جلسه 441

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 441 آ
نام استاد:آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
از بحث سابقى نكاتى باقى مانده است كه ينبقى تنبيه بشود به آن نكات. اينكه ما گفتيم در صورتى كه انسان اقتراف كند ماء را از اناء غصبى كه ماء ماء مباح است و به او غسل كند وجه و يدين يا غسل كند تمام بدن را، وضو و غسل تركيب انضمامى دارد با عنوان غصب. آنى كه تصرف در مال الغير است اقتراف الماء است از اناء. و اما اينكه اين آب با او صورت يا بدن را مى‏شود كه وجود وضو و غسل است اين غير آن وجود الغصب است. تركيب لا محال انضمامى مى‏شود. اين ما ذكرنا مبنى بر اين بود كه مقتضاى ادله اين باشد كه تصرف در مال الغير حرام است. لايحل ما لامر مسلم مدلولش اين بوده باشد كه تصرف در مال الغير يا اسعتمال مال الغير او حرام بوده باشد. بدان جهت حرام منطبق مى‏شود بل اقتراف وضو و غسل منطبق يم شود بر آن غسل وجه و اليدين فى الماء. تركيب انضمامى مى‏شود. و اما اگر كسى گفت از ادله مستفاد اين است كه نفس الوضو و غسل من الاناء غصبى حرام است. كما اينكه از... جماعتى ملتزم شده‏اند.
جماعتى ملتزم شده‏اند كه انسان اگر ماء مباح را از آنيه ذهب و فضه اقتراف كند و وضو بگيرد، خود اين وضو حرام است. حرام تكليفى است. كما اينكه اگر طعام مباح را از اناء ذهب و فضه اخذ كند و بخورد خود اكل حرام است. بدان جهت بنابر اين قول اگر در ما نحن فيه هم توض‏ء اغتسال در اناء غصبى حرام بود مثل آنجا اكل، آنجا هم مسلم نيست. جمعى ملتزم شده‏اند. اكل از اناء غصبى حرام بود مثل اناء ذهب و الفضه تركيب اتحادى مى‏شد. چونكه آنى را كه توض‏ء من اناء الغصبى است اين است كه از اناء غصبى آب برداريم و به صورت بريزى. و صورت را بشويى. خود اين توض‏ء متعلق نهى است. مى‏شود تركيب اتحادى و آن داستان امر به وضو ترتبا آن وقت ديگر جارى نمى‏شود در موارد تركيب اتحادى. ولكن بما اينكه شما مى‏دانيد اگر در باب اناء اوانى الذهب و الفضه او را هم كسى ملتزم شد و ملتزم شديد كه اصل وضو و غسل من الاناء و ذهب و الفضه حرام است. اصل الاكل حرام است. آن بواسطه دليل آنجا است.
اينجا لايحل ما امر مسلم با وضو كار ندارد. وضو در تصرف مال غير نيست. اقتراف، تصرف در مال الغير و استعمال مال الغير است، تركيب، تركيب انضمامى است. نكته ثانيه‏اى كه در ما نحن فيه بايد بحث بشود در باب توسط فى ارض المقصوبه اينجور ذكر كرده‏اند. گفته‏اند كسى كه داخل مى‏شود به ارض مقصوبه اين تصرف دخولى حرام است بر او و تصرف مكثى در ارض مقصوبى حرام است. خانه مردم را باز كرده آمده نشسته است. حرام است. اما تصرف خروجى كه تخلص از غصب مى‏خواهد پيدا كند. غصب را رها كند. اين تصرف خروجى چه جور است؟ مثل اينكه آمده وسط دار. از اين وسط دار حركت مى‏كند به طرف باب كه برود بيرون. اين تصرف خروجى چه جور است؟ حرام است يا حرام نيست؟ جماعتى آنجا ملتزم شده‏اند، يك وقت هم در اصول در باب اجتماع در تنبيهاتش لابد ديده‏ايد يا بعد مى‏بينيد. آنجا همين جور است جماعتى ملتزم شده‏اند اين تصرف خروجى حرمتى ندارد. بلكه تصرف خروجى واجب است. چرا؟ چونكه ترك كردن غصب واجب است و ترك الغصب كه واجب است متوقف است بر اين تصرف خروجى بايد اين تصرف خروجى را بكند. جماعتى هم آنجا گفته‏اند كه نه فرقى نمى‏كند. تصرف دخولى، تصرف‏
مكثى، تصرف خروجى همه‏اش تصرف در مال الغير است. همه‏اش اينها حرام است. منتهى حرمتش قبل الدخول بود. قبل الدخول مى‏گفت نه تصرف دخولى بكن، نه مكثى، نه خروجى. و بعد از اينكه داخل شد تكليف بر اينكه تصرف خروجى نكن ساقط است. چونكه آن تكليف دائميت ندارد. ممكن نيست انتصالش. تصرف حرمت المكث را انتصال كند هم تصرف خروجى ممكن نيست. ولكن مبغوضيت سر جايش هست. خطاب و نهى ساقط است ولكن آن تصرف خروجى منهى عنه است به نهى السابق الساقط بالدخول.
خوب آنجا اگر كسى ملتزم شد كه نه تصرف خروجى واجب است، حرمتى ندارد. خوب اينجا چه مى‏گويد؟ مى‏گويد اناء، اناء غصبى است. آب مباح را كه ريخته‏ايد در آن اين باقى ماندن آب، ريختن آب و نگه داشتن آب همه‏اش تصرف در مال الغير است. ريختن آب از آن كاسه بيرون همه‏اش تصرف در مال الغير است. ولكن وقتى كه آب را ريخت بخواهد بر اينكه در ما نحن فيه تخلص از غصب بجويد بايد آب را بريزد بيرون. خالى كند اناء را. گفته‏اند اين افراق الاناء مثل آن حركت خروجيه مى‏شود. بما اينكه آن افراق الماء حركت الخروجيه مى‏شود مثل او، بدان جهت اصلا افراق الماء اقتراف الماء كه مارء را برمى‏دارد مى‏ريزد اين تصرف، تصرف تخلص از غصب است يا مقدمه تخلص از غصب است. بايد آب را شيئا و شيئا بريزد بيرون ديگر. بدان جهت اين اختراف اصلا حرمتى ندارد بنائا بر اين قول در توض‏ء و اغتسال من الاناء غصبى ولو بالاقتراف بوده باشد لم يرتكب محرما. چونكه اقتراف حرمتى نيست. آنجا جاى ترتب و اينها مى‏رود. خود اقتراف جايز است. اين حرف را گفته‏اند. ولكن كما ذكرنا فى بحث الاصول اگر ما ملتزم شديم بر اينكه، اگر ملتزم شديم در آن باب تصرف، تصرف خروجى واجب است، حرام نيست آنى كه واجب است آن تصرف خروجى است كه يترتب العليه خروج كه مقدمه موصله واجب است. آنى كه واجب است آن تصرف، تصرف خروجى است كه يترتب عليه الخروج. بدان جهت ما ملتزم شده‏ايم كه اين تصرف، تصرف واجب است آنجا. اينجا در اناء غصبى سه مشت آب برداشت سر و صورتش را شست و آب اصلا بقيه‏اش ماند. اين را كسى نگفته است واجب است. يعنى نمى‏شود هم ملتزم شد.
آنى كه مى‏شود ملتزم شد آن مقدمه موصله كه انسان تخلص از حرام به او مترتب بشود او واجب مى‏شود. سه مشت اقتراف كه پشت سرش آب بماند اين را نمى‏شود ملتزم شد كه واجب است. على هذا الاساسى كه هست حتى بنا بر آن مسلك چونكه مقدمه موصله حرام نيست بلكه واجب است در آن ماء، در ما نحن فيه اقتراف سه مشت برداشتن كه لا يترتب عليه خلو الاناء عن الماء كه ترك الغصب است آن وجوبى ندارد و وجوبى ندارد و جوازى هم ندارد. اگر ذات مقدمه واجب بوده باشد، آن وقت مى‏شود گفت نه مقدمه موصله واجب نيست. ذات مقدمه واصل است. اقتراف ذات مقدمه است. ولو مقدمه موصوله نيست ولكن ذات المقدمه است. الاّ بنا بر اين قول. اين هم نكته ثانيه است. و اما نقطة الثالثه. از اين نقطه ثانيه ظاهر مى‏شود. اگر ما ملتزم شديم در آنجا هم تصرف دخولى حرام است هم تصرف مكثى هم تصرف خروجى حرمت به معنا مبغوضيت. اگر مالك گفت تو كارى بيخودى كردى. خودت را به آتش جهنم انداختى. در كاسه ما آب ريخته‏اى و نگه داشته‏اى. ولكن من راضى هستم الان از تو كه اناء را آبش را خالى كنى، يعنى تصرف در اناء من بكنى، به تصرف افراقى. خود مالك الاناء راضى مى‏شود به تصرف افراقى. اين تصرف افراقى مثل آن مقدمه موصله است ظاهرش. راضى مى‏شود به اين كه تصرفى بكنى كه يترتب عليه خلو الاناء للماء. والاّ سه مشت برداشت بعد آب در همان كاسه ماند، اين حلال نيست به اين راضى نشده بود. رضايش به آن اقتراف به شرط شى‏ء است كه يترتب عليه خلو الاناء من الماء. و اما آن اقترافى كه به شرط الماء است لا يترتب عليه خلو الماء نه او در اين صورت مورد رضايت نيست و او حلال نيست. او سه اقتراف حرام است باز مبتنى است به مسلك ترتب. يا ادله استحباب الوضو كه مى‏گفتيم.
اگر مالك الاناء بگويد كه نه من راضى هستم آب را خالى بكنى. فرق نمى‏كند. بعضش را خالى بكنى يا همه‏اش را خالى بكنى. او را راضى هستم. او يك مسئله ديگرى است. و مالك بواسطه تخلص مال خودش از غسل ظاهرا كه رضا مى‏دهد به تصرف احراقى كه بر اين احراق ترك الغسل مترتب بشود. يعنى خلو عن الماء مترتب بشود. هذا كله آن مسائلى بود كه در مسئله ذكر كرديم. بعد ايشان شروع مى‏كند قدس الله سره به اوانى المشركين و الكفار. سؤال؟ مشروط به قدرت عقلى است. و قدرت عقلى هم بعد الاقتراف دارد.
عرض مى‏كنم بر اينكه شروع مى‏كند مرحوم سيد بحث در اوانى مشركين و كفار را. يك مطلبى بگويم در ذهنتان باشد. بعضى‏ها گفته‏اند اوانى المشركين و الكفار در معرض تلوس و تنجس است. چونكه مشرك نجس است، كفار نجس هستند. علاوه بر نجاست ذاتيه خودشان در او ميته مى‏خورند، لحم خنزير مى‏خورند، خمر مى‏خورند. اين اوانى در معرض تلوس است. در آن صورتى كه انسان آنيه مشرك را مى‏خواهد در او تصرف كند. در امرى كه مشروط به طهارت است. مى‏خواهد آب در آن بكند وضو بگيرد. ولكن آنجا در سفر كافر بودند. اناء آنها را مى‏گيرد تا وضو بگيرد از آن اناء يا طعام درست بكند. طعام بخورد در آن اناء. طعامى كه به اكل مشروط است به طهارت الطعام. گفته‏اند اگر احتمال هم بدهد اين اناء پاك است چونكه فرض كنيد اين اناء را در آن آب جارى شسته‏اند و دست هم به داخل الاناء نزده‏اند. مراد از آنى كه محل حاجت اين شخص است داخل الاناء است. كه در آن آب مى‏ريزد و طعام مى‏ريزد. كلام در او است. احتمال مى‏دهد كه الان داخل الاناء الان پاك باشد. مع ذالك گفته‏اند، چونكه اوانى كفار و مشركين در معرض تلوس است از آنها بايد اجتناب كرد. اين حرفى است كه جماعتى ملتزم شده‏اند. در مقابل ايشان صاحب العروه مى‏گويد كه اوانى المشركين و كفار محكوم است به طهارت. مادامى كه علم به تنجس آنها، به تنجس بالفعل انسان ندارد. مادامى كه علم به نجاست ندارد، مثل ساير الاشياء است. داخل اين اوانى آنها مثل ساير اشياء است. مادامى كه علم به تنجس ندارد محكوم به طهارت است. دليلش چيست؟
دليلش را گفته‏اند در آنجايى كه ما ديديم اين اناء را برد در نهرى كه، مشرك برد به آنجا به آن آب كر زد، آب جارى زد و بعد برداشت آورد اصلا احتمال مى‏دهيم دستش به داخل الاناء اصلا نخورد. داخل اناء در طهارت باقى است. در اين صورت استسحاب طهارت مى‏كنيم و مى‏گوييم مقتضاى استسحاب طهارت اين است كه اين پاك است. اين داخل الاناء پاك شده بود الان احتمال مى‏دهم كه همان داخل الاناء در همان طهارت باقى باشد. لا تنقذ اليقين بالشك. و اگر مثل آن متعارف‏ها بوده باشد كه انسان مى‏داند كه در اين كاسه ميته خورده‏اند، خمر خورده‏اند. دستشان ملاقات كرده است با داخل الاناء. در ضمن هم خوب لابد شسته‏اند اناء را. اناء ولو به آب قليل بشويند، سه دفعه آب ريخته است. پاك شده است يا به آب كر. استسحاب طهارت داخل الاناء با استسحاب نجاست در يك موردى تعارض كردند، تساقط كردند رجوع مى‏شود و نوبت مى‏رسد به قاعده طهارت. كل شى‏ء نظيف حتى تعلم انه قزر. حكم به طهارت مى‏شود. دليل يكى استسحاب است در آن مواردى كه علم به حالت سابقه داريم احتمال مى‏دهيم منتقذ نشده است بعد از آن زمان. و علم به خلاف هم نداريم كه استسحاب هم معارضه كند. و اگر استسحاب معارضه كرد، تساقط كرد به اصالت الطهاره رجوع مى‏شود. علاوه بر اين گفته‏اند خود اين موردى كه هست، خود اين مورد از خود روايت استفاده مى‏شود. از صحيحه عبد الله ابن سنان. در صحيحه عبد الله ابن سنان. اين صحيحه در جلد ثانى در باب هفتاد و چهار از ابواب النجاسات اينجور است روايت اولى است محمد ابن الحسن باسناده عن سعد، يعنى عبد الله اشعرى. استاد محمد ابن حسن ابن وليد قدس الله نفسه الشريف. سعد هم نقل مى‏كند عن احمد ابن محمد. احمد ابن محمد ابن عيسى است، عن الحسن ابن محبوب عن عبد الله ابن سنان. قال سأل ابى اباعبد الله عليه السلام و انا حاضر، عبد الله ابن سنان مى‏گويد كه پدر من كه سنان است از امام صادق سلام الله عليه سؤال كرد و من هم حاضر بودم. سوال كردم‏
كه انى اعيد الزمى ثوبى. به كافر زمى ثوب را عاريه مى‏دهم. و انا اعلم انه يشرب الخمر و يأكل لحم الخنزير. مى‏دانم كه شرب خمر مى‏كند و لحم الخنزير هم مى‏خورد. فيرده على. ثوب را بر من پى مى‏گرداند. عاريه را. فغسله، قبل ان اصلى فيه. قبل از اينكه در آن ثوب نماز بخوانم، ثوب را بشويم يا نه؟ فقال ابو عبد الله عليه السلام صلى فيه و لا تغسل من ذالك. فانك... اياه و هو طاهر... تو عاريه داده‏اى ثوب را به آن شخص در حالى كه پاك بود و يقين به نجاست ندارى.
گفته‏اند بر اينكه اين تعليل بر اناء هم جارى مى‏شود. در اناء هم اين تعليل جارى مى‏شود. يعنى اين يكى از ادله استسحاب است. يكى از ادله اعتبار استسحاب اين است. منتهى فرقش با ساير روايات اين است كه اين نه، شبهه موضوعيه است. اين دلالت مى‏كند به اعتبار استسحاب در شبهه موضوعيه. علاوه بر ادله عامه استسحاب لا تنقذ اليقين بالشك و علاوه بر قاعده طهارت خود اين صحيحه دلالت مى‏كند به تعليلش حكم الاناء و خودش هم استسحاب را بيان مى‏كند. اگر يادتان بوده باشد در بحث اشتراط الصلات به طهارت الثوب و البدن ذكر كرديم اين روايت نه دلالت مى‏كند به اعتبار استسحاب نه هم دلالت مى‏كند به حكم غير ثوب. فقط حكم ثوب از اين استفاده مى‏شود. و الوجه فى ذالك اين است، در باب الصلات انسان اگر علم پيدا كند كه ثوب و بدن نجس است، طهارت آن ثوب و بدن نجس است. امام فرمود و اذا علمت انه اصابه فلا تصل فيه حتى تغسله كه بايد علم به طهارت پيدا كنى كه طهارت دارد. و اما جايى كه انسان علم به تنجس ندارد خود علم به عدم تنجس شرط صلات است. خود اين عدم العلم شرط صلات است. طهارت واقعى اين ثوب يا طهارت واقعى اين صلات شرط نيست. انسان فرض بفرماييد نماز خواند اصلا نمى‏دانست ثوبش نجس است. نماز خواند بعد نگاه كرد ديد بابا چقدر خون ريخته است به اين دامنش، به اين عبايش اين كجا ريخت؟ نمازش صحيح است. هيچ اشكالى ندارد. چرا؟ چونكه علم به نجاست نداشت. در ما نحن فيه امام عليه السلام فرمود بر اينكه ثوب را كه تو پاك داده‏اى. يعنى علم به نجاستش نداشتى كه بايد علم به طهارت تحصيل كنى و بعد هم نمى‏دانى كه او نجس كرده است. روى اين اصل مى‏توانى نماز بخوانى. اين ربطى به استسحاب ندارد. استسحاب افرض حجت نيست.
كسى بنا گذاشت كه استسحاب حجت نيست. هيچ جا، حتى در شبهات موضوعيه. در اين ثوب نماز خواندن صحيح است. چرا؟ چونكه آنى كه موجب بطلان صلات است علم به تنجس ثوب است. اين شرط واقعى حاصل است. عدم العلم به تنجس شرط واقعى صحت صلات است و او در ما نحن فيه حاصل است. استسحاب در جاهايى مى‏شود كه شى‏ء بوجوده الواقعى موضوع حكم بشود و ما آن شى‏ء را سابقا مى‏دانستيم، الان نمى‏دانيم. مثل همين جور است ديگر. آنى كه واقعا نجس است او را نمى‏شود خورد. بدان جهت اگر شك كنيم كه اين طعام نجس است يا پاك. يا بايد استسحاب طهارتش را بكنيم يا قاعده طهارت جارى كنيم. و اما شك كرديم كه ثوب نجس است يا پاك؟ نه قاعده طهارت مى‏خواهد نه استسحاب. اگر قاعده طهارت را هم شارع القاء كرده بود. اصل من شارع به اسم قاعده طهارت، قاعده ندارم تصريح كرده بود و خودش هم فرموده بود كه استسحاب هم حجت نيست. حتى در شبهات موضوعيه. باز صلات در اين ثوب صحيح است. چرا؟ چونكه آنى كه فرموده است بر اينكه اگر نمى‏دانى اصابت كرده است نجس به ثوب و نماز خواندى نه صلاتش صحيح است. روايات متعدده‏اى داشتيم. اين نه ربطى به استسحاب دارد اين روايت نه هم حكم به اوانى از اين استفاده مى‏شود. اين حكم مختص است به ثوب. ثوب و بدن البته بدن هم مثل ثوب است. علم به عدم تنجس شرط واقعى صلات است.
يك كلمه لو لم تكن قاعدة الطهارة معتبرتا و لم يكن الاستسحاب معتبرا لكانت الصلاة صحيحة فى الثوب المزبور. چرا؟ چونكه آنى كه از روايات استفاده مى‏شود آن اين است كه علم به عدم تنجس ثوب و البدن كافى است در صحت صلات. شرط واقعى هم اين است. بدان جهت عمده مى‏ماند آن اخبارى كه لا تنقذ اليقين بالشك در اناء هم جارى‏
است يكى هم قاعده يقين، يعنى قاعده طهارت كه قاعده طهارت هم در جلد دوم، در باب سى و هفت از ابواب النجاسات روايت چهارمى است و باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن احمد ابن الحسن عن امر ابن سعيد عن مصدق ابن صدقه عن عمار، عن ابى عبد الله عليه السلام. اين از آن سندهاى مكررى است كه شيخ قدس الله نفسه الشريف از كتاب محمد ابن احمد ابن يحيى اشعرى نقل مى‏كند. احمد ابن محمد فضال است. عمر ابن سعيد مدائنى است. مصدق ابن صدقه عمار است. فتحى هستند. سند فتحيين هستند ولكن موثقه است. عن ابى عبد الله عليه السلام فى حديث كل شى‏ء نظيف حتى تعلم انه قزر فاذا علمت انه قزر و ما لم تعلم فليس عليك. اين هم دليل قاعده طهارت است. خوب اينها را كه اين ادله استسحاب را قاعده طهارت را كه لااقل از فقها ديده بودند. پس چرا بعضى گفته‏اند در اوانى كفار و مشركين بايد تضنم كرد اين لابد روى روايات بايد بشود؟ رواياتى در مقام وارد است كه از آن روايات استفاده مى‏شود ولو اصالت الطهاره هست ولو استسحاب هست، ولكن مع ذالك اين به احتمال تلوس داخل الاناء، داخل كه مى‏گويم ملتفت نقطه حرف بشويد چونكه نسبت به خارج ممكن است علم عادى بشود كه خارج الاناء با دست تَر و اينها ملاقات كرده است. ولكن نسبت به داخل الاناء نه، ولو انسان احتمال بدهد بايد انسان اجتناب بكند. يكى از آن روايات در جلد شانزده، باب، باب پنجاه و چهار از ابواب اطعمه محرمه صحيحه محمد ابن مسلم است كه روايت سومى است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى، كلينى از شيخش نقل مى‏كند محمد ابن يحيى العطار، عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن ابن محبوب عن العلى ابن رزين عن محمد ابن مسلم. قال سألت ابا جعفر عليه السلام ان آنية اهل الزمة و المجوسى. از اوانى اهل الزمه و مجوسى، قال فقال لا تأكلوا فى آنيتهم در اناء آنها نخوريد. يعنى داخل اناء آنها را استعمال نكنيد. ولا من طعامهم الذى يطبخوا، طعامى كه آنها پخته‏اند نخوريد. ولا فى آنيتهم الذى يشربون فيه الخمر در آن خمر مى‏خورند. اينها را نخوريد. خوب ظاهر نهى كه نخوريد ظاهرش اين است كه بايد احتياط كرد. ولو احتمال طهارت بدهيم. چونكه روايت اطلاق است كه نه، بايد اجتناب بكنيد. ولو احتمال طهارتش را هم بدهيم. اين يك روايت است.
روايت دومى در اين مقام باز صحيحه محمد ابن مسلم است كه روايت ششمى است در همين باب. شيخ باسناده عن الحسين ابن سعيد عن فضاله عن العلى عن محمد ابن مسلم عن احدهما عليه السلام. قال سألته عن آنية اهل الكتاب فقال لا تأكل فى آنيتهم اذا كان يأكلون فيه الميته ودا و لهم الخنزير. آنيه‏اى كه در نجس استعمال مى‏كنند نخور. اين روايات همه‏اش ظهورش اين است كه خود اهل كتاب پاك است. طهارت ذاتى دارد. مى‏گويد آن آنيه‏اى كه، آنيه آنها نخور. اذا كان يأكلون فيه الميته ردا و لحم الخنزير. اين در اينها دلالتى به اين معنا هست. ولو آن دلالت را شما قبول هم نكنيد كه اشعار است عيبى ندارد. روايت ديگرى هست در بين به طهارت اهل الكتاب. باز يكى از رواياتى كه در ما نحن فيه دلالت مى‏كند خبر اسماعيل ابن جابر و عبد الله ابن طلحه است. روايت هفتمى است قال ابا عبد الله عليه السلام لا تأكل بالذبيحة يهودى و لا تأكل فى عاريتهم. يكى هم از آن روايات كه مى‏شود گفت عمده است صحيحه زراره است كه روايت دومى است در اين باب. صدوق عليه الرحمه در من لا يحضر الفقيه از زراره نقل كرده است. يك كلمه يادتان بوده باشد. سند صدوق به زراره سند صحيحى هست. هر جا در من لا يحضر الفقيه از زراره نقل كند آن روايت صحيح است. چونكه زراره هم از امام عليه السلام نقل مى‏كند شخص جليل القدر مى‏شود صحيحه. انجا دارد كه انه قال فى آنية المجوس. امام صادق عليه السلام در آنيه مجوس فرمود اذا... در سفر است كنار جاده است. آنيه‏اى نيست لازم است بايد ناهار بخوريد آن اناء را بشوييد بعد مصرف بكنيد. اين روايات اذ... دلالت به اين معنا مى‏كند كه اين نهى از اجتناب به جهت معرض بودن تلوس اناء است. چونكه مى‏گويد مضطر شديد بشوييد. به شستن طاهر مى‏شود. استعمال عيبى ندارد. اين روايات به اين معنا دلالت مى‏كنند. ولكن اگر اين روايات همين‏ها بود، ملتزم‏
مى‏شديم كه احتياط لازم است در اوانى كفار. ولو اهل الكتاب بوده باشد.
ولكن در ما نحن فيه يك صحيحه ديگرى هست. آن صحيحه ديگر خيلى كارها كرده است. آن صحيحه اسماعيل ابن جابر است كه روايت چهارمى است در اين باب. كلينى نقل مى‏كند عن ابى على الاشعرى احمد ابن ادريس قمى قدس الله سره است. كه شيخ كلينى است. آن ابى على اشعرى هم كه احمد ابن ادريس است نقل مى‏كند عن محمد ابن ابى جبار الاشعرى كه محمد ابن ابى سهوان هم مى‏گويند از اجلا است. عن صفوان ابن يحيى از اسماعيل ابن جابر روايت من حيث السند صحيحه است. قال قلت لابى عبد الله عليه السلام ما تقول فى طعام اهل الكتاب. فقال لا تأكله. طعام را نخور. ثم سكت حريعة. امام عليه السلام مقدارى ساكت شد ثم قال لا تأكله. ثم سكته حنية ثم قال لا تأكله. و لا تتركه تقول انه حرام، خوردن حرام است. ولكن تتركه فتنزه عنه. تنزه بكن، يعنى اجتناب، اجتناب استحبابى است. چرا؟ انّ فى آنيتهم الخمر و لحم الخنزير. چونكه آنيه اينها در معرض تلوس است. لحم و خنزير است بدان جهت بهتر است اجتناب بكنى. آن امر به وجوب الاجتناب و نهى از ارتكاب مى‏شود استحبابى. احتياط مى‏شود احتياط استحبابى منتهى استحباب در اينجاها اشد است از موارد ديگر. و حتى ممكن است اين را در مطلق موارد، مثلا احتياط كردن از اشيائى كه زنى استعمال مى‏كند آنها را كه بى مبالات است. اجتناب كردن از او، و امثال ذالك مى‏شود گفت احتياط اجتناب اشد است. و از اين روايات بلكه استفاده مى‏شود بر اينكه بدانى هم پاك است باز اجتناب مستحب است. چونكه تتنزه عنه از او تتنزه بكن در روايات ديگر كه نهى كرده است آن نهى حمل بر استحباب مى‏شود. ولكن آن روايات شامل بود بعضى‏ها آن مواردى را كه علم به طهارت داشتيم. باز مى‏گفت اجتناب بكن. اين خود تنزه از كفار است. بعيد نيست از روايات ديگرى هم كه دستت را به زمى دادى، به ديوار بكش، سؤال؟ خود از كافر دورى جستن مستحب است. اينكه گفت با زمى مصافحه كردن، امام فرمود دستت را به ديوار بمال اين تنزه است و اين اجتناب به اين معنا مستحب است و اما حكم همين است كه محكوم است به طهارت يا به استسحاب الطهاره و الحمد الله رب العالمين.