جلسه 421

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 421 آ
نام استاد:آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم در كلام صاحب العروه كه استبراء را از مطهرات ذكر مى‏فرمايد به دو جهت تعرض شده است. جهت اولى اين است كه حيوان جلال ما هو. كه جلال بر حيوان عارض مى‏شود. فرمود جلال در حيوان مأكول اللحم كه حيوانى كه به حسب ادله محكوم بود لحمش به حليت آن حيوان مأكول اللحم احتياط پيدا بكند كه تغذى بكند به ازرة الانسان. عرض كرديم مراد از تغذى به ازرة الانسان، تغذى انحصار تغذى به او است عرفا. كه غذاى اين حيوان عرفا منحصر است به ازرة الانسان. والاّ اگر حيوان... مى‏كند براى غذايش ازره و غير الازره را كه از اينها تعبير مى‏كنند فقها به خلط. او موجب جلل نمى‏شود. او از خود روايات استفاده مى‏شود. اين كه گفتيم معناى جلل اين است و مراد از جلل اين است اين مراد اينجور نبود كه معناى جلل واضح بود براى ما و آن معناى واضح هم اين است. بلكه قدر متيقن از معناى جلل، جللة الحيوان، قدر متين از جلل فى الحيوان به ضميمه روايات كه منحصر نيست جلل به بقره يا حيوان ديگر به ضميمه روايات اينجور شد قدر متيقنش كه حيوان مأكول اللحم اعتياد پيدا كند، معتاد بشود به تغذى به ازرة الانسان خاصه. چونكه در ذيل اين قدر متيقن مقتضاى اطلاقات حل لحم الغنم و بهيمة الانعام مقتضايش حليت است. چونكه علم به حجت بر تقييد و تخصيص آن ادله نداريم. آن مقدارى كه ثابت است و قدر متيقن است از صحيحه هشام يا صحيحه حبص بخترى آن قدر متيقن اين حيوان است كه اعتياد پيدا كند به اين تغذى.
اين در ناحيه حدوث الجلل فى الحيوان كانّ متسالم عليه است بين الاصحاب كه نصى نيست. سؤال؟ يا الله. عرض مى‏كنم بر اينكه عنوان جلل صدقش معلوم نيست. در جايى كه حيوان مغذى بشود به ازرةالكلب آن حيوان جلل پيدا مى‏كند جلال مى‏شود اين معنا محرز نيست بر ما. چونكه محرز نيست از اطلاق ادله حل و غنم يا ابل كه اذا نحل، حلال مى‏شود اكلش از آنها نمى‏توانيم رفعيت كنيم. پس على هذا الاساسى كه هست اين كلام متفق عليه ما بين الكل است. كه در ناحيه حدوث الجلل تهديدى وارد نشده است كه حيوان مثلا يك روز، دو روز، سه روز، ده روى، سه ماه عادتش اين بود كه تغذى كند، يعنى ازره را خورد او مى‏شود جلل. اعتياد مى‏شود به او. در ناحيه اينكه اعتياد به چه چيز حاصل مى‏شود در حيوان؟ نصى وارد نيست. و آنى كه بعضى‏ها در ما نحن فيه گفته‏اند حيوان اگر تغذى پيدا كند به ازرة الانسان يك شبانه روز، او حيوان جلال مى‏شود. يا بعضى‏ها گفته‏اند آن حيوانى كه... به اين تغذى به نجاست الانسان اين جلال مى‏شود اين در حقيقت قياس به باب الرضا است. در باب رضا به محرم كه يحرم من الرضا ما يحرم من النصب در حدوث الرضا تهديد وارد شده است. يأكل به ذالك التهديد به باب الرضا. اينجا را به آنجا بردن همان كلمه قياس گفته مى‏شود اسمش. اسمش همان قياس است چيز ديگرى نيست. بدان جهت است ملاك اين است كه بگويند اين حيوان عرفا معتاد است به اكل الازره. به اكل الازرة الخاصه. نه اينكه خلط، هر چه جلوش آمد بعله، او را نوك مى‏زند و مى‏خورد اين مرغ. چه اعم از اينكه ازره خشك باشد يا علف خشك باشد. گندم باشد، نان خشك بوده باشد. همين مرغهايى كه در دهات ويلا مى‏گردند در خارج خانه‏ها كارشان است ديگر. آن نيست.
به حيث اينكه لا... الاّ الازره. علف را كه ديد يا چيز ديگر را كه ديد رد مى‏شود. به آنجا كه رسيد مى‏ايستد لا يلتقد الى‏
الازره. عادتا و نوعا اينجور است. اين معنا اگر حيوان به اين عرفا عادت بگيرد كه اين حيوان بگويند معتاد بر اين است اين مى‏شود جلال. بدان جهت اشتداد عظم حاصل بشود نبات اللحم حاصل بشود يا يك مرغ پير، پيرى است روز به روز لاغر مى‏شود. استخوان‏هايش هم ضعيف مى‏شود. مى‏شود وقتى كه اينجور شد، كه مرغ پير اينجور است كه هر چيز را مى‏گذرد سر آن ازره مى‏ايستد مى‏گويند كه معتاد است. جلال است. يا فرض كنيد يك شبانه روز مرغ چيزى پيدا نكرد الاّ فلان زهرمار را او را تغذى كرد اين را معتاد نمى‏گويند. آن وقتى به حيوان جلال مى‏گويند كه معتاد اعتياد پيدا كند مثل اعتياد به ترياك و امثال ذالك كه در انسان است. به يك دفعه كشيدن يا دو روز كشيدن اين را نمى‏گويند اعتياد. اما جايى است كه نباشد مى‏رود دنبالش پيدا بكند كه هر جور باشد اين اعتياد است. على هذا الاساس اگر احراز شد كه حيوان اين اعتياد را پيدا كرده است فهو جلال، احكام جلال بار مى‏شود. و اگر شك شد بر اينكه اين شبهه، شبهه مصداقيه است كه اعتياد پيدا كرده است يا نكرده است، چونكه ملاك اعتياد عرفى شد. اعتياد عرفى پيدا كرده است يا نكرده است؟ استسحاب مى‏گويد كه نه جلال نيست. چونكه سابقا كه جلال نبود، حادث شده است. نمى‏دانيم به شبهه خارجيه جلال حادث شده است و جلل در او حادث شده است؟ استسحاب مى‏گويد نه، لا تنقذ اليقين بالشك. سابقا كه جلال نبود الان هم جلال نيست. آن غنمى كه جلال نيست، آن مرغى كه جلال نيست او موضوع حليت است. چونكه فقط جلال خارج شد. وقتى كه به استسحاب احراز كرديم كه اين جلال نيست، مرغ بودنش بالوجدان است و سلب جلال از او بالاصل است موضوع حليت از او اثبات مى‏شود. در شبهه مفهوميه است كه ما تمسك به اطلاقات عمومات مى‏كرديم به استسحاب احتياج نداشتيم. اما در شبهات مصداقيه جلال كه فرض ما اين است، در اين شبهات رجوع به استسحاب مى‏شود. كما اينكه اگر حيوان جورى است، موقعى كه رها هست به قولى كه در روايات هم هست، در روايات سؤال شده است، مرغى كه رها است يا غير مرغ التقاط مى‏كند ازره و غير ازره را كه گفتيم جلال نيست بدان جهت هر وقت حيوان از آن عادتش خارج شد كه الان وقتى كه ول بكنيم نه، دنبال ازره برنمى‏گردد، هر چيزى جلوش آمد مى‏خورد. ازرة او غير ازرة. اين جلل رفته است عرفا. اين اعتياد آنى كه در اول اگر بود جلل حساب نمى‏شد در اول اين اعتياد به خلط كه مخلوط مى‏خورد. چه جور او در اول بود جلل حساب نمى‏شد. كسى هم شك كرد مقتضاى اطلاقات عمومات هم همان بود كه او جلل نيست. چونكه محرز نيست جلل بودن لااقل. در انتها هم همين جور است. در انتها هم اگر حيوان بعد كونه جلال به اين نحو شد كه يلتقط ازره و نحوها مى‏گوييم محكوم به حليت است. چرا؟ براى اينكه عنوان جلل رفته است از اعتياد از او رفته است و اكل بتغذى بالازرة خاصه و اگر هم شك بكنيم باز مطلقات روايات خاصه همين جور است. چونكه شبهه، شبهه مفهومى است. اگر كسى شبهه هم بكند كه نمى‏دانم به اين التقات به نحو الخلط جلل صدق مى‏كند يا نمى‏كند؟ نمى‏كند به مقتض الروايات، اگر كسى خيلى خدشه كرد كه اين روايات من حيث السند درست نيست نه، بعضى‏ها آن كه خوانديم درست بود. اگر همين جور هم قطع نظر از روايات شد لااقل شك مى‏شود در اينكه اين جلل هست يا جلل نيست. كه عنوان جلل صدق مى‏كند به اين خلط يا نمى‏كند. تمسك به مطلقات مى‏شود. قدر متيقن از تقيد مطلقات الحل و عمومات الحل، همان اعتياد است بالتغذى بالازرة الانسان خاصه منتهى غالبا و نوعا. عادتا و اتفاقا يك جا يك چيزى را هم برداشت و خورد او منافات با اين ندارد.
سؤال؟ روايتى... عرض مى‏كنم آنى كه شما شنيده‏ايد يك خطاب مطلقى بيايد مثل اكلم العالم كه خطاب مطلق است. بگوييم كه مراد از اين اكلم العالم اعلم العلما است كه يك نفر بيشتر نمى‏شود او است. اين نمى‏شود قبيح است. براى اينكه اگر كسى مرادش اين بود مى‏گفت كه از اول مى‏گفت اعلم الناس، اكرم افضل الناس و اعلمهم ديگر نمى‏گفت اكرم العالم بعد هى قيد مى‏زد يا تخصيص مى‏زد كه يك نفر بماند در آن. او قبيح است. و اما دو مطلب قبيح نيست. مطلب اول كه قبيح نيست و مربوط به ما نحن فيه هم نيست اين است كه مطلق هم فرد نادر را بگيرد هم غير فرد نادر را. اعلم من الكل بودن آن نادر است. آن اعلم يك نفر مى‏شود. فرد نادر است، اگر پيدا بشود خوب اكرم العالم هم او را مى‏گيرد هم آن يكى را. اين يك مطلب صحيح است. ديگرى هم اين است كه اگر روايتى متكفل حكم نادر بشود، او اشكالى ندارد در او. مثل اينكه وارد شده است بر اينكه الغنم موطوعة تحرق الشاط موطوعة تحرق. كى گوسفند را وطى مى‏كند؟ يك فرد نادرى هست. خود روايت در حكم فرد نادر است. اينجا هم بنا بر حرف ما صحيحه هشام در حكم بيان فرد نادر است. كه لاتأكل لحوم الجلالات و ان اصابك من عرقها شى‏ء فغلسه. خود اين روايت مثل روايات موطوعه در بيان حكم فرد نادر است. اين ديگر بر بيان فرد نادر لازم مى‏آيد معنا ندارد. اينها را بايد در فهم روايات اعمال بكند فقيه كه تشخيص بدهد كه چه جور است. على هذا الاساسى كه هست آن جلال من حيث الحدوث چه به شبهه مفهوميه، چه به شبهه مصداقيه حكمش واضح شد. بعد كلام در آن زوالش است. بعد از اينكه معتاد شد عرفا اعتياد دارد اين حيوان بالوجدان است. زوال اين به چه چيز مى‏شود كه از ازاله اين تعبير به استبراء الحيوان مى‏شود. ايشان در استبراء الحيوان اينجور مى‏گويد، مرحوم صاحب العروه. مى‏گويد استبراء الحيوان مراد از او اين است حيوان را منع بكنند از تغذى بالازره قيد ديگر را هم مى‏گويد و علف بدهند به حيوان به علف طاهر. چه بشود؟ اين حيوانات دو قسم است. يك قسمتشان چقدر تقييد بشوند و چه مقدار منع بشوند، چه مدتى منع بشوند؟ بعضى‏ها نص دارد كه شش حيوان منصوص است. سمك است و دجاجه است بطه است و شاط است و بقر است و ابل، ابل يعنى ناقه هم همين جور است. بقره هم مثل البقر است. اينها شش تا منصوص است. ولكن در غير شش تا نصى نيست.
ايشان اينجور مى‏فرمايد كه منع كنند و علف بدهند به علف طاهر، و احوط اين است كه در آن حيواناتى كه به استبرائشان مدت نص شده است كه شش حيوان است كه گفتيم در اينها علاوه بر عنوان زوال الجلل كه زوال الجلل اعتياد از حيوان مى‏رود آن مدت هم بايد تمام بشود. شما مى‏دانيد آن حيواناتى كه عادت كرده‏اند و جلال شده‏اند خروج از جلاليت اين است كه آن عادت برود از بين. بدان جهت در آن حيواناتى كه در استبراء آنها مدتى منصوصه نيست ملاك همان زوال الاحتياط است كه جلل برود. و اما در آن حيواناتى كه در استبراء آنها مدت منصوص است ما بين آن مدت و زوال العاده عموم خصوص من وجه مى‏شود. ربما حيوان، حيوانى است كه نه وقتى كه فرض بفرماييد دو روز يا بيشتر اين را منع كرده‏اند از اكل الازره چيزى ديگرى دادند خورد روز چهارم ول كنى عادتش ديگر رفته است منقضى شد، زايل شده است. مى‏خورد همه چيز را. يك وقت زوال العاده اعتياد قبل انقضاء اين مدت مى‏شود. يك وقت يك حيوانى است كه مرغ را سه روز نگه داشتيم گندم داديم، همين كه بعد از سه روز ول كرديم دويد سر او. چيزهاى ديگر را گذاشت ولكن اعتياد نرفته است ديگر. ربما هم در همان مدت منصوصه اعتياد مى‏رود. در آنجايى كه در مدت منصوصه اعتياد رفت فلا كلام، كلام در او نيست. آنجا جلل رفته است. و اما دو شقّ ديگرش مى‏ماند. آن شقّ ديگرش كه جلل رفته است ولكن مذى مدت نشده است. يا مذى مدت شده است، ولكن جلل نرفته است. ايشان اين را به يك عبارت بيان مى‏كند صاحب العروه. مى‏گويد احوط اين است با زوال عنوان جلل در آن حيواناتى كه در استبراء آنها مدت منصوصه هست بايد آن مدت منصوصه هم بگذرد. يعنى بايد هم عنوان جلل تمام بشود، احتياط و هم آنى است كه آن حدّ تمام بشود. اين فرمايش ايشان است. اين فرمايش ايشان دو جايش قابل تعرض است. يكى اين كه فرمود منع بكنند اين حيوانات را از تغذى به ازرة الانسان. چونكه ازاله به عادت اين مى‏شود، به منع كردن مى‏شود. و علف بدهند به علف طاهر. خوب اين به چه دليل؟ علف طاهر چرا بدهند؟ علف طاهر چرا بدهند يا صاحب العروه؟ يا غير صاحب العروه آنهايى كه ذكر كرده‏اند در اين مدت علف طاهر به او مى‏دهند، چرا علف طاهر بدهند. يونجه نجس است چونكه فرض كنيد كلب بول كرده است روى آن، آنجا مى‏خوابيد سگ روى اين يونجه‏ها يا روى اين علف‏ها مى‏خوابيد. خصوصا آن وقتى كه دسته كرده‏اند، علف خشك است و نگه داشته‏اند كلب مى‏رود روى آن مى‏خوابد. دهات همين جور است ديگر. آنجا هم همه چيز كرده است. بعله، آنها را مى‏آيد مى‏دهد به مرغ فرض بفرماييد، خرد مى‏كند مى‏ريزد براى مرغ. خوب چه اشكال دارد. ملاك اين بود كه از عادت اكل الازره بتغذى بالازرة الانسان خارج بشود. وقتى كه منع كرديم در مدت ولو اين علف را هم داديم خوب مطلب تمام شد.
بدان جهت ما نفهميده‏ايم كما كتبنا كه وجه اشتراط طهارت در علف چه بوده باشد؟ اين يك جهت. جهت ديگرى كه در ما نحن فيه ايشان متذكر مى‏شوند مى‏فرمايند كه احوط اين است كه امرين يعنى با زوال الجلل مذى مدت هم بشود. اين مذى مدت در رواياتى ذكر شده است كه بعضى آن رواياتى كه هست شايد خودش هم صاحب العروه متن اين روايت را مفتا به است و مفتابهش است. چونكه در عروه در رواياتى كه وارد شده است در ما نحن فيه روايات متعدده است. يكى از آن روايات، روايت مسمع است. روايت مسمع در جلد شانزده باب بيست و هشت از ابواب اطعمه محرمه، روايت، روايت دومى است. و ان عدة من اصحابنا، كلينى نقل مى‏كند و عن عدة من اصحابنا عن سهل ابن زياد كه سهل ابن زياد توثيقش ضعيف است. عن محمد ابن الحسن ابن شمنون. محمد ابن حسن ابن شمنون هم از همان ضعفا است. محمد ابن الحسن شمنون از ضعفا است، تضعيف شده است. او نقل مى‏كند عن عبد الله ابن عبد الرحمان اين عبد الله ابن عبد الرحمان هم يادتان بوده باشد. از آن محمد ابن الحسن شمنون اضعف است. از آن اضعف است و كذاب است كما ذكروا اين عبد الله ابن عبد الرحمن ابن اصم است. لقبش اصم است كه رواياتى دارد، رواياتش هم متعدد است. ولكن شخصى است كذاب، يك كتابى هم دارد، كتاب مزار است كه مى‏گويند در آنها هر چه خواسته است نوشته است. آن عبد الله ابن عبد الرحمان نقل مى‏كند عن مسمع اين مسمع كردين است. اين مسمع كردين خودش شخص ثقه است، شخص جليل القدرى است. روايت از سه جهت ضعف دارد. سهل ابن زياد. محمد ابن الحسن شمنون، عبد الله ابن عبد الرحمان اصعم، مسمع ابن عبد الملك كردين عيبى ندارد، آن شخص ثقه است. آنجا دارد عن ابى عبد الله عليه السلام قال امير المؤمنين عليه السلام، ان ناقة الجلاله لا يأكل لحمها و لا يشرب لبنها حتى تغذى اربعين يوما. حتى اينكه تغذى بكند يعنى به غير الازره. اربعين يوما. طاهر هم ندارد، علف طاهر. و البقرةُ جلال لا يأكل لحمها و لا يشرب لبنها حتى تغذى ثلاثين يوما. سه روز غير از ازرات تغذى كند. و البقرة جلال لا يأكل و لا يشرب لبنها حتى تغذى ثلاثين يوما و الشاط جلال لا يأكل لحمها و لا يشرب لبنها حتى تغذى عشرت ايام، شاط ده روز و البطة الجلال لا يأكل لحمها حتى ترابا خمسة ايام كه ازره نخورد و دجاجه ثلاثة ايام.
در مقابل اين روايت، روايت سكونى است كه ديروز گفتيم لا يقعد كه معتبر بوده باشد. چونكه روايت سكونى را ما معتبر مى‏دانيم. روايت اولى است محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن النوفلى عن السكونى عن ابى عبد الله عليه السلام جعفر ابن محمد عليه السلام. قال امير المؤمنين عليه السلام الدجاجة الجلال لا يأكل لحمها حتى تقيد ثلاثة ايام و البطة ايام خمسة ايام و شاط الجلال عشرة ايام به آن روايت مسمع يكى است اينها. و البقرة جلال عشرين يوما آنجا ثلاثين بود اينجا عشرين است. والناقة الجلال اربعين يوما با اينها موافق... فقط اختلاف روايتين در آن بقره است كه در روايت مسمع ثلاثين است مفتى به عروه، يعنى احتياطش. احتياطى كه مى‏كند در بقره الى ثلاثين يوما است در متن عروه. بدان جهت آن روايت مى‏دانيد كه سه تا ضعف بود در سندش. با اين نمى‏شود، روايت اعتبارى ندارد. روايت، روايت معتبره روايت سكونى است كه در سندش فقط نوفلى است. حسين ابن يزيد نوفلى است و قيد بينّا مرارا. حسين ابن يزيد نوفلى از معاريف است درباره‏اش قدحى نرسيده است و بدان جهت بر اينكه بر رواياتش عمل مى‏شود اكثر روايات سكونى، كه روايات سكونى الى ماشاء الله است. اكثرشان از حسين ابن يزيد نوفلى است. اكثرشان يعنى غالبش، بعضى از رواياتش از كسان ديگر است مثل عبد الله ابن مغيره، و غير ذلك. بدان جهت اين از معاريف است، اشخاص كثيره‏اى از او نقل حديث كرده‏اند. خودش هم، حسين ابن سعيد نوفلى، شيخ در فرموده است در عده‏اش اصحاب ما به روايات سكونى عمل مى‏كنند كه سكونى را توثيق كرده است، چونكه غالب روايات سكونى الا النادر، از حسين ابن يزيد نوفلى است، اين در حقيقت اين است كه به روايات حسين ابن سعيد نوفلى هم عمل كرده‏اند. چونكه سكونى رواياتش از اين شخص است، اگر اصحاب عمل كرده‏اند، به روايات حسين ابن سعيد نوفلى هم عمل كرده‏اند.
كلينى قدس الله نفسه الشريف در كافى از على ابن ابراهيم، از پدرش، پدر على ابن ابراهيم از حسين ابن يزيد نوفلى عن السكونى روايات كثيره‏اى دارد كه شايد كم است آن راوى كه اينقدر روايات از او نقل كند كلينى قدس الله نفسه الشريف در كافى.
بدان جهت در ما نحن فيه روايت من حيث السند معتبر است پيش ما. آنجا هم عشرين است، بدان جهت كلام واقع ميشود، اگر احتياط زايل نشد ولكن عشرين يوما گذشت، چكار بكنيم. يا احتياط زايل شد ولكن عشرين يوما نگذشت، كه در دو مورد تفكيك، در ما نحن فيه چكار بكنيم؟ همين است آنى كه ايشان فرموده است اگر اقوى نباشد احوط همان است. منتهى عشرين نه ثلاثين. و الوجه فى ذلك. امام عليه السلام در اين روايت سكونى و غير روايت سكونى كه علاج زواج الجدل را بيان مى‏فرمايد. كه زوال الجلل به اين ميشود كه حيوان به واسطه اين جلل از او مى‏رود. پس بدان جهت اگر اين مدت را از او منع كرديم بعد حيوان را ول كرديم، نمى‏دانيم جلل از او رفته يا نه، نه، مى‏گوئيم شارع گفته جلل رفته است، حلال است شرب لبنش. اگر بيست روز بقر را نگه داشتيم بعد ول كرديم و ذبح كرديم خورديم، حلال است. چرا؟ چونكه شارع گفته است كه جلل رفته است. به اين مدت شارع گفته جلل رفته است.
و اما در جايى كه جلل بالوجدان از بين نرفته باشد، اين روايات اين صورت را نمى‏گيرد. چونكه اين روايات علاج از بين بردن جلل است. و در صورتى كه جلل نرفته باشد بواسطه اين، در آنصورت مى‏گوئيم حكم باقيست چونكه عنوان باقيست. چونكه اين معنى در ما نحن فيه ظهور روايات در اين است و احتمال اين است كه موثقه معتبره سكونى و روايات مسمع و غيرذلك در مقام همين بوده باشد كه حيوان را وقتى كه حيوان نجاستخوار را كه جلال بود، وقتى كه اين مدت حبس كرديد بعد ذبح كرديد خورديد عيبى ندارد. يعنى در صورتى كه بعد از اين تقيد ذبح بشود يا نحر بشود خورده بشود مانعى ندارد. و اما اگر بعد ول بكنند اعتيادش حاصل بشود، اعتياد داشته باشد باقى مانده باشد، اصل روايات به اين صورت ناظر نيست. مؤيد بر اين روايت يونس است عن الرضا سلام الله عليه.
روايت پنجمى است در همين باب 28. و عن الحسين ابن محمد عن السيارى عن محمد ابن فضل، سند ولو ضعيف است بواسطه محمد ابن سيارى و محمد ابن فضل، ولكن مؤيد ذكر مى‏كنيم. عن يونس عن الرضا عليه السلام. فى السمك الجلال عنه فقال ينتظر به يوما و ليله. در سمك هم يوم و ليله است. قال سيارى ان هذا لا يكون الا بالبصره. آن محل كلام نيست. و قال فى الدجاجه و ثلاثة ايام و بط سبعة ايام و شاط اربعة عشر يوما و البقرة ثلاثين يوما و الابل اربعين يوما ثم تذبح. (سؤال) مى‏گويد در بصره ما ميشود، سمك همان ازره‏اى كه هست، ازره را التقاط مى‏كند مى‏خورد، اگر ازره شد مى‏خورد و الا چيز ديگر نميخورد. على هذا الاساس فرض بفرمائيد در ما نحن فيه بخاطر اين است كه بعد از اين اگر حيوان را كشتيد كه معلوم نيست اعتياد رفته يا نرفته است، خوردنش عيبى ندارد. بدان جهت صاحب جواهر هم فرموده اگر اين مدت بگذرد و معلوم بشود اعتياد باقيست اين مضى مدت فايده ندارد. ولو ايشان مضى مدت را حمل بر طريقت كرده است، اين طريق است بر زوال الاعاده، اگر معلوم بشود زوال عادت نشده طريق اعتبارى ندارد. ولكن ما مى‏گوئيم روايت منصرف است از اين معنى از آن صورتى كه بعد عادتش باقى بماند و به آن عادت ازره را بخورد. اگر بخواهيد كما اينكه بعضى‏ها فرموده‏اند بعيد نيست همينجور باشد. چه جور رواياتى كه در غسل ثوب من البول مرتين وارد شده است، يك ثوبى بود كه يكسال بود رويش بول مى‏كرد بچه يا غير بچه، كه آنوقتى كه عفونت تنها شده، ما اين را دو دفعه شستيم، ولكن الان بو مى‏كنيم مى‏بينيم كه بول هست، همان بويى را كه داشت همان را دارد. يعنى بو كشف مى‏كند كه عين باقيست، يعنى كه عين زايل نشده است، عينى كه خشكيده است زايل نشده است، اين دو دفعه فايده ندارد. اينكه مى‏گويد دو دفعه بشور يعنى به دو دفعه مزيل بشود. اين عين اگر داشته باشد عين از بين برود. و حتى ما گفتيم ظاهرش اين است كه دو دفعه بشور، يعنى با دفعه اول برود ازاله عين بشود اگر يادتان باشد. چونكه ظاهر دليل اين بود كه آن غسله دومى خودش غسله‏اى باشد كه در ساير جاها مطهر است. و غسله اول هم غسله‏اى بوده باشد كه در ساير جاها مطهر است. غسله‏اى كه در ساير جاها مطهر است، مزيل العين است. بدان جهت به اولى بايد ازاله عين بشود.
على كل تقدير چه جور آنجا ازاله عين به غسل بمرتين نشود روايات شامل آنجا نميشود صحيحه محمد ابن مسلم، اينجا هم روايات صورتى را كه زوال العادت نشود شامل نميشود. فكيف كما كان فالاحوط جمع بين الامرين است مزيل المده و زوال الجسم. اين لااقل احوطش است. بدان جهت بعد از اينكه اين زايل شد حيوان ميشود محلل الاكل. چرا؟ به جهت اينكه قاعده اوليه اين است حكم اگر روى عنوانى سوار بشود مادامى كه قرينه خارجى در بين نباشد، ظاهر خطاب اين است كه حكم دائر مدار آن عنوان است. عنوان مدخليت دارد حدوثا و بقائا. مثل بر اينكه مى‏گويد كه اعتم بالامام العادل، معنايش اين است كه عادل مادامى كه عادل است. ظاهرش اين است. در يك جا اگر قرينه‏اى داشته باشيم كه نه، حدوث كافيست، مثل غنم موطوئه، چونكه وطى در يك آن ميشود، در آن آن نميشود كه حرام است، در آن آن كه نمى‏خورند، كار ديگر مى‏كنند، اين حكم بعد است، حرمت الاكل مال حكم بعد از وطى است، آنجا قرينه است. ولكن در جلال خصوصا موضوع هست براى حليت و براى حرمت موضوع است، ظاهرش اين است كه مادام جلال است. بدان جهت مادام جلال است اين حكم مى‏ماند، بول و غايط و مدفوعش نجس است چونكه لا يؤكل لحمه. و بعد زوال كونه جلالا اكل لحمش حلال است تمسكا بالاطلاقات. وقتى كه اطلاقات گفت مأكول اللحم است لا بعث به بول مأكول اللحم و روثه مى‏گيرد، بول و روثش محكوم به طهارت ميشود. و الحمد لله رب العالمين.