جلسه 428

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 428 ب‏
نام استاد:آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسئله بود كه صاحب العروه فرمود غير الكلب و الخنزير من ساير حيوانات آنها قابل تذكيه هستند و تذكيه را قبول مى‏كنند. اگر كسى اين قاعده‏اى را كه ايشان فرمود كه غير الكلب و الخنزير قابل تذكيه است اين را قبول كند، بگويد از ادله من هم استظهار كرده‏ام. نتيجه چه مى‏شود؟ اينجور ذكر كرده‏اند حضرات، بعد از اينكه اثبات شد هر حيوانى قابل تزكيه است، آن حيوان را اگر شك كنيم كه مأكول اللحم هم هست يا مأكول اللحم نيست؟ اين چونكه در آن حليت اكل حيوانات اينجور نيست كه همه افراد واضح بشود به حسب دليل اجتهادى. بعضى حيوانات است كه آنها محل شك است كه آيا اينها مأكول اللحم هستند يا غير مأكول اللحم؟ چه آن حيوان، حيوان برّى باشد، چه حيوانى بوده باشد كه از قبيل طاير است. بعله اين حلال اللحم است يا حرام است اكل لحمش؟ اگر اثبات شد كه اين حيوان قابل تذكيه است حكم مى‏شود به حليت اكل لحمش. چرا؟ چونكه اين حيوانى كه هست مذكى است به حسب ادله اجتهاديه اثبات كرديم فرى اوداجش بشود مستقبلا الى القبله از مسلمان يا صيد بشود به مسلمان ذاكر اسم الله عليه اين مى‏شود مذكى. و معناى مذكى بودن اين است كه داخل عنوان ميته نيست كه نجس بوده باشد يا حرام بوده باشد. اين مى‏شود مذكى. آن وقت نمى‏دانيم كه اين حيوان اكلش حلال است يا حرام؟ كل شى‏ء حلال حتى تعرف انّه حرام. مقتضاى قاعده حلّ است. بدان جهت هر كس اين قاعده را تمام دانست و در شبهه حكميه شك كرد كه حيوان مأكول اللحم است يا غير مأكول اللحم حكم مى‏كند به جواز اكل لحمش. و اما كسى اين قاعده را قبول نكرد، گفت من نمى‏توانم از اين ادله اين قاعده را قبول كنم اين چه مى‏كند؟ اين در ما نحن فيه استسحاب مى‏كند عدم التذكيه. بعد از اينكه فرى اوداج شد مى‏گويد احتمال مى‏دهم مثل فرى اوداج سگ بوده باشد. هيچ اثرى نداشته باشد. چونكه هم شك در تذكيه داريم و هم شك اين است كه اگر تذكيه شد حلال اكل است يا نه؟
استسحاب مى‏گويد كه اين تذكيه نشده است، چونكه در تذكيه دو مسلك است. يك مسلك اين است كه تذكيه اسم است در مجموع امورى كه يكى از آنها قابليت حيوان است. اين يك مسلك است، مسلك ديگر اين است كه تزكيه امر مسببى است از اين امور. حاصل مى‏شود از اينها. على كلل المسلكين استسحاب در ناحيه عدم التزكيه جارى مى‏شود. مى‏گويد آن وقتى كه اوداجش را رو به قبله ذبح نكرده بودند قطعا كه تذكيه نشده بود اين حيوان. احتمال مى‏دهم بعد از ذبح باز تذكيه نشود. چرا؟ چونكه آن قابليت تكوينيه را ندارد اين حيوان، احتمال مى‏دهد. بدان جهت استسحاب مى‏كنم عدم التزكيه را كه قابليت تكوينه در او مدخليت دارد استسحاب مى‏شود، حكم مى‏كند كه اين غير مذكى است. غير مذكى را نمى‏شود خورد. لسان ادله اين است كه الاّ ما ذكية. آن را كه تذكيه كرده‏ايد او را مى‏توانيد بخوريد. غير مذكى را نمى‏شود در نماز پوشيد. بايد مأكول اللحمى بشود كه ذكيه الذكح. ذابح او را تذكيه كرده باشد. با اين نمى‏شود نماز خواند. نجس هم هست يا نيست اين محل كلام است كه موضوع نجاست ميته است به استسحاب عدم التزكيه، ميته بودن ثابت نمى‏شود. يا اينكه نه ثابت مى‏شود. خود ميته بودن ثابت مى‏شود كما اينكه ما در بحث ميته در حيوانا مأكول اللحم گفته‏ايم. ميته بودن ثابت مى‏شود يا ميته بودن هم ثابت نشود غير مذكى اجماعى است كه مثل الميته‏
محكوم به نجاست است.
سؤال؟ عرض كرديم آن مقيد است به حيواناتى كه آن حيوانات مأكول اللحم هستند. آن حيوانات تذكيه‏اش را بيان مى‏كند. سؤال؟ عرض مى‏كنم فرض اين است كه در آن آيه شريفه گفته‏اند در مقام بيان حيوان نيست، در مقام بيان خود تذكيه است كه ذكر الله مدخليت دارد. و فرض ما اين است كه اگر اين شك شد، يعنى ان حرفها را آنجا صاف كرديم كه به آن اطلاق آيه نمى‏شود تمسك كرد. بعد از اينكه شك كرديم اين حيوان نوعش قابل تزكيه است و مأكول اللحم هم هست يا نيست؟ خوب استسحاب مى‏گويد اين تذكيه نشده بود الان هم تذكيه نشده است، نمى‏شود خورد و نمى‏شود نماز خواند نجس هست يا نيست؟ همان داستان است كه آيا ميته بودن ثابت مى‏شود يا غير مذكى مثل الميته هم محكوم به نجاست است، يا هيچ كدام. ميته محكوم به نجاست است فقط، غير مذكى، نه اجماع درست است نه هم ميته بودن را اثبات مى‏كند كه محكوم به طهارت مى‏شود. غير مذكى يعنى تذكيه نشده بود. تذكيه امرى است مسبب از مجموع الامور آن امر قطعا حاصل نشده بود يا مجموع الامور قطعا حاصل نشده بود. الان احتمال مى‏دهم باز مجموع الامور حاصل نشده است چونكه يكى از امور قابليت است. اين حيوان قابليت ندارد. استسحاب عدم التزكيه بلا اشكال مى‏شود.
ديديد كه ثمره چه شد؟ اگر كسى اين قاعده كليه را قبول كند كه كل حيوانى يقبل التذكيه غير الكلب و الخنزير، نتيجه‏اش اين است كه در موارد شك در حليت حكم مى‏شود به حليت الحيوان و اما بنا بر اينكه كه كسى اين قاعده را قبول ندارد به چه چيز؟ حكم مى‏كند به حرمت الاكل الحيوان. حيوان فرض بفرماييد حرام است. آن وقت نجاست،... بعله قاعده حل،... قاعده حل هم نمى‏خواهيم. حرمت اين را نمى‏دانيم. پس على هذا الاساسى كه هست كسى اين قاعده را قبول بكند به قاعده حل يا به برائت تمسك مى‏كند. و اما اگر كسى اين را قبول نكند نوبت به استسحاب عدم التزكيه مى‏رسد. حتى در شبهات حكيه. چونكه شك داريم اين امر خارجى كه تذكيه است واقع شده است، يا حاصل نشده است؟ ولو منشاء شك اين است كه اين حيوان قابليت تكوينيه را دارد يا ندارد؟ اين حاصل حرفى است كه حضرات گفته‏اند. من غرضم در ما نحن فيه اين است كه ما اول مطلب را از اساس مى‏گيريم. اساس اين كه در تذكيه معتبر است يك قابليت حيوان، قابليت تكوينيه حيوان دليلش آنى بود كه ديروز عرض كردم، بالوجدان در سيره متشرعه كلب و خنزير رو به قبله با صد الله اكبر و بسم الله ذبح بشود كلب مذكى نمى‏شود. عند المتشرعه هم تذكيه اطلاق نمى‏شود. پس معلوم مى‏شود كه غير از فرى اوداج، استعمال قبله و اينكه ذابح مسلمان بشود امر ديگرى هم در تذكيه مدخليت دارد كه آن قابليت تكوينيه حيوان است كه آن قابليت تكوينى امر واقعى است شارع او را درك مى‏كند، شارع او را مى‏داند. ولكن ما او را نمى‏دانيم چيست؟ آن قابليت هم دخيل است. اين دليلش همين است كه عرض كرديم. خوب مى‏گوييم اين دليل اين را اثبات نمى‏كند. اصل قابليت تكوينيه در معناى تذكيه مدخليت ندارد. اين قابليت تكوينيه امرى است پا در هوا. چرا؟ درست توجه كنيد، عرض مى‏كنم تذكيه عبارت از امرى است يعنى مجموع امور، مجموع امورى است كه حيوان را نمى‏گذارد داخل ميته بشود. نمى‏گذارد نجس بشود. حيوان خودش در حال حيات طاهر است. شارع تذكيه را اعتبار كرده است در حيوان طاهر حال الحيات كه اين بواسطه اين امور بعد الموت و بعد الممات هم نجس نشود. اين داخل عنوان ميته نشود. مثل چه چيز مى‏شود اين؟ اين مثل آن خروج دم متعارف است على مسلكنا، كه على مسلكنا كه خون در باطن پاك است نجاست ندارد، گفتيم خروج دم متعارف از ذبيحه اين مطهر نيست چونكه بقيه خون كه در جوف بودند نجس كه نبودند. اين خروج دم متعارف به اين معنا كه وقتيكه دم متعارف خارج شد اين ديگر نمى‏گذارد آن دم‏ها كه خارج شدند دم نجس بشود. ولو فى ما بعد خارج شده است، عند سلاخى. اين نمى‏گذارد. چه جورى كه او اينجور بود گفتيم اين مطهر نيست و صاحب العروه هم كه اين را
مطهر شمرده است، اين به جهت اين است كه صاحب العروه دم را در باطن نجس مى‏دانست. منتهى مى‏گفت ملاقات باطن منجس نيست. اينجور مى‏گفت ايشان. مى‏گفت وقتى كه آن دم متعارف خارج شد آن بقيه پاك مى‏شود. بنا بر مسلكش مطهر بود و بدان جهت در ما نحن فيه تزكيه را در آنجا از مطهرات نشمرد. چونكه تذكيه پاك نمى‏كند. حيوان در حال حيات پاك است. موقع مردن تذكيه نمى‏گذارد حيوان نجس بشود. نمى‏گذارد حيوان نجس بشود. تذكيه پاك كردن است. معناى پاك كردن اين است كه نمى‏گذارد حيوان طاهر نجس بشود، معناى تذكيه اين است. حيوان مذكى است يعنى نمى‏گذارد اين امور اگر واقع شد، اين امور موضوع هستند، سبب نمى‏گوييم كه سبب در ادله شرعيه در احكام اعتباريه نمى‏شود. اين موضوع است اين امورى كه مجموعش اعتبار شده است تذكيه يا مسبب از تذكيه كه درست نيست اينها اعتبار شده است موضوعا لطهارت الانسان و طهارت الحيوان و حليت اكل لحم.
وقتى كه اينجور شد مى‏گوييم كلب و خنزير كه در ارتكاض متشرعه تذكيه نمى‏شوند چونكه او نجس است بالذات. تذكيه اعتبارى است، شارع كرده است در حيوانى كه نجس بالذات نيست كه او بواسطه موت ديگر نجس نشود، داخل عنوان ميته نشود. چونكه از اول كه نجس است، نجس بالذات است روى اين اساس است. نه اينكه در تذكيه يك قابليت تكوينيه‏اى در حيوان كه قابليت در كجايش است، ما نمى‏دانيم اينجور نيست، تذكيه معنايش همين است. بدان جهت اگر شارع كلب و خنزير را هم نجس قرار نمى‏داد، ذبح مى‏كرديم مثل ذبح گوسفند بود. مثل ذبح گرگ بود. فرقى نمى‏كند. چونكه آنها نجس بالذات هستند و بواسطه تذكيه نگذارد اين تذكيه داخل عنوان ميته بشوند و نجس بشوند اين حرفها در او نيست بدان جهت تذكيه در او اطلاق نمى‏شود. وقتى كه اينجور شد، ما مى‏گوييم آن امر واقعى تكوينى مدخليت در معناى تذكيه ندارد. بدان جهت اگر شما هر حيوانى را كه محكوم به طهارت است اگر ذبح كرديد، او مذكى است. يعنى آثار مذكى به او بار مى‏شود. چرا؟ لقاعدة الطهاره. اگر حيوان، حيوان غير مأكول اللحم است اين را مى‏دانيد، فقط شك داريم كه اين بعد از مردن، يعنى بعد از ذبح مثل سگ و خنزير است يا مثل ذبح گوسفند است؟ خوب اگر اينجور است در ما نحن فيه تمسك مى‏كنيم كل شى‏ء طاهر حتى تعلم انه قزر. نمى‏گويم استسحاب طهارت حال الحيات. تا بگوييد كه شبهه حكمى است. در شبهات حكميه استسحاب در ناحيه خود حكم جارى نمى‏شود. به خود قاعده طهارت كل شى‏ء طاهر حتى تعلم انه قزر. اگر شك در حليت و اكلش هم داريد، كل شى‏ء حلال يا رفعت ان امة ما لا يعلموم. چونكه تذكيه‏اى كه هست استسحاب عدم تذكيه بود ديگر. اين استسحاب مجرا ندارد. براى اينكه ما ابتطال اينكه قابليت تكوينه حيوان مدخليت داشته باشد در معناى تذكيه اين گفتيم اين دليلش درست نيست ولكن محتمل هست، ما نمى‏توانيم بگوييم كه نه اين اصل اساس حرف بيخودى است. صد در صد در واقع اينجور نيست. نه شايد باشد، مى‏گوييم دليل نداريد شما. اين كه در كلب و خنزير تذكيه محقق نمى‏شود ولو بالذبح، اين به جهت اين است كه اينها نجس هستند و معناى تذكيه اين است كه نگذارد حيوان طاهر نجس بشود بعد الموت بدين جهت به اينها تذكيه صدق نمى‏كند.
مى‏گوييم بنا بر مسلكنا نمى‏خواهيم بگوييم اين امر واقعى كه اينها مى‏گويند صد در صد خلاف واقع است نه، ما دليل نداريم به او. وقتيكه دليل نداشتيم ديگر استسحاب در ناحيه عدم تذكيه جارى نمى‏شود. چرا؟ چونكه معناى تذكيه را نمى‏دانيم. معناى تذكيه را نمى‏دانيم. تذكيه ذبح كردن آن حيوان طاهر است با آن امور و شرايط اگر معنايش اين است، خوب در ما نحن فيه هم اين حيوان مذكى است. بالوجدان مقطوع است چونكه حيوان طاهر بود در حال حيات، فرض اين است. مثل كلب و خنزير نيست كه نجس باشد. حيوان در حال حيات طاهر بود كه الان هم ذبح شده است و آن امور هم موجود شده است. اگر معنايش اين بوده باشد تذكيه خوب فهو. اين جاى شك نيست كه تذكيه‏اش بالوجدان محرز است. بالوجدان محرز است شك در حليت داشته باشيم هم توجه كرديد، رجوع به قاعده حل مى‏كنيم يا رفع‏
امة ما لا يعلمون، طهارتش هم كه طاهر است. تذكيه بالوجدان محرز است. و اگر كسى گفت نه من احتمال مى‏دهم قابليت واقعيه دخل داشته باشد در معناى تذكيه. مى‏شود شبهه مفهوميه. مفهوم تذكيه را ما نمى‏دانيم. چونكه امر مسببى كه عرض كردم آن امر مسببى درست نيست. مى‏شود معناى تذكيه معناى اعتباريات است. معناى تذكيه را نمى‏دانيم كه شارع چه چيز اعتبار كرده است. نمى‏دانم تذكيه چه چيز است؟ يك وقتى اين حيوان مذكى نبود، در شبهات مفهوميه كه استسحاب جارى نمى‏شود. در شبهات مفهوميه وقتى كه منشاء شك خارج نشد. منشاء شك در خارج نيست. در خارج مى‏دانم اين حيوان در حال حيات طاهر بود. بعد هم ذبح اوداج شده است. بنا به مسلك مشهور شك در خارج بود چونكه قابليت امر تكوينى خارجى است، استسحاب جارى مى‏شد و آن امر خارجى هم در معناى تذكيه مدخليت داشت اما بنائا على ما ذكرنا اصل آن در معناى تذكيه قابليت خارجيه هست، على تقدير بودش در معناى تذكيه مأخوذ است اصلا اينها را نمى‏دانيم. چونكه نمى‏دانيم استسحاب عدم التدكيه مى‏شود مثل استسحاب عدم الغروب. چه جور كه در غروب گفتيم كه استسحاب جارى نمى‏شود. چونكه خارج را شك نداريم، كه قرص شمس از افق غربى افتاده است حمره مشرقيه هنوز زايل نشده است. نمى‏دانيم اسم اين غروب است يا اسم اين غروب نيست. يعنى اسمش مغرب است يا اسمش مثلا مغرب نيست. اين شك در مفهوم است. در موارد شبهه مفهوميه گفتيم استسحاب جارى نمى‏شود. وجود خارجى كه سابقا متيقن بود او بقائش بايد مشكوك بشود.
در ما نحن فيه شك در خارج نداريم. آنى كه در خارج سابقا موجود نشده بود كه اين ذبح است و امثال ذالك است آنها يقينا موجود شده است. نمى‏دانيم اسم اينها تذكيه هست يا تذكيه نيست. چونكه شى‏ء آخر هم مدخليت دارد. شى‏ء آخرى كه خصوصيت حيوانى است. شبهه مفهومى كه شد استسحاب از كار مى‏افتد وقتى كه استسحاب از كار افتاد نوبت مى‏رسد به اصل عملى غير استسحاب كه او كل شى‏ء طاهر است. نسبت به طهارت حيوان بعد از ذبح و كل شى‏ء حلال است يا رفع امة ما لا يعلمون است نسبت به اكلش. بدان جهت نتيجه اين، اين مى‏شود كه كل حيوان قابل لتذكيه. نه آن مسلك مشهور آن قابليت تكوينى احراز شد. نتيجه، نتيجه او است. نتيجه بنائا على ما ذكرنا و اسسنا كه دليل نداريم كه قابليت تكوينيه حيوان هست خودش اولا، و ثانيا در معناى تذكيه مدخليت دارد. اينها را اصلا ما نمى‏دانيم. بعد از اينكه آن دخالت امر واقعى تكوينى را در معناى تذكيه كه مشهور قطعى مى‏شمردند و روى اين اساس او را به ادله اثبات مى‏كردند و اگر ادله وافى نبود استسحاب عدم التذكه مى‏كردند چونكه شك در امر خارجى است. در حصول او است. بدان جهت آن اساس را وقتيكه از بين برديم كه نه، معناى قابليت حيوان اصلا اين مطهر نيست. اين دليلتان تمام نيست. چونكه در سگ و خنزير كه مى‏گويم مذكى نيست، چونكه اين تذكيه معنايش اين است كه حيوان طاهر را به موت نجس نكند. تذكيه معنايش اين است و اين در كلب و خنزير محقق نمى‏شود. روى اين اساسى كه هست استسحاب عدم التذكيه جارى نيست چونكه شبهه، شبهه مفهومى است بنائا على... شبهه اگر باشد. شبهه اگر باشد احتمال دخل خصوصيت واقعى را بدهيم، شبهه، شبهه مفهومى مى‏شود و استسحاب در ناحيه او جارى نمى‏شود. نوبت به اصل ديگر مى‏رسد. آن اصل ديگر قاعده حليت و اصالت الطهارت است نتيجه نتيجه همان يقبل التذكيه مى‏شود.
اين بود كه ديروز عرض مى‏كردم راه ديگرى داريم يا نه؟ ما با اين راه ديگر قابليت تكوينى اثبات نمى‏كنيم مثل مشهور. آنى كه نتيجه ثبوت قابليت تكوينيه بود بنا بر مسلك مشهور او را داريم اثبات مى‏كنيم.
سؤال؟ قابليت داشته باشد، اگر مأخوذ نباشد در معناى تذكيه، مثل اينكه شاخ دارد يا ندارد؟ آن چه دخل دارد؟ اين هم احتمال مى‏دهيم همين جور باشد. اين هم احتمال مى‏دهيم كه اصلا تذكيه در معنايش مأخوذ نباشد. مى‏شود شبهه، شبهه مفهومى و جاى تمسك به استسحاب نيست. و هضم كنيد و خودجوش باشيد تا نكات مطالب را درك‏
كنيد انشاء الله. گذشتيم از اين. بدان جهت اينجا جاى تعليقه نيست كه كل حيوانى قابل تذكيه است الاّ الكلب و الخنزير جاى تعليقه نيست، نتيجه، يعنى آن حكم، حكم صحيحى هست ولو طريقش را عوض كرديم، جاى ديگر برديم.
بعد ايشان در عروه مى‏فرمايد اشياء طاهره در چند مورد شستنشان مستحب است. شى‏ء ولو شى‏ء طاهر است و نجس نيست ولكن در چند مورد شستن آنها مستحب است. يكى از آن مواردى كه ذكر مى‏كنيد قدس الله، يعنى سه مورد را ذكر مى‏كند در عروه. يكى از آن سه موارد ثوب يا بدن كه به آنها ملاقات بكند آن ثوب و بدن با بول الحمار يا بول الفرس يا بول الغال، اگر بول حمارى يا فرسى يا بغلى به ثوب انسان اصابت كرد به بدن انسان اصابت كرد، مستحب است كه او را بشويد. و اما اگر بول ساير حيوانات مأكول اللحم شد، چونكه اينها ابوالشان ولو طاهر هستند، نجس نمى‏كند. مأكول اللحم هستند، منتهى كراهت اكل لحم دارند. اينها بولشان طاهر است، فرس و حمار و بغال، مثل گوسفند و اينها. ولكن شستنش مستحب است. به خلاف ساير حيوانات مأكول اللحم كه آنها طاهر هستند، شستن استسحبابى ندارد. دليل آورده‏اند بر اين معنا رواياتى را كه از آن روايات استفاده كرده‏اند كه اين شستن مستحب است. يكى از آنها صحيحه عبد الرحمن ابى عبد الله است. روايت نهمى است در باب نجاسات. و باسناده عن الحسين ابن سعيد عن فضالة ابن ايوب، عن ابان ابن عثمان عن عبد الرحمان ابن ابى عبد الله كه همان عبد الرحمان ابن ميمون است قدس الله سره. قال سألت اباعبد الله عليه السلام. ان رجل يمسه بعض ابوال بهائم مس مى‏كند آن مرد را مى‏رسد بعضى به او بول‏هاى بهائم. چهارپايان. ايغسله‏ام لا؟ بشويد يا نشويد؟ قال يغسل بول الحمار و الفرس و البغال. بول حمار و فرس و بغال را مى‏شويد و ام الشاط و ما يأكل لحم فلا. آنها را نمى‏شويد. اگر ما بوديم، اگر آن قاعده را داشته بوديد، ما بوديم و اين روايت، روايات ديگر نبود. اين روايت به نجاست دلالت نمى‏شود. چونكه مى‏گويد يغسل بول الحمار. نه يغسل ثوب را. جسد را. گفتيم اگر امر به غسل ثوب و جسد بشود استفاده تنجس مى‏شود. اين يغسل بول الحمار و الفرس و البغال ما بوده‏ايم و اين روايت ظاهرش مانعيت بود لصلات. مثل غسل عرق، عرق جلاد كه گفتيم. ظاهرش مانعيت بود. ولكن اين مانعيت نيست. چونكه قطعا نيست به آن بيانى كه خواهيم گفت، مثلا حمل مى‏شود به استسحباب. يكى هم از آن رواياتى كه هست، روايات متعدد است. يكى هم همان صحيحه حلبى است، سألت عن اباعبد الله عليه السلام عن ابوال الخيل و البغال، فقال اغسل ما اصابك من البول. اين هم انتزاء مانعيت مى‏شود.
و ام النجاسه، ممكن است از اين صحيحه محمد ابن مسلم استفاده كرد. بعله، اين موثقه ثماعه استفاده كرد. موثقه ثماعه روايت ششمى است در همين باب. كه على ابن ابراهيم عن ابيه عن حماد، عن حريض، عن محمد ابن مسلم آنجا دارد كه قال و سألته اباعبد الله عليه السلام بعد مى‏گويد كه و قال و سألته نه صحيحه، صحيحه محمد ابن مسلم است منتهى مزمره است. قال سألته عن ابوال الدواب و البغال و الحمير. قال اغسله فان لم تعلم مكانه فغسل ثوبه كله. اين ظاهرش تنجس است. چونكه اگر ندانى جايش را معلوم مى‏شود خشك شده است. ديگر نمى‏داند كجا اصابت كرد. ثوب همه‏اش را بشور. اين فرق است ما بين اين صحيحه محمد ابن مسلم و آن دو تا روايت سابقى. اين ظاهرش تنجس است آنها ظاهرش مانعيت است. ولكن از اينها بايد رفعيت كرد. چرا؟ بواسطه رواياتى كه وارد شده است كه، در همان باب است كه سابقا بحث كرديم. بول الحمار پاشيد به سر و صورت ما. دو نفر بودند كه از اصحاب امام عليه السلام كه راه مى‏رفتند. حمارى اينجور كرد باد هم آورد به سر و صورت... امام هم فرمود ليس بشى‏ء مانعى ندارد. بدان جهت اين رواياتى كه هست، اين روايات را گفته‏اند حمل مى‏كنيم به استحباب. استحباب الغسل، به قرينه آن روايات.
ولكن اشكال در ما نحن فيه اين است، اينجا گفته شده است كه از موارد حمل به استحباب نيست. راست است در يك دليلى و در خطابى اگر امر به فعل شده باشد. و در خطاب آخر ترخيص در تركش شده باشد. نتيجه‏اش حمل به‏
استحباب است. مثل اينكه فرض كنيد امر كرده است به غسل الجمعه. بعد در يك روايتى گفته است اذا ترشته فلا بعث. نتيجه استحباب مى‏شود. چونكه استحباب همين است ديگر، ترخيص در ترك دارد. گفته‏اند اينكه بواسطه جمع بين روايتين امر را حمل به استحباب مى‏كنند اين در اوامر تكليفيه است. و اما در اين اوامر، اوامر، اوامر وضعى است. اينكه ميگويد اغسل ثوب را يا اغسل بول را، اين يكى از واجبات در شرع نيست. اين ارشادى است يا به مانعيت، مثل روايتين اولتين. يا به تنجس مثل روايتين اخريتين. بدان جهت اگر معارض نداشت، قرينه‏اى در بين نبود مى‏گفتيم كه اينها مانعيت در نجاست دارد. اينها حكم تكليفى نيستند. ارشاد به حكم وضعى هستند. خوب اين روايت مى‏گويد كه مانعيت و تنجس دارد. آن روايت مى‏گويد لا بعث يعنى تنجس ندارد، مانعيت ندارد با هم متعارضين مى‏شوند. چرا حمل بر استحباب بكنيم؟ اين متعارضين است. و بر اين حرف مترتب است، آنى كه انشاء الله مى‏آيد در باب الوضو زنده مانديم، علما ملتزم شده‏اند كه وضو بعد از امورى مستحب است، مثل بعد خروج... و هكذا بعضى امور كه خيلى امور ذكر كرده‏اند. دليل اينها امر به وضو است بعد از اينها، در روايات امر شده است. ما مى‏دانيم كه آن امر، امر وجوبى نيست. يعنى اين ناقضيت ندارد.... ناقض وضو نيست. بدان جهت امر به وضو ارشاد بود ظاهرش اين بود مزى ناقض است. گفت اذا امزيت فتوض‏ء معنايش اين است كه اذا بولت فتوضيت، مثل او است. يعنى ناقضيت دارد. ما از خارج مى‏دانيم كه اينها ناقضيت ندارند. امر داير است، اين روايات را حمل به تقيه بكنيم. چونكه مذهب عامه اين است كه اين امور ناقضيت دارند. و امر داير است كه حمل به استحباب بكنيم. خوب كى گفت كه حمل به استحباب اولى است؟ چونكه اين حكم تكليفى كه نيست. اين حكم، حكم وضعى است، ارشاد به وضع است و مى‏دانيم كه آن وضع مراد نيست، آن حكم وضعى. امر داير است مستحب بگوييم يا بگوييم كه نه تقيه است. آنجا حمل به استحباب را منكر شده‏اند. اينجا هم از همين قبيل است. امر داير است اين اغسلى كه در روايات گفتيم حمل بر تقيه بكنيم. چونكه عامه بول اينها را نجس مى‏داند. بول فرس و بغال و حمير را نجس مى‏دانند. حمل بكنيم به آن مذهب عامه كه تقيه‏اى است و امر داير است حمل به استحباب بكنيم. اين دليل نداريم كه استحباب جمع عرفى است اينجا. تكليف نيست. اينجا حكم وضعى است. ولكن مى‏شود گفت در ما نحن فيه كما ذكرنا، در مثل باب وضو همين جور است كه فرموده‏اند. چرا؟ براى اينكه آنجا ارشاد به ناقضيت است آن هم ناقضيت را نمى‏دانيم، امر داير است بين الاستحباب و الحمل الطبيعيه.
ولكن در ما نحن فيه ما مواردى داريم در شرع كه ثابت شده است مع عدم تنجس استحباب غسل الثوب. مع عدم تنجس ثابت شده است اين مورد ثانى است كه همان ثوبى كه فرض كنيد، فاره‏اى كه در آب افتاده بود، زنده در آمد از آب از روى عباى شما هم رد شد. آن آبها را هم خيس كرد، چونكه آب داشته ديگر. فاره كه حى بوده باشد كه نجس نيست، در آب هم كه افتاد نجس نمى‏شود. آن هم كه راه رفت عبا نجس نمى‏شود. مع ذالك مستحب است شستنش. چونكه در اين موارد ما داريم موردى را يا مواردى را على ما سيعطى غسل آنجا استحباب شرعى دارد ولو بلا تنجس مثل ملاقات ميته و امثال ذالك، بلا رطوبت كه مستحب است شستن. وقتى كه اين موارد را داشتيم نه مى‏گوييم اين مورد هم از آن موارد است. لازم نيست كه امر به قسم كه ارشاد به تنجس باشد. به قرينه لا بعثه‏اى كه هست در روايت نه اين تنجس نمى‏آورد اين معلوم مى‏شود از آن موارد است. در باب وضو هم اگر همين جور چيزى داشتيم آنجا هم مى‏گوييم جمع عرفى است، از آن موارد است. و اما اگر پيدا نشد كما اينكه ظاهر همين جور است، آنجا همين جور است جمع عرفى نمى‏شود گفت. بدان جهت اين مورد اول اينجور شد و ام الموردين الآخرين انشاء الله.