جلسه 417

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 417 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين جهت بود بدن الحيوان آيا به اصابت نجس، نجس مى‏شود منتهى زوال العين مطهّرش است؟ و آن وقتى كه عين زايل شد، آن موضعى هم كه متنجّس شده بود به آن عين، آن موضع هم پاك مى‏شود به زوال العين. يا اينكه اصلاً بدن الحيوان لا يتنجّس. آنى كه نجس هست، عين النّجس است. بدان جهت اگر عين النّجس زايل شد فلم يكن فى البين تنجّسٌ. از اوّل تنجّس نبود. حيوان نجس نشده بود. ثمره ما بين القولين را هم ذكر كرديم كه در آن مواردى كه ثمره ظاهر مى‏شود. كلام در اين بود كه كدام يكى از قولين را ما اختيار كنيم؟ اختيار كنيم كه اصابت نجس كما اينكه ساير اشياء را هم نجس مى‏كند، كذالك اصابت النّجس، بدن حيوان را هم نجس مى‏كند. فقط مطهّر فرق مى‏كند. در غير بدن الحيوان مطهّر غسل است ولكن فى بدن الحيوان مطهّر زوال العين. اين جور بگوييم؟ يا اينكه بگوييم نه، اصل بدن حيوان لا يتنجّس. دليل نداريم؟ عرض كردم آنى كه به او استدلال شده است و ممكن است كسى او را دليل قرار بدهد بر التزامش به تنجّس بگويد در موثقه عمّارى كه وارد شده بود در آبى كه متنجّس بود آب...كه در او فاره متسلّخه پيدا شده بود. امام (ع) در آن روايت فرمود: و يغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء هر چيزى كه عموم است آن آب متنجّس به او اصابت كرده، او را بايد بشورد. از اين موثقه دو تا حكم استفاده مى‏شود.
يك حكم استفاده مى‏شود بر اينكه آن آبى كه به او فاره افتاده است و مرده است، آن آب نجس است و منجّس. منجّس الاشياء. اين يك حكم است كه و يغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء يعنى خود آن ماء نجس است و منجّس.
و حكم ديگرى استفاده مى‏شود آن اشياء طاهره‏اى كه به اين ماء متنجّس، متنجّس شده‏اند، مطهّر آنها غسل است. گفته شده است اين حكم ثانى با آن حكم اوّل دو تا حكم هستند. يكى منجّسيت النجاست الماء و منجّسيته لكلّ شى‏ءٍ. كه از آن كلّ شى‏ءٍ هم بدن حيوان است. و حكم ديگر اين است كه مطهّر آن نجاست غسل است. از اين حكم ثانى در بدن حيوان رفعيت مى‏شود و گفته مى‏شود كه نه، مطهّر در بدن حيوان غسل نيست. مطهّر زوال العين است كما ذكرنا. بدان جهت اگر آن نجس عينى نداشته باشد مثل خود ماء متنجّس كه خشك شد، نه غسل مى‏خواهد، نه عين را دارد. هيچ كدام را ندارد. اين حكم كه مطهّر غسل است، در اشياء طاهره‏اى كه متنجّس شده‏اند به متنجّس، از اين حكم ثانى رفعيت مى‏شود. رفعيت مى‏شود در بدن الحيوان، پس ملتزم مى‏شويم كه بدن الحيوان نجس ولكن لا يحتاج فى التّطهير الى الغسل. بلكه به واسطه آن روايات و سيره تطهيرش به زوال العين است. اين غايت فرمايشى است كه تقريب فرموده‏اند. عرض كردم اگر اين دو تا حكم، حكم عرضى بودند يك روايتى ذكر مى‏كرد كه ما يصيب النّجس يتنجّس. و فى تطهير المتنجّس يلزم الغسل، يعتبر الغسل. اين دو تا حكم اگر عرضى بودند، مترتّب بر همديگر نبودند، مدلول التزامى نبود، دو تا حكم بود در روايتى وارد شده بود، خوب يك موردى مراد نيست. تخصيص دارد. خوب آن ديگرى را اخذ مى‏كنيم به عمومش. ولكن در ما نحن فيه آنى كه ابتداعاً ذكر شده است، او فقط يك حكم است و آن اين است كه ما يصيب الماء، مائى كه...فيه الفاره. ما يصيب بايد شسته بشود. اين بايد، بايد وضعى است. يعنى اگر بخواهيد پاك بشود بايد شسته بشود. مثل اينكه از امام (ع) سؤال مى‏كند بر اينكه به ثوب من بول اصابت كرد فرمود، اغسله مرّتين،
اين امر، امر ارشادى است. يعنى اگر مى‏خواهى پاك بشود بايد دو دفعه بشورى. اين جا هم همين جور است. يغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء و يغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء، معنايش اين است كه هر چيزى كه خورده است به او، معتبر است او دو دفعه شسته بشود. هر چيزى كه اين آب به او خورده است، بايد او شسته بشود. از اين بايد ما مى‏فهميم كه آنى كه اصابه الماء نجس شده است. نجاستش را استفاده مى‏كنيم. و الاّ اگر نجس نباشد كه غسل امر به او نمى‏شود. اين تنجّس اين معنا كه پس آن اشياء، متنجّس شده‏اند، اين مدلول التزامى امر به غسل است. از امر به غسل كشف مى‏كنيم. چون كه احتمال ندارد وجوبش، وجوب نفسى باشد، كشف مى‏كنيم كه پس آن اشياء نجس شده‏اند و منهنا ذكرنا به اين روايت نمى‏شود استدلال كرد كه مايعات نجس مى‏شود. اين آب نجس در مايعات افتاد. چرا؟ يا توى آب قليل افتاد. اين آب نجس يك قطره از او يا بيشتر به آب قليل طاهر افتاد از اين روايت استفاده نمى‏شود كه مايعات و ماء قليل نجس مى‏شود. از اين موثقه استفاده نمى‏شود. چرا؟ چون كه آن جاهايى كه امر به غسل هست، آن جاها ما كشف مى‏كنيم كه پس متنجّس هست، نجس شده است آن شى‏ء. در آب قليل و مايعات كه آنها قابل غسل نيستند، كشف تنجّس در آنها هم نمى‏شود. آن كلام را اين جا اعاده مى‏كنيم. مى‏گوييم ما فهميديم از خارج كه بدن حيوان لا يعتبر فيه الغسل. در او غسل معتبر نيست. اين را فهميديم. اين كه مى‏گويد و يغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء الاّ بدن حيوان. اين استثنا دارد. اين را فهميديم كه اين يغسل كه يعتبر الغسل، اين استثنا دارد. خوب اين استثنا اگر متّصل بود از اوّل و يغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء الاّ بدن الحيوان. بدن حيوان را مگر ما دليل پيدا مى‏كرديم كه نجس شده است؟ از كجا پيدا كنيم دليل؟ اين از مدلول التزامى امر به غسل استفاده شده است كه او نجس شده است. چون كه غسل وجوب نفسى ندارد. وقتى كه اين امر برداشته شد در آن بدن الحيوان، ديگر ما كاشف نداريم از تنجّس او. بله، احتمال مى‏دهيم متنجّس بشود. نمى‏گوييم نفى مى‏شود. اين روايت به نفى و اثبات دلالتى ندارد. فقط دلالت دارد به اثبات در موردى كه امر به غسل است. بعد از اينكه اگر استثنا متّصل بود الاّ بدن الحيوان ما چه جور كشف نمى‏كرديم كه اين متنجّس شده است بدن حيوان، كشف نمى‏كرديم، الان هم كه مخصّص منفصل وارد شده است، مخصّص منفصل امر به غسل است. مخصّص منفصل وقتى كه آمد، مى‏گويد اين امر به غسلى كه گفته شده بود، جمع عرفى است آخر. چون كه تخصيص است. اين امر به غسل در بدن حيوان مراد نبود. وقتى كه مخصّص اين را گفت، ما از كجا كشف كنيم كه بدن حيوان نجس است؟ بدان جهت گفتيم كه بعد از تخصيص اين موثقه دلالت نمى‏كند. بله، اگر يك روايتى داشتيم كه ازالة العين من بدن الحيوان مطهرٌ مثل اينكه داشتيم ما جفّفة الشّمس و هو طاهر يعنى الشّمس مطهّرٌ. از خود آن دليل كشف مى‏شد كه اين نجس است. چون كه مى‏گويد زوال العين من بدن الحيوان مطهّرٌ، اذا زالت العين من بدن الحيوان طهر، دلالت مى‏كرد كه قبلاً نجس بود. مثل آن شمس. ما كه دليل اين جورى نداريم. كما اينكه بيّنا.
دليل ما عبارت از اين بود امام (ع) فرمود كه آن چيزى كه هست در روايات متعدده، امر كرد به اكل سعر حرّه و ترغيب كرد در سعر حرّه چون كه مى‏دانيم بر اينكه حرّه لا محال دهانش خورده است به جيفه‏اى، به آن طيرى كه او را كشته است، يا به فاره‏اى، و احتمال اينكه دهانش را شسته است ولو من حيث لا يشرب اين هم احتمالش نيست، مى‏فهميم كه در اين جا غسل نمى‏خواهد. غسل كه نمى‏خواهد و هكذا روايتى كه در ورود فاره به دهن و اخراجش از دهن حيّاً وارد است. فاره خودش را نشسته است. مى‏فهميم بر اينكه در تطهير فارّه، حرّه، و كذا ساير الحيوان خصوصيتى ندارد. و مقتضاى سيره غسل معتبر نيست. حيوان شسته نمى‏شود. پس ويغسل كلّ ما اصابه الاّ بدن الحيوان. اين است. مراد اين است. بعد از اينكه اين شد اين بدن حيوان نجس مى‏شود، زوال العين مطهّره، يا فقط نجس العين است دلالتى ندارد. مقتضاى اصالت الطّهاره اين است كه بدن حيوان نجس نمى‏شود. چون كه شك مى‏كنيم آيا در شريعت مقدّسه بدن الحيوان محكوم به نجاست است در آن صورتى كه عين نجس با او هست، عين نجس كه نجس است. او را دليل‏
داريم كه الازرة نجسةٌ. كلام اين است كه آن موضع الازره هم نجس است يا نيست، كلّ شى‏ءٍ طاهر مى‏گويد كه نه، پاك است. و ثمره عملى هم دارد كه پاك بشود و زوال العين مطهّر نشود. از اوّل پاك بشود يا مطهّر بشود، ثمره عملى هم دارد كلّ شى‏ءٍ لك حلال مقتضاى اين مى‏شود. كلّ شى‏ءٍ طاهر مقتضايش اين مى‏شود.
بدان جهت ديگر تكلّم در اين ما بنائمان بر اين است كه بدن الحيوانات، اينها لا يتنجّس. تنجّس فقط در بدن الانسان است. آن هم در بدن الانسان در ظاهر بدن الانسان.
سؤال؟ نه. هيچ چيز نيست. يك روايتش را خواندم. از امام (ع) كه سؤال شده است عن الثوب يصيبه البول يا عن البدن يصيبه البول، امام فرموده است اغسله. صبّ عليه الماء مرتين، اغسله مرّتين. منتهى چون كه ما قرينه قطعيه داريم كه اين امر به غسل واجب نفسى نيست در شريعت مقدّسه. از اين كشف مى‏كنيم كه اين امر به غسل به جهت تنجّس البدن است كه بدن را مى‏گويد بشور. اگر مى‏گفت بول را بشور دلالت بر تنجّس نمى‏كرد. و منهنا ذكرنا اين امر به غسل در عرق جنب از حرام هم هست. عن الثّوب يصيبه العرق. آن جا هم هست امر به غسل شده است. گفتيم آن جا استفاده تنجّس نمى‏شود. چرا؟ چون كه گفته است ان اصاب ثوبك من العرق شى‏ءٌ يعنى عرق جنب و عرق جلّا، عرق حيوان جلّا، فغسله يعنى عرق را بشور. بدان جهت گفتيم كه از اين امر به غسل نجاست استفاده نمى‏شود. چون كه مى‏گويد عرق را بشور. از اين فقط مانعيت لصلاة استفاده مى‏شود.
و امّا جاهايى كه نمى‏گويد آن شى‏ء را بشور. مى‏گويد آن موضعى كه اين شى‏ء آن جا اصابت كرده است، ثوب را بشور، بدن را بشور، فراش را بشور، تخته را بشور، از اين استفاده مى‏شود كه اين متنجّس شده است. چه جور استفاده مى‏شود؟ چون كه اين امر به غسل كه مى‏گويد اين ثوبى كه به او دم اصابت كرد يا ازره اصابت كرد بشور، يعنى ثوب را بشور. اطلاق دارد. هم آن صورتى كه ازره زايل بشود و هم آن صورتى كه ازره زايل نشود. پس وقتى كه ازره زايل شد، شستن اين لازم بوده باشد، اين معناى تنجّس است. تنجّس را از اينها استفاده كرديم ما. و الاّ قلّ موردى مثل آن كلبى كه رجسٌ النّجس در روايتى ذكر بشود كه نجس است. روى اين حسابى كه هست، ما در اين موثقه عمّار هم از امر به غسل استفاده تنجّس كرده بوديم، خوب آن جايى كه امر به غسل ثابت است اين امرى كه در ساير موارد هست، استفاده تنجّس مى‏كنيم. وقتى كه تخصيص خورد ديگر استفاده نمى‏شود.
و امّا بواطن الانسان. درست توجّه كنيد. مسأله، مسأله محلّ ابتلا است. خودش هم مى‏دانيد كه چه قدر ابتلا به او است. مشهور و معروف اين است ، نسبت داده شده است به مشهور كه بواطن انسانى كه هست، مثل بدن الحيوان است. آن بواطن تتنجّس، ولكن ازالت العينى كه شد، آن وقت پاك مى‏شود بواطن. مراد از بواطن آن ما فوق الحلق است يعنى كف دهان، ريق، اطراف دهان، يا آن سقب العضنين، آن سقبى كه در انفعه است و آن سقبى كه در بدن انسان است، آنها را مى‏گويند بواطن. متنجّس مى‏شود. امّا داخل معده نجس مى‏شود، زوال العين او را پاك مى‏كند او نيست. مراد از بواطن حلق و ما الفوق و منافذى كه در بدن هست، اينها مراد است. اينها نجس مى‏شوند ولكن زوال العين مطهّرش است. اين يك قول است.
قول ديگر در مسأله همان قولى بود كه در حيوانات ما اختيار كرديم. اصلاً بواطن لا تتنجّس. بواطن نجس نمى‏شود. اگر به باطن نجاست خارجيه وارد بشود، فقط آن نجاست خارجيه نجس است. و امّا در باطن نجاست داخليه بوده باشد، او هم دليل بر نجاست ندارد. مرحوم سيّد در عروه اين جور مى‏گويد. مى‏گويد كه آيا بواطن هم مثل بدن الحيوان نجس مى‏شوند و ازاله عين شد، پاك مى‏شود. يا اصلاً بواطن نجس نمى‏شود، يك ثمره‏اى ذكر مى‏كند. مى‏گويد: ثمره اين نزاع، ثمره وجهين ظاهر مى‏شود. در جايى كه از بن دندان انسان خون خارج بشود كه دهان خون دارد. كه خون از بن دندان است. در اين صورت مردى، يا زنى يا هر كسى اسبعش را داخل فمش بكند كه به ريقش بخورد، به آن آب دهان.
اگر گفتيم بواطن نجس مى‏شوند و ازالة العين مطهّر است، اين اسبع نجس مى‏شود. چرا؟ چون كه هنوز خون در بن دندان هست. پس ريقى كه در دهان هست، نجس است و دست هم كه خورده است به آن ريق نجس شده است. به خلاف اينكه گفتيم نه، بواطن نجس نمى‏شود. فقط آن چيزى كه هست، خون نجس است. ريق پاك است. بدان جهت اگر دستش را برد به دهان و خارج كرد ولو تَر هم خارج شده است، اين پاك است. اشكالى ندارد. چون كه بواطن نجس نمى‏شوند. بعد مى‏فرمايد بله، اگر دست را برد انگشت را به خود خون زد نه به آب دهان، آن بن دندان كه خون است به او زد و اين دست خارج شد، اين دست نجس مى‏شود. اين را كه مى‏گويد پشيمان مى‏شود. مى‏گويد الاّ ان يقال كه ملاقات در باطن موجب تنجّس نيست. اين را كه برد به خون زد اين ملاقات در باطن شد. اين موجب تنجّس نيست. ملاقات بايد در ظاهر بشود. الاّ اذا خرج متلوّساً. اگر اين انگشت را بيرون كرد خون نداشت، نه، حكم به نجاستش نمى‏شود. چون كه ملاقات در باطن شده است و امّا اگر اين انگشت را خارج كرد متلوّس به خون خارج شد، بله نجس است. چون كه دم خارجى ملاقات دارد با جسم خارجى در خارج. ملاقات حدوثش آن جا شده است و لكن الان هم همان ملاقات است. همان موجب تنجّس است. حكم به نجاست مى‏شود. ما آن جا اين جور عرض مى‏كنيم كه آن خون نجاست داخلى است. نجاست خارجى نيست مادامى كه در دهان است. اين اصل آن خون دليل نداريم كه نجس است. اين خون كه در بن دندان است اصلاً دليل به نجاستش نداريم. آن خونى كه ما دليل داريم بر نجاستش، آن خون ظاهر است. آنى كه ظاهر مى‏شود. خون تا مادامى كه از بدن حى ظاهر نشده است، دليلى بر نجاست او نداريم. كما اينكه در بحث دم گذشت. خون در باطن، در دهان دليلى بر نجاستش نداريم. مثل خون است در داخل رگ. فرقى نمى‏كند. در ما نحن فيه بدان جهت اگر اين دستش را برد و به همان خون گذاشت، اين نه اين كه ملاقات در باطن شده است موجب نجاست نيست، اين به جهت اين كه اصلاً دليل بر نجاست آن خون نداريم كه اين دست پاك با او ملاقات كرده است. بله، اگر متلوّساً خارج شد، نجس مى‏شود. شاهد بر اين، اين است كه اين خون اگر خون خارجى بوده باشد، نجس خارجى بوده باشد مثل اينكه يك طعامى است كه متنجّس است و انسان آن طعام را جهلاً يا علماً يا عن عمدٍ مى‏خورد، وقتى كه علماً و عن عمدٍ مى‏خورد اين نجاست، نجاست خارجيه است. اين نجاست خارجيه وقتى كه رسيد به دهان، اين محلّ كلام است كه آيا اين نجاست خارجيه كه به باطن رسيد، اين موجب تنجّس باطن مى‏شود يا نمى‏شود. كلام در اين است. و امّا آن نجاست داخليه اصلاً نجاست او دليل ندارد. ما كه بحث مى‏كنيم در بواطن كه آيا بواطن نجس مى‏شوند يا نمى‏شوند، در دو مقام بايد بحث كنيم.
مقام اوّل اين است كه نجاست، نجاست خارجيه بشود كه نجاست خارجيه به باطن برسد. اين ثمره نزاع دارد. انسان آن طعام نجس را كه مى‏خورد. دستش را در دهانش كرد در حين خوردن هنوز كه طعام از دهان نگذشته است و دهان پاك است و نجس نشده است از آن طعام متنجّس. دستش را زد فرض كنيد به آن ريقش، اگر گفتيم بواطن به نجاست خارجيه نجس مى‏شوند و زوال العين مطهّر است، اين دستش نجس است. ولو اين دست موقع بيرون آمدن خشكيد باز نجس است. چرا؟ چون كه ملاقات كرده است با نجس. شى‏ء خارجى ملاقات با نجس كرده است خوب، محكوم به نجاست مى‏شود.
و امّا اگر گفتيم نه، بواطن نجس نمى‏شوند. انگشتش را در دهانش بگذارد و تَر هم خارج بشود، پاك است. چرا؟ چون كه بواطن نجس نمى‏شوند. اين جا است كه بعضى‏ها گفته‏اند بواطنى كه هست، بواطن نجس مى‏شود و زوال العين مطهّر است. و امّا بعضى گفته‏اند كه نه، دليل نداريم كه اين طعام نجس، دهان را نجس بكند. خودش نجس است. ولكن دهان را نجس نمى‏كند. و امّا آن نجاست داخليه كه خون است، او اصلاً دليل بر تنجّسش نيست. نمى‏گوييم كسى او را مى‏تواند بلع كند و بخورد. اكل دم حرام است. ولو آن دم، دم طاهر باشد. اكل دمى كه هست، اكل دم حرام است. ولو
دم طاهر باشد. انسان آن خونى كه از گوسفند دم متخلّف مى‏شود آنها را بعد در طشت جمع كند و بخورد. حرام است. حرّمت عليكم الدّم. طاهر باشد يا نجس. آنى كه مى‏گوييم در بن دندان آن خون نجاستش را مى‏گوييم كه نجاستش كه هست، دليلى به او نداريم. خوب كلام اين است كه اين نجاست خارجيه به باطن رسيد. باطن را نجس مى‏كند يا نمى‏كند. مى‏گويند الكلام، الكلام. همان موثقه عمّار. چون كه نجاست خارجيه بود. ديگر آن ماء متنجّس نجاست خارجيه است. اغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء اين معنايش اين است كه آن آب متنجّس را اگر خوردى بايد دهان را بشورى. چون كه اغسل ديگر. اگر آن آب متنجّس در چشم هم خورده است، بايد بشورى. اغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء. اگر با آن آب متنجّس استنشاق كرده‏اى، داخل انف را هم بايد بشورى. اغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء. اين دلالت مى‏كند باز به دو تا حكم.
يكى اين است كه اين هر چيزى كه آب متنجّس يا آب متنجّس خصوصيتى ندارد. هر چيز نجسى كه به شى‏ء طاهر خورد مع الرّطوبه كه مفروض در ماء متنجّس او است، او يتنجّس. و انّ مطهّره هو الغسل. مطهّرش هم غسل است. در بواطن از اين مطهّرش غسل است رفعيّت مى‏كنيم. ديگر اين جا روايت خاصّه و اينها ندارد. خود در بواطن منصوص است كه بواطن لا تغسل. بواطنى كه هست غسل نمى‏شود. آن نص چيست كه خدمت شما عرض كنم آن نص را. يكى از اين روايات موثقه عمّار ثاباتى است در جلد 2، در باب 24، از ابواب النّجاسات، روايت 5 است. عن احمد ابن ادريس عن محمد ابن احمد عن احمد ابن حسن ابن على ابن فضّال عن عمر ابن سعيد عن مصدّق ابن صدقه عن عمّار ثاباتى. قال، سئل ابو عبد الله (ع) ان رجلٍ يسيل من انفه الدّم، از بينى‏اش خون مى‏آيد.ان رجلٍ يسيل من انفه الدّم هل عليه ان يغسل باطنه جوف الامر؟ بشورد يا نشورد؟ قال، انّما عليه ان يغسل ما ظهر منه. آنى كه ظاهر است او را بشورد. اين را مى‏دانيد كه اگر اين روايت بود، اين به درد ما نمى‏خورد در اين بحث. چرا؟ براى اينكه اين در نجاست داخليه است. كه ان الرّجل كه است يسيل من انفه الدّم. داخل انفه به واسطه دم داخلى نجس شده است. كلام ما در اصابت نجاست خارجى است. اين روايت دليل نمى‏شد.
امّا روايت دوّمى به نظر ما دليل است. روايت دوّمى چيست؟ آن روايت، روايت 7 است در اين باب. و باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب عن العباس ابن معروف عن القاسم ابن عروه عن ابن بكير عن زراره عن ابى جعفرٍ (ع) ليس المزمزة و الاستنشاق فريضةٌ. مزمزه و استنشاق فريضه نيست. و لا سنّتٌ. سنّت هم نيست. نه خدا واجب كرده است و نه رسول الله. سنّت معنايش اين است. انّما عليك ان تغسل ما ظهر اين است...بر گردن تو است، او را كه ظاهر است او را بشورى. اين اختصاص به باب وضو ندارد. ولو انسان استنشاق بكند يا مزمزه بكند براى شستن خود دهان نه، اينها نه واجب است و نه فريضه. او را هم مى‏گيرد. مختص به باب وضو نيست. و انّما عليك ان تغسل ما ظهر چه باب وضو باشد و چه غير باب وضو. و الشّاهد على هذا كه اين روايت اطلاق دارد صاحب وسائل اين را عنوان كرده است در باب اينكه انّما يجب غسل ظاهر البدن من النّجاسه دون البواطن. در باب وضو ذكر نكرده است فقط. در ما نحن فيه ذكر كرده است. چون كه روايت اطلاق دارد. آن غسل ظواهر مى‏شود. اين نجاست خارجيه را هم مى‏گيرد.
سؤال؟ و انّما عليك ان تغسل ما ظهر اين است...تو بايد بشورى آن عضوى را كه ظاهر بوده باشد.
سؤال؟ غسل بينى محلّ كلام است. مى‏گويد داخل بينى را نشور. آنى را كه از بدن ظاهر است، او بايد شسته بشود. اين مؤيد است به دو تا روايت ديگرى از نجاست خارجيه.
آن دو تا روايت ولو من حيث السّند تمام نيستند. در باب 39، از ابواب النّجاسات، روايت اوّلى محمد ابن الحسن باسناده عن سعد ابن عبد الله عن احمد ابن محمد عن العباس ابن معروف و عبد الله ابن...عن سفّان ابن يحيى عن اسحاق ابن عمّار، همه درست است. روايت اوّلى است در باب 39. فقط اين اسحاق نقل مى‏كند عن عبد الحميد ابن‏
اب الدّيلم، اين عبد الحميد ابن اب الدّيلم پسر عمّ معلّب ابن خنيث است رضوان الله عليه. و لكن اين عبد الحميد ابن اب الدّيلم كه پسر عمّ او است توثيق ندارد. از آن معاريف هم نيست. قال، قلت لابى عبد الله (ع) رجلٍ يشرب الخمر كسى خمر مى‏خورد و يبزق بعد آب دهانش را مى‏اندازد فاصابه ثوبى من بزاقه. خمر خورده است. خمر نجاست خارجيه است. رفته است به داخل و اين هم بزاقش را انداخته است بيرون شارب الخمر، و اصابه ثوبى من بزاقه از بزاقش خورده است. قال، ليس عليه شى‏ءٌ چيزى برايش نيست. اگر سند تمام بود، دلالتش تمام بود. داخل الحلق لا يغسل من النّجاسات. فقط چون كه روايات من حيث السّند همين جور است، بدان جهت اين مؤيّد مى‏شود ما تقدّم را.
روايت دوّمى در همين باب همين جور است. روايت حسن ابن موسى الحنّات است كه آن حسن ابن موسى الحنّات هم التماس دعا است. توثيق ندارد. و عنه يعنى از محمد ابن الحسن عن محمد ابن على ابن محبوب يعنى محمد ابن حسن باسناده عن سعد ابن عبد الله عن محمد ابن الحسين، حسين همان اشعرى است عن ايّوب ابن نوح از اجلّا است. سفّان ابن يحيى، حمّاد ابن عثمان اجلّا هستند عن الحسن ابن موسى الحنّات، قال، سألت ابا عبد الله (ع) ان الرّجل يشرب الخمر خمر مى‏خورد. ثمّ يمجّه من فيه بعد او را از دهانش مى‏اندازد. فيصيب ثوبى فقال لا بعث. اين روايت را ذكر كرده‏اند، حمل كرده‏اند كه فيمجّه معنايش اين است كه دفع مى‏كند يعنى آب دهانش را دفع مى‏كند. به اين معنا حمل كرده‏اند. ولكن ظاهر روايت اين است كه خود فم را مى‏اندازد. اين از رواياتى است كه دلالت مى‏كند بر طهارت خمر كه سابقاً در بحث نجاست خمر گفتيم. اين روايات حمل بر تقيه مى‏شود. حيثٌ كه طهارت مذهب جماعت يا جلّ آنها بود. مذهب آنها بود. يا خود امام (ع) در روايات خمر گفت، آن رواياتى كه نجاست را مى‏گويد، او را بگير. اگر يادتان بوده باشد. حكومت از خود امام (ع) بود كه فرمود، آن قول زراره‏اى كه حكايت از نجاست مى‏كند او را بايد بگيرى. سابقاً بحثش گذشت كه تقديم روايات نجاست الخمر لتحكيم خود امام (ع) بود بين الرّوايات. على هذا الاساس اين روايتى كه دلالت بر طهارت مى‏كند بايد طرح بشود. آن روايت اوّلى مؤيّد مى‏شود. نتيجه اين مى‏شود بر اينكه آنى كه داخل فم است و بواطن است، اينها شسته نمى‏شود در تطهير، علاوه بر اينكه سيره هم مى‏شود. سيره متشرّعه ادّعا كرد كسى داخل دهان را نمى‏شورد. كه وقتى كه خون را انداخت، بله لبهايش را مى‏شورد. امّا داخل دهان را نمى‏شورد. داخل دهان احتياج به غسل ندارد. انّما الكلام اين است كه نجس مى‏شود يا نجس نمى‏شود. خوب مى‏گوييم كه دليل شما اين بود و يغسل كلّ ما اصابه ذالك الماء اين تخصيص خورد الاّ البواطن من بدن الانسان. مخصّصش را هم ذكر كرديم. مثل آن جا نيست كه روايات خاصّه بود. اين جا اين بود كه الاّ البواطن من بدن الانسان. بواطن از بدن انسان شسته نمى‏شود. خوب نجاست بواطن را از كجا كشف كنيم؟ بدان جهت نه راه كشف نداريم. حكم به اصالت الطّهاره مى‏شود.
بدان جهت در آن مواردى كه بواطن به آنها نجاست خارجيه برسد، ما قائل به تنجّس نيستيم. فرضاً از اينكه به بواطن نجس داخلى برسد كه آن جا اصلاً به نجاست داخليه به نجس بودنش دليل نداريم. آن جا به طريق اولى نجس نمى‏شود. اين را بدانيد. ما كه نجس ندانستيم، اين ابرعه را كه، سوزنى را كه به رگ انسان مى‏كنند و به خون مى‏رسد، ابرعه كه داخل شد مى‏گوييم اين ابرعه پاك است. نجس نشده است. به خون اصابت كرد آخر. اين را به جهت اين مى‏گويند كه ملاقات در باطن موجب تنجّس نمى‏شوند. چون كه ابرعه آلوده خارج نشده است. آلوده اگر خارج بشود ملاقات در خارج مى‏شود. چون كه در باطن ملاقات كرده است، دليل بر نجاست نداريم. آن جاها ما مى‏گوييم عدم تنجّس نه از جهت اين است كه دليل بر منجّسيت ملاقات در باطن نداريم. دليل نداريم بر اينكه اصلاً آن خون در رگ نجس است. مادامى كه بارز نشده است خون و بيرون نيامده است، دليل بر نجاستش نيست و منهنا گفتيم كه اگر انسان دو تا نجس را، يك شى‏ء طاهر و يك شى‏ء نجس را در آن باطن ملاقات بدهد مثل اينكه يك كاسه اوّل شراب خورد و
بعد هم يك سكّه آزادى را قاچاق بود بلع كرد كه بعد در مى‏آورد. اين سكّه وقتى كه در آمد نجس است. چرا؟ چون كه ملاقات با نجس كرده است. ولو در باطن كرده است عيبى ندارد. ما يصيب الخمر فغسله مى‏گيرد. اين ما يصيب كه ندارد كجا اصابت كند. اين باطن ملاقات در باطن نيست مطلب، آن جا كه قائل به تنجّس نيستيم چون كه دم در باطن، بول در باطن، منى در باطن، مادامى كه در باطن هستند دليل بر نجاست آنها نداريم. بدان جهت انسان دو شى‏ء خارجى، يكى طاهر و يكى نجس در جوف با هم ملاقات بكنند، گفتيم نجس مى‏شوند. اين از ناحيه ملاقات نيست. اين از ناحيه اين است كه دم همين جور است. و الحمد الله ربّ العالمين.