جلسه 436

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 436 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در فروع احراز التّطهير است. شيئى كه سابقاً متنجّس بود اين فروع راجع است به احراز التّطهير. صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف در اين مسأله اين جور مى‏فرمايد اگر متنجّسى حامل عين النّجاسه بود، مثل ثوبى كه متنجّس شده بود به دم كه عين الدّم در ثوب موجود است و بعد مكلّف اين ثوب را شسته است. به نحوى كه اعتقاد و جزم پيدا كرده است كه اين ثوبى كه است پاك شد موضع متنجّس. بعد از اين حصول الاعتقاد، بعد از اين شك مى‏كند آيا عينى كه در اين ثوب بود شك مى‏كند من او را درست ازاله كردم يا همان عين در اين ثوب باقى است. در ثيابى كه متنجّس به منى بوده باشد و آن منى هم خشك شده باشد همين جور است. ربّما كثيراً اتّفاق پيدا مى‏كند كه انسان مشغول تطهير مى‏شود و اعتقاد پيدا مى‏كند كه ديگر اين رفت و لكن مع ذالك بعد از اين باز شك مى‏كند كه آيا اين عين ازاله شد از آن موضع ثوب و ثوب پاك شد يا العين بعد باقيةٌ. اين يك فرض.
فرض ديگر اين است كه صحبت اين عين نيست. شى‏ء متنجّس بود و آن شى‏ء را تطهير كرد و اعتقاد كرد بر اينكه تطهير كرده است. بعد از اين شك كرد در كيفيت تطهيرش آيا من اين را كه با آب قليل تطهير مى‏كردم، آب قليل را بر ثوب متنجّس ريخته‏ام كه ورود الماء على المتنجّس بود كه اين ثوب پاك شده است. يا من آن كاسه‏اى كه پر از آب بود، اين را در آن آب قليل بردم شستم كه متنجّس وارد بر ما بود. و آن شستن اثرى ندارد. يا ثوب متنجّس بالبول بود. نمى‏داند آيا اين را دو دفعه شست با آب قليل يا يك دفعه شست. قبلاً اعتقاد كرد كه اين ثوب پاك شده است بلند مى‏شود از آن جا. بعد اين شك را مى‏كند. اين هم فرض دوّمى كه شك در ازالة العين فرض اوّل است عينى كه يقيناً او را يقين داشت. فرض در كيفيّت تطهير است آن كيفيتى كه شرعاً معتبر است به آن كيفيت شسته است يا به غير آن كيفيت.
فرض ثالث اين است كه در اين ثوب فعلاً عين نجاستى را مى‏بيند. خون را مى‏بيند در ثوب كه شسته بود. نمى‏داند آيا اين عين همان عين سابقى است كه درست شسته نشده بود و اين عين سابقى همان خون سابقى است كه واقعى است. يا اينكه اين خون تازه طالع شده است و تازه اصابت كرده است به ثوب. يعنى خون بعدى است. آن خون نبود. به نحوى كه بعد از اينكه اين ثوب را تطهير كرد. اين ثوب افتاد توى شير. اگر همان عين سابقى باشد آن شير هم نجس شده است. و امّا دم، دم حادث بوده باشد آن شير پاك است. كه اين هم اثر عملى است. اين هم فرض ثالث است. رعا عيناً و شكّ انّها هى سابقه عن تارعه. اين فرض اخيرى. فرض دوّمى هم شكّ در كيفيّت تطهير و غسلش بود. فرض اوّلى هم شك در اين بود كه آن عينى كه بود ازيل يا ازاله نشده بود. ايشان در تمام اين صور قدس الله نفسه الشّريف يعنى در فرضين اوّلين مى‏فرمايد كه بنا گذاشته مى‏شود كه ثوب فعلاً پاك است. يعنى عين سابقى و منى سابقى را ازاله كرده است. به شكّش اعتنا نمى‏كند. و در صورت ثانيه مى‏گويد نه صحيح شسته‏ام. آب قليل را وارد كرده‏ام بر اين ثوب متنجّس و ثوب متنجّس پاك است. و در صورت ثالثه بنا مى‏گذارد كه اين عين كه الان ديد عين تارعه است. و عين سابقه نيست.
وجه در فرمايشات ايشان جريان اصالة الصّحه يعنى قاعدة الفراغ است در آن تطهيرى كه سابقاً كرده بود. آن اصالة
الصّحه‏اى كه انسان در فعل خودش جارى مى‏كند، از او تعبير به قاعدهّ فراغ مى‏شود. و امّا آن اصالة الصّحه‏اى كه در فعل غير جارى مى‏كند، از او تعبير به اصالة الصّحه مى‏شود مطلقاً. كما اينكه شما اگر كسى را ببينيد ثوبى را كه به او منى اصابت كرده بود و عين منى خشك شده بود، آن ثوب را مى‏شورد به غسل التّطهير. به عنوان تطهير مى‏شورد. و بعد اگر شك كنيد كه آيا اين ازال العين او لم يزل عين منى را. آن ثوب را هم آورده است پيش شما. شما هم بپوشيد در صلاة. عيب ندارد. يا ثوب مال خود شما بود يا ثوبى است كه عاريه آورده است. در اين صورت وقتى كه شما شك كرديد آن غسلى را كه او موجود مى‏كند آن غسل ازاله عين شد و غسل صحيح شد يا نه، بنا مى‏گذاريد كه نه، غسل صحيح بود. اصالة الصّحه‏اى كه قبلاً خوانديم. از امارات تطهير بود. كه اصالة الصّحه‏اى كه در فعل غير جارى است. كما اينكه شك بكنيد بر اينكه آب قليل را ريخت به اين ثوب متنجّس يا ثوب را برد توى آب قليل چه مى‏گوييد؟ كه مى‏دانيد كه به قصد تطهير مى‏خواست غسل كند. اصالة الصحّه جارى مى‏كنيد كما اينكه اگر آن ثوب را آورد شما او را مدّتى پيش شما بود يا زمانى پيش شما بود بعد خونى ديديد در همان ثوب و نفهميديد كه اين خون همان خونى است كه اين شخص مى‏شست و خوب نشسته است و يا اينكه نه، اين خون تازه اصابت كرده است به واسطه آن امرى كه دستش بريده بود. چه جور اصالة الصّحه در فعل غير جارى مى‏كنيد و حكم مى‏كنيد كه اين عين تارعه است. اگر اتّفاقاً اين ثوب را در كاسه شيرى كه دوشيده بودند باد انداخت توى او مى‏گوييد او پاك است، قبل از اين الكلام، الكلام. وقتى كه در فعل خودش هم اگر شك كرد كه ازاله عين كرده‏ام فارغ شده است. چون كه يقين پيدا كرده است و اعتقاد پيدا كرده است كه ازاله عين كرده‏ام و بلند شده است. اين اعتقاد به ازاله و طهارت فراغ از غسل است. بلند شد. كه در عبارت دارد كه اذا غسل الثّوب و يقين كرد كه پاك شده است و عين زايل شده است ثمّ شك در اين كه آيا اين تطهيرش ازاله عين شده بود يا نشده بود و يا شك كرد بر اينكه به نحو كيفيت معتبره شسته بود يا نشسته بود كه فرض ثانى است، يا نمى‏داند اين عين تارعه است يا همان عينى است كه ثوب را از او مى‏شست در تمامى اينها اصالة الصّحه در فعل خودش كه قاعده فراغ است جارى است. اين حاصل فرمايشى است كه ايشان فرموده است.
ولكن مرحوم نائينى در ما نحن فيه تفصيل داده است كه اصل مطلب از ايشان است. ايشان تفصيل داده‏اند ما بين فروض ثلاثه. فرموده‏اند: در فرض اوّل و سوّم جاى قاعده فراغ نيست و جاى اصالة الصّحه نيست. و امّا در فرض ثانى كه شك در كيفيت التّطهير است، آن جا جاى اصالة الصّحه و قاعده فراغ است. ايشان اين جور فرموده است. فرموده است بر اينكه اصالة الصّحه در فعل غير يا قاعده فراغ در فعل خود انسان آن وقتى جارى مى‏شود آن عملى كه متعلّق تكليف است يا موضوع اثر و موضوع حكم است اصل وجود آن عمل و حصول آن عمل در خارج مفروغٌ عنه بوده باشد كه اصل عمل موجود شده است. و بعد شك مى‏كند انسان در صحّت و فسادش كه آيا آن عملى كه موجود شده است، صحيحاً موجود شده است يا فاسداً موجود شده است. اگر عمل از غير باشد، بنا مى‏گذارد به اصالة الصّحه. از خودش بوده باشد و بعد الفراغ شك كند، بنا مى‏گذارد بر اينكه كلّما فرغت من شيئاً و شكشت منه و...بشى‏ء. نه اين تماماً موجود شده است.
اين معنا كه معناى قاعده فراغ و اصالة الصّحت است، به فرض ثانى منطبق است. از خود غسل. غسل يقيناً موجود شده است. خود غسل از او فارغ شده است. نمى‏داند اين صحيحاً موجود شد، يعنى آب وارد بر مغسول و متنجّس شد، يا فاسداً موجود شد كه مغسول وارد بر آب شد. بنا مى‏گذارد بر اصالة الصّحه. كلّما فرغت من شيئاً از غسل فارغ شده است. و شكشت در صحّت و فساد آن غسل...بشى‏ء. قاعده فراغ مى‏گيرد.
و امّا نسبت به فرض اوّل و ثالث جاى قاعده فراغ و اصالة الصّحه نيست. و الوجه فى ذالك اين است اگر عين در فرض اوّل در ثوب موجود بود، و در فرض ثالث هم موجود بود كه شك مى‏كند كه يتّارعه او السّابقه اين عينى كه در ثوب‏
موجود بود، با وجود اين عين عنوان غسل الثّوب صدق نمى‏كند. مقوّم غسل عرفاً ازاله عين است. تا مادامى كه ازاله عين نشده است، غسل صدق نمى‏كند. بدان جهت مى‏گويد مؤمن تو كه نشستى. همين منى همين جا چسبيده است باز. اين محقق عنوان غسل است. تا مادامى كه اين عين زايل نشود، عنوان غسل صدق نمى‏كند. بدان جهت در ما نحن فيه در فرض اوّل و ثالث اين بود كه اين عين بود. اين كه احتمال مى‏دهد كه اين عين باقى باشد، يعنى احتمال مى‏دهد كه ثوب موضع عين شسته نشده باشد. چون كه اگر عين زايل نشود، غسل صدق نمى‏كند. وقتى كه در ما نحن فيه شكّ در اصل غسل است كه غسل موجود شده است يا نه، جاى اصالة الصّحه نيست. چه فعل غير باشد، چه فعل نفسش باشد. در فعل غير هم اگر شك كند، آن هم همين جور است. اصل قصد را اگر احراز نكند، شك كند كه غسل كرده است يا نكرده است، اين جارى نمى‏شود. توى ذهن شما ندود كه چه جور قاعده فراغ جارى مى‏شود در جايى كه انسان وضو بگيرد و بعد از اينكه فارغ از وضو شد مثلاً داخل در صلاة هم شده است و شروع كرد به اذان گفتن براى نمازش شك كرد من اين وضو را كه گرفتم، صورتم را همه‏اش را شسته‏ام يا اصلاً پيشانى‏ام را نشستم. و آن پيشانى اصلاً شسته نشده است. شكّ در اصل الغسل است. ذهن شما ندود كه آن جا وظيفه قاعده فراغ است بلا شبهةٍ. آن جا چه جور باشد كه در وجود بنا مى‏گذاريد بر اينكه وضو موجود شده است، اين جا هم همه جاى ثوب شسته شده است ديگر شك مى‏كند بر اينكه آن جا هم شسته شده است يا شسته نشده است آن موضوع العين. آن جا مثل الوضو مى‏شود. بنا مى‏گذارد كه شسته شده است. مثل آن پيشانى مى‏شود. اين به ذهن شما ندود. و الوجه فى ذالك اين است وقتى كه كل معظم اجزائش موجود شد، اصل وجود كل محرز مى‏شود. شى‏ء صدق مى‏كند به معظم اجزائش. آن جا معظم اجزاى وضو موجود شده است و شك دارد بر اينكه تمام اجزائش موجود شد يا نه، يعنى صحيح شد يا نه، صدق مى‏كند اذا فرغت من شى‏ءٍ و شكشت فيه...بشى‏ء. ولكن در باب ثوب كه متنجّس است، متعلّق امر ارشادى كه شرط است متعلّق امر شستن فقط موضع العين است. آن موضعى كه نجس شده است، او متعلّق امر است. و الاّ همه ثوب را، فرض كنيد همه پيراهن را برده است و شسته است، او كه متعلّق امر نبود. آن جايى كه متنجّس است از پيراهن، آنى كه از موضع العين متنجّس بود، او متعلّق امر بود كه او را پاك كن. بقيه را بشورى يا نشورى نه به نماز مربوط است و نه به شارع. بدان جهت شما الان شك داريد كه آن موضع شسته شده است يا نه. نگوييد كه معظم الاجزاء همه پيراهن شسته شده است. آن معظم اجزاء نيست. آن متعلّق تكليف نيست. مثل وضو نيست كه من الاوّل من غسل الرّأس الى مسح القدم متعلّق امر است. اين جا متعلّق امر ارشادى كه طهارت او كرده است و امر شده است به تطهير او، متعلّق او موضع العين است، موضع متنجّس است. و او را هم احتمال مى‏دهد كه اصلاً نشسته باشد. شك در اصل الوجود است و در ما نحن فيه مورد قاعده فراغ يا مورد قاعده اصالة الصّحه نيست. در فعل الغير هم همين جور است. اگر غير شست ثوبى را كه فقط آن موضع عين متنجّس بود شك كرديد كه عين را ازاله كرده است يا نه، اگر خبر داد كه عين را ازاله كرده‏ام، ثقه بود، زواليد بود كه فرض اين است قولش مسموع است. و الاّ اگر بنا شد كه به اصالة الصّحه درست كنيد، اصالة الصحّه درست نمى‏كند. اصالة الصّحه آن جايى را درست مى‏كند كه اصل الغسل يعنى غسل آن متنجّس، موضع النّجس محرز بشود، و شك كنيد كه صحيح شسته است يا فاسد. آن جا حمل بر اصالة الصّحه مى‏شود. اين قرار اصالة الصّحه در فعل الغير است. روى اين اساس ايشان قدس الله سرّه تفصيل داده است ما بين فرض اوّل و ثالث و ما بين فرض وسط كه در فرض وسط همين جور است به خلاف الفرضين.
سؤال؟ در باب وضو مجموع يك امر دارد. بدان جهت اگر مجموع آمد، آن امر انتصال شده است. نيامد انتصال نشده است. به خلاف باب الثّوب هر موضع نجس طهارتش براى صلاة شرطيت مستقله دارد. و منهنا گفتيم سابقاً در صلاة ثوب الطّاهر در شرطش، گفتيم انسان نمى‏تواند تمام ثوب را تطهير كند. امّا نصفش را مى‏تواند. بايد تطهير كند. چون كه‏
نجاست كلّ موضعٍ مانعيت مستقله دارد. روى اين حساب آن جاهايى كه تَر بود و نجس بود آنها را مى‏دانيم. آنها انتصال شده است. امّا اين مانعيّتى كه در اين موضع ديگر بود مانعيت مستقله، نمى‏دانم كه رافعش كه غسل است آمد يا نيامد. شك در اصل الوجود است.
سؤال؟ اين يك وجوب غيرى است اگر وجوب غيرى باشد. امر ارشادى نباشد. به شرطيت مجموع. و الاّ همه را كردى، پاى چپتان را مسح نكردى در آن جايى كه معتبر است. اين وضو فايده‏اى ندارد. اصل وجود امرش انتصال نشده است. و منهنا در ما نحن فيه كه هست، اصالة الصّحه در مقامى كه هست جارى نمى‏شود.
سؤال؟ عرض مى‏كنم در باب صلاة گفته شده است كه معظم اجزاء ركعات نيست. آن ركوع و سجود و حمد، آن معظم اجزائى كه هست، آنها مسمّاى صلاة است نه معظم الرّكعات. بدان جهت شما يك وقتى كه يك ركعت را آورديد معظم اجزاء را آورديد. صلاة صدق مى‏كند. بدان جهت صلاة فطر هم صلاة است. اصل الصّلاة موجود شده است. شكّ در صحّت و فساد است. رجوع به قاعده فراغ مى‏شود. اين حرف به اين نحوى كه عرض كردم اين حرف كلّيتش را، اين كبراى كلّى را نمى‏شود منكر شد. چون كه كبراى كلّى دليلش با خودش است. كبراى كلّى كه قاعده فراغ در جاهايى است كه اصل وجود عمل محرز بشود و شك در فساد و صحّت داشته باشيم و الاّ مورد، مورد قاعده فراغ نيست. اگر قاعده تجاوز كه آن هم در باب صلاة است مورد داشته باشد او جارى مى‏شود و الاّ شكّ در اصل الوجود نه مجراى قاعده فراغ است و نه مجراى اصالة الصّحت است. كبرا اشكالى ندارد. انّما الكلام در صغرا كه اگر يادتان بوده باشد سابقاً در تطهير كه گفتيم شرط اين است كه صاحب عروه هم گفت كه بايد ازاله عين بشود، گفتيم عين در متنجّس على قسمين است. تارتاً آن عين نجس عينى است كه آب از او نفوذ نمى‏كند. آن موضع از ثوب او البدن كه اين عين آن جا چسبيده است، آب به آن موضع كه زير اين عين است نفوذ نمى‏كند و به آن زير جارى نمى‏شود. اين عين تارتاً اين جور عين است. مثل آن قير يا بعضاً آن منى. همين جور است كه آن موضعى كه زيرش هست نمى‏گذارد آب نفوذ كند و جاى بر زير بشود. آن قير كه معلوم است. در اين موارد اگر شك پيدا كند بر اينكه آيا عين را ازاله كرده است يا اينكه عين همين جور چسبيده است و مانده است و آب هم زيرش نفوذ و جريان نكرده است. اين هم همين جور است. شكّ در صدق غسل است. چون كه ثوب را شارع گفته است بشور. سابقاً گفتيم اگر مى‏گفت كه خود ازره را بشور، از او انتزاع تنجّس نمى‏شد. شارع كه گفته است ثوب را بشور يعنى موضع العين را بشور. و من احتمال مى‏دهم كه موضع العين همان خشك باشد. چون كه آبى نرسيده است. يا رطوبتى رسيده است كه او غسل حساب نمى‏شود. و اخرى عين، عينى است كه نه، من كه شسته‏ام يقيناً مثل ازره يابسه است كه از جايش تكان خورده است و آب به زيرش هم رفته است و آب هم از زيرش جارى شده است. امّا مى‏گويم اين ازره كه چسبيده است و كنده شده است از ثوب خارج نشده است. در همان موضع هست يا در موضع ديگر. مثل همين جور است ديگر. صابون...كه مى‏بينيد بعضاً مى‏ماند و شسته شده است ثوب، اين هم همين جور ذرّاتش باقى مانده است. اين را گفتيم مقوّم غسل نيست. چون كه غسل متعلّق شده است به غسل الثّوب. غسل مقوّمش اين است كه آن ثوبى كه هست، به آن موضع آب برسد و جارى بشود و نفوذ كند. غسل صدق مى‏كند. بدان جهت اگر معلوم بوده باشد كه آن ازره هم از آن جا كنده شده است پدر به دختر مى‏گويد كه اين را كه خوب نشستى تو. اين مى‏گويد خوب نشستى. نه اينكه نشستى. به خلاف فرض اوّل. اين جا كه آب نرفته است. اين كه آب نرفته است زيرش. به خلاف فرض ثانى. در فرض ثانى مى‏گويد اين را كه خوب نشستى. اين زوال العين گفتيم شرط خارجى است. چرا؟ براى اينكه اين عين تا مادامى كه ردع نشده است و نيامده است از مغسول بيرون، آن مغسول پاك نمى‏شود. چرا؟ براى اينكه آنى كه موجب بود تنجّس ثوب را كه اصابه اين عين بود به آن ثوب با رطوبت مسريه، آن موجب التّنجس فعلاً هم باقى است. چون كه عين فعلاً هم با رطوبت مسريه در ثوب است. بدان‏
جهت پاك نمى‏شود. نه اينكه صدق غسل نمى‏كند. اين جا شك در اين است كه آيا اين شيئى كه غسل شده است، عين زايل شده است يعنى شرط غسل موجود است، غسل اصلش موجود است يا شرطش موجود نشده است. روى آن تفصيلى كه سابقاً ذكر كرديم و بيّنا كه صدق عرفى داير مدار همين است. عرفاً آن جاهايى كه آب نفوذ كند و به آن موضع جارى بشود، مى‏گويند شسته شده است و لكن خوب شسته نشده است. و امّا جايى كه مثل قير چسبيده است و آب به زيرش نفوذ نكرده است، مى‏گويند زيرش اصلاً شسته نشده است. نه اينكه خوب شسته نشده است. اصلاً شسته نشده است زيرش. اين صدق عرفى است. روى همين صدق عرفى آن جاهايى كه شك كرد كه عين زايل شده است يا نه، كه غالباً هم در نجاساتى كه هست، اعيان نجسه از قبيل ثانى است كه از جا كنده مى‏شود مثل دم بوده باشد يا فرض كنيد اين قدر شسته است كه از جايش كنده شده است. نمى‏داند عين زايل شد يا نشد، اصالة الصحّه جارى مى‏شود. اين كه مى‏گوييم عرفاً صدق مى‏كند، نگوييد كه اين مربوط به فقيه نيست. چرا مربوط به فقيه نيست مؤمن خدا؟ اين كه مى‏گويند در موضوعات نظر فقيه متّبع نيست، يعنى نظر فقهاتى متّبع نيست. فقيه خودش يكى از اهل عرف است و بهتر از اهل عرف مى‏داند. چون كه اهل عرف آنى را كه مرتكضشان است، نمى‏توانند به تفصيل بيان كنند. نمى‏خواهيد برويد امتحان كنيد و بپرسيد. بپرسيد اين ثوبى را كه قير چسبيده است و آن را شسته‏ايم و زيرش آب نرفته است، آنى را كه عين حركت كرده است و زيرش آب رفته است اين فرقش چيست؟ برويد بپرسيد. اشخاص كمى پيدا مى‏شوند. فقيه است كه قدرت دارد آن مرتكض اجمالى را به صورت تفصيل در آورد. به اين نحو بيان كند كه خدمت شما بيان كرديم. نظر فقيه كما اينكه در فهم احكام هم فقيه به نظر عرفى احكام را مى‏فهمد كه معناى اين صيغه به حسب فهم عرفى اين است. معناى مادّه امر اين است. آنها را هم به نظر عرفى مى‏فهمد. معنايش اين است كه بخواهد به نظر فلسفى يا به نظر عرفانى ملاحظه كند، آنها اعتبارى ندارد. و امّا فقيه خودش از اهل عرف است. وقتى كه از اهل عرف است و معناى عرفى را تشخيص داد و گفت حكم بر اين ثابت است عامى تقليد مى‏كند. وقتى كه گفت اصالة الصّحه جارى مى‏شود چون كه غسل در اين جا اصلش محرز است و شك در صحّت و فساد است، چون كه حكم موضوع را بيان كرد او تقليد مى‏كند و تقليدش هم صحيح است. يك فرصتى بود كه يك چيزى را گفتيم.
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اينكه وقتى كه شخصى گفت ارتكاض عرفى اين است و اين را بيان كرد، تارتاً شخصى ارتكاض عرفى را خوب احاطه پيدا نمى‏كند. به نحوى كه آن كسى كه خوب احاطه كرده است بيان بكند، قبول مى‏كند. چون كه وجدان دارد ديگر. مى‏گويد، بله همين جور است. آن اختلافى كه شما مى‏گوييد ارتكاض عرفى و آن يكى مى‏گويد اين است، آن يكى مى‏گويد، نه اين او را قبول مى‏كند و نه او اين را قبول مى‏كند، آن هم مى‏شود. آن جور نيست. ولكن در آن جا هر كسى نظر خودش به خودش متّبع است و عامى هم از آن كسى كه تقليد مى‏كند، نظر او متّبع است. چون كه حكم را به آن موضوع بيان كرده است. چون كه حكم را به آن موضوع بيان كرده است، اخذ مى‏كند از آن حكم را كما ذكرنا. تا مادامى كه علم به خلاف ندارد. اگر علم به خلاف داشته باشد كه اشتباه كرده است و اين جور نيست، نه ديگر فتواى اين طريق نمى‏شود، اماره نمى‏شود. گذشتيم اين را.
بعد ايشان مسأله ديگرى را عنوان مى‏كند. پس معلوم شد كه در فرض اوّل و ثالث هم اصالة الصّحه جارى است الاّ اذا كان احتمال بدهد عين طورى بود كه اصلاً زيرش آب جارى نشده است. نفوذ نكرده است كه لعلّ چون كه اين فرض نادر است به اين نحوى كه بيان كرده است تقييد نشده باشد.
بعد ايشان مسأله ديگرى را مى‏فرمايد و آن مسأله عبارت از اين است كه ثوبى متنجّس است و او را شك مى‏كند بر اينكه اين ثوب متنجّس عين هم دارد يا فقط صرف رطوبت نجسه در او است. مثل اينكه نمى‏داند اين ثوبى كه، اين پيراهنى كه، يا اين زير شلوارى كه هست، منى اصابت كرده است عين منى و عين منى در او هست يا اينكه نه، اصل‏
عين منى نيست در او. عين منى اصابت نكرده است. فقط رطوبت منى رسيده است كه او را نجس كرده است. در اين صورت ايشان مى‏فرمايد بر اينكه يبنا على عدم العين. بنا مى‏گذارد بر عدم العين. خوب اين جا مى‏دانيد كه از ما ذكرنا معلوم شد. اگر عين، عينى است كه اگر او بوده باشد در ثوب به زيرش اصلاً آب نمى‏رسد. نفوذ نمى‏كند. به زيرش آب جريان پيدا نمى‏كند. اين جا شك دارد در خود وجوب غسل. وقتى كه اين را شست به نحوى كه اگر عين قير بود زيرش آب نرفته است. يا منى خشك بود اصلاً زيرش آب نرفته است و جارى نشده است. اگر اين جور بوده باشد يبنا عدم العين نيست. يبنا بايد كه عين است كه بايد يقين كند كه غسل شده است. و امّا اگر مى‏داند كه عين مثل آن ازره است كه مانع نيست از نفوذ آب به زيرش و جريان آب به زيرش، در اين جور عينى شك بكند يبنا على عدم العين. چرا؟ چون كه شارع حكم كرده است هر موضع متنجّسى از ثوب و بدن شسته بشود پاك مى‏شود. مگر اينكه موجب تنجّس باقى بماند. كه عين است. عين باقى بماند. اين ثوب متنجّس است و اين هم شسته شده است يقيناً. نمى‏دانم موجب تنجّسى موجود بود در اين كه عين اصلاً بود يا نبود، تا مادامى كه هست موجب تنجّس بشود، استسحاب مى‏گويد كه موجود نبوده است. چون كه شرط خارجى است در غسل. در مواردى كه عين متنجّس است. شك مى‏كنم كه آن عين خارجى هست كه بايد ازاله بشود غير از غسل بايد ازاله او هم بشود يا نه، اين امر خارجى موجود نيست. و منهنا تبيّن اگر عين مى‏دانيد هست و از جايش كنده شده است و يقيناً غسل شده است موضعش. ولكن نمى‏دانيد از ثوب ردع شده است يا نشده است. استسحاب مى‏گويد عين در ثوب باقى است. بدان جهت بايد آن قدر بشورد تا يقين كند كه عين ازاله شده است. چرا؟ براى اينكه غسل شده است و عين هم كه موجود بود كه موجب تنجّس است. الان نمى‏دانم آن عين موجود است يا نيست، استسحاب مى‏گويد موجود است. ثوب ملاقات با آن عين كرده است با رطوبت مسريه و حكم به تنجسّش مى‏شود. بدان جهت ملاقات با رطوبت مسريه وجدانى است و شارع هم مى‏گويد كه عين موجود است. ملاقات با اين عين سابقاً بود و الان هم استسحاب مى‏شود ملاقات با آن عين. كه ملاقات با عين كه سابقاً داشت، متّصل به عين بود. استسحاب مفاد كانه ناقصه شد. اين ثوب سابقاً ملاقات با اين عين بود داشت و الان هم ملاقات با اين عينش باقى است و رطوبت مسريه هم كه بالوجدان موجود است و استسحباب بقاء ملاقات را مى‏كند. بدان جهت بايد آن قدر بشورد تا عين پيدا كند كه عين زايل شده است. و الحمد الله ربّ العالمين.