جلسه 447

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 447 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم. سيّد قدس الله نفسه الشّريف متعرّض مى‏شود در مقام به مسأله اخرايى و آن مسأله اخرا اين است، غيره اوانى من الذّهب او الفضّه استعمالات آنها منعى ندارد. ولو اين غير الاوانى از ذهب يا از فضّه بوده باشد. مثل آينه‏اى كه قاب آينه از طلا است. يا از نقره است. يا مثل غلاف شمشيرى كه آن غلاف از فضّه يا از ذهب است و امثال ذالك استعمالات اينها حرمتى ندارد. كما بيّنا موضوع النّهى در طايفه از روايات اناء الذّهب و الفضّه بود كه نهى رسول الله (ص) عن آنية الذّهب و الفضّه. و اين آينه كه قابش از طلا يا نقره است، لا يدخل فى آنية الذّهب و الفضّه. طايفه ديگر از روايات بود كه در آنها نهى فرموده بود لا تأكل فى آنية الذّهب و الفضّه و در بعضى روايات هم نهى شده بود از شرب در آنية الذّهب و الفضّه. و مفروض اين است كه غير الاوانى خارج هستند از موضوع الّه و استعمال آنها از موضوع و متعلّق الّه خارج است. و اصل جواز است. اگر شك هم بكنيم آينه اين جورى استعمالش جايز است يا حرام، مقتضى اصالة الحلّيه اگر عموم و اطلاقى در حلّيت نداشته باشيم، مقتضى الاصل حلّيت و جواز است. ولكن مع ذالك در بعضى روايات از بعضى اين امور نهى صادر شده است. و كانّ به ذهن مى‏رسد خود استعمال الذّهب و الفضّه ولو به صورت الاناء نبوده باشد، كانّ اين منهىٌ عنه است. آن رواياتى كه از آنها منع ظاهرى مى‏شود، او بعضى از رواياتى است كه خدمت شما عرض مى‏كنم. يكى از آن روايات، روايت فضيل ابن يسار است. در باب 67، از ابواب النّجاسات روايت اوّلى است. محمد ابن يعقوب عن عدّة من اصحابنا عن احمد ابن ابى عبد الله عن ابيه عدّة من اصحابنا نقل مى‏كند عن احمد ابن ابى عبد الله برغى از پدرش محمد ابن خالد. احمد ابن محمد ابن خالد برغى رضوان الله عليه. يك كلمه‏اى اين جا هست كه يادتان باشد. عن محمد ابن سنان عن ابيه يعنى احمد ابن ابى عبد الله نقل مى‏كند از پدرش و پدرش هم نقل مى‏كند از محمد ابن سنان. اين همان محمد ابن سنان معروف است. كه تضعفيف شده است. اين در بعضى رواياتى كه دارد احمد ابن محمد ابن ابى عبد الله عن محمد ابن خالد عن ابن سنان. آن جا محمد ابن سنان نيست. عن ابن سنان است. بعضى‏ها در آن رواياتى كه اين عنوان است احمد ابن محمد ابن خالد عن ابيه محمد ابن خالد عن ابن سنان بعضى‏ها احتمال داده‏اند كه آن ابن سنان عبد الله ابن سنان است. و بدان جهت گفته‏اند اين روايت صحيحه است. مثل خبر كر كه به اين سند است. ولكن على ما تتبّعنا روايتى را كه محمد ابن خالد از عبد الله ابن سنان روايت كند يك مورد هم پيدا نشده است. ولكن محمد ابن خالد از محمد ابن سنان روايات متعدده‏اى دارد. بدان جهت در هر سندى كه ابن سنان بوده باشد محمد ابن خالد يا احمد ابن ابى عبد الله عن ابيه عن ابن سنان اين محمد ابن سنان است. قرينه‏اش مثل اين روايت است كه در اين جا احمد ابن ابى عبد الله نقل مى‏كند از پدرش كه محمد ابن خالد است عن محمد ابن سنان. آن طبقه را تعيين مى‏كند كه در طبقه محمد ابن خالد كه نقل مى‏شود از ابن سنان محمد ابن سنان است نه عبد الله ابن سنان. چون كه يك مورد هم پيدا نشده است از عبد الله ابن سنان. بله اگر يك مورد پيدا بشود كه آن هم شبهه داشته باشد و مناقشه در نسخه بوده باشد آن هيچ است. و امّا يكى دو مورد ثابت بشود كه عبد الله ابن سنان از او هم روايت دارد، قهراً آن وقت رواياتى كه ابن سنان دارد مشترك مى‏شود. ولكن مشترك نيست. معلوم است كه محمد ابن‏
سنان است و ضعيف است اين روايات عن حمّاد ابن عثمان. محمد ابن سنان هم نقل مى‏كند عن حمّاد ابن عثمان عن ربعى كه ربعى ابن عبد الله است كه ربعى ابن عبد الله لا بعث به. ثقه است. عن فضيل ابن يسار كه آن هم جليل القدر است. اين ربعى ابن عبد الله خودش صاحب فضيل ابن يسار بود. كتاب او را نقل مى‏كرد. بدان جهت ضعف اين روايت فقط از ناحيه محمد ابن سنان است كه در سند است. آن جا دارد فضيل ابن يسار مى‏گويد سألت ابا عبد الله (ع) عن السّرير فيه الذّهب تختى كه در او طلا به كار برده شده است. هستند تخت‏هايى كه فرض بفرماييد بالاى ستونهايش فلز مى‏شود. آنها طلا است. آنها چه جور است. عن السّرير فيه الذّهب فيصلح امساكه فى البيت آيا جايز است انسان اين تخت اين جورى را در خانه‏اش نگه دارد يا نه؟ فقال، ان كان ذهباً فلا. اگر ذهب بوده باشد نه. و ان كان ماء ذهبٍ كه متعارف هم ماء الذّهب است. كه اين ماء الذّهب باشد عيبى ندارد. مى‏بينيد كه سرير خارج از عنوان الاناء است مع ذالك كانّ امام (ع) فرموده باشد كه جايز نيست امساكش...اصلاً جايز نيست. نگه داشتنش جايز نيست. كانّ اين جور فرموده است. ولكن روايت من حيث السّند ضعيف است و خودش هم من حيث الدّلاله ولو فى نفسه ظاهرش اين است كه جايز نيست. ولكن در ما نحن فيه قرينه بر خلاف داريم كه اين بايد حمل بر كراهت بشود كما سيعتى. يكى اين روايت.
يك روايت ديگر هم صحيحه على ابن جعفر است. در صحيحه على ابن جعفر اين جور بود. روايت 6 است در اين باب همان باب 67. 6 و 5 است. احمد ابن محمد ابن برغى فى المحاسن برغى قدس الله نفسه الشّريف نقل مى‏كند در كتاب محاسن عن موسى ابن قاسم البدلى عن على ابن جعفر عن اخيه موسى ابن جعفر سلام الله عليه. روايت من حيث السّند صحيح است. و سند ديگر هم دارد كه آن هم صحيح است. و رواه على ابن جعفر فى كتابه هم صاحب وسائل اين را از كتاب محاسن برغى نقل مى‏كند و هم از كتاب على ابن جعفر. سند صاحب وسائل به هر دو كتاب سند صحيحى است. بدان جهت سؤال مى‏كند قال سألته عن المرأت هل يصلح امساكها آيا امساكش جايز است يا نه، در ذيل اين دارد كه و سألته عن السّرج و الّجام فيه الفضّه. سؤال كردم برادرم امام را از سرج سرجى كه نشيمن حيوان است كه روى حيوان مى‏گذارند و نشيمن گاه انسان است. عن السّرج و الّجام فيه الفضّه كه همين جور است. كه مفضّه است يعنى در فضّه است. ايركب به؟ آيا به اين سرج سوار مى‏شود كه فضّه است يا نه؟ قال، ان كان ممضّهاً لا يقدر على نزه اگر ممضّه است يعنى آب نقره داده‏اند كه لا يقدر على نزه ديگر قابل نزه نيست. كه مفضّه است به موارد ممضّه هم اطلاق مى‏شود. فلا بعث. بعثى نيست. و الاّ فلا يركب به. اگر قابل نزه است. همان آب نيست. خودش را مى‏شود كند سوار نشود. اين هم روايت دوّمى است كه نهى دارد.
باز در ما نحن فيه يك روايت سوّمى است كه در صحيحه محمد ابن اسماعيل ابن بزيع اين جور است. سألت ابا الحسن (ع) عن آنية الذّهب و الفضّه و كرههما آنها را مكروه شمرد. فقلت قد روا بعض اصحابنا انّه كان لاب الحسن مرأت الملّبسه فضّتاً. مرأت اين جور بود. فقال، لا. امام فرمود كه نه. اين هيچ اصلى ندارد. و الحمد الله كه اين جور نبود. انّما كانت الها حلقة من فضّه و هى عندى. مرأت فقط يك حلقه‏اى داشت از فضّه كه آن هم پيش من است. ثمّ قال انّ العبّاسين ازر. عبّاس حين ازر آن وقتى كه ختنه شد، امل له قضيبٌ ملبّس بالفضّه آن شاخه‏اى كه ملبّس از فضّه است درست شد من نحو ما يعمله لى السّبيان تكون فضّتاً من نحو عشرة دراهم فامر به اب الحسن (ع) فكثرت شكسته شد. خورد شد. اين روايت اولّى كه انكار كرد كه مرأت ملبّس نبود و الحمد الله انكار كرد. دوّمى هم كه شكستن آن شاخه‏اى است آن دليل بر اين است كه اينها را نمى‏شود استعمال كرد. عرض مى‏كنم بر اينكه اين صحيحه دلالت بر عدم الجواز ندارد. امّا اوّلى كه فقلت روا بعض اصحابنا انّه كان لاب الحسن مرأت الملّبسه فضّتاً فقال لا چون كه قضيه دروغ بود. اين جور قصدى نداشت. فعل مباح است اين آينه اين جورى را نگه داشتن ولكن پدر امام اب الحسن موسى ابن جعفر
سلام الله عليه نداشت همين جورى پدر امام رضا سلام الله عليه. اين قضيه دروغ بود و انكار كرد. گفت نه اين جور چيزى نيست. يك مرأتى بود كه حلقه‏اش از فضّه بود و آن هم پيش من است. پس او دلالت نمى‏كند كه اگر قضيه كه مرأتى باشد مه ملبّس بشود يعنى ظرفش طلا بشود يا نقره بشود اين حرام است يا حلال به اين معنا دلالتى ندارد. و امّا آن قضيه دوّم كه قضيه...بود درست كرده بودند، اين شكستن دليل بر حرمت نمى‏شود. ولو اين است كه مكروه است استعمال الذّهب و الفضّه. خصوصاً اين جور استعمالاتى كه هست، اينها مكروه است. با آن هم مى‏سازد. اين فعل دلالت بر حرمت نمى‏كند. عمده در ما نحن فيه آن روايت محمد ابن سنان هم كه گفتيم فرض بفرماييد ضعيف است. عمده مى‏ماند آن صحيحه على ابن جعفر كه در ذيلش بود كه اگر سرج فضّه داشته باشد فلا يركب به. آنهاى ديگر هم كه روايت فضيل ابن يسار است، آن هم مؤيّد مى‏شود. و امّا در مقابل اين رواياتى داريم كه از آنها جواز استفاده مى‏شود. مستفاد از آنها جواز است و يكى از آنها صحيحه منصور ابن حازم است. صحيحه منصور ابن حازم در باب 68 روايت دوّمى است. كلينى قدس الله نفسه الشّريف نقل مى‏كند عن محمد ابن اسماعيل كه شيخ كلينى است قدس الله سرّه كه روايات فضل ابن شازان را از محمد ابن اسماعيل نقل مى‏كند. عن محمد ابن اسماعيل عن الفضل ابن شازان، فضل ابن شازان هم نقل مى‏كند از سفّان ابن يحيى عن منصور ابن حازم عن ابى عبد الله (ع). قال، سألت عن التّعويض يعلّق على الحائض اين تعويض كه عبارت از همان دعايى است كه حفظ مى‏كند انسان را از بد نظرى و از اينها اين اوزع را مى‏اندازند بر گردن حائض. اين چه جور است؟ اين سائل سؤالش اين است كه حائض چون كه مبتلا به نجاست و خبث است در ايّام الحيض اين هم اسم دعا و اينها را دارد اين چه جور است؟ سؤال از اين حيض است. يعلّق على الحائض. قال، امام (ع) نعم. عيبى ندارد. اذا كان فى جلدٍ جلدى باشد كه كتابتش مسح با بدن حايض نكند كه محدث است اذا كان فى جلدٍ او فضّةٍ كه آن ظرف فضّه بوده باشد كه آن ظرف دعا كه از فضّه بوده باشد او غصبة حديدٍ يا آن كه آن غصبه حديده بوده باشد كه حديد مانع بشود از مماسحه با بدن. اين دلالت مى‏كند بر اينكه استعمال آن ظرف فضّه كه ظرف دعا مى‏شود، اين عيبى ندارد. اين يكى.
ديگرى از رواياتى كه باز دلالت مى‏كند بر جواز، در همان صحيحه على ابن جعفر بود عن المرأت هل يصلح امساكها اذا كان لها حلقة فضّةٍ؟ قال، نعم. انّما يكره استعمال ماء يشرب به. كلام در اين تعليل است كه امام (ع) كه فرمود بر اينكه سؤال كرد كه حلقه آينه فضّه است مى‏شود انسان او را استعمال بكند يا نه، ايشان فرمود انّما يكره. يكره سابقاً گفتيم به معناى يحرم است. آنى كه حرام است، ما يشرب به است. يعنى اناء است. يعنى سرج و غير سرج و سرير و هر چه بوده باشد اينها عيبى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه اين قرينه مى‏شود بر اينكه اين استعمالى كه هست عيبى ندارد. يكى هم در درع رسول الله (ص) در قضيه درع كه رسول الله كه درع مى‏پوشيدند و اسمش ذات الفضول بود، آن جا در آن درع اين جور دارد در روايت 7 كه در اين باب است. محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن يونس ابن عبد الرّحمان عن عاصم ابن حميد عن محمد ابن قيس روايت صحيحه است عن ابى جعفر انّ اسم النّبى (ص) فى صحف ابراهيم الماهى در صحف ابراهيم كه از خاتم الانبياء تعبير به ماهى مى‏كردند كانّ ديگر محو مى‏كند آن مسلك نبوّت را، ديگر تمام مى‏كند. ماهى است. شايد معنايش اين باشد. الى ان قال و كانت له عمامةٌ فسمّى السّحاب رسول الله (ص) عمامه‏اى داشت كه اسمش سحاب بود و كانت له درعٌ تسمّى ذات الفضول لها ثلاث حلقات فضّةٍ سه حلقه فضّه داشت حلقةٍ بين يديها، يك حلقه از جلوى درع بود و حلقتان من خلفها از پست سر بود. اين دليل بر اين است كه رسول الله كه خودش مشرّع است اين جور داشت. اين استعمال را داشت. بدان جهت بعضى‏ها فرموده‏اند و نعم ما ذكروا اصلاً روايات مانعه را نمى‏شود به كراهت حمل كرد. چون كه رسول الله (ص) اين جور استعمال مى‏كرد. بايد آن روايات را حمل كرد به منع در موارد انوان ثانوى. مثل اينكه فرض كنيد زمان قحطى است و مردم گرسنه است و اين‏
يك آينه‏اى درست كرده است يا سرجى درست كرده است. آينه در خانه است. شايد او را نبينند عيبى ندارد. امّا سرجى درست كرده است براى اسبش كه روى او سوار مى‏شود از طلا يا از نقره آن عناوين ثانويه كه مرحوم سيّد الحكيم قدس الله نفسه الشّريف فرموده است و نعم ما ذكر در اين روايات بعضى مواردى هست كه ديگر نمى‏شود آن نهى را حمل بر كراهت كرد. بايد حمل به موارد عناوين ثانوى بشود. بدان جهت اين قضيه ذات الفضول و هكذا قضيه ذوالفقار كه سلاحى بود كه براى رسول الله (ص) جبرئيل آورده بود.
روايتى هم كه در ذوالفقار است كه روايت 3 است در باب 67، آن جا ذوالفقار صيف رسول الله نظر به جبرئيل من السّماء و كانت له حلقة فضّةٍ. حلقه فضّه بود. بدان جهت در اين رواياتى كه هست، اصل نهى قابل حمل به كراهت به عنوان اوّلى نيست به قرينه‏اى. مگر اينكه انسان ملتزم بشود بر اينكه اين حلقه و امثال ذالك، اينها هيچ كراهتى ندارند. و بعيد نيست كه اين حلقه و اينها و امّا مثل السّرج و التّخت و امثال اينها كه آنها يك تبخترى براى انسان حساب مى‏شوند نه آنها نهى دارند و نهى‏اش نهى كراهتى است. چون كه فرمود انّما يكره ما يشرب به. بدان جهت به مقتضاى ظهور التّعليل نهى در آن موارد حمل بر كراهت مى‏شود. و اگر كسى خيلى زور زد كه نه اين تعليل به منزله عام است، قابل تخصيص است. به منزله مطلق است، قابل تقييد است. خوب اين را در سرج تقييد مى‏كنيم كه در سرجى كه مذهّب بوده باشد كه بشود ذهبش را، و حال اينكه احتمالش هم نيست كه همه حلال باشند الاّ اين يكى. در اناء مفوّض آب خوردن عيبى ندارد. حتّى آب خوردن، شرب. ولكن در سرج مفوّض نمى‏شود به او سوار شد. احتمالش نيست. به جهت اسكات اين شخص مى‏گوييم كه در آن مورد روايت است و ملتزم مى‏شويم به عدم الجواز. در ساير موارد ديگر به عموم تعليل اخذ مى‏كنيم. انّما يكره ما يشرب به. بعضى‏ها كه تعليل كرده‏اند استعمال الذّهب و الفضّه جايز نيست ولو در غير الاناء براى اينكه اين تضييع المال است. كسر قلوب الفقرا است. قلوب فقرا را شكستن است كه بابا من نان شب ندارم. ببين اين چه كار مى‏كند. اين اگر اين جور بوده باشد ديگر به آن ماشين هم سوار شدن جايز نيست. خصوصاً كه مثل بنز بوده باشد. نه اهل علم. آن يك عنوان ديگر دارد. مثل اين روايات ناهيه. غير اهل علم. چون كه غنى است. صاحب شركتى است كه زحمت كشيده است و مال كسب كرده است و ماشينى سوار مى‏شود كه بنز است. جايز نيست. چرا؟ فيه كسر قلوب الفقرا. خوب كسر قلوب الفقرا خداوند متعّال همين جور است. فضّل الله بعض النّاس على بعضٍ. خوب بعض النّاس كسر قلوب دارند ديگر. خداوند متعّال اوّل اين كار را كرده است. كسر قلوب ضعفا بعد از اينكه انسان واجباتش را عطيان كرد و حقوقى مالى‏اش را داشت نه قلبش مى‏شكند و نمى‏شكند، اين صحبت‏ها نيست. تضييع مال هم نيست. مثل اينكه انسان سقف را مذهّب بكند. آب طلا بزند به سقفش مثل گنبدها و بارگاه‏ها. شخص غنى است كه پول خيلى دارد آن جا را مذهّب مى‏كند. خوب بكند. چه مى‏شود. اگر مالش مال حلال است و از راه حلال به دست آورده است عيب ندارد. يكى مى‏گفت چه خوب است خير الدّنيا و الآخره. غناء دنيا و غناء آخرت كه از خواص حضرت سليمان است. و اگر نه مال حلال نيست. كلاه گذارى است و حلال و حرام مخلوط است. مذهّب نكند و همان رنگ معمولى بزند آن هم وضر است برايش. فرقى نمى‏كند. بدان جهت اينها دليل نمى‏شود. بدان جهت ملتزم مى‏شويم به جواز الاستعمال در غير الاناء ذهب والفضّه من ساير الامور، مرأت باشد، تخت بوده باشد، صندلى بوده باشد، هر چه بوده باشد، نقش بوده باشد، لوحه بوده باشد، قاب آينه بشود، قاب لوحه بشود، هر چه بوده باشد آنها عيبى ندارد. اين در اين مسأله.
بعد سيّد قدس الله نفسه الشّريف شروع مى‏كند در اين كه اناء را بيان بفرمايد. بعد از اينكه معلوم شد اكل در اناء ذهب و الفضّه حرام است و رسول الله (ص) هم نهى كرده‏اند از اناء ذهب و الفضّه ايشان اين اناء را بيان مى‏فرمايند كه مراد از اناء چيست. ايشان خلاصه كلامشان اين است. خلاصه كلام اين است كه ولو بعضى‏ها تعبير كرده‏اند و تفصير كرده‏اند
اناء را به ظرف. اناء الذّهب و الفضّه، يعنى ظرف طلا و نقره. ايشان مى‏فرمايد، مرادفت ظرف كه عنوان ظرف است با عنوان اناء معلوم نيست كه اينها مترادفين بشوند. بلكه مقطوع العدم است كه ظرف با اناء مترادفين نيستند. ظرف صدق مى‏كند. ولكن ظرف كه صدق مى‏كند، ولكن اناء صدق نمى‏كند. اين خمير دندان‏ها را ديده‏ايد ديگر. آن خمير كجاست؟ به آن ظرف مى‏گويند ديگر. بدان جهت مى‏گويند السّار همان ظرف...اين ظرف است ديگر. ولكن اناء نمى‏گويند. كسى اناء نمى‏گويند...اناء. و هكذا امثال اين جور چيزها. مثلاً ظرف عطر است و لكن اناء عطر نمى‏گويند. اين عطر كوچكى كه درست مى‏كنند و اينها بله ظرف عطر است ولكن اناء نمى‏گويند اينها را. بعضى‏ها تعبير كرده‏اند از اناء به...حتّى بعضى لغويين گفته‏اند كه الاناء...لفظاً و معناً. اين هم اشتباه است. اشتباه نيست. چون كه كار لغويين اين نيست كه معنايى براى لفظ بياورند كه آن معنا مساوى بوده باشد با استعمالات آن لفظ به آن معنايى كه بر آن لفظ ذكر مى‏كنند كه جامع افراد مانع اقيار باشد، اين جور نيست. شرح الاسم است. غالباً بالامر تفصير مى‏كنند...هم همين جور است. در...اناء اطلاق نمى‏شود. ولكن...استعمال مى‏شود. آن صندوقى كه سابقاً زن‏ها توى خانه‏هايشان داشتند كه الان هم دارند كه يخدان مى‏گفتند لباس‏ها را جمع مى‏كردند. به آنها مى‏گفتند...البسه...الان هم استعمال مى‏شود در لسان عرب. به آنها...البسه است. كسى به يخدانى كه هست نمى‏گويد اناء است. اناء اطلاق نمى‏شود. بدان جهت آنها هم گفته‏اند اناء...آن هم تفصير به اعم است و درست نيست. بدان جهت معناى اناء پيش ما معلوم بالتّفصير نيست كه اناء چيست. بلكه حتّى مى‏گويند. فعلاً هم همين جور است. فعلاً عرب استعمال نمى‏كند لفظ الاناء را. لفظ الاناء استعمال نمى‏كنند. بله همين جور كه ما ديديم مائون مى‏گويند. اناء استعمال نمى‏كنند. بدان جهت معناى اناء چيست، اين من حيث الصّحة و الزّيق بر ما مجمل است. قدر متيقّن آنى كه آنها يقيناً اناء هستند، آنها اين حكم را مى‏گيرند. نهى رسول الله عن آنية الذّهب و الفضّه و هكذا لا تأكل فى آنية الذّهب و الفضّه. ولكن آنهايى كه مشكوك هستند، در آنها رجوع به اصالة الحل مى‏شود.
وقتى كه عنوان محرم مجمل شد من حيث الصّحة و الزّيق در مورد يقين كه يقيناً اناء است اخذ به او مى‏شود و در ديگرى‏ها رجوع به اصل مى‏شود. بدان جهت ايشان در اين ما نحن فيه در اين مسأله اين جور مى‏گويد، الظّاهر انّ المراد من الاوانى ما يكون من قبيل الكأس و الكوزه و السّينى و الغدر و السّماور و الفنجان و ما يطبخ فيه القهوه، آنى كه در او قهوه درست مى‏شود و امثال ذالك مثل كوزه القليان آن هم اناء هست. در بعضى موارد ما علم نداريم كه اناء به او صدق مى‏كند. در خارج هم همين جور است. بعضاً دوغ مى‏آورند در...ظرف دوغ را مى‏آورند كه ظرف بزرگى است و او را كه نمى‏شود برداشت و دوغ خورد. يك قاشقى دارد كه به او چُمچه مى‏گويند. قاشق بزرگى است. او از طلا و نقره است فرض بفرماييد اين قاشق ولو عنوان اناء هم به او صدق نكند و محرز نبوده باشد ما قطع داريم فرق ما بين كاسه كوچك طلا كه توى دوغ بكند و دوغ را بردارد و بخورد و ما بين اين چمچه‏اى كه در دست گرفته‏اند و شبيه قاشق مى‏ماند فرق اينها نيست در حكم. اگر حرام است هر دو حرام است. اگر حرام نيست هيچ كدام حرام نيست. احتمال فرق داده نمى‏شود. بدان جهت آنى كه در عروه مى‏فرمايد اغتسال مى‏شود به آن جاهايى كه قطعاً اناء صدق مى‏كند، شما اگر بگوييد كه از كجا معلوم كه در بعضى اينها اناء صدق مى‏كند، مثل كوزه قليانى كه هست و ما بين كوزه‏اى كه آب مى‏خورند فرقى نيست، اين اناء باشد يا آن اناء باشد، از كجا مى‏گوييد كه هر دو اناء هستند؟ مى‏گوييم اين كوزه قليان حكم آن كوزه آب را دارد. اگر او حرام است اين هم حرام است. چون كه همين هم ما يشرب به است ديگر. منتهى در اين هم استعمال مى‏كنند و استعمال شايعى دارد. و ما يطبخ فيه القهوه و امثال ذالك مثل كوزه القليان بل...و النعلبكى. نعلبكلى هم همين جور است. ما يشرب به است. بدان جهت مى‏گويد چايت را بريز توى نعلبكى بخور. خيلى گرم است. لبهايش مى‏سوزد. اين ما يشرب به است. بدان جهت به آنها عنوان اناء صادق است. عنوان ما يشرب به. يك‏
چيزى هم بگويم. و آن اين است كه از بعضى روايات ظاهر مى‏شود كه آن ملاك ما يشرب به است. يعنى قابل شرب بوده باشد. مثل...كه عبارت از صاف كن است. چون كه قابل شرب به او نيست. سوراخ سوراخ است ديگر. او را نمى‏گيرد. باز اين...حرام است. چون كه احتمال فرق ما بين اين و ما بين سينى داده نمى‏شود. اگر حرام است هر دو حرام است. حرام نيست، هيچ كدام حرام نيست. بدان جهت اين قاعده‏اى كه ما خلط كرديم و قاطى كرديم به اين كه صدق الاناء و محرز بوده باشد و خودش هم چون كه فرقى ما بين نعلبكى و سينى نيست. نعلبكى وقتى كه حرام شد اناء صدق كرد سينى هم همين جور است. سينى وقتى كه حرام شد...هم همين جور است. احتمال فرق داده نمى‏شود.بدان جهت در ما نحن فيه آنى كه محرز است اناء است من حيث الموضوع او الحكم، حكم به او ثابت مى‏شود و امّا در غير ذالك رجوع به اصالة الحل مى‏شود كما ذكرنا. دون مطلق ما يكون ظرف. مطلق ظرف ملاك حرمت نيست. مثلاً فشمولها لمثل رأس القليان آن رأس قليانى كه هست آن هم ظرف تنباكو است ديگر. تنباكو را آن جا مى‏گذارند. ظرف آتش است و آتش را آن جا مى‏گذارند. او شامل اناء نيست. و مثل رأس القليان و رأس الشّتب رأس سبوعى كه هست يا اين شتب‏هايى كه جديد است مثل چپق است ديگر. رأس آنها قاب توتون است ديگر. توتون را آن جا مى‏گذارند ديگر. اناء صدق نمى‏كند به اينها. يا غلاف الصّيف و الخنجر و السّجين و قاب السّاعه و ظرف القاليه ظرف...و الكهن و العنبر و المعجون و التّرياك و غير ذالك، اينها غير معلومٍ و ان كانت ظروفاً ولو به اينها ظروف مى‏گويند اذا الموجود فى الاخبار لفظ الآنيه در اخبار لفظ آنيه است و كون الآنيه مرادف الظرف غير معلومٌ، بله معلومٌ عدم كه از خارج عرض كردم معلومٌ عدم است. و ان كان الاحوط فى جملة من المسكورات الاجتناب كه انسان احتمال مى‏دهد كه اناء به اين هم صدق مى‏كند. مواردى كه احتمال صدق اناء مى‏دهد. نعم لا بعث بما يصنع بيتاً لتّعويض اذا كان من فضّةٍ و لذّهب عيضاً آن عيبى ندارد. اين كه لا بعث چون كه منصوص بود. عن الحايض لعلّق عليه آن تعويض، امام فرمود كه همان ظرف تعويض است ديگر. اگر ذهب باشد بعثى ندارد. فضّه و ذهب هم فرقى ندارد. اگر براى ذهب جايز شد فضّه‏اش هم عيبى ندارد. چون كه زن است ديگر. بر زن اشكالى ندارد. ذهب مثل فضّه است پوشيدن. بدان جهت مى‏فرمايد نعم لا بعث بما يصنع بيتاً لتّعويض اذا كان من فضّةٍ و لذّهب عيضاً ذهب همين جور است و بالجمله اگر بيت تعويض از ذهب باشد و مرد هم توى جيبش بگذارد عيبى ندارد. پوشيدنش براى مرد اشكال دارد. يعنى جايز نيست. و الاّ در جيب گذاشتنش عيبى ندارد. و بالجمله فالمنات صدق الآنيه. منات صدق آنيه است و مع الشّك فيه محكومٌ بالبرائه بدان جهت اگر شكّ در صدق كرديم محكوم به برائه است. ولو عنوان ظرف صدق كند و عنوان...صدق كند. آنها موضوع الحكم نيستند. موضوع حكم عنوان الآنيه است. آنى كه احراز نكرديم صدق آنيه را و قطع نداشتيم چيزى كه يقيناً آنيه است و حكم اين با او يكى است و احتمال فرق را نداديم، حكم به لباهه مى‏شود. والحمد الله ربّ العالمين.