جلسه 406

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 406 ب‏
نام استاد:آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در مطهريّت انتقال بود. صاحب العروه فرمود، اگر نجس دم يا غير دم كه نجاستش به واسطه اضافه به شخصى بود و به حيوانى بود مثل دم الانسان يا دم الحيوان. اگر اين دم منتقل شد از آن بدن انسان يا از بدن حيوان منتقل شد به جوف حيوان ديگر. به نحوى منتقل شد كه اضافه اوّليه قطع شد ديگر دم الانسان نمى‏گويند. دم الحيوان نمى‏گويند. آن حيوانى كه فرض كنيد ذات نفس است، ذات نفس سائله است، نمى‏گويند. آن اضافه قطع شد و اين مضاف شد به آن حيوانى كه لا نفس له. دم او، دم طاهر است. در اين صورت ايشان فرمود به اين قطع الاضافه و حدوث اضافةٌ اخرى شى‏ء پاك مى‏شود. در ما نحن فيه اگر بول منتقل شد به عروق الشّجر و مبدّل شد به رطوبت الشّجر، رطوبت الشّجر گفتند، آن بول پاك مى‏شود. اينجا ما عرض كرديم در ما نحن فيه انقطاع اضافه اوّل لازم نيست. چون كه انتقطاع اضافه اوّل بشود، ارتفاع موضوع مى‏شود. بما اينكه گفتيم عناوين اعيان نجسه، آنها جهات تقييديه هستند وقتى كه اسناد دم به انسان يا اسناد دم به حيوان نفس سائله منقطع شد، موضوع نجاست منقطع مى‏شود. قهراً حكم نجاست مرتفع مى‏شود. گفتيم بر اينكه اگر اضافه اوّليه قطع شد، و اضافه دوّمى پيدا شد و شك كرديم كه اين مضاف دوّمى هم نجس است يا نه، اگر دليل اجتهادى بر طهارت داشتيم عموم و اطلاق تمسّك مى‏كنيم. مى‏گويد پاك است. دليل اجتهادى نداشتيم، حكم مى‏كنيم بر اين طهارتش به اصالت الطّهاره. ولكن اين قطع اسناد معتبر نيست در حكم به طهارت.
ربّما اسناد اوّلى محفوظ مى‏ماند. ولكن مع ذالك اسناد دوّمى هم موجود است و بما اينكه اسناد دوّمى موجود است و اسناد دوّمى دليل بر طهارت دارد، حكم مى‏كنيم بر طهارت شى‏ء. چه جور؟ انسان همين كه پشه‏اى گزيد، نشست روى صورتش، گزيد ملتفت شد. با دستش زد. اتّفاقاً به هدف اصابت كرد. او را له كرد. اين خون به پيشانى‏اش خورده است. صاحب العروه فرمود اگر بداند كه اين خون همان خونى است كه از انسان مسح شده است، از بدنش مسح كرده است، به نحوى كه اسناد به انسان داده بشود، و اسناد داده نشود، محكوم است به نجاست. اين جور فرمود. مثل چه مى‏شود؟ فرمود، مثل اين مى‏شود بر اينكه زالويى را انسان روى بدنش بگذارد و زالو خون را بمكد، آن خونى كه در زالو هست، در جوف زالو، وقتى كه بيرون آمد نجس است. چون كه دم الانسان است. اضافه اوّلى كه دم الانسان است قطع نشده است و اضافه دوّمى هم حادث نشده است. ما اين جا مى‏گوييم كه نه، اضافه دوّمى هم اگر حادث بشود، اگر آن اضافه دوّمى دليلى بر طهارت داشت به نحوى كه با دليل نجاست اوّلى معارضه كرد، تساقط كردند، رجوع به اصالت الطّهاره مى‏شود. اگر دليل دوّمى معارضه نكرد از قبيل خاص بود به عام، مقيّد بود نسبت به مطلق، از عموم و اطلاق دليل اوّلى رفعيّت مى‏كنيم، ملتزم مى‏شويم به حكم ثانى. در اين پشه‏اى كه شما زديد به پيشانى‏تان خورده است، ما حكم مى‏كنيم اين دم پاك است. ولو بدانيد كه اين از جوف بدن شما مسح كرده است اين را. و اسنادش به شما هم عرفاً باقى باشد. بگويند بر اينكه اين دم، دم انسان است، دم خودم بود له كردم. چرا؟ براى اينكه بق كه فى نفسه دم ندارد. بعضى مثل قمّل و مثل البق آنها دمى از خودشان ندارند. بدان جهت انسان اگر اينها را له بكند آن وقتى كه دمى را از انسان و حيوان نمكيده‏اند هيچ خونى از اينها بيرون نمى‏آيد. ليس له دمٌ هستند اينها. نه اينكه دم سائل‏
ندارند. دم اطلاق نمى‏شود. يك چيزى، مايع سفيدى مى‏آيد. او ولو به حساب دقّت عقليه به تركيب شيميايى دم بشود در عروق او، ولكن عرفاً به او دم صدق نمى‏كند.
پس در ما نحن فيه شما وقتى كه اين را له كرديد و به پيشانى‏تان خون چسبيد، اين دم، دم شما است. يك جايى هم اگر دم شما نباشد از كس ديگر آورده است. كه الان مى‏نشست روى بدن شما لهش كرديد دم آن انسان است. يا حيوان است. فرق نمى‏كند. آنى كه روى انسان مى‏نشيند نوعاً آن را مى‏گوييم. بدانيم هم اين دم، دم انسان است و هكذا از جوف انسان مكيده است، اين دم محكوم به طهارت است. چرا؟ چون كه آن وقتى كه دم انسان بود مى‏مكيد، دم انسان ظاهر نشده بود. اين مثل سوزن به نيشش از جوف انسان كشيد. دم انسان مادامى كه بارز نشود، محكوم به نجاست نيست. آن وقتى كه اين دم را مكيد، اين دم محكوم به نجاست نشده بود. آن وقتى كه له كرديد دم آمد بيرون از جوف انسان، آن وقت مى‏شود دم انسان بارز. در اين صورت ما دليل داريم بر طهارتش. آن رواياتى كه دلالت مى‏كند لا بعث بدم البق ولو كثير بوده باشد، متواحش بوده باشد، مقتضاى اينها اين است كه اين دم پاك است. چون كه گفتيم بق از خودش دم ندارد. اگر غايت الامر كسى مى‏گويد كه ممكن است اين دم را مثلاً بق نشسته است روى ماهى از ماهى مكيده است كه دمش پاك است. خيلى خوب، در ما نحن فيه آن ادلّه نجاست دم كه دم نجس است و لا بعث به دم البراغيس است، نسبتشان عموم و خصوص من وجه مى‏شود. آن جايى كه فرض كنيد دم انسان از بق نيامده است بيرون. له نشده است بق دم انسان، دم انسان نجس است. دم حيوان سائل نجس است. معارض ندارد. لا بعث بدم البراغيس است. لا بعث به دم البراغيس است آن وقتى كه روى ماهى بنشيند، از ماهى خون بمكد، آن دم بيرون آمد لا بعث، دم انسان نجس است، كارى ندارد. اجتماعشان در جايى مى‏شود كه در پيشانى شما شده است. كه از انسان مكيده است و بيرون آمده است. آن دليل مى‏گويد دم انسان، اطلاقات دم كه دمى كه اصابه مثلاً الدّم آن دم انسان نفس سائل يا دم خود انسان، آن اطلاقات مى‏گويد نجس است. لا بعث دم البراغيس است. يا مثلاً بق مى‏گويد پاك است. معارضه مى‏كنند. رجوع مى‏شود به چه چيز؟ به اصالت الطّهاره. بدان جهت اگر گفتيم اين دليل كه لا بعث بدم البراغيس است، چون كه اينها نوعاً و غالباً روى انسان مى‏نشينند و اين در خصوص دم الانسان است اين خاص مى‏شود نسبت به ادلّه نجاست الدّم. اگر اين را نگفتيم كما اينكه بايد نگوييم اين را. چون كه خاص نيست بق روى همه چيز مى‏نشيند. حيوان فرض بفرماييد ماهى هم باشد مى‏نشيند روى آن. در اين صورت اين دمى كه آمده است از خود حيوان نيست اين. اين از خارج است. اطلاقش اقتضا مى‏كند دم انسان باشد يا دم غير انسان بوده باشد. با حفظ وقتى كه در مادّه اجتماع اينها تعارض كردند، تساقط كردند، رجوع به اصالت الطّهاره مى‏شود.
آن روايت اين است. يكى‏اش را مى‏خوانم كه معتبره قياس ابن ابراهيم است. در باب 10 از ابواب النّجاسات، جلد دوّم است. روايت 5 است. و باسناد الشّيخ قدس الله نفسه الشّريف عن احمد ابن محمّد، احمد ابن محمّد ابن عيسى است. عن محمد ابن يحيى، اين محمد ابن يحيى الخضّاض است رضوان الله تعالى عليه كه از قياس ابن ابراهيم بطلى نقل مى‏كند. چون كه اين بطلى است قياس ابن ابراهيم بدان جهت موثّقه گفتيم. ولكن شخص ثقه است. مذهبش فاسد است. و باسناد الشّيخ عن احمد ابن محمد عن محمد ابن يحيى الخضّاض عن قياس ابن ابراهيم عن جعفر عن ابيه امام جعفر صادق از پدر بزرگوارش نقل مى‏كند كه قال لا بعث بدم البراغيس و البق و بول الخشافيش. بول خشّاف و هكذا دم براغيس دم البق به اينها بعثى نيست. يعنى پاك هستند اينها. خوب مقتضايش اين است كه اين اگر معارضه كرد با ادّله نجاست دم الانسان چون كه عرض كردم اضافه منقطع نمى‏شود چون كه اين دم الانسان بق وقتى كه آن را مكيد خون آمد بيرون، آن خون مال خودش نيست. بما انّه در ما نحن فيه خود اين روايت در موردى است كه اضافه اوّليه باقى است ولكن منتسب به بق هم داده مى‏شود. دم البق است. در اين صورت اين روايت يا از ادّله نجاست دم‏
الانسان و الحيوان الّذى له نفسٌ سائل يا نسبت به آنها خاص است يا مطلق است. آنها هم مطلق است. متعارضين مى‏شوند. تساقط مى‏كنند. رجوع مى‏شود به اصالت الطّهاره. نتيجه اين جور مى‏شود اگر انسان بداند خونى كه له كرد اين بق را اين خون از خون انسان است از خودش يا آن رفيقش كه قبلاً روى او نشسته بود او را گزيد يا از او است، اين محكوم به طهارت است. ولو اضافه اوّليه قطع نشده است اين دم محكوم به طهارت است. براى اينكه در ما نحن فيه اطلاقات نجاسات دم، دم الانسان، دمى كه بارز شد، ظاهر شد، مقيّد دارد يا معارض دارد. معارضه مى‏كند با اين روايت در مقام. رجوع مى‏شود به اصالت الطّهاره. اين اساس حرف ما است كه در مواردى كه انتقال حاصل مى‏شود، اين جا انتقال مطهّر است. ما سابقاً آن مواردى را كه آن روز گفتيم، آن جا مطهّريت انتقال على القاعده بود. اين فرضى كه ما مى‏گوييم. در اين فرض مطهّريت انتقال تعبّدى است. جعلى است. چون كه اين دم، دم الانسان است. به مقتضى الاطلاقات محكوم به نجاست است. ولكن مع ذالكى كه هست، مع ذالك حكم مى‏شود به مطهّريت. شما نترسيد. به اين اطلاقى كه عرض كردم رجوع مى‏شود يا به اين لا بعث به دم البق يا اينها تعارض مى‏كنند رجوع مى‏شود به قاعده طهارت به اين علاوه كنيد سيره متشرّعه را. اين كه در تابستان شخصى خوابيده است روى تخت يا روى زمين هِى بق كه هست. هِى مى‏زند. خودش هم مى‏بيند كه دستش خونى شد. اجتناب نمى‏كنند از اينها.
سيره متشرّعه هم بر اين است كه از دم مثل البق براغيس مع ذالك هم بپرسى اين خون را اين حيوان از كجا آورده است؟ گفته از بدن من بدبخت يا از بدن ديگرى. مع ذالك با اين التفات اعتنا نمى‏كنند. سيره متشرّعه به اين است. بدان جهت دم البق و البراغيس قياس نمى‏شود به آن علق كه در جوف علق است. در علق ما دليل نداريم فقها. دليلى نداريم كه بگويد دم علق پاك است. دمى كه در جوف علق است پاك است. اگر داشتيم آن هم مثل اين بود. وبما انّه نداريم اطلاق نجاست دم الانسان وقتى كه از جوف او در آمد بيرون، او را مى‏گيرد. ما اين مسأله را پياده مى‏كرديم در جزء مبان من الميّت و من الحى. مى‏گفتيم موضوع نجاست در آنها دم عضو المبان من الحىّ او الميّت است. آن خود عنوان مبانه بودن از حىٌّ و ميّت، اين موضوع تنجّس است. بدان جهت مى‏گفتيم عضو ميّتى را يا عضو حى را به شخص ديگر اگر در عمل جرّاحى آن جا پيوند بزنند، التحام هم بخورد برود باطل لا بعث. امّا در ظاهر بماند به همان نحو كه بر ما نحن فيه ظاهر است. اين صدق مى‏كند كه جزء است. جدا شده است از آن شخص. از آن حى. از آن ميّت. اين محكوم به نجاست است. حكم به نجاستش هم الى الابد است. چون كه ميتةٌ ميته حكمى است. و الاّ ميته حقيقى وصف حيوان است. يا وصف انسان است كه ميّت مى‏گويند. در همين موردى كه عرض مى‏كنم در همين مورد بعد از صد سال هم اين شخص عمر بكند، اين عضوى كه مى‏گويد اين جا ديده مى‏شود اين از فلانى قطع كرده‏اند. يا از آن مبان از رانم است كه من حى بودم از من قطع كرده‏اند يا از ديگرى. فرقى نمى‏كند. فرض كنيد اين دست، دست غير است. بله، بدان جهت چون كه دليلى نداريم كه اضافه دوّمى حاصل مى‏شود. وقتى كه پيوند زدند لحم خورد، مى‏گويند به اين شخص دوّمى هم نسبت مى‏دهند. مى‏گويند اين دست اين است. منتهى از آن دست فلان جدا شده است به اين دست گذاشته‏اند. مثل آن پاهاى چوبى كه الان پايش است. اضافه داده مى‏شود. ولكن چوب است. آورده‏اند پا كرده‏اند. اين هم جزء مبان از آن حى و ميّت است كه آورده‏اند پا كرده‏اند. اگر دليلى داشتيم كه انسان به جميع اعضائه انسان مسلم پاك است، دليل لفظى داشتيم، معارضه مى‏افتاد ما بين دليل بر طهارت او، و ما بين دليل نجاست مبان من الحىّ او الميّت. آن وقت تعارض مى‏كردند، تساقط مى‏شد، رجوع به اصالت الطّهاره بود. در ناحيه طهارت المسلم ما دليل لفظى نداريم. حكم كه مى‏كنيم مسلم پاك است چون كه كافر نيست. دليل بر نجاست نداريم. دليل بر نجاست در كافر است مطلق الكافر يا مشرك على ما سيعتى بدان جهت مى‏گوييم مسلم پاك است. ديگر اصل پاك است در تمام اشياء.
بدان جهت چون كه در ناحيه جزء مبان اطلاق داريم، بدان جهت مى‏گيرد. بدان جهت يك كلمه ديگر هم بگويم تكميل بشود. و آن اين است كه بله جزئى از بدن انسان جدا بشود به همان موضع بچسبانند. انگشت را جدا كردند، جايش گذاشتند لحيم خورد، شد انگشت. بله آن پاك است. چرا؟ چون كه فعلاً اين جز مبان من الحى نيست. حى خودش است ديگر. فعلاً از خودش جدا نشده است. آن سابقاً جدا شده بود. آن موضوع مرتفع شد. الان مبان نيست. مبان از خودش است. به خلاف جايى كه از ديگرى مبان بشود. بله از ديگرى مبان است. اين تا الى يوم القيامت اين دست جدا شد از آن ديگرى. اين اسناد مى‏ماند. يا از فلان جاى بدنش جدا شده است. و امّا اين انگشتش جدا نشده است. جدا شده بود. الان جدا نيست از انگشتش. روى على هذا الاساسى كه هست، علاج اين مطلب را براى شما بگويم چيست. كسى كه ملتزم مى‏شود اين عيب ندارد. وقتى كه التحام شد پاك مى‏شود، علاجش يكى دو راه است. يكى اين است كسى بگويد بر اينكه آن ادلّه‏اى كه ما داريم در جزء المبان، اصل آن ادلّه جزء المبان در آنها اصلاً مال انسان نيست. مال حيوانات ديگر است. در انسان نيست. بدان جهت چيزى را از انسان اگر جدا كردند، جزء مبان من الانسان الحى هم نجس است، اين را دليل نداريم ما. خوب آن وقت مبان من الانسان الحى بشود دليل نداريم. خيلى خوب دليل نداريم. امّا جزء مبان من ميّت الانسان بشود او را دليل داريم. ديگر جزء مبان من الميّت بايد دفن بشود. نجس است. مثل خود ميّت. ميّت به واسطه موت نجس مى‏شود. يا كسى اين را بگويد كه اين را نمى‏گويم. يا بايد بگويد بر اينكه كه در جزء مبان الحى، من انسان الحى كه ما مى‏گوييم نجس است، اطلاق نداريم. نه اينكه دليل نداريم. دليل داريم. احتمال فرق ما بين جزء مبان من الحيوان و ما بين من المبان من الانسان نيست. اين هم نجس است. ولكن اين الى الابد نجس است، به اين دليل نداريم. مادامى كه متّصل به بدن طاهرى نشده است، بله نجس است. متيقّن آن است. بعد رجوع به اصالت الطّهاره مى‏شود. اين يكى از اين دو مطلب است. و بما اينكه هيچ كدام از اينها پيش ما تمام نيست الى يومنا هذا، و منهنا ذكرنا ما ذكرنا. بدان جهت در عبارت عروه كه ايشان در مسأله اولى دارد كه اگر انسان دمى ديد مردّد شد دم الانسان است يا دم البق محكوم به طهارت است مگر اينكه بداند اين همان دمى است كه از انسان مسح كرده است بق از انسان مسح كرده است، اين الّا ندارد. حتّى اذا علم. روى اين حرفى كه ما گفتيم حتّى اذا علم كه آن دم دمى است كه مسح از انسان كرده است، محكوم به دم الطّهارت مى‏شود. ايشان مى‏گويد كه اگر منتسب به انسان بشود و از بق انتساب قطع بشود، از بق انتساب قطع نمى‏شود. چرا؟
چون كه دم البق كه در روايات است همان دم الانسان است. از بق همان دمش دم انسان است. اين كه مى‏گويد اگر انتساب از بق منقطع بشود اين فرض، فرض غير ممكن است. انتساب از بق منقطع نمى‏شود. چون كه بق دمى ندارد. وقتى كه معلوم شد كه از انسان مسح كرده است، اسنادش به بق منقطع نمى‏شود. چون كه بق دمى ندارد. در اين صورت ايشان مى‏گويد فيكون اگر اسنادش قطع بشود فيكون كه دم الالق. مثل دم زالو مى‏شود. اگر اسنادش قطع بشود. عرض كرديم كه اگر اين قطع بشود مجرّد فرض است. چون كه بق از خودش دمى ندارد، اضافه دم به بق كه همان بق لا بعث به يعنى دم انسانى كه بق از انسان مكيده است لا بعث به اگر بيايد خارج. اين معنايش اين مى‏شود. بدان جهت اين فرضى را كه ايشان فرموده است، اين فرض، فرض غير واقع است و در خارج اسناد از بق منقطع نمى‏شود. اسناد اوّلى مى‏ماند. اسناد دوّمى هم حاصل مى‏شود. يا معارضه مى‏كنند. يا خاص مى‏شود نسبت به او تقييد مى‏خورد و الله العالم. بعضى‏ها در اين جا يك حاشيه‏اى زده‏اند.
سؤال؟ چون كه عموم و خصوص من وجه است ديگر. شيخنا ديگر اين حرف را نفرماييد. عموم و خصوص من وجه تعارض مى‏كنند. تساقط مى‏كنند. اصل تساقط است. بدان جهت در ما نحن فيه بعضى‏ها يك حاشيه‏اى زده‏اند بر عروه. بعضى‏ها گفته‏اند و ان شكّ ايشان دارد بر اينكه اگر معلوم بشود درست توّجه كنيد تا نكات را بفهميد كه كدام ملّاتر
است حاشيه زننده. بعضى‏ها به الاّ اذا علم حاشيه زدند. اين الاّ اذا علم اگر حاشيه داشته باشد، حاشيه‏اش همان است كه گفتيم. نه علم هم باشد محكوم به طهارت است. اگر حاشيه زدن جايش بوده باشد به آن حاشيه‏هايى كه زده‏اند، حتّى و ان شكّ اين جور حاشيه زده‏اند، اين مال اسناد به بق است كه يعنى معلوم بشود كه اين همان دمى است كه مستند به انسان است و مستند به بق نيست. اين را حاشيه زده‏اند كه لازم نيست احراز بشود كه مستند به بق نيست. شك هم بكنند كه اين دم الانسان الان مستند به بق هست يا نيست، باز محكوم به نجاست است. ملّايى اگر حاشيه بزند بايد به اين جا حاشيه بزند. اگر ما از حرفى كه گفتيم از او قماض بشود، بنا بشود بر اينكه على القاعده صحبت بشود، قاعده‏اش اين جور مى‏شود كه وقتى كه انسان فهميد اين دمى است كه از انسان مسح كرده است اين حيوان، لازم نيست در حكم به نجاست احراز كند كه به بق منتسب نيست. شك هم بكند كافى است. چرا؟ چون كه استسحاب مى‏كند ديگر اين دم خارجى سابقاً دم انسان بود و دم بق هم نبود. الان نمى‏دانم دم بق شد يا نشد چون كه فرض كنيد يك ثانيه نگذشته است كه من اين را زدم كشتم. بله اگر يك مدّتى مى‏گذشت ديگر اسناد به بق داده مى‏شد قطعاً. نمى‏دانم الان هم اسناد به بق داده مى‏شود يا نه، استسحاب مى‏كنم كه نه، مسند به بق نيست. ولكن شبهه، شبهه موضوعى باشد. نه مفهومى. نمى‏دانم بر اينكه آن وقتى كه من كشتم از مكيدن مدّتى گذشته بود كه اين از رطوبات او حساب بشود، داخل...بشود يا نه نشده بود، در اين صورت حكم به نجاست مى‏شود و ان شكّ مى‏شود. اگر كسى حرف ما را قبول كرد كه بايد قبول بشود روى ميزان حرف زديم كه اين دم علم هم باشد محكوم به طهارت است. اگر اين حرف را كسى قبول نكرد و گفت نه، اين حرف درست نيست، ما على القاعده بايد حرف بزنيم. خوب قاعده حرف بزنيد بايد اين حاشيه را بزنم. وقتى كه معلوم شد كه مسحه من الانسان لازم نيست احراز بكند كه به بق منتسب است. شك هم بكند استسحاب مى‏كند. و استسحاب اقتضا مى‏كند نجاست را ولكن استسحاب به شبهه خارجيه باشد نه به شبهه مفهوميه كه در موارد شبهه مفهوميه گفتيم استسحاب جارى نمى‏شود. هذا تمام الكلام در مسأله انتقال. كلام ما مى‏رسد به مسأله مطهّريت الاسلام كه يكى از مطهّرات ذكر شده است كه،.
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اينكه ديه مال قطع است. عرض مى‏كنم باب ديات آن جا معوّن است. آن قطع ديه است. التيام بكند ربّما ديه مى‏آيد پايين. التيام نكند كه همان ديه‏اش هست. سؤال؟ ملك شخصى نيست. ملكيّت ندارد. من كه دستم را مالك هستم ملكيّت اعتبارى نيست. كه مثل اين كتاب كه ملك من است، دستم هم همين جور ملك من است. اين نيست. آنى كه مطالبه داد و بايد بدهد، آن ملكش است اگر ممكن باشد. دستش را مطالبه بكند بعد از اينكه چسبانده است به او، اين مربوط به مسأله ملكيّت نيست. مطالبه ملك نيست. اين مطالبه چيز ديگر است. اين مربوط به باب ديات است.
سؤال؟ عرض مى‏كنم دست زن را از زن قطع بكنند ديه‏اش نصف است. دست زن را از بدن زن كوتاه كنند ديه‏اش نصف است. عرض مى‏كنم بر اينكه در ما نحن فيه كه هست، يكى از مطهّرات اسلام است. گفته‏اند بر اينكه اگر شخص كافرى مسلمان بشود پاك مى‏شود. اين مطهّريت الاسلام على القاعده است. بنا بر اين كه كسى ملتزم شد مطلق الكافر نجس است. كتابىٍّ كان او غير كتابٍ. يا كسى ملتزم شد كه آن كافر غير كتابى نجس است كما قويّنا. فرقى نمى‏كند. وقتى كه مطلق الكافر گفتيم نجس است، هر كافرى مسلمان شد، يا كافر غير كتابى كه نجس بود، بعد مسلمان شد، به واسطه اسلام موضوع نجاست مى‏رود ديگر. موضوع نجاست كفر بود، كافر بودن بود، عنوان نجاسات عينيه گفتيم عنوان مقوّم است، وقتى كه عنوان رفت نجاست هم مى‏رود. شك هم پيدا كنيم كه مسلمان بعد الكفر نجس است يا نه، به او نمى‏شود تمسّك كرد. موضوع رفته است. بدان جهت رجوع به اصالت الطّهاره بايد بشود. كسى يقين نداشت كه مسلمان پاك است ذاتاً، شك كرد رجوع به اصالت الطّهاره مى‏شود. آن جاى استسحاب هم نيست. چرا؟ چون كه‏
عنوان مقوّم است. سابقاً اين شخص بما هو كافرٌ نجس بود. الان بخواهد نجس بشود بايد بما هو مسلمٌ بعد الكفر نجس بشود. اگر نجس بشود عنوان، عنوان ثانوى است. به نظر عرف اين است. چون كه عناوين نجسه مقوّمات هستند به نظر العرف. بدان جهت در ما نحن فيه اين مطهّر مى‏شود. اين جاى كلام نيست. انّما الكلام اين است كه سابقاً گفته بوديم كه نجاست كافر آن كافرى كه نجس است، مثل نجاست كلب و خنزير است. چه جورى كه كلب و خنزير به تمام بدنه و به توابع بدنه نجس است حتّى شعرش هم نجس است. مثل نجاست ميته نيست كه فقط آن لحم نجس بوده باشد. آن ما فى جسد نجس بوده باشد. نه، شعر ميته گفتيم نجس نيست. پاك است. يا عضم ميته نجس نيست. پاك است. اين نجاست كلب و خنزير مثل نجاست ميته نيست. اين كلب و خنزير به تمام توابع نجس است. دليلش را هم گفتيم كه فرمود بر اينكه ان اصابك منه رطوبتٌ ولو بخار دهانش بوده باشد فغسله، اين معنايش اين است كه مسح كرد، فرض كنيد ثوب با جسد كلب يا خنزير كه با شعرش مسح مى‏كند، فرمود اگر رطوبت داشته باشد بايد بشورى، از آنها استفاده كرديم كه كلب و خنزير به تمام اجزائه و توابع حتّى شعره و رطوباته، محكوم به نجاست است. ولو رطوبات، رطوبات بدنش بوده باشد. در كافر هم گفتيم همين جور است. كافر هم مثل كلب و خنزير است. در آن روايت امام (ع) فرمود، در آن صحيحه ما خلق الله فرقاً انجس من الكلب و النّاصب لنا اهل البيت انجس منه كه گفتيم ظاهرش نجاست حكميه است، نجاست اعتبارى است، نجاست اين ناصبى، چون كه ناصبى هم مثل كافر محكوم به نجاست است. از اعيان نجسه است. آنى كه اظهار عداوت به ائمّه هدى و به اهل بيت سلام الله عليهم مى‏كند، او محكوم به نجاست است. از مخالفين اين جور گفتيم ديگر. بحثش گذشت آن جا. اين ناصب هم مثل همان است. محكوم به نجاست است كما اينكه به عنوان كلب و خنزير، عنوان نجاست حمل شده است، به عنوان كافر و مشرك هم حمل شده است در روايات. وجهش تمام شد. چه جورى كه در حقيقت اين مو يا اين بخارى، رطوبتى كه از دهان كلب و خنزير مى‏آمد، اين جزء الجسد نيست. اين توابع الجسد است. جسد و جزء بدن نيست. توابع بدن است. چه جور اينها در نجاست تابع بودند، در مسلمان هم همين جور است. مسلمان كه پاك است، تمام آن توابع بدنش، مويش هم پاك است، بخار دهانش، رطوبات دهانش را، مگر آن كه دليل دارد بول آن يكى، خون و امثال ذالك دليل دارد، و الاّ ظاهرش اين است كه اين بدن به توابع البدن پاك است. وقتى كه كافر مسلمان شد، پاك مى‏شود اين كافر اين توابع تابعه هم پاك مى‏شود. بدان جهت فقط داخل بينى‏اش اگر كثافتى بود در حال كفر وقتى كه اين شخص مسلمان شد، آن هم پاك مى‏شود. آب دهانش كه نجس بود الان پاك مى‏شود و هكذا و هكذا و هكذا. اينها جاى كلام نيست. انّما الكلام در اين است آيا اين بدن كافر قبل از اينكه مسلمان بشود در حال كفر اگر ملاقات با نجسى كرده باشد سواءٌ كان آن نجس رطوبت خودش بوده باشد كه دويده بود كافر و عرق كرده بود. عرقش خوابيده الان روى بدنش ديگر. بدنش با عرق خودش ملاقات كرده است. يا نه با نجاست ديگرى ملاقات كرده است. چون كه هِى بول كرد و اينها ولو استنجايى كه معتبر است شرعاً كه نمى‏كرد. با دستمال اين ور و آن ور مى‏كرد. يا با كاغذى. بدنش با بول يا با غايط يا با نجس ديگرى ملاقات كرده است.
كلام اين است كه آيا وقتى كه مسلمان شد، آن بدنش هم پاك مى‏شود؟ آن نجاستى كه به ملاقات حاصل شده بود يا به ملاقات با رطوبات خودش مثل آن عرق كردن بدنش پاك مى‏شود حتّى از آن نجاست عرقيه؟ و حتّى از آن بول و غايطى كه بدنش ملاقات با آنها كرده بود؟ صاحب العروه مى‏فرمايد، بر اينكه اگر در بدنش عين آن نجاست سابقى نباشد، مثل همان عين غايط يا عين دم نبوده باشد بدنش پس از آنها هم پاك مى‏شود. ظاهر عبارتش اين است كه بل هو لاقواء بلكه بدنش از ساير نجاسات هم پاك مى‏شود اذا لم يكن عليه عينٌ. در بدنش عين نبوده باشد، عين النّجاست. اگر عين بوده باشد نه، آن پاك نمى‏شود. عين غايط است در عند الاسلامش همان عين الدّم موجود است نه، آن پاك‏
نمى‏شود. و ما ساير آن نجاسات پاك مى‏شود. آمديم به اشياء خارجيه‏اى كه ملابس با بدن كافر بود مثل الثّياب، آن جا ايشان مى‏فرمايد، و امّا آن ثيابى كه كافر آنها را در زمان كفر پوشيده بود و آنها به واسطه ملاقات با جسد كافر نجس شده بود، به عرق كافر، يا با ملاقات به نجس ديگرى نجس شده بود، آن ثياب بر نجاستشان باقى مى‏ماند. آنها پاك نمى‏شود. لا صيّما كه در حال اسلام آنها را ديگر نمى‏پوشد. زمان سابق كه كافر بود، آنها را مى‏پوشيد. فعلاً نمى‏پوشد. فرق گذاشته است ما بين ثياب كافر و بدن كافر. ملاحظه بفرماييد ببينيم چه مى‏شود ان شاء الله.