جلسه 408
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس:درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 408 آ
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. كلام در اين جهت بود كه آيا اسلام مطهّر هست آن مرتد فطرى را؟ مرتد فطرى بعد از اينكه توبه كرد اى رجع الى الاسلام و اعتراف كرد به شهادتين و آنى كه معلوم است از دين حنيف اعتراف كرد به او، آيا اين مرتد محكوم مىشود مرتد عن فطرتٍ بود، محكوم مىشود به طهارت؟ مثل آن كسى كه توبه بكند از ارتدادش ولكن ارتدادش ملّى بوده باشد. نصرانى بود، مسلمان شد، بعد از اسلام دوباره نصرانى شد يا يك دين ديگرى اختيار كرد، يهودى شد. بعد دوباره برگشت به اسلام. اين شخص وقتى كه دوباره به اسلام برگشت حكم به طهارت مىشود. توبه مرتد ملّى مقبول است. كلام اين است مرتد فطرى هم كه مولود على فطرت الاسلام بود، پدر و مادر هر دو تا يا يكى مسلمان بود، بعد بزرگ شد و مسلمان بود و رجل بود، بعد از دين اسلام برگشت. ارتد عن الاسلام و از آن فطرت اسلامى كه فطرتش هست، از او برگشت. الان رجوع كرده است. ايشان فرمود صاحب العروه، بنا بر ما هو الاقواء كه توبه اين مرتد فطرى باطناً و ظاهراً مقبول است، بنا بر اين اقواء محكوم به طهارت مىشود. يعنى مسلمان مىشود و پاك مىشود. عرض كرديم اين كه توبهاش ظاهراً، واقعاً مقبول است يا فقط واقعاً مقبول است يا نه ظاهراً، نه واقعاً مقبول نيست، اين بحثش مىآيد. ولكن عرض كرديم كه حكم به طهارت اين مرتد فطرى منوط و مبتنى بر قبول توبه نيست. ولو ما ملتزم بشويم و شخصى ملتزم بشود كما اينكه جماعتى بلكه منصوب الى المشهور است، ملتزم شدهاند كه توبهاش مقبول نيست، مع ذالك حكم به طهارت مىشود. براى اينكه معناى اينكه اين شخص توبهاش مقبول نيست، معنايش اين است كه لا يحكم عليه بالاسلام. اين مسلمان نمىشود. نه اين است كه در كفر باقى مىماند. مقتضاى ادلّهاى كه بعد خواهيم گفت اگر دلالتشان تمام بشود مقتضاى آن ادلّه اين است كه اين مسلمان نمىشود. نه اينكه از آن كفر خارج نمىشود و در آن كفر باقى مىماند. وقتى كه شخصى اقرار به وحدانيّت خدا كرد، اعتراف كرد به آنى كه معلوم من الدّين الحنيف است ما هم فهميديم كه اين اعترافش، اعتراف صحيحى هست، قلباً اصلاً منقلب شده است اين آدم. بلااشكال به او عنوان مشرك صدق نمىكند. عنوان نصرانى و يهودى صدق نمىكند. عنوان كفر زايل شده است. عنوان كفر وقتى كه زايل شد، چه جور نجاست مىماند؟ موضوع نجاست كفر است. غايت الامر اين است كه شارع حكم كرده است كه بر اين احكام اسلام بار نمىشود. نفى اسلام از اين شخص، نفى حكمى است. نه نفى حقيقى. چون كه اسلام حقيقتش على ما سيعتى اعتراف به شهادتين است و اعتراف به آن چيزى است كه معلوم من الدّين الحنيف است. اين حقيقت الاسلام است. شارع اعتراف اين را كلا اعتراف قرار داده است. يعنى احكام اسلام ديگر به اين بار نمىشود. خوب نشود. نجاست، طهارت كه از احكام اسلام نبود. نجاست از احكام كفر بود. و بما اينكه عنوان كفر به اين صادق نمىشود، نجاست مرتفع مىشود. ولو احكام اسلام هم به آن بار نشود. نگوييد كه ما بين كفر و اسلام قسم ثالثى نيست. وقتى كه مسلمان نشد، يعنى كافر. فرض مىكنيم اوّلاً ما بين كفر و الاسلام قسم ثالث نيست، اين خودش بحثى است كه در تبعيّت اولاد كفّار و مجانين آنها بحث خواهيم كرد كه نه، قسم ثالثى هم هست. فعلاً فرض مىكنيم قسم ثالث نيست. قسم ثالث ما بين اسلام واقعى و ما بين كفر قسم ثالث نيست. و امّا ما بين، يعنى اگر شخصى مسلمان نبوده باشد واقعاً،
خوب داخل عنوان كافر مىشود. درست. ولكن اين شخص نفى اسلامش تعبّدى است. حكمى است. نه حقيقى است. نفى اسلام حكمى لازمهاش اين نيست كه كافر بشود. چون مسلمان است ولكن شارع گفته است ليس بالمسلمين. احكام اسلام بار نمىشود. نفى اسلام از اين شخص، نفى حكمى است. وقتى كه نفى حكمى شد، بدان جهت احكام اسلام بار نمىشود. امّا بما اينكه كافر بودنش حقيقتاً منتفى است معترف به شهادتين است، معترف به يوم القيامت است، خصوصاً با آن انقلاب قلبى كه حاصل شده است برايش، عنوان دهرى صدق نمىكند. عنوان مشرك صدق نمىكند...عنوان يهودى و نصرانى صدق نمىكند. نفى اسلام حكمى ملازمه با ثبوت كفر ندارد. بله، شارع مىگفت كه هو كافرٌ عيضاً. اين جور مىگفت. دليل اين جور بود. معنايش اين است كه كفر تنزيلى برايش ثابت مىشد. ولكن لسان ادلّه اين است كه اسلامش مقبول نيست...كسى مرتد شد، مسلمان بود، مولود على الفطره بود، رفت با بچّههاى نصرانى و اينها رفيق شد و نصرانى شد. از اسلام برگشت و شد نصرانى. خوب ما هم گفتيم بر اينكه نصرانى و اهل كتاب پاك هستند. خوب اين هم نصرانى شده است. پاك است ديگر. نجس كه نيست. جماعتى گفتهاند كه اهل كتاب پاك است. اين هم شده است اهل كتاب و پاك شده است. بعد اين يك كمى ماند پيش آنها و ديد كه اين مذهب خيلى فيه ما فيه است. اصلاً منكر شد و دهرى شد. همه چيز را منكر شد. گفت ليس الاّ الدّهر. يصنح هما يصنح كه همان دهر است. چيز ديگرى نيست. دهرى شد. ايّن كه اين يلتزم كه اين باز پاك است؟ چون كه اين كفر كه شد، ديگر از آن كفر خارج نمىشود. اين بلااشكال عنوان دهرى صدق مىكند يا عنوان مشرك صدق مىكند. اين شخص رجوع به اسلامش مقبول نيست. اسلامش نفى شده است. نفياً حكمياً. يك كلمه مىگويم. انتفاع اسلام واقعاً ولو گفتيم مستلزم اين است كه شخص كافر بشود چون كه قسم ثالث نيست. الكافر من ليس بمسلمين. آن كسى است كه مسلم نباشد ولو در كافر اين را گفتيم. من ليس بمسلمٍ فهو كافرٌ. امّا من ليس بمسلمٍ حقيقتاً. او است كه كافر است. چون كه قسم ثالث نيست. امّا آنى كه حكماً مسلمان نيست. حكماً نفى، نفى حكمى است. اين ملازمه ندارد وقتى كه حكماً مسلمان نشد كافر بشود. احكام كفر به او بار بشود. اين حاصل حرف ما است.
سؤال؟ عرض مىكنم بر اينكه اين را همه قبول دارند كه مفاد رواياتى كه شروع خواهيم كرد ديگر. امروز شروع مىكنيم. مفاد روايات اين است كه رجوع به اسلامش مقبول نيست. اين مفاد ادلّه است اگر تمام بشود كما ذكرنا. مىگوييم اگر اين ادلّه اين بوده باشد كه شما از او تعبير مىشود به قبول توبه. توبه يعنى رجوع الى الاسلام. آن است. كما اينكه امروز بيان خواهيم كرد انشاء الله. وقتى كه اين رجوع به اسلامش قبول نشد يعنى اسلامش قبول نشد، يعنى اسلامش قبول نشد، نفى، نفى حكمى مىشود. كه اين مسلمان نيست و نفى اسلام حكماً اثبات نمىكند كه اين شخص كافر است تا احكام مترتّبهاى بر كفر بار بشود. احكام مترتّبهاى بر اسلام منتفى مىشود. و امّا احكام مترتّبهاى بر كفر از اين شخص منتفى نمىشود. يكى هم از احكام مترتّبه بر كفر نجاست است. چون كه كافر نيست و در ما نحن فيه اين موحّد شده است. عنوان كافر صادق نيست نجاست منتفى مىشود. نصرانى نيست. يهودى نيست. دهرى نيست. بدان جهت نجاست مرتفع مىشود. ثمّ اين كه گفتيم مفاد روايات اگر تمام بشود نفى اسلام است حكماً از او، فقط اين است، اين به جهت اين است كه واضح بشود كه مطلب همين جور است، ما اخبار را بازگو مىكنيم. اخبارى كه در ما نحن فيه در مرتد وارد است. ببينيم مفاد آن اخبار اگر تمام بشود همين است يا اينكه نه اصلاً به اين معنا هم مفاد اخبار هم دلالتشان تمام نيست. عرض مىكنم بر اينكه رواياتى كه وارد شده است در مرتد، اين روايات را ما به چهار طايفه تقسيم كرديم. البتّه روايات معتبره را.
يك قسم اوّل، و طايفه اوّل از اين روايات، آن طايفهاى هستند كه دلالت مىكنند بر اينكه شخص وقتى كه مرتد شد، به واسطه ارتدادى كه هست، احكامى به او مترتّب مىشود كه آن احكام براى اين شخص ترتّب پيدا مىكند و مقتضاى
تصريح در بعضها و اطللاق در بعضها اين اشت كه توبه هم لا يفيد شيئاً. براى او توبه هم فايدهاى ندارد. يكى از اين روايات صحيحه محمد ابن مسلم است كه طايفه اولى است. در باب 1، از ابواب حدّ المرتد، جلد 18، ابواب حدّ المرتد، روايت دوّمى است در باب اوّل. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه، اين يك سند كلينى است و عدّة من اصحابنا عن سهل ابن زياد، يعنى محمد ابن يعقوب عن عدّة من اصحابنا عن سهل ابن زياد. اين طريق دوّم كلينى است. چون كه اوّلى صحيح است و تمام است اين سهل ابن زياد در دوّمى ضرر ندارد. اين پدر على ابن ابراهيم و سهل ابن زياد هر دو جميعاً عن ابن محبوب از حسن ابن محبوب نقل مىكند كه از اصحاب اجماع و از اجلّا است عن على ابن رضين رضوان الله عليه كه از آن اعاظم است و از آن ثقات ادول است عن محمد ابن مسلم كه جلالتش واضح است. صحيحه است روايت. قال سألت ابا جعفرٍ عليه السّلام عن المرتد از حكم مرتد پرسيدند. قال، من رغب عن الاسلام كسى كه اعراض كرد از اسلام و كفر بما انزل على محمدٍ (ص) بعد اسلامه بعد از اينكه مسلمان بود اين اعراض از اسلام كرد و بما انزل عليه كافر شد فلا توبت له. توبهاى بر او نيست. توبهاى بر او نيست را در ذهنتان داشته باشيد كه توبت معنايش چيست كه ليس له. و قد وجب قتله. قتل او واجب مىشود. و بانت منه امرئته. سه تا حكم بيان مىفرمايد براى مرتد امام (ع) در اين روايت. يكى اينكه قتلش واجب مىشود. يكى اينكه زنش از او جدا مىشود. ديگرى اين است كه اموالش منتقل به ورثهاش مىشود كه ورثهاش مسلمان هستند. چون كه قبلاً مسلمان بود. فلا توبت له و قد وجب قتله امر اوّل و بانت منه امرئته امر ثانى و يقسّم ما ترك على ولده ما ترك به ما ولدش تقسيم مىشود. اين حكم اين است. اين يك روايت.
يك روايت ديگرى باز صحيحه محمد ابن مسلم است در همين باب، روايت اوّلى است. آن صحيحه اين است كه محمد ابن على ابن الحسين، روايت اوّلى است در باب اوّل. صدوق قدس الله نفسه الشّريف باسناده عن الحسن ابن محبوب سند صدوق هم به حسن ابن محبوب على...صحيح است عن ابو ايّوب الخضّاض. اين ابو ايّوبى كه محبوب از او نقل مىكند، ابو ايّوب خضّاض قدس الله سرّه است. از ثقات است. عن محمد ابن مسلم عن ابى جعفر عليه السّلام فى حديثٍ قال من جهد نبيّاً مرسلاً. كسى كه انكار بكند نبى مرسل را من جهد نبيّاً مرسلاً نبوّته، نبوّتش را انكار بكند و كذّبه او را تكذيب بكند، فدمه مباحٌ. دم او مباح است. اعم از اينكه از اين تكذيبش برگردد يا برنگردد. اطلاق دارد اين. آن روايت تصريح داشت كه فلا توبت له. رجوع هم بكند ديگر فايدهاى ندارد. اين روايت اطلاقش مىگيرد كه اين جور است. عرض مىكنم اين روايت يك حرفى مىشود زد كه در اين روايت اين ربطى به مرتد ندارد. اين مطلق كافر را مىگيرد. هر كسى كه نبى مرسلى را تكذيب بكند، دمش مباح است. احترامى ندارد. اختصاص به مرتد ندارد. ولو آن كافر اصلى هم كه مكذّب نبى ما است، دمه مباحٌ. دم او مباح است. اين اختصاص به مرتد ندارد. و امّا خدشه دوّمى كه در اين روايت مىشود كرد، اين خدشه وارد نيست. آن خدشه دوّمى كه به كسى بگويد كه اين روايت دلالت به نفى توبه نمىكند. چرا؟ چون كه ذيلى دارد. ذيلش اين است كه محمد ابن مسلم مىگويد قال، قلت انكار نبوّت نبى را فهميديم. انكار امامت امام چه جور است؟ قلت، محمد ابن مسلم مىگويد، ارأيت من جهد الامام منكم ما حاله. آن كه امام از شما يعنى يكى از شما را انكار بكند حال او چه مىشود؟ دم او هم مباح مىشود؟ فقال، من جهد اماماً من الله. ببينيد چه جور جواب مىدهد روحى من الفداه. هر كسى كه امامى از خداوند را انكار بكند و برع منه و من دينه مجرّد انكار نيست. از او و از دينى كه او دارد بر ى بشود، فهو كافرٌ مرتدٌّ عن الاسلام. اين كافر مرتد عن الاسلام است. لانّ الامام من الله و دينه من دين الله و من برع من دين الله فهو كافرٌ. اين به واسطه انكار امامت نمىشود. انكار همان اسلام مىشود و من برع منه و من دين الله فهو كافرٌ و دمه مباحٌ فى تلك الحال الاّ عن يرجع و يتوب الى الله. همان خدشه دوّمى اين است كه اين قيد دارد كه اگر اين توبه كند اين حكم برداشته مىشود. مىگوييم، نه عيب ندارد. اين مال برائت
از امام است. اين تقييد در جمله اولى نمىآورد. برائت از امام است كه اگر اين جور برائت بجورد بعد بخواهد توبه بكند ديگر دمش از عدم حرمت از بين مىرود.
و امّا اوّلى من جهد نبيّاً مرسلاً نبوّته و كذّبه و دمهما، نه او اطلاق دارد. او مقيّد به اين ثانى نمىشود. بدان جهت اين روايت را مع الجهت قمض نظر از جهت اولى از روايات مرتد مىشود ذكر كرد. عرض مىكنم و امّا الطّايفة الثّانيه. طايفه ثانيه رواياتى است كه آنها دلالت مىكند اينها در مطلق مرتد بود. مرتد فطرى نبود. عن المرتد فقال من رغب عن الاسلام. مولود على الاسلام بشود رغب عن الاسلام يا نه، اوّل نصرانى بود، بعد مسلمان شد، بعد رغب عن الاسلام. هم مرتد فطرى، هم مرتد ملّى هر دو تا را مىگيرد كه فلا توبت له و قد وجب قتله و بانت امرئته و يقسّم ما ترك، طايفه اولى، طايفهاى هستند كه على الاطلاق دلالت مىكنند مرتد، ارتدادش موجب القتل و آن تقسيم انتقال اموال به ورثه و بينونت زوجه است. و امّا الطّايفة الثّانيه عكس اين مطلقات اوّل هستند. آن دلالت مىكند كه مرتد به اطلاقه دلالت مىكند. چه عن فطرتٍ بوده باشد، چه عن ملّى بوده باشد، يستطاب. استطابه مىشود. استطابهاش هم تا سه روز است. تا سه روز طلب توبه و رجوع على الاسلام مىكند. اگر رجوع كرد فهو و الاّ يقتل. از اين روايات يكى مرسله ابن محبوب است. در باب سوّم از ابواب حدّ المرتد، روايت دوّم است. باز كلينى قدس الله نفسه الشّريف نقل مىكند عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن محبوب، پدر على ابن ابراهيم از حسن ابن محبوب نقل مىكند. حسن ابن محبوب هم عن غير واحدٍ من اصحابنا. اين جور مرسلات حجّت هستند. در مرسلى كه تعبير مىشود حسن ابن محبوب مىگويد، مثل حسن ابن محبوب، مثل محمد ابن ابى حمير عن غير واحدٍ من اصحابنا، آن مرسله از صحيح هم بالاتر است. براى اينكه اين غير واحد يعنى جماعت كثيره. تعبير مىشود، كنايه مىشود ظهورش. بله غير واحد اين حرف را گفتهاند يعنى جماعت كثيرهاى گفتهاند. بدان جهت غير واحد از اصحاب حسن ابن محبوب احتمال ندارد كه همهاش فسقه و فجره است. اين قطعاً اين جور نيست. در آنها ثقات ادول است يا كلّهم يا بعضهم. بدان جهت اين روايت حجّت مىشود اين جور مرسلات. خدشهاى در سند ندارد. عن ابى جعفر و عن ابى عبد الله (ع) فى المرتد، مرتد يستطاب. امام (ع) فرمود، المترتدّ يستطاب. مرتد طلب توبه مىشود از او فان تاب اگر توبه كرد و الاّ قتل. و الاّ كشته مىشود. اين يكى. دوّمى روايت جميل و غير جميل است عن احدهما (ع). روايت سوّمى است در باب سوّم. كلينى باز نقل مىكند عن محمد ابن يحيى عطّار عن احمد ابن محمد ابن عيسى اشعرى عن على ابن حديد. چون كه على ابن حديد توثيق خاصّى ندارد و آن معروف بودنش را هم تا حال احراز نكردهايم تعبير به روايت كردهاند. عن جميل ابن درّاج و غير جميل ابن درّاج عن احدهما عليه السّلام. فى رجلٍ رجع عن الاسلام مردى از اسلام برگشت. قال يستطاب فان تاب و الاّ قتله. تفصيل نفرمود كه آن مرد مرتد فطرى بود، يا مرتد ملّى بود. اين على الاطلاق است. اين طايفتين در مقابل هم هستند. طايفه اولى و طايفه ثانيه. آنها مىگويند لا توبته له يقتل، اين معنايش عبارت از اين است كه اين مىگويد يستطاب يعنى له التّوبه ان تاب لا يقتل. معنايش اين است اين دو طايفه. يك طايفه سوّمى است شاهد جمع، مفصّل. كه اگر مرتد، مرتد ملّى باشد يستطاب، و اگر غير ملّى بوده باشد يقتل. اين طايفه ثانيه يكى از اينها صحيحه على ابن جعفر است. روايت 5 است در باب اوّل، حديث 5 است. در باب اوّل از ابواب حدّ مرتد. دارد بر اينكه و باسناده، كلينى قدس الله نفسه الشّريف اين روايت را هم كلينى نقل كرده است و هم شيخ قدس الله نفسه الشّريف. امّا كلينى نقل كرده است اين روايت را عن محمد ابن يحيى عن الامركى عن امرك ابن على البوفكى رضوان الله تعالى عليه. كه از اجلّا است. از على ابن جعفر. آن جا دارد عن اخيه على ابن جعفر هم از برادرش اب الحسن نقل مىكند قال، سألته عن مسلمٍ تنصّره مسلمانى نصرانى شد. مسلمان بود، نصرانى شد. قال، يقتل. مسلمان كشته مىشود. و لا يستطاب. قلت نصرانىٌّ اسلمس المرته. اين ذيل قرينه است كه آن اوّلى فطرى است . نصرانى مسلمان شد ثمّ الرتد. قال، يستطاب. او
استطابه مىشود. فان رجع فهو اگر رجوع كرد، رجوع كرده است و الاّ يقتل. و الاّ كشته مىشود. اين روايت دلالت مىكند مفصّل است شاهد جمع است ما بين طايفتين الاولى و الثّانيه. مرتد اگر فطرى باشد لا توبت له و لا يستطاب و امّا اگر ملّى بوده باشد يستطاب. يك طايفه رابعهاى است كه در خصوص مرتد فطرى وارد شده است. مثل حسين ابن سعيد، روايت ششمى است. محمد ابن الحسن يعنى شيخ الطّائفه باسناده عن الحسين ابن سعيد سندش به حسين ابن سعيد صحيح است. حسين ابن سعيد مىگويد قرأت بخطّ رجلٍ. من خواندم خطّ رجلى را الى اب الحسن رضا (ع) تعبير مىكنند از اين روايت به خبر. اين تعبير به خبر درست نيست به ذهن ما. چون كه حسين ابن سعيد شهادت مىدهد كه اين خطّ، خطّ آن مرد بود. خطّ مرد بود. آن مرد ولو ثقه هم نباشد ولكن خطّش بود. به امام نوشته بود و من جواب امام را خواندم. اب الحسن رضا (ع) رجلٌ ولد على الاسلام ثمّ كفر و اشرك ولد على الاسلام بود، بعد كافر شد و مشرك شد و خرج عن الاسلام از اسلام خارج شد. هل يستطاب او يقتل؟ اين استطابه مىشود يا كشته مىشود و لا يستطاب؟ فكتب يقتل. نوشت امام (ع) كه فكتب شهادت مىدهد كه كتابت مال امام بود. او نوشته بود كه يقتل. كشته مىشود. اين مال مرتد فطرى.
يكى از اين روايات كه مال مرتد فطرى است، موثّقه عمّار است. موثّقه عمّار روايت سوّمى است. در باب اوّل از ابواب حدّ المرتد. آنجا دارد محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن محبوب، بالاسناد يعنى همان اسناد سابقى. همان اسناد سابقى است عن ابن محبوب عن حشام ابن سالم كمه جلالتش واضح است. عن عمّار ابن ثاباتى كه فتحى است، موثّقه مىشود. قال، سمعت ابا عبد الله (ع) يقول، كلّ مسلمٍ بين مسلمين ظاهرٍ تسنيه است. يعنى فطرى است. نه كلّ مسلمين بين مسلمين. اين بين مسلمين نمىخواهد اگر مرتد ملّى بوده باشد. كلّ مسلمٍ بين مسلمين ارتد عن الاسلام و جهد محمداً صلّ الله عليه و آله نبوّته و كذّبه، در آن صحيحه محمد ابن مسلم براى مرتد سه تا حكم ذكر كرده بود. يكى اين است كه يقتل. دوّمى اين است بر اينكه اموالش منتقل به ورثه مىشود. سوّمى اين است كه تبين زوجته. اين جا يك امر رابع هم در اين موثّقه ذكر شده است. كلّ مسلمٍ بين مسلمين ارتدّ عن الاسلام و جهد محمداً صلّ الله عليه و آله نبوّته و كذّبه، فانّ دمه مباحٌ لمن سمع ذالك منه. اين كلمه را داشته باشيد. ظاهر اين روايت اين است كه اين حدّ ارتداد مجاز است هر كسى كه شنيده است عمل...كند. مثل ساير حدّ شرب الخمر و حدّ زنا و ساير حدود نيست كه حاكم جارى كند. هر كس اين را بشنود مىتواند اين حد را جارى كند. مجاز است. فانّ دمه مباحٌ لمن سمع ذالك منه، اين يك حكم. و امرئته بائنتٌ منه يوم ارتد اين هم دو حكم. و يقسّم ماله على ورثته سه حكم. اين حكم ديگر مال زنش است. و تعددّ امرئته عدّة المتوفّى عنها زنش كه جدا شد بايد عدّه وفات را بگيرد. اين كانّ شوهر مرد. يك كلمه هم بگويم. بعضىها مثل صاحب اين قبر مرحوم آقاى بروجردى قدس الله سرّه، از اين كلمه كه عدّه متوفّى منه بايد بگيرد، در مسأله بعدى كه دارد بر اينكه بنا بر اينكه توبهاش مقبول شد، آدم مسلمان شد، گفتيم توبهاش هم قبول است به آن بيانى كه خواهد آمد فلا توبت له يعنى نسبت به اين سه حكم را توبت له. اين سه حكمى كه گفتيم تمام مىشود. ديگر بايد اجرا بشود. بعد از بنا بر اين لا توبت له معنايش اين است و توبهاش مقبول است، مسلمان حسابى مىشود، بعد از بنا بر اين مرحوم سيّد فتوا داده است كه مىتواند آن زنش را در عدّه يا در خارج عدّه آن زن را دوباره عقد كند. ايشان فرموده است كه نه، مشكل است اين زن را تزويج كردن. چرا؟ چون كه اين عدّه وفات نگه بدارى، اين به منزله ميّت قرار داده شده است نسبت به اين زن. شوهر اين مرده است. بدان جهت به مرده نمىشود تزويج كرد. اين عدّه متوفّى عنها بگيرد، يعنى شارع شوهر اين را تنزيل كرده است به منزله مرده. بدان جهت اين زن به آن شوهر نمىتواند تزويج بكند. آن مسلمان برود زن ديگر بگيرد كه زن تازهاى مثلاً فى الكلّ جديدٍ كذا، آن يك مطلب ديگرى است. امّا نسبت به اين زن مطلب تمام شده است. اين از اين جا در آورده است ايشان اگر درست بشود كه تكلّم
خواهيم كرد انشاء الله. بدان جهت مىگويد كه و تعتدّ امرئته عدّة المتوفّى عنها زوجها عدّه مىگيرد، عدّه متوفّى عنها زوجها را، و على الامام عن يقتل و لا يستطيب. همان حرف است كه اين واجب القتل است. اگر ديگران نكشتند، امام بايد اين را بكشد. استطابه هم ندارد. اين مال مرتد فطرى است. اين طايفه اخير هم كه طايفه رابعه است، طايفه ثالثه هم نبود، تفصيل هم نبود، اينها خودش شاهد جمع بودند. آنى كه مرتد فطرى است اين احكام را دارد لا يستطاب. آن رواياتى كه مىگفت يستطاب مختص مىشود به مرتد ملّى. تقييد مىشود به مرتد ملّى و مطلب تمام مىشد. بدان جهت در ما نحن فيه در حكم مرتد ملّى و در حكم مرتد فطرى شبههاى نيست. كه مرتد ملّى يستطاب. اين يستطاب هم كه ثلاثة ايّام است، سرّش اين است كه در معتبره سكونى تهديد كرده است امام (ع) كه اين استطابهاى كه هست، استطابه سه روز مىشود. معتبره سكونى اين است. روايت 5 است در باب سوّم از ابواب مرتد. در ذيل او. كه روايت 5 اين است كه عن عدّة من اصحابنا عن سهل ابن زياد عن محمد ابن حسن شمّون اين سندش ضعيف است عن عبد الله ابن عبد الرّحمان عن مسمع ابن عبد الملك عن ابى عبد الله (ع) اين سند ضعيف است. و لكن اين را صدوق عليه الرّحمه سكونى نقل كرده است. اين سند صدوق درست است. آن اين است كه المرتدّ عن الاسلام تعضل عنه امرئته. عضل مىشود از او زنش. و لا تأكل ذبيحته و يستطاب ثلاثة ايّام فان تاب اگر توبه كرد فهو و الاّ قتل يوم الرّابع. و رواه الصّدوق به اسناده عن السّكونى عن جعفرٍ عن ابيه عن آبائه كه همان در سند حسين ابن يزيد نوفرى است كه گفتيم سابقاً شخص معروفى است لا بعث به. آن جا در ذيل دارد امام (ع) كه اذا كان صحيح العقل. اين جور مرتد اگر آدم عاقل باشد، ديوانه باشد، كه آن حد ندارد. قتل ندارد او. پس على هذا الاساسى كه هست، مرتد ملّى يستطاب ثلاثة ايّام. ديگر در باب حدود ما در مرتد نمىايستيم. آنهايى كه مىخواهند بدانند. مرتد ملّى يستطاب ثلاثة ايّام در عرض سه روز توبه كرد فهو حد ساقط مىشود. و الاّ يقتل مال مرد. و امّا مرتد فطرى، يعنى مردى كه مرتد فطرى بوده باشد، او لا يستطاب او يقتل و تبين منه زوجته كه عدّه وفات هم نگه مىدارد و اموالش هم كه در حال ارتداد بود، آن وقتى كه مرتد بود، آن اموالش منتقل به ورثهاش مىشود. اين حكم همين است. يبقى الكلام آيا توبه مرتد فطرى، توبه مرتد ملّى كه قبول است يستطاب يعنى توبه بكند، قبول مىشود يعنى رجوع به اسلام. آيا مرتد فطرى كه هست، توبهاش يعنى اسلامش مقبول است يا نه؟ طايفه ثانيه را كه مىخواندم، در طايفه ثانيه ديديد كه امام (ع) اين جور فرمود در آن صحيحه على ابن جعفر سألته عن مسلمٍ تنصّر قال يقتل و لا يستطاب قلت، و نصرانىٌّ اسلم ثمّ ارتد قال يستطاب فان رجع يعنى رجع الى الاسلام ديگر معنايش همين است. پس مراد از توبه رجوع به اسلام است. اسلام هم اعتراف به شهادتين است كما سيعتى و سابقاً هم گذشت در بحث نجاست كافر اسلام را بحث كرديم. باز مىآيد. اعتراف به شهادتين است و اعتراف به آن چيزى كه معلوم من الدّين الحنيف است. فان رجع يعنى فان اعترف بالشّهادتين و اعترف بما علم من الدّين الحنيف فهو و الاّ يقتل معنايش اين مىشود. كلام اين است كه اين توبهاى كه هست از مرتد فطرى مقبول است يعنى اگر برگردد و اعتراف بكند مسلمان مىشود، احكام اسلام بار مىشود. اين احكام ساقط نمىشود. اين را از روايات فهميديم كه بايد كشته بشود. زنش جدا مىشود. ديگر آن زوجيت باطل مىشود. و اموالش منتقل به ورثه مىشود. خوب فرض كرديم اين مرتد فطرى كه فى زماننا هذا و فى عصرنا هذا محلّ ابتلا كثير است، اين بچّه مسلمان بعد از ارتداد فرار كرده است...چون كه همه جا كه حد جارى نمىكنند در همه ممالك. اين فرار كرد و رفت و حد هم جارى نشد. يا مثلاً همان جا ماند و حد هم جارى نشد. چون كه همه جا، همه بلاد همين جور نيستند كه حد جارى بكنند. كلام اين است. اين بعد رجوع به اسلام كرد و پيش مردم و رفقايش هم گفت كه من اعتراف به خدا دارم، به نبوّت هم دارم، بما علم من الدّين الحنيف هم اعتراف دارم. كلام اين است كه اين مسلمان مىشود يا نمىشود؟ در اين نسبت داده شده است به مشهور كه فلا توبت له. اين مسلمان نمىشود. بعضىها تفصيل دادهاند.
گفتهاند واقعاً مسلمان مىشود ولكن در ظاهر احكام اسلام به او بار نمىشود. يعنى پيش مردم باز مسلمان نيست. يعنى اگر مرد لا يجهّز. اگر از كسى خواست زن بگيرد، نمىدهند. مسلمان به او زن نمىدهد. چون كه اسلامش قبول نيست و هكذا و هكذا. احكام اسلام ظاهراً به او بار نمىشود. ولكن بينه در واقع مسلمان است، حقيقتاً مسلمان است، واقعاً مسلمان است. ولكن احكام اسلام بار نمىشود. از ما ذكرنا معلوم شد كه اين تفصيل وجهى ندارد. چون كه اسلام حقيقتش اعتراف به شهادتين است. ايمان غير از اسلام است. آن اسلامى كه احكام دارد با او نكاح جايز مىشود و تجهيز جايز مىشود و غير ذالك، آن اسلام اعتراف به شهادتين است. اين اعتراف به شهادتينش اگر قبول شد، مسلمان است. قبول هم نشد نيست. ديگر واقع و ظاهرى ندارد اين. بدان جهت كسان ديگر خواستهاند اين واقع و ظاهر را جور ديگر معنا كنند. كه انشاء الله به شرط الحيات فردا انشاء الله.
|