جلسه 422

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 422 ب‏
نام استاد:آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در بيان مطهرات بود از تنجس به، از تطهير متنجسات بود كه مطهر اينها چيست؟ يكى از آنها را مى‏فرمايد حجر الاستنجاء. على ما يعطى التفصيل. اين حجر الاستنجاء مطهر است آن تنجسى كه موضع نجو دارد او را از آن تنجس تطهير مى‏كند. اين كه مختص است به حجر اين حكم، على ما سيعطى اختصاصى ندارد كل قائله نجاست را جسم قائل نجاست را كه از محتلمات نبوده باشد او مطهر است موضع النجور را على ما يعطى. چونكه اين بحث انشاء الله به زودى مى‏رسد، آنجا مفصلا بحث خواهيم كرد. خودش هم همين جور مى‏گذارد به بعد. على ما يعطى التفصيل.
مطهر آخرى را كه در مقام ذكر مى‏فرمايد سابقا گفتيم حيوان وقتى كه مذبوح واقع شد بعد از ذبح و خروج دم، از آن مذبح حيوان مقدارى از دم متخلف مى‏شود در جوف حيوان و در عروق و در جوف حيوان كه عند السلاخى ربما حيوان را كه سلاخى مى‏كنند اين دم متخلف خارج مى‏شود. حكم كرده‏اند آن دم متخلف در جوف حيوان كه عند السلاخى و نحو ذالك خارج مى‏شود آن دم محكوم به طهارت است. دم، دم طاهر است. ولكن نمى‏شود خورد كما بينّا چونكه اكل الدم حرام است. طاهر است ولكن اكلش حرام است مگر آن مقدارى كه متعارف است. در عروق لحم مى‏ماند ديگر آن دم. بدان جهت گوشت را در آب گذاشتيد رنگ آب متغير مى‏شود. آنها عيب ندارد. و اما لخته خون متخلف كه در عروق باقى نمانده است كه متعارف است آنها را خوردن حرام است. ولكن دم خودش طاهر است ولكن لخته باشد كثير هم باشد.
اين دم متخلف كى محكوم مى‏شود به طهارت؟ آن وقتى گفتيم كه عند الذبح دم متعارف حيوان از مذبح خارج بشود. وقتى كه دم متعارف حيوان، حيوان‏ها مختلف است، حيوان كوچك است، بزرگ است. مريض است صحيح است. هر حيوانى كه متعارف به مثل خودش دم از مذبحش خارج شد آن ما بقى كه در جوف او مى‏ماند محكوم به طهارت است. ولكن طهارتا لمانعى خون از جوف به مقدار متعارف خارج نمى‏شود. براى اين كه سر حيوان را كه ذبح كرده‏اند در جايى بلند است. بدن در جايى است، در محلى است كه پايين است. روى اين جهت خون به قدر متعارف از مذبح سرازير نشد. يا اينكه حيوان آن مذبحى كه در او ذبح مى‏كردند آن مذبح يك خرده جاى چالگى داشت، سفت بود. اين خون را كه فرض كنيد ذبح كردند حيوان را آمد بيرون ولكن دوباره كه حيوان نفس مى‏كشيد خون را برگرداند تو. بعد اين ديگر خون به قدر متعارف خارج نشد. لعلو رأس الحيوان يا لردّ نفس الحيوان خارج نشد در اين صورت دم حيوان، ولو دم متخلفش پاك شده است دليل نداريم. گفتيم دم حيوان نجس است. بدان جهت بايد آن دم را شست. روى اين اساس چونكه اگر به مقدار متعارف خارج نشود خون در جوف آن هم محكوم به نجاست گفته‏اند خروج دم متعارف از ذبيحه مطهر است. يعنى آن خونى را كه در جوف مى‏ماند مطهر او مى‏شود. او را تطهير مى‏كند. ولكن سابقا معلوم شد كه خون مادامى كه در جوف حيوان است، و يا در جوف انسان است خارج نشده است دليلى بر تنجسش نداريم. اين حقيقتا مقدارى را كه از اين دم خارج مى‏شود، آن مقدار ديگرى را تطهير نمى‏كند. چونكه اصلا دليلى بر نجاست او نداريم مادامى كه خارج نشده است. مراد از اين است بر اينكه، اين خروج متعارف موجب مى‏شود كه آنى كه ما فى‏
الجوف است خارج هم بشود حكم به نجاست نشود. در حقيقت خروج مقدار متعارف مطهير نيست، مذيل نجاست نيست. از آن دم فى الجوف. بلكه دافع تنجس از او است. چونكه مقدار متعارف از او خارج نشود ما فى الجوف بعد از ذبح الحيوان نجس مى‏شود.
اما وقتى كه مقدار متعارف خارج شد ما فى الجوف ديگر نجس نمى‏شود. نه آنجا نجس است نه اگر بيرون آمد نجس است. در حقيقت اين دافع تنجس از ما فى الجوف است. نه اين كه مذيل تنجس است. گفته‏اند عيبى ندارد مطهر اطلاق كردن. اين مطهر اطلاق كردن خالى است تسامح نيست. چونكه مذيل تنجس نيست. اين مانع از عروض تنجس است. الاّ انّه مطهر اطلاق كردن و به اين خروج دم به قدر متعارف تطهير اطلاق كردن عيب ندارد اين استعمال واقع است مثل قوله سبحانه انما يعيد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا، او به معناى تطهير ازاله نجاست نيست. او به معناى دفع است. چون كه تطهير، تطهير تكوينى است. چونكه تطهير در آنها تطهير تكوينى است وجود مبارك آنها را جورى خلق كرده است، جورى عنايت داشته است و لطفى داشته است خداوند در خلقت آنها كه وجود آنها را نمى‏دانم طورى خلق كرده است كه آلوده نمى‏شود. البته آنجا مراد از رجس، رجس اخباث اعتبارى نيست مثل اينكه دست امام نجس شد، بول اصابت كرد. او نيست. آن تطهير، تطهير معنوى است. تطهير از معاصى است. ولكن لفظ تطهير اطلاق كردن در مواردى كه ازاله حقيقتا نباشد بلكه دفع بوده باشد طورى بكند كه ديگر نجس نشود اين اطلاق تطهير خالى از مسامحه نيست. تطهير معنايش فرض تنجس است. ولكن اين دفع كه لولا ان تنجس، عارض مى‏شد اين معنا عيبى ندارد اطلاقش ولكن خالى از مسامحه نيست.
سؤال؟ ما اين حرف را كه گفتيم، گفتيم حيوان خون در باطن حيوان محكوم به نجاست نيست مادام كونه حيوانا است و اما وقتى كه حيوان مرد، ميته شد. ميته تمام اجزاء بدنش نجس است الاّ... كه در بحث نجاست ميته گفتيم. و خون هم در جوف الميته‏اى كه هست، در جوف الميته از اجزاء الميته هست نجس است. بدان جهت كه اگر سيخى را در شكم ميته كرد، به نحوى كه به خون آغشته شد. ولكن سيخ در خارج آلوده نيست همين جور در آمد. آن سيخ نجس است. با آن نمى‏شود كباب درست كرد، بايد تطهير كرد. چرا؟ براى اين كه ميته از اعيان نجسه است به جميع اجزائه. نجس است الاّ مثل استخوان و اينها كه مستثنى است. ولكن حيوان اگر ميته نشد، مذكى شد آن وقتى كه حيوان بود خونش نجس نبود چونكه در باطن نجس نيست. آن وقتى كه ذبح شد و خون متعارف خارج شد، آن وقت هم كه خون متخلف است نجس نمى‏شود. پس على هذا الاساس در ما نحن فيه چونكه ما ملتزم شده‏ايم خون در بدن حيوان و در بدن انسان مادامى كه هست انسان و حيوان حى نجس نيست اين خروج دم متعارف مطهر نمى‏شود حيوان را. بلكه اين مانع مى‏شود از عروض تنجس به حيوان و ذكرنا اطلاق تطهير به اين معنا لا بعث به. معلوم شد؟
سؤال؟ آقا ديگر عرض مى‏كنم ميته آن حيوانى است كه لم تذبح ذبح شرعيا. به چه چيز بميرد. اين ميته او است و محكوم به نجاست است آن حيوانى كه موتش به تذكيه نشده است آن حيوان ميته است. در ما نحن فيه تمام اجزائش نجس است. سؤال؟ ميته ديگر... سؤال؟ عرض مى‏كنم خون در بدنش نجس نيست. اين خروج مانع از عروض تنجس مى‏شود. چونكه اگر فرض بفرماييد اين متعارف خارج نشود خون در ما نحن فيه خون است ديگر ولو در جوف است نجس است. چونكه در حيوان ما دليل نداشتيم. والاّ اگر خونى را در كيسه‏اى ريختند در كيسه نايلون، فرقى نمى‏كند. خون نجس است. كلام در حيوان بود، حيوان يعنى انسان حى. آنجا گفتيم كه خون در بدنش دليل بر تنجس نداريم منتهى وقتى كه حيوان، حيوانيتش رفت، مرد. ميته باشد، تذكيه نشده باشد به تمام اجزاء نجس است حتى خونش. مثل كلب مى‏شود، مثل خنزير مى‏شود. و اما اگر ميته نباشد مذكى باشد و اين دم خارج بشود تنجس بر آن دمش ديگر عارض نمى‏شود. آن دمش پاك است. حتى آن دم خارج هم بشود خارج و عدم خروج فرقى ندارد بعد از موت حيوان. بعد از اينكه روح از بدنش رفت. ديگر تنجس عارض نمى‏شود خارج بشود يا نشود، دست شما هم آلوده به خون بشود لا بعث فيه. بعد يكى از مطهراتى را كه ايشان در ما نحن فيه ذكر مى‏فرمايد، مى‏فرمايد منزوهات نزه ماء البئر را. بنا بر اينكه در بحث ماء البئر گذشت كه آيا ماء البئر تنجسش منحصر است به آن صورتى كه متغير بشود ماء البئر بواسطه وقوع النجاست كم الخطار متأخرين عامة كه ماء البئر فقط در يك صورت نجس مى‏شود، كه مائش به وقوع النجاست متغير بشود. فينزه حتى يذهب الريح و يطيب الطعم و قول ديگر كه مشهور عند القدما بود بلكه بعضى متأخرين هم مى‏گفتند يعنى متأخرين نه متأخرين، متأخرين‏ها، متأخرين نسبت به قدما ملتزم بودند، آنها ملتزم بودند ماء البئر وقوع اىّ نجاست نجس مى‏شود. ظاهر كلامشان هم اين است كه بلا فرق بين ماء بئر كر بشود يا قليل بشود. قلت و كثرت آنجا موضوع حكم نيست. ماء البئر به وقوع النجس، نجس مى‏شود و به نزه منزوهات كه در هر نجسى چقدر بايد كشيد، بواسطه او پاك مى‏شود. ايشان هم در عروه در اين مطهر اين مطلب را مى‏فرمايد. مى‏فرمايد نزه ماء البئر از مطهرات است. بنائا بر تنجس ماء البئر به وقوع النجاست فيه و وجوب النزه. يعنى بنائا على وجوب النزه آن وقت از مطهرات مى‏شود. خوب اين معلوم است بر اينكه اگر ماء البئر نجس شد بواسطه آن منزوهاتى كه هست پاك مى‏شود.
انما الكلام عبارت از اين است، بنائا بر اين تنجس. نزه مطهر تعيينى است. يعنى ماء البئر وقتى كه به وقوع النجاست نجس شد لا يطهر الاّ بالنزه اين جور است. يا اينكه اين نزه يكى از مطهرات است. مى‏شود جارى را متصل به ماء البئر كرد. و مى‏شود اكرارى را متصل كرد به ماء البئر، اين شلنگ را كه فعلا مرسوم است گرفته بود به آب چاه. به مجرد الاتصال پاك مى‏شود. كه نزه متعين نيست اين يك كلامى است. بنائا بر اينكه ما قائل بشويم به تنجس ماء البئر، مطهرش منحصر به نزه است يا نزه يكى از مطهرات است. ممكن است كسى بگويد كه نه ما دليلى نداريم كه غير از نزه ماء بئر به چيز ديگرى پاك مى‏شود. اگر بنا شد ماء بئر كسى ملتزم شد، ماء البئر نجس مى‏شود و گفت بر اينكه دليل نداريم كه چيز ديگرى مطهر مى‏شود نزه متعين مى‏شود در مطهريت. بنائا على ما ذكرنا والاّ اگر گفتيم كه نزه من باب غلبه گفته شده است. آنهايى ديگر هم مطهر است، آن وقت نزه يكى از مطهرات مى‏شود. اين در عبارت صاحب العروه ببينيد چه استفاده مى‏كنيد؟ مى‏گويد نزه از مطهرات است بنائا على تنجس ماء البئر و وجوب النزه. يعنى بنائا على وجوب النزه. شايد نظر ايشان اين است كه اگر ما گفتيم نزه فقط مطهر است، مطهرش نزه مى‏شود. اگر مرادش اين بوده باشد اين درست نيست. ما چه بگوييم كه نزه مطهر منحصر نيست، چه بگوييم كه مطهر منحصر است نزه از مطهرات است. اگر گفتيم ماء البئر به القاء كر به اتصال جارى پاك مى‏شود باز مطهرات است. اين كه مى‏گويد بنائا على ما تنجس ماء البئر بايد در اينجا قلم را نگه مى‏داشت. و وجوب النزه يعنى بنائا على وجوب النزه اين وجوب النزه مدخليتى ندارد. اگر گفتيم نزه از مطهر تعيينى است خوب مطهر تعيينى مى‏شود وجوب النزه. اگر گفتيم نه، نزه واجب نيست القاء كر اتصال به جارى هم كافى است، باز اين نزه از مطهرات مى‏شود منتهى يك مطهر منحصر نمى‏شود. اين بنائا على تنجس ماء البئر و وجوب النزه، اين وجوب النزه را علاوه كردن به نظر ما اين مورد ندارد بلكه ايهام مى‏اندازد كه اگر گفتيم نزه واجب نيست، مخير است آنجا از مطهرات نيست. نه اين را نمى‏شود ملتزم شد.
اما بنا بر اينكه بگوييم كه ماء بئر نجس نمى‏شود. ماء البئر واسع لا يفسدوه شى‏ء الاّ ان يتغير، بنائا بر او نزه از مطهرات نيست. وقتى كه زوال تغير شد ولو بدون نزه. چونكه مطهر اعتصام اتصال به ماده است. خود امام عليه السلام در آن صحيحه فرموده است. چرا پاك مى‏شود؟ لانّ له ماده. آن مطهر اتصال به ماده است منتهى مادامى كه متغير است اتصال به ماده مطهريت ندارد وقتى كه زوال تغير شد بالنزه او به غير النزه آن وقت اتصال به ماده موجب طهارت ماء مى‏شود. بعد ايشان مطهر ديگرى را در ما نحن فيه ذكر مى‏فرمايد كه مى‏فرمايد اين هم از مطهرات است او تيمم الميت است. مسئله، مسئله مهمى است. ايشان مى‏فرمايد يكى الخامس عشر تيمم الميت بدل عن الاغسال عند الفقد الماء، فانه مطهر لبدنه على الاقوا. بما اين كه اين مسئله خيلى طول مى‏كشد تا برسيم آنجا... طول دارد فى الجمله من شما را با مسئله آشنا مى‏كنم. عرض مى‏كنم انسان وقتى كه مرد، موت برايش محقق شد. بلا اشكال اين انسان مسلم يا آنى كه كالمسلم است حكم مسلم را دارد مثل اولاد على تفسيرى كه در محلش گفته شده است تغسيل او واجب است. به صدر اولا ثم بالكافور، ثم بالماء القراء و بعد از اينكه اين غسل واقع شد اين ميتى كه هست يكفا و يصلى عليه. اين وقتى كه اين ميته تغسيل شد اين ميت در ما نحن فيهى كه هست مسش ديگر موجب نمى‏شود بر اينكه انسان غسل مس به ماس متعلق بشود. مس بكند بعد تمام الغسل ديگر لا يوجب. و بدنش هم پاك مى‏شود. ولو ميت به واسطه موت محكوم به نجاست بود ولكن عند تمام الغسل پاك مى‏شود. سه تا امر مترتب است در تغسيل الميت. الامر الاول جواز الصلات عليه بعد تكوينه. امر دوم اين است كه حدثش الانسان لا يصير محدث بمسه. بواسطه مس ديگر محدث نمى‏شود. و امر سوم ارتفاع نجاست جسد ميت است. جسد ميت مرتفع مى‏شود. جسد ميت به موت نجس مى‏شود اين را سابقا اثبات كرديم. دليلش را در بحث نجاست الميت بيان كرديم. غسل مس ميت هم آنجا انشاء الله رسيديم كه همين جور است كه كسى كه بعد الاغتسال غسل كرد لا... ديگر غسل مس واجب نمى‏شود.
كلام اين است اگر نتوانستيم ميت را تغسيل بدهيم. چرا؟ يا آب نيست، يا ميت، ميتى است كه نمى‏شود او را غسل دارد. مثل آنهايى كه محل ابتلا بود الان هم محل ابتلا شايد بشود كم و بيش در تصادفات ماشين‏ها در خراب شدن خانه‏ها روى سر مردم، اصلا بدن خرد شده است نمى‏شود به اين غسل داد. چرا؟ براى اين كه اگر آب بريزيم اجزاء بدن جدا مى‏شود. پوست كنده مى‏شود. در مواردى كه بدن محفوظ بشود و بواسطه آب ريختن جلد و لحم جدا نمى‏شود او را بايد غسل داد ولو له شده است بدن. ولكن ديگر اين ور و آن ور را نمى‏كنند ميت را مثل ميت حسابى كه اين ور... همين آب مى‏ريزند سه دفعه آب مى‏ريزند به نحوى كه به تمام بدنش برسد. اگر ممكن شد اين معنا، صب الماء فهو. صب ماء مى‏كنند ثلاث مرات باسدر و الكافور و البراء. و اماء صب الماء هم ممكن نشد چرا كه اجزاء جدا مى‏شود از همديگر. پاشيده مى‏شود، له شده است بدن. مشهور و معروف ما بين اصحاب ما اين است كه اگر از مواضع تيمم باقى مانده باشد كه فرق اين است يمم الميت. ميت تيمم داده مى‏شود. پيش مشهور اين تيمم جاى آن اولى را مى‏گيرد. يعنى نوبت به تكفين و صلات عليه و دفن مى‏رسد. و اما امران الاخران مترتبان كه يكى اين است كه ميت ديگر مس كنيم ميت را غسل مس بر ماس واجب نيست. اين تيمم مثل غسل است. يا اگر كسى با رطوبت مسريه با رطوبت اين ميت كرد بعد التيمم نجس نمى‏شود دستش. مثل غسل است. اين امران آخران مترتبان على التيمم او لا يترتبان در اين كلام است. اصل اينكه ميت را بايد تيمم داد آن وقتى كه تغسيل ممكن نشد اين را بعضى‏ها مناقشه كرده‏اند مثل صاحب المدارك، گفته‏اند نه غسل كه ممكن نشد ولو به صب الماء همين جور كفن مى‏كنند و نماز مى‏خوانند و دفنش مى‏كنند. تيمم نه، وجوبى ندارد. والوجه فى ذالك اين است كه تيمم مشروعيتش در ما نحن فيه در اين تغسيل ميت در غسل احياء بعله تيمم دليل دارد. اما در تيمم دليلش چيست كه ميت را بايد غسل داد؟ نه، دليل داريم ولو يك روايت دو تا روايت است يكى ضعيف است ولكن يك صحيحه داريم آن صحيحه يادتان باشد دليل است بر اينكه ميت را بايد تيمم داد.
آن صحيحه در جلد دوم در باب هيجده از ابواب تيمم وارد است. روايت من حيث السند صحيحه است محمد ابن على ابن الحسين روايت اولى است در باب هيجده باسناده عن عبد الرحمان ابن نجران، عنه سأل اب الحسن موسى ابن جعفر عليه السلام عن ثلاث نفر، كانوا فى سفرهم احدهم جنب و الثانى ميت و ثالث على غير وضو. و حزت الصلات و معه من الماء قدر ما يكفى احدهم. فقط بر يكى آب هست. ديگرى‏ها ندارند. من يأخذ الماء و كيف يصنعون. كه آب را برمى‏دارد و چه مى‏كند؟ قال يغتسل الجنب، جنب آب را برمى‏دارد كه او مقدم است و يدفن الميت به تيمم. ميت با تيمم دفن مى‏شود و يتمم هو الذى على غير وضو. آن كسى كه وضو ندارد تيمم مى‏كند. يك روايت ديگرى هم هست ولكن اين روايت من حيث السند ضعيف است. اين روايت در باب شانزده از ابواب غسل ميت است. روايت روايت سومى است. و عنه يعنى شيخ قدس الله نفسه الشريف نقل مى‏كند باسنادش از محمد ابن احمد ابن يحيى. عن ابى بصير ظاهرا ابى بصير اشتباه است، ابى نصر است. اين ابى نصر، ابى نصير اينجا واقع شده است. عن ايوب ابن محمد برقى كه اينها مجاهيل است، ما نمى‏شناسيم. عن عمر ابن ايوب ابن موصلى، از او نقل مى‏كند عن اسرائيل ابن يونس از اسرائيل ابن يونس نقل مى‏كند عن عمر ابن خالد، اين عمر ابن خالد از ثقات است. عن زيد ابن على اين زيد همان زيد شهيد است عن آبائه عن على عليه السلام، انّ قوما اطوع صل الله عليه و آله قالوا يا رسول الله ما تصاب لنا و هو مجدور، همان له شده است زير ديوار. فان غسلنا انسلخ، اگر آب بريزيم بدن تكه، تكه مى‏شود. يعنى جدا مى‏شود. قال... تيمم بدهيد. اين روايت من حيث السند ضعيف است. ولكن عمده آن صحيحه است يك مطلبى هم بگويم يادتان باشد. اين صحيحه را كه خدمت شما خواندم اين صحيحه را كلينى، شيخ هم نقل كرده است ولكن در نقل شيخى كه هست كلام تيمم ندارد و يدفن الميت بتيمم. ولكن آن نقل ضعيف است بما اينكه آن نقل ضعى است و نقل صدوق تمام است نقل هم اگر ضعيف نبود آن سندى كه به شيخ رسيده است اين زيادت نداشت. اين سندى كه به صدوق رسيده است زيادت داشت، يأخذ بازياده على ما يذكر تفسيره محله. نتيجه همان ميشود كه عرض مى‏كنيم.
پس على هذا الاساس اين مطلب كه ميت عند عدم التمكن من تغسيله و تمكن من تيمم بايد او را تيمم داد اين مرحله صاف است. اجمالش را عرض كردم. ثم كلام در اين واقع مى‏شود آنى كه مترتب بر اين تيمم است تكفين ثم الصلات، ثم الدفن است. كسى اگر مس كرد بعد التيمم همان ادله مى‏گيرد. كدام ادله؟ آن رواياتى را كه من مس الميت بعد برده و قبل ان يغتسل فعليه الغسل. آن روايات اطلاقش مى‏گيرد ميت را. من مس الميت بعد برده و قبل تغسيله فعليه الغسل. خوب تغسيل كه نداده است. كسى اگر فرض بفرماييد خيلى استاد بشود، خيلى جرأت داشته باشد مى‏گويد بر اينكه قبل تغسيله يعنى آنجايى كه تغسيل رافع حدث او است. آنجايى كه تغسيل به ما هو رافع الحدث است. مى‏گويند موت خودش حدث است در ميت. اگر اين معنا ثابت بشود كه موت حدث است و تغسيل آن ميت حدث را رفع مى‏كند و اين وجوب الغسل بر ما است به جهت محدث بودن بر ميت بود. اينها ثابت بشود نتيجه‏اش اين مى‏شود كه وقتى كه تيمم دادند حدث رفت، پس غسل هم بر ماس نمى‏شود. و ام النجاسه چه جور؟ اينجا پا ديگر لنگ است. ما دليل نداريم كه اين پاك مى‏شود. تغسيل بود بعله آنجا دليل داشتيم كه اين پاك مى‏شود بواسطه تفسير. اما در ما نحن فيه آنى كه مى‏شود گفت تيمم قائم مقام غسل است در رفع الحدث. كما فى ساير الموارد. در احياء هم همين جور است. در احياء هم تييم قائم مقام غسل است در رفع الحدث. حدث موقتا مرتفع مى‏شود. ديگر محدث نيست، اين حدث ندارد بدان جهت اگر تيمم مشروع بود به مسجد وارد مى‏شود مى‏نشيند با تيمم. اگر مشروع بود و حدثش برداشته مى‏شود. اما اين كه تيمم خبث را بردارد اين را ما بايد دليل داشته باشيم.
اينجور نيست كه نجس بودن بدن ميت از آثار محدث بودن ميت است كه محدث بودنش برداشته شد ديگر نجاستش هم برداشته بشود. دو تا حكم شده بود بر ميت. ميت وقتى كه يعنى شخص وقتى كه روح از بدنش جدا شد، بدنش نجس مى‏شود و كسى او را مس كرد غسل مس ميت بر او واجب مى‏شود. دو تا حكم است در عرض هم غايت الامر كسى هنر داشته باشد، اين هنر در ماها نيست. كسى هنر داشته باشد مى‏گويد ميت را وقتى كه تيمم دادند مسش ديگر موجب حدث نيست. موجب غسل بر شخص نيست. آن رواياتى كه من مس الميت بعد برده و قبل غسله آنها را يك جور معنا كرد كه يعنى مادام محدث. به تيمم حدث از بين مى‏رود. خيلى خوب آنجا را بخشيديم. و اما كلام در رافعيت خبث است. اينى كه دو تا امر مترتب بود، غسل بر او واجب مى‏شود و من مسّ، بدنش نجس مى‏شود ثوبش نجس مى‏شود اين به تيمم برداشته مى‏شود اين دليلش چيست؟ مقتضاى آن ادله‏اى كه، يعنى آنى كه به او تمسك كرديم ادله‏اى كه در تنجس ميت وارد بود كه ثوب من اصابت كرد به بدن ميت فغسله اطلاقش اين است كه آن ميت تيمم داده شده باشد يا نداده شده باشد. آن مقدارى كه متيقن است از او صورت غسل ميت است. و اما در صورتى كه تيمم داده باشند، نداده باشند آنها مطلق است. بدان جهت فهول جماعتى از فقهاى عظام تعليقه زده‏اند در اين كه مثلا احياء و اموات، تعليقه زده‏اند بر اينكه نه اين كه تيمم رافع خبث بوده باشد مشكل. خبث ميت را رفع كند تيمم ميت اين مشكل واقعا هم مشكل است به حسب ادله. آن وقت كلام واقع مى‏شود در مطهر آخرى كه آن مطهر...
سؤال؟ آن ميت هايى كه غسل در آنها مشروع نيست مثل شهيد آن همين جور است كه مى‏فرماييد. اما آنهايى كه غسل در آنها مشروع است و واجب است منتهى روى عدم تمكن ساقط شده است كلام در اينها است كه اين ميت‏ها را كه هست نمى‏گيرد. و الحمد الله رب العالمين.