جلسه 404
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس:درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 404 ب
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. كلام در اين امر بود كه از عبارت صاحب العروه استفاده شد كه اگر اثير عنبى بعد قليان و قبل از ذهاب الثّلثين مبدّل بشود به خل، اين اثير عنبى بعد التّبدّل به خل حلال مىشود و پاك مىشود. كلام در دليل اين بود كه سيرورته اثير خلّاً به چه دليل محلّل و مطهّر است و مثل سيرورت الاثير دبساً نيست. او نه محلّل است و نه محلّل. اين چرا مطهّر و محلّل است. دليل در اين بود. آن يكى كه دعواى اجماع بود يا قياس به خمر بود كه خمر اگر خل شد حلال مىشود. اثير عنبى بالاتر از خمر نيست، گذشت اينها كه اينها لا يفيدنا شيئاً.
در ما نحن فيه دليل ديگرى ذكر شده است بر اينكه اثير العنبى بعد القليان تبدّل پيدا كرد به خل، پاك مىشود و حلال. آن دليل ديگر اين است كه گفته شده است منزله اثير العنبى بعد القليان، منزلة الخمر است. يعنى اثير عنبى نزّل منزلة الخمر. اثير عنبى كه قليان پيدا كرد. و ذهاب ثلثينش تا مادامى كه نشده است، اين منزّل است منزلة الخمر. يكى از احكام خمر اين بود كه اگر مبدّل به خل مىشد، پاك و حلال مىشد. پس آن حكم بر اثير هم جارى مىشود بعد القليان و قبل از ذهاب الثّلثين، اين هم اگر خل بشود پاك و حلال مىشود. كجا نزّل منزلة الخمر اين اثير عنبى بعد القليان؟ اين صحيحه معاوية ابن عمّار را كه آن روز براى شما خوانديم كه آن روايت، روايت 4 بود در باب 7 از ابواب اشربه محرّمه. اين جور بود كه كلينى عن محمد ابن اليحيى العطّار عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن محمد ابن اسماعيل بضى عن يونس ابن يعقوب عن معاوية ابن عمّار. در آن روايت كه بود قال، سألت ابا عبد الله (ع) ان الرّجل من اهل المعرفه كه شيعى است و امامى است. ان الرّجل من اهل المعرفة بالحق يعطينى بالبختج آن اثير پخته را براى من مىآورد و يقول قد طبخ على الثّلث. مىگويد دو ثلثش رفته است و يك ثلثش باقى است. و أنا أعرف انّه يشربه و على النّصف. من مىدانم كه اين حلال مىداند شرب على النّصف را به آن نحوى كه معنا كرديم. يا فرق نمىكند شرب بر نصف مىكند. افأشربه بقوله وقتى كه مىگويد ثلثينش رفته است، يك ثلثش باقى مانده است يا نه، به قول او اعتماد بكنم و هو يشربه على النّصف؟ فقال، لا تشربه. نخور آن را. اين روايت كلينى است. صاحب وسائل هم اين روايت را از كلينى نقل مىكند به اين نحو. ولكن شيخ در تهذيب همين روايت را به همين سند نقل كرده است نه از محمد ابن يحيى. يعنى بدع سند به محمد ابن يحيى نكرده است. به احمد ابن محمد ابن عيسى كرده است. عين اين سند است. اين روايت را به همين سند نقل مىكند ولكن اين جا مىگويد كه فقال خمرٌ لا تشربه. خمرٌ لفظ خمرٌ است. خمرٌ لا تشربه. يعنى اين اثيرى كه قليان پيدا كرده است قبل از ذهاب الثّلثين خمر است. لا تشربه. پس تنزيل شده است منزلة الخمر. تمام احكام خمر مىآيد. بدان جهت نجس مىشود. قائلين به نجاست هم به همين استدلال مىكردند. وقتى كه خل شد مثل خل شدن خمر است. حلال مىشود. كما ذكرنا سابقاً.
ولكن اين استدلال اشكال دارد. اشكال اوّلىاش اين است كه اين نقل روايت تهذيب ثابت نشده است كه امام (ع) اين روايتى كه از او نقل مىشود امام (ع) اگر روايت از ايشان صادر شده باشد كه سند معتبر است و صحيحه است و معامله قول معصوم با او مىشود، اين محرز نشده است كه در اين روايتى كه از امام نقل شده است راوىها لفظ خمرٌ را
داشتند. آن راوىهايى كه نقل كردهاند اينها لفظ خمرٌ را نقل كردهاند. براى اينكه اگر لفظ خمرٌ بود، كلينى هم آن لفظ را نقل مىكرد كه كلينى هم در روايتش مىگفت بر اينكه خمرٌ لا تشربه. اين كه كلينى نقل نكرده است و سند هم عين اين سند است. سند شيخ سند آخر نيست. از همان احمد ابن محمد ابن عيسى نقل مىكند. عين اين سند است لفظ خمرٌ نقل مىكند، پس اين نقل موهون است. چون كه كلينى هم به همين سند نقل مىكند و لفظ خمر ندارد. بلكه بعضىها گفتهاند اصل در نقل شيخ در تهذيب خمرٌ بوده است، اين هم مسلّم نيست. شايد اين غلط بعضى نسخههاى تهذيب است. چرا؟ چون كه مثل صاحب وسائل وقتى كه اين روايت را از كلينى نقل مىكند، مىگويد و رواه الشّيخ باسناده عن احمد ابن محمد. همين حديث را شيخ الطّائفه از احمد ابن محمد ابن عيسى نقل كرده است. اشاره نمىكند كه الاّ انّ فيه خمرٌ لا تشربه. اگر به وسائل دقّت كنيد، جاهايى كه تهذيب با كلينى يا فقيه يك فرقى دارد اشاره مىكند صاحب وسائل كه در آن جا اين جور است در نقل فقيه يا در نقل كلينى يا در نقل شيخ. كسى كه ملاحظه بكند مىداند. اين كه در ما نحن فيه اشارهاى نكرده است و رواه الشّيخ باسناده عن احمد ابن محمد الاّ انّه قال خمرٌ لا تشربه اشاره نكرده است، معلوم مىشود در آن نسخهاى كه در يد صاحب وسائل بود از نسخه تهذيب لفظ خمر نبود. اين خيلى حرف اطمينان بخشى نيست. به اين حرفها دلخوش نباشيد. چون كه صاحب وسائل خيلى جاها است كه نقلها مختلف است. اشارهاى به اختلاف در سند يا در متن نكرده است. حتّى در جاهايى كه در سند هم با همديگر، بله ربّما مىگويد. كثير امّا مىگويد. امّا اين جور نيست كه امر دائمى بوده باشد و انسان به او اطمينان پيدا كند. شيخ اين جور نقل كرده است و كلينى هم آن جور. گفتهاند پس نقل كلينى با نقل تهذيب متعارضين است. هيچ كدام ثابت نمىشود. نه بود لفظ خمر و نه نبودش. فقط اين لا تشربه ثابت مىشود كه لا تشربه را هر دو نقل كردهاند. اين كه بعضىها گفتهاند نقل كلينى مقدّم است چون كه او از...بوده است و اينها، اينها پا در هوا مىشود. اين جور حرفها دليلى نداريم...بوده باشد در مقام معارضه وقتى كه خبر عدلين معارضه كرد، ترجيحت ما احتياج به دليل دارد. و الاّ قاعده اوّلى در تعارض الخبرين تساقط است. در جايى كه خبرين تعارض بكنند و تنافى داشته باشند، آن مرجّح دو تا ثابت شده است كه...كتاب و مخالفت با عامّه، ديگرىها همهاش چيز است. اگر موجب اطمينان بشود كه اين نسخه غلط است، اشتباه كرده است شيخ در نسخه تهذيب، اين اطمينان بوده باشد اطمينان حجّت است و الاّ اعتبارى به اين حرفها نيست. چون كه بعضى جاها هم هست. خيلى جاها هم هست كه در تهذيب درست است ولكن در كافى اشتباه است. يا اشتباه نسّاخ است يا از خود مؤلّف است. الله يعلم. بلكه كار شيخ زياد بود، نقل رواياتش زياد بود، قهراً وقتى كه حجمش زياد شد اشتباه هم زياد مىشود. ولكن اين جور نيست. ولكن كافى مختصر است در ناحيه تهذيب. ولكن آن هم اشتباه دارد. اين جور دليل نمىشود مگر اينكه بايد به وثوق برسد. اينها بحثهايى است كه در جاى ديگر بايد بحث بشود. بعضىها گفتهاند بر اينكه اين اختلاف بزيادت و النّقيصه است. در جايى كه اختلاف ما بين الخبرين بالاختلاف بزيادت و النّقيصه شد، اين داخل متعارضين نيست. چون كه ناقل نقيصه نمىگويد چيز ديگر نبود. امّا ناقل زياده مىگويد او بود با اين يكى ديگر. او را هم نقل مىكند. با هم متعارضين نيستند. اين هم مىدانيد كه در جايى كه حكم مختلف بشود به واسطه نقلها بود شيئى و نبود شيئى مدلول روايت عوض بشود، اين زياده و نقيصه نيست. اين قرينه بر مراد از روايت مىشود اگر لفظ خمر بوده باشد. مدلول عوض مىشود. اين داخل اقل و اكثر نيست. اقل و اكثر اين است كه يك حكم استفاده مىشود. آن يكى حكم ديگر هم نقل كرده است، ديگرى نقل نكرده است. خوب عيبى ندارد. او تقطيع كرده است روايت را. تقطيع مرسوم بود. و امّا در جايى كه چيزى يكى نقل كرده است مثل كلمه، آن ديگرى آن كلمه را نقل نكرده است كه مدلول عوض مىشود اين داخل بحث تقطيع الخبر نمىشود كه بگوييم اختلاف بزيادت و النّقيصه است. بدان جهت اين نقلها متعارضين هستند و اين خمرٌ ثابت نشده است. بدان جهت به اين تنزيل كه آثار خمر بر اثير بار است، اين اساس صحيحى ندارد. چون كه اين تنزيل اصلاً ثابت نيست. اين اولّاً.
خوب، الان مىگوييم كه نه، افرض ما يقين داشتيم يا تمام نسخ كافى هم تهذيب هم متّفق بود، خمرٌ لا تشربه. لفظ خمر بود. مع ذالك اين دلالت نمىكند نه به نجاست اثير بعد القليان در بحث نجاسات و نه هم دلالت مىكند بر اينكه اثير بعد از قليان و قبل از ذهاب الثّلثين ساير احكام خمر را دارد كه اگر مبدّل به خل شد پاك مىشود. اصل اين روايت به اين معنا دلالتى ندارد. ولو خمر، خمر بوده باشد. چرا دلالت ندارد؟ مىگويم درست دقّت كنيد. عرض مىكنم در ما نحن فيه آنى كه اثير عنبى قليان پيدا كرد و بعد از قليان حكم پيدا مىكند و حرمت پيدا مىكند، يا مثلاً نجاست پيدا مىكند با اين حرمت، اينها پيش خود سائل معلوم بود. امام (ع) در مقام بيان اين نيست. خود سائل مىدانست كه اثير عنبى قليان پيدا كرد تا مادامى كه ثلثينش نرفته است خوردنش جايز نيست و ساير احكام اگر داشته باشد شايد آنها را هم مىدانست كه نجس است. نمىدانم چه چيز است. هر چه حكم داشت شايد مىدانست. همهاش را مىدانست. در ما نحن فيه سؤال از حكم اثير عنبى بعد القليان و قبل از ذهاب ثلثين نمىكند. اگر سائل سؤال مىكرد يابن رسول الله روحى لك الفداه! اذا قلل الاثير و لم يذهب ثلثاه افأشربه؟ قال، (ع) خمرٌ لا تشربه. اين معنايش اين است كه تمام آثار خمر به او بار مىشود. مثل اينكه الفقّاع خمرٌ مىشود ديگر. در مقام بيان اينكه فقّاع چه حكمى دارد، فرمود، خمرٌ لا تشربه. تمام احكام خمر به فقّاع هم بار مىشود. و من الاحكام گفتيم كه خمر اگر مبدّل به خل شد يعنى انقلاب پيدا شد پاك مىشود. التزمنا كه در فقّاع هم اگر انقلاب شد، فقّاع مبدّل به مايع ديگر شد پاك مىشود. مقتضاى تنزيل اين است. در ما نحن فيه اين تنزيل در مقام بيان حكم اثير عنبى بعد القليان و قبل از ذهاب الثّلثين وارد نشده است اين تنزيل. اين را خود سائل مىدانست. سائل آنى كه از امام سؤال كرد، سؤال از اعتبار قول مخبر بود. مخبر به آن بختج خبر داد كه اين دو ثلثش رفته است و يك ثلثش باقى است. اين سائل سؤال مىكند كه خود اين مخبج خودش كج است. خودش على النّصف مىخورد. قولش مسموع است اين زوليد يا نه؟ سؤال از اين مىكند. بدان جهت اگر امام مىفرمود كه قولش مسموع نيست مطلب تمام بود. اين روايت از اين سؤال مىكند. يك دفعه ديگر بخوانم ارباب و الفقها. سألت ابا عبد الله (ع) ان الرّجل من اهل المعرفة بالحق يعطينى بالبختج؟ و يقول قد طبخ على الثّلث و أنا أعرف انّه يشربه على النّصف افأشربه بقوله و هو يشربه على النّصف؟ من به قولش اعتماد بكنم اين را بخورم و حال اينكه خودش على النّصف مىخورد؟ سؤال از حجّيت قول اين است. وقتى كه سؤال از حجّيت قول اين شد، امام (ع) در مقام نفى حجّيت قول اين بنا به نقل شيخ كلينى فرمود، لا تشربه. فرض كرديم فرمود خمرٌ لا تشربه، اين خمر به اطلاق تنزيل نمىشود تمسّك كرد. چرا؟ چون كه اين در مقام تنزيل اثير بعد القليان و قبل ذهاب ثلثين اين را تنزيل نمىكند. مشكوك را تنزيل مىكند. مشكوك سائل مىشود اخبار حكمش معلوم است پيش سائل. حكم واقعى معلوم است كه اثير اگر قليان پيدا بكند و دو ثلثش هم نرود نمىشود او را خورد. اين را مىدانم. سؤال از حجّيت قول اين مىكند. امام (ع) در نفى حجّيت قول او به دلالت التزاميه مىگويد كه ولش كن. قولش هيچ اثرى ندارد. مىفرمايد، خمرٌ لا تشربه. خمر است. يعنى بر اين مشكوكى كه هست مشكوك محكوم است به آن حكم واقعى. حكم واقعى بعد القليان و قبل از ذهاب ثلثين چيست، مشكوك محكوم به او است. بدان جهت بايد او را بايد ببينيد. اگر خطابى داشتيم كه در آن خطاب گفته بود الاثير اذا قلا و لم يذهب ثلثاه خمرٌ اطلاق داشت اين خمرٌ كه در اين جا در مقام حكم ظاهرى گفته است، طريق مىشد بر آن خمريت مطلقه. تمام آثار خمر بار مىشد. و امّا در آن حكم واقعى و تنزيل حكم واقعى اين بود كه الاثير اذا قلا...يذهب ثلثاه خمرٌ فى حرمت شربه. فقطى تنزيل در حرمت شرب بود.
اين جا كه مىگويد به قول اين اخذ كنم يا نه، امام مىفرمايد خمرٌ، يعنى آن خمرٌ واقعى است كه گفته شده است. يعنى حرام است شربش. اين ذكر خمرٌ در اين مقام بيان حكم ظاهرى، اطلاق ندارد. به اطلاق اين نمىشود تمسّك كرد. اطلاق اين تابع اطلاق تنزيل در حكم واقعى است كه امام (ع) هم در بيان آن تنزيل نيست در اين روايت. در اين روايت در مقام بيان حكم ظاهرى است و حكم ظاهرى قوله معتبرٌ. قوله لا يعطنا بقوله. به اين معنا است اين. در مقام بيان اثير عنبى بعد القليان و قبل از ثلثين چه حكمى دارد تنزيل در آن مقام وارد بود و مطلق بود، معنايش اين است كه تمام احكامش هم بار است. و امّا اين تنزيل در مقام بيان اعتبار الخبر، و عدم اعتبار خبر وارد شده است. اين تنزيل، تنزيل در حكم ظاهرى است. اين تنزيل حكم ظاهرى تابع تنزيل در حكم واقعى است. حكم واقعى تنزيلش مطلق بود تنزيلاً مطلق مىشود حتّى در حكم ظاهرى. مقيّد بود در حكم ظاهرى مقيّد مىشود ولو به صورت مطلق ذكر بشود. چون كه در مقام حكم ظاهرى كه ذكر مىشود، در مقام بيان حكم واقعى نيست كه به اطلاقش تمسّك كنيم. اين در مقام عدم اعتبار قوله شخص است، بدان جهت به اين تمسّك نمىكنيم. اصل جواب صحيح همين است. از اين روايت اگر تمام نسخهها هم خمرٌ لا تشربه داشت، به اين اطلاق نمىتوانستيم تمسّك كنيم. چون كه اين اطلاق مثل الفّقاع خمرٌ نيست. آن تنزيل در مقام بيان حكم واقعى فقّاع است. اين تنزيل در مقام بيان حكم ظاهرى آن فقّاعى است كه مخبر خبر اقبر بر اينكه دو ثلثش رفته است. در مقام بيان اعتبار و عدم اعتبار قول اين شخص است. آن تنزيلى كه به اطلاق او تمسّك مىشود، آن تنزيل در مقام بيان حكم واقعى نيست كه در فقّاع وارد است. ما تمسّك كرديم. ولكن در اثير وارد نيست. اين در مقام بيان حكم ظاهرى است. اطلاقى ندارد. بدان جهت آنى كه فرمودهاند اين اطلاق ندارد قدر متيقّن اين است كه در مقام تنزيل فقط در حرمت است براى اينكه فرق است در اين كه گفته بشود خمرٌ لا تشربه، خمرٌ فلا تشربه اگر خمرٌ فلا تشربه بود اطلاق داشت. چون كه تفريع مىكرد. يكى از احكام خمر است. لا تشربه گفته است ديگر اين دلالتى ندارد. خمرٌ فلا تشربه گفته بود باز اطلاق نداشت. بنا بر اين بيانى كه گفتم اگر اين جا مىفرمود خمرٌ فلا تشربه، باز اطلاق نداشت. چون كه اين تنزيل در مقام اعتبار و عدم اعتبار قول اين شخص است. تابع تنزيل واقعى است. اگر تنزيل واقعى مطلق باشد اين هم مطلق مىشود. اگر مقيّد باشد اين هم مقيّد مىشود ولو به صورت مطلق ذكر بشود. على هذا الاساسى كه هست در ما نحن فيه اين روايت دلالت بكند كه تمام احكام خمر يكى هم انقلاب او خلّاً است او به ما نحن فيه هم بار مىشود به اثير عنبى بعد القليان، نه هيچ دلالتى ندارد. ولو قبول بكنيم كه لفظ خمر در اين روايت است و نقل تهذيب ثابت است. نقل كلينى هم اگر ثابت بود و خمر داشت، متّفقٌ عليه در نقل بودن اين دلالتى نداشت. بدان جهت در ما نحن فيه اين وجه مىرود. مىماند وجه آخرى كه سابقاً ما گفتيم كه اگر اثير عنبى بعد القليان و قبل از ذهاب الثّلثين خل شد، آن مىشود پاك و حلال.
وجه رابع آن بود كه ادلّهاى كه در تناول خل وارد است. در آن ادلّه امر كرده است به تناول الخل. اين هم مىدانيد كه غالباً، غالباً هم نباشد امر متعارف كثيرى است كه خل را از عنب هم درست مىكنند. نمىگوييم كه غالباً يعنى آنها نادر هستند. نه، مثل آنها است. فرقى نمىكند. حتّى در بلاد عربيه. اگر بنا بود كه خلّ عنبى كه قبل از ذهاب ثلثين خل مىشود چون كه دو ثلثش نمىرود خل. آنهاى كه خل گذاشتهاند در خانهشان مىدانند كه دو ثلثش نمىرود به واسطه ماندن. اين قبل از ذهاب ثلثين يعنى قلا بنفسه مىشود اين عنب و ماء العنب. قبل از اينكه دو ثلثش برود خل مىشود. خل متعارفش اين است. خوب، اگر بنا بود اين خل حرام بود، انقلاب به خل فايدهاى نداشت، خوب در آن روايات خل اشاره مىشد اين كه مىگويم كه ما افقر بيتٌ كه آن جا خل بوده باشد در آن بيت ترغيب مىكنم و الاّ اگر اين عنب را نگه بداريد مثل نگه داشتن خمر است. اين جور چيزها ذكر نشده است. آن روايات على الاطلاق است. اطلاق مقامى. آن روايات ترغيب به خل شده است ترغيب در تناولش و بما اينكه نوع، بلكه اطلاق لفظى مىشود. و بما انّه اگر بنا بود خلّ عنبى قبل از ذهاب ثلثين محكوم به نجاست حرمت بوده باشد در آن روايات بايد تقييد مىكرد، اطلاق و عدم تقييد در آن روايات كافى است در التزام به اين حكم و منهنا ذكرنا آن ادلّه حلّيت الخل دليل مىشود بر اينكه حتّى على القول بتنّجس الاثير بالقليان بنا بر اين قول هم باز پاك مىشود. حتّى آن چيزهايى كه در آن عادتاً مىريزند كما ذكرنا. و اين را هم بدانيد از عبارت صاحب العروه معلوم شد اين حرف درست نيست كه هر سركهاى كه از انگور بوده باشد قبل از سركه شدن خمر مىشود. اين نيست. يعنى اگر خمر شدن تكوينى باشد كه وجداناً نيست. اگر خمر شدن تشريعى باشد كه شارع تنزيل كرده باشد منزلة الخمر او را مىگوييم كه نيست. ثابت نشد. بله، قد يتّفق كه قبل از اينكه سركه بشود مبدّل به خمر مىشود تكويناً بعد سركه مىشود قد يتّفق. اين قد يتّفقش هم مثل قد لا يتّفق است. اطلاق مقامى يا اطلاق لفظى اقتضا مىكند كه خلّ عنبى حلال است چه قبل از خل شدن خمر شده باشد و چه نشده باشد. همه اينها را مىگيرد. خصوصاً روايات در آن خلّى كه از خمر به او مبدّل شده است رواياتش را ذكر كرديم. به آن هم شامل مىشود. هذا كلّ در امر اوّل.
امّا امر ثانى كه در عروه فرمود. در عروه فرمود كه آن سركه خراب شد. هموضتش رفت و مثل الماء شد. وقتى كه مثل الماء شد لا بعث به. يعنى پاك است و حلال. الاّ اذا قلا. مگر اينكه قليان پيدا كند. فان قلا آن وقت لا يحلل .حلال نمىشود. بنا بر قول به نجاست نجس مىشود حتّى يذهب ثلثاه يا اينكه دو ثلثش برود او يثير خلّاً. در اين امر اوّل كه از خلّى كه هموضتش رفت، به او آثار اثير عنبى بار مىشود. يعنى وقتى كه جوشيد حرام مىشود. يا نجس هم مىشود مگر خل بشود دوباره يا ثلثينش برود. اين حرفى كه ايشان فرموده است از كجا در آورده است اين معلوم نيست. اين را از كجا فرموده است صاحب العروه با آن جلالتش. رواياتى كه ما داشتيم روايات در اثيرى بود كه آن اثير در او قليان پيدا بشود. وقتى كه قليان پيدا شد، آن قليان موجب حرمت مىشود يا نجاست هم مىشود. تا دو ثلثش برود. امّا اگر اثيرى قليان پيدا كرد بعد از قليان پيدا كردن دوباره خل شد قبل از ذهاب ثلثين يا ذهاب ثلثينش شد. دوباره گذاشتند ذهاب ثلثينش شده است و گفتند بابا اين خيلى رقيق است. نمىشود اين را خورد. جاى مرّبا نمىشود. بگذاريد مربّا بشود. دوباره گذاشتند جوشيد. حرام مىشود دوباره؟ اثير عنبى بود، جوشاندهاند. بعد از جوشاندن دو ثلثش هم رفت بعد دوباره گذاشتند بجوشد تا اينكه كمى سفت بشود. خوب، جوشيد دوباره. حرام مىشود؟ كلّا و حاشا. آن از قليانى كه موضوع حرمت است، صرف الوجود قليان است در اثير و آن صرف الوجود تكبّر پيدا نمىكند. لا بعث بالاثير ما لم يقل مادامى كه نجوشيده است. فاذا قلا وقتى كه قليان پيدا كرد، آن وقتى يحرم حتّى يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه. مفروض اين است كه اين روايات يك تكّه ديگر دارد. فاذا قلا يحرم حتّى يذهب ثلثاه او يثير خلّاً. اين را اثبات كرديم ديگر. يك تكّه ديگر دارد. خوب اين اثير آن وقتى كه سركه درست كرده بودند، آن وقت جوشيده بود، آن وقت حرام شده بود، وقتى كه خل هم شده بود حلال شده بود. بعد بگذاريم صد دفعه بجوشد اثرى ندارد. چه جور ايشان فرمود فاذا قلا يحرم و يحل اذا ذهب ثلثاه او يثير خلّاً اعاده خلّاً هيچ معنايى ندارد. به عبارت الاخرى قليان مستفاد از روايات اين است كه در اثير به صرف وجوه حرمت مىآورد. از آن زمان صرف الوجود بايد دو ثلث برود. و الاّ اثير را گذاشتيد كه بجوشد، قل و قل دو ساعت مىجوشد. همهاش قليان است ديگر. ذهاب ثلثينش از چه زمان؟ از حين حدوث صرف الوجود. از آن حين بايد دو ثلثش برود. يا آن اثيرى كه صرف الوجود پيدا كرده است خل بشود. خوب خل شده بود ديگر. خوب حلال شد. بعد وقتى كه فاسد شد گذاشتيم جوشيد، مع الذّى حرّمه. اين قليان، قليان صرف الوجود نيست. صرف الوجود قبلاً آمده است. اين نه حرام مىكند اين را. نه نجس مىكند. هيچ چيز هم نمىكند. مطلب صحيح هم اين است كه كما ذكرنا.
سؤال؟ اوّلاً كسى از شما بپرسد كه خلّى را كه از انگور درست كردهاند آب چه چيز است. آب كشمش است اين سركه يا اين كه آب انگور است يا خرما است؟ چه مىگويى؟ مىگويى كه آب انگور است. آب انگور با خل بودن منافات ندارد در صدق.
سؤال؟ اثير بنا شد ماء بشود. چون كه اثير معنايش اين نيست كه معناى لغوى...بشود. ماء العنب است. اين خلّ ماء العنب است وقتى كه خلّ ماء العنب است يعنى ماء العنب اذا قلا. ماء العنب قلا. آن وقتى كه گذاشتيم و صرف الوجود موجود شد، بعد كه بيايد ماء العنب هم صدق بكند، باز صرف وجودش قبلاً موجود شده است. اثرى ندارد. على هذا الاساس لا شبهة فى هذا الكلام اين فتوا از ايشان قابل مساعدت نيست و قابل توضيح هم نيست. بعد ايشان متعرّض مىشود مسأله سيلان التّمبر را. آن وقتى كه سركه درست مىكرديم قلا به صرف الوجود صدق مىكند. صرف الوجود را از كجا آورديم صدق طبيعت به صدق فردش است. از آن جا آورديم كه از علم ديگر است. اين جا هم همين جور است. قليان طبيعىاش مأخوذ است. على هذا الاساسى كه هست، اين مسأله اخير را هم بگوييم و مطلب را تمام كنيم ايشان مىفرمايد سيلان همان اثير تمبر است. لازم نيست تمبر را بفشارند و خارج بشود آن شيره. بلكه خمر تازهاى را كه مىگذارند آب شيرهاى كه از او ريخته مىشود كه در دكّانها هم جمع مىكنند اين را مىگويند سيلان. اين سيلان اگر جوشيد و گذاشتند اين را جوشيد اين بالاتر از خود خمر نيست. خمر اگر مىجوشيد مىگفتيم سابقاً گذشت اين معنا كه تمبر اگر بجوشد عيبى ندارد. چون كه رواياتى كه گفتيم كلّ اثيرٍ كه نمىتواند آنها را بگيرد. روايات خاصّه هم كه دلالت دارد معيار مسكريّت است. سيلان هم كه اثير تمبر است حكم او را دارد كه نفس التّمبر است. بدان جهت اگر جوشيد حلال و محلّل، طاهر و مطهّر است. هر كس بخواهد بخورد عيبى ندارد. نه ذهاب ثلثين مىخواهد، نه سيرورته خلّاً مىخواهد، مثل اثير پرتقال است...كلام ان شاء الله فى مطهّر السّابع كه مسأله مهمّه محلّ الابتلا است فى زمان الحاضر در زمان سابق آن جور محل ابتلا نبود. اين را مىگويم كه برويد تأمّل كنيد كه چه جور شده است در اين زمان. مسأله مهمّه اويسهاى است كه ببينيم كجا مىرسد ان شاء الله.
|