جلسه 405

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 405 آ
نام استاد:آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه مى‏فرمايد سابع مطهّرات انتقال است. بعد مى‏فرمايد مثل اينكه انتقال پيدا كند دم انسان يا دم حيوانى كه ذى النّفس است كه آن دم محكوم به نجاست است. آن دم انسان يا دم حيوان ذى النّفس منتقل بشود به جوف بق يا جوف القمّل. اين انتقال موجب مى‏شود كه آن دم نجس اوّلى پاك بشود. و بعد يك مثال ديگرى مى‏گويد مثل انتقال بول از انسان يا از حيوان غير مأكول اللحم كه بولش نجس است، منتقل بشود به نباتات يا به اشجار جوف آنها و عروق آنها، بعد از انتقال اين محكوم به طهارت مى‏شود. براى مطهّريت انتقال يك شرطى را هم در عبارت ذكر مى‏كند. مى‏گويد انتقال مطهّر است با اين شرط. شرطش اين است كه اضافه اوّليه بالانتقال يعنى عند الانتقال والحكم بالطّهاره قطع بشود لا يقال آن دمى كه بق را كشتند و به ثوب اصابت كرد لا يقال انّه دم الانسان. اسناد اين دم از انسان منقطع شده است. بلكه اسنادش به منتقلٌ عليه است. مى‏گويند دم البق است. آن بولى كه منتقل شد به اوراق الاشجار و عروق الاشجار به او وقتى كه ورق الشّجر يا خود شاخه شجر را كسى شكاند و دستش تَر شد مى‏گويد رطوبت الشّجر و رطوبت النّبات و اسناد اوّلى كه اين بول است، اين اسناد منقطع مى‏شود. اين كلامى است كه ايشان در ظاهر مى‏فرمايد. عرض مى‏كنم بر اينكه اين سابع مطهّر سابع را در مقابل استحاله و انقلاب ذكر مى‏كند. يكى از مطهّرات استحاله است و ديگرى انقلاب بود. و يكى هم كه در ضمن استحاله و انقلاب ذكر شد، استهلاك بود. يكى از مطهّرات استهلاك بود و ديگرى استحاله و ديگرى انقلاب. اين انتقلال را در مقابل آنها ذكر مى‏كند. پس لازمه‏اش اين است كه انتقالى كه نه استحاله است، نه استهلاك است و نه انقلاب است، اين انتقال در مقابل آنها يكى از مطهّرات است. اين مطلبى است كه جماعتى به اين معنا اين معنا را ذكر كرده‏اند و نفى خلاف كرده‏اند. بلكه بعضى‏ها دعو الاجماع كرده‏اند كه گفته‏اند اين انتقال هم خودش فى نفسه مطهّر است. بعضى‏ها علاوه بر اين دعواى اجماع يك دعواى سيره‏اى هم، مراد سيره متشرّعه است. اين انتقال از مطهّرات است للاجماع و لسّيره يعنى سيره متشرّعه. البتّه كما اينكه واضح خواهد شد اين انتقال روايت خاصّه‏اى معتبره‏اى ندارد. بدان جهت دليل اين يا بايد اگر شى‏ء آخر بشود، اگر موافق قاعده بشود اين مطهّريتش، احتياج به سيره و اجماع ندارد. و امّا اگر يك جا خلاف القاعده شد، قاعده اوّليه عدم مطهّريت بود، ملتزم به مطهّريت شديم، آن جا بايد دليل داشته باشد. از اجماعى، سيره‏اى، چيز ديگرى، على ما...
عرض مى‏كنم بر اينكه اين انتقالى كه هست، اين انتقال داخل استحاله نيست. على ما...يعنى لازم نيست اين انتقال داخل استحاله بشود. ولكن در بحث استحاله يك مطلبى را گفتيم. آن مطلب در ما نحن فيه جارى مى‏شود. ولو انتقال استحاله نباشد. اگر يادتان بوده باشد، عرض كرديم عناوين نجسه من البول و الدّم و هكذا كافر، ميته، و غير ذالك، اينها به نظر العرف عناوين جهات تقييديه هستند. يعنى مقوّم حكم هستند. شى‏ء خارجى محكوم به نجاست مى‏شود. امّا بما انّه بولٌ، بما انّه دمٌ، و بما انّه كلبٌ و غير ذالك. در فرق ما بين متنجّسات و اعيان نجسه اين جور گفتيم، در اعيان نجسه اين عناوين مقوّم هستند. بدان جهت بعد زوال العنوان آن نجاستى كه به عنوان كلب بود، او از بين مى‏رود. اگر اين ملك به عنوان آخرى نجس بوده باشد، آن نجس آخر است. عنوان كلبى نيست. نجاست كلبى نيست. بدان جهت‏
گفتيم زوال عنوان هم احتياج به استحاله ندارد. در بعضى موارد. چون كه عنوان نجس زايل مى‏شود از شى‏ء ولو شى‏ء همان موجود است ولكن عنوان زايل مى‏شود. گفتيم نجاستش هم برطرف مى‏شود. كما اينكه در عنوان كافر و مشركم خواهيم گفت. وقتى كه شخص مسلمان شد، همان شخص است كه ديروز كافر بود. وجودى عوض نشده است. موجودى تغيير پيدا نكرده است. ولكن بر اينكه عنوان، عنوان كافر وقتى كه منتفى شد، نجاست هم مى‏رود. على هذا الاساس شما اگر فرض كرديد دمى را كه بق از بدن انسان مكيد، آن دم، دم الانسان بود وقتى كه به جوف بق منتقل شد، در جوف البق طورى شد كه الان عرفاً وقتى كه اين بق را كشتند و اين دم بروز كرد، ظهور كرد، طورى است كه عرفاً نمى‏گويند اين دم الانسان است. دم انسان اطلاق نمى‏شود. مضاف يعنى اسناد به انسان نمى‏شود دم الانسان. يا دم حيوان ذى النّفس. فرقى نمى‏كند. اگر فرض كرديم اين جور شد كه اضافه قطع شد، بلكه اضافه‏اش را به بق و قمّل دادند و گفتند خون بق است، خون اين براغيس است در ثياب كه در روايات سؤال شده است از دم البراغيس و ان كثر فى الثّوب، امام فرمود، لا بعث. وقتى كه اين مضاف الى البق شد، مضاف به انسان نشد، گفته نشد كه هذا دم الانسان، كان دم الانسان بله ولكن بالفعل دم انسان است اضافه قطع شد، على القاعده حكم به طهارت مى‏شود. چرا؟ چون كه موضوع نجاست دم الانسان و دم حيوان ذى النّفس بود. حيوان ذى النّفس ديگر كه از اوّل نبود دم انسان هم نبود. نيست فعلاً. پس مى‏شود دم البق. مضاف به او مى‏شود. اين را ديگر از اين حرف تقريب من بايد پيدا كنيد. در مطهّريت لازم نيست كه مضاف بشود به منتقلٌ عليه. همين كه اضافه از منتقلٌ عنه قطع شد، نجاست هم تمام مى‏شود. چون كه موضوع بما...دم الانسان بود يا فرض بفرماييد دم آن حيوان سائل بود. وقتى كه اين اضافه قطع شد، نجاست هم منتقطع مى‏شود. بدان جهت اگر اضافه‏اش به منتقلٌ عليه هم داده نمى‏شد، ما حكم مى‏كرديم نجاست سابقى رفته است.
سؤال؟ يك خورده صبر كنيد. زود است. بدان جهت است اگر اين قطع اضافه منتقل شد، آن اضافه قطع شد، نجاست هم مى‏رود. غايت الامر اگر مضاف به منتقلٌ عليه شد، منتقلٌ عليه دليل طهارت داشت، حكم به طهارتش مى‏كنيم و آن دليل اجتهادى. دليل داريم كه لا بعث بدم البراغيس و ان كثر فى الثّوب. دم براغيس يعنى ما ليس له نفسٌ سائله، براغيس و ما ليس له نفسٌ پاك است. تمسّك به اطلاق او مى‏كنيم. اگر نه، دليل اجتهادى نداشتيم. شك كرديم اين مضافٌ عليه، شيئى كه مضاف به انسانى مى‏شود پاك است يا نه، رجوع به اصالت الطّهاره مى‏كنيم. بدان جهت اگر اضافه قطع شده بود تنها، بدان جهت فرض مى‏كرديم به منتقلٌ عليه مضاف نمى‏شد، باز محكوم به طهارت بود لاصالت الطّهاره. چون كه از عنوان نجس خارج شده است. و كذالك فرض بفرماييد در جايى كه فرض كنيد درختى را آب دادند به بولهايى كه جمع كرده بودند از آن چيزى كه هست، مى‏آيد وارد مى‏شود به اين بستان و اين درختها سيراب به آن بول مى‏شوند. اين بلّوعه‏ها نهر مى‏شوند و به آنها سيراب مى‏شود، چيز مرسومى هست. منتهى وقتى كه سيراب كردند وقتى كه شاخه درخت را كسى شكاند، اين رطوبتى كه به دستش خورد، اين را نمى‏گويد بر اينكه بول انسان است. يا بول حيوان ذى النّفس است. بلكه رطوبت الشّجر مى‏گويد. اين مثال دوّمى كه ايشان فرموده است، اين مثال دوّمى بعيد نيست داخل استحاله بشود. چون وقتى كه اين را مى‏شكند و رطوبتى كه به دست مى‏خورد، مى‏گويد اين رطوبت شجر است. رطوبت غير از آن بول است كه مائيّت دارد. اين رطوبت الشّجر است. مثل فرض بفرماييد رطوبت ديوارى كه هست، رطوبت ديوار ولو از بول بوده باشد محكوم به نجاست نيست كه مائيّت نداشته باشد، اجزاء ماء نبوده باشد. محكوم به نجاست نيست. مجرّد رطوبت كه يك خورده تَر است. على هذا اين داخل استحاله مى‏شود. اين ممكن است استحاله بشود. شاهد بر اينكه اين استحاله است اگر به بول بعيد است درخت و مزرعه را سيراب كنند. آب متنجّس به بول كه آب بلّوعه‏ها است مى‏آيد به مزارع، مرسوم نيست. آن آب متنجّس است. آبهاى قليلى است كه از هر خانه‏اى خارج مى‏شود متنجّس يعنى در آن ذرّات غايط است، بول است، متنجّس است، اينها جمع مى‏شوند و نهر مى‏شوند كه مرسوم است در بلاد و باغات. آن ماء، ماء متنجّس است كه مى‏آيد آن ماء متنجّس به استحاله كما ذكرنا، به استحاله كه موجود آخر بشود، پاك مى‏شود. در صورتى كه موجود آخر شد، ظرفش، ظرف متنجّس نباشد. بما انّه اين ماء المتنجّس درخت‏ها از او سيراب شد اين را موجود آخر مى‏دانند اين رطوبت را. آن رطوبت اوّلى نمى‏داند. مع ذالك حكم مى‏كنند به طهارت كه پاك است. در اين رطوبت اشجار كسى اشكال نكرده است و نمى‏تواند هم اشكال بكند. با وجود اينكه قطع اضافه در اعيان نجسه مطهّر است و عنوان نجس را از بين مى‏برد. در متنجّسات كه قطع اضافه فايده ندارد. مثل چه مى‏شود. مثل اينكه فرض بفرماييد يك گوسفندى را مى‏خواستند سرش را ببرند آب متنجّس را گذاشتند. حيوان هم خيلى تشنه بود. قبلاً آب نمك داده بودند، خيلى تشنه بود. كم هم داده بودند. اين همه آب متنجّس را سر كشيد. همان جا سر بريدند و سلّاخى هم همان جا كردند. اين آب از معده آمد بيرون. چون كه همين الان خورده بود. آن متنجّس است. بلااشكال متنجّس است. چرا؟ چون كه عين همان آب است. عين همان آب است. مجرّد ظرف متنجّس تفاوت كند. ظرفش اوّل در آن ديگ بود بعد در معده شده است اين كه مطهّر نيست. اين كه اين رطوبات در اشجار را كه از ماء متنجّس است اين را مى‏گويند طاهر، به جهت اين است كه اين استحاله است. پس از اين جا معلوم شد وجه اين كه مى‏گوييم انتقال مطهّر است يعنى اضافه‏اى كه مقوّم عنوان نجس است، آن اضافه از بين مى‏رود. اين احتياج به دليل خاصّى ندارد. چون كه آن اضافه‏اى كه با او آن اضافه مقوّم عنوان نجس بود، آن اضافه از بين رفت، بدان جهت مى‏گوييم پاك است. روى اين اصل است كه شرط مى‏كند در عبارت عروه كه انتقال آن وقتى مطهّر مى‏شود كه اضافة اوّليه منقطع شده باشد. به حيثٌ كه اين را ديگر نگويند كه دم الانسان است. نگويند كه بول الانسان است. وقتى كه اين اضافه قطع شد، آن وقت مى‏شود پاك. در جايى كه اضافه قطع شد و آن نجاست اوّلى از بين رفت ولكن به مضافٌ عليه وقتى كه منتسب شد، آن مضافٌ عليه بايد موجب بشود كه يا عنوان طاهر، اضافه ثانويه بايد موجب بشود كه يا عنوان طاهر به او منتطبق بشود طاهرى كه دليل اجتهادى دارد. يا اگر اين جور دليل اجتهادى نداشته باشد، بايد مورد اصالت الطّهاره بشود كه حكم بكنيم كه آيا اين شى‏ء آخر نجس است؟ مثلاً دم البراغيس نجس است يا نجس نيست، به اصالت الطّهاره بگوييم بر اينكه پاك است. اصل صورت مطلب اين است. منهنا مشكل مى‏شود اين امر فى زماننا هذا. در چه چيز؟ اين عمليه جراحيه‏هايى كه در بدن انسان جارى مى‏كنند. عمل جرّاحى مى‏كنند كه مى‏بينيم جزئى را از خود بدن اين شخص برمى‏دارند و به عضو ديگرش مى‏گذارند. يا عضوى را از بدن انسان آخر حىًّ او ميّتً بر مى‏دارند، جزء بدن اين شخص قرار مى‏دهند. اين اشكال پيدا مى‏كند. اشكال كجا است؟ يك وقت اين است كه آن عضوى را كه از او برمى‏دارند، از حيوانى برمى‏دارند فرض بفرماييد يا از انسانى برمى‏دارند يا از خود انسان برمى‏دارند به عضو ديگرش مى‏گذارند تارتاً در اين عمليه جراحيه، آن جزء، جزء باطنى مى‏شود. مثل كلّيه‏اى كه برداشتند به كلّيه اين گذاشتند از شخص حيّى، ميّتى، حيوانى، آنها اشكالى ندارد. پيش ما اشكالى ندارد. ولو جماعاتى گفته‏اند آن هم جايز نيست. بايد رفع كنند. چرا؟ براى اينكه وقتى كه آن كلّيه را از او برداشتند، اين جزء مبان من الحى شد يا جزء مبان من الميّت شد، اجزاء ميّت است و محكوم به نجاست است. وقتى كه وصل به بدن اين شخص كردند، اين مى‏شود حامل النّجاسه فى صلاته. اين صلاتش باطل مى‏شود. ولو جماعتى اين جور گفته‏اند و گفته‏اند در صدق حمل لازم نيست كه انسان به ظاهر بدنش حمل كند. به باطن بدنش هم حمل كند، آن نمازش محكوم به بطلان است. نه، اين پيش ما درست نيست. اگر بنا شد بر اينكه جزء باطن بشود براى نماز اشكال ندارد. اگر برداشتن از حىّ ديگرى جايز بشود يا از ميّتى جايز بشود و بگذارند، بعد از گذاشتن و بعد از التحام باطن بشود اين اشكالى ندارد. چون كه آن كه معتبر در باب صلاة است طهارت ظاهر بدن است. با باطن كارى ندارد ادلّه. انّما عليكم غسل الظّواهر. مفروض اين است كه غسل ظواهر در ما نحن فيه شده است، آن باطن شده است. انّما الكلام در جايى است كه آن جزئى كه در عمليه جراحيه در بدن مى‏شود، جزئى است كه ظاهر است و يك تكّه از گوشت رانش را بريده‏اند يا از جاى ديگرش را بريده‏اند و وصل كرده‏اند به تكّه ديگرى كه آن هم ظاهر است و ديده مى‏شود. اشكال در اين است كه در ما نحن فيه، اضافه منقطع نمى‏شود. ولو اين جزء التحام پيدا كند، باطن نشده است. اگر باطن بشود و روى آن پوست بيايد از بدن، آن اشكالى ندارد گفتيم. و امّا در صورتى كه باطن نشده است و همين جور ديده مى‏شود، اين تكّه‏اى كه اين جا گذاشتند. اين جزء مبان من الحى است. جزء مبان من الحى ميتةٌ. نجس است. چه از حىّ انسان بوده باشد، چه از خود اين شخص بوده باشد، چه از شخص آخر، يا از حيوان بوده باشد. در بحث نجاست الميته گذشت. يكى از چيزهايى كه حكم شده است و انّه ميتةٌ يعنى حكم ميته را دارد، جزء مبان من الحى است. حى انسان باشد، يا غير الانسان. فرق نمى‏كند. حكم شده است كه انّه ميتةٌ آن جزء. خوب على هذا اين ميته شد. اين تطهير نمى‏شود كه. اين قابل تطهير نيست. بدان جهت در اين عمليه جراحيه‏ها اين سعوبت پيدا مى‏شود كه اگر اينها جزء ظاهر بشوند، جزء باطن بشوند، جزء ظاهر بمانند، چون كه اضافه اوّليه قطع نشده است، چيزى كه هست ما دليل نداريم كه اين جزء پاك مى‏شود. بلكه مقتضاى آنى كه گفته است جزء المبان من الحى ميتةٌ، مقتضى اطلاق او و عموم او اين است كه اين الان هم ميته است. قابل تطهير نيست.
سؤال؟ يك مثلى بگويم يادتان باشد. در پيشانى كسى يك خطّى هست. بعد از صد سال هم هست. صد سال هم عمر كرده است. همان خط باقى است. مى‏گويد اين خطّى كه مى‏بينى از كوه افتاده بودم. اين جا بريده شده بود و اين جاى او است. صبر كنيد. يكى يكى. اين گوشت وقتى كه صد سال هم عمر بكند در ظاهر باشد منتهى كسى نمى‏داند خيال مى‏كند كه اصلى است. از اوّل همين جور بوده است، آن يك مطلب ديگرى است. ولكن آن رفقايش، آنهايى كه با هم بودند، دستش باز بود. مى‏گويد اين همان گوشت است كه بريدند از فلان جاى تو. عرف هم مى‏گويد. عقل چيست؟ على هذا الاساس اگر بنا بشود آن دليل آن جزء مبان اطلاق عمومى داشته باشد و اين طرف دليلى ندارد كه دليل اجتهادى داشته باشيم كه انسان تمام اجزائه پاك است. اين طهارت به اصل اوّليه است. اگر دليل فقط آن طرف داشته باشد كه جزء مبان من الحى نجس است، ميته است و اين طرف دليل اجتهادى نداشته باشد، خوب تمسّك به او مى‏شود. و اگر اين طرف هم دليل بر طهارت داشته باشد، آن هم دليل بر نجاست اضافه چون كه قطع نشده است. مع ذالك مى‏گويند كه دست تو است الان. ولكن اضافه قطع نشده است كه اين همان جزء مبان است. فعلاً هم همان جزء مبان است. اگر اين جور گفته بوده باشد، هر دو دليل اجتهادى بر طهارت داشته باشد، آنجا ممكن است كه كسى بگويد اينها تعارض مى‏كنند، تساقط مى‏كنند، رجوع به قاعده طهارت مى‏شود. و امّا در مواردى كه آن چيز مثل اين بدن انسان باشد كه دليل اجتهادى نيست. مقتضى الاصل العملى، اصل اوّلى طهارت الانسان است، كفر نجاست مى‏آورد، براى شخص به آن حساب است، آن دليلى جزء مبان من الحى نجسٌ، بدان جهت ما تا حال نتوانستيم راهى پيدا كنيم به تصحيح اين عمليه از حيث طهارت و نجاست. والاّ جزء بدن انسان قطع كنند، به جزء ديگرش بچسبانند از جزء بدن خودش يا از حيوان اشكالى ندارد. ولكن اين من حيث الطّهارت و النّجاسه مبتلا به اين اشكال مى‏شود كه ما تا امروز عاجز از حلّش هستيم. عرض مى‏كنم حرج هميشه تكليف را برمى‏دارد. خوب شد ايشان اين حرف را گفت. ممكن است شخصى بگويد بر اينكه ديگر براى اين شخص وضو گرفتن حرجى است. ديگر نمى‏تواند وضو بگيرد. چون كه اين نجس است. اين را بايد بشورد. اين هم قابل تطهير نيست. برادشتنش هم بعد از التحام حرجى است. وجوب الصّلاة مع الوضو برداشته مى‏شود. تيّمم بكند. اين عيب ندارد. امّا كلام در طهارتش است كه نجاست اين مرتفع نمى‏شود. بدان جهت چيزى خورد به اين همان آثار نجاست باقى است.
سؤال؟ما نگفتيم كه زنده نمى‏شود. يا زنده مى‏ماند. ما اين حرف را نگفتيم. ولكن كلام اين است كه اين همان جزء است كه اوّل زنده بود چون كه جزء بدن فلانى بود. الان زنده است چون كه در بدن شخص ديگر گذاشته‏اند. فرقى نمى‏كند. اين اشكال در ذهن ما هست و تا حال هم راهى براى حلّش پيدا نكرده‏ايم. باز تكرار مى‏كنم اين در جايى است كه جزء مبانى كه هست، ظاهر بوده باشد. در ظاهر بدن انسان بوده باشد و امّا قشرى بيايد او را باطن بكند، آنى كه آن جماعت گفته‏اند آن را ما قبول نداريم. آن اشكال ندارد. يا اصل نجس نمى‏شود بعد سيرورته باطناً چون كه اعتبار نجاست لغو است. يا اگر نجس هم بشود اثرى ندارد. مبطل صلاة نيست. و غسل او لزومى ندارد. ظاهر بدن را بايد بشورد كه همان ظاهر قشر است. اين هذا تمام الكلام در اين جهت.
سؤال؟ شارع گفته است. من چه مى‏دانم چرا گفته است. نه. ميته هم نيست. گوسفندها راه مى‏روند.
يك چيزى يادم افتاد كه بگويم. يك روايتى هست. اگر آن روايت من حيث السّند تمام بود اين عقده را لعلّ حل مى‏كرد. آن روايت، اين روايتى است كه براى شما مى‏خوانم. اين در باب 3 وسائل، باب 31، از ابواب لباس المصلّى است، الحسن ابن الفضل الطبرسى فى مكارم الاخلاق عن زراره از زراره نقل مى‏كند عن ابى عبد الله (ع). قال، سأله ابى و أنا حاضر. زراره مى‏گويد، پدرم اعين سؤال كرد از امام صادق (ع) و من هم بودم. ان الرّجل يثبت السّنه. مرد دندانش مى‏افتد و اخض سنّ انسانٍ ميّتٍ. اين شخص زيرك بود. فاخذ معلوم مى‏شود اين كارها آن وقت بود كه الان هم معلوم نيست كه اين كار را بتوانند صورت بدهند. فاخذ سنّ انسانٍ ميّتٍ فجعله مكانه. آن دندان شخص مرده را كند و گذاشت جاى دندان خودش. قال، لا بعث. امام فرمود: عيبى ندارد. ظاهر لا بعث اين است كه نه، از هيچ جهت مانعى نيست. نه از حيث نجاست. چون كه بدن ميّت نجس است ديگر به مردن. منتهى اين جا دو تا مطلب است. يك سبك است. يكى اين است كه اين فاخذ سنّ انسانٍ ميّت، اطلاق دارد. شايد آن ميّت غسل داده شده بود و پاك شده بود. اين را مى‏شود گفت كه خوب استبسال نفرمود امام (ع). على الاطلاق فرمود، لا بعث. اين معلوم مى‏شود. وقتى كه ملتحم شد و دندان اين شخص حساب شد، ولو اضافه هم قطع نشده است. چون كه اين دندان آن فلانى مرده بدبخت است كه كندى و گذاشتى دهانت. ولو اضافه هم قطع نشود اين روايت مى‏گويد لا بعث. اشكال ديگرش اين است كه اسف اين است در بعضى كتبى كه ما داشتيم سندها به ما نرسيده است. نه سند به آن كتاب به ما رسيده است، نه روايتى را كه صاحب الكتاب نقل مى‏كند به عنوان، پيش ما مرفوعه مى‏شود. چون كه سند ندارد. حسن ابن فضل طبرسى. افرض ما سند دارشتيم به او. چون كه صاحب وسائل سند دارد به او. سندش هم معتبر است. خيلى خوب، اين جهتش هم اصلاح شد. امّا حسن ابن فضل طبرسى كه زراره را نديده است. اين زراره كه نقل مى‏كند با وسائط نقل مى‏كند. وسائطش را به ما نقل نكرده است. بدان جهت اين روايت يك روايت مرفوعه از آب در مى‏آيد نسبت به ما. بدان جهت به او نمى‏توانيم تمسّك كنيم. اگر اين روايت من حيث السّند تمام بود، مشكل حل شده بود كانّ. عرض مى‏كنم. بعد از اينكه صاحب العروه اين حرف را مى‏فرمايد انتقال را، سؤال؟ سن اوّلاً عضو داخلى حساب نمى‏شود. عضو داخلى را شستن لازم نيست. امّا سن وقتى كه از خارج آمد مثل اين كه يك استخوانى از خارج آمد و انسان گذاشت دهانش. آن استخوان نجس بود. دستش هم پاك بود. در داخل دهان دستش را برد و زد به آن استخوان. نجس مى‏شود. سابقاً گفتيم جوف اگر ظرف ملاقات بشود نجس مى‏شود. جوف اگر ظرف ملاقات دو شى‏ء خارجى شد، او نجس مى‏شود. او اشكالى ندارد. انّما الكلام در اين است كه آن شيئى كه فرض بفرماييد در بدن گذاشته مى‏شود بگوييم كه اين ديگر اضافه‏اش قطع شده است. اين دندان را وقتى كه گذاشت به دهانش ملتحم شد، مثل آن استخوان كلب نيست كه در دهان نگه داشته است.
سؤال؟ آب كشيدن را نمى‏گوييم. خودش حمل نجس. دستت نجس مى‏شود. كلام اينها را مى‏گويد. طعامى را كه گذاشت، آن طعام نجس مى‏شود. چون كه ملاقات مى‏كند با رطوبت، با نجاست خارجيه. چون كه اين معنا اين محصور است، مثل اينكه يك استخوان كلب را در دهان نگه داشته است و آب مى‏خورد. آن حرام است. آب نجس مى‏شود. چون كه ظرف ملاقات با آن عضم ولو در دهان است ولكن هر دو شى‏ء خارجى است. روى اين اساس اين اشكال پيدا مى‏كند و تا امروز كه نتوانستيم حل كنيم.
سؤال؟ ميت الانسان محكوم به نجاست است. به تمام اجزائه به غسل دادن پاك مى‏شود. اين هم استخوان اين شخص ميت را برداشته است. آنى كه جزء مبان من الحى ميتة آن لحم و.. اينها است چون كه استخوان خود ميته پاك است. چند چيزى كه از ميته پاك است يكى هم نفس العضم است. كلام ما دندان شخص ميت بود. دندان شخص ميت تا مادامى كه غسل نداده‏اند نجس است. ميت از سر تا پا از اعيان نجسه است. عرض كرديم اين معنا گذشت. بدان جهت در ما نحن فيه مى‏ماند يك فرعى شايد بعد شماها انشاء الله حل كنيد اين مسئله را. بعله مى‏ماند اين مسئله‏اى كه، سؤال؟... اين مجرد دعوى است. واقعيت است عيبى ندارد، واقعيت را حفظ كنيد كه به درد بخورد. عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه مى‏ماند اين مسئله‏اى، ايشان يك مسئله مى‏فرمايد، مى‏فرمايد كه اگر انسان بغى را كه مى‏نشت به بدنش كشت. و از آن بغ يا از آن برغوس دمى خارج شد. نمى‏داند بر اين كه اين دم، دم بغ است منتصب به او است، يا دم، دم انسان است محكوم به نجاست است. اين محكوم است به طهارت. چون كه نمى‏دانيم اين دم، دم الانسان است. چونكه نمى‏دانيم، نمى‏دانيم شك داريم كه اين دم، دم انسان است يا نه، اصل اين است كه دم انسان نيست.
موضوع نجاست متنفى مى‏شود، نجاست هم منتفى مى‏شود. نمى‏خواهيم بگوييم كه دم برغوس است او اثبات نمى‏خواهد. اين دم، دم انسان نيست، دم حيوان نفس سائله دارد نيست اين كافى است در حكم به طهارت. از اين استسحاب هم اگر قطع نظر بكنيد، اقماض بكنيد، بگوييد معارضه دارد با عدم كونه دم بغ كه در روايات موضوع طهارت است معارضه دارد نوبت مى‏رسد به اصالت الطهاره. اين مسئله را سابقا بحث كرده‏ايم. ولكن ايشان در اين فرع و عند القتل، دمى خارج شد كه شك دارد دم بغ است يا دم الانسان است محكوم به طهارت است بعد از گفتن اين كه سابقا بحث كرديم يك چيزى را در عبارت ذكر مى‏كند كه او محل انزار شده است. مى‏فرمايد نعم، لو علم انّه هو الذى مسه من الانسان. بداند كه اين خون، همان خونى است كه از انسان مس كرده است. يعنى اضافه قطع نشده باشد. در اين صورت اين خون محكوم به نجاست است. اگر بداند اين خون، همان خونى است كه از انسان، از بدن انسان مس كرده است. چونكه اضافه قطع نشده است. همان خون بدن انسان است. همين كه خورد زد كشت. اينجور بوده باشد اين در اين صورت محكوم به نجاست مى‏شود، مثل دم علق مى‏شود. اين زالو را وقتى كه انسان مى‏گذارد روى بدنش زالو خون‏ها را از رگ‏ها مى‏مكد آن خون، تا مادامى كه در بدن است، باطن است ظاهر نشده است. دليل نداريم كه خون انسان در بدن نجس است. وقتى كه به جوف زالو هم مى‏رود، از جوف به جوف رفته است، دليلى بر نجاست نداريم. وقتى كه زالو را كسى زد له كرد يا بغ را زد له كرد اين خون درآمد بيرون خون انسان است ظاهر شده است. اين دم بغ هم مثل آن خون زالو مى‏شود. وقتى كه ظاهر شد محكوم به نجاست مى‏شود چون كه دم الانسان است. ايشان در عبارتش فرموده است كه لو علم، بداند شخص اين خون همان خونى است كه از بدن انسان مس كرده است. يعنى همين جور كه خون از بدن انسان مس مى‏كرد همان خون مثل آن خون در جوف زالو چه جور عين خون انسان بود، اين هم همان عين خون انسان است. بعضى از اعضام حاشيه زده‏اند، ولو شكّ. ولو شكّ يعنى اگر بدانيم كه اين را از بدن انسان مس كرده است، ولكن نمى‏دانيم كه اين خون همان خون است. احتمال مى‏دهيم كه اين خون، خون انسان بودن مبدل شده باشد به رطوبت بغ و دم البغ كه اين دم البغ است، اين شك در استحاله مى‏شود. در اينجا گفته‏اند در مورد الشك حكم به نجاست مى‏شود كما فى ساير موارد شك فى استحاله. اين حاشيه اينجا جا دارد صحيح است يا نيست به شرط الحيات هفته ديگر انشاء الله.