جلسه 442

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 442 ب‏
نام استاد:آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين اوانى مشركين و كفار بود. فرمود صاحب العروه اين اوانى مادامى كه علم به تنجس آنها حاصل نشده است محكوم به طهارت هست. كه عرض كرديم محل ابتلاء هم داخل الاناء است على ما ذكرنا. ايشان استثنا مى‏فرمايد از اين حكم به طهارت در صورتى كه اناء كافر از جلود بوده باشد. از جلود حيوانات. اگر ما شك كرديم اين اناء از جلد حيوانى كه درست شده است بر آن حيوانى كه جلد از او مأخوذ است تذكيه شرعى واقع شده است يا نه؟ ايشان مى‏فرمايد اين اناء بداخله و خارجه محكوم به نجاست است. كه از اعيان نجسه است. مگر اينكه انسان بداند تذكيه شرعى بر حيوانى كه اخذ منه هذا الجلد تذكيه شرعى بر او واقع شده است. اين را بداند او سبق يد المسله عليه اين اناء يا جلدش سابقا در يد مسلمان بود كه احتمال مى‏دهيم كه صنع مسلمان است. حيوانش را مسلمانها ذبح كرده‏اند. سبق يد مسلم كه سابقا گفتيم يد مسلم اماره تذكيه است آن اماره در ما نحن فيه بوده باشد. اگر علم به تذكيه نشد و سبق يد مسلم نشد حكم به تنجس مى‏شود. بعد مى‏فرمايد اين حكم اختصاص به جلود و انائى كه از جلود اخذ مى‏شود ندارد. كذالك لحم و شحم و اليه از حيوان اگر شك بشود كه تذكيه بر او واقع شده است بر حيوانى كه اين لحم او الشحم او اليه از او است و به او تذكيه واقع شده است يا نه؟ حكم به نجاست مى‏شود. مگر اينكه تذكيه آن حيوان محرز بشود يا سبق يد مسلم بوده باشد كه اين لحم و شحم سابقا در يد مسلمان بود كه احتمال مى‏دهيم همان ذبح خود مسلمان است. آن يد مسلم سابقى، اماره بر تذكيه مى‏شود. و الاّ اگر اين علم نباشد و سبق يد مسلم نباشد يحكم بالنجاسه.
بعضى‏ها فرموده‏اند در جايى كه آنى از جلد بشود يا خود جلد يا خود شحم و لحم و اليه احتمال داده بشود كه بر او تذكيه واقعى جارى شده است و واقعا مذكى است با اين علم محكوم به طهارت است. هم آن انائى كه از جلد مأخوذ است يا جلدى كه اناء نباشد. كمربند است، بند ساعت است و هكذا لحم و شحم و اليه همه اينها محكوم به طهارت است. ولو اينها را انسان از يد كافر بگيرد. مثل آن چرمهايى كه از بلاد كفر مى‏آيد. بند ساعتها، بند كمرها، كفش‏ها و غير ذالك. اين لباسهاى پوستى و غير ذالك همه اينها محكوم به طهارت است در صورتى كه انسان احتمال تذكيه بدهد در حيوانى كه اينها از او مأخوذ است ولو از يد كافر هم اخذ كرده باشد. و الوجه فى ذالك اين است فرموده‏اند حيوان تقسم مى‏شود به حسب حكم شرعى به مذكى و الميته. مراد از مذكى آن حيوانى است كه ذحوق روحش بالتذكيه بوده باشد. يعنى تذكيه شرعى كه يكى از آنها فرى اوداج اربعه است مستقبلا الى القبله ذابحش مسلمان، آن حيوان كه ذحوق روح از بدنش مستند به اين تذكيه است آن حيوان را مذكى مى‏گويند. ولكن آن حيوانى كه ذحوق روحش مستند به غير التذكيه است، ساير الامور، موت... بوده باشد يا نه، از بالاى بلندى افتاده است مغزش خورده است به سنگ همانجا جان داد حيوان. آن ذحوق روحى كه مستند است، استناد به غير تذكيه دارد او ميته است. انسان حيوانى را ذبح كرد ولكن درست ذبح نكرد. اوداج اربعه را درست قطع نكرد. حيوان روحش خارج شد. اين ميته است. يعنى ذحوق روحش مستند به غير تذكيه است. پس مذكى آن حيوانى است كه مستند بشود ذحوق روحش به آن تذكيه و الميته، آن حيوانى است كه ذحوق روحش مشتند بشود به غير تذكيه اين معناى عرفى هم همين جور است. براى‏
اينكه بالضروره شما اگر به عرف مراجعه كنيد حيوان زنده متصف به ميته و مذكى نمى‏شود. در ميته موت الحيوان و در مذكى موت الحيوان معتبر است. يعنى حيوان ميت متصف مى‏شود بان مذكى او ميتة.
اگر ذحوق روح و موت مستند بشود به تذكيه مى‏شود مذكى. و اگر مستند بشود به غير التذكيه او مى‏شود الميته. و موضوع نجاست در خطابات شرعيه ميته است، نه عنوان غير المذكى. موضوع نجاست در لسان ادله و خطابات شرعيه عنوان الميته است. شارع ميته را حكم به نجاست كرده است نه غير المذكى را. شما نگاه بفرماييد رواياتى را كه در او مات الحيوان، فيه الميته. رواياتى كه فرموده است آن آب نجس است يا متغير بشود اگر آب كثير است، متغير بشود نجس است موضوع در آنها وقوع موت الحيوان است فى الماء. حيوان ميت است و هكذا آن صحيحه‏اى را كه ديروز خوانديم موضوع نجاست كه نجاست دلالت مى‏كرد موضوع نجاست ميته بود. در آن صحيحه محمد ابن مسلم كه روايت ششمى بود در باب پنجاه و چهار از ابواب اطعمه محرمه آنجور بود كه شيخ باسناده عن الحسين ابن سعيد و عنه يعنى و عن حسين ابن سعيد. عن فضاله عن على محمد ابن مسلم عن احدهما عليه السلام سألته عن آنية اهل الكتاب فقال لا تأكل فى عاريتهم اذا كان يأكلون فيه الميته. موضوع تنجس، اناء را كه نجس مى‏كند ميته است. و هكذا در آن روايت ديگر اينجور فرمود كه ان فى انائهم ميته. در اناء آنها ميته است. ميته موضوع نجاست است. ميته معنايش اين است كه حيوانى بميرد و موتش مستند بشود به غير التذكيه. خوب ايشان فرموده است در ما نحن فيه، در اين انائى كه از جلد است يا جلد ديگر كه اناء هم نباشد يا در لحم و شحم غايت الامر ما مى‏توانيم استسحاب بكنيم كه اين حيوان يكى وقتى اين حيوانى كه لحم از او است يك وقتى آن حيوان تذكيه نشده بود، آن وقتى كه زنده بود. بعد نمى‏دانيم تذكيه شد يا نشد؟ استسحاب مى‏گويد تذكيه نشد. اين حيوان تذكيه نشده است. يعنى اين حيوانى كه مرده است، موتش مستند به تذكيه نيست. غايت الامر را مى‏توانيم اثبات كنيم اما موتش مستند به غير التذكيه هست اين مثبت است. عنوان ميته اين است كه ثابت بشود كه موت اين حيوان مستند به غير تذكيه است. استسحاب مى‏گويد كه اين حيوان تذكيه نشده است. اين معنا صادق است. هم حيوان زنده بشود هم بميرد. تذكيه نشده بود بعد هم تذكيه نشده است. و الان كه، آن وقتى هم كه مرد تذكيه نشد. موتش غايت الامر مستند به تذكيه نيست. نمى‏دانم موتش مستند به تذكيه شد يا نشد؟ خوب مستند به تذكيه نشد. اما موتش مستند به غير تذكيه شد اين را اثبات نمى‏كند. چونكه اين را اثبات نمى‏كند مثبت است. بدان جهت ما بايد ادله را ملاحظه كنيم. آن احكامى كه در خطابات عنوان مذكى موضوع حكم است آن احكام مترتب نمى‏شود. يكى جواز اكل است.
جواز اكل لحم الاّ ما ذكيت بر مذكى بار است. حيوان مأكول اللحم وقتى كه تذكيه شد آن وقت خوردنش جايز است. آن لحمى و آن شحمى و آن اليه‏اى كه ما شك كرده‏ايم حيوانش تذكيه شده است يا نه؟ نمى‏شود او را خورد. مگر اين كه بدانيم تذكيه شده است يا از يد مسلمان و سوق المسلمين بگيريم. يكى هم جواز الصلات است. انسان بخواهد در اجزاء حيوان نماز بخواند و آن حيوان مأكول اللحم باشد بايد تذكيه‏اش را، مذكى باشد. در آن موثقه ابن بكير گفت آنى كه حلال است اكلش، آن وقتى كه ذكيه الذبح يا ذابح آن وقت مى‏توانى نماز بخوانى. استسحاب عدم تذكيه مى‏گويد اين مذكى نشده است نمى‏شود نماز خواند. يك احكامى هم بر ميته بار است. مثل عدم جواز البيع. كه الميتة لا يباع كه خوانديم مسئله‏اش را. عدم جواز البيع بر عنوان ميته بار است. يكى هم نجاست كما ذكرنا فعلا. عنوان نجاست هم به عنوان ميته بار است كه ميته را ان فى آنيتهم الميته. بدان جهت استسحاب عدم التذكيه كه شد مى‏گوييم اكلش جايز نيست نمى‏شود نماز خواند. چونكه مذكى نيست. اما بيعش مى‏گوييم كه جايز است، مى‏شود فروخت. آنهايى كه در بازار از بلاد كفار مى‏آيد احتمال تذكيه داده بشود مى‏شود خريد و فروش كرد. بيعش عيبى ندارد. چرا؟ لاستسحاب عدم الميته. چونكه نمى‏دانم اين حيوانى كه اين جلد از او مأخوذ است آيا اين حيوان موقع مردن موتش مستند به غير
تذكيه شد يا نشد؟ يك وقتى موتش مستند به غير تذكيه نبود آن وقت مى‏گوييم نمرده بود. آن وقتى كه مرد نمى‏دانم موتش مستند به تذكيه است يا نه؟ اصل اين است كه مستند به غير تذكيه نيست. كما اينكه اصل اين است مستند به تذكيه نيست، مستند به غير تذكيه نيست، هر دو اصل جارى است. چونكه مخالفت عمليه لازم نمى‏آيد. احكام ميته نفى مى‏شود. نجاست نفى مى‏شود. عدم جواز البيع نفى مى‏شود. احكام مذكى هم نفى مى‏شود. نه مى‏شود نماز خواند و نه مى‏شود فرض بفرماييد او را خورد اگر لحم و شحم بوده باشد. پس اينى كه ما حكم مى‏كنيم به نجاست، حكم به نجاست نمى‏شود. اينجور فرموده‏اند. اين كه معناى عرفى ميته و معناى عرفى مذكى اين است اين جاى شبهه نيست. در متشرعه ميته به آن حيوانى مى‏گويند كه موتش مستند به غير تذكيه بشود و مذكى هم به آن حيوانى مى‏گويند كه موتش مستند به تذكيه بشود. اين شك و شبهه‏اى نيست كه اصلش اينجور است.
ولكن اگر يادتان بوده باشد در بحث نجاست ميته بيان كرديم از روايات استفاده مى‏شود پيش شارع آن حيوانى كه بميرد، ميت بوده باشد. و در حال حيات بر او تذكيه واقع نشود. يعنى در حال حياتش ذبح اوداج نشود با آن شرايط. اين حيوانى كه در حال الحيات اين ذبح به شرايطه موجود شد او مذكى است. موتش مستند به او بشود يا نشود اين استناد موت معتبر نيست. شرعا در كون الحيوان مذكى استناد موت به تذكيه معتبر نيست. اگر حيوانى را در حال حيات شما ذبح كرديد. فرى اوداج كرديد. پشت بام او را ذبح اوداج مى‏كرديد. بعد ول كرديد كه جان بكند. همان كنار پشت بام يك حوض بزرگى بود اين تكان خورد حيوان افتاد در آب. در آب غرق شد. به مجرد اينكه افتاد در آب غرق شد تمام شد. يا از جاى بلندى افتاد. كله‏اش خورد، نخاعش خورد به سنگ همانجا تمام شد. آن حيوان مذكى است. در مذكى بودن حيوان معتبر نيست كه موتش مستند بشود به تذكيه. بدان جهت ميته آن حيوانى مى‏شود كه در حال حيات اين ذبح يا اين نهر بر او جارى نشود. ميته آن حيوانى مى‏شود به قرينه مقابله، چونكه ميته با مذكى مقابله دارد. ميته آن حيوانى است كه بميرد و در حال حيات اين ذبح يا اين نهر بر او به شرايطه جارى نشود او مى‏شود ميته. اين را از كجا استفاده كرديم؟ اين را ما استفاده كرديم از اين صحيحه‏اى كه از او تعبير مى‏كرديم به صحيحه زراره. در باب سيزده از ابواب الذبايح است. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد. شيخ نقل مى‏كند به سندش از كتاب حسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير عن عمر ابن ازينه، عن زراره عن ابى جعفر عليه السلام فى حديث، قال و ان ذبحة ذبيحة امام فرمود اگر ذبيحه‏اى را ذبح كرده باشيد. فاجدة الذبح. ذبح را تمام كرده‏ايد. با شرايط موجود كرده‏ايد. فوقعت فى النار او فى الماء، حيوان در آتش افتاد و در آب افتاد. او من فوق بيتك، از فوق بيتت افتاد اذا كنت قد اجدة الذبح فكل. اگر ذبحش را تمام انجام داده بودى كه بعد از تماميت ذبح اين افتاد اينجور شد اين عيبى ندارد بخور حيوان را. لحمش را بخور. از اين صحيحه استفاده مى‏شود بر اينكه، مفتى به هم هست فقها فتوا داده‏اند. جماعت كثيره‏اى از فقها فتوا داده‏اند. يك روايت معارضه دارد كه من حيث السند سابقا گفتيم ضعيف است و نمى‏شود به او اعتبار كرد. بدان جهت در ما نحن فيه از اين صحيحه مباركه استفاده كرديم مذكى آن حيوانى است كه بميرد ولكن در حال حياتش ذبح به شرايطه، ذبح من باب المثال است. نهر هم همين جور است. نهر بشرايطه بر او واقع بشود. اين حيوان اگر اينجور باشد مى‏شود مذكى. و اما اگر بر حيوان كه مرده است در حال حياتش ذبح به شرايطه واقع نشد او معناى ميته است. على هذا ميته به استسحاب احراز مى‏شود. اين جلدى كه از حيوان اخذ شده است آن حيوان مرده است بلا كلام. وجدانا مرده است، موت است.
نمى‏دانيم در حال حياتش ذبح اجدت الذبح بر او جارى شد يا نشد؟ استسحاب مى‏گويد بر اينكه يك وقتى جارى نشده بود الان هم جارى نشده است. آنى كه روايت دلالت مى‏كند، دلالت مى‏كند مذكى اين است به قرينه مقابله ميته آن حيوانى مى‏شود كه بميرد و در حال حيات به او ذبح به تمام شرايطه جارى نشود. فرض كنيد انسان، حيوان گردنش‏
را بريد اما خوب نبريد. رگها خوب بريده نشد افتاد در چاه. يا در آب يا در آتش او ميته است. مستفاد از اين روايت اين است. مستفاد از اين روايت آن وقتى حيوان از ميته بودن خارج مى‏شود و مذكى مى‏شود كه اين نحو بوده باشد در حال الحيات. بدان جهت گفتيم استسحاب عدم التذكيه اثبات مى‏كند كه اين حيوانى كه جلد از او اخذ شده است ميته است. ولكن اين روايت در مأكول اللحم است. در مأكول اللحم معنى مذكى و ميته اين است و اما در غير مأكول اللحم حتى در مأكول اللحمى كه او تذكيه‏اش صيد است. ذبح و نهر نيست. آنجا نه اين روايت دلالتى ندارد. بدان جهت آنجاها ملتزم مى‏شويم به همان حرف كه اگر حيوانى بوده باشد غير مأكول اللحم. مى‏دانيم غير مأكول اللحم است. مذكاى او حيوانى است كه موتش مستند بشود به تذكيه و ميته‏اش آن است كه مستند بشود به غير تذكيه. چون كه معناى عرفى هم همين است. و اين معنا در مأكول اللحمى كه ذكاتش به صيد است منصوص است.
انسان فرض كنيد آهويى را زد. تير انداخت به آهو. بعد از نظرش غايب شد. وقتى كه از نظرش غايب شد، رفت آن آهو را پيدا كرد، ديد كه تير هم خورده است به شكمش جان هم داده است. اما احتمال مى‏دهد، چونكه اين گودى است از بلندى افتاده است اينجا، اين بلندى افتادن باعث شده است كه روحش رفته است. اين زخم اين را نكشته است. نمى‏تواند اين را بخورد. بايد احراز كند كه قتله الصيد. ذحوق روحش بواسطه صيد شده است. بابى دارد بر اينكه، در باب هيجده از ابواب الصيد است در وسايل، باب ان من ضرب صيدا ثم غائب و وجده ميت، ميت نه ميته. لم يحل اكله الاّ ان يعلم ان رميته هى اللتى قتلته. اولش يك روايتش را مى‏خوانم. روايات متعدد است. صحيحه سليمان ابن خالد است. آنجا دارد بر اينكه، قال روايت اولى است سألت ابا عبد الله عليه السلام ان الرمى، يجبها صاحبها. آن حيوانى كه رمى شده است. يعنى تير انداخته شده است. صاحبش پيدا مى‏كند. ايأكلها؟ قال ان كان يعلم ان رميته هى التى قتلته فاليأكل. بدان جهت در آنها نه ما دليلى نداريم كه رفعيت بكنيم از مذكى و ميته فقط در حيوان مأكول اللحمى كه ذكاتش بواسطه ذبح بوده باشد يا نهر بوده باشد اين حرف صاحب العروه را قبول داريم والاّ يأخذ على طبق القاعده كه استسحاب عدم التذكيه در مثل آهو يا حيواناتى كه لا يأكل لحمها اثبات نمى‏كند انّها ميتة. تا نجاست به او مترتب بشود. اين خلاصه حرفى بود كه در باب نجاست الميته گفته بوديم. بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد و اما ساير اشيائى كه انسان از يد كفار آنها را مى‏گيرد. مثل اين عطرهايى كه از بلاد كفر مى‏آيد. اين روغن‏هايى كه به دست، روغن حيوانى نيست. به دست مى‏مالند به سر مى‏مالند به جاى ديگر مى‏مالند كه نمى‏داند اينها نجس است يا نجس نيست؟ تمامى اينها حكم مى‏شود به طهارتش. چرا؟ چونكه ديگر آنجا اصل موضوعى نيست كه استسحاب عدم تذكيه باشد. آنها جزء حيوان نيستند. آن اشياء ديگر كساير اشيائى است كه اذا لم يعلم تنجس آنها و مباشرت آنها مثل اناء سفالى و غير ذالك است. مادامى كه معلوم نشده است نجاست آنها كل شى‏ء طاهر در او جارى مى‏شود.
بعد ايشان، خدا رحمتش كند در آخر يك عبارتى مى‏گويد. اگر شيئى هست انسان نمى‏داند بر اينكه، از يد كافر گرفته شده است. از بلاد كفر آمده شده است. اين مسئله، مسئله محل ابتلا است فى يومنا هذا. مى‏داند كه اين شى‏ء از بلاد كفر آمده است. مى‏داند كه اين چرم است، جلد حيوان است يا اينكه نه چرم مصنوعى است، مال حيوان نيست. كه كثير هم اتفاق مى‏افتد. شيئى است از يد كفار گرفته شده است نمى‏داند جلد است كه احكام جلد به او بار بشود، حكم به نجاست بشود حتى يعلم تذكيه، يا غير الجلد است. عبارت ايشان اين است و المشكوك منه آنى كه شك مى‏شود از جلد حيوان است كه از كفار گرفته شده است محكوم بعدم كونه منه. محكوم است بر اينكه جلد نيست. جلد حيوان نيست. عبارت را دقت كنيد. و المشكوك منه يعنى از اينكه جلد حيوان است يحكم بعدم كونه منه. فيحكم بطهارته. چونكه حكم مى‏شود كه جلد حيوان نيست، بر او مترتب مى‏شود اصالت الطهاره. اين عبارت ايشان است. اين عبارت‏
ايشان ظاهرش اين است كه ايشان استسحاب را در اعدام ازليه حجت مى‏داند. يك بحثى بود كه استسحاب در عدم ازلى حجت است يا نه؟ براى اينكه استسحاب بكنيم كه اين جلد نيست. بايد اين استسحاب بشوند. آن وقتى كه خود اين شى‏ء نبود جلد حيوان هم نبود. عدم، عدم ازلى است. نه اينكه يك وقت بود جلد حيوان نبود. اين شى‏ء از اول يا جلد حيوان است يا جلد غير حيوان. يا پلاستيك است. مصنوعى است. بدان جهت آن وقتى كه اين شى‏ء درست نشده بود يا بود خود اين شى‏ء جلد حيوان هم نبود. الان نمى‏دانيم، الان كه خودش هست جلد منتصب به حيوان هست كه جلد الحيوان باشد؟ استسحاب مى‏گويد نه، آن وقتى كه اين شى‏ء نبود اتصاب به حيوانش هم نبود، انتصاب به جلد حيوان هم نداشت الان كه موجود شده است آن نبود انتصاب به جلد الحيوان در نبودش باقى است. يعنى الان هم جلد حيوان نيست. فيحكم بطهارته. ظاهر حرف اين است. ولكن سابقا اين را اگر يادتان باشد بحث كرديم. جماعتى كه مثل مرحوم آزيا كه آقاى حكيم هم از ايشان گرفته است اين حرف را. تلميذ ايشان بوده است. مرحوم آزيا فرموده است كه استسحاب در اعدام ازليه معتبر است. ولكن همه جا نه. آن جاهايى كه مشكوك از ذاتى و ذاتيات الشى‏ء شد، يا از لوازم الماهيه شد آنجاها اصلا جاى استسحاب عدم ازلى نيست.
شيئى هست نمى‏دانم اين، انگشتر است نمى‏دانم طلا است كه پوشيدنش حرام باشد بر من يا طلا نيست فلز ديگر است كه عيبى ندارد. خوب از ما مى‏پرسيد مى‏گوييم يك وقتى كه اين نبود انگشتر طلا هم نبود اضافه بر ذهب هم نداشت. الان كه موجود شده است همان عدم انتصاب به ذهب باقى است بپوش عيبى ندارد. شما نگوييد اصل اين است كه انتصاب به غير هم ندارد. او موضوع حكم نيست. هر چيزى را پوشيدن حلال است بر رجل مگر آنى كه منتصب بر ذهب باشد. بدان جهت استسحاب مى‏گويد منتصب به ذهب نيست بدان جهت مى‏گوييم پوشيدنش عيبى ندارد. لازم نيست اثبات كنيم كه از فزه است يا از مس است. اينها را اثبات كردن لازم نيست. ولكن مرحوم مازيا مى‏گويد كه اين استسحاب درست نيست. اين استسحاب جايش، الان معنا ندارد استسحاب. در جايى كه انسان شك در ذات بكند يا ذاتيات الشى‏ء بكند در لوازم ماهيت بكند. استسحاب در عدم ازلى در دو مورد جارى مى‏شود. يكى آنجاهايى كه لازم، لازمه وجود باشد. دوم اين است كه عارض الوجود بوده باشد. لازم نيست عارض الوجود است كه احتمال مى‏دهيم كه اين شى‏ء از حين الوجود آن عارض را داشت احتمال مى‏دهيم كه نداشته باشد. اينجا عيبى ندارد كه بگوييم شى‏ء قبل از اينكه موجود بشود ان لازم را نداشت. يا آن وقتى كه موجود نشده بود آن عارض را نداشت. بعد از اينكه موجود شد نمى‏دانم آن لازم را دارد؟ يا لازم را ندارد. قرشى هست يا قرشى نيست در مرعه. كه لازمه وجود است. يا آن عارض را دارد يا نه. استسحاب مى‏كنم عدم را. اين حالت سابقه دارد.
در جاهايى كه در مشكوك ما در لوازم وجود بشود يا از عوارض الوجود بشود مشكوك ما حالت سابقه دارد استحاب عدم ميشود. و اما اگر در ذاتيات شك بشود يا در لوازم ماهيت جاى استسحاب نيست. چونكه لازم ماهيت كه از شى‏ء جدا نمى‏شود در هيچ وعائى. لازم ماهيت از شى‏ء در هيج وعائى جدا نمى‏شود. ذاتيات در هيچ وعائى از ذات جدا نمى‏شود. انسان در هر وعائى انسان است. نمى‏تواند كه حمار بشود. ذاتيات شى‏ء لا يصلب عن الشى‏ء در هر وعائى بوده باشد. بدان جهت در استسحاب بايد حالت سابقه عدمى باشد. كه اين شى‏ء او را نداشت. اگر شك در ذاتيات بشود كى مى‏توانيم بگوييم اين شى‏ء او را نداشت. كى مى‏توانيم احراز كنيم كه اين شى‏ء او را نداشت؟ چونكه ذاتيات و لوازم الماهيه از شى‏ء منفك نمى‏شود كى مى‏توانيم بگوييم اگر اين شى‏ء جلد بوده باشد منتصب به جلد نبود. اين شى‏ء اگر جلد باشد جلد بود. غير جلد حيوان هم باشد منتصب به جلد حيوان نبود. حالت سابقه‏اى باشد كه احراز بكنيم عدم را، عدم الوصف را و عدم لازم را و عدم ذاتى را حالت سابقه ندارد. نه اينكه ادله استسحاب كوتاه است. اصل موضوع استسحاب نيست در اين موارد. متيقن سابقى نيست تا استسحاب بكنيم. و اما به خلاف لوازم الوجود،
لوازم الوجود فقط در مرحله وجود است. قبل از وجود آن لازم نبود براى آن شى‏ء. يا عوارض همين جور است. در عوارض قبل از اينكه آن شى‏ء موجود بشود، عارض نبود. چونكه حالت سابقه محرزه منحصر به آنجاست استسحاب در آنجا جارى مى‏شود. خوب استسحاب عدم ازلى در اين مقام در ذاتى است. چونكه اين شى‏ء اگر جلد باشد جلديت ذاتى او است. جلد حيوان. بدان جهت مرحوم حكيم اگر نگاه بكند خدا رحمتش بكند، عبارت مصنف را توجيح كرده است. چونكه ديده است اينجا استسحاب عدم ازلى جايش نيست. گفته است كه معناى اين كه اين حكم مى‏شود مشكوك به عدم كونه منه يعنى حكم مى‏شود به اصالت الطهاره. به قاعده طهارت.
ولكن اگر يادتان بوده باشد ما اينجور عرض كرديم كه استسحاب در عدم ازلى فرقى نمى‏كند. چه عدم ازلى از قبيل عارض بشود، هر چه بوده باشد استسحاب عدم ازلى جارى است. جوابش هم يك كلمه بود. آن يك كلمه اين است كه موضوع حكم، موضوع الحكم شى‏ء به حمل الشايع است. آنى كه به حمل الشايع جلد حيوان است، او محكوم است به نجاست اگر تذكيه نشده باشد. نه جلد به عنوان اولى. جلدى كه حمل شايع جلد است، جلد حيوان است او محكوم است كه تذكيه نشود محكوم است. تذكيه بشود پاك است. لحم هم همين جور. و شى‏ء به حمل الشايع حالت سابقه عدمى دارد. اين شى‏ء قبل از اينكه موجود بشود يعنى وجود به حمل الشايع پيدا كند به تمام كائنات قسم به حمل الشايع جلد حيوان نبود. اين شى‏ء قبل از اينكه موجود بشود حمل شايع پيدا كند خود اين شى‏ء جلد حيوان به حمل الشايع نبود. ولو جلد حيوان به حمل اولى بود. ممكن است بوده باشد. ممكن است من او را احتمال مى‏دهم. اين شى‏ء به حمل اولى جلد حيوان باشد. اما به حمل شايع قسم به حضرت عباس جلد حيوان نبود. به حمل شايع جلد حيوان بشود نبود. ما اين حمل شايع را استسحاب مى‏كنيم. مى‏گوييم يك وقتى اين شى‏ء آن وقتى كه خودش به حمل شايع شى‏ء نبود به حمل شايع جلد حيوان هم نبود. قسم حضرت عباس همين جور است. الان به حمل شايع شى‏ء شده است. نمى‏دانم به حمل الشايع جلد حيوان شد؟ استسحاب مى‏گويد نشده است. ايشان كه مرحوم مازيا اين حرف را فرموده است اين خلط ما بين حمل اولى و حمل شايع است. آن حمل اولى حالت سابقه محرزه ندارد كه موضوع حكم نيست. آنى كه موضوع حكم است محمول به حمل شايع است و آن محمول به حمل شايع حالت سابقه دارد. چونكه حتى در ذات اگر ما شك كرديم اين حيوان است يا انسان است؟ اين موجود به حمل الشايع انسان نبود. استسحاب حالت سابقه دارد. بدان جهت در اين موارد استسحاب در عدم ازلى جارى است، اين شى‏ء به حمل الشايع جلد حيوان نبود الان هم نيست فيحكم بطهارته يعنى حكم مى‏شود بر اينكه طهار است. احتياجى به قاعده طهارت نداريم استسحاب كافى است. اگر كسى استسحاب در عدم ازلى را حجت ندانست. مطلقا يا در اين مورد استسحاب را حجت ندانست بعله او به قاعده طهارت رجوع مى‏كند. و الحمد الله رب العالمين يقع الخمر انشاء الله.