جلسه 405
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 405 آ
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه مىفرمايد سابع مطهّرات انتقال است. بعد مىفرمايد مثل اينكه انتقال پيدا كند دم انسان يا دم حيوانى كه ذى النّفس است كه آن دم محكوم به نجاست است. آن دم انسان يا دم حيوان ذى النّفس منتقل بشود به جوف بق يا جوف القمّل. اين انتقال موجب مىشود كه آن دم نجس اوّلى پاك بشود. و بعد يك مثال ديگرى مىگويد مثل انتقال بول از انسان يا از حيوان غير مأكول اللحم كه بولش نجس است، منتقل بشود به نباتات يا به اشجار جوف آنها و عروق آنها، بعد از انتقال اين محكوم به طهارت مىشود. براى مطهّريت انتقال يك شرطى را هم در عبارت ذكر مىكند. مىگويد انتقال مطهّر است با اين شرط. شرطش اين است كه اضافه اوّليه بالانتقال يعنى عند الانتقال والحكم بالطّهاره قطع بشود لا يقال آن دمى كه بق را كشتند و به ثوب اصابت كرد لا يقال انّه دم الانسان. اسناد اين دم از انسان منقطع شده است. بلكه اسنادش به منتقلٌ عليه است. مىگويند دم البق است. آن بولى كه منتقل شد به اوراق الاشجار و عروق الاشجار به او وقتى كه ورق الشّجر يا خود شاخه شجر را كسى شكاند و دستش تَر شد مىگويد رطوبت الشّجر و رطوبت النّبات و اسناد اوّلى كه اين بول است، اين اسناد منقطع مىشود. اين كلامى است كه ايشان در ظاهر مىفرمايد. عرض مىكنم بر اينكه اين سابع مطهّر سابع را در مقابل استحاله و انقلاب ذكر مىكند. يكى از مطهّرات استحاله است و ديگرى انقلاب بود. و يكى هم كه در ضمن استحاله و انقلاب ذكر شد، استهلاك بود. يكى از مطهّرات استهلاك بود و ديگرى استحاله و ديگرى انقلاب. اين انتقلال را در مقابل آنها ذكر مىكند. پس لازمهاش اين است كه انتقالى كه نه استحاله است، نه استهلاك است و نه انقلاب است، اين انتقال در مقابل آنها يكى از مطهّرات است. اين مطلبى است كه جماعتى به اين معنا اين معنا را ذكر كردهاند و نفى خلاف كردهاند. بلكه بعضىها دعو الاجماع كردهاند كه گفتهاند اين انتقال هم خودش فى نفسه مطهّر است. بعضىها علاوه بر اين دعواى اجماع يك دعواى سيرهاى هم، مراد سيره متشرّعه است. اين انتقال از مطهّرات است للاجماع و لسّيره يعنى سيره متشرّعه. البتّه كما اينكه واضح خواهد شد اين انتقال روايت خاصّهاى معتبرهاى ندارد. بدان جهت دليل اين يا بايد اگر شىء آخر بشود، اگر موافق قاعده بشود اين مطهّريتش، احتياج به سيره و اجماع ندارد. و امّا اگر يك جا خلاف القاعده شد، قاعده اوّليه عدم مطهّريت بود، ملتزم به مطهّريت شديم، آن جا بايد دليل داشته باشد. از اجماعى، سيرهاى، چيز ديگرى، على ما...
عرض مىكنم بر اينكه اين انتقالى كه هست، اين انتقال داخل استحاله نيست. على ما...يعنى لازم نيست اين انتقال داخل استحاله بشود. ولكن در بحث استحاله يك مطلبى را گفتيم. آن مطلب در ما نحن فيه جارى مىشود. ولو انتقال استحاله نباشد. اگر يادتان بوده باشد، عرض كرديم عناوين نجسه من البول و الدّم و هكذا كافر، ميته، و غير ذالك، اينها به نظر العرف عناوين جهات تقييديه هستند. يعنى مقوّم حكم هستند. شىء خارجى محكوم به نجاست مىشود. امّا بما انّه بولٌ، بما انّه دمٌ، و بما انّه كلبٌ و غير ذالك. در فرق ما بين متنجّسات و اعيان نجسه اين جور گفتيم، در اعيان نجسه اين عناوين مقوّم هستند. بدان جهت بعد زوال العنوان آن نجاستى كه به عنوان كلب بود، او از بين مىرود. اگر اين ملك به عنوان آخرى نجس بوده باشد، آن نجس آخر است. عنوان كلبى نيست. نجاست كلبى نيست. بدان جهت
گفتيم زوال عنوان هم احتياج به استحاله ندارد. در بعضى موارد. چون كه عنوان نجس زايل مىشود از شىء ولو شىء همان موجود است ولكن عنوان زايل مىشود. گفتيم نجاستش هم برطرف مىشود. كما اينكه در عنوان كافر و مشركم خواهيم گفت. وقتى كه شخص مسلمان شد، همان شخص است كه ديروز كافر بود. وجودى عوض نشده است. موجودى تغيير پيدا نكرده است. ولكن بر اينكه عنوان، عنوان كافر وقتى كه منتفى شد، نجاست هم مىرود. على هذا الاساس شما اگر فرض كرديد دمى را كه بق از بدن انسان مكيد، آن دم، دم الانسان بود وقتى كه به جوف بق منتقل شد، در جوف البق طورى شد كه الان عرفاً وقتى كه اين بق را كشتند و اين دم بروز كرد، ظهور كرد، طورى است كه عرفاً نمىگويند اين دم الانسان است. دم انسان اطلاق نمىشود. مضاف يعنى اسناد به انسان نمىشود دم الانسان. يا دم حيوان ذى النّفس. فرقى نمىكند. اگر فرض كرديم اين جور شد كه اضافه قطع شد، بلكه اضافهاش را به بق و قمّل دادند و گفتند خون بق است، خون اين براغيس است در ثياب كه در روايات سؤال شده است از دم البراغيس و ان كثر فى الثّوب، امام فرمود، لا بعث. وقتى كه اين مضاف الى البق شد، مضاف به انسان نشد، گفته نشد كه هذا دم الانسان، كان دم الانسان بله ولكن بالفعل دم انسان است اضافه قطع شد، على القاعده حكم به طهارت مىشود. چرا؟ چون كه موضوع نجاست دم الانسان و دم حيوان ذى النّفس بود. حيوان ذى النّفس ديگر كه از اوّل نبود دم انسان هم نبود. نيست فعلاً. پس مىشود دم البق. مضاف به او مىشود. اين را ديگر از اين حرف تقريب من بايد پيدا كنيد. در مطهّريت لازم نيست كه مضاف بشود به منتقلٌ عليه. همين كه اضافه از منتقلٌ عنه قطع شد، نجاست هم تمام مىشود. چون كه موضوع بما...دم الانسان بود يا فرض بفرماييد دم آن حيوان سائل بود. وقتى كه اين اضافه قطع شد، نجاست هم منتقطع مىشود. بدان جهت اگر اضافهاش به منتقلٌ عليه هم داده نمىشد، ما حكم مىكرديم نجاست سابقى رفته است.
سؤال؟ يك خورده صبر كنيد. زود است. بدان جهت است اگر اين قطع اضافه منتقل شد، آن اضافه قطع شد، نجاست هم مىرود. غايت الامر اگر مضاف به منتقلٌ عليه شد، منتقلٌ عليه دليل طهارت داشت، حكم به طهارتش مىكنيم و آن دليل اجتهادى. دليل داريم كه لا بعث بدم البراغيس و ان كثر فى الثّوب. دم براغيس يعنى ما ليس له نفسٌ سائله، براغيس و ما ليس له نفسٌ پاك است. تمسّك به اطلاق او مىكنيم. اگر نه، دليل اجتهادى نداشتيم. شك كرديم اين مضافٌ عليه، شيئى كه مضاف به انسانى مىشود پاك است يا نه، رجوع به اصالت الطّهاره مىكنيم. بدان جهت اگر اضافه قطع شده بود تنها، بدان جهت فرض مىكرديم به منتقلٌ عليه مضاف نمىشد، باز محكوم به طهارت بود لاصالت الطّهاره. چون كه از عنوان نجس خارج شده است. و كذالك فرض بفرماييد در جايى كه فرض كنيد درختى را آب دادند به بولهايى كه جمع كرده بودند از آن چيزى كه هست، مىآيد وارد مىشود به اين بستان و اين درختها سيراب به آن بول مىشوند. اين بلّوعهها نهر مىشوند و به آنها سيراب مىشود، چيز مرسومى هست. منتهى وقتى كه سيراب كردند وقتى كه شاخه درخت را كسى شكاند، اين رطوبتى كه به دستش خورد، اين را نمىگويد بر اينكه بول انسان است. يا بول حيوان ذى النّفس است. بلكه رطوبت الشّجر مىگويد. اين مثال دوّمى كه ايشان فرموده است، اين مثال دوّمى بعيد نيست داخل استحاله بشود. چون وقتى كه اين را مىشكند و رطوبتى كه به دست مىخورد، مىگويد اين رطوبت شجر است. رطوبت غير از آن بول است كه مائيّت دارد. اين رطوبت الشّجر است. مثل فرض بفرماييد رطوبت ديوارى كه هست، رطوبت ديوار ولو از بول بوده باشد محكوم به نجاست نيست كه مائيّت نداشته باشد، اجزاء ماء نبوده باشد. محكوم به نجاست نيست. مجرّد رطوبت كه يك خورده تَر است. على هذا اين داخل استحاله مىشود. اين ممكن است استحاله بشود. شاهد بر اينكه اين استحاله است اگر به بول بعيد است درخت و مزرعه را سيراب كنند. آب متنجّس به بول كه آب بلّوعهها است مىآيد به مزارع، مرسوم نيست. آن آب متنجّس است. آبهاى قليلى است كه از هر خانهاى خارج مىشود متنجّس يعنى در آن ذرّات غايط است، بول است، متنجّس است، اينها جمع مىشوند و نهر مىشوند كه مرسوم است در بلاد و باغات. آن ماء، ماء متنجّس است كه مىآيد آن ماء متنجّس به استحاله كما ذكرنا، به استحاله كه موجود آخر بشود، پاك مىشود. در صورتى كه موجود آخر شد، ظرفش، ظرف متنجّس نباشد. بما انّه اين ماء المتنجّس درختها از او سيراب شد اين را موجود آخر مىدانند اين رطوبت را. آن رطوبت اوّلى نمىداند. مع ذالك حكم مىكنند به طهارت كه پاك است. در اين رطوبت اشجار كسى اشكال نكرده است و نمىتواند هم اشكال بكند. با وجود اينكه قطع اضافه در اعيان نجسه مطهّر است و عنوان نجس را از بين مىبرد. در متنجّسات كه قطع اضافه فايده ندارد. مثل چه مىشود. مثل اينكه فرض بفرماييد يك گوسفندى را مىخواستند سرش را ببرند آب متنجّس را گذاشتند. حيوان هم خيلى تشنه بود. قبلاً آب نمك داده بودند، خيلى تشنه بود. كم هم داده بودند. اين همه آب متنجّس را سر كشيد. همان جا سر بريدند و سلّاخى هم همان جا كردند. اين آب از معده آمد بيرون. چون كه همين الان خورده بود. آن متنجّس است. بلااشكال متنجّس است. چرا؟ چون كه عين همان آب است. عين همان آب است. مجرّد ظرف متنجّس تفاوت كند. ظرفش اوّل در آن ديگ بود بعد در معده شده است اين كه مطهّر نيست. اين كه اين رطوبات در اشجار را كه از ماء متنجّس است اين را مىگويند طاهر، به جهت اين است كه اين استحاله است. پس از اين جا معلوم شد وجه اين كه مىگوييم انتقال مطهّر است يعنى اضافهاى كه مقوّم عنوان نجس است، آن اضافه از بين مىرود. اين احتياج به دليل خاصّى ندارد. چون كه آن اضافهاى كه با او آن اضافه مقوّم عنوان نجس بود، آن اضافه از بين رفت، بدان جهت مىگوييم پاك است. روى اين اصل است كه شرط مىكند در عبارت عروه كه انتقال آن وقتى مطهّر مىشود كه اضافة اوّليه منقطع شده باشد. به حيثٌ كه اين را ديگر نگويند كه دم الانسان است. نگويند كه بول الانسان است. وقتى كه اين اضافه قطع شد، آن وقت مىشود پاك. در جايى كه اضافه قطع شد و آن نجاست اوّلى از بين رفت ولكن به مضافٌ عليه وقتى كه منتسب شد، آن مضافٌ عليه بايد موجب بشود كه يا عنوان طاهر، اضافه ثانويه بايد موجب بشود كه يا عنوان طاهر به او منتطبق بشود طاهرى كه دليل اجتهادى دارد. يا اگر اين جور دليل اجتهادى نداشته باشد، بايد مورد اصالت الطّهاره بشود كه حكم بكنيم كه آيا اين شىء آخر نجس است؟ مثلاً دم البراغيس نجس است يا نجس نيست، به اصالت الطّهاره بگوييم بر اينكه پاك است. اصل صورت مطلب اين است. منهنا مشكل مىشود اين امر فى زماننا هذا. در چه چيز؟ اين عمليه جراحيههايى كه در بدن انسان جارى مىكنند. عمل جرّاحى مىكنند كه مىبينيم جزئى را از خود بدن اين شخص برمىدارند و به عضو ديگرش مىگذارند. يا عضوى را از بدن انسان آخر حىًّ او ميّتً بر مىدارند، جزء بدن اين شخص قرار مىدهند. اين اشكال پيدا مىكند. اشكال كجا است؟ يك وقت اين است كه آن عضوى را كه از او برمىدارند، از حيوانى برمىدارند فرض بفرماييد يا از انسانى برمىدارند يا از خود انسان برمىدارند به عضو ديگرش مىگذارند تارتاً در اين عمليه جراحيه، آن جزء، جزء باطنى مىشود. مثل كلّيهاى كه برداشتند به كلّيه اين گذاشتند از شخص حيّى، ميّتى، حيوانى، آنها اشكالى ندارد. پيش ما اشكالى ندارد. ولو جماعاتى گفتهاند آن هم جايز نيست. بايد رفع كنند. چرا؟ براى اينكه وقتى كه آن كلّيه را از او برداشتند، اين جزء مبان من الحى شد يا جزء مبان من الميّت شد، اجزاء ميّت است و محكوم به نجاست است. وقتى كه وصل به بدن اين شخص كردند، اين مىشود حامل النّجاسه فى صلاته. اين صلاتش باطل مىشود. ولو جماعتى اين جور گفتهاند و گفتهاند در صدق حمل لازم نيست كه انسان به ظاهر بدنش حمل كند. به باطن بدنش هم حمل كند، آن نمازش محكوم به بطلان است. نه، اين پيش ما درست نيست. اگر بنا شد بر اينكه جزء باطن بشود براى نماز اشكال ندارد. اگر برداشتن از حىّ ديگرى جايز بشود يا از ميّتى جايز بشود و بگذارند، بعد از گذاشتن و بعد از التحام باطن بشود اين اشكالى ندارد. چون كه آن كه معتبر در باب صلاة است طهارت ظاهر بدن است. با باطن كارى ندارد ادلّه. انّما عليكم غسل الظّواهر. مفروض اين است كه غسل ظواهر در ما نحن فيه شده است، آن باطن شده است. انّما الكلام در جايى است كه آن جزئى كه در عمليه جراحيه در بدن مىشود، جزئى است كه ظاهر است و يك تكّه از گوشت رانش را بريدهاند يا از جاى ديگرش را بريدهاند و وصل كردهاند به تكّه ديگرى كه آن هم ظاهر است و ديده مىشود. اشكال در اين است كه در ما نحن فيه، اضافه منقطع نمىشود. ولو اين جزء التحام پيدا كند، باطن نشده است. اگر باطن بشود و روى آن پوست بيايد از بدن، آن اشكالى ندارد گفتيم. و امّا در صورتى كه باطن نشده است و همين جور ديده مىشود، اين تكّهاى كه اين جا گذاشتند. اين جزء مبان من الحى است. جزء مبان من الحى ميتةٌ. نجس است. چه از حىّ انسان بوده باشد، چه از خود اين شخص بوده باشد، چه از شخص آخر، يا از حيوان بوده باشد. در بحث نجاست الميته گذشت. يكى از چيزهايى كه حكم شده است و انّه ميتةٌ يعنى حكم ميته را دارد، جزء مبان من الحى است. حى انسان باشد، يا غير الانسان. فرق نمىكند. حكم شده است كه انّه ميتةٌ آن جزء. خوب على هذا اين ميته شد. اين تطهير نمىشود كه. اين قابل تطهير نيست. بدان جهت در اين عمليه جراحيهها اين سعوبت پيدا مىشود كه اگر اينها جزء ظاهر بشوند، جزء باطن بشوند، جزء ظاهر بمانند، چون كه اضافه اوّليه قطع نشده است، چيزى كه هست ما دليل نداريم كه اين جزء پاك مىشود. بلكه مقتضاى آنى كه گفته است جزء المبان من الحى ميتةٌ، مقتضى اطلاق او و عموم او اين است كه اين الان هم ميته است. قابل تطهير نيست.
سؤال؟ يك مثلى بگويم يادتان باشد. در پيشانى كسى يك خطّى هست. بعد از صد سال هم هست. صد سال هم عمر كرده است. همان خط باقى است. مىگويد اين خطّى كه مىبينى از كوه افتاده بودم. اين جا بريده شده بود و اين جاى او است. صبر كنيد. يكى يكى. اين گوشت وقتى كه صد سال هم عمر بكند در ظاهر باشد منتهى كسى نمىداند خيال مىكند كه اصلى است. از اوّل همين جور بوده است، آن يك مطلب ديگرى است. ولكن آن رفقايش، آنهايى كه با هم بودند، دستش باز بود. مىگويد اين همان گوشت است كه بريدند از فلان جاى تو. عرف هم مىگويد. عقل چيست؟ على هذا الاساس اگر بنا بشود آن دليل آن جزء مبان اطلاق عمومى داشته باشد و اين طرف دليلى ندارد كه دليل اجتهادى داشته باشيم كه انسان تمام اجزائه پاك است. اين طهارت به اصل اوّليه است. اگر دليل فقط آن طرف داشته باشد كه جزء مبان من الحى نجس است، ميته است و اين طرف دليل اجتهادى نداشته باشد، خوب تمسّك به او مىشود. و اگر اين طرف هم دليل بر طهارت داشته باشد، آن هم دليل بر نجاست اضافه چون كه قطع نشده است. مع ذالك مىگويند كه دست تو است الان. ولكن اضافه قطع نشده است كه اين همان جزء مبان است. فعلاً هم همان جزء مبان است. اگر اين جور گفته بوده باشد، هر دو دليل اجتهادى بر طهارت داشته باشد، آنجا ممكن است كه كسى بگويد اينها تعارض مىكنند، تساقط مىكنند، رجوع به قاعده طهارت مىشود. و امّا در مواردى كه آن چيز مثل اين بدن انسان باشد كه دليل اجتهادى نيست. مقتضى الاصل العملى، اصل اوّلى طهارت الانسان است، كفر نجاست مىآورد، براى شخص به آن حساب است، آن دليلى جزء مبان من الحى نجسٌ، بدان جهت ما تا حال نتوانستيم راهى پيدا كنيم به تصحيح اين عمليه از حيث طهارت و نجاست. والاّ جزء بدن انسان قطع كنند، به جزء ديگرش بچسبانند از جزء بدن خودش يا از حيوان اشكالى ندارد. ولكن اين من حيث الطّهارت و النّجاسه مبتلا به اين اشكال مىشود كه ما تا امروز عاجز از حلّش هستيم. عرض مىكنم حرج هميشه تكليف را برمىدارد. خوب شد ايشان اين حرف را گفت. ممكن است شخصى بگويد بر اينكه ديگر براى اين شخص وضو گرفتن حرجى است. ديگر نمىتواند وضو بگيرد. چون كه اين نجس است. اين را بايد بشورد. اين هم قابل تطهير نيست. برادشتنش هم بعد از التحام حرجى است. وجوب الصّلاة مع الوضو برداشته مىشود. تيّمم بكند. اين عيب ندارد. امّا كلام در طهارتش است كه نجاست اين مرتفع نمىشود. بدان جهت چيزى خورد به اين همان آثار نجاست باقى است.
سؤال؟ما نگفتيم كه زنده نمىشود. يا زنده مىماند. ما اين حرف را نگفتيم. ولكن كلام اين است كه اين همان جزء است كه اوّل زنده بود چون كه جزء بدن فلانى بود. الان زنده است چون كه در بدن شخص ديگر گذاشتهاند. فرقى نمىكند. اين اشكال در ذهن ما هست و تا حال هم راهى براى حلّش پيدا نكردهايم. باز تكرار مىكنم اين در جايى است كه جزء مبانى كه هست، ظاهر بوده باشد. در ظاهر بدن انسان بوده باشد و امّا قشرى بيايد او را باطن بكند، آنى كه آن جماعت گفتهاند آن را ما قبول نداريم. آن اشكال ندارد. يا اصل نجس نمىشود بعد سيرورته باطناً چون كه اعتبار نجاست لغو است. يا اگر نجس هم بشود اثرى ندارد. مبطل صلاة نيست. و غسل او لزومى ندارد. ظاهر بدن را بايد بشورد كه همان ظاهر قشر است. اين هذا تمام الكلام در اين جهت.
سؤال؟ شارع گفته است. من چه مىدانم چرا گفته است. نه. ميته هم نيست. گوسفندها راه مىروند.
يك چيزى يادم افتاد كه بگويم. يك روايتى هست. اگر آن روايت من حيث السّند تمام بود اين عقده را لعلّ حل مىكرد. آن روايت، اين روايتى است كه براى شما مىخوانم. اين در باب 3 وسائل، باب 31، از ابواب لباس المصلّى است، الحسن ابن الفضل الطبرسى فى مكارم الاخلاق عن زراره از زراره نقل مىكند عن ابى عبد الله (ع). قال، سأله ابى و أنا حاضر. زراره مىگويد، پدرم اعين سؤال كرد از امام صادق (ع) و من هم بودم. ان الرّجل يثبت السّنه. مرد دندانش مىافتد و اخض سنّ انسانٍ ميّتٍ. اين شخص زيرك بود. فاخذ معلوم مىشود اين كارها آن وقت بود كه الان هم معلوم نيست كه اين كار را بتوانند صورت بدهند. فاخذ سنّ انسانٍ ميّتٍ فجعله مكانه. آن دندان شخص مرده را كند و گذاشت جاى دندان خودش. قال، لا بعث. امام فرمود: عيبى ندارد. ظاهر لا بعث اين است كه نه، از هيچ جهت مانعى نيست. نه از حيث نجاست. چون كه بدن ميّت نجس است ديگر به مردن. منتهى اين جا دو تا مطلب است. يك سبك است. يكى اين است كه اين فاخذ سنّ انسانٍ ميّت، اطلاق دارد. شايد آن ميّت غسل داده شده بود و پاك شده بود. اين را مىشود گفت كه خوب استبسال نفرمود امام (ع). على الاطلاق فرمود، لا بعث. اين معلوم مىشود. وقتى كه ملتحم شد و دندان اين شخص حساب شد، ولو اضافه هم قطع نشده است. چون كه اين دندان آن فلانى مرده بدبخت است كه كندى و گذاشتى دهانت. ولو اضافه هم قطع نشود اين روايت مىگويد لا بعث. اشكال ديگرش اين است كه اسف اين است در بعضى كتبى كه ما داشتيم سندها به ما نرسيده است. نه سند به آن كتاب به ما رسيده است، نه روايتى را كه صاحب الكتاب نقل مىكند به عنوان، پيش ما مرفوعه مىشود. چون كه سند ندارد. حسن ابن فضل طبرسى. افرض ما سند دارشتيم به او. چون كه صاحب وسائل سند دارد به او. سندش هم معتبر است. خيلى خوب، اين جهتش هم اصلاح شد. امّا حسن ابن فضل طبرسى كه زراره را نديده است. اين زراره كه نقل مىكند با وسائط نقل مىكند. وسائطش را به ما نقل نكرده است. بدان جهت اين روايت يك روايت مرفوعه از آب در مىآيد نسبت به ما. بدان جهت به او نمىتوانيم تمسّك كنيم. اگر اين روايت من حيث السّند تمام بود، مشكل حل شده بود كانّ. عرض مىكنم. بعد از اينكه صاحب العروه اين حرف را مىفرمايد انتقال را، سؤال؟ سن اوّلاً عضو داخلى حساب نمىشود. عضو داخلى را شستن لازم نيست. امّا سن وقتى كه از خارج آمد مثل اين كه يك استخوانى از خارج آمد و انسان گذاشت دهانش. آن استخوان نجس بود. دستش هم پاك بود. در داخل دهان دستش را برد و زد به آن استخوان. نجس مىشود. سابقاً گفتيم جوف اگر ظرف ملاقات بشود نجس مىشود. جوف اگر ظرف ملاقات دو شىء خارجى شد، او نجس مىشود. او اشكالى ندارد. انّما الكلام در اين است كه آن شيئى كه فرض بفرماييد در بدن گذاشته مىشود بگوييم كه اين ديگر اضافهاش قطع شده است. اين دندان را وقتى كه گذاشت به دهانش ملتحم شد، مثل آن استخوان كلب نيست كه در دهان نگه داشته است.
سؤال؟ آب كشيدن را نمىگوييم. خودش حمل نجس. دستت نجس مىشود. كلام اينها را مىگويد. طعامى را كه گذاشت، آن طعام نجس مىشود. چون كه ملاقات مىكند با رطوبت، با نجاست خارجيه. چون كه اين معنا اين محصور است، مثل اينكه يك استخوان كلب را در دهان نگه داشته است و آب مىخورد. آن حرام است. آب نجس مىشود. چون كه ظرف ملاقات با آن عضم ولو در دهان است ولكن هر دو شىء خارجى است. روى اين اساس اين اشكال پيدا مىكند و تا امروز كه نتوانستيم حل كنيم.
سؤال؟ ميت الانسان محكوم به نجاست است. به تمام اجزائه به غسل دادن پاك مىشود. اين هم استخوان اين شخص ميت را برداشته است. آنى كه جزء مبان من الحى ميتة آن لحم و.. اينها است چون كه استخوان خود ميته پاك است. چند چيزى كه از ميته پاك است يكى هم نفس العضم است. كلام ما دندان شخص ميت بود. دندان شخص ميت تا مادامى كه غسل ندادهاند نجس است. ميت از سر تا پا از اعيان نجسه است. عرض كرديم اين معنا گذشت. بدان جهت در ما نحن فيه مىماند يك فرعى شايد بعد شماها انشاء الله حل كنيد اين مسئله را. بعله مىماند اين مسئلهاى كه، سؤال؟... اين مجرد دعوى است. واقعيت است عيبى ندارد، واقعيت را حفظ كنيد كه به درد بخورد. عرض مىكنم بر اين كه در ما نحن فيه مىماند اين مسئلهاى، ايشان يك مسئله مىفرمايد، مىفرمايد كه اگر انسان بغى را كه مىنشت به بدنش كشت. و از آن بغ يا از آن برغوس دمى خارج شد. نمىداند بر اين كه اين دم، دم بغ است منتصب به او است، يا دم، دم انسان است محكوم به نجاست است. اين محكوم است به طهارت. چون كه نمىدانيم اين دم، دم الانسان است. چونكه نمىدانيم، نمىدانيم شك داريم كه اين دم، دم انسان است يا نه، اصل اين است كه دم انسان نيست.
موضوع نجاست متنفى مىشود، نجاست هم منتفى مىشود. نمىخواهيم بگوييم كه دم برغوس است او اثبات نمىخواهد. اين دم، دم انسان نيست، دم حيوان نفس سائله دارد نيست اين كافى است در حكم به طهارت. از اين استسحاب هم اگر قطع نظر بكنيد، اقماض بكنيد، بگوييد معارضه دارد با عدم كونه دم بغ كه در روايات موضوع طهارت است معارضه دارد نوبت مىرسد به اصالت الطهاره. اين مسئله را سابقا بحث كردهايم. ولكن ايشان در اين فرع و عند القتل، دمى خارج شد كه شك دارد دم بغ است يا دم الانسان است محكوم به طهارت است بعد از گفتن اين كه سابقا بحث كرديم يك چيزى را در عبارت ذكر مىكند كه او محل انزار شده است. مىفرمايد نعم، لو علم انّه هو الذى مسه من الانسان. بداند كه اين خون، همان خونى است كه از انسان مس كرده است. يعنى اضافه قطع نشده باشد. در اين صورت اين خون محكوم به نجاست است. اگر بداند اين خون، همان خونى است كه از انسان، از بدن انسان مس كرده است. چونكه اضافه قطع نشده است. همان خون بدن انسان است. همين كه خورد زد كشت. اينجور بوده باشد اين در اين صورت محكوم به نجاست مىشود، مثل دم علق مىشود. اين زالو را وقتى كه انسان مىگذارد روى بدنش زالو خونها را از رگها مىمكد آن خون، تا مادامى كه در بدن است، باطن است ظاهر نشده است. دليل نداريم كه خون انسان در بدن نجس است. وقتى كه به جوف زالو هم مىرود، از جوف به جوف رفته است، دليلى بر نجاست نداريم. وقتى كه زالو را كسى زد له كرد يا بغ را زد له كرد اين خون درآمد بيرون خون انسان است ظاهر شده است. اين دم بغ هم مثل آن خون زالو مىشود. وقتى كه ظاهر شد محكوم به نجاست مىشود چون كه دم الانسان است. ايشان در عبارتش فرموده است كه لو علم، بداند شخص اين خون همان خونى است كه از بدن انسان مس كرده است. يعنى همين جور كه خون از بدن انسان مس مىكرد همان خون مثل آن خون در جوف زالو چه جور عين خون انسان بود، اين هم همان عين خون انسان است. بعضى از اعضام حاشيه زدهاند، ولو شكّ. ولو شكّ يعنى اگر بدانيم كه اين را از بدن انسان مس كرده است، ولكن نمىدانيم كه اين خون همان خون است. احتمال مىدهيم كه اين خون، خون انسان بودن مبدل شده باشد به رطوبت بغ و دم البغ كه اين دم البغ است، اين شك در استحاله مىشود. در اينجا گفتهاند در مورد الشك حكم به نجاست مىشود كما فى ساير موارد شك فى استحاله. اين حاشيه اينجا جا دارد صحيح است يا نيست به شرط الحيات هفته ديگر انشاء الله.
|