جلسه 425

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 425 آ
نام استاد:آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
مى‏فرمايد در عروه، وساق از مطهرات دم نيست كه بواسطه وساق انسان شيئى را كه متنجس بوده باشد به دم او را تطهير كند با آب دهان. اگر يادتان بوده باشد در سابق روايتى را خوانديم، كه در آن روايت اينجور وارد شده بود، اين روايت در جلد اول وسايل در بحث ماء المضاف بود. جلد اول، ابواب ماء المضاف باب چهارم. آنجا روايتى بود، روايت اولى محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب كه سند شيخ به كتاب محمد ابن على ابن محبوب صحيح است سندش. محمد ابن على ابن محبوب هم كه از اجلا است نقل مى‏كند عن العباس، چه عباس ابن عامر باشد يا معروف باشد هر دو ثقه است. ان عبد الله ابن مغيره عن قياس. اين قياس ابن ابراهيم كلوقى است ظاهرا ثقه است. شبهه‏اى در اين نبايد كرد ولكن مذهبش فاسد است. عن ابى عبد الله عليه السلام آنجا اينجور بود لا يغسل بالبساق غير الدم. با آب دهان شسته نمى‏شود مگر دم.
اگر يادتان باشد در آن، و ان اصابك من عرقه شى‏ء فغسله، گفتيم فغسله يعنى عرق را بشور اين دلالت به نجاست نمى‏كند. اينجا هم مى‏گويد لا يغسل بالبساق غير الدم. غير دم شسته نمى‏شود. اين عرض كرديم راجع به داخل الفم است كه در داخل الفم وقتى كه از بيخ دندان و نحو ذالك خونى درآمد امام عليه السلام در اين روايت متعارف هم همين جور است با آب دهان آن خون را اين ور و آن ور مى‏كند تُف مى‏كند به خارج. كه آن خون مى‏رود. اين عيبى ندارد دم غسل شده است، سرّش اين است كه داخل الفم نجس نمى‏شود و نجس آن چيزى است كه خود خون است. كه گفتيم خودش نجس است اگر خارج آمد و خوردنش هم حرام است. بدان جهت اين شخص اين خونى كه در فضاى فم بود اين را ريخت غسل كرد. خود خون را. يعنى ازاله كرد. وقتى كه غسل اضافه به عرق داده بشود يا به خون داده بشود معنايش ازاله است. براى اينكه اگر آن عرق ازاله شد به شى‏ء آخرى ديگر امر به غسل نيست. عرق را بشور. عرق را بشور كه عرق موجود باشد. وقتى كه ازاله شد ديگر عرقى نيست كه فغسله او را بگيرد. از اين انتزاع مى‏شد كه تنجس فلا در مواردى مانعيت انتزاع مى‏شد. اينجا هم اضافه به دم داده شده است كه دم را بشور. يعنى دم را ازاله كن. بدان جهت اگر مى‏گفت كه اغسل الدم، وقتى كه دم را انسان ازاله مى‏كرد به خارج مى‏انداخت ديگر دمى نيست كه او را بشويد. اينجا امام عليه السلام مى‏فرمايد استعمال ماء حاجتى نيست. و همان ريق الفم اين دم را ازاله بكند، غسل كند منتهى چون كه گفتيم خوردنش حرام است. بيرون بياندازد اين كافى است. مطبق الشفتين هم بنابر اين شد كه اين ريق از آنجا گذشته است نجس نبوده باشد از بواطن بوده باشد. گفتيم معنايش اين است نه اينكه اشياء نجسه را كه متنجس به دم است به ريق بشور. اين لا يغسل الدم است. نه لا يغسل المتنجس بالدم است. اگر مى‏گفتيم كه روايت اينجور بود كه لا يغسل المتنجس، متنجس الاّ المتنجس بالدم، يغسل بالريق اين دلالت مى‏كرد كه دم را ريق ازاله مى‏كند. نجاستش را، متنجس را پاك مى‏كند.
ولكن در ما نحن فيه اضافه به خود دم داده شده است و اين ازاله دم به ريق، لا يغسل يعنى اين حمل مى‏شود بر اينكه ازاله دم از اشياء ديگر به ريق فايده‏اى ندارد. چونكه اشياء ديگر نجس هستند. و اما داخل الدمى كه هست كه عادتا هم‏
همين جور است متعارف است با همان ريق ازاله مى‏كنند اين روايت در مقام بيان اين است. اگر مراد اين است، صحيح است كما ذكرنا. اگر مراد غير اين است كه لا يغسل الدم عرض كردم اصلا موارد تنجس را نمى‏گيرد اين. چونكه ندارد كه لا يغسل المتنجسات بالدم الاّ بالريق. در اينجا روايت دارد كه لا يغسل بالبساق غير الدم. نه اينكه غير المتنجس بالدم. غير المتنجس بالدم شسته نمى‏شود. متنجس بالدم شسته مى‏شود. اگر اينجوربود مى‏گفت كتاب به دم نجس شد با ريق انسان اين را ازاله كرد، كتاب پاك مى‏شود. اينجور نيست. اين لا يغسل بالبساق غير الدم است و اين معنايش همان است كه عرض كردم. اگر معنايش اين است و اين مراد است فهو والاّ غير ديگرى ما احتمال نمى‏دهيم.
سؤال؟ دلالت به طهارت نمى‏كند. دم را كه در كتاب اول افتاده بود ما ليسيديم. خوب اين كتاب پاك شد يا نه؟ اين دم را شستيم. بايد بگويد كه كتاب متنجس شستن نمى‏شود. متنجس بالدم الاّ بالبساق از او انتزاع مطهريت بشود. اين متنجس را اضافه غسل را به متنجس نداده است. گفتيم مطهريت و منجسيت از اضافه غسل به آن موضعى، به آن شيئى مى‏شود كه نجس به او اصابت كرده است. اگر گفت آنى را كه اصابه النجس بشور، انتزاع مى‏شود كه غسل مطهريتش است، اول نجس شده است الان هم بايد شست. چرا استفاده مى‏شود؟ چونكه اين اغسل شامل مى‏شود، مطلق است كه آن شى‏ء را بشور ولو بعد ازالة عين النجس. اطلاق دارد. پس معلوم مى‏شود نجس شده است. اينجا اضافه غسل به متنجس داده نشده است. اضافه غسل به خود دم داده شده است. اگر انسان دم خارجى را كه در كتاب است با دهان ليسيد مى‏گوييم كه مكروه است. زبان انسان ريق را به چيز ديگرى نبايد بزند. و اما در داخل الدم كه بخواهيم طهارت حاصل بشود و طهارت شرعى حاصل بشود او در داخل الفم است كه داخل الفم نجس نشده است فقط دم نجس است. دم هم وقتى كه ازاله شد پاك مى‏شود. يعنى نجسى موجود نيست، اين روايت را بايد به اين معنا حمل كنيم والاّ غير اين توجه كرديد، نه معناى ديگرى متصور است و نه هم مى‏شود به آن معناى ديگر ملتزم شد. بدان جهت صاحب العروه هم همين جور است. شايد در ذهن مبارك ايشان هم همين جور بوده است بدان جهت اين بساق مطهر نمى‏شود متنجس بالدم را بيان فرموده است. بعد امر ديگرى كه در عروه بيان فرموده است، و لا ازالة الدم بالبساق، ازاله دم بالبساق از مطهرات نيست. سرّش اين است كه اضافه غسل بالبساق به آنى كه اصابه الدم نخورده است. اگر به او اسناد داده مى‏شد، مى‏شد استفاده مطهريت كرد. آن وقت كلام واقع مى‏شد كه اين معرض عن اصحاب است. اصل حرف ما اين بود كه اين روايت غاصر است. اصل مطهريت را نمى‏رساند. بدان جهت اگر بخواهيم اين حكمى بوده باشد، حكم ارشادى به طهارت بايد حمل كنيم به آن دمى كه در داخل الفم است كه او به بساق ازاله مى‏شود.
آن وقت مطلب ديگرى را كه ايشان مى‏فرمايد، مى‏فرمايد و لا قليان الدم فى المرق. قليان دم در مرق اين از مطهرات نيست. اين هم سابقا گذشت باز. روايتى داشتيم به نام روايت زكرى ابن آدم در روايت زكرى ابن آدم، اينجور ذكر شده بود. جلد دوم است. باب، باب سى و هشت از ابواب نجاسات هست، روايت در آنجا، روايت هفتمى بود. و عنه عن يعقوب ابن يزيد، شيخ قدس الله نفسه الشريف به اسنادش از محمد ابن احمد ابن يحيى، اشعرى از كتاب او نقل مى‏كند كه سندش صحيح است. آن هم از يعقوب ابن يزيد. يعقوب بن يزيد ابن حماد انبارى است كه از ثقات است عن الحسن ابن مبارك. اين حسن ابن مبارك يا حسين ابن مبارك مى‏گفتيم غير مبارك است توثيق ندارد. روايت به جهت اين من حيث السند ضعيف بود. عن زكرى ابن آدم كه زكرى ابن آدم جلالتش واضح است. آنجا داشت كه سألت اب الحسن عليه السلام عن قطرة خمر او نبيذ مسكر، قطرة فى قدر فيه لحو كثير و مرق كثير. قطرة خمير او نبيذ مسكر قال يحراق المرق او يطعمه اهل الزمه او الكلب و اللحم اغسله و كله. لحم قابل غسل است كه سابقا گذشت. قلت فانّه قطر فيه الدم. در اين قدر قطره دم افتاد. فقال الدم تأكله النار. آن مرق را نوش جان كن، عيبى ندارد. نار اين چيزى كه هست، دم را تطهير مى‏كند. وقتى كه بدان جهت مى‏گويند اگر قطره‏اى از دم به مرق افتاد نار آن را تطهير مى‏كند. عرض كردم بر اينكه اين روايت علاوه بر اينكه من حيث السند ضعيف است به اين نمى‏شود فتوا داد و مطهريت الشى‏ء بعد از اينكه دليل قائم شد كه مضافات و منه المرق نجس مى‏شود به وقوع النجس اين پاك مى‏شود و نجاستش ازاله پيدا مى‏كند به شيئى احتياج به ثبوت مطهر دارد و اين روايت مطهريت را اثبات نمى‏كند چونكه من حيث السند ضعيف است. علاوه بر اين، اين روايت معار است. خود روايت صدرش با ذيلش معارض است. بعد مى‏گويد كه الدم تأكلوه انشاء الله تعالى. بعد از اين سائل مى‏گويد قلت فخمر او نبيذ قطره فى اجين، خمر يا اينها در خمير افتاد اين خمير كه مى‏كردند قطره خمر افتاد. او دم، يا قطره‏اى از دم در خمير افتاد. قال قد فسد. اين خمير فاسد شده است. يعنى نجس شده است. مراد از فساد يعنى لا يأكل. خورده نمى‏شود. خوب چه كار كنيم آن را؟ قال فسد، قلت ابى من اليهودى و النصرانى مسلمان كه نمى‏تواند بخورد و ابينّ لهم. قال نعم، عيبى ندارد.
در ما نحن فيه ذيل دلالت مى‏كند كه دم اجين را نجس مى‏كند. اجين هم پخته مى‏شود. چونكه اجين وقتى كه نان شد پخته مى‏شود. اگر بنا بود دم را در مرق نار پاك بكند همين نار در خبص، نجاست دمى را پاك مى‏كرد. اين تفرقه ما بين اينها عرفا با همديگر سازگار نيستند. عرف فرقى نمى‏بيند اگر نار تأكلوه هست تأكلوه آنجا هم هست. چونكه اگر يادتان باشد، الان امروز هم مى‏خوانم. چونكه تأكله النار در خبص هم وارد شده است. كه نار وقتى كه اصابت كرد او را پاك مى‏كند در خبص هم وارد شده است. فرقى ما بين خبص و ما بين مرق نيست. آنجا مى‏فرمايد قد فسد. روى اين اساس اين قطره دم در صدر بايد حمل بشود به دم طاهر. مثل دم سمكى و دم متخلفى همين جور هم اتفاق مى‏افتد. در دم متخلف وقتى كه مى‏خواهند قصابى بكنند آنجا هم يك مقدار گذاشته‏اند هنوز بپزد، ممكن است از دمش بيافتد به او. از آن دمى كه در سلاخى، دم متخلف خارج مى‏شود. اگر اين نحو بوده باشد اين معناى تأكله النار اين دم طاهر است. اين است كه دم چونكه در مرق مستهلك مى‏شود بواسطه پختن دم متخلف را نمى‏شود خورد، خوردنش حرام است اما بعد از استهلاكه عيبى ندارد. اين بايد روايت را اگر من حيث السند هم معتبر بود، چونكه معارضه دارد با ذيلش نمى‏شود به او تمسك كرد. چونكه نمى‏شود تمسك كرد اگر كسى بخواهد توجيح بكند بايد بگويد كه مراد از دم اين است. بدان جهت التزام بر اينكه دم در مرق يكى از مطهرات است وقتى كه مرق جوشيد اين معنا را نمى‏شود به اين روايت ملتزم شد كما ذكرنا.
اما مسئله اجين، اجينى كه متنجس شده است جماعتى ملتزم شده‏اند اگر اجين متنجس بود باىّ نجاسته منتهى اختصاص به دم ندارد. به هر نجاستى خمر متنجس بود، وقتى كه خمير را نان كردند پاك مى‏شود. آن نان پاك است و مى‏شود آن نان را خورد و مستند در اين سه تا روايت مى‏تواند بشود. يكى از اين روايت‏ها روايتى است كه در ماء البئر وارد شده است. در ابواب ماء مطلق جلد اول ابواب ماء المطلق، آن روايت، روايت چهاردهمى است. باب چهاردهم از ابواب ماء المطلق است، كه در اينجا همين جور است. روايت روايت هفدهمى است در باب چهارده. دارد و باسناد الشيخ عن محمد ابن على ابن محبوب عن موسى ابن عمر، اين موسى ابن عمرى كه محمد ابن على ابن محبوب از او نقل مى‏كند از اجلا است. موسى ابن عمر نقل مى‏كند عن احمد ابن الحسن الميثمى آن هم لا بعث به. عن احمد ابن محمد ابن عبد الله ابن زبير عن جده، اين دو تا توثيق ندارند. قال سألت اباعبد الله عليه السلام، ان البئر يقع فيه الفاره او غيره من الدواب فتموت. فيعجم من مائها از ماء البئر خمير درست مى‏شود. ايأكل ذالك الخبص، آيا آن نان خورده مى‏شود يا نه؟ قال اذا اصابت النار فلا بعث باكله. اجين وقتى كه نار به او اصابت كرد يعنى نان شد عيبى ندارد. سابقا عرض كرديم خدمت شما اين استدلال مبتنى است بر تنجس ماء البئر به وقوع النجاست فيه، چونكه اين است كه ان البئر يقع فيها در بئر الفاره من الدواب، فتموت در بئر مى‏ميرد فيعجم من مائها. اين مبتنى است اين استدلال بر اينكه اين ماء البئر نجس بشود و قد ذكرنا، ماء البئر نجس نمى‏شود. پس اين اجين مفروض در اينجا متنجس نيست. روايت هم كه من حيث السند ضعف دارد. كما اينكه دو تا راوى را گفتيم. اين روايت على الظاهر اين را مى‏رساند چونكه در باب البئر اگر نجسى در آن بميرد، اگر حيوانى بميرد يا نجس ديگرى بيافتد نزه مستحب است كما ذكرنا. يعنى مكروه است حزازت دارد استعمال آن ماء قبل النزه. امام عليه السلام اگر اين روايت از ايشان بوده باشد مى‏خواهد بفرمايد كه حزازت اينجا نيست. قبل از نزه كه خمير كرده‏اند. چونكه اين مى‏پزد نار حزازت اين را مى‏برد. بدان جهت اشكالى ندارد. اين روايت معنايش اين است. ربطى به مطهرت النار كه اجنى نجس را پاك بكند ندارد. روايت دومى، روايتى است هشتمى است، باز بعله، عن محمد ابن على ابن محبوب، عنه يعنى عن محمد ابن على ابن محبوب، شيخ به سندش از او عن محمد ابن حسين خطاب اشعرى قدس الله سره است از مشايخ محمد ابن على ابن محبوب است. محمد ابن على ابن محبوب با محمد ابن يحيى العطار با على ابن ابراهيم اينها در يك طبقه هستند. اين محمد ابن على ابن الحسين هم از مشايخ على ابن محمد يحيى است هم از مشايخ سعد ابن عبد الله است و هم از مشايخ محمد على ابن محبوب است. مى‏گويد محمد ابن الحسين عن محمد ابن عمير عن من رواه ابى عبد الله عليه السلام. اين ابن ابى عمير مرسله كرد، آن مرسلاتى كه گفتيم اعتبار ندارد و آن حرفى كه مرسلات ابن ابى عمير يا... گفتيم اين اساس درستى ندارد.
يك وقت ديگر هم اگر وقت مناسبى شد توضيح مى‏دهيم اين حرف هم ضعيف است. فى اجين اُجن و خبض خمير را خمير كرده‏اند بعد پخته‏اند، ثم علم ان الماء كانت فيه الميته. مائى كه با او اجين كرده‏اند، خمير كرده‏اند ميته بود. قال لا بعث اكلت النار ما فيه. آن حزازتى در اين نان بود او را نار از بين برد اين معنايش همين است كما ذكرنا. اگر روايت من حيث السند صحيح هم بود، كه نيست من حيث السند تمام نيست، دليل بر مطلب نمى‏شود اين حمل مى‏شد به آنجايى كه ميته يا ميته طاهره است مثل لا نفس له است چونكه ذكر نشده است ميته نجسه است يا حمل مى‏شد كما اين كه صاحب وسايل حمل كرده است به ماء البئر. چونكه غالبا آن مياح ماء البئر بودند. و بعد در آنها معلوم مى‏شد كه در بئر حيوانى مرده است. اگر بر او حمل بشود ماء، ماء طاهر است مثل او مى‏شود. اما يك روايت سومى هست. آن روايت سومى صحيحه است در باب يازده از ابواب، در اسعار. جلد اول باب يازده از ابواب اسعار، آنجا حكم الاجين بالماء النجس. آنجا اينجور دارد روايت اول محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب باز از كتاب على ابن محبوب است، عن محمد ابن الحسين همان محمد ابن الحسين است، ابن ابى عمير هم همان سند است عن بعضى اصحابنا و احسبه الاّ حبص ابن بخترى. مى‏گويد آنى كه يادم هست حبص ابن بخترى بود. بدان جهت روايت از ارسال خارج مى‏شود. مى‏گويد غير اين را احتمال نمى‏دهند، يعنى اين بود. قال، قيل لابى عبد الله عليه السلام فى الاجين يعجم من الماء النجس، از ماء نجس اجين مى‏شود خمير. كيف يصنع به؟ چه معامله‏اى مى‏شود؟ قال يباع من، من يستهل اكل الميته. اكل ميته را استهلال مى‏كند. سابقا گفتيم كه بما اينكه كان بيع النجس جايز نيست اين معلوم مى‏شود بواسطه پختن اين پاك مى‏شود. وجه استدلال باشد اين است. و سابقا عرض كرديم كه نه اينجور نيست، خمير نجس را، خبض نجس را مى‏شود فروخت. چرا؟ چونكه نجسى كه نمى‏شود او را فروخت در صورتى كه منفعت محلله مقصوده نداشته باشد. و اما عين النجس هم اگر منفعت محلله مقصوده داشته باشد بيعش عيبى ندارد مثل بيع الدم فى هذا الزمان كه براى تزريقات مى‏خرند. خون عيبى ندارد، معامله‏اش، فروختنش عيبى ندارد. چونكه منفعت محلله مقصوده دارد. ماليت دارد و روايت تحقق... كه نجس را نمى‏شود فروخت عرض كرديم در مكاسب مفصلا كه آن روايت نمى‏تواند سند منع بشود آن روايت اصلا اشكالهايى دارد. بدان جهت در ما نحن فيه احلل الله البيع، افو بالعقود، همه اينها را مى‏گيرد. روى اين اساس خمير نجس را و هكذا نان نجس را، منفعت محلله مقصوده دارد. اين علف دواب است به دواب مى‏دهند. نان خشك‏ها را كه مى‏خرند مثل آن. اين نان نجس منفعت محلله مقصوده دارد، به دواب دادن و امثال ذالك اگر نگوييم به اطفال را. اين منفعت محلله مقصوده است همين جور است. بدان جهت ايشان مى‏فرمايد امام عليه السلام در اين روايت كه بفروش، فروختن عيبى ندارد، نه اين كه پاك شده است. اين روايت به دلالتى ندارد. خصوصا اين كه من، من يستهل اكله، دلالت مى‏كند كه اصلا نجاست باقى است. والاّ پاك بود چرا به من يستهل الميته بفروشد. اين سرّش اين است، چونكه آن كسى كه مستهل الميته است او مشترى مى‏شود به اين نان. مى‏گويد بابا اين حرفها حرف است، نان نمى‏خورند من مى‏خورم. روى آن جهت كه مى‏گويد يباع من، من يستهل الميته به جهت اينكه ميته دايره شراع در او هست. اما تا مسلمان بفروشد، برگردد يك مرغدارى را پيدا كند كه كارخانه مرغدارى داشته باشد به او بفروشد اين طول مى‏كشد. اما آنهايى كه غير مبالى هستند آنها مى‏خرند. عيبى ندارد، بيع الشى‏ء به شخصى كه خودش هم كافر است، بفروشد به او كه مى‏داند مى‏خورد عيبى ندارد. بدان جهت اگر يادتان بوده باشد كه عرض كردم اين نكته را حفظ كنيد در آن روايت زكرى ابن آدم هم اگر روايت از امام عليه السلام است آنجا سائل اينجور گفت، گفت بعد از اينكه خمير نجس شده است، دم اصابت كرده است قطره فيه شى‏ء، از آن خمر و غير ذالك در اجين. امام فرمود فسد. سؤال كرد ابيعه من اليهودى و النصرانى و ابين لهم كه ما اين را نجس مى‏دانيم. نمى‏خوريم، مى‏خريد؟ امام عليه السلام در جواب فرمود، نعم فانهم يستهلون. در اين صورت عيبى ندارد.
پس در ما نحن فيه اين بيع، جواز البيع دلالتى بر طهارت نمى‏كند و بدان جهت ملتزم شدن بر خميرى كه، خمير متنجس يا خمير متنجس به دم است اينها پاك مى‏شود به واسطه خبض شدن و نان شدن اين را هم نمى‏شود ملتزم شد. مى‏ماند آن وقت در ما نحن فيه ان مسئله‏اى كه سابقا ديگر مفصل بحث كرديم. آن مسئله اين بود كه دهن متنجس را خود صاحب العروه سابقا... گفت بعيد نيست. اگر در كر معتصم بريزند و كر را بجوشانند كه حار بشود. روغن در اين آب متفرق بشود، روغن متنجس فرمود بر اينكه لا يعقد اين پاك بوده باشد. اينجا عكس او را مى‏گويد كه سابقا هم گفتيم. مى‏گويد و هكذا روغن متنجس در كر حارى كه هست پاك نمى‏شود. وجهش را سابقا گفتيم. گفتيم ولو هر متنجسى ولو مايع باشد به آب كر وقتى كه مخلوط شد و مستهلك شد در آن صورت پاك مى‏شود يعنى با آن آب همه‏اش معامله طهارت مى‏شود. حتى نجس العين، بول. بچه‏اى مثلا بول كرد در كر ديگر وقتى كه مستهلك شد همه‏اش را مى‏شود استعمال كرد. به آن بيانى كه گفتيم كه رواياتى كه دلالت مى‏كند كه ماء قدرارى كه تبول فيه الدواب و طرق فيه الكلاب، امام عليه السلام فرمود وقتيكه به مقدار كر شد لا بعث.
روى اين اساس جماعتى گفته‏اند خوب اين راه حلى است، روغن متنجس را بريزيم در اين كر كه جوشيده و مى‏جوشد اين روغن وقتى كه مستهلك شد در اين آب خوب پاك مى‏شود همه‏اش. بعد وقتى كه سرد شد جمع مى‏شود روغن از روى آب جمع مى‏كنيم و مصرف مى‏كنيم. اين را علامه فرموده است. سابقا ايشان هم گفت لا يقعد همين جور است. اينجا منكر مى‏شود كه بايد منكر بشود. كه گفتيم مطهريت يعنى مطهريت يك مطهريت طبعى است اين مختص به استهلاك در ماء معتصم است. شى‏ء نجس يا متنجس متنجس شد در ماء معتصم آن طهارت او طهارت تبعى است. اگر نجس العين باشد طهارتش، طهارت تبعى است. اگر متنجس بوده باشد مثل ماء متنجس پاك مى‏شود. و مطهر ديگر هم غسل بالماء است كه به آب شسته بشود. گفتيم روغن قابل غسل نيست چونكه لا ينفذ در داخلش، در جوفش آب. اين نفوذ نمى‏كند آب. قابل غسل نيست. چونكه قابل غسل نيست اين قطرات و روغنى كه متشدد شده است مطهر غسل نيست. مى‏ماند استهلاك و بينّا استهلاك در روغن در آب نمى‏شود. چونكه اينها هم وزن نيستند. روغن خفيف است وزنا از ماء و اجزائش به همديگر مى‏چسبد. بدان جهت در ما نحن فيه گفتيم كه اين فايده ندارد، چونكه نه استهلاك محقق مى‏شود، مى‏گويد آن روغن روى آن ايستاده ديگر. نه روغن مستهلك مى‏شود نه غسل مى‏شود. قياس به آن فرض كنيد تراب متنجس، گل متنجسى كه مى‏افتد آنجا گفتيم اولا مستهلك مى‏شود و ثانيا غسل هم مى‏شود. هر دو مطهر آنجا موجود است، تراب قابل غسل است.
اما چيزهايى كه مثل ماء متنجس قابل غسل نيست آنها بالاستهلاك پاك مى‏شود. بلكه به مجرد الاتصال در ماء متنجس پاك مى‏شود على ما تقدم فى بحث المياح. بدان جهت اين هم درست نيست مى‏ماند مسئله ديگرى كه آن مسئله ديگر عبارت از اين است كه بعضى‏ها كه ابن جنيد او را نشانه كرده‏اند فقها گفته‏اند او ملتزم شده است كه جلد الميته اگر دباغى بشود پاك مى‏شود. ميته نجس است ديگر، تمام اجزائش. يكى از اجزائى كه تحلل الحيات، جلد او است. گفته است اگر اين جلد دباغى بشود پاك مى‏شود. عرض مى‏كنم اين حرف را ايشان گفته است، گفته است ديگر. ايشان يك حرفهاى ديگرى هم گفته است كه با مذاق عامه مناسب است، بلكه مذاق عامه است. عرض مى‏كنم ما روايات متعدده‏اى داريم آنى را كه عامه به او عامه ملتزم شده‏اند ائمه عليهم السلام انكار كرده‏اند. بلكه در بعضى‏ها اين است كه راضى نشده‏اند افترا بر جد ما رسول الله هم بسته‏اند. چونكه عامه از رسول الله (ص) نقل مى‏كرده است. رسول الله (ص) از كوچه‏اى مى‏گذشته است ديده است يك بزى مرده‏اى انداخته‏اند در كوچه كه خودش مرده است. لابد مريض بوده است، مرده است انداخته‏اند در كوچه. رسول الله (ص) فرموده است كه چرا اين كار را كرده‏اند؟ وقتى كه انتفاع به جلدشان نشد، چرا منتفع به آب‏ها نشدند. وقتى كه منتفع به لحم و به شحم اين نشده‏اند چرا به احابها منتفع نشده‏اند. احاب يعنى جلدش، به جلدش منتفع نشده‏اند. جلدى كه دباغى بشود. بدان جهت در ما نحن فيه عامه روى اين نقلى كه رسول الله كرده‏اند ملتزم شده‏اند كه جلد ميته بواسطه دباغى پاك مى‏شود و اين شعار عامه شده است. كه عامه ملتزم شده‏اند كه جلد الميته به دباغى پاك مى‏شود. همان مثل معروف هم كه با ابوحنيفه بود اعتراض در همين باب بود.
آن وقت ائمه سلام الله عليهم اين را اصلا منكر شده‏اند. گفته‏اند مسئله اينجور نبود. مسئله اين بود كه جد ما گذشت و اين را ديد. ديد و فرمود چرا گذاشته‏اند اين حيوان بميرد؟ اين را تذكيه مى‏كردند چونكه مريض بود، مردنى بود، گوشتش را نمى‏خوردند اقلا با جلدش منتفع مى‏شدند. كه الان انتفاع از جلد گذشته است ديگر. رسول الله كه اعتراض مى‏كرد مى‏گفت برداريد جلد اين را استعمال كنيد. دباغى كنيد. حسرت اين اعتراض رسول الله اين بود كه چرا به هدر داده‏اند جلده. اين را تذكيه مى‏كردند و بعد مصرف مى‏كردند. روى اين روايات طهارت الجلد الميته به دباغى انكار شده است در روايات متعدده و مشهور ما بين اصحاب ما هم عمل به آن روايات است ولكن در مقابل اين روايتى هست كه من حيث السند هم اعتبار دارد در آن روايت نه، ظاهرش اين است كه جلد الميته اگر دباغى بشود، جلد الميته نه آن جلد الميته پاك مى‏شود. آن روايت، روايت صحيحه صفوان ابن يحيى است. اين صحيحه صفوان ابن يحيى از حسين ابن زراره است و اين صحيحه حسين ابن زراره‏اى كه هست در جلد شانزده از ابواب اطعمه محرمه آنجا باب سى و چهارم است. آنجا اين روايت هست. اين روايت مضمونش اين است،... و فى الصحيح عن الصفوان ابن يحيى عن حسين ابن زراره عن ابى عبد الله عليه السلام فى جلد شاط ميتة يدبغ. از امام عليه السلام مى‏پرسد در جلد شاط ميته‏اى كه يدبغ. فيصب فيه اللبن. در او لبن مى‏ريزند و آب مى‏ريزند و اشرب فيه اليتوض‏ء از آن لبنش گوارا بخورم و از آن آبش هم وضو بگيرم؟ قال نعم. امام فرمود عيبى ندارد. نعم يدبغ فينتفع به. ولكن لا يصلى فيه. نماز نمى‏شود خواند. چونكه نماز در جلد ميته ولو دفع هم شده باشد جايز نيست. اين روايت است. خوب مى‏دانيد كه اين روايت مذهب عامه است، همين عين مذهب عامه همين است. اين روايت در مقام معارضه با روايات متقدمه كه اشاره كردم روايات كثيره است حمل مى‏شود به تقيه. چونكه مرجح، موافقت عامه مخالفت عامه است ديگر. بعد از اينكه متعرض نشد نوبت... اين هم نبود خود اين مقطوع است با آن روايات منكره كه ائمه عليهم السلام انكار كرده‏اند بر عامه، اين را هم منكر شده‏اند. همين را هم منكر شده‏اند. اين معنايش اين است كه اين حكم، حكم تقيه‏اى است بدان جهت در ما نحن فيه ولو صاحب العروه مى‏گويد بر اينكه اينها هيچ كدام مطهر نيستند و ان قال بكل قائل ولو هر يكى از اينها قائل داشت ديگر. يكى را هم گفتيم خودش قائل بود، مسئله دُهن متنجس را در ما سبق ولكن اينها از مطهرات نيستند. بعد كلام مى‏رسد به مسئله ثانيه، مسئله ثانيه هم بماند ديگر.