جلسه 400

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 400 ب‏
نام استاد:آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
اين مسئله‏اى كه متعرض ميشود سيد قدس الله سره در عروه مبتنى بر اين است كه كسى ملتزم بشود عصير عنبى بعد الغليان علاوه بر حرمت التناول نجاست هم پيدا مى‏كند. يسير من اعيان النجسه بواسطه غليان. روى اين فرض مى‏فرمايد اين عصير عنبى كه در قدر غليان پيدا مى‏كرد و به غليان نجس شد، قطره‏اى يا ايشان قطره مى‏گويد، قطراتى از اين قدر عصيرى كه در قدر بود و غليان كرده بود، بر ثوب يا بر بدن شخصى واقع شد. قطره‏اى يا قطرتينى برخاست از آن قدر موقعى كه مى‏جوشيد افتاد به ثوب انسان يا به بدن انسان. ايشان در ابتدا مى‏فرمايد وقتى كه خود اين قطره‏اى كه به ثوب افتاده يا به بدن افتاده خود اين قطره از افراد عصير عنبى است كه غليان كرده است. بدان جهت اگر هوا بزند اين قطره‏اى كه به بدن افتاده بود يا ثوب افتاده بود خشك بشود. يا دو ثلثش برود به هوا، هوا يك خورده باد داشت، دو ثلثش رفته، خشك نشده است. آنوقتى هم كه خشك ميشود خشك شدن تدريجى است. اول دو ثلثش يك مقدارى مى‏رود، بعد هم همينجور، تا خشك ميشود. رطوباتش از بين مى‏رود و خشك ميشود. مى‏گويد وقتى كه اين قطره خودش داشت خشك ميشد و دو ثلثش رفت از خود اين قطره‏اى كه به ثوب و بدن افتاده، وقتى كه اين شد، خود اين فردى از افراد عصير عنب بود پاك ميشود، حلال ميشود، پاك ميشود، چونكه مطهر ذهاب ثلثين آمد، ولو آن عصيرى كه در ديگ هست و دارد مى‏جوشد او هنوز ذهاب ثلثينش نشده است، يك ثلثش هم هنوز نرفته، ولكن اين دو ثلثش رفت، اين قطره‏اى كه به ثوب و بدن افتاده بود، مى‏فرمايد بر اينكه اين ثوب و بدن هم وقتى كه ذهاب ثلثه آن قطره شد پاك ميشود. چرا؟ چونكه وقتى كه خود اين عصير دو ثلثش رفت خودش پاك شد و بعد هم خواهيم گفت كه عصير عنبى محلش هم مى‏گوئيم، يعنى در اين مسئله مى‏گوئيم، محل عصير عنبى هم تابع عصير عنبى است در طهارت. وقتى كه عصير عنبى طاهر شد، چونكه مايع است بايد در يك ظرفى چيزى باشد در يك محلى، آن محل هم چونكه اول كه عصير عنبى غليان كرد آن محل نجس شد. وقتى كه عصير عنبى خودش پاك شد بالتبع محلش هم پاك ميشود. پس ابتدائا مى‏گويد كه اين ثوب و بدن اينها قطره‏اى كه به آنها افتاده پاك ميشود بواسطه ذهاب ثلثين از خود اينى كه به ثوب و بدن افتاده بود، ولو عصير عنبى ذهاب ثلثينش نشده است.
بعد مى‏فرمايد خوب، وقتى كه اين در ثوب و بدن اينجور شد، در آن آلات طبخ هم مسئله حل شد. فرض كنيد آن كسى كه عصير عنبى را مى‏پزد، چوبى دارد، ملاقه‏اى دارد، كه همينجور است ديگر مى‏دانيد. اينها را موقع جوشيدن، موقع درست كردن، هى مى‏زند قاطى مى‏كند عصير عنبى را. بر ميدارد از آن ملاقه ببيند چه جور شده، سياه نشده باشد، نسوخته باشد، و امثال ذلك. مى‏گويد آن آلات هم چونكه متلوث به عصير عنبى هستند ديگر، چونكه آلات متلوث ميشود به عصير عنبى. آن آلات هم آن عصير عنبى كه به آنها تلوث پيدا كرده است به آن عصير، آن عصير اگر خشك بشود، يا دو ثلثش برود، خشك شدن نمى‏خواهد، خود آن آلات پاك ميشود. چرا؟ چونكه آن عصير عنبى كه در آن آلات است فردى از افراد عصير عنبى است وقتى كه آن عصير عنبى دو ثلثش رفت، عصير عنبى است كه غلى، دو ثلثش رفت پاك ميشود، محلش هم تابع خود آن عصير است، بالتبع محلش هم پاك ميشود.
ايشان ابتدائا اينجور مى‏گويد. بعد پشيمان ميشود. اين پشيمان شدنش را متوجه باشيد كه بر مى‏گردد از حرفش. در اين آلات طبخ دو تا مسلك است در طهارت اينها. يك مسلك اين است. وقتى كه آن عصير عنبى كه در آن ديگ است، وقتى كه آن عصير عنبى دو ثلثش رفت آنوقت اين آلات پاك ميشود. ولو آن عصيرى كه به اين آلات چسبيده است دو ثلثش نرود. اينها تابع آن عصير عنبى هستند كه در قدر است. او هروقت دو ثلثش رفت، اين آلات و قدر بالتبع پاك ميشود. اين يك مسلك است. مسلك ديگر اين است، يعنى يك تبعيت ديگرها، اين است كه نه، آن عصير عنبى كه به اين آلات چسبيده است، موجود است در اين آلات، اين آلات متلوث به اوست، وقتى كه آن عصير عنبى ذهاب ثلثينش شد، يعنى خود آن عصير عنبى كه در اين آلات است، خود اين آلات پاك ميشود. ولو آن قدرى كه هست، در او عصيرى كه بود ذهاب ثلثينش نشده باشد. اين هم يك تبعيت است. ايشان اين دو تا تبعيت را در ثوب هر دو تا را نفى مى‏كند در ثوب و بدن. مى‏گويد بر اينكه اين ثوب و بدنى كه متلوث شده بود به آن قطره و قطراتى كه پاشيده بود، وقتى كه آن عصيرى كه در ديگ بود جوشيد و جوشيد تا دو ثلثش رفت، اين ثوب و بدن پاك نميشود. اگر اين ثوب و بدن خودش هم عصيرش دو ثلثش برود باز پاك نميشود. اين را بايد شست اين ثوب و بدن را. پاك نميشود.
و اما بخلاف قدر و آلات، درست توجه كنيد، آن قدر و آلات تبعيت دارند وقتى كه آن عصير، عصير عنبى وقتى كه آنها فرض بفرمائيد ذهاب ثلثينش شد، آن آلات و قدر پاك ميشود. يعنى در ثوب و بدن نه تبعيت آن عصيرى كه در قدر است نه او هست، نه آن تبعيت در ثوب و بدن به عصيرى كه در خودش هست، به او تبعيت دارد. اين ثوب و بدن در نجاست مى‏ماند. چرا؟ براى اينكه مى‏فرمايد آن مقدارى كه هست در عروه اينجور مى‏فرمايد. مى‏فرمايد آن مقدارى كه از تبعيت ثابت است كه عصير عنبى وقتى كه خودش پاك شد آنها هم پاك ميشود او مثل القدر است كه در او طبخ ميشود، آن محلى است كه در او طبخ ميشود عصير. آن است كه وقتى دو ثلثش رفت پاك ميشود. يكى هم آلاتى است كه عند الطبخ استعمال ميشود، مثل آن چوب يا مثل ملاقه و امثال ذلك. و اما در اين ثوب و بدن، نه، تبعيت متيقن نيست. اين حاصل حرفى است كه در عروه دارد مى‏فرمايد. مرحوم حكيم در مستمسك تفصيل داده است. فرموده است اين تبعيت مدركش چيست. حتى در مثل آن ديگ كه قدر مى‏گويند يا فرض كنيد آن ملاقه و امثال ذلك كه در آنها در چوب تبعيت پاك ميشود، دليلش چيست؟ دليل تبعيت را دو چيز گفته‏اند. يكى از دو چيز على سبيل مانع الخلو، ممكن است نه، هر دو معا باشند، ممكن است كسى به يكى از اينها ملتزم بشود. دون ديگرى. يكى مسئله لغويت است. گفته‏اند فرض كنيد اگر اين عصيرى كه توى ديگ است اين ذهاب ثلثينش رفت، خودش طهارت ذاتيه پيدا كرد. خوب قدر كه نجس است، آن اگر پاك نشد، آن قدر اين عصير را نجس ميكند، حليت اين عصير ميشود لغو. يا طهارتش ميشود لغو طهارت ذاتيه‏اش. لغو ميشود، چونكه نميشود اين را خورد. هم حليتش لغو ميشود هم طهارتش لغو ميشود. چه فايده‏اى دارد. تنجس عرضى پيدا كرد. ثوبا لحكم به اين حكم به حليت را عن اللغويه، حكم به طهارت خود اين مايع را عن اللغويه، صونا اين حكم را از لغويت گفته‏اند پس محلا پاك ميشود، قدر هم پاك ميشود، آلات هم پاك ميشود.
بعضى‏ها دليل را بر تبعيت اين لزوم لغويه فى الحكم الطهاره و الحليه در عصير گفته‏اند. (سؤال) چونكه اگر نجس بشود ديگر حرام است خوردنش. اين را عرض كردم اين مسئله مبتنى است بر قول بالنجاسه. يعنى هم حليتش لغو ميشود هم حكم به طهارت ذاتيه.
و اما اگر گفتيم بر اينكه نه، مدرك تبعيت اطلاق مقامى است. بعضى‏ها گفته‏اند در اين لغويت اشكال كرده‏اند كه نه، لغويت درست نيست. ممكن است بگوئيم كه خود عصير پاك است ولكن آن آلاتش نجس است، خود ديگ نجس است منتهى منجس نيست. مثل قول بعضى‏ها در ماء الاستنجاء كه نجس است ولكن منجس نيست. لغويت درست‏
نيست. بلكه ملاك در طهارت تبعيه اطلاق مقامى است. چونكه اگر شارع حكم كند عصير فى القدر پاك است و خوردنش حلال است، حكم به طهارت كرد، اهل العرف از نجاست قدر غافل ميشوند. مى‏گويند خود شارع گفت پاك است بخور ديگر. يعنى كانه يك غفلتى حاصل ميشود به عامة الناس نسبت به نجاست القدر. بدان جهت اگر قدر آن عصير پاك بود و حلال بود، ولكن قدر در نجاستش باقى مانده بود، على الامام عليه السلام كه متعرض بشود بعد توى اين ظرف چيز ديگرى، قبل از تطهير، قبل از غسل ثلاث مرات نريزند. اين بما انه امام عليه السلام در مقام اينكه بايد بيان بكند متعرض بشود به اين نجاست القدر، متعرض نشده، سكوت اختيار كرده، اسم اين را مى‏گويند اطلاق مقامى. در آن روايات ساكت شده است امام عليه السلام هيچ اشاره‏اى نفرموده است كه آن قدر نجس است. بدان جهت حتى در آن روايات ديگرى هم كه در نجاست عصير گفتيم سابقا، در آنها متعرض نشده است كه عند الغليان كه نجس ميشود به ذهاب ثلثين پاك ميشود آنجا متعرض بشود كه نه، قدر در نجاست باقيست. على هذا الاساس اين اطلاق مقامى است.
مرحوم حكيم فرموده است بر اينكه اگر مدرك تبعيت لغويت بوده باشد، بايد ملتزم بشويم كه ثوب و بدن هم پاك ميشود. اگر مدرك تبعيت لزوم اللغويه بشود، بايد ملتزم بشويم كه ثوب و بدن هم پاك ميشود. چرا؟ براى اينكه اينكه مى‏گويد، در صحيحه عبد الله ابن سنان است، مطلق هم نيست عموم است. كل عصير اذا غلى فهو حرام، كل عصير اصابة النار، اينجور بود، در صحيحه عبد الله ابن سنان كه روايت اوليست در آن باب دومى در آن باب دومى از ابواب از آن ابواب اشربه محرمه. اينجور بود. كل عصير اصابة النار فهو حرام حتى يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه كه گفتيم حتى يذهب ثلثاه ولو بهواه. لازم نيست بالنار بوده باشد. ايشان مى‏فرمايد اين عام خود اين عصيرى را كه قطره‏اى را كه پاشيد به بدن يا ثوب مى‏گيرد. بدان جهت وقتى كه ديگ شروع كرد به جوشيدن، يك قطره پريد به ثوب آن شخص، ثوب طباخ، طباخ با لسانش بخورد آن را، با اطراف لسانش اين ثوبش را پاك كند، بخورد، بعله ديگر عصير است ديگر خوردنى است. اين حرام است. چرا؟ چونكه اين عصيرى كه هست اين عصير اصابت النار و ذهاب الثلثينش نشده است بدان جهت اكلش حرام است. بدان جهت مثل آن كسى كه شربت درست مى‏كند يك قطره پاشيد به ثوبش آن را با اطراف زبانش مى‏خورد، اين حرام است. در عصير اين حرام است بعد الغليان.
پس كل عصير اصابة النار فهو حرام، اين قطره و قطرتين را مى‏گيرد. خوب غايتش اين است كه الا ان يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه. دو ثلثش رفت يك ثلثش باقى ماند. دو ثلثش رفت يك ثلثش باقى ماند مفروض اين است كه هوا زده است، دو ثلث اين عصير رفته، يك ثلثش باقى مانده. اگر شارع حكم بكند به طهارت اين يك ثلث باقى كه حكم مى‏كند ديگر، عام حكم مى‏كند. اين اگر بخواهيم لغو نشد بايد ثوب پاك بشود. چونكه اگر ثوب پاك نشده باشد در نجاست باقى مانده باشد خوب اين يك ثلث را نجس مى‏كند، چونكه ملاقات با ثوب كرده است، روى ثوب است، روى همان نقطه متنجس قبلى است، خودش هم مايع است، هنوز يك ثلثش باقى است.
پس اگر بخواهيم اين لغو نشود كه اين يك قطره در ثوب متخلف از آن يك قطره يا چند قطره متخلفش طاهر است اگر اين حكم به طهارت بخواهيم لغو نشود بايد بگوييم كه ثوب پاك شده است، ديگر نجاست ندارد. و اما اگر مدرك اطلاق مقامى شد گفتيم كه نه مدرك اطلاق مقامى است كه همان غفلت مردم است والاّ منافاتى ندارد شيئى پاك بشود ولكن محلش نجس بشود. غايت الامر منجسيت پيدا نمى‏كند محل مثل ماء الاستنجاء. اگر گفتيم بر اينكه نه اين منافات ندارد با نجاست قدر يا آلات و امثال ذالك فقط چونكه مردم غفلت مى‏كنند از اين نجاست، عامة الناس غفلت مى‏كنند. وقتى كه شارع حكم به طهارت كرد اين دليل مى‏شود بر چه چيز؟ بر طهارت قدر. اين غفلت در چه چيز است؟ اين غفلت در قدر و آلات است. آن است كه مغفول عنها است نجاست آنها. و اما ابتداعا وقتى كه ديد ثوب‏
پاشيد اين محرز نيست كه اين مغفول عنها است. نجاست مغفول عنها است، بنابر قول به نجاست. اين نجاست اين ثوب مغفول عنها است مثل اين كه يك قطره بولى پاشيده به ثوب، مثل آن است. فرقى نمى‏كند. بما اينكه در ما نحن فيه نجاست در اين صورت در ثوب و بدن مغفول عنها است، نيست. قدر متيقن آنى است كه قدر و آلات بوده باشد، آنى كه صاحب العروه مى‏گويد. پس مى‏گويد فتواى صاحب عروه در صورتى صحيح است كه دليل تبعيت را اطلاق مقامى بگيريم و اما دليل طهارت تبعيه را، لزوم الغويه بشود ثوب و بدن با قدر و غير قدر فرقى ندارد.
و ايشان مى‏فرمايد كه آن لزوم الغويه صحيح است استدلال به تبعيت. دليل صحيح است. دليل تامى هست. به نظر العرف لغو مى‏شود. چونكه اگر قدر نجس باشد قهرا منجس بايد بشود، الان ميگويد، اين طلب شما كه چرا بايد منجس بشود؟ بدان جهت به نظر العرف طهارت حكم به طهارت و حليت لغو مى‏شود. بدان جهت چونكه دليل تبعيت لزوم اللغويت است منتهى عرفا، عرفا لزوم اللغويت است كما سنذكر، بدان جهت در ما نحن فيه پس ثوب و بدن هم پاك مى‏شود. آن پشيمانى كه صاحب عروه در متن عروه داشت آن پشيمانى جايى ندارد. بى خود است آن پشيمانى كانّ اين پشيمانى است كه ايشان فرموده است.
ولكن ظاهر اين است صاحب العروه كه پشيمان شده است خوب پشيمان شده است، اين جا دارد. بلا فرق ما بين دليل تبعيت، لغويت باشد يا اطلاق مقامى باشد. آن پشيمانى راه دارد. خوب براى اينكه ذهن شما باز بشود اطلاق اين را گفتيم كه تقريب كرديم كه اطلاق مقامى باشد جا دارد كه پشيمان بشود مرحوم حكيم هم قبول كرد. منتهى فرمود اگر دليل تبعيت لزوم اللغويه بشود اين پشيمانى وجهى ندارد. اينجا مى‏گوييم كه جا دارد. چرا؟ براى اينكه ذهن شما آماده بشود و ملتفت بشويد كه مطلب از چه قرار است؟ يك مسئله‏اى را مى‏گوييم. آن مسئله‏اى را مى‏گوييم كه يك عصير عنبى بود جوشيده بشود و نجس بود. يك كلبى از آنجا مى‏گذشت. آمد از او بخورد، يك زبانش را هم زد به او ديد كه نه خيلى داغ است رفت. بعد او را آنكسى كه طباخ بود آمد آتش را دوباره روشن كرد اين را گذاشت روى آن آتش حتى يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه، خودش هم ديد كلب اين كار را كرد. پايش رفت در آن يا زبانش را زد. اين پاك مى‏شود يا نمى‏شود؟ خوب مى‏گوييد به ارتكاض مى‏گوييد نمى‏شود. اما چرا نمى‏شود؟ عموم صحيحة عبدالله ابن سنان كل عصير اذا قلا يحرم حتى يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه آنى كه سگ زبانش را به او زد آن هم عصير است، قلى، قليان كرده است فهو يحرم، حتى يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه. تا اينكه حتى مثلا دو ثلثش باقى بماند. چرا نمى‏گوييد؟ آن هم كل عصير قلى ينجس است بنابر اين مسلك. قبل از اينكه كلب دهانش را به اين بزند خودش قليان پيدا كرده بود نجس شده بود، كلب هم دهانش را زد نجس على نجس شد كه صدق مى‏كند كه عصيرى است كه يحرم، ينجس حتى يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه. چرا نمى‏گوييد؟ به ارتكاض مى‏گوييد نمى‏شود. نمى‏شود سرّش اين است. اين قاعده كليه را داشته باشيد. هر وقت تمسك كردن به عموم العام يا به اطلاق المطلق در يك فردى ملازمه پيدا كرد كه در آن فرد حكم آخرى هم ثابت بشود در آن فرد حكم آخرى هم ثابت بشود ولو نه به آن فرد. ولو به ملازم آن فرد. حكم آخرى ثابت بشود كه مقتضاى حجت معتبره عدم ثبوت ذالك الحكم الآخر است، كه آن حكم آخر ثابت نيست. آن وقت، وقتى كه حجت معتبره بر ثبوت حكم آخر نشد به اين عموم عام نمى‏شود تمسك كرد، چونكه حجت معتبره مى‏گويد آن حكم ديگر ثابت نيست. وقتى كه ثابت نيست ثبوت اين حكم هم موقوف به ثبوت او است. بدان جهت نمى‏شود تمسك كرد.
در ما نحن فيه آن دليلى كه مى‏گفت الكلب نجس، در سعر وارد بود، در سعر كه آن انائى كه كلب از آن اناء خورده است آن اناء را بريز، وغسله بتراب اول مره ثم بالماء كه مى‏گفت بر اينكه، در تعليلش هم امام فرمود كه الكلب فانه نجس فرق ما بين كلب و ساير حيوانات اين است كه كلب نجس است. تعليل فرمود بر اينكه اينجور غسل و شسته به جهت اين است كه كلب نجس است. يعنى الكلب نجس و منجس. روايات ديگر هم دارد كه ان اصابك شى‏ء من الكلب فغسله،
آنها را نمى‏خواهيم چونكه كلام ما در مايعات است، عصير هم از مايعات است به خود آن روايت تمسك مى‏كنيم. مقتضاى آن روايت اين است كه كلب كه دهانش را به اين عصير زد اين را بايد بريزيم، ديگر قابل تطهير نيست. انائش هم نجس است، انائش را هم بايد تأخير كنيم. سه دفعه هم بشوييم. ما اگر بخواهيم كل عصير اذا قلى فهو حرام نجس، يك حكم ديگر اين است كه فاذا ذهب ثلثاه يصير طاهرا و حلال بخواهيم به اين عموم اخذ بكنيم لازم مى‏آيد باز از آن حكمى كه به آن حجت معتبره ديگر ثابت شده است رفعيت كنيم و حال اينكه رفعيت كردنش بلا موجب است. بلكه بايد از اين رفعيت كنيم كه الان مى‏گويم وجهش را. كه بگوييم اين فايده ندارد اين عصير بواسطه ذهاب ثلثين پاك نمى‏شود. چرا؟ آن چرايش را بگويم كه ذهنتان بيشتر آشنا بشود.
يكى از موارد جمع عرفى اين است كه دو خطاب با هم تنافى داشته باشند مدلول يكى حكم ترخيصى است و مدلول ديگرى حكم حذرى و منعى است. اين دو تا خطاب با همديگر تنافى داشته باشند و تعارض بكنند و ما بين اينها عموم خصوص من وجه باشد به حسب الاجتماع، مثل ما نحن فيه كه به حسب الاجتماع عموم خصوص من وجه است در ماده اجتماع از حكم ترخيصى رفعيت مى‏شود. براى اينكه جمع عرفى اين است كه اين ترخيص هست لولا آن عنوان ديگرى كه با اين عنوان در مورد اجتماع عموم خصوص من وجه دارد. بدان جهت اين روايتى كه مى‏گويد اذا ذهب ثلث العصير مقلى يطهر و يحل حكم ترخيصى است. آن روايتى كه مى‏گويد كلب وقتى كه اصابت كرد نجس مى‏شود و شربش حرام حكم، حكم حذرى است. در مورد اجتماع حكم حذرى را مى‏گيرد، حكم ترخيصى را رفعيت مى‏كند. پس معلوم شد در ما نحن فيه هر جايى كه تمسك به حكم عام در يك فردى موقوف بشود از حكمى كه حكم آخرى ثابت بشود كه مقتضا حجت معتبره عدم ثبوت اوست كه اين صورتش قدر متيقن است تمسك به آن عام نميشود. يكى از حكمهايى كه ما سابقا خوانديم اين است كه بر ثوب اگر قزارتى اصابت كرد آن ثوب پاك نميشود حتى يغسل كه در آن موثقه بود كه در آن موثقه امام عليه السلام مى‏فرمود از آن زنى كه در حال حيض بود ثوبى را پوشيده بود كه شستن آن ثوب لازم است يا نه، فرمود ليس عليها شيئا الا ان يصيب شيئا من مائها به آن ثوب او غيرذلك من القذر. يا غير ذلك يكى هم عصير عنبى. اين مقتضا مى‏كرد بر اينكه ثوب وقتى كه به او قذارت اصابت كرد بدن هم همينجور است بايد شسته بشود.
خوب وقتى كه اين قطره‏اى از اين عصير عنبى دو ثلثش رفت ما اگر بخواهيم بگوئيم اين پاك است بايد از آن دليل رفع يد بكنيم كه ثوب وقتى كه به او قذر اصابت كرد، چونكه اين ثوبى است كه قزر به اصابت كرد، چونكه آن عصير عنبى عند غليان اصابت كرد، بايد از آن دليل رفع يد بكنيم كه ثوب اگر قذر به او اصابت كرد پاك نميشود حتى يغسل، حتى شسته بشود. مثل مسئله كلب، فرقى نمى‏كند. و بما انه وجهى ندارد از او رفع يد بكنيم، بلكه آن حكم حكم حذرى است كه لازم است بايد شسته بشود و الا نميشود در آن ثوب نماز خواند. ولكن حكم در مقام حكم ترخيصى است. چرا حكم ترخيصى است؟ براى اينكه براى شما مطلب واضح بشود بحث اصولى را متذكر ميشويم يعنى اشاره مى‏كنيم. بحث نمى‏كنيم‏ها، يادتان بيايد، جمله استثنائيه در جائى كه حكم در جمله استثنائيه ذكر بشود، خطاب جمله استثنائيه بشود، يا كالجملة الاستثنائيه است، مثل اينكه خطاب به غايتى بشود در او. او منحل به دو حكم ميشود. مثلا گفت براينكه اكرم العلماء الا زيدا يعنى اكرم الا زيدا من العلماء و لا تكرم زيدا. معنايش اين ميشود. جمله استثنائيه اين است. يا اينكه گفت بر اينكه و اتم الصيام الى الليل، يعنى يجب الصيام و بعده لا يجب. استثناء غايت است مفهوم دارد. دو تا جمله ميشود.
اينجا هم صحيحه عبد الله ابن سنان دو تا حكم دارد. كل عصير اصابت النار حرم الا ان يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه. يعنى اگر كل عصيرى كه اصابت النار اذا لم يذهب ثلثاه فهو حرام و نجس. فاذا ذهب ثلثاه فهو حلال و طاهر. اين به اين‏
تمسك مى‏كنيم كه اذا ذهب ثلثاه فهو طاهر به اين تمسك كردن در اين ثوب محل اشكال است، به اين جمله استثنائيه. و الا صدرش كه كل عصير اصابت النار فهو حرام، اين صحيح است، بدان جهت مى‏گوئيم ليسيدنش جايز نيست، آن بليسد و بخورد حرام است. اما اين جمله ديگر كه اذا ذهب ثلثاه فهو طاهر، به اين نميشود تمسك كرد. چونكه اگر به اين تمسك بكنيم بايد از آن حكم آخر ثابت بشود كه نجاستى كه به ثوب است ثوب متقذر است اين ثوب يا منجس نيست، يا نجس نيست، پاك شده، بايد از او رفع يد بكنيم. ثوب بگوئيم پاك است. چونكه نميشود از او رفع يد كرد و وجهى هم ندارد، چونكه به آن حجتى كه لسانش حكم منعى است، الزامى است، آن حكم حكم الزامى است، يا ملزوم حكم الزامى است كه نجاست است، ولكن اين طهارت ملزوم حكم ترخيصى است يعنى جواز التناول و عدم الانفعال. اينها در اين مورد اجتماع وقتى كه اجتماع كردند از آنى كه حكم ترخيصى است بايد رفع يد بشود. يا مرحوم حكيم. پس نميشود در ما نحن فيه آن مسئله لغويت را در، لازمه حكم را، آن دليل آخر در ما نحن فيه اين لازمه را منع مى‏كند. وقتى كه لازمه را منع كرد اين حكم آخر ثابت نميشود. بلى، ولكن للكلام تتمة انشاء الله، تمام نشد مسئله. (سؤال) بله؟ لغو ميشود.