او را به مشاهده مىخرند، او را به كيل و وزن نمىخرند. ممكن است شيئى در يك حالى مكيل و موزون باشد در حال ديگر بالمشاهده فروخته ميشود. مثل ما هو متعارف فى يومنا هذا. گندم در حال گندم به وزن فروخته ميشود فعلا، يا به كيل فروخته ميشود. آرد به كيل و وزن فروخته ميشود، ولكن اگر اين آرد خمير شد، نان شد، نان سنگكى، به مشاهده فروخته ميشود، نه كيل مىكنند نه وزن. عيب ندارد. به مشاهده خريدن عيب ندارد ولو نداند وزنش چقدر است. اين معاملاتى كه مردم مىكنند، اين نان سنگكىها را مىخرند، بپرسى اين چقدر است وزنش؟ مىگويد نمىدانم. اگر انصاف داشته باشد، يك آدم حيله باز و دروغگو باشد مىگويد فلانقدر. نمىدانم. كيل هم كه نميشود نان، وزنش چقدر است؟ نميدانم. پس بيع باطل است چونكه وزنش معلوم نيست. نه، صحيح است. چرا؟ چونكه فعلا و فى عصرنا اين نان به حسب متعارف عند الناس از وزن خارج شده است، بالمشاهده فروخته ميشود، بيعش عيب ندارد، صحيح است. پس اين تحديداتى كه ميشود مكيل به كيل فروخته بشود، موزون به وزن، اين ممكن است شىء واحد به حسب حالات فرق كند.
مىگوئيم عصير عنبى هم همينجور است. عصير عنبى بعد از اينكه حاضر شد، آماده شد، در دكان شيره پز فروخته مىخواهد بشود، موقعى كه فروخته ميشود به وزن است، الان هم برويد به وزن مىفروشند يا به كيل مىفروشند. و اما آن، مثل شيره كه انسان مىرود بخرد به كيل و وزن است. و اما آن وقتى كه اين را درست مىكنند، حالت طبخ است، حالت طبخ اين مكيل و موزون نيست. موزون نيست، مكيل است. كيل مىكند، يك اندازهاى شكر مىريزد، يك اندازهاى يك ظرف شكر مىريزند، چند ظرف كه معلوم و معين است آب مىريزد، يك مقدار هم آب انگور مىريزد يا يك چيز ديگر مىريزد كه مثلا فرض كنيد چيز ديگر مىخواهد بپزد. اين اينجور است، آنجور نيست كه خصوصا اين طبخهايى كه در قراء و مثل امثال ذلك اتفاق مىافتد كه بر آنها ميسور نيست اينجور وزن كردن و اينها عند الطبخ، آنها همينجور كيل مىكنند. هيچ در روايات ما اشارهاى بر اينكه بايد وزن بشود، نيست اشاره كه وزن بشود. چونكه اين روايتهايى كه گفتيم هيچ دلالتى نداشتند. يكى بود كه آن يكى هم گفتيم من حيث السند ضعيف است. در مقابل آن يكى هم يكى ديگر هست كه او مىگويد ملاك كيل است. او كدام است؟ او روايتى است كه در پختن عصير ذبيبى وارد است. ملاحظه بفرمائيد. روايتى كه در باب پنجم از ابواب اطعمه و اشربه محرمه، حكم ذبيب و غيره و كيفيت طبخه. نگاه كنيد آنجا كيل فرموده، آنقدر آب كيل مىكنى اينقدر ماء الذبيب كيل مىكنى، يعنى مائش را مىريزى، محتمل هم نيست، مابين اين كيفيت طبخ عصير ذبيبى و عصير عنبى فرقى باشد. نه در عادت فرق است. اگر بنا بوده باشد او كيل بشود، با چوب اندازه گفته بشود، آن ديگ كه در آن روايت است، عصير عنبى هم همينجور است.
بدان جهت چونكه عصير عنبى مثل نان سنگك فعلى ما، عمده در طبخ همينجور است، آنوقت موزون نيست عصير عنبى، آنوقت مكيل است، آبش را كيل مىكنند، عصيرش را كيل مىكنند، متعارف اين است، بدان جهت اگر كسى گفت برو نان سنگك بخر بياور، او هم رفت گرفت. مىگويد اين را كشيدهاى؟ مىگويد نه، نكشيدهام. چرا نكشيدى. فلان فلان شده. مىگويد آخه نان سنگك را كه نمىكشند، همه همينجور مىخرند. او عذرش قطع ميشود، او ديگر نمىتواند حرف بزند. ظاهر امر همين است كه وقتى گفتند عصير را عند الطبخ دو ثلثش برود يك ثلثش بماند، يعنى عند الكيل كه مساوى با مساحت است. بدان جهت در بعضى روايت با چوب اندازه گرفتن است، در بعضى روايت با رطل اندازه گرفتن است در عصير ذبيبى، چونكه هردو مساوى همديگر هستند. بدان جهت ذهاب ثلثين كيلا ميشود و لا اعتبار بالوزن. اين وجه اول.
و اما وجه ثانى كه در ما نحن فيه گفته شده است تمسك به استسحاب است. گفتهاند بر اينكه عصير وقتى كه غليان كرد بالغليان قطعا حرام شد، العصير اذا غليان يحرم. يا آنهايى كه ملتزم هستند غليان موجب نجاست عصير ميشود عند الغليان يقينا نجس شد، در نجاست اشكالى نيست. بعد از اينكه ذهاب ثلثين بالكيل و المساحه شد، چونكه اول به او ميشود، ما احتمال ميدهيم كه اين ذهاب ثلثين حرمت و نجاست را، يا حرمت تنها را از بين نبرده باشد. چرا، چونكه ذهاب ثلثين بالوزن معتبر باشد. بدان جهت احتمال ميدهيم بقاء حرمت سابقى را استسحاب مىكنيم. وقتى كه استسحاب كرديم نتيجتا اين ميشود كه ذهاب ثلثين بالوزن معتبر است. چونكه وقتى كه ذهاب ثلثين بالوزن شد، يقينا ديگر حلال ميشود، جاى شك و شبههاى نيست.
بعضىها هم گفتهاند كه غايت در روايات، ذهاب ثلثين است. يك وقتى عصير وقتى كه جوشيد نه ذهاب ثلثين بالوزن شده بود نه بالكيل و المساحه شده بود، اين عصير ذهاب ثلثينش نشده بود. ذهاب ثلثينش نشده بود. بعد از اينكه ذهاب ثلثينش بالكيل واقع شد، نمىدانيم آن ذهاب ثلثينى كه شارع جعله غايتا، او حاصل شد، او لم تحصل الغايه. يا آن ذهاب ثلثين حاصل نشده است. نستسحب عدم ذهاب ثلثين را. اين استسحاب استسحاب موضوعى ميشود. كه با جريان استسحاب موضوعى نوبتى به استسحاب در حكم نميرسد، چونكه استسحاب موضوع تعبد به حكم است. وقتى كه فرضنا فرضا شارع تعبد كرد كه اين ذهاب ثلثينش نشده است، معنايش اين است كه حرمت باقيست، چونكه يحرم حتى يذهب ثلثاه، موضوع زوال الحرمه ذهاب الثلثين است. تعدد بر اينكه موضوع حرمت باقيست، يترتب عليه الحكم. اين دو تقريب استسحاب واقع شده است.
اين تمسك به استسحاب در ما نحن فيه درست نيست بوجوهى. وجه اول اين است ما به ادله اجتهاديه كه ظهور ذهاب ثلث است، به مناسبت اينكه عند العرف متعارف عند العرف آن عصير در وقت جوشيدن موزون نيست، در وقت درست كردن كه عصير را درست مىكنند، در آنوقت موزون نيست. به آن لحاظ گفتيم روايات ظهور دارد در ذهاب ثلثين بالكيل و المساحه. چونكه دليل اجتهادى ظهورش تمام است ديگر نوبت به اصل عملى نميرسد. اين اولا.
و ثانيا اشكال اين استسحاب اين است. اگر استسحاب را در ناحيه موضوع مىخواهيد جارى كنيد كه عدم ذهاب ثلثين، قد بينا، درست توجه كنيد ديگر تفصيل نخواهد داد، قد بينا فى بحث الاستسحاب، استسحاب در موارد شبهات مفهوميه نه در ناحيه موضوع جاريست نه در ناحيه حكم جاريست. مثلا فرض بفرمائيد بعضىها اينجور گفتهاند كه ما شك مىكنيم آن غروب الشمسى كه غايت وجوب صلاة ظهرين است، حتى تغرب الشمس ديگر، نمىدانيم غروب شمسى كه هست كه غايت وجوب صلاة ظهرين است، مراد غروب، غروب از افق است، افق حسى، يعنى من كه به افق حسى نگاه مىكنم قرص مىبينم رفته پائين. اين غروب محقق شده است، و صلاة ظهر و عصر ديگر قضا شده است. اينجور است؟ بدان جهت در باب صوم هم كه روز تمام شد، ليل شد، غروب الشمس شد، ليل محقق شد، افطار هم ميشود كرد. اينجور است؟ يا اينكه مراد از غروب الشمس كه غايت است براى وجوب صلاة الظهرين و موجب دخول الليل است، غروب شمس است از افق واقعى، نه از افق حسى. از آن نقطهاى كه از نقطه آن زمين كه در آن نقطه آن زمين محاذى شد، از آن نقطه محاذى برود. مراد از غروب الشمس اين است كه از او تعبير به افق واقعى مىكنند. و اين هم معلوم ميشود به ذهاب الحمرة مشرقيه. وقتى كه حمره مشرقيه از طرف مشرق خودش را برد به طرف مغرب، معلوم ميشود كه شمس از آن نقطه رفته است. اينجا بعضىها تمسك كردهاند به استسحاب عدم الغروب. چونكه در روايات دارد و ثم انت فى وقت منهما، يعنى از وجوب صلاة ظهر و عصر حتى تغرب الشمس. گفتهاند كه خوب، قبلا آن وقتى كه هنوز ما قرص را مىديديم، قهرا غروب شمس نشده بود، الان كه نمىبينيم در افق حسى، نمىدانيم غروب شده يا نه، استسحاب مىكنيم عدم الغروب را. آنجا گفتيم كه آن استسحاب درست نيست. چرا؟ يك كلمه است اگر كسى هضم كند. و آن اين است ادله استسحابى كه هست لا تنقض اليقين بالشك، تعبد دارند به بقاء خارجى شىء متيقن در صورتى كه شك در آن بقاء وجود خارجى بشود. آن وجود خارجى كه سابقا متيقن بود شك در بقاء او بشود. ادله لا تنقض اليقين بالشك، تعبد مىكنند به بقاء الشىء، يعنى بقاء خارجى، وجود را كه مىگويم من باب ضيق خناق است، چونكه استسحاب در بقاء عدم هم جاريست. استسحاب تعبد به بقاء خارجى شىء است، وجودا او عدما، در صورتى كه آن شىء كه سابقا خارجيت داشت و متيقن بود، آن خارجيت بقائش مشكوك بشود. كه آن خارجيت الان هم هست، خارجيت سابقى هست. ادله استسحاب ظهورش اين است. و در موارد شبهه مفهوميه ما شك در بقاء آن خارجيتى كه سابقا بود در آن بقاء شك نداريم. چرا؟ چونكه آن وقتى كه شمس را در افق مىديديم بقاء خارجى كه يقين داشتيم يقين داشتيم كه شمس در بين الافقين است. بين المشرق و المغرب است. او را يقين داريم الان رفته است. و اما آن عدم غروبى كه سابقا يقين داشتيم اين بود، و اما الان كه بين از افق حسى رفته، ولكن از افق واقعى نرفته است، هنوز حمره مشرقيه باقيست، ما شك در بقاء خارجى نداريم. آنى كه خارجا يقين داشتيم او رفته. آنى كه حمره مشرقيه نرفته بود، آنهم يقينا باقيست. در او هم شك نداريم. حمره مشرقيه است قبلا نرفته بود، الان هم نرفته. آن كه قرص است از افق حسى نرفته بود الان يقينا رفته، در خارج من شك ندارم. در آن خارجيتى كه سابقا متيقن بود، در او شك ندارم كه آن خارجيت هست يا نيست. امتداد دارد يا ندارد. بلكه آن خارجيت اگر بود قرص در بين الافقين است، افقين حسيين، قطعا رفته. اگر مراد عدم ذهاب حمره مشرقيه است، قطعا آن عدم ذهاب باقيست، در خارج شك ندارم. اسم خارج را نمىدانم. آنجايى كه قرص از افق حسى برود، حمره مشرقيه نرود، اسم اين ليل است او النهار؟ اسمش را نمىدانم. كه اسم اين را غروب شمس مىگويند يا نمىگويند. اين لغت است. استسحاب لغت را تعيين نمىكند. استسحاب مفهوم عرفى را تعيين نمىكند.
اينجا هم همينجور است. ما مىدانيم عصير وقتى كه جوشانديم، دو ثلثش من حيث الكيل و الوزن رفته، من حيث الوزن نرفته، آنى كه سابقا يقين نداشتيم اين است كه نه من حيث الوزن رفته نه من حيث المساحه و الكيل. يكيش قطعا باقيست، يكيش قطعا رفته، در خارج شك ندارد. شك در مراد شارع آن معنايى كه شارع اراده كرده حتى يذهب ثلثاه من شك در آن معناى مراد دارم كه او چيست. استسحاب مراد تعيين نمىكند. استسحاب هر خارجيتى كه بقائش مشكوك شد، بقاء يا انتفاعش او را تعبد به بقاء مىكند. در ناحيه حكم استسحاب جارى نيست، چونكه شبهه شبهه حكميه است، موضوعش معلوم نيست. در شبهات حكميه معلوم نيست، استسحاب جارى نيست، مطلقا در شبهه حكميه اصلا استسحاب جارى نيست. و در مقام چونكه موضوعش محرز نيست. آنى كه شارع حرمت را به او جعل كرده است آن اين است كه عصير بجوشد و ذهاب ثلثينش نشود. نه مىدانيم آن موضوع باقيست يا باقى نيست. چونكه موضوعش باقيست يا باقى نيست، حكم او را نمىتوانيم استسحاب كنيم. اگر منشاء شك در شك در بقاء موضوع نبود، استسحاب جارى مبتنى بود بر شبهات حكميه. اينجا چونكه شك در حكم ناشى از شك در بقاء الموضوع است كه موضوع چيست، استسحاب در ناحيه موضوع جارى نيست چونكه شبهه مفهومى است، حكمش جارى نيست چونكه شك در بقاء موضوع است. اگر تسامح بكنى، بگوئى اين حرام بود عرفا قبل از ذهاب الثلثين كيل و الوزن، الان احتمال ميدهم آن حرمت باقى بماند عرفا، اينجور بگوئى اين همان استسحاب در شبهات حكميه است اشكالى كه دارد مبتلى به معارض است در ما نحن فيه دارد.
فتصبح النتيجه نه به اين استسحاب احتياج است نه تمسك به اجمال مخصص را دارد نه به روايات خاصه، ظاهر روايات ذهاب ثلثين به حسب الكيل است لان العصير عند تبخير متعارف اندازه گرفته ميشود. الحمد لله رب العالمين.
|