جلسه 407
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس:درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 407 آ
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. كلام در مطهريّت اسلام بود. عرض كرديم اگر بنا بشود كه مطلق الكافر، چه كتابى بوده باشد، چه غير كتابى بوده باشد، مطلق الكافر محكوم به نجاست است شرعاً. نظير حكم نجاست كلب و خنزير. يا بنا گذاشتيم كما هو الصّحيح كافر غير الكتابى او محكوم است به نجاست كه نجاست كلب و الخنزير و امّا الكتابى طهارت ذاتيه دارد. على كيّالتّقديرين هر كدام را گفتيد، گفته مىشود كه اسلام مطهر است. يعنى اگر مطلق الكافر را گفتيد، آن مطلق مسلمان شد، مىشود پاك. اگر غير كتابى را گفتيد نجس است، غير كتابى مسلمان شد مىشود پاك. عرض كرديم اين طهارت احتياج به دليل ندارد. حيثٌ كه گفتيم عناوين اعيان نجسه به نظر العرف مقوّمات است. كه حكم به خارج سرايت مىكند به واسطه آن عنوان. چون كه عنوان منطبق است. عنوان نجس. وقتى كه از خارج انطباق عنوان رفت، ديگر به اين شخص كافر صدق نكرد، يا كافر غير كتابى صدق نكرد، مسلمان شد، اين نكته را كه گفتم ملتفت باشيد. وقتى كه كافر صدق نكرد، يا كافر غير كتابى صدق نكرد، اين نكته را داشته باشيد. نجاست از بين مىرود. چون كه موضوع رفت.
على هذا الاساسى كه هست بما اينكه نجاست كافر مثل نجاست كلب و خنزير است بدان جهت رطوبات كافر كه خارج مىشود از بدنش، مثل بزاقش و غير ذالك، اينها هم محكوم به نجاست بودند. چه جورى كه اينها جزء بدن نبودند و لكن تابع بدن بودند و شارع حكم به نجاست اينها تبعاً كرده بود. تبعاً للجسد و البدن، وقتى كه موضوع رفت، آن حكم تبعى هم مىرود. ديگر آن رطوباتش آنها هم محكوم مىشوند به طهارت. ولو اين رطوبت از اين بدن در حال كفر خارج شده باشد. مثل آن كثافتى كه در داخل بينىاش ديده مىشود و اين در حال كفر خارج شده است، عين النّجس است. مثل رطوبت كلب و خنزير است. الاّ انّه وقتى كه مسلمان شد، او هم پاك مىشود. آنها، شخص و ما تبعه حكم مىشود به طهارت. ايشان، صاحب العروه دو تا مسأله را در ما نحن فيه عنوان مىكند. يعنى در اين موضع، در اين دو جهت را.
جهت اولى اين است كه اگر بدن كافر سابقاً ملاقات با نجاست كرده باشد، به نحوى كه اگر بدن، بدن مسلمان بود، بدن متنجّس مىشد. اين بدن كافر با آن نجاست ملاقات كرده است و بعد وقتى كه اين شخص مسلمان شد، آيا اين بدنى كه سابقاً ملاقات با عين النّجس كرده است، چه عين النّجس خارجى باشد مثل بول و غايط، چه عين النّجس داخلى باشد مثل دمى كه از بدنش خارج مىشود، يا رطوبتى كه از بدنش ملاقات مىشود. آنها چه جور است؟ متعرّض اين مىشود. آن جايى كه بدن ملاقات بكند با رطوبت خارجه كه آن رطوبت چون كه رطوبت كافر نجس بود، او را حكم به طهارت مىكند. مىگويد كه نه. وقتى كه مسلمان شد، آن چركهايى كه به بدنش چسبيده است، عرقى كه از بدنش خارج شده است و در بدنش موجود است به صورت چرك، آنها هم محكوم به طهارت مىشوند. مثل آن كثافتى كه داخل بينى ديده مىشد. او محكوم به طهارت است. و امّا غير آن رطوبت كه ملاقات با نجس كرده بود. ايشان مىگويد اقواء اين است كه بدن پاك مىشود. حتّى از آن نجاست. خصوصاً در جايى كه عين زايل بوده باشد، يا فقط در جايى كه عين زايل بوده باشد. و امّا در صورتى كه عين آن نجسى كه ملاقات با بدن كرده است موجود بوده باشد، نه او نجس
است. بايد بشورد بعد الاسلام. اگر عين النّجس زايل شده است، او محكوم به طهارت است. اين يك جهت است كه مىگويد. در بدن حكم مىكند كه طهارت بدن اقواء است بالاسلام از آن ملاقات نجاسات خارجيه. مگر در صورتى كه عين النّجس در خود بدن بالفعل موجود بوده باشد بعد الاسلام.
و امّا نسبت به ثياب كافر، آن البسهاى كه مىپوشيد. و آن البسه به واسطه ملاقات با بدن كافر در حال الكفر. يا فرض كنيد ملاقات با نجس ديگرى، آن البسه نجس بودهاند. ايشان مىگويد كه در آنها مطلب عكس است در البسه. در آن البسه حكم مىشود كه نه آنها نجس هستند. بايد شسته بشوند. خصوصاً در جايى كه آن ثياب، ثيابى است كه در حال بعد الاسلام نمىپوشد آنها را فعلاً. آنها ديگر خيلى روشن است كه در نجاستشان باقى است. خوب، مىبينيد كه كلام در دو جهت واقع مىشود. يكى در اينكه ثياب و نحو ثيابى كه از كافر قبل الاسلام نجس شده است، آنها به اسلامش پاك مىشود، چه لابس بوده باشد، چه غير لابس بوده باشد. يكى هم آن بدنش است. از ساير نجاسات پاك مىشود، چه عين بوده باشد، چه زايل بوده باشد كه صاحب العروه تفصيل داد.
ما كلام را فعلاً در البسه شروع مىكنيم تا معلوم بشود حكم چه جور است در بدن. عرض مىكنم لباسى كه از كافر نجس شده بود و حكم به نجاست او را كرده بوديم، اين نجاستش، نجاست تبعى نبود. بدان جهت اگر ما دليل نداشتيم بر اينكه چيزى كه هست، ملاقات موجب نجاست شىء طاهر است، مىگفتيم، نه البسه كافر طاهر. نه فقط آن عرقش نجس است يا خونى كه از بدنش خارج مىشود او نجس است. وقتى كه در ثوب كه ملاقىاش است، عرق نبوده باشد. مثل اينكه به شيئى ازاله شده است. رفته است. يا خون ازاله شده باشد، ثوب خودش پاك است. اين دليل بر اينكه ثوب نجس مىشود، اين دليلش تبعيّت النجاست كافر نيست. دليلش، دليل منجّس و متنجّس است كه هر چيزى كه نجس باشد يا متنجّس بوده باشد و رطوبت به طاهر ملاقات كند، آن طاهر را نجس مىكند. اغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء و امثال ذالك. اين مىشود نجاست مستقلّه كه دليل، يعنى دليل مستقلى دارد غير از حكم تبعيّت. على هذا ثياب كافر مثل چه مىشود؟ مثل اين مىشود كه ثوبى مرطوب بود، ملاقات كرد با ازرهاى وقتى كه اين ثوب ملاقات با ازره كرد، خوب ثوب نجس مىشود ديگر. چون كه ملاقات كرده است با عين نجس رطباً. بعد از زمانى كه اين ثوب ملاقات كرد با آن ازره رطباً، آن ازره استحاله در او پيدا شد. انتهايش آتش انداختند خاكستر شد. خوب ازره پاك شد ديگر. ثوب پاك مىشود كلاّ و حاشا. چرا؟ چون كه نجاست ثوب، نجاست مستقلّه بود. چون كه ملاقات با ازره كرده بود رطباً، دليلى كه مىگويد ما اصابه قضر، نه قضر مىشود آن طاهر حتّى يغسل. لا يصلّ فيه حتّى يغسل تا مادامى كه شسته نشده است، در نجاستش باقى مىماند. ثياب كافر هم مثل اين ثياب است. فرقى نمىكند. عين اين ثوبى است كه با ازره ملاقات كرده است.
وقتى كه فرض كرديم كافر از اعيان نجسه است، ثوبى ملاقات كرد فرض كنيد با عرق كافر در حال كفرش يا فرض بفرماييد با خونى كه از بدن او خارج مىشود، ما عرقش را مىگوييم كه فرد خبيث واضح بشود. بعد از اينكه شارع حكم كرده بود عرق او مثل عرق كلب و خنزير است، ثوب وقتى كه ملاقات با او كرد ولو ثوب كافر بود، اين مىشود نجس. بعد كه كافر مسلمان شد، طهارتش به واسطه ارتفاع موضوع است. مثل موارد استحاله كه به واسطه ارتفاع موضوع است. عنوان ازره ديگر منطبق به خاكستر نمىشود. خوب عنوان كافر از آن شخص رفت، از آن ملاقا رفت، ولكن ملاقى كه ملاقات كرده است و طاهر نمىشود ثوبى كه اصابه القضر لا يصلّ فيه حتّى يغسل، مقتضايش اين است كه نجاست باقى است. دليلى ندارد ما بگوييم كه چه آنها را در حال اسلامش هم بپوشد، چه نپوشد. چون كه عرق قبل الاسلام خورده است به آن ثياب. وقتى كه عرق قبل الاسلام خورده است به آن ثياب، ما بوده باشيم و قاعده اوّليه، اين ثياب محكوم به نجاست است. در حال اسلام بپوشد آنها را يا نپوشد. چه جورى كه اگر شىء آخرى، نجس آخرى
اصابت به آن ثوب مىكرد مثل الدّم و مثل لحم الخنزير و مثل الخمر، در آنها ملتزم مىشويم. يعنى بايد ملتزم بشويم كه آنها نجس هستند و آنها را بايد بشورد، اگر آن ثوبى كه ملاقى با عرقش شده است، آن هم همين جور است. پس لا فرق در ثياب كه آنها بايد شسته بشود. چه ملاقات كرده باشند با عرقش يا به نجس آخرى كه از بدنش خارج شده است، يا به به نجاستى كه از بدنش خارج نشده است مثل خمر و لحم الخنزير. چه آنها را در حال مسلمان شدن، حال اسلام پوشيده باشد، چه نپوشيده باشد. آنها در نجاستشان باقى است. قاعده اوّليه اين است. بعد حساب خواهيم كرد كه دليل مخرجى از اين قاعده داريم يا نداريم. و الاّ اگر دليل مخرجى نداشته باشيم، مقتضاى حكم در ثياب اين است. اين حرفى را هم كه گفتيم به عينه در بدنش هم جارى مىشود. فقط در بدنش كه صاحب العروه با ثياب فرق گذاشته است، فرقش اين است. ايشان همين جور نظر مباركش بوده است خدا رحمتش كند. وقتى كه بدن كافر ملاقات كرد با نجسى، خمر اصابت كرد به بدن كافر اين بدن نجاست اخرى پيدا نمىكند. چون كه اين بدن نجاست ذاتيه دارد. مثل بدن كلب و خنزير است ديگر. نجاست، نجاست ذاتيه است. پس بدان جهت وقتى كه هر نجسى به بدنش اصابت بكند، و آن نجس آن وقتى كه اسلام داشته باشد عينى نداشته باشد كه نجس آخر بشود، عينش باقى نباشد يك نجاستى كه در بدن كافر هست همان نجاست ذاتيه است. نجاست ديگرى نيامده است. وقتى كه مسلمان شد، اعتراف به شهادتين كرد و مسلمان شد، نجاست ذاتيه هم رفت. يصبه بدن طاهراً مطهّرا. بله، اگر عين النّجس بوده باشد، او ديگر عين نجس نجاست اخرايى است. پس اين بدن قياس به ثياب نمىشود كانّ نظر مبارك ايشان اين بوده است. براى اينكه ثياب كافر وقتى كه خمر به او اصابت كرد يا عرقش اصابت كرد، تنجّس پيدا كرد. تنجّس عرضى. و به واسطه اسلام آن تنجّس عرضى از بين رفته است، دليل نداريم ما. كافر خودش پاك مىشود. به خلاف البدن كه بدن تنجّسش، تنجّس ذاتى بود و به واسطه ملاقات نجاست عرضى پيدا نمىكند و بدان جهت، بدن پاك مىشود.
خوب، وقتى كه مدرك ايشان اين بود. نظر مبارك ايشان اين است. كانّ مىفرمايد على القاعده است. احتياج به دليل خاصّى ندارد اين تفصيل. اين باشد، خوب اشكال مىكنيم كه خوب، چه گفت نجاست آن چيزى كه تنجّس ذاتى دارد، تنجّس عرضى پيدا نمىكند. خود ايشان هم در مسأله اثير سابقاً گفتند چيزى كه نجاست ذاتى دارد اگر اثرى داشته باشد، اثر مختلف بشود، ممكن است بگوييم كه هم نجاست ذاتى دارد، هم نجاست عرضى. بدان جهت خمرى كه ملاقات با ميته كرده بود هم نجاست ذاتى دارد، هم نجاست عرضى. اين جور مىگفتند. اين جا هم مىگوييم هم نجاست ذاتى دارد. هم نجاست عرضى. چرا؟ چون كه بدن كافر قابل غسل است. منتهى ولو بعد اسلامه. آنجا كه گفته بود، در آن موثّقه عمّار بود، در آن ماء متنجّس بود كه و يغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء اين ماء به هر چيزى اصابت كرده باشد بايد شسته بشود، هر چيزى كه اصابت كرده باشد. يكى از آنها هم بدن كافر است. خوب، بدن كافر هم قابل غسل است. ما مىگوييم آنهايى كه قابل غسل نيست نمىگيرد. بدن كافر است. قابل غسل است ولو بعد اسلامه. ولو بعد الاسلامه بايد شسته بشود اين. تا مادامى كه مسلمان نيست مانع از غسل است. مثل اينكه آب نيست. شسته نمىشود. و امّا در صورتى كه مسلمان شد شسته مىشود. چه دليل داريم كه بدن كافر نجاست عرضى پيدا نمىكند. خصوصاً بر اينكه اثر خاص دارد. اثر خاصّش عبارت از اين است كه بعد الاسلام بايد شسته بشود. و مقتضاى ادلّه هم همين است. وقتى كه مقتضاى ادلّه اين شد، ملتزم مىشويم در بدن كافر هم نجاست ذاتى است، هم عرضى است. بدان جهت مسلمان شد، نجاست ذاتى مىرود. امّا نجاست عرضى باقى است. بايد شسته بشود مثل ثياب. و منهنا ما هيچ فرقى نمىگذاريم ما بين ثيابى كه هست و ما بين بدن. از حيث قاعده فرق نمىگذاريم. هر دو بايد شسته بشود.
انّما الكلام در مقام دو تا دليل اقامه كردهاند كه ولو قاعده كلّيه اين بوده باشد، كه كافر بايد بدنش را از آن نجاسات بشورد. يكى هم، يك كلمه يادم رفت. او را هم بگوييم. اگر بنا گذاشتيم كه نجس ذاتى نمىتواند نجاست عرضى پيدا
كند خوب اين ديگر تفصيل معنا ندارد كه بين حال اسلام، عند الاسلام اگر عين باقى باشد، بايد شسته بشود. آن بدن پاك نمىشود. و امّا عين النّجس نباشد، نه او پاك مىشود. تفصيل ندارد كه. مفروض اين است كه بدن كافر نجس نشده است. وقتى كه نجس نشده است، آن وقتى كه مسلمان شد، آن وقت بدن نجس مىشود با عين نجس. آن وقت كه رطوبت مسريه ندارد. خون خشك شده است يا آن غايط خشك شده است. با چاقو مىكَند و شروع مىكند الله اكبر نماز مىخواند. اين كه ايشان مىگويد تنّجس در اين صورت در بدن هست، اگر عين نجس در بدن باشد. چه عين نجس رطباً باشد، چه يابساً، اگر مراد اين باشد كه نجاست ذاتى با عرضى جمع نمىشود، بايد بگويد الاّ اذا كان فى بدنه عند اسلامه عين النّجسه رطباً يعنى مع الرّطوبه كه ملاقاتش موجب تنجّس بشود. و امّا اگر نجس ذاتى موجب نمىشود فرقى ندارد.
بعله، در ما نحن فيه، دليل ديگرى در ما نحن فيه گفتهاند. شايد نظر مبارك ايشان هم به آن دليل بوده باشد كه اين تفصيل ولو على القاعده نيست. ولكن منشأ اين تفصيل، آن مقتضاى دليل آخر است. كه دليل آخرى كه هست، دو تا ذكر شده است. يكى سيره مسلمين. اين جور است كه هر كسى كه مىآمد در زمان رسول الله صلّ الله عليه و آله و در زمان بعد از رسول الله كه كفّار مسلمان مىشدند و مىآمدند ايمان مىآوردند و مسلمان مىشدند، اينها وقتى كه اعتراف به شهادتين مىكردند. مىگفتند كه مسلمين بفرماييد بنشينيد. ديگر داخل مسلمين مىشدند. هيچ معهود نيست بر اينكه بگويند كه برو از سر تا پا خودت را بشور. وقت نماز هم مىشد، آنها وضو مىگرفتند و مىآمدند و نماز مىخواندند. ديگر هيچ معهود نيست كه بگويند برو اين بدنت را بشور. چون كه سابقاً خمر خوردى، بول كردى، فلان كار كردى، بدنت نجس شده است. اين حرفها نبود. اينها وقتى كه مسلمان مىشدند، با اينها معامله مسلم و طاهر مىشد. روى اين اساس بدان جهت است كه بعضىها ثياب را هم قاطى كردهاند. گفتهاند كه فرقى ما بين ثياب و بدن نيست. ثيابش هم پاك مىشود. براى اينكه معهود نيست بر اينكه بگويند كه برو لباسهايت را عوض كن. يا لباسهايت را بيرون بشور و خشك كن و بپوش بيا. اينها فايده ندارد. چون كه سابقاً عين نجس خورده است. مگر در جايى كه عين نجس بالفعل موجود بوده باشد. كه اگر مىديدند كه تكّه فلان ازره يا تكّه خون چسبيده است، او را ديگر نمىگفتند. شايد نظر مرحوم صاحب العروه همين باشد كه صورت وجود عين را در بدن استثنا مىكند. و كانّ مراد ايشان اين است كه اين سيره در ثوب مسلّم نيست خصوصاً در جايى كه عند الاسلام در بدنش نباشد. كه بگويند كه سيره باشد كه نه آن ثياب هم پاك است. بدان جهت ثياب مىماند على القاعده. بدن تحت سيره است. ولو گفتيم نجاست ذاتى، نجاست عرضى پيدا مىكند. تحت سيره است، مگر آن جايى كه نشان داشته باشد عين نجس. آن جا نه، سيره نبوده است. قطعاً هم نبوده است سيره. مىگفتند برو اين را بشور تا بيا با ما نماز بخوان. شايد مرادشان اين بوده است. اين دعواى سيرهاى كه ايشان كرده است بعضىها حتّى در ثياب و بعضىها حتّى در بدن مثل آن صورتى كه عين نباشد. اين سيره محتمل است. ما راهى نداريم كه انكار بكنيم كه نه، اين جور نبوده است. ولكن چيزى كه هست، در ما نحن فيه محتمل است. راهى هم به اثباتش نداريم. در يك روايت صحيحه معتبرهاى وارد است كسى وارد بود مسلمان شد، اين جور شد، اين جور شد، نماز خواند بدون اينكه بدنش را بشورد از خمرى كه سابقاً خورده بود، لحم و خنزيرى كه سابقاً خورده بود. و يا ثوبش را بشورد. اين سيره بر ما ثابت بشود كه قطعاً هم همين جور بوده است. لا اقل اطميناناً اين جور بوده است، اين به ما ثابت نشده است ولكن محتمل است. چون كه محتمل است. اين نمىتواند رفعيّت بشود از اطلاق آن ادلّهاى كه يغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء لا تصلّ ثوبى كه اصابه الخمر لا يصلّ فيه حتّى يغسل و امثال ذالك، نمىشود رفعيّت كرد. و بدان جهت،.
سؤال؟ اوّلاً عرض مىكنم بر اينكه در ما نحن فيه در زمان ائمّه سلام الله عليهم اين خيلى محلّ ابتلا نبوده است. اين
اسلام كفّار در سابق بود. بدان جهت در ما نحن فيه ائمّه عليهما السّلام هم فرمودهاند ديگر يغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء. معنايش اين است كه آن ثوب نجس است. اصابه قضر، و امثال ذالك. اين اطلاقات مىگيرد و ما هم سيره ثابته محقّقهاى نداريم كه بگوييم اين سيره، سيره مسلمين است. پس معلوم مىشود حكم در اسلام تبعيّت است كه ثياب كافر و بدن كافر ولو از نجاسات سابقه تابع اسلامش است. وقتى كه مسلمان شد، بدن از آن نجاسات سابقه، ثياب از آن نجاسات سابقه، پاك مىشود. اگر اين سيره ثابت بود و قطعى بود، يا اطمينان داشتيم، بله ملتزم مىشديم. ولكن لا اقلّ احتياط اين است كه آن ثيابش را بايد بشورد. ولكن بدنش را از غير عرق خودش و از غير رطوبات خودش كه نجاسات ديگر است، احوط اين است كه بدنش را بعد الاسلام از آنها بشورد. اين مقتضايش اين است كه تنزّل مىكنيم و ديگر فتوا نمىدهيم. چون كه سيره محتمل است تعبير به احتياط هم وجوبى مىشود.
و امّا وجه ديگرى گفتهاند. وجه ديگر هم اين است كه الاسلام يجّب ما قبله. اسلام هر چه آمد، تمام آنهايى كه در سابق بود، آنها را قطع مىكند. نجاست ثوب و البدن هم از سابق است، آنها را قطع مىكند انسان. ديگر چه جور كه بر كافر لازم نيست نماز نخوانده ولو مكلّف به فروع باشد نماز نخوانده است، روزه نگرفته است، حج نرفته است، ذكات نداده است، هيچ چيز برايش نيست. بلكه آن نكاحى كه سابقاً كرده است، همان نكاح صحيح است. اگر فرض بفرماييد مرد و زن مسلمان شدند هر دو، على نكاحهم. آن نكاح سابقيشان مىماند. كما فى ظاهر روايات. خوب على هذا اسلام همه چيز سابقى را قطع پيدا مىكند. يكى هم از آنها تنجّس است. اين را سابقاً ديگر ذكر كرديم كه الان اشاره مىكنم. اين حديث ثابت نشده است از طريق ما. قطعاً هم اگر اين حديث ثابت بود، به عمومش نمىتوانستيم تمسّك كنيم. قطعاً اين تخصيص داشت. چرا؟ براى اينكه كافر فرض بفرماييد شب با زنش فلان كار كرده است مثلاً جنب شده است. صبح آمد مسلمان شد، ظهر هم مىخواهد نماز بخواند. اين لازم نيست وضو بگيرد و غسل بكند. چرا؟
چون كه جنابت قبل الاسلام است. آن جنابت قبل الاسلام قطع شده است به اسلام. اين جنب نيست. غايت الامر وضو هم برايش واجب نيست. چرا؟ چون كه هنوز بعد الاسلام بول نكرده است. حدثى از او صادر نشده است. حدث سابقى قطع شده است. مىشود ملتزم شد؟ فقيه مىتواند ملتزم بشود؟ يا فرض كنيد اين قبل الاسلام ديونى داشت. ديون النّاس بود. مسلمان شد. ديگر هيچ كس طلب ندارد از اين. الاسلام يجّب ما قبله. من مسلمان شدم. راه فرار پيدا كردم از ديون شما. و هكذا و هكذا. احكام ديگرى كه هست، آنها منقطع نمىشوند. تنجّس هم از آنها است. اين تنجّس احكام وضعيه است. اين احكام وضعيه لا تنقطع. آنى كه فقط ما دليل داريم و اين حديث هم تمام بود، حمل به او مىشد، چون كه عمومش مراد نيست، آن تكاليف است. بنابر اينكه كفّار مكلّف بر فروع بوده باشند، آن تكاليفى كه در زمان كفر داشت و آن تكاليف را اطاعت و معصيت نكرده است ولو آن كسى كه آن تكاليف از او فوت بشود، شارع براى او فوت راهى قرار داده است من القضا و نحو القضا، آنها بر كافر لازم نيست. اسلام يجّب ما قبله، اگر تمام هم بود، محمول به اين معنا بود. پس بدان جهت احوط عبارت از اين است كه فرقى ما بين ثياب و ما بين بدن نيست. منتهى در ثياب اظهر است. سيره آن جور نيست. ولكن در آن ديگرى، در بدن مىشود احوط. يا در هر دو احوط مىشود لا اقل. بعد ايشان در عروه مىفرمايد كه ولا فرق بين الكافر الاصلى ما بين اينكه كافر، كافر اصلى بوده باشد يا مرتد بوده باشد. اين مرتد هم اگر مسلمان شد، اسلامش از مطهّرات است. آن كسى كه از اوّل از ريشه نصرانى است. بيايد مسلمان بشود و شهادتين بگويد او پاك مىشود. و امّا آن كسى كه اوّل مسلمان بود، خودش مسلمان بود بعد كافر شد. بعد از كفر دوباره برگشت و مسلمان شد، اين مرتد دو جور است. تارتاً مرتد، مرتد ملّى است. يعنى اساساً كافر بود. بعد مسلمان شده بود. بعد از اسلامش كافر شد. دوباره مىخواهد مسلمان بشود. و برگردد به مسلمان. به اين مىگويند آن كسى كه مسلمان بود، بعد كافر شد، بعد مسلمان شد، بعد از اسلام دوباره كافر شد، اسم اين را مىگويند مرتد ملّى. يعنى از دين
اسلام برگشته است. فطرتش بر كفر بود. بدان جهت اين بلا اشكال اگر برگردد دوباره مسلمان بشود، اين اسلامش مقبول است حكم به طهارت مىشود. اين را هم كسى اختلاف نكرده است. مرتد ملّى. و مىگويم وجهش را هم. وجهش عبارت از اين است كه وقتى مرتد ملّى آمد و گفت و اعتراف كرد اشهد ان لا اله الاّ الله و آنى كه به واسطه او مرتد شده بود، اعتراف كرد كه نه، من شهادت مىدهم به وحدانيّت و به رسالت و آنى كه سابقاً انكار كردم و مثل اينها اعتراف مىكنم كه اينها از دين است. خوب اين مىشود مسلمان. وقتى كه مسلمان شد، موضوع نجاست كفر است ديگر. كفر از بين مىرود. بدان جهت مرتد ملّى اگر مسلمان شد، موضوع نجاست كافر بود از بين مىرود. انّما الاشكال در مرتد فطرى است كه فطرتاً يعنى پدر و مادرش يا يكى از اينها مسلمان بود. نطفهاش در اسلام منعقد شده است. و در بچّگى هم محكوم به اسلام بود طبعاً لپدر و مادرش. بعد بزرگ شد. بعد از بزرگ شدن و بالغ شدن، اين شخصى كه هست، از دين برگشت. مرد شده بود. از دين برگشت و كافر شد. بعد از آن كفر دوباره برمىگردد به اسلام كه اين را مى گويند مرتد فطرى كه اين برمىگردد به اسلام. در عروه اين جور مىگويد. مىگويد، چون كه اين برگشتنش بر اسلام قبول است. يعنى هم واقعاً مسلمان مىشود و هم ظاهراً مسلمان مىشود. بدان جهت اين پاك است. خوب شد مسلمان ديگر. بناعاً بر ما هو الاقواء كه قبول مىشود توبه مرتد فطرى، چون كه قبول مىشود، خوب كافر مىرود و الان مسلمان شد و پاك مىشود. يعنى اگر مىگفتيم توبهاش قبول نمىشود، بله در نجاست باقى بود. معنايش اين اشت. چون كه بناعاً معنايش اين است كه اگر مىگفتيم توبهاش قبول نيست در نجاست باقى بود. مراد از توبه كه ان شاء الله مفصّل بحث خواهيم كرد در ما نحن فيه فقط رجوع به شهادتين است. مراد از توبه كه انسان قلباً پشيمان بشود كه خدا چه غلطى بود كه كردم، نصف شب اشك بريزد تا صبح آن نيست. آن مراد توبه نيست. ولو در آن توبه هم بحث خواهيم كرد انشاء الله. مراد از اين توبه در اين جا، فقط رجوع به شهادتين است. ولو نمىدانيم كه حقّه كارى مىكند. رجوعش رجوع حقّهاى است، يا راستى راستى رجوع مىكند. غايط خودش اين مراد است. يا بلكه به قول بعضىها كه خواهيم گفت مىدانيم كه قلباً رجوع نشده است. پشيمان نشده است. امّا اعتراف مىكند. مراد از توبه اين است. چون كه در مرتد ملّى توبه قبول مىشود. يسطتاب ثلاثة ايّام فان تاب فهو و الاّ قتل. آن يسطتاب معنايش اين است كه مىگويند اقرار به شهادتين بكن. آنى كه انكار كرده بودى، اعتراف بكن به او.
بدان جهت در روايات دارد كه فان رجع اگر رجوع كرد يعنى اعتراف كرد فهو و الاّ يقتل. در مرتد فطرى جماعتى گفتهاند كه توبهاش قبول نيست. يعنى اگر اعتراف به شهادتين بكند و بگويد من اعتراف كردم آن چيزى را كه منكر بودم. چون كه مرتد فطرى است، اين اعتراف كالعدم است. اين رجوع و اعتراف و اين اقرار و شهادت كالعدم است. احكام اسلام بار نمىشود. نه واقعاً، نه ظاهراً. بعضىها گفتهاند واقعاً مسلمان است ولى ظاهراً احكام اسلام بار نمىشود. كه توضيحش را هم خواهيم داد. ايشان مىگويد اگر مىگفتيم توبهاش مقبول نيست، حكم به نجاستش مىكرديم. اين جا ما حرف داريم كه نه، اين مبتنى به او نيست. ولو اگر مىگفتيم كه توبهاش قبول نيست اصلاً اين اعترافى كه مىكند صد دفعه هم اعتراف به شهادتين بكند، اين شهادت نيست. مسلمان نمىشود. مع ذالك مىگفتيم كه نجس نيست. ولوجه فى ذالك اين است كه اسلام موضوع طهارت نيست. تا بگوييم چون كه اعتراف اين اسلام نيست پس طاهر نيست. موضوع نجاست كفر است. وقتى كه اين شخص اعتراف كرد، دهرى شده بود يا فرض كنيد شيوعى شده بود، بعد اعتراف كرد. خصوصاً در جايى كه بدانيم كه اعترافش هم صحيح است، اعتراف...به اين دهرى صدق نمىكند كه. دهرى نجس است. عنوان نجس، عنوان كافر است. غير الكتابى يا حتّى الكتابى. عنوان كافر صدق نمىكند. نمىگوييم عنوان اسلام صدق مىكند. شارع القاء كرده است. اين اسلامش كلا اسلام. امّا كافر نيست. بدان جهت اين ابتلا را ما قبول نداريم. بدان جهت تأمّل بفرماييد تا ببينيم كجا مىرسد.
|