جلسه 414
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 414 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در موارد طهارت بالتّبعيه بود. يكى از مواردى كه صاحب العروه ذكر مىكند، مىفرمايد: تبعيت الاسير است آن اسير كافر للمسلم الّذى اسره آن مسلمان وقتى كه كافر را اسير كرد، آن اسير كه قبلاً كافر بود و نجس بود الان محكوم به طهارت مىشود. بعد دو قيد را در كلام ذكر مىكند.
قيد اوّل اين است كه آن اسير غير البالغ بوده باشد، طفل بوده باشد. حيثٌ كه در قتال، آنى كه با آنها قتال مىشود از كفّار ولو مشرك هم بوده باشند سبيانشان لا يقتل بلكه اسير گرفته مىشود. آن سبيعى را كه مسلمان اسير كرده است او كانّ به واسطه اسير گرفتن پاك مىشود. بعد قيد ثانى مىفرمايد. قيد ثانى اين است كه و لم يكن معه ابوه او جدّه. با آن طفلى كه اسير گرفته شده است، پدر طفل همراه نيست يا جدّ طفل يعنى اب الابش همراه طفل نيست. و الاّ اگر اين همراهى بوده باشد لا يحكم بطّهاره. دليل اين تبعيّت چيست؟ در دليل اين تبعيّت دو امر ذكر شده است كه به تبع پاك مىشود به تبع مسلم.
وجه اوّل اين است كه گفته بودند اين اطفال يعنى اطفال كفّار، كفر اينها كفر حقيقى نيست. كما اينكه اطفال المسلمين اسلام آنها حقيقى نيست. كفر و اسلام در اطفال بالتّبعيت است. به واسطه تبعيّت حكم كفّار بر اولاد كفّار بار مىشود. بما اينكه وقتى كه مسلمان او را اسير كرد طفل را، آن تبعيّت به پدر و آن تبعيّتى كه قبلاً بود، آن تبعيّب به هم خورد. مفروض اين است كه پدر و جدّش با او نيست. بما انّه آن تبعيّت به هم خورد، پس نجاستى كه ناشى از آن تعيّت بود، او هم از بين مىرود. و تبعيّت ديگرى موجود مىشود كه تبعيّت للمسلم است. خيلى مهم نيست. آن تبعيّت كفرى منقطع شده است كه سابقاً بود. اين وجه اوّل است. و در دنباله اين وجه اين جور گفتهاند. گفتهاند اگر ما شك كنيم لو فرض اگر شك كنيم كه اين تبعيّت منقطع مىشود به اسر المسلم يا تبعيّت منقطع نمىشود، استسحاب بقاء كفر و استسحاب بقاء نجاست مىشود. استسحاب بقاء تبعيّت آن استسحاب تبعيّت هم نشد استسحاب نجاست. اين طفل قبل از اينكه مسلمان او را اسير كند نجس بود والان كما كان. ولكن چون كه تبعيّت موجب نجاست بود و زوال تبعيّت بالوجدان محرز است، بدان جهت در ما نحن فيه ديگر استسحاب نجاست نمىشود. چون كه موضوعش قطعاً نيست. آن تبعيّت منتفى شده است. نوبت ديگر به استسحاب نمىرسد. اگر شك مىشد عيبى نداشت. ولكن چون كه قطعاً موضوع منتفى شده است، مجالى بر استسحاب حكم نمىماند. اين وجه اوّل است.
اشكال وجه اوّل اين است اين تبعيّتى كه موجب بود اولاد كفّار حكم به كفّار بشود، مراد از اين تبعيّت مصاحبت نيست. چون كه طفل با كفّار مصاحب بود. با پدر و مادرى كه كافر هستند، با عشيرهاى كه كافر هستند، با آنها معيّت داشت. مصاحبت داشت. و الان آن صحبت ان قطع چون كه مسلمان اسير كرد. اين به جهت تبعيت به مصاحبته نبود. اين تبعيّت، تبعيت تسبيبى در خلقت است. چون كه پدر و مادر اينها به حسب جريان طبيعى دخل در خلقت طفل دارند كه طفل به واسطه فعل اينها موجود شده است، اين تبعيت، تبعيت تسبيبى است. چون كه پدر و مادر هر دو كافر بودند و طفل هم از فعل آنها خلق شده است روى اين حساب اين تبعيّت، تبعيت تكوينى بود در خلقت و آن تبعيت تكوينى
در خلقت هست. بالفعل هم موجود است. او از بين نمىرود. آنى كه موجب نجاست هست اين تبعيت است. تبعيت تسبيبى. نه تبعيت مصاحبتى. و شاهد على هذا اين است كه آنهايى كه مىگويند پاك مىشود طفل اسير مثل صاحب العروه، مىگويند اگر طفل را مسلمانى اسير كرد ولكن مادرش، مادرِ مادرش هر دو موجود هستند و همراه طفل هستند آنها ملتزم هستند كه مثل مرحوم سيّد مىگويند اين طفل پاك است. چون كه آنى كه شرط كرد در طهارت، لتّبعيت اصل المسلم يكى عدم بلوغ بود يكى اينكه پدر يا اب الاب با طفل نباشد. و در ما نحن فيه مادر، مادرِ مادر يا مادرِ پدر فرقى نمىكند اينها هستند با طفل. همهاش يك جا اسير شدهاند. طفل پاك نمىشود. پس آن تبعيتى كه آن جا بود تبعيت تسبيبى بود. بدان جهت يكى از اشرف الابوين، يكى از ابوين بلكه يكى از اجداد مسلمان مىشد، مىگفتيم طفل تابع آن اشرف الابوين است. اين تبعيت كه در ما نحن فيه به معناى مصاحبت است، اين دخلى نبود بودش در نجاست، كما اينكه زوالش هم در زوال نجاست مدخليت ندارد. شاهدش هم اختلاف تبعيت است. آن جا شرط بود كه يكى از اشرف ابوينش مسلمان نباشد ولكن اين جا شرط شده است ولو مادرِ مادرش با او باشد عيبى ندارد. باز تبعيت از بين مىرود. پس معلوم مىشود كه آن جا فقط مادرش مسلمان مىشد طفل تابع مادر بود. اين جا نه، مادر اگر با طفل همراه باشد، نه، براى مسلمان تبعيت حاصل مىشود. و آن تبعيت زائل مىشود. پس على هذا الاساس اين تبعيت غير تبعيت سابقى است. خوب اگر شك كرديم حكمش واضح شد. كسى گفت نه من محرز نيست پيشم اين تبعيت، تبعيت تسبيبى است. شايد مصاحبتى است. كسى اين حرف را گفت و استسحاب را هم در شبهات حكميه جارى دانست كما اينكه اين حضرات جارى مىدانند، استسحاب نجاست موردش است. اين طفل قبل الوقوع فى الاصل نجس بود و الان كما كان. الان استسحاب نجاست مىشود. پس اين وجه اوّل درست نيست.
وجه دوّم كه گفته شده است بر تبعّيت للمسلم وقتى كه اين طفل اسير شد به يد مسلمان، گفتهاند كه اگر بنا بشود اين طفل در نجاست باقى بماند، اين حرج مىشود بر مسلمانها. خصوصاً هم كه اولاد، اولاد مشركين بوده باشد. اهل كتاب هم نباشد كه كسى بگويد اهل كتاب پاك است. اين اولاد مشركين، اين اطفال مشركين را آوردهاند همه جا دست بزنند و نجس بكنند، اين حرج مىافتد. خوب معلوم است بر اينكه اين حرف هم درست نيست. براى اينكه اگر بنا بشود حرج رافع نجاست بوده باشد در كبار هم همين جور است. اشخاص بالغين هم همين جور است. آن مشركينى كه آنها را بعد تزع الحرب او زارها اسير كردند چون كه بعد از اينكه وضع شد حرب تمام شد اين كبار را ولو مرد كبير و جوان اينها را اسير كردند، اينها مخيّر هستند ما بين ول كردن و فدا گرفتن و ما بين اين استعباد عبد اخذ كردن. خوب اينها را عبد اخذ كردهاند و آوردهاند. خوب الكلام الكلام. اينها نجس العين بشوند اين عبيد و آماء اينها نجس بشوند در خانهها با مسلمانها هستند اين چه جور مىشود. چرا آن جا ملتزم نمىشويد. چون كه فرقى ما بين بچّه و او ندارد. آن هم نجس است. اين بچّه هم نجس است. بدان حرج رافع تكليف است. رافع نجاست نمىشود. شما اگر مستد بشويد، حرج داشته باشيد از امساك از شرب ماء نجس عطش مفرطى داريد كه احتمال هلاكت است، آب هم منحصر است به نجس. شربش جايز مىشود. نجاست برداشته نمىشود. نجاست سر جايش هست. آن تكليفى كه در انتصال او حرج است تكليف برداشته مىشود. للحكم الوضعى على ما ذكر فى محلّه در قاعده لا حرج. على هذا الاساس اين وجهها، وجههاى درستى نيستند و منهنا اين جور ذكر كردهايم ما اگر كسى بگويد، بر اينكه اين اولاد كفّار وقتى كه در يد مسلمين اسير شدند اين اولاد كسى ادّعا بكند كه از كفر خارج مىشوند دليل ندارد. آن كفرى كه ابتداعاً حكم شده بود به آنها كما ذكرنا، مفروض اين است كه همان كفر، در ما نحن فيه همان دليل شامل است. چون كه هيچ كدام از آباء و اجدادش مسلمان نشده است. مجرّد وقوع در يد مسلمان اسيراً اين پاك مىشود، در ما نحن فيه به اين معنا نه آيهاى هست، نه روايتى هست، بلكه مقتضاى آن تبعيتى كه عرض كرديم، اينها در كفرشان باقى هستند. ولكن احكام اسلام بار نمىشود
كه اين اسير كه پسر است برايش يك زن مسلمانى بگيرد و امثال ذالك. مرد اگر تجهيز بكنند و در قبرستان مسلمين دفن كنند بعد التّجهيز اسلام. اين جور چيزها را ما دليل نداريم. اين كفر باقى مىماند. الاّ انّه اَم النّجاسه بله ملتزم مىشويم كه پاك است. چرا؟ براى اينكه گفتيم عمده دليل در نجاست كفّار تسالم و اجماع است. كما اينكه در آباء تسالم بود، در اولاد هم تسالم بود. و امّا در صورتى كه طفل كافر بود به اسر مسلمان بيفتد و با او پدر يا جدّش نباشد، اين تسالم بر طهارت نباشد، تسالم بر نجاست نيست. چون كه نيست رجوع به قاعده طهارت مىشود. و استسحاب نجاست هم نمىشود كه قبل از وقوع به اسر نجس بود الان كماكان. چون كه اين استسحاب در شبهه حكمى است و قد بيّنا فى محلّه استسحاب در شبهات حكميه اعتبارى ندارد. حيثٌ كه هميشه مبتلا به معارض است. استسحاب بقاء نجاست معارض است با استسحاب عدم جعل النّجاسه براى اينها. اينهايى كه حالت بعدى وقوع در اسر مسلم است، نمىدانيم اصلاً براى اينها جعل نجاست شده است يا نه، احتمال مىدهيم عدم جعل در عدم ازلى بماند. چون كه احكام و منه الوضعيّات كه نجاست است، احتياج به جعل دارد. اعتبار دارد. امر تكوينى نيست. يك وقتى اعتبار نجاست نشده بود. نه قبل از وقوع فى الاسر نه بعد از وقوع فى الاسر. بعد نمىدانيم حين اعتبار شريعت آن عدم اعتبار مبدّل به اعتبار شد نسبت به زمان وقوع فى الاسر نسبت به ما قبلش مبدّل به جعل شده است. استسحاب مىگويد، لم يبدّل. استسحاب عدم الجعل با استسحاب نجاست مجعوله سابقى متعارضين مىكنند و تساقط مىكنند. و توضيح الكلام فى محلّه.
سؤال؟ شيخنا بيان كردم. عرض مىكنم حكم كما اينكه اصلش جعلى است، سعهاش هم جعلى است. چون كه امر اعتبارى است. سعه را بايد اعتبار بكند. يعنى اعتبار بكند نجاست را براى ماء كرّى كه تغيّر فى احد اوصافه حتّى بعد زوال اين تغيّر. آن حتّى را هم بايد آن نجاست در آنها را هم اعتبار كند. چون كه امر تكوينى نيست كه موجود شد بماند. اين اعتبارى است. بايد اعتبار بشود. يك وقتى بود اين نجاست نه حالت تغيّر اعتبار شده بود براى حال تغيّر آب آن وقتى كه شريعت هنوز تأسيس نشده بود، نه نجاست بر آن حال تغيّر ماء كثير اعتبار شده بود نه به بعد از زوال او. هر دو در عدم اعتبار بودند. بعد نسبت به آن حال عدم منقلب به وجود شده است، اعتبار شده است. امّا احتمال مىدهم نسبت به ما بعد زوال تغيّر آن عدم اعتبار در آن ازلىاش باقى است. بدان جهت آن استسحاب عدم جعل ازلى معارضه دارد با استسحاب مجعول سابقى بدان جهت تعبّد به دو تا ممكن نيست. تعبّد به متناقضين است. بدان جهت دليل اعتبار كه دليل استسحاب است متعارضين را نمىگيرد. كما اينكه دليل اعتبار خبر دو خبر متعارض را نمىگيرد، اين هم همين جور است.
پس على هذا الاساس در ما نحن فيه رجوع مىشود به آن قاعده طهارت، حكم همين است. بدان جهت حكم مىشود آن ولد كافرى كه وقع فى الاصل آن اگر ولد مميّز باشد خودش بگويد اشهد ان لا اله الاّ الله مسلمان بشود، فلا كلام و سابقاً گفتيم اسلامش اسلام است حقيقتاً. و امّا اگر ولد غير مميّز بوده باشد يا مميّزى بوده باشد كه اعتراف نكرده باشد احكام اسلام بار نمىشود بر او. محكوم به نجاست نيستند. چرا؟ به جهت اينكه دليل نجاست از اوّل قاصر است، تسالم اجماع است، اين فرض تسالم اجماع در او نيست. رسيديم به آن تبعيّت بعدى كه ايشان ذكر مىفرمايد. سابقاً عرض كرديم خدمت شما اگر خمرى خل بشود به مجرّد خل شدن خمر پاك مىشود و حلال مىشود. منتهى آن انائى كه خمر در آن اناء بود خل شده است در آن اناء خوب آن اناء نجس بود ديگر. خمر به واسطه انقلاب پاك مىشود. انقلاب مطهّر خمر است. الاّ انّه آن طهارت اناء هم بالتّبعيه است. بالتّبع آن اناء هم پاك مىشود. اناء ولو نجس باشد بايد يغسل ثلاث مرّات بماء القليل، ولكن در ما نحن فيه رفعيّت مىشود در اين اناء خل كه از خمر مبدّل به خل شده است و در اين اناء خل مىگوييم كه خود خمر كه خل شد پاك شد خود خمر، اناء هم پاك مىشود. چرا؟ چون كه
سابقاً گفتيم اگر بنا بوده باشد كه خود خمر خل شد پاك بشود و اناء در نجاستش باقى بماند، اين لغو مىشود به حسب نظر عرفى. چرا؟ چون كه خمر وقتى كه خل شد خل مايع است. انائش اگر نجس بوده باشد اناء او را نجس مىكند. پس حكم شارع به حلّيت خل كه اين خل حلال است، يصبح كلّ لغو. لغو مىشود. چون كه ملازمه عرفى هست ما بين طهارت الخل و طهارت الانائش. بدان جهت حكم به طهارت مىشود. اين لا اشكال فيه. كسى هم در ما نحن فيه اشكالى نكرده است لا يؤمن هذا. متفاهم عرفى اين است. و الاّ اگر بنا بود بر اينكه آن اناء نجس بوده باشد و خل را نجس نكند، اين احتياج به تذكّر داشت. چون كه در ارتكاض عرف تلازم دارد شيئى كه ظرفش نجس شد مايع را نجس مىكند. اين مرتكاض متشرّعه است. اين جا كه شارع گفت خل حلال است بخور خلّى كه خمر به او مبدّل شده است، به حسب فهم عرفى يعنى انائش پاك شده است. اين لا اشكال در اصل حكم. ولكن بعضىها دغدغه و وسوسه كردهاند در آن مقدار از انائى كه آن مقدار از اناء پاك مىشود. خوب آن وقتى كه خمر مىريختند در اناء اين اناء از لبش تا تهش نجس شده بود ديگر ولكن وقتى كه خمر در او مستقر شد، خصوصاً كه بعد معالجه هم كردند، از لبش كمى كمتر مىشود يا يك خورده برداشتهاند خوردهاند بقيهاش مانده است و خل شده است. آن اطراف داخل اناء اطراف فوقانىاش، متنجحّس بود سابقاً. ولكن خمر در آن سطحش پايين است از آن اطراف. خمر خل شد بلا اشكال آن اطرافى كه خمر بود و خل شد و خل محيط به آنها است، آنها پاك مىشود. جماعتى دغدغه كردهاند بعضىها. گفتهاند آن بالايىها، اطراف فوقانى كه خمر سابقاً آنها را نجس كرده بود ولكن در آنها خل مستقر نيست، آنها در نجاستشان باقى است. دليل نداريم بر طهارت آنها. خوب كسى كه اين حرف را مىگويد، مىگويد اين خل پاك شده است. حلال است. اگر مىخواهى اين خل را مصرف بكنى، بايد اين اناء خمر را بگذارى توى اناء ديگرى، اناء را بشكانى اناء خمر را از ته يا سوراخ كنى خمرش برود به آن اناء ديگر كه پاك بود بخورى و امّا اگر بخواهى لبريز از اين اناء برگردانى اين نجس مىشود خمر. خوب اين را مىدانيد كه اگر اين جور بود و امر متعارفى است در اناءهاى خمر كه اين معنا كه خمر را بر مىدارند اوّل خيلى بود الان برداشتهاند يا خودش مانده است يك خورده تبخير شده است، سطحش رفته است پايين يا در مقام معالجه سطحش رفته است پايين. اين اگر اين جور بود در اين روايات به اين كثرتها كه در تخليل وارد شده بود اشاره مىشد به اين معنا. بعد از خل شدن مواظبت كنيد كه به آن طرفهاى ديگر نخورد از اناء. بدون اينكه امام (ع) اين حرفها را بفرمايد، فرموده است كه بعثى نيست. حلال است شربش بلكه ترغيب شده است كما ذكرنا در روايات به آن خلّى كه خلّ الخمر مىگويند از خمر مبدّل شده است، اين دليل بر اين است كه اين وسوسه اساس صحيحى ندارد. جاى وسوسه نيست. بعد ايشان يك تبعيت ديگرى را ذكر مىفرمايد صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف كه اين تبعيت را دقّت بفرماييد. ايشان مىفرمايد كه آن مغسّل الموتا آن كسى كه موتا را غسل مىدهد، موتا لازم نيست. ولو ميّتى را غسل مىدهد، تا مادامى كه ميّت غسلش تمام نشده است ميّت نجس است. بدان جهت در روايات ما هست و فتوا هم به او دادهاند و روايات معتبره است كه مستحب است ميّت را با ثوب غسل بدهند. عريان نبوده باشد ميّت. با همان پيراهن يا قتيفهاى كه روى او مىكشند، روى همان آب بريزند و ميّت را بشورند آن نحوى كه گفته مىشود. و يكى ديگر اين است بر اينكه آن كسى كه موتا را غسل مىدهد نمىدانم ديدهايد يا نديدهايد لابد ديدهايد اينها كيسى را دست مىكنند نوعاً كه جسم اين مغسّل مباشرت با جسم ميّت. و اين را هم كه مىدانيد موقع غسل دادن على كلٍّ عريان هم ميّت را غسل بدهند عورتش را ستر مىكنند به خرقه. اين آداب غسل دادن است. وقتى كه اين غسل داده مىشود. خوب به غسل دادن اين خرقه نجس مىشود. يد مغسّل و كيسى كه در يد مغسّل است، آنها نجس مىشود. آن تختهاى يا سنگى يا مثلاً آن سكّويى كه از سيمان درست مىكنند و روى آن غسل مىدهند، آن هم نجس مىشود. چون كه آب، آب قليلى است. با آب قليل غسل مىدهند ملاقات با بدن ميّت كه كرد نجس مىشود
همان آب اصابت مىكند. و اين آب هر جا بپاشد، هر جا برود نجس است ديگر. تا مادامى كه سه غسل تمام نشده است پاك نمىشود. ايشان مىفرمايد وقتى كه سه غسل تمام شد، اينهايى كه نجس شده بودند اينها هم پاك مىشوند بالتّبعه. آن سدّه يعنى آن سكّو پاك مىشود. آن ثوبى كه هست، آن ثوب پاك مىشود. آن خرقه پاك مىشود. آن كيسى كه مغسّل پوشيده بود پاك مىشود. دستش پاك مىشود. اين جور فتوايى دادهاند. بگذاريد عين متن را بخوانم كه ببينيد همين است يا نيست. مىفرمايد بر اينكه الخامص آلات تغسيل الميّت من السّدة و الصّاب الّذى يغسّله فيه و يد الغاسل دون ثيابه. ايشان ثياب اين مغسّل را استثنا مىكند كه موقعى كه غسل مىدهد پاشيد از آن آب به ثوب مغسّل اين ثياب را مىگويد بر اينكه پاك نمىشود. غير اينها پاك مىشود. و الاحوط احوط، احوط استحبابى مىشود ديگر. چون كه فتوا داد. و الاحوط الاغتسال على يد الغاسل كه يد غاسل بالتّبع پاك مىشوند. آن ديگرىها را آب بكشند. احوط، احوط استحبابى مىشود بعد الفتوا. عرض مىكنم ما اين جا اين جور نوشتهايم، عرض كرديم آن مقدارى كه بر ما ثابت است، آن اين است كه آن شرايطى كه در تطهير ثوب معتبر بود سابقاً ذكر كرديم كه بايد اسر بشود تا غسل محقق بشود، آن اسر نه در اين كيسهاى كه مغسّل مىپوشد معتبر است نه در آن خرقهاى كه در عورت ميّت هست معتبر است الاسر و نه هم در آن ثوبى كه يغسّل فيه، در او معتبر است. هيچ كدام نيست. به مجرّد اجراء الماء و نفوذ الماء در اين ثوب و خروجش من جانب الآخر به مقدارى كه محقق عنوان غسل است كما ذكرنا سابقاً، اينها پاك مىشود. و گفتهايم اينها طهارت، طهارت بالتّبعيه نيست. چون كه يد مغسّل هم با آن تغسيل ميّت شسته مىشود. آب را كه مىريزد مثل اين مادرهايى كه كهنههاى بچّه را مىشويند در خانهها، آنى كه آب قليل بشورند كه زمان سابق متعارف بود. آن دخترى كه آب مىريزد، مىگويد دخترم آب بريز، به آن دستهاى مادر هم مىريزد. دستهاى مادر هم با او شسته مىشود. غسل معنايش جريان الماء است. منتها در آن كهنه در غسلش شرط است كه اسر بشود. در اين خرقهاى كه يوضع على عورت الميّت يا مثلاً ثوبى كه ميّت در او غسل داده مىشود در اينها اسر معتبر نيست. در كيسى كه يد مغسّل است مىپوشد اسر معتبر نيست. آب را كه مىريزد دستش آب مىريزد. به آن كيس هم آب مىريزد با آن ميّت. وقتى كه غسل تمام مىشود به تمام اينها آب ريخته شده است. و غسل در تمام اينها محقق شده است. منتهى اسر معتبر نيست. آن مقدارى كه ثابت است اين است. و امّا فرض بفرماييد كه نه، اصلاً آب ريخته نشود. يك كيسهاى آن مغسّل اوّل داشت بدن ميّت هم، يك كلمه هم بگويم بعد بگويم. اين هم فرق نمىكند. نجاست، نجاست ميّتى بوده باشد يا نجاست عرضى بوده باشد كه در بدن موتا غالباً مىشود. آنها را هم كه فرض كنيد مىشورد، خرقه را گذاشته است آن جا كثافت است، همين جور خرقه را حركت مىدهد آب مىريزد شسته مىشود، ديگر اسر خرقه معتبر نيست. خرقه هم كه شسته شد، آن غسلش است. اين طهارت بالتّبع نيست. اين انغسال معه است. با او شسته مىشود. اگر اسر معتبر نبوده باشد با او شسته شده است. اگر اين جور نشد. اوّل يك كيسى را دستش كرد مغسّل چون كه بدن خيلى ناجور بود. با او يك خورده بدن را اين جور كرد بدون اين كه غسل بدهد يا غسلش تمام بشود آن كيسه را در آورد گذاشت آن طرف و كيسه ديگر پوشيد. بدون اينكه بشورد. غسل كه تمام شد آن كيسه پاك نمىشود كه. ما ملتزم نيستيم. طهارت بالتّبعيه معنايش اين است كه مثل آن چوبى است كه اثير عنبى را به هم مىزد. وقتى كه چوب را گذاشت كنار و با چوب ديگر قاطى كرد در آخر، وقتى كه ذهاب ثلثين شد ملتزم شديم همه پاك هستند بناعاً على النّجاسه. آن تبعيت اين جا نيست. اين انغسال مع هست. با ميّت شسته مىشود. خوب مىدانيد آن غسل اخيرى كه غسل اخيرى است همه اينها شسته مىشود با او، كه يكى هم يد غاسل است و اينها است، غسالهاش هم پاك است بدان جهت هر چه دستش ماند، در كيسه ماند، از غساله چون كه اسر معتبر نيست همه محكوم به طهارت هستند و شسته شدهاند. آنى كه فرض بفرماييد سابقاً نجس شده و شسته نشده است، او در نجاستش باقى مىماند. مثل آن
ثياب خود مغسّل. ثياب مغسّل كه اوّل در غسل اوّل كه قبلاً كه اوّل كه مىشست آب پاشيد به بدنش بعد ديگر همان است آن را ما دليل نداريم. آن مقدارى كه از سيره مسلّم است كه خرقه عورت ميّت را بر نمىدارند و الاّ مكشوف العوره مىشود. آنى كه از سيره مسلّم است و از روايات مسلّم است كه غسل داده مىشود در ثوب، ميّت، روايات آنى كه از اينها استفاده مىشود و آن كيس هم كه امر متعارفى است آنى كه هست، مسلّم است اينها اسر نمىخواهند. و در آن روايات ثوب، تغسيل فى ثوب اشاره نشده است كه ثوب را فشار بدهيد. اين معنا محرز است. اين معنا استفاده مىشود. هم از سيره و هم از روايات. امّا زايد بر اين را ما ملتزم بشويم، راهى نداريم. بدان جهت گفتهايم كه اين تبعيت نيست اين انغسال مع ميّت است. شستن با او است. و بدان جهت ميّت وقتى كه شستنش تمام شد و با آن شستن اينها شسته شد، پاك مىشود. و الاّ اگر اين شسته نشد مثل اين كه يك سكّوى خيلى بزرگى است كه ده تا ميّت جا مىگيرد. يك ميّتى را گذاشتند و يك ميّت را غسل مىدهند. آب ريختند اتّفاقاً آن آبريز خيلى آدم ناشى بود كه آب را كه ريخت آب پريد آن ور سكّو در آن اوّل وقتى كه غسل اين تمام شد آن ور سكّو در نجاستش باقى است. دليل نداريم بر طهارت. آن مقدارى كه هست، آن سكّويى كه با ميّت شسته مىشود، آن سكّو هم پاك مىشود به همان غسل. آنى كه ثابت است اين است و بيشتر هم،
سؤال؟ بله؟ اطلاق مقامى ندارد. چون كه عادتاً شسته مىشود.
سؤال؟ اصلاً در روايت ندارد بر اينكه غسل مسح ميّت نكند. در اين روايات تغسيل ميّت ندارد. آن حكم على عدّهاى است كه يك چيزى نيست كه من ما يغفل. بدن ميّت نجس است. من آب مىريختم بدن ميّت كه كثافت هم دارد پاشيد به سرم. اين ديگر گفتن نمىخواهد كه. نجس است. اصابه القضر بايد، آنى كه ما گفتيم آن ثوب بود، آن كيسه بود. اينها اگر اسرشان لازم بود در طهارت، اينها را بايد بگويد كه بله اينها را عوض كنيد يا اسر كنيد. اطلاق مقامى در اينها صحيح است. اين جا كسى را فرض كنيد ميّتى را غسل مىدادند، عورتش هم كثافت داشت آب مىريختم يك كسى تماشا مىكرد. آب مغسّل نبود. آدم راه گذرى بود. ديد و گفت ببينم چه جور مىشود يك خورده عبرت بگيرم از اين دار دنيا كه آخرش چيست. ايستاد اتّفاقاً آب هم پريد سرش. او مىگويد كه خوب سيره اين است كه نمىشورد او را. او چه جور است، مغسّل هم همين جور است. اين هم همين جور است.
سؤال؟ گذشت. حيف كه نجاسات را خوانديم. ظاهراً شما آن جا نبوديد يا متذكّر نيستيد. دليلش روايات است. از روايات استفاده شد بر اينكه ميّت الانسان مادامى كه غسلش تمام نشده است از حين موت نجس مىشود. از حين موت. بدن گرم بشود يا سرد بشود فرقى نمىكند. از حين موت محكوم به نجاست مىشود. شيئى ملاقات كرد رطباً، اين بحثش گذشت. بنا بر او است. بدان جهت اين احكام هم بر او مترتّب است.
سؤال؟ تا مادامى كه، سؤال؟ عرض كرديم غسله مطهّره پاك است. غسل سوّم غسله مطهّره است. آب او نجس نمىشود. ولو از سر هم شروع كنيد. هنوز فقط سر را شستهايد، آبش نجس نمىشود. چون كه غسله مطهّره است. غسلهاى است كه پشت سر او طهارت خواهد آمد. بدان جهت آن آب اگر به جايى اصابت كند نجس نمىشود. كيس هم اگر به آن آب يا آن سنگ، سدّه آن طرفش با اين آب شسته بشود پاك مىشود. انغسال معاً است. بله تمام ميّت وقتى كه تمام غسل ثانى تمام شد پاك مىشود. غسل آن وقت تمام مىشود. اين غسله غسل سوّم آن غسلش غسلى است كه يتعقّبها طهارت المحل. يتعقّبها طهارت المحل، به تمام كردن تمام الغسل. بعد ايشان يك تبعيت ديگرى را هم مىفرمايد ببينيد اين تبعيت چه جور است. قدما رحمت الله عليهم اجمعين رضوان الله عليهم كه حقّ بزرگى دارند، زحمات اينها بود كه اين اخبار به دست ما رسيد. و الاّ چه مىكرديم الله يعلم. يكى از اينها هم شيخ الطّائفه قدس الله سرّه الشّريف است كه اوّل هم قصد نداشت تهذيب را اين جور بنويسد. قصدش اين بود كه به نحو كتاب استدلالى
بنويسد. خداوند رأيش را برگرداند كه اين اخبار را نوشت و امروز به دست ما رسيد. اين شيخ الطّائفه و هم عصرانشان، بعدشان تا زمان محقق بلكه تا زمان متأخرين هم كه، نه متأخرينِ متأخرين. متأخرين بودند، آنها هم ملتزم مىشدند كه آب بعر نجس مىشود. چه قليل باشد، چه كثير بوده باشد به وقوع النّجس نجس مىشود و بايد نزه بشود. نزه كه مىشود مىدانيد كه موقعى كه بعر را نزه مىكنند با دلو نزه مىكنند ديگر زمان سابق او بود. با دلو نزه كردن، اين آب نجس را كه در مىآورند طناب نجس مىشود. خيس مىشود يواش يواش. چرخ نجس مىشود. اين اطراف بعرى كه هست، دلو مىخورد اين ور بعر، آن ور بعر و اطراف بعر نجس مىشوند. اينها همهاش نجس مىشوند. آن نازه كه مىكشد، خصوصاً آن عربها كه دشداشه مىپوشند، پيراهن بلند مىپوشند خوب همه اينها نجس مىشوند ديگر. و اين را بگوييم كه همه اينها نجس شد، اينها را نمىشود ملتزم شد. چرا؟ چون كه اگر بگوييم كه اين اطراف بعر نجس شد، در نجاستش هم باقى شد، اين بعر هيچ وقت پاك نمىشود. چرا؟ چون كه بعرها را مىدانيد كه بعرهاى سابقى از تراب بودند ديگر. وقتى كه اطراف نجس شده است، از اين ترابها مىريزد در آب دائماً. وقتى كه ريخت تراب متنجّس است آب بعر نجس مىشود. بنا بر تنجّس ماء البعر من غير فرقٍ بين كبيره و صغيره اين جور مىشود. رو فراراً از اين محصور كه اين را نمىشود ملتزم شد، ملتزم شدهاند بطّهارت بالتّبعيه. در اين امور ان شاء الله فردا.
|