جلسه 429
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 429 آ
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
مرحوم سيد قدس الله نفسه الشريف در مواردى كه شىء تنجس ندارد، يا به جهت اينكه آنى را كه ملاقات كرده است آن ملاقى نجس نيست تا اين را نجس بكند. مثل ملاقات ثوب و بدن با بول الحمار و الفرس كه ثوب يا بدن نجس نمىشود. به جهت اين كه آن ملاقى خودش نجس نيست تا تنجس حاصل بشود بر ملاقى. يا به جهت اين است كه ملاقى ملاقات كرده است با نجس. ولكن شرط تنجس كه رطوبت مسريه است در بين نبوده است. در اين موارد و مواردى كه تنجس محرز نيست ولكن احتمالش هست كه باشد، مثل اينكه شيئى ملاقات كرده است با آن نجس احتمال مىدهيم رطوبت مسريه باشد يا احتمال مىدهيم شيئى ملاقات را نجس كرده باشد مع الرطوبت المسريه. اين موارد را كه در تمام اين موارد شىء ملاقى طاهر است. اين ماء واقعا مثل فرضين اولين كه ملاقات با طاهر كرده است. ملاقات با طاهر موجب تنجس نمىشود. ثوب تنجس پيدا نمىكند به بول الحمار و البقال. يا به جهت اينكه طهارت، طهارت واقعى به جهت اين است كه شرط تنجس نيست. مثل اينكه جفافا ثوب ملاقات را ازره كرده است. كه در اين موارد طهارت، طهارت واقعى است. و در آن مواردى هم كه طهارت، طهارت ظاهرى است كه نمىداند بول اصابت به ثوب كرده است يا نه، در اين موارد ايشان اين موارد را تقسيم به سه قسم مىكند. مواردى كه شىء طاهر است واقعا او ظاهرا. مىفرمايد اين موارد به حسب حكم شرعى سه قسم است، نه تمام اين موارد. بعضى از اين موارد كه مورد نصوص هستند. به اعتبار نصوص نقسيم مىكنند.
يك مواردى است كه در آنها مع ذالك بر اينكه شىء طاهر است غسل مستحب است. مستحب است اين شىء را انسان بشويد. اين استحباب، استحبابى كه هست كه ديروز هم گفتيم ملتزم مىشويم اين استحباب دو تا احتمال دارد. يك احتمال اين است كه اصل چه جورى كه ما مستحباتى در شرع داريم مثل اعطاء الدين براى شخصى كه انسان مطالبه دين مىكند، قرض دادن مستحب است. سلام دادن مستحب است ثوبى كه به بول الحمار يا به بول البقل ملاقات كرده است شستن او اينجور مستحب است. مىشود استحباب نفسى تكليفى. منتهى وجوب نيست استحباب است. يك اين احتمال است، و احتمال دومى اين استحباب، استحباب وضعى بوده باشد. نه اين استحباب، استحباب تكليفى است. معناى استحباب وضعى اين است صلات را با اين ثوب بعد از شستن، صلات كامل مىشود با فضيلت مىشود. ثوبى كه اصابه بول الحمار اگر نشويى در اين ثوب نماز بخوانى ولو صحيح است چونكه ثوب طاهر است يا بدن طاهر است. الاّ انه اگر بخواهى نقص در صلات حاصل نشود كه از آن تعبير به كراهت وضعى مىشود يا فضيلت در او پيدا بشود كه از او تعبير به استحباب وضعى مىشود اين است كه اين را بشويى. ما كه مىگوييم در اين موارد غسل مستحب است مراد آن استحباب اول كه استحباب نفسى تكليفى بوده باشد مثل سلام دادن او مراد نيست. در بعض الموارد ممكن است او مراد بوده باشد. ممكن است مراد معناى دوم بوده باشد. بلكه اگر قرينه خاصهاى نشود اگر بنا شد اين امر به غسل را حمل بر استحباب بكنيم مناسبتش استحباب وضعى است. يعنى همان شرط كمال است. يا عدم حصول من قست فى الصلات است. حيث آنى كه مقروض حى از حال المتشرعه است شارع كه امر مىكند به
غسل الثوب يا به غسل البدن اين به جهت صلات است. غسل الثوب به جهت صلات است. غسل البدن به جهت امر به صلات است. بواسطه رواياتى كه در تنجس ثوب و بدن وارد است. اين مقروص در اذهان است.
بدان جهت اگر يك جايى ما گفتيم اين غسل ارشاد به مطهريت نيست، چونكه تنجسى نيست بول حمار تنجس نمىآورد. آن مرتبه دوم بعد از اينكه قرينه سارقه قائم شد كه آن تنجس و مطهريت مراد نيست، با بود قرينه سارقه از مرتبه اولى متعين آن مرتبه ثانيه مىشود به مقتضاى آن قرب به ارتكاض كه صلات را فضيلت مىآورد اين ثوب را شستن يا بدن را. و اما اگر در يك جايى قرينه بود كه نه اين استحباب به معن الاول است. خود سلام دادن است اين. اگر قرينه معينه به او قائم شد ملتزم مىشويم. مىگوييم كه عيبى ندارد غسل در ما نحن فيه مستحب است. آن وقت اين موارد را مرحوم سيد كه استحباب مىگوييم يا تكليفى صد در صد است يا استحباب وضعى است اين موارد را ايشان به سه قسم تقسيم كرده است به حسب ورود روايات. يك قسمش اين است كه آنجا حكم فرموده است كه غسل مستحب است. اين سه مورد ذكر مىكند در عروه براى اين غسل مستحبى. يك موردش را خوانديم كه غسل الثوب است و البدن است من بول الحمار و البقل و الفرس و قد تقدم الكلام فى كه مستحب است يا حمل بر تقيه مىشود اين روايات. مورد ثانى را ذكر مىكند، مورد ثانى عبارت از اين است كه در ثوب مشىء كند فاره حيهاى كه مبتله است، خيس است و در آن ثوبى كه هست، و در آن ثوب اثر بگذارد اين فاره. همان تَرى پاهايش يا تَرى بدنش در اين ثوب ديده مىشود. در اين صورت اين ثوب را شستن مستحب است. باز همان قرينه ارتكاضيه كه اين باز براى صلات است، چونكه ثوب نجس بوده باشد محصورى ندارد. اين تطهيرش، امر به غسلش براى صلات است. اين معلوم مىشود، اين نكات است كه بايد فقيه متوجه بشود كه مناسبت آن حكم موضوع را ملاحظه كند كه اين كه امر به غسل مىكند چونكه از واجبات نيست اين امر به غسل در ثوب براى صلات بوده است الان هم كه امر مىكند براى صلات امر مىكند. منتهى نجاست مانعيت ندارد، منقصت را از بين مىبرد. آن روايتى كه دلالت مىكند بر اين حكم، اين صحيحه على ابن جعفر است. در باب سى و سه از ابواب النجاسات روايت دومى است. و باسناده عن على ابن جعفر عن اخيه موسى عليه السلام. سند شيخ به على ابن جعفر صحيح است على ابن جعفر هم رضوان الله عليه از برادرش موسى ابن جعفر سلام الله عليه نقل مىكند قال سألته عن الفارة رتبه، يك كلمهاى بگويم يادتان باشد اين على ابن جعفر غالب رواياتش از برادرش موسى ابن جعفر سلام الله عليه است. اين على ابن جعفر منحصر نيست رواياتش ولو غالب رواياتش از ايشان است. ولكن رواياتى از ديگران هم دارد حتى از اصحاب ائمه سلام الله عليهم بدان جهت اين شخص جليلى بود اين روايات از برادرش است.
قال سألته عن الفارة رتب قد وقعت فى الماء در آب افتاده است. فتمشى على الثياب. آن فاره رتبهاى كه بواسطه به آب افتادن رتبه بوده است ظاهرش اين است اين در آمد روى ثياب راه مىرود. اىّ صلى فيها؟ در اين ثياب نماز خوانده مىشود؟ قال، اغسل ما رأيت من اثرهها. آنى كه از اثر فاره ديدى روى ثياب كه همان تَرى است آنها را بشور. اين محل كلام است كه فاره حى اگر ملاقات بكند ثوب با او فرق نمىكند ثوب هر ثوبى بوده باشد. حتى لا يقعد فراش را هم بگيرد. اين فراشى كه روى آن انسان نماز مىخواند. آن موارد را، چونكه ثوب به اينها هم اطلاق مىشود در روايات. على كل تقدير اگر اين فاره اثر داشت در آن ثياب آنها را شستن براى صلات مستحب است به آن مرتبهاى كه عرض كردم، ايصلى فيها خودش قرينه واضحه است. قال اغسل ما رأيت اثرهها و ما لم تره، آنى را كه نديدهاى. رفت فاره روى ثوب با تَر هم بود. اما در ثوب تَرى ديده نمىشود. و ما لم تره فنزه بالماء. آب بپاش روى آن. اين را يادتان داشته باشيد. چونكه مواردى در شرع ثابت شده است كه قسم ثانى است. شىء طاهر را رشى مىكنند، رشى مستحب است. يكى از آن موارد آن فاره حيهاى است كه روى ثياب برود ولكن روى ثياب اثر نگذارند. در آن موارد آن ثياب را رشى كردن
مستحب است كما اينكه مىگوييم انشاء الله. اين هم مورد ثانى است.
يك مورد ثالثى ذكر مىكند آن مورد ثالث در جايى است كه انسان با شخص ناصبى كه ناصبى نجس است. ما خلق الله انجس من الكلب و الناصب لنا اهل البيت انجس منه كه قد تقدم در بحث نجاست كفار ذكرنا كه ناصبى خودش نجس العين است. عين حكم كافر را دارد. نه جانش احترام دارد نه مالش احترام دارد. امام فرمود در آن صحيحه خذ مال الناصب عين وجدت. هر كجا گير آوردى مالش را بگير و... علينا. خمسش را بده ارواح مكاسب است. خمسش را بده بقيه مال تو. جانش هم همين جور است، انجس من الكلب است محكوم به كفر است. خوب اين ناصبىها ما بين مسلمانها بودند ديگر. مسلمانها هم نمىتوانستند اينها را بكشند ديگر. آنها بودند و حكومت وقتها از اينها، خودشان هم از اينها اگر نبود طرفدارى از اينها مىكرد. روى اين حساب اينها بودند ولكن گير مىآوردند در خلوت يك كارهايى بعضىها مىكردند به حسب آنى كه رسيده است. اين كسى خوب الان ناصبى است بين مسلمانها است با او دست داد رفيق هم بود. دست ناصبى خشك، دست خودش هم خشك است. ملاقات كرده است شىء طاهر با شىء نجس ولكن بلا رطوبت. خوب مستحب است در اين صورت اين دست را شستن. اين دست را شستن مستحب است. دليلش چه بوده باشد؟ دليل اين معنا اين روايتى است كه خدمت شما عرض مىكنم. باب چهارده از ابواب النجاسات روايت چهارمى است. در روايت چهارمى دارد بر اينكه كلينى قدس الله نفسه الشريف نقل مىكند عنه عن حسن ابن على الكوفى عن العباس العامد ظاهرا همان محمد ابن يحيى است. محمد ابن يحيى از حسن ابن على كوفى نقل مىكند عن العباس عامر عن على ابن معمر، اين على ابن معمر توثيق ندارد. روايت من حيث السند ضعيف است. عن الخالد قلانسى كه خالد قلانس لا بعث به، ثقه است.
قال قلت لابى عبد الله عليه السلام القى الزمى، كافر زمى را ملاقات مىكنم فيصافحنى، با من مصافحه مىكند. قال ان صحا بالتراب و الحائط. دستت را به تراب حائط مسح كن كه قسم ثالث است در عبارت عروه. قلت فاناصب قال اغسلها، گفت بشور يدت را. عرض مىكنم در روايات اگر وارد بشود شىء طاهرى با نجسى ملاقات كرد سؤال از او بشود، مثل اينكه بگويد بر اينكه اصاب ثوبى الكلب، اصاب ثوبى الميت. امام عليه السلام فرمود اغسله، ثوب را بشور چونكه ذكرنا در اذهان متشرعه اين است، اين امر به غسل به جهت طهارت الثوب و البدن است و هكذا فرض كنيد در مأكولات و مشروبات و ظروف. آنى كه مقروص در اذهان متشرعه است اين امر به غسل به جهت تطهير از تنجس است. روى اين اساس اين روايات ولو فرض رطوبت مسريه نشده است. گفته است اصابه ثوبى جسد الميت يا اصبت جسدت الميت. اصاب يدى جسد الميت. امام كه در جواب فرمود اغسله اين روايات بما اينكه مقروص در اذهان متشرعه اين است كه اين امر به غسل براى تطهير طهارت ثوب و البدن است، اين مقروص در اذهان است كما اينكه در اذهان شما هم تا امروز اين معنا مقروص بوده است، به قرينه آنى كه وارد شده است كل يابس ذكى، اگر رطوبت مسريه نبوده باشد، شىء تنجس حاصل نمىشود. غير از اين هم روايات ديگر دارد. و تحت على ازرة يابسه يا مثلا باد ازرههاى يابسه را آورد به ثوب من چسباند كه وارد شده است تكان مىدهد. چونكه شستن نمىخواهد. اين خشك است. به قرينه ما ورد كل يابس ذكى اين اغسل در اين روايات كه مطلق است اين را حمل مىشود به صورت وجود رطوبت مسريه به قرينه كل يابس ذكى كه غسل نمىخواهد. چونكه كل يابس ذكى معنايش اين است كه غسل نمىخواهد، ينفصه نمىخواهد. يعنى قهرا اين امر به غسل چونكه ظهورش در همان تطهير است حمل مىشود به صورت رطوبت مسريه.
بدان جهت است اگر ما بخواهيم امر به غسل را از اين تقييد برداريم، بگوييم اين امر به غسل مقيد به رطوبت مسريه نيست. بايد در بين قرينهاى بوده باشد. قرينهاى بوده باشد كه اين امر به غسل با فرض عدم رطوبت مسريه است. اگر
در خود روايت قرينهاى شد كه اين امر به غسل با فرض عدم رطوبت مسريه است ديگر تقييد به عدم رطوبت مسريه كه نمىشود. فرض عدم رطوبت مسريه است. آن وقت نوبت مىرسد كه اين امر اغسل را حمل به استحباب بكنيم. يا به استحبابى كه به معنى استحباب تكليفى است يا به معنا استحباب وضعى كه همان كمال در صلات است كه كذا گفتهايم. روى اين اصل است كه در اين روايت قرينه است كه فرض رطوبت مسريه نيست. مىگويد در روايت قلانسى الق الزمى فيصافحنى قال امسحها بالتراب و الحائط مس كن به تراب حائط. چونكه در ما نحن فيه ايشان، يعنى صاحب المتن كه صاحب العروه است و هكذا مشهور كفار زمى را نجس العين مىدانند ولو اهل كتاب هستند. نجس العين مىدانند امام كه مىفرمايد بر فرض اينها امسحها و الحائط و التراب فرض بايد فرض عدم رطوبت مسريه باشد. چونكه اگر رطوبت مسريه باشد آن كافر نجس العين است مثل كلب. بايد دست را بشويد بنا بر مسلك اينها كه كافر را نجس العين مىدانند، كافر زمى را؛ امام كه مىفرمايد امسحها بالتراب و بالحائط يعنى فرض كرده است اين مصافحه بدون رطوبت مسريه است. چونكه با رطوبت مسريه باشد بايد بشويد. پشت سرش كه مىگويد قلت فناصب قال اغسلها. معنايش اين است كه ناصب را بدون رطوبت مسريه اگر مصافحه بكنى با او آنجا غسل مستحب مىشود. آنجا حمل كردن غسل بر استحباب نفسى عيبى ندارد. چونكه مناسبت هم همين است. چه جور سلام، تعارف با مؤمنين گرم گرفتن با مؤمنين مستحب است، عكسش هم همين جور است. اظهار انزجار از كفار و از اعداء الله و اعداء رسوله و... خداوند آن هم خودش مطلوبيت دارد. او خود ماليدن دستش را اين يك مرتبه اظهار انزجار است. روى اين اساس اين عيبى ندارد اين احتمال دارد كه اين معنايش چيز بوده باشد.
اگر پايش خورد به مجوسى، فرض بفرماييد لخت بود، ثوب نداشت. آن هم ثوب نداشت. هر دو در مزرعه مثلا كار مىكردند. هر دو عمله بودند. ولكن يكى، رطوبت مسريه هم نبود. پاى اين خورد به پاى او. اين را به خاك بمالد پايش را يا به حائط بمالد بدان جهت از اين روايت اين را نمىشود استفاده كرد. اين مال مصافحه است كه مىشود گفت بر اينكه اين غسل خودش، بدان جهت در عبارت عروه هم فقط مصافحه را گفته است. نگفته است مس بر كافر موجب استحباب غسل است. بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت اين وجه را دارد بر اينكه حمل به استحباب مىشود كرد، مناسبت هم دارد، قرينه با اين دارد. قرينه معينه خودش هم فرض، فرض عدم رطوبت است. از اينجا جواب معلوم شد. اگر كسى از شما بپرسد آخر يك روايت قبل از اين روايت بود. يك روايت قبل از اين روايت است كه صحيحه محمد ابن مسلم است كه عن ابى جعفر عليه السلام عن رجل صافحه رجل مجوسيا فقال يغسل يده و لا يتوضء. دستش را بشويد ولكن وضو نگيرد. چرا آن يغسله يده و لا يتوضء كه هست، يغسله و لا يتوضء را چرا حمل نكرديد به استحباب مع عدم رطوبت المسريه. رطوبت مسريه نباشد، يغسله يده فرض رطوبت كه نشده است آنجا. ان رجل صافحه رجلا مجوسيا قال يغسله يده و لا يتوضء. يغسله يده، يدش را مىشويد و لا يتوض. فرض رطوبت مسريه كه نشده است. چرا او را حمل به استحباب نكرديد؟ جواب مىدهد كه آنجا فرض عدم رطوبت مسريه نشده است امر به غسل اطلاق دارد. به قرينه ارتكاض متشرعه كه كل يابس ذكى چونكه مجوسى نجس است، حمل مىشود يغسل يده اذا كان رتبة فى... بدان جهت او حمل به صورت رطوبت مسريه نمىشود. به خلاف هذه الروايه كه در اين روايت فرض اين است كه رطوبت مسريه نيست. جفاف حاصل است به آن قرينهاى كه گفتم بدان جهت مىبينيد كه اين را كه بافتهاند و ما هم بيان كرديم، بنا بر مسلك مشهور است كه كافر اهل كتابى را نجس بدانيد. آن وقت مىگوييم كه آن اينجور ميشود بدون رطوبت مسريه، ناسبى هم آنجور مىشود. و اما على مسلكنا فرقى نمىكند. يابس باشد يا رطوبت مسريه باشد هم غسل مستحب است هم مس به حائط. آن دستگاه ديگر مىشود. و وارد نمىشوند چون كه سند روايت ضعيف است. اين خالد قلامسى كما ذكرنا در سندش به على ابن معمر است. على ابن معمر توثيق ندارد و بدان
جهت از اين معنا صرف نظر مىكنيم. اين حكم در ما نحن فيه كه كسى حكم به استحباب غسل مس بكند يا غسل بكند با ناصبى بدون رطوبت مسريه اين مبنى بر تسامح در ادلة السنن است. چون كه حكم، حكم استحبابى است در دليلش تسامح مىشود كه، در موضع خودش گفته شده است كه نه احتياطش مستحب است. نه اينكه خود عمل مستحب مىشود. آن داستان ديگرى دارد كه بحثش در اصول است.
سؤال؟... نجس مانع مىشود. غير مأكول مانع مىشود. ثوب كه غير مأكول نبود ثوب پنبه بود. على كل تقدير در ما نحن فيه چونكه در ما نحن فيه قرينه است كه رطوبت، رطوبت مسريه نيست كما ذكرنا اين نحو مىشود بنا بر مسلك مشهور. اما مواردى كه، در ناصبى نه غسلش مسحب است. مس كافى نيست غسل مستحب است. ولو بلا رطوبت مسريه. اما در مواردى كه نزه الماء مستحب است به شىء طاهر يا به چيزى كه مشكوك الطهارة و النجاست است. نزه الماء مستحب است يعنى رشى الماء. شستن نمىخواهد انسان آب بپاشد. ولو با دستش، با كاسه آب بپاشد. بگويد آب پاشيدم، مثل در خانه را چه جور آب مىپاشند. اين را رشى الماء است. اين موارد يك موردش در جايى است كه انسان ثوب انسان ملاقات كند با كلب و خنزير ولكن يابسا. با كلب و خنزير يابسا ملاقات كرده است. كه كلى يابس ذكى پاك است، تنجسى حاصل نشده است. مع ذالك در ما نحن فيهى كه هست اين رشى الماء مستحب است. دليل اين معنا يكى صحيحه اب العباس فضل ابن بغباق است. جلد دوازده باب بيست و شش از ابواب النجاسات آنجا دارد كه اذا اصاب ثوبك من الكلب رطوبة فغسله. باب، باب بيست و شش از ابواب النجاسات، جلد دوم، روايت دومى است. دارد بر اينكه اذا اصابك ثوبك من الكلب، محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن حماد، عن حريض عن فضل ابن اب العباس بغباق كه مكرر اين روايت را خواندهايم، من حيث السند صحيحه است. آنجا دارد اذا اصابك ثوبك من الكلب رطوبة فغسله. يعنى ثوب را بشور نه رطوبت را. اين معنايش تنجس است. اذا اصاب ثوبك من الكلب رطوبة فغسله. ثوب را بشور. و ان مسه جاف كلب ثوب را مس كند جاف فصبب عليه الماء. رويش آب بريز. كه اين مراد از آب ريختن رشى الماء كما اينكه در روايات ديگر مىآيد. بدان جهت در آن صحيحه حريض كه روايت سومى است عن من اخبره ابى عبد الله عليه السلام اذا مس ثوبك كلب فان كان يابس فنزه يعنى آب بپاش. فصبب هم همان آب پاشيدن مىشود. و ان كان رتبا فغسله ثوب را بشور. و هكذا صحيحه على ابن جعفر در همين باب روايت ششمى است. باسناد الشيخ عن كتاب محمد ابن على ابن محبوب كه سندش صحيح است عن احمد يعنى احمد ابن محمد ابن عيسى. عن موسى ابن قاسم البجعلى رضوان الله عليه نقل مىكند عن على ابن محمد عليه السلام، قال سألته عن خنزير اصاب ثوب و هو جاف. ثوب جاف است خنزير هم جاف است. خنزير جاف بود. هل تسلح الصلات قبل ان يغسله. قال نعم ينزه بالماء صلى فيه. اين قرينه است كه اين استحباب رشى كه هست باز اين استحبابش، استحباب وضعى است. براى صلات است كه آب بپاشد. يكى هم كافر است. نزه مستحب است در مواردى، يكى اينكه ثوب انسان ملاقات بكند با كلب يا با خنزير يا با بدن كافرى. ثوب انسان ملاقات كند. در جلد دو باب هفتاد و سه از ابواب النجاسات روايت صحيحه عبيد الله على الحلبى است دارد روايت سومى است در باب هفتاد و سه و عنه، يعنى شيخ از حسين ابن سعيد نقل مىكند به سندش از كتاب حسين ابن سعيد عن ابان ابن عثمان عن حماد ابن عثمان عن عبيد الله على حلبى. اين يك كلمه يادتان باشد هر وقت حماد از حلبى نقل كند آن حماد ابن عثمان است. بدان جهت در اين روايت هم تصريح شده است. عن حماد ابن عثمان عن عبيد الله على الحلبى قال سألت ابا عبد الله عليه السلام، عن الصلات فى ثوب المجوسى. نماز مىخوانم در ثوب مجوسى. ثوب مجوسى قال يرش بالماء. آب به او ريخته مىشود. اين مفروض بر اين است كه تنجس ثوب را نمىداند والاّ مىدانست كه سؤال نمىكرد. احتمال مىدهد كه بواسطه اين ملاقات با مجوسى اگر نجاست ذاتى داشته باشد يا ملاقات را تنجسى كه در او هست، تنجس عرضى بنائا
بر اينكه طهارت ذاتى دارند مستحب است غسل الثوب. عرض كردم اين است و ديگرى هم روايت ديگرى است از على ابن جعفر اگر يادتان بوده باشد. در آن ثوبى كه از مجوسى، از كافر گرفته مىشود امام عليه السلام امر به غسلش كرد كه بشور نماز بخوان. كه آن امر، امر به غسل در استحباب كرديم. چونكه فرض علم تنجس نشده بود. سابقا اين بحث را كرديم و اين هم همين جور مىشود. مجوسى آن هم مطلق الكافر با كافر فرقى ندارد در اين حكم. يكى از مواردى كه در آن موارد رشى مستحب است از اين عرق جنب من الحلال است.
شخصى جنب بود عن الحلال. ولكن هنوز غسل نكرده است، خيلى خيس عرق كرد، چونكه مىدويد. يا كار ديگرى كه موجب تحريك مىشود، حرارت بدن مىشود عرق كرد. ثوبش خيس شد. جنابت من الحرام نيست كه مانعيت از صلات داشته باشد. آن عرق جنب من الحرام مانعيت دارد. اين عرق جنب من الحلال است. حلال خودش است. اين مانعيتى ندارد ولكن مع ذالك رشى اين ثوب كه اين عرق به او اصابت كرده است رشيش مستحب است. دلالت مىكند بر اين كه معنا، موثقه ابى بصير. موثقه ابى بصير در باب بيست و هفت از ابواب النجاسات است روايت هشتمى است. محمد ابن الحسن باسناده عن حسين ابن سعيد. يك وقتى مىگفتيم اين جلالت حسين ابن سعيد ياد نرود. چقدر روايات ما بواسطه اين شخص جليل القدر است. بواسطه اين رسيده است كه سى كتاب داشت. ثلاثى مشهور بود. چقدر خدمت كرده است به عالم تشيع.
ايشان دارد بر اينكه و باسناد الشيخ عن حسين ابن سعيد، عن حماد، اين عن حماد ابن عيسى است عن شعيب عن ابى بصير. قال سألت اباعبد الله عليه السلام ان القميس يعرق فيه الرجل و هو الجنب حتى يبتلل القميص. آن شدتش را يبتل القميص خيس مىشود. قال لا بعث. بعثى ندارد، پاك است. ان احب يغش بالماء... مىخواهد آب بپاشد كه عيبى ندارد. اين مثلا حكم استحباب مىشود چونكه اين كه مىفرمايد افضل يعنى افضل به حسب الشرع مىشود. اين هم مناسبت حكم موضوع همان براى صلات بايد بشود. ديگر خودش كه استحباب نفسى دارد مثل سلام دادن، خيلى مناسبت با اين معنا ندارد. سؤال؟ امام است به او مىگويد شخصى جنب بود پيرهنش چيز شده است مقتضاى حمل به آن صحت آن شخص جنب، فعلش بر صحت اين است كه آن جنب حلال بوده باشد. اين خصوصيات است كه متوجه باشيد. به اطلاق تمسك نمىشود اينجا.
در ما نحن فيهى كه هست، اين كلمه را هم بگويم در ما نحن فيه اينجور است ولكن در يك موردى اين شد تقييد مىشود به اينكه جنابت از حلال بوده باشد. چونكه جنابت حرام خودش به خصوصه منسوس است كه مانعيت دارد بايد عرق را بشويد. او تقييد مىكند اينجا را. باز از مواردى كه شستن در آن موارد، يعنى رشى الماء مستحب است يكى هم ملاقات آن فاره حى رتب بود ثوب را كه در ثوب اثر نگذارد. كه الان خواندم و عرض كردم متوجه باشيد. همان روايتى كه در باب سى و سه بود، همان روايتى كه هست دلالت به اين معنا مىكرد. يكى از مواردى كه باز رشى مستحب است آنجايى است كه ملاقات بكند انسان، شك بكند كه آيا ثوبش ملاقات با بول يا دم يا منى كرده است كه اين رشى در صورتى است كه طهارت، طهارت ظاهرى است. نمىداند ثوبش ملاقات كرده است يا نكرده است، در اين مورد است. اين مورد، روايتى كه دلالت به اين معنا مىكند كه در اين مواردى كه هست رشى مستحب است، سؤال؟ ظاهرى است، احتمال مىدهد كه بول نجس كرده است او را. اين روايتش اين است، صحيحه عبد الرحمان ابن حجاج است. روايت دومى است در باب سى و هفت. محمد ابن الحسن باز باسناده عن الحسين ابن سعيد عن صفوان ابن يحيى عن رحمان ابن حجاج قال سألت ابا ابراهيم عليه السلام، ان الرجل يبول باليل. شب بول مىكند، فيحسب ان البول اصابه. خيال مىكند كه بول به خودش اصابت كرد. يعنى به خودش ترشح كرد ديگر. اين محل ابتلا است همه مىدانند. خصوصا در جايى كه بول مثل زمان سابق كه همان در اراضى بوده باشد و اينها نبوده باشد. فيحسب ان البول
اصابه اما فلا يستقين، يقين ندارد. احساس يك چيزى كرد. فهل يجزى يصب على ذكره اذا بال و لا يستنشف. جايز است اصلا بر اينكه اعتنا نكند؟ فقط همان چونكه بول كرده است همان ذكرش را بشويد و خودش هم استبراء نكند. كانّ از سه چيز سؤال كرد. يكى اين است كه احتمال اصابت داد. ديگرى اين است كه همان آب بريزد استنشاف نكند به او اكتفا بكند به اين هم اعتنا نكند. قال عليه السلام يغسل مستبان انه قد اصابه. آنجايى كه واضح است از بدنش بول اصابت كرده است او را بايد بشويد. و ينزه ما يشك، آنى را كه شك مىكند بايد آب بپاشد. شك است كه اصابت بول شده است يا نه؟ طهارت، طهارت ظاهرى است مع ذالك رشى مستحب است. بعله ما يشك فى يشك من جسده و ثيابه آنها را صب بكند. خودش هم و استنشاف بكند. استنشاف و استبراء بكند بعد تطهير بكند و وضو بگيرد. اين به اين معنا دلالت مىكند. اين طهارت، طهارت ظاهرى بود و اما نسبت به آنجاهايى كه احتمال بدهند كه دم اصابت كرده است جنابت اصابت كرده است.
ان رجل اصاب ثوبه جنابة او دم، جنابت يا دمى اصابت كرده است قال ان كان علم انه اصابه ثوبه او جناب او دم، قبل ان يصلى و ثم صلى فيه و لم يغسله فعليه ان يعيد ما صلى و ان كان لا يعلم فليص اعادة و ان كان يرى انه اصاب شىء فلم يرى شىء كه يقين نكرد كه اصابت كرده است. اجزئه ان ينزه بالماء. رشى كند ثوبش را كه احتمال مىدهد دم اصابت كرده است يا جنابت اصابت كرده است.
|