جلسه 431

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 431 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين جهت بود كه به بيّنه ثابت مى‏شود طهارت شيئى كه سابقاً نجاستش محرز بود. ايشان فرمود در عروه بيّنه تارتاً شهادت مى‏دهد به تطهير كه اين شى‏ء پاك شده است. لا فرق ما بين اينكه خبر بدهد از اين پاك شدن شى‏ء و پاك كردنش يا خبر به سبب بدهد كه مثلاً ثوب متنجّس به بول را به ماء قليل دو دفعه شسته‏اند. خبر به هر نحو واقع بشود اشكالى ندارد. و ما ذكر كرديم قول شاهد نسبت به سبب اخبارش از سبب معتبر است. و امّا نسبت به حكم كه طهارت به اين شى‏ء حاصل شده است يا نشده است، اين تابع اتّحاد يا تقليد مخبرٌ عليه است. آنى كه پيش او قامت البيّنه اجتهاد يا تقليد او اقتضا بكند عدم الطّهاره را اخبار او به طهارت حاصلى ندارد. و اگر نه، اجتهاد و تقليدش اقتضا كند طهارت را، طهارت به اجتهاد و تقليد خودش ثابت مى‏شود. موضوعش كه اين ثوب دو دفعه به ماء قليل شسته شده است، اين موضوع بايد به بيّنه ثابت بشود. انّما يعتبر قول البيّنه بالنّسبت الى الموضوع. بدان جهت اگر اخبار بيّنه از حكم اخبار عن الموضوع شد مثل اينكه اجتهاد مخبرٌ عليه با آن مخبر اجتهادشان يكى است. يا از يك شخصى تقليد مى‏كنند. هر دو معتبر مى‏دانند كه ثوب متنجّس به بول بايد در آب كر دو دفعه شسته بشود كلغسل بالماء القليل. و امّا اختصاص دارد طهارت بالغسل مرّتاً به ماء الجارى. در ماء جارى شسته بشود. اين جا كه اين مخبر و اين بيّنه به اين شخص مى‏گويد اين ثوب پاك شده است، يعنى آن موضوع كه غسل الثّوب بالماء المرتين فى القليل او فى الكر يا غسل مرّتاً در جارى، يكى از اين موضوع‏ها موجود شده است. موضوع محرز مى‏شود به اخبار اين بيّنه. آن وقت حكمش به اجتهاد و تقليد خودش مترتّب مى‏شود. اخبار بدهد آن بيّنه از حكم در صورتى كه اختلاف نداشته باشد اجتهاد او با اجتهاد مخبرٌ عليه و تقليد او با تقليد او اختلاف نداشته باشد قولش بالتّبعه. چرا؟ براى اينكه معنايش اين است كه موضوع موجود شده است. اخبار از موضوع مى‏دهد. و حكم مترتّب مى‏شود. و امّا اگر اجتهادها مختلف شد، تقليدها مختلف شد، يا احتمال اختلاف داده شد اين احتمال مى‏دهد كه از كسى تقليد كرده است كه غسل بر كر را مرّتاً كافى مى‏داند و اين كه مى‏گويد اين ثوب متنجّس به بول كه سابقاً نجس بود نجاستش را هم من مى‏دانستم، پاك شده است. احتمال مى‏دهم روى همان تقليد و اجتهاد خودش با ماء كر يك دفعه شسته است. اين قولش اعتبار ندارد. اين ثوب را اگر من يك دفعه ديگر بشورم پاك مى‏شود بالقليل او فى الكثير. چرا؟ چون كه آن كه مى‏گويد پاك مى‏شود، اقلاً اين ثوب اگر در كر شسته باشد يك دفعه شسته است. مانده دفعه دوّمى. دفعه دوّمى را كه من شستم موضوع تمام مى‏شود بعضش بالوجدان و بعضش هم به خبر العدل يا به بيّنه تمام مى‏شود. پس على هذا ملاك در اتّباع بيّنه احراز موضوع است. موضوع طهارت، حصول الطّهاره بر شى‏ء متنجّس به اخبار بيّنه حاصل شد يا نشد، اين بايد موضوع احراز بشود. و امّا در ترتّب حكم، او نمى‏دانم احتياج دارد در ترتّب الحكم اجتهاد خود شخص يا تقليد خود شخص. از بيّنه تقليد نمى‏شود. در ما نحن فيه يك اشكالى هست و اين اشكال مدّتها است كه ذهن ما را گرفته است و حلّ اين اشكال چه باشد؟ و آن اشكال اين است كه ما بنائمان اين است. يعنى گرفته بود نه اينكه فعلاً هم همين جور است. عرض مى‏كنم بر اينكه بنائمان اين است اگر يادتان بوده باشد كرّات اين قاعده را ذكر كرده‏ايم. گفته‏ايم مدلول التزامى‏
تابع مدلول مطابقى است در ثبوت و در اعتبار. اگر مخبرى كلامى گفت و آن كلامش مدلول مطابقى داشت و يك مدلول التزامى هم داشت آن وقتى كلامش در مدلول التزامى معتبر مى‏شود، كه در مدلول مطابقى معتبر شده باشد. و الاّ اگر مدلول مطابقى ثابت نشود و تعبّد به او تمام نشود، مدلول التزامى هم ثابت نمى‏شود. اين كه در ما نحن فيه خدمت شما گفتيم اين ظاهرش خلاف اين قاعده است. چرا؟ براى اينكه فرض كنيم مخبر با آن مخبرٌ عليه اجتهاداً و تقليداً يكى هستند. آن مخبر به اين مخبرٌ عليه مى‏گويد اين ثوب پاك شده است. خوب من احتمال مى‏دهم بر اينكه اين اشتباه كرده است. اصلاً اين ثوب را نشسته‏اند. احتمال است ديگر. اين مى‏گويد پاك شده است. قولش در پاك شدن اين ثوب كه متّبع نيست. گفتيم حكم است. در حكم اجتهاد و تقليد خودش ميزان است. وقتى كه در حكم متّبع نشد مدلول التزامى اين حكم يعنى پاك شدن ثوب كه ثوب دو دفعه شسته شده است به ماء قليل يا كر، اين به چه نحو ثابت مى‏شود؟ چرا ثبوت پيدا مى‏كند. دليل اعتبار مدلول مطابقى را نگرفت. مدلول التزامى را چه جور مى‏تواند بگيرد. مدلول التزامى بعد البنا بر اينكه در ثبوت و در حجّيت تابع مدلول مطابقى است. مدلول مطابقى كه حجّيت ندارد. طهارت ثابت نشد به خبر اين. چه جور موضوع ثابت مى‏شود؟ احتمال مى‏دهم كه اشتباه كرده است اين بيّنه. اصلاً اين ثوب شسته نشده است. بدانم كه شسته شده است كه اين شخص دروغ نمى‏گويد. قطعاً شسته شده است. آن علم وجدانى و اطمينان است. كلام در صورت علم و اطمينان نيست كه اين كه گفت پاك است، چون كه اين آدم را، اين بيّنه را من مى‏شناسم، اشتباه نمى‏كند مگر جورى بشود، از قول اين اطمينان پيدا مى‏كنم كه اين ثوب دو دفعه شسته شده است در ماء قليل يا كر يا يك دفعه در جارى. يا علم وجدانى پيدا مى‏كنم. خيلى خوش عقيده. ايمان داشته باشم به مخبر. او خارج از كلام ما است. كلام ما در اين است كه نه من علم دارم و نه اطمينان. ولكن بيّنه است. مى‏گويد كه اين ثوب پاك شده است. اجتهادش هم با من يكى است، تقليدش هم با من يكى است، احتمال مى‏دهم كه اشتباه كرده است اين بيّنه. اين اصلاً شسته نشده است اين ثوب. خوب، در اين صورت چه جور اين در مدلول التزامى حجّت مى‏شود بعد از اينكه مدلول مطابقى تعبّد ندارد. تعبّد به حكم يعنى به طهارت ندارد. بعد از اينكه اين معنا ثابت نشد، مدلول التزامى كه شسته شده است مرّتين فى الكرّ او بالقليل او بالجارى مرّتاً اين سبب چه جور ثابت مى‏شود؟ شبهه اين بود هر قدر در اين شبهه تأمّل بكنيد، انسان را بيشتر گيج مى‏كند. كما اينكه يك زمانى ما را همين جور كرد. كه اين نه مى‏شود آن مبنا را رفعيت كرد چون كه آن مبنا مسلّم است ان شاء الله مى‏آيد موردش. ولو اصلش در اصول است. ولكن اين جا هم مى‏آيد در تعارض بيّنات كه سابقاً هم گفتيم در تعارض بيّنات در بحث ثبوت الطّهاره. اين در ما نحن فيه شبهه‏اى است.
عرض مى‏كنم ولكن اين شبهه آن قاعده سر جايش محكم است و اين شبهه جواب دارد. اين منافات با آن قاعده ندارد. يك مثالى اوّل عرفى مى‏گويم تا بعد متوجّه بشويد. زنى شوهرش در سفر است. آن بلدى كه رفته بود آن جايى كه رفته بود يك كسى از آن جا از همسايه‏ها، از آشناها، يا از غير آشنا يك كسى آمده است از آن سفر اين زن مى‏رود پيش او و مى‏گويد يا فلانى تو كه از بلدى كه شوهر من است و از پيش شوهرم آمدى به من خبر بده از شوهرم. مى‏گويد: يا خاتون برو عدّه بگير، عدّه وفات بگير. يا عدّه بگير. فرقى نمى‏كند. برو از امروز عدّه بگير. اسم وفات را هم نمى‏گويد. مى‏گويد برو يا زن عدّه بگير. برو زن از امروز عدّه بگير، اين عدّه، عدّه وفات مى‏شود ديگر. از امروز عدّه بگير، عدّه وفات مى‏شود. چون كه عدّه وفات از حين بلوغ خبر است. گفت: يا خاتون برو از امروز عدّه بگير. اين شخص كه اين خبر را گفت قولش در اين حكم حجّيتى ندارد. چرا؟ براى اينكه اگر زن تقليدش اگر خودش مجتهد است خدا به او توفيق اين جورى را نصيب كرده است، يا اگر اجتهاد نيست. مقلّد است. تقليد حسابى دارد، در رساله مجتهدش ديده است كه زن وقتى كه به او خبر معتبر رسيد كه او بيّنه است، بيّنه رسيد كه شوهرش مرده است از آن روز بايد عدّه بگيرد. و امّا در
جايى كه بيّنه نباشد و خبر واحد بوده باشد، لا اعتبار به و لو كان عدلاً و لو كان ثقتاً. خوب زن كه برمى‏گردد به خانه گريه مى‏كند و مى‏گويد واى بر من. ولكن عدّه نگه مى‏دارد. مى‏گويد چون كه خبر حجّتى قائم نشد. اين يك نفر بود. بعد روز دوّمى يا چند روز بعد يك شخص ديگرى از آن بلد آمد و رفت پيش او كه فلانى چه خبر دارى از شوهرم، گفت بابا شوهرت را ما برديم در كوفه دفنش كرديم. يا در كوفه دفن كرده‏اند. خوب زن مى‏آيد از آن روز شروع مى‏كند به عدّه نگه داشتن. چون كه بيّنه تمام شد. و حال اينكه اين مدلول التزامى بود موت، موت كه آنها نگفتند. آنها حكم گفتند. اوّلى گفت برو عدّه بگير. آن حكم بود. و دوّمى هم اين بود كه دفن شده است. دفن آن چيزى كه هست اخبار به موت نيست الاّ بالملازمه. چون كه اگر شخصى دفن بشود كه قهراً مرده است كه دفن مى‏كنند. ملازمه عادى دارد. زنده را كه دفن نمى‏كنند. خوب چه جور اين خبر معتبر شد براى اين زن، اين سرّش اين است آن قاعده‏اى كه ما گفته‏ايم، آن قاعده در صورتى است كه اگر تمام بوده باشد آن قاعده كه تمام است، آن در صورتى است كه ما پيش آن كسى كه مخبر است و خبر آورده است، ما بين مدلول التزامى و مدلول مطابقى ترتّب بوده باشد. آن شخص اوّل كه آمد و گفت برو يا مختّر از امروز عدّه بگير، ما بين اين كه برو از امروز عدّه بگير و ما بين آن لازم كه شوهرت مرده است، ما بين اينها حتّى پيش مخبر هم ملازمه نيست. بدان جهت مى‏گويد بر اينكه اگر وظيفه تو از امروز عدّه گرفتن نباشد. يعنى اجتهاد من يا مجتهد من اشتباه كرده باشد بايد خبر به بيّنه باشد. اين حكم ثابت نبوده باشد، باز شوهر مرده است. اين مى‏گويد خبر از او خبر على كلّ تقديرٍ است. خبر از آن مدلول التزامى على كلّ تقديرٍ است. چه عدّه براى تو از امروز لازم بوده باشد كه به حسب اجتهاد تقليد من اين است. يا لازم نباشد كما اينكه اجتهاد و تقليد تو اين است كه بيّنه بايد قائم بشود. شوهرش ولكن به رحمت خدا رفته است. اين ترتّب را مخبر قطع كرده است. مخبر مى‏گويد بر اينكه كانّ اين ترتّب نيست. التزام نيست. كانّ دو تا در عرض هم هستند. كانّ دو تا خبر در عرض هم هستند. مرده است. آن وقت تو هم برو عدّه بگير. فرقى ندارد اين جور بگويد يا بگويد بر اينكه برو عدّه بگير. هر دو عرفاً معنايش يكى است. چون كه ما بين اينها پيش مخبر ترتّب نيست.
بدان جهت آن دوّمى هم كه آمد گفت شوهرت را در كوفه دفن كردند، مى‏گويد خوب اگر من اشتباه هم كرده باشم و در كوفه نباشد آن جا، شوهرت مرده است. خاطر جمع بشو و برو پى كارت. اين ترتّب نيست ما بين اينها. در اين موارد نه، يكى از مدلولين ولو مدلول مطابقى يا عكسش مدلول التزامى اعتبار نداشته باشد و مدلول مطابقى موضوع اعتبار باشد معتبر مى‏شود. مدلول مطابقى موضوع اعتبار نباشد. مدلول التزامى موضوع اعتبار باشد كما فى المثالى كه عرض كردم، مدلول التزامى متّبع مى‏شود. ما آن جايى مى‏گوييم كه مدلول التزامى تابع به مدلول مطابقى است، كه مخبر مى‏گويد اگر مدلول مطابقى نباشد، از مدلول التزامى هم خبر نمى‏دهم. كشف من از آن مدلول خارجى كه التزامى تعبير مى‏كنم، مبنى بر اين است. اتّفاقاً اگر اين نباشد او را هم من نمى‏گويم. نه به خلاف اين مثال‏ها. در اين مثال‏ها مى‏گويد اگر عدّه داشتن آن جور كه من مى‏گويم از امروز برو عدّه نگه دار اين هم حكم شرعى نباشد شوهرت مرده است. برو خاطر جمع بشو. اينها را ما نمى‏گوييم. آن جايى مدلول التزامى تبعيت دارد به مدلول مطابقى كه ما بين آنها ترتّب در اخبار بوده باشد. كه اخبار از آن امر خارج مبنى بر ثبوت مخبر به مطابقى بوده باشد حتّى پيش مخبر به نحوى كه مخبر مى‏گويد اگر اين اشتباه كرده باشد يا نباشد، از آن هم خبر نمى‏دهم. آن جا است.
و امّا در مواردى كه ما بين اينها ترتّبى نباشد فقط در كلام به طور كنايه تعبير كرده است از آن امر خارجى مثل اينكه گفته است برو از امروز عدّه بگير به طور كنايه گفته است كه مرده است به نحوى كه ما بين اينها ترتّب نيست در اين جا نه اخبار از سببش اعتبار دارد. روى على هذا الاصل آن شاهد و بيّنه‏اى كه با مشهودٌ عنده در اجتهاد و تقليد يكى هستند. مى‏گويد بر اينكه اين ثوب پاك است. مثلاً هم اجتهاد مخبر اين است كه ثوب متنجّس به بول را در كر بشورى يك دفعه‏
پاك مى‏شود و هم اجتهاد مخبرٌ عليه اين است كه در كر يك دفعه بشورى پاك مى‏شود. آن فقط ماء قليل است كه دو دفعه شستن مى‏خواهد. مخبر به آن شخص مى‏گويد بر اينكه بيّنه اين ثوب پاك شده است. ولكن خودش مى‏گويد اگر اين پاك نشده باشد اجتهاد من و تو خراب بوده باشد يا تقليد از آن فتوا مخالف با واقع بشود آن فتوا ثوب نجس بشود امّا يك دفعه شسته شده است. يك دفعه شسته شده است، آن على كلّ تقديرٍ است. بدان جهت در اين موارد نه، جاى آن قاعده نيست كه وقتى كه مدلول مطابقى از اعتبار افتاد. مدلول التزامى هم از اعتبار مى‏افتد، اين نكته‏اى بود كه خدمت شما عرض شد. يك حرف ديگرى هم اين جا داريم كه بگذاريد اين را هم بگوييم. ممكن است در ما نحن فيه كسى بگويد بيّنه كما اينكه قولش در سبب و اعتبار دارد، قولش هم در مسبّب اعتبار دارد. يعنى خود آن مسبّب ثبوت پيدا مى‏كند شرعاً. در صورتى كه اجتهاد يا تقليد مخبر با مخبرٌ عليه، اجتهادشان موافق يا تقليدشان از يك شخص بوده باشد. خصوصاً فرض كنيد كه مخبرٌ عليه كسى نيست كه مثلاً فرض كنيد رساله را ديده باشد همان فتاواى مجتهدش را ياد گرفته باشد. غرض همان مقلّدهاى معمولى است كه من از فلان‏ها تقليد مى‏كنم يك عدّه مسائل هم مى‏داند از او كه همين جور است. مخبر مى‏آيد ثوب متنجّسى كه سابقاً متنجّس بود، مخبر، بيّنه به او شهادت مى‏دهد كه اين ثوبى كه سابقاً تو هم مى‏دانستى و من هم مى‏دانستم، اين پاك شده است. ولكن اجتهاد و تقليدها يكى است. در اين صورت اين قولش چرا حجّت نباشد در مسبّب در حكم. چرا؟ براى اينكه فتواى مفتى موضوع اعتبار است بر اين شخص. اگر بگويد چون كه فتواى مفتى‏اش را فرض كنيد نمى‏داند. اگر كسى بگويد مفتى تو اين فتوايش اين است ثقه بوده باشد، بيّنه بوده باشد، فتوا ثابت مى‏شود ديگر. پس اين شخص مخبرٌ عليه چه فتواى كلّى مجتهد را بداند، چه فتواى كلّى مجتهد را نداند، حكم جزئى را نمى‏داند. نمى‏داند بر اينكه اين ثوبى كه متنجّس به بول بود اين پاك است يا نه، نمى‏داند. ولو كبراى كلّى را مى‏داند كه بايد دو دفعه شسته بشود در آب كر. در ماء قليل هم دو دفعه شسته بشود. امّا حكم جزئى اين را نمى‏داند. ولو منشأش اين است كه نمى‏داند دو دفعه شسته شده است در كر يا يك دفعه شسته شده است. يا اصلاً شسته شدنش را نمى‏داند. وقتى كه بيّنه گفت بر اينكه اين پاك است كه با اجتهاد اين يكى است. با تقليد اين موافق است. اين طهارت چرا ثابت نشود؟ اخبار مى‏دهد از فتواى مفتى كه به حسب فتواى مفتى تو كه مخبرٌ عليه هستى، اين ثوب پاك است. خوب اين چرا متّبع نباشد. ولو ما ندانيم كه اين را يك دفعه شسته است به آب جارى يا دو دفعه به كر شسته است، دو دفعه به قليل. هيچ كدام از اينها را ندانيم. بله، بالاخره كشف مى‏كند كه يكى از اينها شده است. ولكن چه اشكال دارد كه خود دليل اعتبار اين نقل فتوا را در حكم جزئى كه متّبع كرده است و به من مى‏گويد، چرا معتبر نباشد.
چه جور كه اخبار از خود فتواى كلّى كه اگر مى‏داد من نمى‏دانستم معتبر بود، شخص بيّنه بود مى‏گفت فتواى مفتى اين است. قولش متّبع بود ديگر. الان در حكم جزئى مى‏گويد فتواى مفتى تو اين است. پاك است. خوب چرا متّبع نباشد؟ و لعلّ اين معنا در ذهن صاحب العروه و ديگران بوده است كه آنها فرقى نگذاشته‏اند در اعتبار قول بيّنه ما بين اينكه خبر بدهد از سبب يا خبر از مسبّب بدهد. ولكن اين در صورتى اين حرف را ما قبول داريم كه اجتهادها متوافق يا تقليدها يكى بوده باشد. و امّا در جايى كه اجتهادها مختلف يا احتمال الاختلاف، تقليدها مختلف يا احتمال اختلاف بوده باشد كه مى‏گويد به حسب تقليد من پاك است نه تو مخبرٌ عليه. در اين موارد دليل به اعتبار نداريم. چرا؟ چون كه نه اخبار از موضوع داده است و نه اخبار از فتواى مفتى اين مخبرٌ عليه داده است كه حجّت بشود. يا اجتهاد خود مخبرٌ عليه مى‏گويد آقا اجتهاد تو اين است. به حسب اجتهاد تو اين پاك است. نه از اجتهاد اين خبر داده است و نه از فتواى مفتى‏اش خبر داده است و نه از سبب. بله آن حجّت نمى‏شود. هذا تمام الكلام فى المقام.
سؤال؟ اصلاً دلالت مطابقى ندارد. نه اينكه قبول نداريم. نه ساقط است. مدلول مطابقى ندارد آن جا نسبت به حيوان.
آن جا مدلول مطابقى گفتيم نيست نسبت به مايعات. پس على هذا الاساسى كه هست اين حرف جوابش اين است و توجيه‏اش هم توجيه ثانى.
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اينكه گفتم منصرف است. چون كه نمى‏شورند انصراف از او دارد.
پس بدان جهت گفتيم كه تنجّسش هم ثابت نمى‏شود. آن جا حرف درست بود. پس على هذا الاساسى كه هست، اين مسأله صاف مى‏شود. بعد ايشان مى‏فرمايد اين مباحث، مباحث مهمى است. توجه بفرماييد. مى‏فرمايد: يكى از امورى كه با او ثابت مى‏شود طهارت شيئى كه سابقاً متنجّس بود، اخبار زواليد است. اگر اين شى‏ء در يد شخصى بوده باشد مثل آن كسى كه مثلاً مالك فرش بود. اين فرش فروشها محلّ ابتلائتان شده است يا خواهد شد لا محال كه مى‏رويد از اين فرش فروش‏ها كه يك فرش دست دوّم بخريد. مى‏دانيد كه عادتاً همين جور است كه اين فرش به مرور زمان كه ده سال يا بيشتر يا كم‏تر در خانه مردم بوده است كه زن و بچّه دارد. اطفال خوردسال دارند. قهراً نجس اصابت كرده است. اين را مى‏دانيم. ولكن بعد هم نمى‏دانيد اصلاً اين فرش را شسته‏اند يا نشسته‏اند. مورد، مورد استسحاب النّجاست است. ولكن جناب فرش فروش مى‏گويد كه اين فرش دست دوّم است. امّا اين را داديم شسته‏اند. شما هم شستن را احساس نمى‏كنيد. شسته‏اند هم شايد يك سال قبل شسته‏اند. چون كه متاع باقى مانده است در انبار يا در دكّان گذاشته فروخته است و رفته است. الان تشخيص داده نمى‏شود. ولكن احتمال صدقش را مى‏دهيم. شما وقتى كه خوشتان آمد از آن فرش خريديد و آمديد وقتى كه فرش را به ميمنت آورديد خانه، به اهل بيت مى‏گويد كه خاطر جمع باشيد، خودش گفت كه اين شسته شده است. ديگر عيبى ندارد. بالارتكاض متشرّعه اخبار ذو اليدى كه هست، اخبار زواليد را معتبر مى‏داند. سيره متشرّعه بر اين است در طهارت شى‏ء اين كه مرحوم آقاى جمال خوانسارى در حاشيه دروس فرموده است كه اين اخبار زواليد دليل ندارد، نه، دليل محكمى دارد كه اين سيره متشرّعه است. اين سيره متشرّعه بر اين است كه وقتى كه خبر داد از طهارت شيئى كه سابقاً نجس بود، آثار طهارت را به او بار مى‏كند. بلا فرقٍ ما بين اينكه ذو اليد عادل بوده باشد و ثقه بوده باشد، يا اصلاً شما نمى‏دانيد چه جور آدمى است. نه عدالت و نه ثقه‏اش را مى‏دانيد. كما با اين فرش فروش با يك معامله تازه با او آشنا شديد. آن مسلمان بود و ذو اليد بود گفت كه شسته شده است. اين سيره است و در اين هيچ شبهه‏اى نيست بعضى مواردش در اخبار به نجاست كه ذو اليد خبر بدهد بر اينك شى‏ء نجس است. اينها منصوص بود. در زيت متنجّس كه امام (ع) فرمود اذا بعته فعلمه نجاستش را به مشترى بگو... اين معلوم مى‏شود كه قولش معتبر است ديگر. و هكذا در اخبار بايع به كيل المبيع و وزن المبيع كه روايات متعدده وارد است. مكيل را بايد كشيد ديگر. بايع مى‏گويد كشيدم و گذاشتم اين جا. پنج كيلو است. بيعتان محكوم به صحّت است. به اخبار او مى‏خريد. روايات هم مطلق است بلا تفصيلٍ كه آن جاها ثقه باشد يا ثقه نباشد. تفصيلى ندارد. در بعضى موارد مثل اينها منصوص است و بعضى‏ها تمسّك كرده‏اند به اخبارى كه در اين كه اثير عنبى دو ثلثش رفته است، يا حيوان مذكّى است به آن روايات تمسّك كرده‏اند كه آنها ربطى به ما نحن فيه ندارد. مسأله نجاست نيست. عمده در اين جا سيرة العقلاء است كه اين سيرة العقلاء يعنى سيره متشرّعه در باب طهارت و نجاست است و در باب اعلام به نجاست هم منصوص است. مثل ساير مواردى كه به اخبار زواليد اعتبار مى‏كند. مراد از زواليد چيست؟ مالك است. بدان جهت در زمان ما هم بود يك عدّه از اهل علم آنهايى كه مجرّد بودند در مدرسه ديگر نمى‏توانستند البسه خودشان را بشورند. مى‏دادند به اين زن‏هايى كه مى‏آمدند و مى‏بردند لباس‏ها را، مى‏گفتند كه اينها را بايد تطهير بكنى. اين نجس است و اين كذاها، آن هم مى‏برد. بعد مى‏آورد و مى‏گفت بر اينكه شسته‏ام و تطهير كرده‏ام اينها. براى اينكه اين زن ذو اليد بشود، اين البسه را تمليك مى‏كردند. مى‏گفتند اين البسه را تمليك كرديم به تو، او هم برد. او مى‏آورد ديگر. چون كه ببرد چه كار كند؟ روزى‏اش قطع مى‏شود. بايد كار مى‏كرد. مى‏آورد مى‏داد و دوباره اينها را تمليك مى‏كرد
و خبر مى‏داد كه پاك هستند. تا اثبات بشود. اين جور است كه مراد از ذو اليد اين است كه مالك العين بشود يا در سيره متشرّعه فرقى نمى‏كند. اين جور كارها هم بد مى‏آيد براى متشرّعه. اين چه بازى است كه در آورديد. تمّبان و اينها را تمليك زن كرديد. فرقى نمى‏كند در ذو اليد ما بين اينكه مالك بوده باشد، مالك العين بشود، يا مالك المنفعه بشود، مثل موارد اجاره يا مالك عاريه بشود. كسى ابائى را يا فرشى را از شما عاريه گرفته بود، ظرفى را از شما عاريه گرفته بود. شما هم موقع دادن نجس بود اين يا يك چيزى را عاريه گرفته بود كه نجس بود موقع عاريه دادن هم به او گفتى. بعد او آورد و گفت من خودم شستم اين را. تطهير كرديم ما. ارتكاضاً شما قبول مى‏كنيد. ولو ندانيد كه شخص عادل است و ثقه است و اينها. خود اخبار او را اعتنا مى‏كنيد.
بدان جهت آن جور كه ذو اليد بايد مالك العين بشود، تا آن كارها بشود، نه در سيره متشرّعه فرقى نمى‏كند. حتّى اگر فرض كنيد شخص غاصب بشود. عينى را غصب كرده است و بعد از مدّتى آورد و گفت بر اينكه اين عين را كه غصب كرده بوديم ما هم شسته‏ايم. تطهيرش كرده‏ايم. اين قولش مسموع مى‏شود. اين فرقى نمى‏كند ما بين اين كه ذو اليد به هر عنوانى بوده باشد. امانت بوده باشد يا هر چه بوده باشد. بدان جهت اين يكى از مثبتات طهارت الشّى‏ء است. بعد از او يكى حمل به صحّت است. حمل به صحّت معنايش اين است كه فرض كنيد كه كسى شى‏ء نجسى را مى‏شورد. اصل غسلش را من مى‏دانم. مى‏بينم يا مى‏دانم كه شسته است. مثل آن زن‏هايى كه مى‏بردند البسه‏ها را، اين معنا براى همه محرز بود كه اينها را شسته است. ولكن نمى‏دانست بر اينكه صحيح شسته است، عين را ازاله كرده است، مثلاً دو دفعه شسته است، متنجّس اگر به قطرات بول بود، دو دفعه شسته است يا نشسته است، اصل شستنش را اگر احراز بكند حتّى در آن اخبار ذو اليد هم كه اگر بيايد و بگويد كه شسته‏ام، نگفت كه تطهير كرده‏ام. گفت شسته‏ام. ولكن ما گفته بوديم كه نجس است. شسته‏ام يعنى به قصد تطهير شسته‏ام. نمى‏دانيم صحيح شسته است يا نه، حمل مى‏شود فعلش به صحيح. يعنى به تام. مثل اين است كه كسى بر ميّتى نماز مى‏خواند. نمى‏دانيم صحيح مى‏خواند كه تكليف از ما ساقط بشود يا نه، غلط مى‏خواند. باطل مى‏خواند، خوب حمل مى‏شود به اصالة الصّحه. هر فعلى كه منقسم مى‏شود به صحيح و به فاسد كه صحيحش براى ما اثر دارد و فاسد بشود آن اثر مترتّب نمى‏شود، اصل وجود فعل را از فاعل كه فاعل اين فعل را موجود كرده است و به قصد آن تطهير و به قصد تام موجود مى‏خواست بكند، شك كنيم كه آيا موجود كرده است يا نه، صحيح هم موجود شد يا نشد، حمل به صحّت مى‏شود. يكى هم از اينها همان است كه حمل به صحّت مى‏شود. اين باز دليلش سيره متشرّعه است. حمل به سيره متشرّعه. شما از صحن مى‏گذرى و مى‏بينى كه يكى نماز ميّت مى‏خواند، رد مى‏شوى. چرا رد مى‏شوى؟ تكليف اين است كه بروى بپرسى كه درست مى‏خواند يا نمى‏خواند؟ همان ارتكاض هم اين است كه ان شاء الله درست مى‏خواند. اين همان سيره متشرّعه، اخبار ذو اليد و هكذا حمل به صحّت در فعل غير نه فعل خودش، آن قاعده فراغ است در فعل الغير كه فعل الغير متّصف مى‏شود به صحّت و فساد. صحيحش اثر دارد. چه فعل اين جور باشد، چه فعل از قبيل معاملات باشد. شخصى زنش را طلاق داده است. بعد آن زن را مسلمان ديگر مى‏خواهد كه بعد از انقضاء عدّه بگيرد. نمى‏داند طلاقش صحيح بود يا نه، حمل به صحّت مى‏شود. اين سيره عقلا است در فعل الغير. در فعل خودش هم موارد قاعده فراغ. اين هم همين جور است. مى‏ماند در بين دو مطلب ديگر كه يكى اخبار الوكيل است كه وكيل خبر مى‏دهد بر اينكه اين ثوب را بشور. لازم نيست كه وكالت، آن وكالت شرعيه باشد. اذن داده و امر كرده است و گفته است كه اين ثوب متنجّس را بشور. بعد آن وكيل مى‏گويد كه شسته‏ام. از كلام صاحب العروه معلوم مى‏شود كه قول الوكيل در تطهير وقتى كه گفت تطهير كردم، قولش مسموع مى‏شود. بلافرقٍ ما بين اين كه وكيل ذو اليد باشد مثل آن زنها كه لباس‏ها را مى‏برد بشورد. آن وكيل در تطهير است ديگر. خودش هم ذو اليد است به آن البسه‏ها به آن بيانى كه گفتيم. يا ذو اليد نباشد مثل آن كسى كه مثلاً
آدمى است از آن آدم‏هايى كه اوضاعش درست است و زنى مى‏آيد خانه‏شان لباس‏ها را مى‏شورد. زن آمده است خانه او. مى‏گويد زير پلّه‏ها لباسى گذاشته‏ام نجس است. ببر آن را بشور و يك جاى ديگر بگذار. آن لباس بعد از يك هفته آن ثوب را رفت برداشت. نمى‏داند اين شسته يا نشسته است. احتمال مى‏دهد آن زن اصلاً نشسته است. اصل غسلش محرز نيست. ولكن خود زن مى‏گويد كه شسته‏ام. آن وقت مى‏گويد يا قبلاً گفته است كه شسته‏ام و گذاشته‏ام آن جا. اصل زواليد شدن زن هم نيست. چون كه لباس در استيلاء همان شخص است. خانه، خانه او است. اصل آن زن يد گذاشته است آن هم محرز نيست. شايد اصلاً گفته است بگذار بماند. خوب زن است ديگر. اطمينان به او نه ثقه است و نه عدل است. ولكن وكيل خبر مى‏دهد و مى‏گويد شسته‏ام و گذاشته‏ام آن جا. مقتضاى عبارت عروه اين است كه اخبار وكيل مسموع است. مرحوم همدانى اين را داخل كرده است در يك قاعده‏اى كه آن قاعده اين است كه من ملك شيئاً ملك الاقرار به يك قاعده‏اى هست كه رساله‏ها نوشته‏اند در اين قاعده. معنايش اين است كه هر كس سلطنتى بر شيئى داشته باشد خبر داد كه آن شى‏ء را من موجود كرده‏ام قولش مسموع است. چون كه زن سلطنت داشت، چون كه مأذون بود و وكالت داشت، مأذون در تطهير بود، ولايت بر تطهير داشت الان خبر مى‏دهد كه من تطهير كرده‏ام. من ملك شيئاً ملك الاقرار به عين اخبار به يعنى اخبار به‏اش معتبر است. خبرش معتبر مى‏شود. ببينيد تأمّل بفرماييد در اين قاعده و ما نحن فيه از صغريات آن قاعده است يا نيست، ان شاء الله بعد.