جلسه 415
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 415 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در موارد طهارت المتنجّس بود بالتّبعيه. يكى از آن موارد را موارد نزه ماء البعر ذكر فرمود. خودش هم دارد خدا رحمتش بفرمايد كه اين حرف بنا بر تنجّس ماء البعر است به وقوع النّجاسه و امّا بنا بر اينكه نجاست البعر يعنى ماء البعر فقط در صورتى است كه تغيّر پيدا كند ماء البعر به واسطه نجاست، اين تبعيّت اشكال دارد. و الوجه فى ذالك اين است اگر ما ملتزم شديم كه ماء البعر متنجّس مىشود به وقوع اىّ نجاستٍ فيه و وقوع المتنجّس فيه بلا فرقٍ بين كونه قليلاً او كثيراً فرقى نمىكند ماء البعر متنجّس مىشود، اين تنجّس ماء البعر فى قديم الزّمان مبتلا به عامّة النّاس بود. براى اينكه مائى كه آنها مىخوردند، نوعاً همين جور بود خصوصاً در مدينه و مكّه و امثال اينها فقط مياه بعر بود و اينها هم كه وقوع النّجاست فيه امر متعارفى است. اين نجاساتى كه فرض كنيد موت فعرت فيه يا وقوع فرض كنيد حيوان ميّت فيه يا اصابت الثوب المتنّجس و المتنجّس به آن ماء دلو متنجّس به آن ماء امر متعارفى بود. بدان جهت اگر ما ملتزم بشويم به واسطه اين نزه كه ماء متنجّس است، دلو نجس مىشود لا محال، حبل نجس مىشود، چرخى كه با آن آب را مىكشند، آن نجس مىشود و هكذا اطراف بعر كه آب لبريز مىشود و اصابت مىكند نجس مىشود. تمامى اينها نجس مىشود. ثياب نازه، و ايد النّازه، آنهايى كه مىكشند، همه اينها نجس مىشوند. اگر بنا بود كه اينها در تطهير احتياج داشته باشند به غسل، حبل بايد شسته بشود. دلو بايد شسته بشود در خارج بعد از پاك شدن يعنى بعد پاك شدن ماء البعر، اين دلو بايد در خارج تطهير بشود ثمّ ارسال الى البعر بشود. چون كه نجس بشود باز نجس مىكند. حبل هكذا آن مقدار از حبلى كه اصابت به ماء مىكند كه سر دلو است. و هكذا اين ترابى كه از اطراف بعر مىريزد، اينها ديگر چارهاى ندارد. اينها آب بعر را نجس مىكنند. اين ايد النّازه و امثال ذالك در هيچ كدام از اين روايات با وجود اينكه تنجّس اينها و تنجّس ماء البعر به اينها ثانياً من ما يغفل عنه عامّة النّاس است و خودش هم مسأله مبتلا به عموم النّاس بود، در روايات نزه به اين معنا تذكر داده نشده است. اين معلوم مىشود شاهد قطعى است. اين اطلاق مقامى مىگويند. سكوت امام (ع) در آن روايات كثيره از تعرّض به اين مطلبى كه يغفل عنها عامّة النّاس يعنى جلّ النّاس، عوام النّاس غافل مىشوند متذكّر نشده است مسأله مبتلا به عامّه بود، اين معلوم مىشود كه اينها بالتّبع پاك مىشوند. و امّا اگر گفتيم نه، آب ماء البعر واسعٌ لا يفسده شىء كما ذكرنا فى بحث ماء البعر و گفتيم فقط تنجّس منحصر به يك صورت است الاّ ان يتغيّر، تغيّر پيدا بكند طعمش يا ريحش به واسطه نجس، فينزه حتّى يذهب الرّيح و يطيب الطّعم. آن وقت پاك مىشود. اگر اين جور گفتيم، اين تنجّس ماء البعر به اين نحو امر اتّفاقى مىشود. امر عامّة النّاس نمىشود كه يك حيوانى بيفتد آب بعر را عوض كند يك گاوى افتاده است و مرده است. يا شترى افتاده است و مرده است. امر اتّفاقى مىشود. امر نادرى مىشود. بدان جهت در آن صورت ديگر جاى اين اطلاق مقامى كه يغفل عنه العامّه هست، نه امر اتّفاقى است و اين هم فرموده است كه ماء متنجّس به هر چيزى اصابت بكند نجس مىشود. به همان بيان عام مىشود اكتفاء بكند. در آن موثّقه عمّار كه فرموده است ماء متنجّس به هر شيئى اصابت بكند، بايد او شسته بشود. دلو و حبل شستن نمىخواهد. چون كه بعد از اينكه يذهب الرّيح و يطيب الطّعم شد، دلو را كه دوباره با همان حبل انداختند در
چاه پاك مىشود. حبل شسته مىشود آن مقدارى كه ملاقى با آب است و دلو هم شسته مىشود. اطراف بعر هم كه هر چه بيفتد آنها پاك هستند. آب منفعل نمىشود به آنها. بدان جهت مىماند آن ثياب نازه، نمىدانم ايد النّازه، و امثال اينها يا آن زمينى كه ماء متغيّر را آن جا ريختهاند، خوب اين را فرموده است كه ماء متغيّر شد نجس مىشود. بيرون بوده باشد يا داخل بريزند. فرقى نمىكند به حسب متفاهم عرفى. يدش هم كه اصابه الماء القضر بايد بشورد. مثل آن جايى كه ماء كر متغيّر بود به واسطه نجاست به بدن يا به ثوب يا به يد انسان رسيد چه جورى كه اين ديگر بيان خاص نمىخواهد. يغسل كلّما اصابه ذالك الماء المتنجّس به او كه اكتفاء مىشود اين هم اكتفاء مىشود. بدان جهت گذشتيم از اين معنا.
سؤال؟ تراب اطراف نجس نمىكند. چون كه ماء تا مادامى كه متغيّر نشود به واسطه عين النّجاسه نجس نمىشود ماء البعر. ماء البعر واسعٌ.
سؤال؟ بايد باشد. چون كه يغفل عنه العامّة النّاس است، كشف مىكنيم كه روايات نزه را كه مىگويد اگر اين نجاست احتياج داشت در اينهايى كه آلات النّزه است در اينها احتياج به مطهّر داشت، مطهّر مستقل كه غسل داشت، به او متذكّر مىشد.
سؤال؟ عرض مىكنم در صورتى كه اين عامّة الابتلاء نبوده باشد و امر، امر اتّفاقى باشد، احتياج به بيان حبل و دلو نيست. اطراف البعر نيست. چون كه آنها پاك مىشوند. اطراف البعرى كه هست نجس باشد هر چه در آب بيفتد آب را كه نجس نمىكند. خوب بيفتد. اين احتياج به بيان ندارد. مىماند ثوب آن كسى كه نازه است. ايد آن نازه است، اين هم احتياج به بيان ندارد. بيانش به موثقه عمّار شده است كه هر آب نجس كه اصابت كرد، يغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء چه جورى كه انسان دستش را به آب كر متغيّر بالنّجاست در خارج زد اين احتياج به بيان خاص ندارد. چه جورى كه آن جا آن موثقه عمّار بيان مىشود، اين هم بيان مىشود. حرف ما اين است. گذشتيم اين را.
يكى از آن مطهّراتى كه، سه تا طهارت بالتّبع مانده است در عروه.
سؤال؟ الان هم عرض مىكنم. عرض مىكنم كه اينها دلالت بر نجاست ماء بعر نمىكنند. لو فرض اگر دلالت مىكرد كه ماء بعر نجس مىشود و به واسطه اين كشيدن پاك مىشود، امر كما ذكرنا بود. آن وقت مىماند بر اينكه مطهّر ديگرى كه در مقام بيان مىكند همان مسألهاى است كه احتياج به اعاده ندارد. ما هم ديگر نه اعاده مىكنيم اجمالاً، نه اعاده مىكنيم تفصيلاً. مسأله آن آلاتى است كه اثير عنبى به آنها طبخ مىشد. مثل قدر و آن چوب و امثال ذالك و آن ثوب آن شخصى كه مىپخت، سابقاً ديگر متعرّض شديم احتياج به اعاده ندارد. و بيان كرديم كه اثير عنبى بالقليان نجس نمىشود تا در اينها ملتزم به طهارت بالتّبع بشويم. بله اگر نجس بود اطلاق مقامى اقتضا مىكرد. همين اطلاق مقامى كه در منزوهات ماء بعر گفتيم. آن وقت يك مورد ديگرى را بيان مىكند كه آن مورد ديگر سابقاً ذكر نشده است. آن مورد ديگر يد الغاسل است. اين را مىدانيد انسان وقتى كه ثوبى را مثلاً همين جور ثوب ولد، طفل است، بول كرده است. نجس است. يا متقضّر به آن قضارت است مىشورد، خوب دستهايش هم به ملاقات با آن ثوب مع الرّطوبت المسريه نجس مىشود. وقتى كه ثوب پاك شد، آن دستهاى مبارك ايشان هم بالتّبع پاك مىشود. طهارت، طهارت تبعيه است. خوب اين را مىدانيد كه از ما ذكرنا كه در آن تغسيل ميّت گفتيم معلوم شد حال در اينها. در ما نحن فيه اوّلاً در بعض موارد يد الغاسل نجس نمىشود ولو ثوب متنجّس است. آن جاهايى كه ثوب احتياج دارد به يك غسله، به يك غسله پاك مىشود. غسله غسلهاى است كه يتعقّبها طهارت المحل در اين موارد غسل يد آن غاسل نجس مىشود به اصابت ريختن آب بر ثوب اصل نجس نمىشود تا بگوييم. چون كه آب پاك است. ثوب فقط نجس است. كما ذكرنا فى تنجّس ماء القليل. و امّا اگر اين غسل غسلى است كه غسالهاش محكوم به نجاست است مثل اينكه عين نجس در آن كهنه
است يا فرض كنيد احتياج به دو تا شستن دارد. دو دفعه شستن دارد كه به غسله اولى يد اين شخص غاسل هم نجس مىشود. خوب ملتزم مىشويم كه اين نجس مىشود. وقتى كه دفعه دوّم شست دستها هم با او شسته مىشود. اين انغسال مع الثّوب است. اين طهارت، طهارت تبعيه نيست. دست وقتى كه نجس شد، متنجّس شده است به متنجّس به بول. به آبى كه به بول متنجّس شده بود. بولى كه در ثوب است. دستها با يك دفعه شستن پاك مىشود. اين با يك دفعه شستن پاك مىشود طهارت بالتّبعيه نيست. چون كه تعدد در غسل يدها معتبر نيست. متنجّس به بول است. به يك دفعه شستن پاك مىشود. آن آبى كه بچّه مىريزد، مىگويد از اين جا بريز كه دستم تَر است. خدا نگه دارد اين عالمات به فقه را. از همان جايى كه دستم تَر است بريز دفعه دوّم، اينها هستند، متفقّهات هستند. در يك روايتى داشت بر اينكه بگويم جايش آمد. كسى با زنش رفته بود به حج كه اعمال حج عطيان بكند، اينها هم كه احرام عمره بسته بودند احرام عمره تمام شده است فقط تقصيرش مانده بود. اين مرد ديگر زور كرد بر زنش ديد كه نفسش را نمىتواند نگه بدارد در اين صورت آن زن با دندانش يك نخى از موى خودش را قطع كرد قبل از اينكه اين عمل واقع بشود بعد راوى اين قضيه را از امام فرمود. فرمود، يتفقهته. آن زن، زن متفقّهه بوده است با آن تقصير از احرام خارج شد مسمّى التّقصير است. ديگر برايش وزرى نيست. ولكن آن مرد كذالك. عرض مىكنم بر اينكه مىگويد، از آن جايى كه دستم تَر است آب بريز. خوب ريخت آن هم پاك مىشود. پس اين طهارت، طهارت بالتّبعيه نيست. اين انغسال مع هست. چون كه انغسال مع هست حتّى گفتيم در مثل انائى كه متنجّس مىشود بايد سه دفعه او را شست تا پاك بشود اگر ثوبى را كه مىخواهيم بشوريم گذاشتيم توى آن اناء كه مىخواهيم بشوريم، ملتزم شديم كه وقتى كه ثوب پاك شد مثلاً با يك دفعه شستن اگر پاك بشود اناء نجس نمىشود. اگر اين اناء بدون اين شستن نجس شد چون كه خود ثوب تَر بود گذاشتيم آن جا اناء نجس شد، آن اناء به يك دفعه شستن پاك مىشود. غايت الامر اين است كه ما از صحيحه محمد ابن مسلمى كه وارد است در غسل ثوبى كه اصابه البول ان غسلته فى ماءٍ دار ور و ان غسلته فى المركن فمرّتين از اين استفاده مىكنيم كه به غسل مركن وقتى كه مركن دو دفعه شسته شد با اين ثوب ديگر احتياج به شستن سوّمى ندارد. اين تبعيّت در آن مركن را ما قبول كرديم. گفتيم تبعيت فقط در عدد غسلات است كه غسلات لازم نيست تكميل بشود. امّا با ثوب شسته مىشود اناء. اين جا در يد عرض مىكنيم تبعيّت در عدد هم نيست. چون كه ثوب متنجّس مىشود به متنجّس به بول، يد متنجّس مىشود به متنجّس به بول به يك دفعه شستن پاك مىشود. آنى كه متنجّس به عين بول است، شستن او دو مرتبه لازم است. در غسل اوّلى ثوب متنجّس به بول يد را نجس مىكند، چون كه مائش متنجّس به بول است. دفعه دوّمى كه دستها شسته شد با ثوب هم ثوب پاك مىشود و هم دستها پاك مىشود. اين طهارت لتّبعيه نيست. بعد مورد سوّمى را كه مورد اخير است ذكر مىفرمايد خدا رحمتش كند، آن راجع به آن مسألهاى است كه وقتى كه سركه مىگذارند عنب را يا تمبر را گذاشتند و آب ريختند كه بعد مىماند و مىجوشد. قليان من نفسه پيدا مىكند چه قبل از اينكه قليان پيدا بكند چه بعد القليان از اوّل يا بعد از قليان خيارى، بادنجانى با او مىگذارند. وقتى كه اينها جوشيد بناعاً على نجاست اين عنب و هكذا تمبر به واسطه قليان، اين خيار و بادنجان اينها هم نجس مىشوند. وقتى كه خل شد آن عنب و تمبر خل شد، خل پاك مىشود. اين خيار و بادنجانى كه آن جا با او گذاشته بودند بالتّبع پاك مىشود. اين حرفى است كه سابقاً گفته بود اين جا هم اعاده كرد. و سابقاً گفتيم كه اين اثير عنبى به قليان نجس نمىشود. بدان جهت قليان بنفسه هم پيدا بكند مادامى كه مسكر نشده است پاك است. بدان جهت لا بعث بجعل بادنجان، خيار يا غير اينها هر چه بگذارد. چون كه نجس نشده است اصلاً. و امّا اگر بنا بشود قائل به تنجّس بشويم يا مسكر بشود اتّفاقاً اين خيارى كه گذاشته بوده بودند مسكر شده بود يا اين بادنجان. كه گذاشته بودند مسكر شده بود. بعد خل شد دليلى بر طهارت نداريم كه اينها پاك مىشوند. آنى كه دليل بر طهارت داريم، آن است كه متعارف در
تخليل است. متعارف است كه در تخليل خمر آنها را مىگذارند با اين عنب و تمبر. تكّه آهن است نمىدانم حبّههاى نخود است و امثال ذالك كه مىگذارند چه براى اصل تخليل بگذارند كه خل بشود، يا براى جودت التّخليل كه خلّش خلّ خوبى بشود. آنى كه متعارف است، آنها را ملتزم مىشويم بطّهارت بالتّبعيه و امّا غير ذالك كه مثل بادنجان، خيار، پياز و امثال اينها را گذاشتيم متعارف نيست، در آنها ما دليلى نداريم. چون كه دليل ما روايات حلّ الخل بود. حلّيت خل بود كه مىگفتيم چون كه نوعاً اينها با خل هستند، اگر بنا بشود اينها پاك نشوند، اين دليل حلّيت تمام نمىشود. اقلّاً بايد متذكّر بشود. يا لغو مىشود چون كه نوعاً مىگذارند. يا اقلاً بايد متذكّر بشوند كه اين جور نكنند در تخليل حيثٌ كه بيان نشده است حلّيت على الاطلاق فرمودهاند معلوم مىشود مانعى ندارد. و امّا آنى كه متعارف نيست كسى گذاشته است بنا بر نجاست، اطلاق مقامى نسبت به آنها تمام نمىشود. و امّا الكلام فى مطهّر العاشر. درست توجه كنيد. مسأله، مسأله مهمّهاى است. ايشان مىفرمايد يكى از مطهّرات كه عاشر هنّ هست، زوال عين النّجاست است. زوال عين النّجاسه از بدن الحيوان يا از بواطن الانسان، اين از مطهّرات است. عرض مىكنم يك مطلبى است كه آن مطلب مسلّم عند الكل است. ولو بعضىها در اين يك وسوسهاى كردهاند ولكن در حدّ وسوسه است. ولكن اين معنا كانّ مسلّم است. ديگر در آن متأخّرين متسالمٌ عليه شده است. ولو متقدّمين به اين نحو متعرّض نشده بودند و آن اين است حيوان وقتى كه بدنش در آن بدن عين النّجاسه نيست در ظاهر البدن مثل فرض كنيد گربهاى كه موش خورده است يا يك طيرى را گرفته است و او را خورده است خوب متنجحّس شده است اطراف فمش عين النّجاسه از خون هست. وقتى كه اين عين النّجاسه از اطراف فم زائل شد به هر چيزى زائل بشود ولو به ليسيدن خودش كه همين جور است. يا به خاك ماليدن كما اين كه در دجاجه و هكذا بعضى طيور هم همين جور است. وقتى كه منقارشان عين نجاست داشت، يعنى عينى را داشت كه آن عين هم پيش ما نجس است، براى ازاله او به خاك مىمالد مثلاً. مثل مرغ و خروس و امثال ذالك. در جايى كه اين جسد الحيوان ملاقات كند با شىء طاهرى بالرّطوبت المسريه مثل اينكه مرغ مىآيد از كاسه كه آب قليل است مىخورد، در صورتى كه در اين مقدارش يعنى در بدنش عين النّجاسه و عين متنجّس و رطوبت عين النّجاسه و عين المتنجّس نبوده باشد، اين آب را نجس نمىكند. بدن الحيوان پاك است. چون كه پاك است آب را نجس نمىكند. مثلاً اگر روغن را دهان زد روغن را نجس نمىكند. و هكذا و هكذا. اين مسأله را در حرّه يعنى در گربه دعواى اجماع شده است. چون كه در كلمات قدما هم مذكور است و امّا فرقى نيست لا ينبق التّأمّل كه فرقى ما بين اين گربه و غير گربه نيست در اين معنا. چرا؟ براى اينكه اين رواياتى كه وارد شده است در اين كه به سعر الحيوانات لا بعث به. سعر حيوانات پاك است. مثل گربه و مثل طيور، آن طيورى كه طيور سباع هستند، صيد مىكنند مثل الصّغر و الباز و امثال ذالك، سعر اينها اشكالى ندارد. اينها دليل بر اين است. چرا؟ چون كه گربه لا محال همين جور است كه متعارف هم اين است كه فاره را مىخورد يا طيرى را صيد مىكند گرسنهاش هست مىخورد. خوب دهان نجس مىشود ديگر اطراف الفم. وقتى كه اطراف فم نجس شد، احتمال اينكه دهان گربه را آب كشيدهاند، خودش دهانش را آب زده است اتّفاقاً كه غسل محقق شده است اين معنا نيست. چرا؟
چون كه در بعضى حيوانات اين است. آن حيواناتى كه به فم شرب ماء مىكنند. مثلاً فرض بفرماييد يك حيوانى است، يك سبعى است، يك لاشه را خورد، بعد هم رفت كنار دريا، در كنار رودخانه آب خورد. به فم نه به اطراف لسان. خوب اين پاك مىشود به مجرّد اين كه به آب زد و اينها. آب اگر عين را ازاله كرد پاك مىشود. امّا در گربه اين جور نيست. گربه آب كه مىخورد اگر از دريا هم بخورد، به اطراف لسانش مىخورد. بدان جهت موقع خوردن كه اطراف فم متلوّز شده بود آنها آب كشيده نمىشود. اين كه در روايات متعدده بلكه ترغيب شده است كه طعام هدر داده نشود به واسطه دهان زدن گربه كه گربه از او خورده است، ترغيب شده است، كه اين جور مثلاً اسراف را نكنند، به آن نحو
خوب اين دليل بر اين مىشود كه در صورتى كه عين زائل بشود، دهان گربه پاك است. هكذا در ساير حيوانات هم همين جور است. در طيور و سباع كه آب مىخورند از اناء كه آب، آب قليل است در آنها هم وارد است كه سعر در آنها لا بعث به. در آنها يك احتمالى هست كه آنها منقارشان پاك بشود. چون كه قبل از اينكه از اين آب قليل بخورد رفته از دريا خورده است. بعد از خوردن آن لاشه پاك شده است به اصابت منقارش به ماء كر. ولكن در اين حرّه اين احتمال نيست. و هكذا در موش هم همين جور است. در روايات هست. روايتش روايت صحيحه هم هست. روايت ديگرى دارد معتبره است. موش در يك روايت وارد شد به روغن، داخل شد به روغن او را گرفتند قبل از اينكه بميرد بيرون انداختند اخرجت حيّاً كه صحيحه على ابن جعفر است. در روايت ديگر اين است كه موش وارد آب اناء شده است و خودش خارج شده است. گفتهاند لا بعث به. وضو مىشود گرفت. آن دهن را مىشود لا بعث پاك است. خوب مىدانيم. موش كه شسته نمىشود بدنش. آن وقتى كه بول مىكند. آن وقتى كه بعرش از او خارج مىشود لا محال. بولش اصابت به بعض بدنش مىكند. موش كه شسته نمىشود. اين كه در آب افتاده است، در روغن افتاده است، اگر بدنش متنجّس بشود با زوال العين، بدنش باز نجس بشود، روغن نجس مىشود. اين كه امام (ع) فرموده است لا بعث در سعر اينها، اين معنا قطعى است كه در اين حيواناتى كه هست مع زوال العين، بدن اينها پاك است. وسوسه كردن كه نه، بايد احتمال بدهيم كه به دريا خورده است، به آب كر خورده است در بعضى حيوانات، اين وسوسه جاييى ندارد. سيره مستمرّه هم اين است ما بين المتشرّعه كه حيوانات را نمىشورند. حيوانات همهشان، يعنى آنهايى كه، نوعاً هم اين جور است متلمساً بدم الولاده مىآيند بيرون. وقتى كه متلمساً بدم الولاده مىآيند بيرون، همان مىليسد مادرش را، جور ديگر مىكند. و الاّ شسته نمىشود اينها. بعد هم اين حيوانات با اهل خانه هستند، آب مىخورند، طعام مىخورند، به رطوبت ملاقيات مىشود. هيچ اينها را بگويند كه بشوريم بعد ملاقات مع الرّطوبه بشود با اينها، اين جور نيست در سيره متشرّعه. حيوان شسته نمىشود. وقتى كه اين معنا شد، اين معنا كه حيوان با زوال العين آن بدنش پاك است، اين لا شبهة فيه و لا شكّ فيه.
سؤال؟ در به دام چه ربطى دارد؟ عرض مىكنم اين منفك نمىشود. سؤال مىكند از امام (ع) موش افتاده است در دهن اخرجاً يا فرض بفرماييد در آب قليل افتاده است خرج. خوب اگر قطعى است كه موش در حياتش متلوّز شده است بدنش به بول و شسته نشده است. منفك نمىشود. لا بعث لغو مىشود. پس اين معلوم مىشود بر اينكه اين پاك مىشود. سيره متشرّعه هم كه هست لا شبهة و لا تأمّل در اين مقام.
سؤال؟ امام مىگويد بخور دهن را. در صحيحه على ابن جعفر است دهن لا بعث به. آن آب را بخور. آن آبى را كه هست آن بخور در آن آب است. عرض مىكنم بر اينكه در ما نحن فيه انّما الكلام در اين است آيا آن وقتى كه بدن حيوان اصابت با اين نجس كرد يا با اين متنجّس كرد، با رطوبت مسريه بدن حيوان نجس شد كه به زوال العين پاك مىشود كه بدن حيوان متنجّس شد. چون كه متنجّس شد به زوال العين آن تنجّس پاك مىشود. مىشود زوال العين من المطهّرات. يا اينكه بابا بدن الحيوان اصلاً نجس نمىشود. آنى كه نجس است خود نجس العين است. آنى كه نجس است خود عين متنجّس است كه در بدن حيوان چسبيده است. آنها نجس هستند. بدن حيوان نجس نيست. بدان جهت وقتى كه زوال عين يا زوال آن متنجّس محمول شد يا لاسق شد، بدن حيوان پاك است، چون كه نجس نشده است بدن حيوان كه. نجس او بود رفت. اين تنجّس ندارد. از اين رواياتى هم كه وارد شده است در سعر فرّه، در سعر طيور، يا در آن فاره و غير ذالك در سعر جميع حيوانات نص است. صحيحه ابى بقباق هست كه حتّى ان تهيت الى الكلب. سعر تمام حيوانات را پرسيدند همهاش را، امام فرمود، لا بعث، لا بعث. پس آن رواياتى كه فرمودهاند، مستفاد از آن روايات اين نيست كه اگر عين نباشد پاك شده است بدن حيوان. نه آن روايات مىسازد با اينكه بدن حيوان اصلاً
نجس نبوده است. وقتى كه عين نشد در منقارش دم نشد، آن وقت اين پاك است. اين آب نجس نمىشود. و اين فاره بدنش نجس نمىشود به بولش يا به بعرش نجس نمىشود به خروج بعرش. اگر به بعرش چسبيده باشد فضله موش، آن فضله نجس است. خوب وقتى كه فضله نچسبيده است يا نمىدانيم چسبيده است يا نه، اين از آب خارج شده است و محكوم به طهارت است. پس بدن الحيوان لا يتنجّز اين را در بواطن انسان هم گفتهاند كما سيعتى كه در بواطن الانسان هم بواطن يتنّجس. خون اگر از بيخ دندان خارج شد، آن خون آب دهان را نجس مىكند. ولكن وقتى كه خون زايل شد، عينش زايل شد و آن را به بيرون انداختند، آب دهان پاك مىشود. به زوال العين پاك مىشود. در آن جا هم اين احتمال هست كه اصل اين آب دهان كه بواطن است داخل دهان، و لعاب دهان و ريق الانسان و امثال اينها اصلاً نجس نشود. فقط نجس همان خون است. وقتى كه آن عين انداخته شد بيرون، نجاستى نيست كه. تنجّس نيست اصلاً. ثمره ما بين القولين چه مىشود؟ كه بگوييم بدن حيوان نجس مىشود ثمّ به زوال العين پاك مىشود يا فرض بفرماييد نجس نمىشود و انّما النّجس عين العين يا عين آن متنجّس است. مواردى را در ثمره...ذكر كردهاند. يكى را صاحب العروه مىفرمايد. آنى كه ايشان مىفرمايد بماند. آن موارد ديگرى كه محلّ كلام است، او را شروع مىكنيم. از آن موارد اين است كه ما ديديم آن حيوانى را، گربهاى را ديديم كه آن طير را كه صيد كرده بود او را نوش جان كرد. ديديم. عطش شد و آمد از اين كاسهاى كه هست آب خورد. خودمان با چشم خودمان ديديم. ولكن نمىدانيم آن وقتى كه آمد از اين آب خورد، اطراف دهانش ديگر عين النّجاسه نداشت. چون كه ليسيده بود. عين نجاست نمانده بود. بدان جهت آمد آب خورد و آب را نجس نكرد. چون كه عين النّجاسه كه نبود. رطوبت عين النّجاسه هم نبود. فقط ليسيده بود. رطوبت هم بود، رطوبت لعابش بود. اگر عين باقى نمانده باشد اين آب پاك است. احتمال مىدهيم كه نه، اصلاً عطش به او مهلت نداد كه بليسد اطراف دهانش را فرض كنيد و امثال ذالك را همين جور آمد و زد به اين آب. كه اين آب را هم فرض بفرماييد ملاقات با اين آب كرد و اين آب را نجس كرد. اگر گفتيم بدن الحيوان لا يتنجّس و انّما النّجس عين نفس العين است يحكم بطهارت هذا الماء حكم مىشود كه اين آب پاك است. چرا؟ چون كه آن وقتى كه اين آب را خورد ما علم نداريم بر اينكه آب ملاقات با عين النّجاسه كرد، چون كه خود حيوان كه پاك است. عين نجاستى را كه اطراف فم حامل به او است، اين را نمىدانيم آب به او ملاقات كرد. چون كه عين نجاست ممكن است نبوده باشد حين آب خوردن. قبلاً ليسيده باشد. غايت الامر استسحاب بقاء عين مىشود. ديگر كسى زورش برسد مىگويد يك وقتى عين بود، نمىدانم موقع خوردن آب اين عين در اطراف فمش باقى بود يا نه، استسحاب مىگويد لا تنقذ اليقين بالشّك. آن عين بود. اين استسحاب كه مىگفت عين بود، اثبات نمىكند كه آب با آن عين نجس ملاقات كرده است. مثبت مىشود. بدان جهت اين استسحاب جارى نيست. بنا بر عدم تنجسّ بدن الحيوان، استسحاب بقاء العين اثرى ندارد حين شرب. چون كه اثبات نمىكند موضوع تنجّس بود آن عين است و ملاقات آب با آن عين. اين موضوع تنجّس الماء است. استسحاب بقاء العين اثبات نمىكند كه آب با آن عين ملاقات كرده است. يعنى استسحاب عين تعبدى درست مىكند نه عين واقعى. اين عين النّجاسه حقيقتاً بود، آب ملاقات مىكند با آن عين. ولكن استسحاب عين تعبدى درست مىكند. عين تعبدى درست كردن فايدهاى ندارد. چون كه ملاقات را اثبات نمىكند. به خلاف اينكه بگوييم بدن حيوان نجس مىشود و به زوال العين پاك مىشود بنا بر آن مسلك يحكم به نجاست اين مايع. اين دهن يا آب قليل و غير ذالك نجس است. چرا؟ چون كه آن اطراف فم گربهاى كه يا حيوان ديگرى كه يقيناً نجس بود، آب به او اصابت كرده است اطراف الفم را و ما هم احتمال مىدهيم موقعى كه اصابت كرده است اين آب يا مايع ديگر اطراف الفم را، فم در نجاستش باقى بود. استسحاب مىگويد كه عين باقى بود. نجاست باقى بود. استسحاب عدم الازالة العين، زوال العين، عين زايل نشده بود. مطهّر نيامده بود. شيئى ملاقات كرده است با شيئى مع الرّطوبت المسريه و
شارع مىگويد آن شىء نجس است يعنى آن حيوان كه ملاقات آب با او قطعى است مىگويد او نجس است. يحكم بالنّجاسه. ثمره ما بين القولين اين است. ولكن بعضىها كما فى التّنقيح ملاحظه بفرماييد، ايشان اشكال فرموده است كه اين ثمره درست نيست. چرا درست نيست تأمّل بفرماييد.
|