جلسه 430
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 430 ب
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم صاحب العروه مواردى را ملتزم شده است با وجود اينكه شىء تنجس ندارد يا تنجسش محرز نيست و به اصالت الطهاره و نحوها محكوم به طهات است در اين بعضى از موارد ملتزم شده است به استسحاب رشىء الماء. كه از او تعبير به نزه مىشود. آن مواردى كه رشء الماء در آنها مستحب است يك موردش اينجا بود كه انسان احتمال بدهد بر اينكه ثوبش اصابه بول كرده است. يا به آن بول اصابه منى يا دم كرده است. شك كند كه آيا اصابت كرده است يا نه؟ رشء مستحب است.
مورد ديگرى را كه ايشان ملتزم مىشود به استسحاب الرشء جايى است كه شخص صاحب البواصير بوده باشد. از صاحب البواصير از آن بواصير كه داع شخصى مبتلا به او بشود بعضى مراتبى دارد، مراتب شديده كه خون مىچكد از آن داخل الفرج و داخل المقعد و آن خون اصابت به ثوب مىكند. ربما غير خون، مايع ديگرى كه مايع زرد رنگ است اصابت به ثوب مىكند. در جايى كه محرز بشود كه خون اصابت كرده است كه ثوب نجس است بايد بشويد لصلات. و اما در جايى كه اين مايع اصفر اصابت مىكند به ثوب نمىداند آيا اين مايع اصفر خونابه است يا اينكه نه مايع همين جورى است كه در باطن متكون شده است. در آنجايى كه صاحب البواصير از او سفرتى خارج بشود و اصابت به ثوبش بكند رشء الماء مستحب است. و در صورتى هم، چونكه گفتيم اصابه دم مشكوك، شك كند كه دم اصابت كرده است يا نه؟ آنجا هم صب مستحب است نتيجه اين دو تا اين مىشود كه اگر صاحب البواصير احتمال داد بر اينكه دم اصابت كرده است ولكن احراز نكرد يا مايع اصفرى كه نمىداند خونابه است رشء كند. دليل بر اين مطلب صحيحه صفوان ابن يحيى است رضوان الله عليه. در جلد اول باب شانزده از ابواب نواقض الوضو، باب شانزدهم، روايت، روايت سومى است. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب. شيخ قدس الله نفسه الشريف اين روايت را از كتاب محمد ابن على ابن محبوب اشعرى رضوان الله عليه نقل مىكند. كه سند شيخ به كتاب اين شخص جليل القدر متعدد است و سندش هم صحيح است. محمد ابن على ابن محبوب نقل مىكند عن على السندى، على سندى همان على سرّى مىگويند كه از ثقات است. آن هم نقل مىكند از صفوان ابن يحيى قال سأل رجل اب الحسن عليه السلام، مردى سؤال كرد از اب الحسن عليه السلام و انا حاضر، من هم حاضر بودم. يك كلمهاى بگويم يادتان بوده باشد، رواياتى كه نقل مىشود و ما در فقه به آنها عمل مىكنيم آن روايات قول امام عليه السلام بايد بشود. راوى قول الامام را بايد نقل بكند على ما سيعطى كه همين روز بيان مىكند.
بدان جهت قول المعصوم را هم بايد ان حسّ نقل كند. يعنى بگويد از امام شنيدهام يا از كسى نقل كند كه آن كس مىگويد كه از امام شنيدهام والاّ كسى حدس بكند كه امام عليه السلام رأيش اين است، زراره بگويد كه پيش من رأى الامام عليه السلام اين است در اين مسئله. اين روايت زراره ولو زراره جليل القدر است، فايدهاى ندارد. رأى امام پيش من اين است، اين فايدهاى ندارد. بايد آنى را كه بر ما حجت است ظاهر كلام امام عليه السلام است كه بايد بگويد اين كلام را شنيدهام. كه آن وقت به ظاهرش عمل بكنيم ما. بدان جهت در آن روايتى كه احساس شد، يعنى در آنجا
قرينهاى بود كه راوى قول المعصوم را حدسا نقل مىكند، اجتهادا نقل مىكند او اعتبارى ندارد. يادتان باشد. اين مىگويد سأل رجل اب الحسن عليه السلام و انا حاضر. آن سماعش را، حسش را نقل مىكند قولش را. فقال اننى جرح فى مقعدتى. آن مرد به امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه نقل كرد، يا امام رضا سلام الله عليه از هر دو تا روايت دارد. انن جرح فى مقعدتى. در مقعده من در همانجا جرحى هست. فاتوضء ثم الاستنجى. من وضو مىگيرد، اتوضء لغوى است يعنى آب مىكشم. ثم استنجى، استنجاء هم مىكنم. ثم براى تراخى نيست. يعنى قضاء حاجت مىكنم، استنجاء مىكنم آب مىكشم معنايش اين است. ثم اجد بعد ذالك بعد ذالك، ان نداء و الصفره. بعد از آن من پيدا مىكنم يك رطوبتى را كه از مقعد خارج شده است يا صفرتى را كه تخرج من المقعده اين ندا و صفرة از مقعده خارج مىشود. اذا اعيد الوضو. اگر وضو گرفته بوده باشم وضو را اعاده كنم؟ قال قد ايقنت، اگر يقين پيدا كردى يا شك مىكنى كه از مقعد خارج شده است اينها. قال نعم يقين پيدا كردهام. قال لا، اينها ناقض وضو نيستند. چونكه بول و غايط نيست. ولكن رشه بالماء آن محلش را آب بپاش و لا تعد الوضو، وضو را هم اعاده نكن. آن محل ظاهرا اين است كه فرقى نمىكند. آن ندا محلش ثوب بوده باشد يا اصابت به بدن بوده باشد. حتى خود آن مقعده را هم مىگيرد كه ندا فقط خارج شده است در همانجا، همان را آب بپاش. اين... سؤال؟ دومى و لا تعد الوضو كه هر دو تا مىگيرد. هيچ كدام اعاده نمىخواهد. غسل شده است، وضو هم اگر گرفته شده است، وضوء مقدمه صلاتى كه فغسلوا وجوهكم او هم اعاده ندارد. اين صحيحه است و ملتزم اشكالى ندارد.
بعد يك مورد ديگرى را از موارد استسحاب الرشء صاحب العروه ذكر مىكند. آن مورد ديگر جايى است كه شخص بخواهد در معابد يهود و نصارى يا در معابد مجوس نماز بخواند. علم هم ندارد بر اينكه آنجا نجس است. علم به نجاست هم ندارد. رشء الماء مستحب است. از اين روايات در جلد سوم باب سيزده از ابواب مكان المصلى و باب چهارده از ابواب مكان المصلى اين روايات در اين باب ذكر شده است. يكى از اين رواياتى كه هست صحيحه عبد الله ابن سنان است. در باب سيزده روايت چهارمى است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى عن يونس، يعنى يونس ابن عبد الرحمان رضوان الله عليه كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از او نقل مىكند. اين هم از آن رواياتى است كه باز على ابن ابراهيم از خود محمد ابن عيسى نقل مىكند. قال سألت اباعبد الله عليه السلام ان الصلات فى البيع و الكنائس مسلمانى نماز مىخواند در آن بيع و كنائس، معابد يهود و نصارى. فقال رشء و صلّ. رشء بكن و نماز بخوان. از اين روايت معلوم مىشود كه رشء اين استحبابش، استحباب وضعى است. يعنى اگر بخواهى نماز منقصتى در او نداشته باشد رشء كن نماز بخوان. نه اينكه اگر نماز نمىخوانى رشء كردن خودش مستحب است كه آنجا آب بپاشد. اين نيست. و سألته عن بيوته المجوس سؤال كردم از بيوت مجوس. يعنى از صلات در بيوت المجوس. قال رشها و صلى، رشء بكن و نماز بخوان. البته اين كه سؤال مىكند سؤال در فرض علم به نجاست نيست. آن علم به نجاست بيوت مجوس نمىخواهد. بيت مسلمان هم نجس باشد، نجاست مسريه داشته باشد نمىتواند نماز بخواند. كلام اين است در فرضى كه نجاست ندارد مىگويد رشء بكن و نماز بخوان. در عبارت عروه معابد المجوس است كما اينكه اگر نگاه بكنيد. ولكن در روايات معبد المجوس ذكر نشده است. يا چيزى كه به معناى معبد المجوس باشد. بيوت المجوس يعنى بيوت مجوس را و لعلّ و الظاهر و الله العالم مراد بيوت عبادت مجوس است كه به آنها ديگر كنيسا نمىگفتند مثل نصارى. بيع نمىگفتند...از بيوت يعنى بيوتى كه معد بر آن عبادت آنها است. اسم آنها بيوت العباده است. صاحب العروه نظرش اين است اين بيوت را به اين معنا حمل كرده است بدان جهت در عبارت العروه دارد كه معابد اليهود و النصارى و المجوس. ولكن لسان روايات بيوت است. اين سرّ اين كه به معبد حمل كرده است چونكه مجوس به معابد خاصهاى مثل يهود و نصارى ندارند. يك بيوتى دارند كه آنجا عبادت مىكنند. آن
عبادتى كه پيش خودشان هست. آنها را بيوت المجوس مىگويند. و اگر كسى خدشه بكند كه نه بيوت المجوس معلوم نيست كه آنها فقط مراد باشد اطلاق دارد، آنها را هم مىگيرد. شمولش به آنها قدر مسلم است، متيقن است ولكن شمولش به بيوت ديگر كه مثل اينكه خانهاى خودشان، زن و بچه آنجا مهمان شده است به آنها، شب سرد بود نتوانست بيرون بماند رفت مهمان شد، نماز مىخواند رشء كند عيبى ندارد. مىگوييم اطلاق اين روايات اين را هم مىگيرد. ولكن اينكه بيوت معابد را هم بگيرد اشكالى ندارد كما ذكرنا.
بعد عرض مىكنم بر اينكه صاحب العروه قسم ثالث را متعرض مىشود. قسم ثالث را متعرض مىشود آن قسم ثالث آنجايى است كه مسّ بالارض و التراب مستحب است. يك موردش را، دو تا مورد ذكر مىكند براى اين. يك موردش آنى است كه در خبر قلانسى بود. كه سؤال كرد آن خالد قلانسى، سؤال كرد از امام عليه السلام على ما فى الروايه كه مصافحه مىكنم زمى را. امام عليه السلام فرمود در آن روايت على ما فى الروايه مس كن يدت را بالحائط او بالتراب. بعد گفت با ناصبى مصافحه مىكنم، فرمود اغسله، يد را غسل بكن. گفتيم اين هم قرينه است بر اينكه، پيش مشهور اين فرض جفاف است كه رطوبت مسريهاى نيست پيش مشهور. چونكه كافر را نجس مىدانم فرق ندارد اگر رطوبت مسريه باشد بايد دست را بشويد چه كافر باشد، چه ناصبى باشد. اين كافر باشد مسّ بتراب بكن، ناصبى باشد بشور اين فرض جفاف كرده است پيش مشهور اينجور استفاده كردهاند. بدان جهت به همان فتوا مىدهد. صاحب العروه هم از آن مشهور است كه كافر خطابى را نجس مىداند. روى اين على هذا الاساس به همانى كه از آن خبر خالد قلانسى استفاده مىشود فتوا مىدهند كه مستحب است اگر مس كرد انسان، مصافحه كرد با كافر، بلا رطوبت مس كند يدش را بالحائط او بالتراب. و سابقا هم گفتيم كه خبر قلانسى كما ذكرنا من حيث السند ضعيف است. نه اينكه خالد قلانسى ضعيف است، سندش را ضعيف به او گفتيم، بدان جهت گفتيم اين حكم مبنى بر تسامحه بر ادله سنن است كه آن را هم قبول نداريم. اين مىشود حكم احتياطى. اين ديگر گذشت. مطلب ديگر را هم كه مورد ديگرى را هم كه ذكر مىكند مىگويد جايى كه انسان مسّ كند كلب را يا خنزير را بلا رطوبت. چونكه كل يابس ذكى ديگر. ولكن دستش را به كلب زده است يا به خنزير زده است يا ساير عضو بدنش به كلب خورده است يا به خنزير خورده است، او را به تراب حائط مس كند. اينى كه ايشان فرموده است اين در نسوس و در رواياتى كه به دست ما رسيده است نيست. اينجور آن رواياتى كه به دست ما رسيده است در آن روايات اين معنا نيست. بدان جهت اين را شيخ الطائفه فرموده است در تهذيب و علاوه كرده است بر كلب و خنزير سعلب و ارنب را كه در عروه هم هست. كه در عبارت عروه اين است كه مس السعلب و الارنب آن هم مستحب است مس بالتراب و الحائط. وجهش چه بوده باشد؟ در كلب مىشود گفت و در خنزير، چونكه در كافرى كه هست وارد شده است كه مس كرد كافر را بلا رطوبت، مس كند بالحائط و التراب كه در اصافح الزمى از آن استفاده شده است كه كافر نجس العين است كلب و خنزير هم نجس العين است. لعلّ از او استفاده كرده است.
اما وجهى براى سعلب و ارنب ما او را نمىدانيم. و بما اينكه آن وجه هم پيش ما تمام نيست در كلب و خنزير. آن وجه چرا تمام نيست؟ چونكه آن مس بالحائط و التراب معلوم نيست كه در كافر فقط او نجاست ظاهريه تنها است. يعنى نجاست اعتباريه است. بلكه او يك كفر دارد كه آن كفو ديگر در كلب و خنزير نمىآيد. شايد او هم مدخليت داشته باشد در اين حكم. دخالت داشته باشد. بدان جهت اين حكم ثبوتى ندارد در مورد خبر قلانسى هم ثبوتى ندارد ضعيف است. يك نكته را بگويم كه رد بشويم از اين بحث؛ آن اين است كه اين موارد رشء را كه ايشان ذكر فرمود در اين عروه اين موارد را اين منحصر به اين موارد نيست. بعضى موارد ديگرى هست كه آنجا هم رشء استحباب دارد. منتهى نمىگويم استحباب نفسى مثل سلام دادن. ولو استحباب، استحباب همان وضعى كه كمال را مىآورد در
صلات. فضيلت صلات را زياد مىكند. يكى از آن مواردى كه خدمت شما عرض مىشود در باب شانزده جلد ثانى، جلد ثانى است. ابواب النجاسات باب شانزده محمد ابن الحسن، روايت اولى است باسناده عن الحسين ابن سعيد، عن فضاله، عن العلى عن محمد ابن مسلم اين فضالت ابن ايوب است كه نقل مىكند از ابن رزين رضوان الله عليها عن محمد ابن مسلم عن احدهما كه روايت صحيحه است. قال سألته عن المذى يصيب الثوب. مذى اصابت بر ثوب مىكند. قال ينزه بالماء انشاء. اگر بخواهى آب بپاش. اين هم همان استحباب است ديگر يعنى واجب نيست ولكن مستحب است رشء. كه مدلول مطابقى اين است. اين هم حمل به تقيه نمىشود. چونكه عامه مذى را ناقض وضو مىدانند شايد نجس هم بدانند ولى استحباب الرشء اين حكمى است، نه معارض هم دارد. روايت من حيث السند صحيح. از اين موارد در روايات هست. اينجور نيست كه منحصر بوده باشد به آن مواردى كه ايشان فرموده است. هذا كله تمام الكلام در اين مقام.
اما كلام واقع مىشود در طرق ثبوت الطهاره. سؤال؟... اينجور عرض كردم كه اين رشء حكمتش چيست؟ اين را ما درست نمىدانيم. نه اينكه خدشه در جعلش داريم. روايت صحيحه است ملتزم مىشويم. اما حكمت اين رشء چيست؟ چونكه اين رشء نجاست بوده باشد نجاست را ازاله نمىكند. كما اينكه محقق گفته است اين نجاست را تكثير مىكند. حكمت اين رشء چيست؟ اين را نمىدانيم. مىگفتيم شايد حكمتش اين بوده باشد كه شارع مىخواهد تأويد بدهد عادت بدهد مكلف را از اجتناب از نجاسات. چونكه يادت بماند، اين در آن زمان كه عامة الناس را تعويد به نجاست بدهد كه اينجا مثلا آب بپاش. يعنى خون شد بايد بشويى. چونكه مشكوك است خون آب بپاش. اين در ما نحن فيه هم همين جور است چونكه مذى است رشء بكن اگر مىخواهى. اين به جهت اين است كه حكمتش اين است كه منى باشد مواظب باشد كه بشويد. مىگفتيم شايد حكمتش اين است. حرف ما اين بود الان هم همين را مىگوييم. و هكذا چيزى كه هست در معابد يهود و نصارى رشء مستحب است با وجودى كه من نجاست را نمىدانم اين عادت دادن به اين است كه اگر نجس باشد اجتناب كن. اين براى تعويد و عادت دادن است كه مردم را ذاكرهاشان را فعليت بدهد به آن ذاكره. به ذكرشان بماند اين اجتناب از نجاسات. لعلّ حكمتش اين است و اما اينكه اين باعث تطهير بشود على فرض نجاستش گفتيم اين در ما نحن فيه اينجور نيست. بلكه رشء در مواردى است كه قطع به طهارت داريم مثل بول الحمار. با وجود اينكه رشء مستحب است يعنى اگر بول بچه بوده باشد يا حيوان غير مأكول و اينها بوده باشد كه بايد بشويى، اغسل ثوبك من ابوال ما لا يأكل لحم اين شايد حكمتش اين است. ما حرفمان اين بود. الان هم همين را مىگوييم.
بعد مىفرمايد طريق ثبوت نجاست را متعرض مىشود. عرض مىكنم بر اينكه سابقا بيان كرديم چيزى كه مشكوك است حدوث نجاست در او، او به قاعده طهارت محكوم به طهارت است. شيئى كه نمىدانيم اصلا تنجس در او حاصل شده است يا نه؟ مقتضاى اصالت الطهاره بلكه مقتضاى استسحاب عدم وقوع النجس و اصابت النجس له مقتضايش طهارت او است. بدان جهت قاعده طهارت به او احتياج نداريم مگر در مواردى كه اينجور استسحابى جارى نشود كما فى الشبهات الحكميه. والاّ در شبهات موضوعيه استسحاب خودش كافى است. پس شىء مشكوك الطهارت و النجاسه كه نجاست حادث شده است يا نه؟ محكوم به طهارت است. ولكن بعد از اينكه احراز شد نجاست حاصل شده است، آن نجاست مىماند تا انسان علم پيدا كند. مطهر بر او واقع شده است. براى اين كه مثلا امام عليه السلام كه فرمود اذا علمته انه اصابه الدم يا چيزى كه هست، خمر لا يصلى فيه حتى تغسله. آن نجاست مىماند، تنجس الثوب مگر اينكه مطهر به او جارى بشود. بدان جهت اگر شك كرديم در متنجسى كه تنجسش محرز است، مطهر جارى شده است يا جارى نشده است، مقتضاى لا تنقذ اليقين بالشك كه استسحاب است. استسحاب
عدم جريان المطهر على هذا الشىء اين ثوب اصابت به او خمر كرده بود. بول كرده بود. نمىدانم آن موضع البول، موضع الخمر شسته شده است يا نه؟ شستهام يا كسى ديگر شسته است يا نه؟ استسحاب مىگويد شسته نشده بود الان هم شسته نشده است. موضوع نجاست فعلى محرز مىشود. پس اين شىء بالفعل نجس است. پس مقتضى استسحاب النجاسه يعنى استسحاب عدم وقوع المطهر كما بينّا مقتضاى استسحاب عدم جريان المطهر مقتضايش اين است كه شىء بالفعل نجس است. بدان جهت اگر بخواهيم رفعيت از اين استسحاب كنيم بايد احراز بشود بر اينكه مطهر بر او جارى شده است. اين احرازش به چند چيز مىشود. آنها را صاحب العروه ذكر مىكند. اولى علم وجدانى است كه خوب من علم دارم كه مثلا اين ثوبى كه متنجس به بول بود اين شسته شده است مثلا به ماء القليل مرتين، شستهام علم وجدانى دارم. خوب علم اقوا الحجج است ديگر بالاتر ، حجيتش هم ذاتى است. بدان جهت اين است كه لا تصلى فيه حتى تغسله. تغسله را من احراز كردهام كه شستهام. تغسله مباشرة آن كس ديگرى بشويد، تغسله يعنى مطهر بر او جارى بشود. ارشاد به جريان المطهر است. من مىدانم غسل شده است. پس تنجس ثابت مىشود طهارت. ايشان علم وجدانى دارد در عبارت عروه. اگر يادتان بوده باشد در سابق در بحث ثبوت الطهاره گفتيم كه اين حجيت و اعتبار مختص به علم وجدانى نيست. تفسيريا او اجماليا. مختص به علم وجدانى نيست. علم عادى كه عبارت از اطميان است آن هم همين جور است. من اگر سى جزء قران را جلويم بگذارند كه قسم بخور كه اين شسته شده است قسم نمىخورم. قسم نمىخوردم كه من شستهام به اين سى جزء قرآن. ولكن اطمينان دارم كه من اين را شستهام. ولو اطمينان از جهت اين است كه عادت من اين بود و هميشه اين است. جايى از بدن يا ثوبم متنجس شد همان وقت مىشويم. بدان جهت الان كه وقت گذشته است مدت طولانى شده است، شك دارم شستهام يا نه؟ اين محل ابتلا است. شك مىكنم كه شستهام، اتفاقا ممكن است اين را نشسته باشم. ولكن اطمينان دارم، اطمينان يعنى وثوق قلبى دارم بر اينكه اين معنا محقق شده است، شسته شده است. گفتيم اين اطميان حجت عقلايى است. عقلا به اين اطمينانى كه هست ترتيب اثر مىدهند و فرقى ما بين علم اجمالى و اين اطمينان نيست و مواردى هم كه خودش منسوس است. خلف من تصق بدينه. امام الجماعه بايد عادل باشد، متدين بشود. وثوق خودش طريق است. وثوق و امثال ذالك موارد ديگر كه منسوس است اين وثوق و اطميان حجت است.
فرقش با علم وجدانى اين است، علم وجدانى حجيت او به حكم العقل است. ولكن اين به سيرة العقلا است و سيرة العقلا هر جا محرز شد اطمينان در آنجا محرز مىشود. والاّ توجه كرديد، اطمينان وقتى كه حجيتى نشد آن نمىشود به او عمل كرد. مثلا شخصى مىرفت مثلا بيرون شهر مىرفت ديد كسى رفيقش آنجا ايستاده است دستش هم يك چاقو هست. فلانى چرا ايستادى اينجا؟ من اطمينان دارم پدر مرحوم من را فلان كس كشته است. اطمينان دارم. منتظرم او از اينجا عبور كند اين چاقو را به قلبش بزنم و قصاص بگيرم. خودش هم وارث منحصر بود. نمىتواند. چونكه ما دليل نداريم، كه اطمينان در موارد دعاوى اعتبار دارد. عند العقلا هم حجت نيست. عند العقلا هم اگر بگويم مىگويند برو پى كارت مؤمن بايد اين اثبات بشود. اطمينانش را مثبت نمىدانند. و اما اگر چيزى كه هست بگويد به سى جزء قرآن اطمينان دارم، علم وجدانى دارم قاتل پدرم فلانى است و مىخواهم قصاص بگيرم عند لكم فى الحيات قصاص. او مىگويد كه حق دارى بكشى، به سى جزء قرآن علم دارى من حرفى نمىگويم. اما بعد مبتلا مىشوى. چونكه نمىتوانى اين را اثبات بكنى كه قاتل پدرم، دعوايت را، كه من علم داشتم، نمىتوانى اين را اثبا بكنيم. پيش حاكم محكوم مىشوى. آن به جهت اثبات عند الحاكم است كه آن طرف پيش حاكم مىرود. اينكه در سيرة العقلا هم اين فرق است اين دليل بر اينكه است كه در موارد دعاوى نمىشود، اطمينانى ندارد. و اما در غير موارد الدعاوى مثل وقوع المطهر يا وقوع المنجس نه سيرة العقلا هم در امثال اينها هست، به اطمينان عمل مىكنند، شارع هم ردعى
نفرموده است. بلكه در بعضى موارد آنى را بيان فرموده است كه از او استسهار مىشود امضاء السيره. بدان جهت اين اطمينان حجت است.
بدان جهت العلم وجدانى او العاده. وجدانى خصوصيتى ندارد منتهى علم عادى در مواردى كه اعتبار دارد به بنا العقلا. اين امر اول. امر دومى كه در مقام ذكر مىفرمايد بحث، بحث مفيدى است اگر گوش بفرماييد.
امر دومى را كه ذكر مىفرمايد ايشان كه به او ثابت مىشود شهادت الشاهدين است. دو نفر شاهد، شهادت بدهد بر اينكه، دو نفر عادل شهادت بدهند. مىگويد به يكى از دو امر شهادت بدهند. مىگويد يا اينها شهادت بدهند به تطهير. بگويند بابا اين ثوبى كه سابقا نجس شده بود تو هم مىدانستى، ما هم مىدانستيم اين پاك شده است. تطهير شده است. يا به تطهير يعنى به طهارت الثوب شهادت بدهند كه طهارت بر او حاصل شده است يا به سبب شهادت بدهند. بگويند كه بابا اين ثوب را در آب قليل كه متنجس به بول بود دو دفعه شستهاند. شهادت بدهند كه ما شهادت مىدهيم كه اين دو دفعه به آب قليل شسته شده است كه سبب است، يعنى سبب حصول الطهارت است. بعد ايشان مىفرمايد بر اينكه در موارد اخبار از سبب، در موارد اخبار از سبب اخبار شهادت شاهدين حجت است ولو اين اخبار بالسبب پيش خود شاهدين موجب تطهير نبوده باشد. يعنى سبب تطهير نباشد. مثل چه چيز؟ مثل اينكه فرض بفرماييد، يك آب متنجسى بود. دو تا شاهد شهادت مىدهند كه، من نبودم، نمىدانستم، مىدانستم نجس است. اما نمىدانم مطرى آمده است يا نيامده است. دو تا شاهد عادل گفتند كه ما شهادت مىدهيم كه باران خورد به اين حوض. ديشب يك خرده باران آمد آن آب باران خورد به اين حوض ولكن من نمىدانم. خود آن شاهدين وقوع مطهر را على الماء متنجس مطهر نمىدانند. ولكن من مىدانم كه مشهود عنده هست شاهدين پيش من شهادت دادهاند من وقوع مطر را كافى مىدانم. بعله طهارت ثابت مىشود. بدان جهت وقتى كه خبر به سبب دادند ولو آن سبب پيش خود شاهدين سبب نبوده باشد سببيت بر طهارت نداشته باشد. پيش هر دو تا يا يكى، نه پيش مشهور عليه ثابت مىشود. اين حرفى است كه در اين امر ثانى مىگويند. يك نكتهاى بگويم، يك نكته عبارت از اين است بر اينكه ما در باب ثبوت طهارت شهادت نمىخواهيم كه دو نفر شهادت بدهند، اولا شهادت نمىخواهيم كه كسى بگويند بر اينكه ما شهادت مىدهيم كه مطر به اين اصابت كرده است. خبر كافى است. دو نفر خبر بدهند همين كافى است. فرق است ما بين شهادت و ما بين الخبر. كما بينّا در باب قضا. در باب شهادت، شاهد واقعهاى كه به او خبر مىدهد واقعه مشهود بها را حس كرده است. خودش ديده است كه مطر امده است به اين، خودش ديده است، بر اينكه ديدنى باشد حس ديدنىها با ديدن است ديگر. اين را فرض بفرماييد خودش ديده است كه دو دفعه با آب قليل شستهاند اين ثوب را. حس مسموعات به سماء است. خودش شنيده است اين كلام را. اين اقرار را از او. باب شهادت اين است كه انسان اخبار بدهد به واقعهاى كه مىداند ان حس بها. واقعه را حس كرده است. خود واقعه را. اين در باب قضا معتبر است كه شاهد بايد اينجور بشود. و اما در غير باب القضا كه ثبوت موضوعات است مثل اينكه اين شىء آب كشيدهاند يا نه؟ اين شهادت نمىخواهد. اين مىگويد كه، زيد مىگويد كه عمر به من گفت، عمر هم از خالد نقل كرد كه اين دستمال را آب كشيدهاند. كه خبر است. اين عيبى ندارد. دو نفر عادل خبر دادهاند ولو مع الواسطه ثابت مىشود. يك نفر هم باشد ثابت مىشود. بدان جهت در ما نحن فيه يك كلام واقع مىشود در اينكه ايشان شاهدين عدلين را اعتبار كرد. كه بايد شاهدين عدلين شهادت بدهند به حصول الطهاره. يا به وقوع السبب. يكى اعتبار شهادت است كه خواهيم گفت، يعنى اگر بشود عيبى ندارد ولكن اين معتبر نيست. خواهيم گفت خبر العدل است، خبر ثقه است.
امر ديگرى كه ايشان در عبارتش دارد، آن امر ديگر عبارت از اين است كه بايد در ما نحن فيه فرق نمىكند شاهد شهادت بدهد به تطهير يعنى اين پاك شده است يا شهادت بدهد بر سبب. كه اين را آب كشيدهاند. دو دفعه به آب
قليل شستهاند يا مطر اصابت كرده است. ما فعلا از اين امر دومى شروع مىكنيم. اين امر دومى مدعاى ما اين است. اخبار مخبر يا شهادت شاهد به حكم اثرى ندارد. آن اخبار مخبر از حكم يعنى از حكم جزئى، اخبار محكم از حكم جزئى يا شاهد شاهد به آن حكم جزئى كه آن ثوب پاك شده است اين اعتبارى ندارد. براى اينكه آن شخص فرض مىكنيم مخبر خودش مجتهدى است يا فرض كنيد خودش مقلدى است كه تقليد مىكند از مجتهدى كه مىگويد ثوب متنجس را در آب كر يك دفعه شستى پاك مىشود. متنجس به بول را. ولكن اين جور مخبرى، اينجور شاهدى به ما شهادت مىدهد كه اين ثوب متنجس كه ما همه مىدانستيم متنجس به بول است پاك شده است. ولكن من مشهود عنده، منى كه خبر پيش من قائم شده است، شهادت پيش من قائم شده است اجتهادم يا تقليدم اين است كه ثوب متنجس به بول در كر، مثل ماء قليل بايد دو دفعه شسته بشود. يك دفعه پاك نمىشود. خوب وقتى كه اينجور شد، اينها صد دفعه شهادت بدهند كه اين پاك شده است اين متنجس. بر من اعتبارى ندارد. وقتى كه من احتمال مىدهم اينها با كر شستهاند، يك دفعه هم شستهاند. اخبارشان بر طهارت فايدهاى بر من ندارد. بدان جهت در احكام جزئيه آنى كه شهادت پيش او قائم شده است بر حكم يا خبر قائم شده است بر حكم آن من يقوم عنده الخبر و الشهاده نسبت به آن حكم جزئى بايد آن حكم كلى را كه خودش اجتهاد كرده است يا تقليد از مجتهدى كرده است كه او را لازم التقليد مىداند او را بايد مراعات كنند.
اما شاهد و مخبر اجتهادش يا تقليدش از چيست؟ و حكم را چه جور مىداند؟ مىگويد من كه مقلد او نيستم. خوب پاك شده است. بدان جهت در مواردى كه شاهد شهادت مىدهد مخبر در خبر مىدهد خبر از موضوع اين حكم بايد بدهد. آن موضوع حكم را خبر بدهد. مثلا ثوب دو دفعه شسته شده است در ماء كر يا در ماء قليل. وقتى كه موضوع طهارت را بيان كرد، خبر داد و آن موضوع پيش من تمام بود به حسب تقليد من و اجتهاد من، موضوع طهارت باشد بعله، طهارتش ثابت مىشود. و اما پيش من آن موضوع، موضوع طهارت نبود نه فايدهاى ندارد. كما اينكه اگر آنها موضوع خبر داند، پيش من موضوع است آن ولكن پيش آنها موضوع نيست. مثل اينكه خود صاحب العروه مثال زده است. پيش من اعتبار دارد چونكه موضوع حكم ثابت شد به خبر العدلين. ولو آنها موضوع ندانند. بدان جهت اگر مخبر يا شاهد خبر از حكم داد، يعنى حكم جزئى خبر از حكم داد، آن خبر از حكم، اگر كشف كند از خبر بالموضوع پيش من خوب اخبار به موضوع هم داده است. چونكه ما هر دو از يك مجتهد تقليد مىكنيم. هم شاهد هم مشهود عنده و آن هم مسئلهاش را مىداند از مجتهد ياد گرفته است. من هم از آن مجتهد ياد مىگيرم. او كه مىگويد اين ثوب پاك است، مىدانم كه مطهر واقع شده است. يا دو دفعه در كر شسته است يا با اب قليل شسته است يا يك دفعه با آب جارى. اين شد اين عيبى ندارد. غرض اين است اخبار عن الحكم عند الشخص اگر اخبار عن الموضوع شد اين به آن شخص آن اخبار بر حكمش اعتبار دارد. اخبار به مسبب اعتبار دارد. چونكه اخبار به سبب هم كرده است. و اما اگر اخبار به مسبب به حكم جزئى داد، از موضوع كشف نكرد، آن خبرش اعتبارى ندارد. اين كه ما اخبار را حجت مىدانيم كه امروز اشاره كردم نه به جهت اين است كه در آن احكام كليه، كه خبر واحد را حجت مىدانيم، خبر عدل را. نه اين كه خبر عدل در احكام كليه بما انه حكم حجت است. نه بما اينكه او قول معصوم است. آنى را كه راوى نقل مىكند، قول معصوم را نقل مىكند. قول معصوم موضوع حجيت است براى من. قول معصوم چونكه اينها را واجب الاتباع مىداند و شارع هم گفته است با گفته مخبر قول ما است. اينى كه مخبر عدل مىگويد قول ما است. اين كه مىگويد سمعت از ما نقل مىكند قول ما است. خوب وقتى كه او را نقل كرد كه از امام شنيدم يا امام را ديدهام اين كار را مىكرد فعل امام را نقل كند، قولش را نقل كند حجت مىشود. چونكه قول امام را نقل كرده است قول حجت است و من به آن قول نگاه مىكنم ببينم از آن كلام چه استفاده مىشود؟ ممكن است راوى آن كلام را كه از امام نقل مىكند خودش مطلب ديگرى
فهميده است او بر من حجيتى ندارد كه. آنى كه من موضوع حجيت است كلام معصوم است. كلام معصوم موضوع حجيت است در احكام هم همين جور است. وقتى كه آن كلام، كلام معصوم شد به ادله خبر عدل خودم استظهار مىكنم كه از اين كلام چه چيز فهميده مىشود. اين باب اعتبار الخبر است. به خلاف باب اعتبار الفتوا، فتواى مفتى نسبت به عامى. آنجا مفتى خبر نقل نمىكند. مىگويد به نظر من به حسب آنى كه من از ادله استنباط كردهام حكم شرعيه الهى آن قضيه كليه اين است. آن حدس، آن مجتهد مخبر است از حكم الهى. الحمد الله رب العالمين.
|