جلسه 403

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس:درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 403 آ
نام استاد:آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. صاحب العروه قدس النفس الشّريف در مقام فروعاتى را ذكر مى‏كند. كه اين فروعات، فروعات ذهاب الثّلثين است در اثير. فرعى را كه در مقام ذكر مى‏كند، مى‏فرمايد اين كه گفتيم اثير اگر قليان پيدا كند حرام مى‏شود حتّى يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه و مشهور يعنى منتسب الى المشهور هم بود كه علاوه بر اين حرمت نجاست هم پيدا مى‏كند الى ان يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه، اين مختص به اثير العنبى است. و امّا در اثير الزّبيب و در اثير التّمبر در مثل آنها، آنها اگر قليان پيدا بكنند، نه حرام مى‏شوند و نه نجس مى‏شوند. منتهى على الاقواء. اين اثير وقتى كه اثير زبيبى، تمبرى قليان پيدا كرد حلال است. ذهاب الثّلثين نمى‏خواهد. خودش هم پاك است. اين حكم مختصى نگفت. اين مسأله را سابقاً در بحث نجاست اثير عنبى آن جا بحث كرديم. على القول بالنّجاسه يا على انكار النّجاسه و الالتزام بالحرمت فقط، حرمت تناول قبل ذهاب الثّلثين، اين مختص به اثير عنبى است. وجهش را آن جا مفصّل ذكر كرديم. الان به نحو اشاره عرض مى‏كنم تا معلوم بشود كه مذكور در آن جا تفصيل چه مطلب بود. آن جا مى‏گفتيم كسى كه ملتزم مى‏شود در اثير الزّبيب هم يا حتّى در اثير التّمبر هم در آنها هم ملتزم بشود به حرمت بعد از قليان يا بر نجاست هم فرضنا يا تمسّك مى‏كند به بعضى رواياتى كه وارد در خصوص اثير التّمبر و اثير الزّبيب است. چون مى‏خواهد از آن روايات خاصّه استفاده كند كه اينها دلالت بر حرمت و نجاست مى‏كنند. اگر آنها بوده باشد و قد تكلّمنا فى تلك الرّوايات و بيّنا در آن روايات دلالتى بر حرمت بالقليان فرضاً از اينكه نجاست در آن روايات دلالتى نيست. بلكه مدلول روايات خاصّه اين است. اگر مطبوخ از ماء الزّبيب، و مطبوخ از آن ماء التّمبر، اين مطبوخ اگر مسكر بشود، حرام مى‏شود. چون كه كلّ مسكرٍ حرام و نجس. نجس هم هست. چون كه كلّ مسكرٍ نجس است و حرام. و الاّ فلا بعث به حتّى در آن بعضى روايات راوى خيلى تفصيل داد كه اين جور درست مى‏كنيم، اين جور درست مى‏كنيم، مثل بعضى‏ها كه يك مسأله‏اى مى‏پرسند و يك ساعت شرح مى‏دهند كه خيلى هم مربوط به آن سؤال نيست، رسول الله (ص) فرمود، يا هذا قد اكثرة السّؤال، كلام، خيلى طول دادى. بگو ببينم ايذكر؟ آن گفت: بله بر اينكه مسكر است. رسول الله فرمود: كلّ مسكرٍ حرام. بله ملاك در آن روايات خاصّه مسكريّت بود بما انّه كلام در ما نحن فيه مجرّد القليان است. من غير ان يثيراً يثيرا اين اثير زبيبى يا تمبر مسكراً، بدان جهت مجرّد القليان در آن روايات دلالتى نيست. يك وقت ممكن بود آن جا اين جور عرض كرديم كه قائل به اينكه اثير الزّبيب و اثير التّمبر لا حق به اثير العنب است. تمسّك به آن روايات نمى‏كند. مى‏گويد، عموم و اطلاقى كه در اثير عنبى بود و در اثير عنبى به آن عموم و اطلاق تمسّك كرديم، آن عموم و اطلاق اثير الزّبيب و اثير التّمبر داخل آن عموم و اطلاق است. اگر يادتان بوده باشد در صحيحه عبد الله ابن سنان در آن صحيحه اين جور بود كه كلّ اثيرٍ اصابت النّار. اثير يعنى آن آبى كه گرفته شده است از شى‏ء. از انگور گرفته بشود يا از مويز بوده باشد يا فرض كنيد از تمبر و رطب بوده باشد. آن جا در صحيحه عبد الله ابن سنان اين جور بود، كلّ اثيرٍ اصابت النّار.
در صحيحه ديگر اين بود كه اذا اخذت اثيراً، در صحيحه زراره بود. روايت 4 بود. در همين باب دوّم. آن جا فرمود، فقال ابو جعفرٍ (ع) فاذا اخذت اثيراً فطبخته حتّى يذهب ثلثاه آن وقت نسيب الشّيطان فكل واشرب. عرض مى‏كنم‏
چون كه نسيب الشّيطان در تمبر هم وارد است. در عنب، زبيب همه را مى‏گيرد مثلاً. اگر بنا بوده باشد اين جور بوده باشد كه كسى تمسّك به اين عمومات و مطلقات بكند، مى‏گوييم يا هذا كار را خراب كردى. پس در اثير پرتقال هم بگو. آن هم اذا اخذت اثيراً فطبخته حتّى يذهب ثلثاه آن جور مى‏شود. كلّ اثيرٍ اصابت النّار، بايد همه چيز را بگويد ديگر. ماء هويج و اينها. نگويد ديگر اينها تازه شده است. آن زمان هم بود. بابى دارد. باب ربّ توت، ربّ سفرجد، ربّ رمّان، آن جا هم مرسوم بود. پس كلّ اثير را بگوييد. ديگر شما بنا شد كه به اين عموم تمسّك كنيد. چه جواب مى‏گوييد؟ آن جوابى كه آن جا مى‏گوييد، ما در اين جا مى‏گوييم در زبيب و تمبر. جواب اين است، آنى كه متعارف بود از اطلاق، اطلاق اثير، آن ماء العنب بود كه از عنب مأخوذ مى‏شد. و امّا بر اثير تمبر يا اثير زبيب، اسم نبيض اطلاق مى‏شد. چون كه در حقيقت آن جا نبيض است. در آب مى‏انداختند آنها منبوض فى الماء بود. مويز را در آب مى‏انداختند خيس مى‏خورد و مى‏جوشاندند. تمبر هم همين جور بود. بدان جهت عنوان اثير فى نفسه اصل ظهور دارد در همان ماء العنب، مائى كه يؤخذ من العنب. روى اين اساس است.
بدان جهت رواياتشان را نگاه بكنيد در آن موارد تمبر و هكذا زبيب، نبيض اطلاق مى‏شود. اگر اين جور بود كه اين جور هم هست، خوب فهو. حتّى در آن ماء رمّان و توت و اينها، آنها هم رب اطلاق مى‏شد. اثير اطلاقش به حسب همين اثير عنبى است. و اگر كسى گفت نه اينها را خودت مى‏گويى. اينها لم يدلّ عليه كتابٌ و لا سنّه. مى‏گوييم خوب اين عموم دارد. همه را مى‏گيرد. خوب شما و ما قبول داريم كه اين عموم قطعاً مراد نيست. چون كه اگر مراد بوده باشد بايد پرتقال را هم بگويى. چيز ديگر را هم بگويى. هر مائى كه از هر فاكهه‏اى گرفته شده است، او را شامل مى‏شود. حتّى آن آب هندوانه‏اى كه براى مريض‏ها مى‏گيرند آن هم همين جور است. اگر بنا شد اين عموم مراد نبوده باشد پس از حجّيت مى‏افتد عموم و اطلاق. چون كه علم اجمالى داريم كه عموم و اطلاق مراد نيست. و بما اينكه عنوان مخصّص و مقيّد در دست ما نيست. اين قدر مى‏دانيم كه اين عموم مراد نيست. آن وقتى مى‏شود اكتفاء به قدر متيقّن بايد بشود چون كه در ما نحن فيه نه عموم را مى‏توانيم بگيريم، نه در بين قرينه‏اى هست كه بگوييم اين عنوان خارج شده است غير از اين عنوان ظهور عام محفوظ است، اين عنوان مخصّص هم كه نيست. فقط علم اجمالى خارجى است كما ذكرنا فى علم الحصول. چون كه آنى كه حجّت است ظهورش است. آن ظهور قطع داريم مطابق با واقع نيست. اطلاق مطابق با...ثبوت نيست. قرينه بر تعيين كه معنا در مقام ثبوت از اين ظهور...شده است كه قرينه معيّنه هم نداريم. عنوان مخصّص و مقيّد در دست ما نيست. ما هستيم و يك علم اجمالى. آن وقت اين كلام مى‏شود من حيث الاعتبار. اين ظهور از حجّيت ساقط مى‏شود. آنى كه قدر متيقّن مراد از اين خطاب است،...به او مى‏شود. قدر متيقّن همان اثير عنبى است كما ذكرنا. بدان جهت چون كه اين عموم را نمى‏شود اخذ كرد اكتفا به قدر متيقّن مى‏شود. بله عنوان مخصّص و مقيّد دست ما باشد مى‏گوييم در خطاب آخر اين خارج شده است. مثلاً يا فرض بفرماييد عقل مى‏گويد، اين خارج است. در ما بقى به عموم تمسّك مى‏كنيم به اطلاق. مخصّص عقلى يا نقلى. و امّا در مواردى كه اين جور نيست، مخصّص نيست فقط علم خارجى است كه اين عموم و اطلاق مراد نيست، اكتفا به قدر متيقّن مى‏شود. اين تمام كلام فى ذالك البحث بود كه تفصيلش آن جا بود.
سؤال؟ استثنا نيست. كلّ اثير يعنى كلّ اثيرٍ عنبى. تقييد است. يعنى كشف مى‏كنيم كه از اين اثير، اثير مقيّد اراده شده است. يعنى كلّ اثيرٍ عنبيين. نه استثنا خورده است. نه اين عام وصفى داشت، قيدى داشت، مثل كلّ عالمٍ عادل. اين كلّ اثيرٍ عنبى بود. يا قيد آخرى داشت. آن قيد آخر را نمى‏دانيم الان. تعيينش دست ما نيست. اكتفا به قدر متيقّن مى‏شود. بدان جهت است كه اگر يادتان باشد كه بدانيد كه شيخ پير مرد چه گفته است. شيخ انصارى در قاعده لا ضرر خوب اين موارد بايد استثا بشود. تخصيص مستهجن لازم مى‏آيد. اين جور است ديگر. آن جا گفته است كشف مى‏كنيم‏
كه اين قاعده مقترن به يك قيدى بود. ولو آن مقترن هم به قرينه حاليه. لازم نيست لفظى باشد كه به حسب او اصل عموميّت نداشت اين موارد را. خود ظهورش قاصر بود. اين جا هم همين را مى‏گوييم. اين عموم مراد نيست. مقيّد به يك قيدى بود كه آن قيد ما مى‏گوييم تعارفش در آن زمان به عنب. اگر اين را قبول نكنيد يك قيد آخرى بود كه در دست ما نيست. از اعتبار مى‏افتد. بدان جهت شيخ از اين نتيجه مى‏گيرد كه ديگر به قاعده لا ضرر نمى‏شود در ساير موارد تمسّك كرد. چرا؟ چون كه هر جا تمسّك بكنيم قيد داشت. معلوم نيست كه آن قيد چه بود. بدان جهت مى‏گويد هر جا كه تمسّك مى‏كنيم بايد عمل اصحاب محرز بشود. كه از عمل بفهميم كه قيد اين جا را نمى‏گرفت. عمل كرده‏اند. غرض الحاصل، اين حاصل ما ذكرنا در آن جا بود.
سؤال؟ چرا؟ مگر آن آب نيست. آب پرتقال بهترين آب‏ها است شيخنا. خدا قسمت كند براى همه.
پس على هذا الاساسى كه هست اين فرع در او كلامى نيست. مى‏ماند فرع ديگر.
سؤال؟ اين را شما مى‏گوييد. در روايت اين نبود. در روايت بود كلّ اثيرٍ اصابت النّار فهو حرامٌ حتّى يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه. بنا است ظهور خطابات را حساب بكنيم.
عرض مى‏كنم بر اينكه بعد مى‏رسيم به مسأله ديگرى. آن مسأله ديگر اين است كه بعد از اينكه بنا گذاشتيم در ماء العنب اگر قليان پيدا بكند، نجس مى‏شود يا حرام مى‏شود. محلّلش يا مطهّرش ذهاب الثّلثين است. آب انگور است كه روى ديگ گذاشته شده است مثل آن شيره پزها مبتلا هستند. يك چوبى هم دستش هست كه هِى به هم مى‏زند كه قليانش اگر باشد هم محرز نشود. چون كه محرز نمى‏شود اگر هِى به هم بزند. آن قلبش كه بالا و پايين بيايد محرز نمى‏شود. بدان جهت شك مى‏كند كه آيا اين قليان كرده است يا قليان نكرده است فرض كنيد. يا نه، شيره پز هم نيست. يك اثيرى است. آب انگورى است كه آورده‏اند. ما شك مى‏كنيم كه اين قليان كرده است. مى‏دانيم كه اين را فرض بفرماييد از عنب گرفته‏اند. ماء العنب است. خودش را هم گذاشته‏اند روى آتش. نمى‏دانيم اصلاً جوش آمده است يا جوش نيامده است. خوب موضوع حرمت قليان العنب است. اين عنب يك وقتى قليان نداشت. يعنى موضوع حرام موجود نبود. الان نمى‏دانم موجود شده است يا نه، استسحاب عدم قليانش مى‏كنم. الاثير لا يحرم الاثير حتّى يقلى. تا مادامى كه قليان نكرده است حرام نيست. يعنى حلال است. حكمش مترتّب مى‏شود. شك اگر در حدوث قليان بشود، استسحاب مى‏شود عدم القليان، يعنى عدم موضوع حرمت، و يترتب بر او حلّيت. چون كه شارع فرموده است لا يحرم الاثير حتّى يقلى. يعنى تا مادامى كه قليان نكرده است حلال است. مى‏دانيم اين اثير قليان پيدا كرده است. نمى‏دانيم ذهاب ثلثينش شده است كه حلال بشود يا طاهر بشود بنا بر قول به نجاست، يا ذهاب ثلثين نشده است. استسحاب مى‏كنيم عدم وقوع مطهّر را. مثل ثوب مى‏ماند كه مى‏دانم بول اصابت كرد. نمى‏دانم بعد شسته‏ام به آب يا اصلاً نشسته‏ام. همين جور مانده است. الان يادم نيست. استسحاب مى‏كنيم عدم غسل بالماء را. ديگر اين ثوب آن وقتى كه بول اصابت كرد كه شسته نشده بود بعد از آن وقتى كه اصابت كرد. بعد از او نمى‏دانم شسته‏ام يا نه استسحاب عدم غسل است. اين جا هم اين اثير قالى يك وقتى قليان كرد و ذهاب ثلثين نشده بود. نمى‏دانم ذهاب ثلثين شده است يا نه، نشده است. استسحاب غايت را نفى مى‏كند. غايت حرمت كه حتّى يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه غايت را نفى مى‏كند. غايت نيامده است. آن حرمتى كه موجود شده بود هست و غايتش نيامده است. استسحاب اين را اثبات مى‏كند. همه‏اش هم مفاد ليسه ناقصه است. اين عنب يك وقتى اثير عنبى قليان نكرده بود. اين عنب قالى يك وقتى ذهاب ثلثينش نشده بود، مفاد ليسه ناقصه است. استسحاب مى‏شود بلا كلام.
بعد ايشان مى‏فرمايد كه اگر آبى را ما از حب‏هايى گرفتيم، نمى‏دانيم اين حب‏ها غوره بود كه حسرم بود كه دخل در موضوع نداشته باشد. قليانش حرمت نياورد...يا اين حب‏ها عنب بود كه قليانش موجب حرمت يا على القول الآخر
موجب نجاست بشود. خوب، باز مفاد كانه ناقصه خدا اين استسحاب را بگذارد براى ما. مى‏گوييم آنهايى كه من آب آنها را كشيدم يك وقتى حسرم بود. عنب يعنى نبود.
سؤال؟ حِسرم باشد. هر چه باشد. اين حَسرم يا حِسرمى كه ايشان مى‏فرمايد العهدة على الرّاوى اين يك وقتى عنب نبود اين موجودى كه اين آبى كه از آنها اخراج شده است بالاثر او بغير الاثر يك وقتى غوره نبود. عنب نبود. بعد نمى‏دانم بر اينكه عنب شد موقعى كه اين آب را خارج مى‏كردم يا عنب نشده بود. استسحاب مى‏گويد كه نه، يك وقتى اين آب‏ها آب عنب نبود. الان هم موقع اخراج هم باز ماء عنب نبود. نمى‏خواهد اثبات بكند كه آب غوره است. آن هم اثبات مى‏شود. چون كه يك وقتى غوره بود. موقع كشيدن هم آن غورگى باقى مانده بود. چون كه غوره موضوع حكم نيست. موضوع حرمت عنب است، ماء العنب است. موضوع حرام برود مى‏شود حلال. هر چه بوده باشد. بدان جهت استسحاب مى‏شود كه اين يك وقتى عنب نبود. آنى كه اين آب را از آن گرفتند اين ماء، ماء العنب نبود. بعد نمى‏دانم موقع اخراج ماء العنب شده بود يا نه، استسحاب مى‏گويد نشده بود. اين هم اشكالى ندارد.
سؤال؟ ما تا حال، شما هم همين جور است هر انگور ديديم سابقه‏اش غوره بود. آبى هم كه توى آن بود، آن آب، آب غوره بود. اين جور است ديگر. ما اين جور ديديم. شما هم اين جور ديديد. بعد شك مى‏كنيم كه به حدّ عنبى رسيد كه مائش ماء عنب شد يا نه، استسحاب مى‏گويد نرسيده است. مفاد، مفاد كانه ناقصه است و استسحاب مى‏شود. آن وقت ايشان شروع مى‏كند به دو مسأله ديگر. يعنى دو فرع ديگر را ذكر مى‏كند. آن دو فرع ديگر را بهتر است از روى عبارت ايشان بخوانم كه ايشان چه مى‏گويد.
مى‏گويد، در مسأله 8، لا بعث بجعل البادنجان و الخيار او نحو ذالك فى الحب مع ما جعل فيه من العنب او التّمبر او الزّبيب. آن وقتى كه انسان متعارف است كه در خانه‏ها سركه مى‏گذارند كه در حب وقتى كه عنب گذاشتند اگر از عنب مى‏خواهند خل درست كنند يا تمبر گذاشتند كه متعارف است خلّ تمبرى يا خلّ زبيبى، در آن حب كه عنب و تمبر و زبيب مى‏گذارند، بعضى چيزهاى ديگر هم مى‏گذارند كه از آن جمله اين است كه يك مقدارى، يك تكّه‏اى يا يك دانه، يا دو تا بيشتر بادنجان، يا خيار و امثال ذالك مى‏اندازند. حبّه نخود مى‏اندازند. آنها ديگر معروف است پيشتان. لا بعث بجعل البانجان و الخيار او نحو ذالك فى الحب مع ما جعل فيه من العنب و التّمبر و الزّبيب ليثير خلّاً. اين گذاشته شده بود تا اينكه خل بشود. خل درست مى‏كند. لا بعث بجعل البادنجان و الخيار مع ما جعل فيه من الحب يك وقت با عنب يك جا مى‏گذارد خيار را او بعد ذالك قبل ان يثير خلّاً يا بعد از اينكه اين حب جوشيد، آن عنبش جوشيد مى‏گذارند ديگر آفتاب، يا مثلاً خودش خودجوش است و خودش مى‏جوشد. او بعد ذالك قبل ان يثير خلّاً قبل از اينكه خل بشود اين بادنجان و خيار را توى آن مى‏اندازند بعد خل مى‏شود. اين هم بعثى نيست. او كان بعد قليانه. يا اينكه نه، بعد از قليانش بعد از اينكه اين جوش كرده است بنا بر قول به نجاست بالقليان نجس شده است، بعد القليان مى‏گذارند او قبله يا قبل القليان مى‏گذارند و علم حصوله بعد ذالك و معلوم مى‏شود كه بعد از گذاشتن اين به قليان آمده است عنب. اين در جايى كه سركه را به خل بگذارند يا به زبيب بگذارند اشكالى ندارد. چون كه وقتى كه ماء الزّبيب يا ماء التّمبر جوشيد نه حرام مى‏شود، نه نجس مى‏شود كما ذكرنا. بدان جهت هر چيز هم بگذارد آن جا عيب ندارد. اشكالى ندارد. انّما الكلام در جايى است كه اين سركه را از عنب بگذارند. اين ماء العنب وقتى كه جوشيد بنا بر قول به حرمت حرام مى‏شود. بنا بر قول ديگر هم حرام مى‏شود، هم نجس. اگر فقط حرمت را گفتيد اين اشكالى ندارد. گذاشتنش اشكالى ندارد. چون كه وقتى كه اين را گذاشتيد با آن عنب، عنب كه جوشيد، عنب حرام مى‏شود. اين خيار هم ملاقى حرام است. وقتى كه او سركه شد، به سركه شدن حلال شد، اين هم كه اصلاً حرام نشده است. چون كه ملاقى الحرام كه حرام نمى‏شود. اين خيار از اوّل حلال بوده است. بعد هم حلال است. منتهى آن جوشيدن موجب شده بود كه خود
آن عنب حلال نبود، بعد از اينكه خل شد حلال مى‏شود. و امّا بنا بر اين كه نه، علاوه بر اين حرمت نجاست هم هست. كلام در اين صورت است كه علاوه بر حرمت نجاست را كسى ملتزم بشود. خوب، وقتى كه خيار را با عنب گذاشتيم و عنب جوشيد، عنب نجس مى‏شود مائش. وقتى كه نجس شد اين خيار نجس مى‏شود. يا اين پياز فرض كنيد بادنجان نجس مى‏شود. بعد وقتى كه اين اثير عنبى جوشيد، خود جوش شد، بعد كه خل شد، خوب، عيب ندارد. آن اثير عنبى كه جوشيده بود به خل شدن پاك مى‏شود. اشكالى ندارد. بحثش خواهد آمد. وقتى كه پاك شد و حلال شد، خوب اين خيار و بادنجان چه بوده‏اند؟ خوب متنجّس بوده‏اند وقتى كه اين قليان پيدا كرد. آنها در تنجّسش باقى هستند. وقتى كه خل شد، خل نجاست عرضى پيدا مى‏كند. آن نجاست عرضى يعنى با آن بادنجان و با اين خيار تنجّس پيدا مى‏كند. بدان جهت آن خل را نمى‏شود خورد. اشكال اين است. ايشان مى‏گويد اين اشكال نيست. حتّى اگر گفتيد اثير عنبى به قليان نجس مى‏شود لا بعث به اين كار. لا بعث بجعل البادنجان و الخيار او نحو ذالك فى الحب مع ما جعل فيه من العنب او التّمبر او الزّبيب، ليثير خلّاً. اين جعل مى‏شود تا اينكه سركه بشود. لا بعث بجعل البادنجان و الخيار فى الحب مع ما جعل او بعد ذالك. يا بعد از اين بگذارند. قبل ان يثير خلّاً قبل از اينكه خل بشود. چون كه بعد از خل بگذارد كه او هيچ اشكالى ندارد. ترشى مى‏شود او. ترشى را هميشه همين جور مى‏گذارند. بادنجان و خيار را بعد از سركه شدن مى‏گذارند ديگر. اين كه قيد را مى‏كند به جهت اينكه او جاى اشكال نيست بعد ان يثير خلّاً. كلام در قبل ان يثير خلّاً است. او بعد ذالك بگذاند قبل ان يثير خلّاً او كان بعد قليان اين اثير بگذارند او قبله قبل از اثير بگذارند و علم حصول قليانه بعد ذالك. معلوم بشود كه بعد قليان پيدا مى‏كند. چرا اشكال ندارد؟ ايشان مى‏فرمايد بر اينكه، و راست هم مى‏فرمايد اگر اين جور باشد. ايشان مى‏گويد كه متعارف است وقتى كه سركه مى‏گذارند و توى آن نخود مى‏ريزند، سنگ ريزه مى‏ريزند، تكّه آهنى مى‏ريزند، كليد مى‏اندازند، چه مى‏كنند همين جور تا سركه بشود ديگر. خوب آنها چه جور پاك شد؟ وقتى كه اين قليان پيدا كرد اين ماء العنب بنا بر قول نجاست همه آنها متنجّس شدند. بعد وقتى كه سركه شد، آنها در سركه هستند. چه جور آنها سركه را نجس نمى‏كنند، اينها هم سركه را نجس نمى‏كنند. فرقى ندارد اينها با آنها. اين فرمايشى كه ايشان مى‏فرمايد اين در صورتى صحيح است كه اين جعل بادنجان در آن اثير بنا بر قول به نجاست يا جعل خيار در او دخل داشته باشد در سيرورت او خلّاً يا زود رس بودنشان. چون كه آنهايى كه ما دليل داريم به طهارت آنها كه آن سنگريزه، آهن تكّه، نخود، و امثال ذالك، آنها دخل در خل بودنش دارند. نه اصل خل، ولو جعدت الخل. ولو زود خل بودن. آنها را دليل داريم كه آنها مثل اناء الخمر است. وقتى كه اين اثير عنبى به سيرورته خلّاً پاك شد، آنها هم پاك مى‏شود. و امّا اگر جعل خيار و بادنجان اين جور متعارف نبوده باشد كه ظاهراً هم متعارف نيست. آنى كه به حسب خارج در ذهن ما است، اين متعارف نيست. بدان جهت اينها را به آنها نمى‏شود قياس كرد. آن جاها ادلّه‏اى كه خواهيم گفت درباره خل وارد است حلّيت خل مع ذالك خل را نوعاً همين جور درست مى‏كنند در آنها هيچ تعرّضى نيست كه خل، خلّ عنبى نباشد هيچ قيدى نيست. خلّ عنبى خودش مرغوبٌ فيه در روايات است مثل ساير خل‏ها. از اينها مى‏فهميم كه آنها پاك مى‏شوند. آنها هم مثل ظرف خمر به واسطه خل شدن چه جور ظرف خمر پاك مى‏شد، اين اثير هم بنا بر قول به نجاست وقتى كه پاك شد، آنها پاك مى‏شوند همه‏شان. و امّا چيز ديگرى كه او متعارف نيست مثل جعل البادنجان و الخيار اگر اينها متعارف نباشد كه در ذهن ما اين است كه اينها متعارف بودنش محرز نيست، در اينها ما دليل نداريم. چون كه خل را كه مى‏گويد آنهايى كه به حسب الاعاده با خل مى‏شود. اينها شامل او نيست. ادلّه نجاست اينها را كه اصابه آنى كه وارد شده است در اسعار كه اگر قضرى به او اصابت كرد نجس مى‏شود، مقتضاى آنها بقاى بر نجاست است. اين هم اين مسأله و اين فرع. مى‏ماند آن مسأله مهمّه كه مسأله، مسأله نهمى است. او را عنوان كنم ببينيد.
ايشان مى‏فرمايد اگر آمديم اثير عنبى سركه شده بود. خل، خلّ العنب بود. اين خلّ العنب...را از دست داد. يعنى ديگر خلّيتش را از دست داد و سار مثل الماء. مثل آب شد كه مى‏گويند برگشته است سركه كه در اصطلاح زن‏ها مى‏گويند سركه برگشته است. اين مثل الماء شد. ايشان مى‏فرمايد، لا بعث به. اگر گفتيم اثير عنبى بعد القليان هم نجس است اين پاك است. لا بعث به يعنى پاك است. تناولش هم اشكالى ندارد. نه حرام است و نه نجس. مى‏فرمايد الاّ اذا قلى. مگر اينكه اين سركه‏اى كه سابقاً سركه بود، مثل الماء شده است اين قليان پيدا كند. اين را گذاشته‏اند در ديگ يا مثلاً پيش آفتاب بود يا آفتاب هم نبود جوشيد و قليان پيدا كرد. قليان پيدا كند آن وقت بايد ذهاب ثلثين بشود. بايد آن وقت بگذارند روى آتش تا ذهاب ثلثين بشود و پاك بشود. او ان يعود خلّاً ثانياً. يا اينكه دوباره برگردد و خل سركه بشود. اين كه ايشان در اين مسأله فرموده است دو مطلب از اين كلامش استفاده مى‏شود.
مطلب اوّل عبارت از اين است كه چه جورى كه اثير العنبى به ذهاب الثّلثين پاك مى‏شود بنا بر قول به نجاست، و به ذهاب الثّلثين حلال مى‏شود بنا بر قول به التّحريم، اثير عنبى كه قليان پيدا كرده است به سيرورته خلّاً پاك و حلال مى‏شود. كسى نجس بداند پاك مى‏شود حلال. كسى حرام بداند حلال مى‏شود. يعنى محلّل اثير عنبى قالى دو تا امر است. يكى ذهاب الثّلثين، ديگرى هم عبارت از اين است كه ان يثير خلّاً. چون كه در عبارتش دارد اين مثل الماء كه شد لا بعث به الاّ اذا قلا. مگر اينكه بعد قليان پيدا كند. وقتى كه قليان شد لابدّ...من ذهاب الثّلثين، ذهاب ثلثين بشود او ان يعود خلّا. دوباره خل بشود. از اين عبارت معلوم مى‏شود كه اثير قالى دو تا محلّل دارد. دو تا مطهّر دارد بنا بر قول به نجاست. يكى ذهاب الثّلثين، ديگرى هم سيرورته خلّاً. اين يك مطلب.
مطلب ديگر عبارت از اين است كه اگر خل مثل الماء شد، اين هم حكم اثير عنبى را دارد. همان حكمى كه بر اثير عنبى بار بود اذا قلا يحرم، اين خلّى كه خلّيتش، هموضتش رفته است و مثل الماء شده است، حكم اثير را دارد. ما در اين دو جهت بحث مى‏كنيم. امّ الجهت الاولى كه عبارت از اين است كه سيرورته خلّاً از مطهّرات است، 4 وجه گفته شده است كه سيرورته خلّاً از محلّلات و از مطهّرات است. يكى اجماعش است كه مى‏دانيد كه هر وقت شروع بشود نوعاً يادى از اين اجماع مى‏شود در اين امّهات المسائل. صاحب جواهد ادّعاى اجماع كرده است، غير صاحب جواهر ادّعاى اجماع كرده است. آن علاّمه...قدس الله نفسه الشّريف در آن منظومه‏اش هم دارد كه الخمر و الاثير ان قلا، آن وقت به ذهاب ثلثين يعنى به سيرورته خلّاً هم حلال مى‏شوند و هم پاك مى‏شوند. اين متّفقٌ عليه است. آن جا در شعرش ذكر كرده است. على هذا الاساس اجماع كه برود. چون كه اين اجماع كه مدركى است. مى‏دانيم كه مجمعين از چه راه گفته‏اند. بايد راه را ببينينم درست است تمام است دلالتش يا نه. لا اقل احتمال مى‏دهيم مدرك مجمعين همان‏هايى باشند كه وجوه ديگر كه بحثش مى‏شود. از آن وجوه يكى هم عبارت از اين است كه گفته‏اند به طريق اولويّت اگر بنا شد خمر به انقلابه خلّاً، آن خمر حرمتش رفت و نجاستش رفت، در جايى كه اثير عنبى قالى خل بشود، به طريق اولى همين جور است. آن حرمت و نجاستش مى‏رود. چون كه اثير عنبى كه عند القليان ديگر از خمر بالاتر نمى‏زند. خمرى كه آن قدر اهميّت است، آن قدر از او نهى است و وعيد است در ارتكاب او، او به واسطه او اين جور مى‏شود. اين به طريق اولويّت. خوب اين را هم مى‏دانيد كه اين قياس شد. كدام اولويّت است؟ در خمر موضوع خمر بود. وقتى كه رفت خمريّت و خل شد حرمتش مى‏رود. امّا نجاستش مى‏رود آن هم دليل داشتيم. چون كه آن جا خمر ديگر ذهاب ثلثين نمى‏شود از خمر. چون كه مطهّر نداشت، شارع خلّيت را مطهّر قرار داد. و امّا اثير عنبى چون كه ذهاب ثلثين مطهّرش است، ديگر مطهّر ديگر قرار نداده است كه سيرورته خلّاً. به عبارت الاخرى مسأله‏اش سابقاً گذشت. اثير عنبى جوشيد. نجس شد و حرام شد. يا فقط حرام شد. اين اثير عنبى را مى‏پختند قبل از ذهاب ثلثين شيره شد. مرحوم سيّد يعنى صاحب العروه و ديگران همه گفته‏اند كه نه، اين باز حرام است بنا بر قول به نجاست‏
نجس است. بايد ذهاب ثلثينش بشود. سيرورته دبساً اثير عنبى را حلال نمى‏كند. خوب مى‏گوييم سيرورته خلّاً هم مثل سيرورته دبساً است. چه جور اين دبس بودن او را محلّل و مطهّر نبود بايد ذهاب ثلثين بشود، خل بودن هم...چون كه در خمر قرار داده است چون كه در خمر مطهّر آخر نبود. فقط خمر خل مى‏شد. ديگر ذهاب ثلثين در او مطهّر نبود تا او را هم انقلاب را قرار ندهد. بدان جهت در ما نحن فيه اين قياس، قياس مع الفارغ است. بعضى‏ها يك حرفى گفته‏اند. گفته‏اند نه، اين اثير عنب قالى ولو حقيقتاً خمر نيست، ولكن خمر تنزيلى است مثل فقّاع. چه جورى كه فقّاع خمر است تنزيلاً و آثار خمر به او بار مى‏شود، و يكى هم از آثارش اين بود كه گفتيم فقّاع اگر منقلب شد به مايع آخر پاك مى‏شود. مثل الخمر است. گفته شده است كه اين اثير عنبى هم عند الحكم خمر را دارد به حسب تعبّد شرعى وقتى كه منقلب شد به خل مثل انقلاب خمر به خل مى‏شود. يعنى خمر است اثير عنبى تعبّداً. چرا؟ اين چرايش را انشاء الله فردا شروع مى‏كنيم.