جلسه 513

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:513 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 22/8/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
بعد از اين كه صاحب العروه قدس الله سرّه مى‏فرمايد مسح المحدث كتابت قرآن مجيد را حرام است، مى‏فرمايد بر اين كه و يلحق به به كتاب مجيد يعنى به كتابت كتاب مجيد لاحق مى‏شود اسماء الله و صفاته الخاصّه. لفظ جلاله به آن صفاتى كه صفات خاصّه ذات بارى است، آنها را هم مسح كردن بلاوضو كسى كه حدث دارد اين مسح آنها هم جايز نيست. حرام است بلاوضو. بعد منتقل مى‏شود به اسماء انبياء و الائمّة (عليهما السّلام) در آنها حكم را به احتياط ذكر مى‏كنند. كه احتياط اين است كه اسماء مقدسه اينها بدون وضو مسح نشود.
كلام در دو جهت واقع مى‏شود.
يكى اسماء الله و صفاته جلّ و اعلى است كه مسح اينها مع الحدث يعنى مع حدث الاصغر جايز نيست. يك بحثى خواهد آمد كه لفظ جلاله و صفات خاصّه را جنب در حال جنابت كه حدث جنابتى دارد حرام است يا نه؟ آن مسأله مال جنابت است. آن غير از اين است. اين كلام در محدث بالاصغر است كه محدث بالاصغر مع الحدث نمى‏تواند مسح كند اسماء را و صفات جلاله را. اين را از كجا استفاده كنيم؟ اين جور فرموده‏اند. فرموده‏اند آن اهانتى كه و آن سبك شمردنى كه در كتاب مجيد هست كسى اگر مسح كند مع الحدث كتابت قرآن مجيد را اين اهانت و كوچك شمردن كتاب است، آن اهانتى كه او سبب شده است كه گفته‏ايم جايز نيست و شارع امر كرده است مسح نشود الاّ مع الطّهاره آن اهانت و سبك شمردن در اسماء الله و صفات الخاصّه باز هم اين جا آن اهانت است. كسى بدون وضو به خطّ قرآن دست مى‏زند كه مى‏گويد اين قرآن است. ساير كتب نيست. كتاب درسى نيست پسر. شخص به بچّه‏اش مى‏گويد. اين اهانتى كه در آن جا هست، همان اهانت در اين جا هم هست. بدان جهت گفته‏اند از فهواى آنى كه وارد شده است كتاب مجيد مسح نمى‏شود مع الحدث، فهواى او دلالت مى‏كند كه اسماء الله و صفاته هم نمى‏شود مع الحدث مسح كرد. اين كلام را فرموده‏اند.
ولكن اين را مى‏دانيد كه اين حرف درست نيست. اولاً مسح كردن كتاب مجيد با وضو تعظيم قرآن است. نه اين كه اگر اين تعظيم واجب نبود دليل نداشتيم كسى اگر بلاوضو دست مى‏زد به قرآن اهانت بود. نعوذ بالله اگر ما دليل خاصّى هم نداشتيم ظاهراً هم دليل خاص نداريم ديگر همان عنوان اهانت است. اهانت بر دين است. كسى قرآن را روى عين نجاست مى‏گذاشت اوراقش را. مى‏گفتيم حرام است. چون كه خودش توهين است به كتاب مجيد. مسح الشّخص بلاوضوئين و مع الحدث اصغر كتاب مجيد را اهانت آن جورى نيست. بدان جهت اگر دليل نداشتيم مى‏گفتيم كه انسان وضو بگيرد و قرآن بخواند، وضو بگيرد و دستش را به قرآن بزند تعظيم است. امّا حرمت اگر دليل نداشت كه ملتزم نمى‏شديم. بدان جهت همه ملتزم هستند هتك قرآن حرام است. آن دليل نمى‏خواهد. هتك دين است. و لكن مى‏گويند دليل بر اين كه مسح كتابت قرآن با وضو جايز نيست دليلش چيست؟ ما پى دليل مى‏گشتيم. اگر پيدا نمى‏شد مثل مقدّس اردبيلى بوديم كه مى‏گفتيم نه. حرمتى نداشت. پس در اين ترك المسح در مسح كتابت قرآن بلاوضو اهانت نيست به قرآن. بله تعظيم نيست.
امّا كلام اين است كه اين تعظيم كه واجب نيست. مثل فرض بفرماييد ساير كتب احاديث است. فرق نمى‏كند. چه جورى كه مسح كردن آنها، كتابت آنها بلاوضو حرمتى ندارد، قرآن مجيد هم مثل آنها مى‏شد. دليل داريم كه گفتيم لا يجوز المسح الاّ مع الطّهاره شخص طهر بوده باشد على وضوءٍ بوده باشد. ملاك هست، مهانت نيست. اين تعظيم است. تعظيم را شارع در كتاب مجيد واجب كرده است. دليل داشتيم كه اين تعظيم واجب است. امّا اين تعظيم در اسماء الله و صفاته الجلاله فضلاً از اسماء الانبياء و اسماء الائمّه واجب است دليلش چيست؟ از كجا در بياوريم اين را؟ بدان جهت به فهوا تمسّك كردن نمى‏شود.
سؤال؟ عرض كردم مهانت است. تعظيم است اگر آن تعظيم را شارع واجب كرده است. ولكن در جاهاى ديگر دليل داشته باشيم ملتزم مى‏شويم. دليل نداريم اصل برائت است.
سؤال؟ در كتاب نبود كه هر شيئى بايد تعظيم بشود. راجع به كتاب يا به خدا، اسماء خدا. سؤال؟ اصل لفظ تعظيم نبود. فقط اين بود كه كتابت قرآن مسح بلاوضو نمى‏شود. ولكن كلام ما اين است كه اگر كسى بدون وضو مسح كند، اگر اين امر نبود، قطع نظر از اين، اين توهين نبود. اهانت نبود به كتاب. به خلاف ساير اهانات. آنها دليل نمى‏خواهد. خود اهانت كتاب مجيد، اهانت دين است. جايز نيست. اين اين جور نبود. بدان جهت اين كه امر كرده است بدون وضو مسح نشود، اين به جهت اين است كه مسح بدون وضو اهانت و توهين و مهانت و سبك شمردن است اين جور نيست. اين تعظيم است كه فرق داشته باشد ما بين كتب ديگر و ما بين كتاب الله كه كلام الله جلّ و اعلى است فرق داشته باشد و يك تعظيم خاصّى در او بوده باشد، شارع امر كرده است به وضو گرفتن كسى كه مسح مى‏كند كتابتش را. خوب هر جا كه امر كرده است اين در كتاب مجيد است. ملتزم مى‏شويم. جايى كه امر نكرده است مى‏گوييم بله تعظيم عيب ندارد. خوب است. ولكن وجوب را از كجا بگوييم. قول به غير علمٍ مى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست روى همين اساس در غير كتاب مجيد چه اسماء الله بوده باشد، چه صفات خاصّه‏اش باشد فضلاً از اسماء الانبياء و الائمّة عليهما السّلام، حكم مبنى بر احتياط است. و الاّ دليلى داشته باشيم كه با حدث اصغر نمى‏شود مسح كرد اينها را، اين مبنى بر احتياط است. و الاّ دليل مختص به قرآن مجيد است. بله. ربّما يقال كه اگر ما حرمت مسح كتابت قرآن را بلاوضوءٍ از آيه مباركه استفاده كرديم ولو به ضميمه روايت كه در تفسيرش وارد شده بود لا يمسّحه الاّ المطهّرون آن روايتى هم كه در تفسيرش وارد شده بود گفتيم اين دليل است. اگر كسى حرمت مسح را از آيه مباركه استفاده كند، مى‏تواند بگويد مسح اسماء الله و اسماء الانبياء و اسماء الائمّه و غير ذالك آنهايى كه خواهيم گفت غير ذالك را بيان خواهيم كرد مسح اينها بدون وضو جايز نيست. و امّا اگر دليل، آيه نشد. رواياتى هم كه در همان معتبره و موثّقه ابو بصير است اگر او بوده باشد، او مختصّ به قرآن است. و الوجه فى هذا القول اين است كه اگر مستند ما كتاب مجيد بوده باشد، در كتاب مجيد اين جور ذكر شده است كه انّ لقرآن الكريم فى كتابٍ مكنون، بعد فرموده است لا يمسّحه اين عدم...مسح به جهت كرامت القرآن است. كه اول مى‏فرمايد انّه لقرآن الكريم اين به واسطه كرامت قرآن است. بما انّه كريمٍ مسحش جايز نشده است.
پس كانّ در ما نحن فيه فرموده است كلّ ما كان كريماً لا يجوز مسحه بغير كتابتٍ انّه لقرآن الكريم تطبيق است...يعنى اين كريم است و كلّ كريمٍ لا يمسح بغير طهارتٍ. خوب شما حساب بكنيد هر چيزى كه كريم است. همان كرامتى كه در قرآن مجيد است. همان كرامت در اسماء الله و صفاته هم هست. در خود ائمه سلام الله عليهم اين كرامت هست. چون كه آنها قرآن هستند. آنها مبيّن قرآن هستند. حقيقت قرآن پيش آنها هست. بدان جهت فرموده‏اند مسح بدن امام (ع) هم بلاوضو جايز نمى‏شود. اگر قرآن انّه لقرآن الكريم دليل بشود بر حرمت المسح لازمه‏اش اين است كه مسح بدن مبارك امام (ع) هم كسى بدون وضو مى‏خواهد دست امام را ببوسد نمى‏شود. لا يمسّحه الاّ المطّهرون. بايد تعدّى كرد.
اين جور فرمود. اين هم پيش ما تمام نيست اين مطلب. چه آيه بگوييم، چه روايت بگوييم، تعدّى از قرآن مجيد نمى‏شود كرد. و الوجه فى ذالك در قرآن مجيد اين جور نيست كه انّه لقرآن كريم فى كتاب مكنون فلا يمسّحه الاّ المطهّرون...ندارد. قرآن كريم يك حكم است. يعنى يك وصف است. يك بيان نفسى است كه مى‏كند. فى كتابٍ مكنون وصف آخر است. بعد هم مى‏گويد كه لا يمسحه الاّ المطهّرون حكم را بيان مى‏كند. امّا اين حكم تمام موضوعش و تمام علّتش كرامت قرآن است يعنى اصل به اين معنا دلالت ندارد آيه مباركه. لا يمسّحه الاّ المطهّرون بنا بر اين كه حكم استفاده بشود جمله‏اى است كه حكم را بيان كرده است. اوّل وصف، ثمّ الحكم را بيان كرده است. فلا ندارد. لا يمسحه الاّ المطهّرون حكمى است كه بيان كرده است. غايت الامر اين است كه در ذهن مى‏زند كه كرامت قرآن مدخليّت دارد در اين حكم. كما اين كه در ذهن مى‏زند كه فى كتابٍ مكنون اين وصفش مدخليّت دارد. چون كه وصف هر دو تا هست. بدان جهت اگر تعليل هم بود لو فرض. مى‏گفت انّه و قرآنٌ كريم مثلاً اين جور بود فى كتابٍ مكنون فلا يمسّحه الاّ المطهّرون باز تعدّى نمى‏كرديم. چرا؟
چون كه وصف ثانى دارد كتاب مجيد. غير از كرامت فى كتابٍ مكنون است. كرامتش تمام موضوع است، نه اين موضوع حكم نيست. هر دو وصف مدخليّت دارد. بدان جهت چه ما دليل را آيه بگيريم و چه روايات بگيريم حكم و تعدّى به ساير موارد كه اسماء الله و صفاته فضلاً از اسماء الانبياء و ائمه عليهما السّلام است حكم مبنى بر احتياط است و تعظيم است، خودش تعظيم شعائر است. عيبى ندارد. تعظيم شعائر دينى است و تعظيم شعائر مذهبى است كه اسماء ائمه را انسان بدون وضو دست نزند. اين رجحانيّتش مسلّم است. جاى شك نيست. انّما الكلام در وجوبش بود كه حكم الزامى بود. گفتيم مبنى بر احتياط است و اين عيبى ندارد.
سؤال؟ آن وقتى كه هنوز قرآن نازل نشده بود عرب‏ها به خدا چه مى‏گفتند؟ عرض مى‏كنم بر اينكه على هذا الاساسى كه هست اللهمّ هم با الله فرقى ندارد. اگر مسحش جايز نشد جايز نمى‏شود. مسائل مهمّه‏اى داريم در بين. بعد ايشان مى‏گويد ما اين وضوئات واجبه را كه بيان كرديم كه وضو واجب مى‏شود لصّلاة لصّلواة الواجبه و واجب مى‏شود براى طواف، طواف حج باشد يا عمره باشد ولو كان الحجّة و العمره مندوبين وضو واجب مى‏شود، بعد هم گفتيم چهار مورد شد. يكى هم وضوء نذرى بود. وضو نذرى به نذر واجب مى‏شود. و آنى كه مثل النّذر است. يكى هم مواردى است كه وضو را براى مسح كتابت قرآن مى‏گيرند. كتابت قرآن مسحش واجب شده است به واسطه نذر يا به واسطه امور ديگرى كه قرآن نعوذ بالله توى چاه توالت افتاده است و نحو ذالك. اين چهار مورد را فرمود. مى‏فرمايد اين وجوب الوضو در صورتى است در اين موارد كه شخص محدث بوده باشد. اگر خودش على وضوءٍ است صبح فرض كنيد بعد از اين كه طلوع آفتاب شد رفته وضو گرفته است يا قبل طلوع شمس وضو گرفته است. نماز صبحش را هم خوانده است، آن وضو تا ظهر باقى است. كارى نكرده است. حدثى از او صادر نشده است. صلاة ظهر كه واجب است ديگر وضو گرفتن واجب نيست. وضو دارد ديگر. آن كسى كه محدث است، و مى‏خواهد طواف اتيان كند يا صلاة اتيان كند، وضو بر او واجب مى‏شود. يا هكذا آن كسى كه مى‏خواهد مسح كتابت قرآن كند وضو ندارد وضو بر او واجب مى‏شود.
بدان جهت شرط است در وجوب وضو در اين موارد كونه محدثاً الاّ النّذر. در نذر تابع قصد ناذر است. اگر ناذر قصد كرده است كه من وضو بگيرم كلّما كنت محدثاً عقيب الحدث واجب مى‏شود وضو گرفتن. و امّا اگر نذر كرده است فرض كنيد من هر صلاتم را به وضو تازه بياورم ولو وضو تجديدى يعنى وضو هم داشته باشم از قبل وضو تجديدى بگيرم بر صلاتم. اين عيب ندارد. وضو تجديدى مشروع است كما سيعتى تفصيلش براى صلاة بعدى. با وجوب اين كه وضو دارد. وضو را تجديد مى‏كند. يعنى وضويش على الوضو مى‏شود اين عيبى ندارد. اين راجح است. بعد ايشان‏
شروع مى‏كند به مسائل و مسأله اولى را به اين نحو عنوان مى‏كند. اگر ناذرى عند النّذرش نذر كند كه لله علىّ ان اتوض‏ء لكلّ صلاتى هر صلاتى را كه اتيان مى‏كند، لكلّ صلاتى وضوعاً رافعاً للحدث لله علىّ ان اتوض‏ء وضوئى كه رافع حدث است. يك نكته از مسأله قبل ماند. از مطلب بعدى الان يادم افتاد كه نگذرم اين را. برايتان بگويم. اين را بدانيد ما كه گفتيم كسى كه متوض‏ء بوده باشد صلاة واجب شد برايش ديگر وضو واجب نمى‏شود براى او، يا فرض بفرماييد طواف كه مى‏كند وضو دارد قبلاً. ديگر براى او وضو واجب نمى‏شود، اين كلام معنايش اين است كه وجوب وضو دائميّت ندارد. و الاّ وقتى كه ظهر شد صلاة واجب مى‏شود بر اين كه ظهر كه شد صلاة واجب مى‏شود. و آن طبيعى الصّلاة كه صرف الوجودش واجب است و مقيّد به وضو است، بناعاً على الملازمه ما بين ايجاب ذى المقدّمه و ايجاب مقدّمه، صرف وجود وضو هم واجب مى‏شود. صرف الوضو واجب مى‏شودى. و لكن آن كسى كه وضو دارد اول الوقت، چون كه واجد صرف الوجود است، صرف الوجود را دارد آن امر دائميّت ندارد به اين شخص. اين شخص آن امر صلاة كه شده است و امر به وضو شده است غيرياً اين دائميّت ندارد. بدان جهت اگر خودش را محدث كرد، آن امر دائميّت پيدا مى‏كند. وجوب غيرى با على القول بالملازمه با وجوب نفسى متلازمين هستند در حدوث و در ثبوت. مادامى كه صلاة تمام نشده است، و تكليف صلاتى ساقط نشده است امر وضوئى هم ساقط نمى‏شود. چون كه ملازمه است ما بين ايجاد ذى المقدّمه و ايجاد مقدّمه. چه جورى كه انسان شروع بكند به نماز به مجرّد اين كه يك ركعت خواند از نماز ظهر چهار ركعتى امر صلاتى ساقط نمى‏شود. امر صلاتى روى چهار ركعتى كه رفته است آن امر به چهار ركعت باقى است. اول چه جور بود الان هم باقى است. منتهى نسبت به ركعت اولى از دائميّت مى‏افتد. چون كه وجوب يك وجوب است. دائميّت ندارد. چون كه آن صرف وجود ركعت اولى است اتيان شده است. وقتى كه السّلام عليكم گفت و نماز تمام شد،...تكليف آن وقت است. چه جورى كه امر به اجزاء صلاتى اين جور است، بناعاً على الملازمه ما بين وجوب نفسى و وجوب غيرى وجوب مقدّمه هم همين جور است. انسان بدان جهت وقتى كه ظهر شد هنوز نماز نخوانده است. ولكن وضو دارد. باز متعلّق وجوب صلاة متقيّد بالطّهارت است و ايجاد صرف الوجود لازمه قهرى است. آنهايى كه دقت كرديد در اصول اين لازمه قهرى است. جدا نمى‏شود على القول بالملازمه. ايجاب وضو مثل ايجاب تكبيرة االاحرام است. جدا نمى‏شود. منتهى وجوب، وجوب غيرى است. هر وقت وجوب نفسى ساقط شد اين ساقط نمى‏شود. هما متلازمان فى الثّبوت و فى السّقوط على الملازمه اين جور است. منتهى شخصى كه وضو داشته باشد دائميّت ندارد وجوب غيرى. بدان جهت عقل مى‏گويد بر اينكه يا اين وضو را نگهدار. يا اگر اين وضو باقى نماند، توالت رفتى يك وضو ديگر بايد بگيرى. اين ايجاب غيرى كه هست ايجاب غيرى على القول بالملازمه همين را مى‏گويد. ايجاب غيرى مى‏گويد آن صلاتى كه اتيان مى‏كنى عند الاتيان بايد وضو داشته باشد. اين وضو را امر نمى‏كند اين فرد از وضو را. مى‏گويد صلاتى كه اتيان مى‏كنى در آن صلاة بايد وضو بياورى براى آن صلاة. اين اگر باقى ماند ديگر دائميّت ندارد كه من آورده‏ام ديگر. وضو دارم. باقى نماند.
بدان جهت باز مى‏گويد بايد وضو بياورى. اين كه ايشان مى‏گويد كه وجوب آن وقت متعلّق مى‏شود، يعنى وجوب آن وقت دائميّت پيدا مى‏كند. مراد اين است. و الاّ على القول بالملازمه وجوب غيرى مادامى كه اتيان به ذى المقدمّه نشده است، وجوب غيرى باقى است و ساقط نمى‏شود. اين نكته‏اى بود كه عرض كردم. بعد ايشان مى‏فرمايد بر اينكه اگر كسى نذر كند لكلّ صلاةٍ وضوئى را بگيرد كه آن وضو رافع حدث است. حدث را رفع مى‏كند. ايشان مى‏فرمايد اين جور مى‏شود. يعنى ابتداعاً اين جور مى‏فرمايد. مى‏گويد اگر شخصى اين جور نذر كرده است كه براى هر صلاتى كه عطيان مى‏كند يك وضو بگيرد، وضوئى كه رافع حدث بوده باشد. خوب صلاة ظهر را خواند، وضو گرفته بود. خودش هم محدث بود. وضو گرفته بود. صلاة ظهر را خواند. رسيد به صلاة عصر. براى صلاة عصر هم صلاتى است كه بايد
وضو رافع حدث بگيرد. نذر كرده است. بدان جهت مى‏گويد كه اين جور است كه بايد آن وضو قبلى را نقض كند. به هر چيزى كه ناقض وضو است آن ناقض وضو را يكى‏اش را بياورد. نقض كه شد بعد آن وضو كه مى‏گيرد رافع حدث است. به نذرش عمل كند. بعد مى‏فرمايد كه بعض علماء اشكال كرده‏اند در صحّت اين نذر. گفته‏اند كه اين نذر منعقد نيست اين جور نذر. چرا؟ براى اين كه نذر وضو نقضش منعقد نمى‏شود كه انسان وضويش را نقض كند. اين نذرش منعقد نمى‏شود. همين جور مسأله را تمام مى‏كند. خوب اگر كسى اين جور نذر كرد، اين نذرش كلام اين است كه صحيح مى‏شود يا غير صحيح مى‏شود. غير از اين مسأله بما اين كه مسائلى در باب نذر روشن مى‏شود بدان جهت اين مسأله از مسائل مهمه است. چون كه اختصاص به ما نحن فيه ندارد كسى بگويد كه اين جور نذر مى‏كند. نه چون كه مشابه دارد و احكام ديگر معلوم مى‏شود، بدان جهت مسأله قابل توجّه است. عرض مى‏كنم بر اينكه يك مطلبى در باب نذر مسلّم است. و آن اين است كه متعلّق نذر كه عمل منظور است، او بايد راجح بوده باشد. بايد رجحانيّتى داشته باشد. كه آن عمل پيش خدا رجحانيّت داشته باشد. بايد او را نذر كند. و امّا اگر عملى را نذر كند كه لله علىّ مى‏گويد كه پيش خدا آن عمل مرجوح است يا فعل و تركش على حدٍ سوا است آن نذر منعقد نمى‏شود. علاوه بر اينكه لله علىّ خودش اين را اقتضا مى‏كند، كار را براى خدا مى‏گويد. براى خدا باشد. او بايد كارى باشد كه در او رضاى خدا است. رجحان دارد. علاوه بر او كسى بگويد اين صيغه نذر دليل نمى‏شود. در باب نذر دليل داريم بر اينكه آن چيزى كه مرجوح است، لا ينعقد فيه النّذر. آنى كه رجحانيت ندارد در او نذر منعقد نمى‏شود. صاحب وسائل در جلد 16 در باب نذر بابى را عنوان كرده است و بعضى رواياتش هم در يمين و اينها است كه ملحق به همان باب النّذر است. اين كلام مسلّم است. و يك مطلب محلّ مناقشه و خدشه است. و آن اين است كه خود آن عمل منذورى كه هست ولو فى نفسه راجح است، ولكن مكلف بعد از اين كه آن نذر را كرد و عمل راجح را نذر كرد، يك عملى پيدا كرد كه ارجح از او است. يعنى امر داير است كه متعلّق نذر را عطيان كند يا آن عملى را كه ارجح از نذر است و متعلّق النّهى است او را عطيان بكند. مثل اين كه فرض بفرماييد نذر كرده بود كه مثلاً ذى الحجّه برود به زيارت ثامن الائمّه صلوات الله عليه برود آن جا. يا برود در ذى الحجّه دهه ذى الحجّه را برود در شاه عبد العظيم بماند خدمت حضرت عبد العظيم كه از اولياء و اولاد ائمّه است خدمت ايشان بماند. اتّفاقاً ذى الحجّه راه مكّه باز شد. حج هم كرده است و مستطيع نيست. حج استطاعتى را كرده است. مى‏گويد چه بهتر كه بروم دى الحجّه را مكّه. آن ارجح است ديگر. حج عطيان بكنم نسبت به زيارت شاه عبد العظيم ارجح است. يك كلامى هست. كه انسان اگر بعد النّذر كه عمل خودش راجح است ارجح از او را و خير از او را پيدا كرد در اين صورت وفا به نذر واجب است يا مى‏تواند ارجح را اختيار كند. سابقاً ما مى‏گفتيم كه در موارد يمين عيبى ندارد. چون كه در روايات يمين هست كه ان رميت خيراً منه و اتركهم. منتهى فعلاً داخل آن بحث نمى‏شويم كه اين مقدارش مسلّم است كه متعلّق النّذر بايد راجح بشود. كلام در ما نحن فيه در صغراى اين كبرى است كه اگر شخصى نذر كرد وضو راجح را متعلّق نذر وضو رافع را نذر كرد متعلّق نذرش راجح هست يا متعلّق نذرش راجح نيست. اين در ما نحن فيه اين جور گفته مى‏شود. متعلّق النّذر در ما نحن فيه كسى بگويد نذر منعقد نيست يك نذر هم بيشتر نكرده است. نه اين كه دو تا نذر كرده است. يك نذر اين است كه لله علىّ. موقعى كه من وضو داشته باشم و وقت صلاة برسد كه صلاة را مى‏خواهم عطيان كنم لله علىّ يوم وضو را بشكنم و لله علىّ كه بعد از آن وضو شكاندن يك وضويى بگيرم براى آن نماز. اين دو تا نذر بكند نذر اولى باطل است. چون كه مرجوح است و نذر دومى كه اگر محدث بوده باشد وضو بگيرد حدث محقق شد وضو بگيرد محدث شد بايد وضو بگيرد. اين اگر نذر هم نكند امر صلاتى اقتضا مى‏كند اين را. منتهى نذر هم كرده است. كلام در آن نيست.
كلام در جايى است كه يك نذر كرده است وضو رافع را. وضوئى كه حدث را برمى‏دارد اين وضو خاص را نذر كرده‏
است. يك نذر است. منحل دو تا نذر نيست. يك نذر كرده است اين وضوئى را كه رافع است. اين جا اگر بخواهيم بگوييم اين نذر باطل است چون كه يك نذر بيشتر نيست، بايد بگوييم متعلّقش مرجوح است. و آن كسى كه مى‏گويد متعلّقش مرجوح نيست بايد بگويد كه نذر صحيح است. چون كه متعلّش راجح است. آن كسانى كه گفته‏اند اين نذر صحيح است، به وضو نگاه كردند گفتند خوب وضو كه راجح است. غسلتين و مسحتين لله سبحانه راجح است اين نذر منعقد نمى‏شود. كسانى كه گفتند اين نذر باطل است به قيدش نگاه كرده‏اند. يعنى به وصف رافع الحدث. گفته‏اند اين راجحيتى ندارد و اين نذر متعلق نذر مرجوح است. چون كه يك نذر متعلق شده است به وضوئى كه رافع است. اصل حق مطلب در مقام چيست؟ بعد از اين كه لازم شد متعلّق النّذر بايد راجح بشود، كسى كه نذر مى‏كند وضوالرّافع را اين دو قسم نذر مى‏شود. يعنى اين است كه هر وقت نذر كند لله علىّ هر وقت من محدث شدم وضو بگيرم. اين كه خارج از فرض در مقام است. آن عيبى ندارد. انسان نذر كند هر وقتى در اوقات صلاتى محدث شد وضو بگيرد براى آن نماز. عيبى ندارد. به نحو قضيه شرطيه اگر محدث شد. كلام اين است كه نه. اين نذر كرده است وضو رافع را. به نحوى كه وضو رافع را بايد ذات وضو و قيدش را خودش موجود كند. به نحو قيد واجب است. كه هم ذات وضو و هم قيدش را كه رافع بوده باشد خودش بايد موجود بكند. قهراً به اين مى‏شود كه مجموع دو عمل را نذر كرده است. نتيجتاً اين مى‏شود كه اگر وضو داشته باشد، وضو را بشكند و وضو بگيرد. اين جور است ديگر. خوب آن وقت گفته مى‏شود بر اينكه يك نذر كرده است. نذر انحلالى نيست. نسبت به قيدش نذر باطل است. چرا؟ چون كه وضو را بشكند به چه مناسبت؟ چون كه عمل راجحى نيست كه نذرش منعقد بشود. آن وقت چون كه يك نذر هم بيشتر متعلّق نشده است به اين منظورش غير از يك نذر ندارد. خوب اصل نذر باطل مى‏شود ديگر. اين نذرش كالعدم است. چون كه قيدش راجح است. انسان وضو داشته باشد و آن وضويش را حفظ كند و نماز بخواند يا آن وضو را عمداً بشكند و يك وضو ديگر را بگيرد. آن وضو را شكاندن و يك وضو ديگر گرفتن نسبت به آن وضو را نگه داشتن ارجحيت ندارد. خود آن عمل كه وضو را نگه دارد و نماز بخواند. يك وقت فرض بفرماييد آن وضو را بشكند و وضو ديگر بگيرد، آن از اين ارجحيّت رجحانيتى ندارد.
سؤال؟ ما كه اين را مى‏گوييم اطلاق را مى‏گوييم. يعنى نذر را كه مطلقاً كرده است. هر وقت من مى‏خواهم نماز بخوانم وضو رافع للحدث بگيرم. اين را مى‏گوييم بر اينكه اين نذرش باطل است. و امّا در بعضى اوقات اگر فى الجمله را نذر كند لله علىّ در آن جاهايى كه من يك خورده حبس اخبثين دارم. يعنى در فشار هستم. آخر اتّفاق مى‏افتد به خصوص در فصل سرما. انسان وضو دارد و يك خورده فشار دارد. مثلاً بولش مى‏آيد. مى‏گويد بگذار نمازم را بخوانم و بروم دوباره وضو گرفتن مشكل است. نذر مى‏كند كه اين وضو را ترك كند. يعنى خودش را محدث كند در مواردى كه در مقام مدافعت الاخبثين است، بعد وضو بگيرد و نماز بخواند اين عيبى ندارد. بدان جهت صاحب عروه هم كه مى‏گويد اشكال كرده‏اند در صحّت اين نذر، مى‏گويد در اطلاقش اشكال كرده‏اند. امّا در موارد مدافعت الاخبثين اين عيبى ندارد. منصوص هم هست كما اين كه ايشان مى‏گويند. و امّا در مواردى كه موارد مدافعت الاخبثين نيست در آن صورت اگر نذر بكند يا مطلقا نذر بكند كه بشكنم دوباره وضو بگيرم حتّى در اين حال اين جا متعلّق النّذر رجحايتى ندارد. چرا؟ چون كه قيدش رجحانيتى ندارد. وقتى كه قيدش رجحانيتى ندارد فرقى نمى‏كند در عدم انعقاد اين نذر. خوب آن وقت يك شبهه‏اى واقع مى‏شود. آن شبهه چيست؟ آن شبهه عبارت از اين است كه چه فرق دارد ما بين موارد استلزام مرجوح كه فعل راجح مستلزم مرجوح است. و ما بين جاهايى كه فعل راجح ملزم به فعل مرجوح است. چه فرقى دارد با اينها؟ مثلاً فرض بفرماييد كسى نذر كرده است بر اينكه برود فلان امام زاده را در فلان جا زيارت كند يا فلان امام (ع) را قبر شريفش را زيارت كند و فرض بفرماييد بر اينكه او امام (ع) را زيارت كردن در آن جا اين مستلزم اين‏
است بر اينكه از مكانى، از راهى عبور بكند كه آنها مواضع التّهم است. انسان از آن جاها عبور بكند تهمت برايش مى‏آيد. آن جا مى‏گويد كه نذر منعقد مى‏شود. نه. ولو مواضع تهمه هم باشد عبور بكند بايد منذورش را بيارود. چه فرق دارد آن جاهايى كه فعل المنذور ملازمه دارد با فعل مرجوح يا با ترك ارجح؟ مثل اين كه نذر كرده است زيارت حضرت عبد العظيم سلام الله عليه را كه مستلزم ترك الحج است. حج مندوبى كه ارجح است يا مستلزم ترك زيارت سيّد الشّهدا سلام الله عليه است. چه فرق دارد ما بين آن مواردى كه منذور مستلزم مرجوح است فعلاً او تركاً آن جا مى‏گوييد نذر صحيح است.
و امّا در مواردى كه مرجوح به فعل ديگر مى‏شود. يعنى به فعلى كه ملزم الى الفعل مى‏شود. مثل اين كه حدث را نقض كند و بعد وضو بگيرد. وضو گرفتن كه فعل راجح است. آن مواردى كه قيد از قبيل فعل آخر است كه بايد فعل آخر را موجود بكند. آن فعل آخر را موجود بكند. به عبارت اخرى فرق ما بين وضوئى كه رافع حدث است كه بايد وضو قبلى را بشكند فرق ما بين اين و ما بين فرق زيارت فلان امام (ع) كه بايد از اين طريق بگذرد كه طريق مكروه است گذشتن كون در اينجا مكروه است، فرق آن با اين چيست؟ چرا آن نذر را مى‏گوييد صحيح؟ و چرا اين نذر را مى‏گوييد باطل است؟ فرق اينها چيست؟ چه جور آن جا به خود زيارت نگاه مى‏كنيد و مى‏گوييد راجح است ولو به او مستلزم بشود فعل مرجوح را كه عبور بكند از آن مكانى كه موضع التهمه است. چرا او را جايز مى‏دانيد؟ و اين جا هم كه وضو گرفتن بعد الحدث كه وضو رافع بوده باشد خودش هم كه راجح است. امّا اين نذر كردن وضو سابقى مرجوح است. چرا اين منعقد نشود او منعقد بشود؟ فرق مابين آنها چيست؟ اين كه مى‏گويم اين مسأله، مسأله مهمّه است فرق گذاشتن است ما بين مواردى كه حكم مى‏شود به صحّت النّذر و ما بين مقام و مثل مقام كه حكم به بطلان نذر مى‏شود. فرق ما بين اينها چيست؟ چون كه تفرقه و عدم تفرقه ما بين اين دو تا مقام به همديگر خلط شده است مراجعه بفرماييد انشاء الله بحث مى‏كنيم.