جلسه 449

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 449 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم. در اين افطار على الحرام نكته‏اى باقى مانده است. او را متذكر مى‏شوم. اگر كسى ملتزم بشود كه افطار على الحرام موجب كفّارة الجمع است و اين را ملتزم بشود كما التزم به المشهور اين در صورتى است كه آنى كه به او عنوان مفطّر يا مفطر اطلاق مى‏شود كه مفطر صوم است قطع نظر از عنوان افطار بايد محرّم بشود. وقتى كه خود او قطع نظر از عنوان الافطار محرم شد، آن وقت افطار، افطار على الحرام مى‏شود.
و امّا در جايى كه عنوان حرام به خود آنى كه عنوان مفطّر منطبق مى‏شود، خود حرام به او منطبق نيست. ولكن حرام با او موجود مى‏شود. چيزى كه عنوان مفطّر به او منطبق است حرام با او موجود مى‏شود كه عنوان مفطّر به خود آنى كه مفطّر است، لا ينطبق. عنوان حرام. قطع نظر از عنوان افطار. ولكن قطع نظر از عنوان افطار حرام ديگرى با اين مفطّر موجود مى‏شود. مثال ذالك كه مثال واضح بشود. در تابستان طرف صبح شخص رفته است پشت بام و هوا هم خيلى گرم است. تابستان است. اين آب تانكر هم در پشت بام است و پر از آب است. مى‏گويد من يك ارتماسى در اين آب بكنم در ماه رمضان كه ارتماس فى الماء مبطل صوم است. مفطّر است. مى‏گويد اين جور ارتماس قضا ندارد امّا صوم قضا دارد. ما بخواهيم ارتماسى بكنيم. و اين تانكرى كه پر از آب است لبه پشت بام است. اين اگر برود روى تانكر ارتماس كند، آبش سرازير مى‏شود. و مى‏ريزد به همسايه‏اش. آن همسايه هم شخصى است كه اصلاً راضى نيست يك نقطه‏اى از آن آب به خانه‏اش بريزد. از آن كسانى است كه خيلى دنيا را دوست دارد. اين شخص رفت و ارتماس كرد در ماه رمضان آب هم سرازير شد و جيغ آن زن هم بلند شد. خانه‏ام را خراب كردى. بر اين شخص كفّاره جمع واجب نيست. و ذالك براى اينكه آنى كه عنوان مفطّر به او منطبق است، او ارتماس است. ارتماس حرمتى ندارد. به عنوان افطار فقط حرام است. به ارتماس فى الماء حرام نيست. آنى كه قطع نظر از عنوان افطار حرام است، صبّ الماء فى ملك الغير تصرّف در ملك الغير است. آن صبّ الماء عنوان مفطّر به او منطبق نيست. ولو او موجود مى‏شود صبّ الماء با عنوان مفطّر كه ارتماس فى الماء است. ولكن خود ارتماس ماء خودش محرّم نيست. محرّم آن صب است كه با اين ارتماس آن صب ايجاد مى‏شود. اين سبب او است. اين سبب حرمتى ندارد. آنى كه محرّم است مسبّب است. على ذالكى كه هست، بر اين شخص فقط يك كفّاره واجب است. كفّاره جمع واجب نيست. اين مثالى كه گفتم اين واضح واضح بود. امّا در بعضى مثال‏ها فقيه بايد دقّت كند. مثل چه؟ مثل اينكه شخصى قسم به خداوند خورده بود كه من بعد از اين پنير نخواهم خورد. قسمش منعقد مى‏شود. چون كه مكروه است خوردنش. خصوصاً با اين شورى كه دارد فعلاً خودش مكروه است با اين شورى كه خودش هم مضر است، خلفش منعقد مى‏شود. در ماه رمضان ديد خيلى گرسنه‏اش است. روزه است و خيلى گرسنه است ديد كه بابا خدا كريم است بگذار اين روز با بخوريم. بچّه پنير و نان را بياور ببينم. پنير و نان را خواست و با او افطار كرد كه قسم خورده بود پنير نخورد. و با او افطار كرد. با آنى كه قسم خورده بود آن را هيچ وقت تناول نكند، با او افطار كرد. در ما نحن فيه آنى كه واجب است بر اين شخص يك كفّاره بيشتر نيست. فقط كفّاره جمع واجب نيست. چرا؟ براى اينكه اين افطر على الحرام نيست. اكل پنير ولو مشروع نيست، اكل‏
پنير حرام نيست. اكل پنير ترك واجب است. چون كه حلف كرده است وفاى به حلف مثل وفاى به نذر واجب است. بايد به حلفش وفا كند. آنى كه واجب است وفاى بالحلف است. اين وفاى به حلف را كه هست، ترك كرده است. و امر به شى‏ء نفى از...نمى‏كند. خصوصاً كه نهى‏اش نهى مولوى بوده باشد. آنهايى هم كه گفته‏اند نهى مى‏كند، نهى، نهى غيرى است. نه نهى حرمت نفسى.
اين كه دارد بر اينكه من افطر على حرامٍ، معنايش اين است كه آنى كه خداوند او را حرام كرده است. يعنى به حرمت نفسيه. او را حرام كرده است و از محرّمات قرار داده است، به او افطار كند كه عنوان افطار به فعلى بوده باشد كه آن فعل ليل الافطار حرام است. اين اكل...ليل الافطار حرام نيست. ترك واجب است. چون كه بايد به حلفش وفا كند. يك چيزى هم بگويم كه متوجّه باشيد. اگر ما ملتزم شديم كه اضرار بالنّفس على الاطلاق حرام است. فرقى نمى‏كند اضرار بالنّفسى بوده باشد كه جنايت بر نفس حساب بشود مثل انگشتش را بريدن يا چشمش را كور كردن، گوشش را كر كردن، يا جنايت بر نفس حساب نشود او. مثل اينكه مثلاً كارى مى‏كند كه يك روز سر درد مى‏گيرد. اين هم اضرار بالنّفس است. اگر گفتيم اين هم حرام است. مكلّف در ماه مبارك طعامى را خورده است كه مكلّف به صوم است و صائم است در ماه مبارك طعامى خورده است كه آن طعام اضرار بالنّفس است. يعنى با او اضرار بالنّفس مى‏شود. چه اضرار بالنّفس به نحو جنايت كه حرام است قطعاً يا اگر گفتيم مطلق اضرار بالنّفس حرام است، اضرار بالنّفس است. طعام اين جورى را خورد. در ماه مبارك طعامى را كه مضر به نفس است، او را خورد. خوب اين چه كفّاره‏اى برايش واجب است؟ مرحوم سيّد يزدى در باب طعام فتوا داده است كه كفّاره جمع بايد بدهد. ولكن نه، كفّاره جمع واجب نيست. چرا؟ چون كه آنى كه عنوان مفطّر به او منطبق است، اكل است. اكل مفطّر است. چه مضر باشد و چه غير مضر بوده باشد. اكل خودش عنوان مفطّر است. با اين اكل اضرار بالنّفس موجود مى‏شود. خود اين اكل اضرار بالنّفس نيست. اضرار بالنّفس با اين اكل موجود مى‏شود. اكل سبب او است. چرا؟ چون كه ضرر نقص است در...يا در...يا در مال كه آن...و مال فعلاً محلّ كلام ما نيست. اين ضرر نقص است. اضرارى كه هست، ايجاد نقص است. فرق ما بين ضرر و اضرار فرق ما بين ايجاد و وجود است. چه جور ايجاد و وجود يك شى‏ء هستند در خارج. و لكن فرقشان اعتبارى است. اسناد هستى را به شيى بدهيم مى‏شود وجود و موجود. و اگر اسناد آن وجود را به فاعل بدهيم مى‏شود ايجاد. ايجاد و وجود يكى است. اين ديگر از مسلّمات است. عرفاً هم همين جور است. نه اينكه عقلاً همين است. عرفاً اينها يكى هستند. تفاوتشان بالاعتبار است. پس اين تناول كه مى‏كند اين طعام را، اين اكل است...طعام و ارسال به معده است. اين يك وجودى دارد. اضرار با اين اكل موجود مى‏شود كه ايجاد همان ايجاد ضرر است كه آن وجود ضرر با ايجاد ضرر يكى هستند. تفاوتشان فرقى است. پس بدان جهت آنى كه عنوان مفطّر به او منطبق است كه اكل است، او حرمتى ندارد. آنى كه حرام است كه اضرار بالنّف‏س است. فعل توليدى است. چون كه در تكليف كافى است قدرت بر شى‏ء مع الواسطه. اين اضرار بالنّفس او محرّم است. اضرار بالنّفس از مفطّرات نيست. آنى كه شارع او را حرام كرده است، او اضرار بالنّفس است. او مفطّر نيست. آنى كه عنوان مفطّر به او منطبق است، او اكل است. او خودش حرمت ندارد. فقط مقدّمه است. يعنى مقدّمه سببى. و در بحث خودش هم گفته شده است كه حرمت وقتى كه رفت روى آن مسبّب كه آن مسبّب مغبوض شد اين سببش حرام آخر نيست.گ اگر كسى گفت مقدّمه حرام، حرام است، او حرمت غيرى مى‏گويد. كه ما هم ملتزم نيستيم. و الاّ حرمت نفسى ندارد. حرمت نفسى مال مسلّم است.
سؤال؟ در افعال توليدى همان اسباب و مسبّبات است ديگر. مسبّب، مغبوض شارع آن ذهوق روح، اذهاق روح از بدن است. خود را كشتن است. آنى كه از پشت بام خودش راپرت مى‏كند، او سبب است بر اذهاق الرّوح. آن مغبوض قتل نفس است، اذهاق است. بدان جهت اگر اتّفاقاً افتاد و نمرد. افتاد روى يك گونى پنبه، او حرمتى را مرتكب نشده‏
است. تجلّى بوده است فقط. آنى كه مغبوض است مسبّب است و مسبّب عنوان مفطّر را ندارد،...از او. عنوان مفطّرى كه هست، سؤال؟ آقا در صاحب معالم گفته است قدرت مع الواسطه كافى است در تكليف.
سؤال؟ نه. حرمت روى همانى كه مقدور مع الواسطه است روى او مى‏ماند كه مسبّب است. تكليف به غير مقدور جايز نيست روى لغويّت است. اگر مسبّب مقدور است ولو بالسبّب تكليف به او لغو نيست.
على هذا الاساسى كه هست آنى كه عنوان مفطّر به او منطبق است كه عنوان اكل است، او حرام نيست. حرمت به او نرفته است. قطع نظر از عنوان افطار. آنى كه حرمت به او رفته است، او اضرار النّفس است كه اضرار النّفس عنوان مفطّر ندارد. بدان جهت اين كفّاره جمع ندارد. بله. اگر كسى از روايات استفاده كرد كه اصل تناول ما يضرّ الجسم كه در روايتى كه كلينى قدس الله نفسه الشّريف در قاعده لا ضرر بيان كرديم. كلينى قدس الله نفسه الشّريف ذكر كرده است كه در آن روايتى كه خداوند ميته را حرام كرده است، دم را حرام كرده است، به جهت اين كه اينها ضارٌّ بالجسم هستند. كسى از آن روايات استفاده بكند كه نمى‏شود در قاعده لا ضرر گفتيم كسى از آن روايت استفاده بكند كه اصل تناول ما يضرّ الجسم و البدن، خودش يكى از محرّمات شرعيه است. خودش حرام نفسى است. خود تناول چه جور تناول الميته حرام است، و تناول دم حرام است، تناول ما يضرّه الجسم خودش از محرّمات است. محرّمات نفسيه است. اضرار بالنفس و اينها را بگذار كنار. خود تناول المضر حرام است. كسى اگر اين را ملتزم شد، بايد كفّاره جمع بدهد. كسى كه مضر به جسم را تناول كرده است. چون كه حرام را مرتكب شده است. و امّا كسى اين را قبول نكرد كما اينكه قبول نكرديم و گفت اضرار بالنّفس حرام است و آن اضرار بالنّفس را هم از قاعده لا ضرر و لا ضرار، ضرار يعنى اضرار جايز نيست حتّى به نفس. يا از او استفاده كرد و يا ملتزم شد كه اضرار به نفسى كه جنايت است او حرام است. على كلّ تقديرٍ اگر طعامى را تناول كرد،
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اينكه على هذا الاساس اين را بايد حساب كرد. و لعلّ صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف در باب صوم فتوا داده است تناول طعام المضر موجب كفّارة الجمع است، لعلّ مسلكش اين است كه تناول المضر به جسم خودش يكى از محرمات است در شرع. اين هذا كلّه. نكته دقيقى است. اين را نگوييد كه عرف فرقى نمى‏گذارد ما بين تناول المضر حرام باشد يا اضرار بالنّفس حرام باشد. عرض كردم آنى كه عرف او را حالى نمى‏شود، او دقّت اعتبار ندارد. و امّا آن تسامحى كه به عرف بگويى، مى‏گويد بله همين جور است كه شما مى‏گوييد. آن دقّت بايد بشود. مگر در جاهايى كه دليل خاص داريم يا قرينه عامّه داريم بر خلاف كه آن موارد را هم امروز ان شاء الله مقدارش را ذكر مى‏كنم در آن فروعات بعدى. بگوييم كه ضرر معنايش چيست؟ از عرف گرفته مى‏شود ضرر به معنا النّقص. مى‏گوييم اضرار چيست؟ اضرار همان ايجاد كردن. ايجاد با وجود فرقش چيست؟ يك خورده فكر مى‏كنى و مى‏گويى ايجاد و وجود يكى است ديگر. شى‏ء را كه فاعل ايجاد مى‏كند هم آن شى‏ء موجود است و هم ايجاد است. پس آن كه اكل است، او ايجاد ضرر نيست. او ايجاد سبب است. ايجاد سببى است كه آن سبب هم ضرر را موجود مى‏كند كه اضرار مى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه روى اين حساب مى‏شود. آنى كه در تنقيه دارد او هم حرفش همين است كه خدمت شما گفتيم. آن عبارت، عبارت درستى نيست. آنى كه مرادش است همين است كه خدمت شما عرض كرديم. على هذا الاساسى كه هست اين مسأله تمام شد.
مسأله ديگر اين است كه مى‏فرمايد بعض العلماء اين جور ذكر كرده‏اند، اگر شخصى خادمش را امر كند آن چايى كه در قورى است آن قورى از ذهب است يا از فضّه است، چايى را در قورى ذهب و فضّه دم كرده‏اند. خادمش را امر مى‏كند كه از آن قورى چاى بريز فلان كس تناول بفرمايد. آن كس هم نشسته است و مى‏بيند. نه اينكه جاهل به دين است كه اين چه جور است. نمى‏بيند قورى طلا را و يا قورى نقره را. آن خادم هم چايى را از قورى طلا يا نقره سب مى‏كند در
فنجانى كه از فالفورى است يعنى از چينى است. آن فنجان چينى را مى‏گذارد جلوى مهمان. مهمان هم برمى‏دارد مى‏گويد نه، عجب چاى خوبى است. عطرش مشام ما را مى‏گيرد. قبل از خوردن خورد. مى‏فرمايد ذكر بعض العلماء كما اينكه آمر كه چايى بريز به خادمش امر كرده است و آن خادم كه خودش مباشر چايى بوده است تا ريخته است كما اينكه هر دو تا اينها عاصى هستند، آن كسى كه شارب چايى است آن هم عاصى است. مرحوم سيّد مى‏فرمايد ولا يبعد. بعيد نيست كه او هم عاصى باشد. چرا؟ براى اينكه آن هم اناء ذهب و الفضّه را استعمال كرده است. آن كسى كه چاى را مى‏خورد اناء ذهب و الفضّه را استعمال كرده است. اين جور مى‏فرمايد. يا ليت اين جور نمى‏فرمايد. براى اينكه معلوم است آن كسى كه چايى مى‏خورد مى‏گويد كه فنجان فالفورى است و چاى هم كه چاى هند است. دم كرده‏اند و من مى‏خورم‏ف الفورى با طلا و نقره جمع نمى‏شود. من استعمال مى‏كنم انائى را كه فرض كنيد آن اناء از فالفورى است. كه همان فنجان است. يا ليت مرحوم سيّد اين جور مى‏فرمود، لانّه اكل من اناء ذهب و الفضّه. چون كه ديروز اين جور فرمود. فرمود اگر اناء ذهب و الفضّه در طريق اكل و شرب واقع بشود، اكل و شرب در تمام آن موارد حرام است. ديروز گفت ديگر. بيان كرديم. بدان جهت فرقى نمى‏كند به مناسبت حكم موضوع . وقتى كه دليل داشتيم كه اكل و الشّرب در جايى كه اناء ذهب و الفضّه اگر اين جور روايتى داشتيم الاكل و الشّرى فيما اذا كان اناء الذّهب و الفضّه فى طريق ذالك الشّرب او الاكل محرّمٌ الاكل و الشّرب. اگر اين جور خطابى داشتيم كه ملتزم شد. ايشان فتوا داد با آن عظمت به اين كبراى كلّى. اگر اين را گفت ديگر فرقى نمى‏كند. اكل و شرب حرام است. چه به آن كسى كه آن طعام و شراب را خودش بخورد و يا كسى ديگر بخورد آن اكل و شرب حرام است. چون كه به حسب فهم عرفى فرقى نمى‏كند.
وقتى كه در سماور انسان چايى را دم كرد و در آن قورى كذا اين اكل و شربش حرام است، فرقى نمى‏كند كه آن كسى كه خودش درست كرده است خودش بخورد يا كس ديگر كه مى‏داند. اين اكل بر او حرام است. يا ليت تعليل مى‏فرمود كه لانّه اكل و شرب از چيزى كه مشروبى كه آن مشروب در طريق او اناء الذّهب و الفضّه بود. بايد اين جور بگويد. نه اين كه استعمال كرده است. استعمال نكرده است. خورده است چيزى را كه اناء الذّهب و الفضّه در طريق او است. خوب ما كه گفتيم كه ما اين جور دليلى نداريم. اصلاً اكل و شرب حرام نيست. حتّى در جايى كه در كاسه چينى، ذهب و فضّه تيريد را بخورد و دست بردارد. اكل حرام نيست. استعمال حرام است. اكل بما هو استعمالٌ حرام است. روى على هذا آن كسى كه شارب چاى است او عاصى نيست. چون كه او استعمال نكرده است. او حرمتى ندارد. انّما الكلام در آن آمر و خادم است. بلا اشكال خادم عاصى است. چرا؟ چون كه استعمال كرده است اناء الذّهب و الفضّه را. در اكل خود يا اكل ديگرى فرقى نمى‏كند. او معصيت كرده است. آمر چرا حرام كرده است، مى‏گويند آمر تسبيب است. فعلش فعل تسبيبى است. انسان ببينيد خطاباتى كه ما در محرّمات داريم مثلاً انّما الخمر...رجسٌ من عمل الشّيطان فاجتنوا اهل العرف مى‏فهمد كه خمر خوردن وقتى كه حرام شد و از خمر اجتناب لازم شد، فرقى نمى‏كند در حرمت كه انسان خمر را خودش بخورد يا به ديگرى بخوراند. شخص خودش خمر را نمى‏خورد. و حال آن كه كسى در خواب است. مى‏رود و دهان او را باز مى‏كند و يك قاشق خمر مى‏ريزد به گلوى او. او هم كه خر خر كه مى‏كند مى‏برد به معده‏اش. اين چه جور است؟ مى‏گويند كه اين حرام است. بيدار هم باشد فرقى نمى‏كند همين جور است. اين تسبيب است. تسبيب حرام است. فرقى نمى‏كند ما بين خوردن و خوراندن. منتهى در تسبيب كه خوراندن حرام است، در صورتى است كه آن شخصى كه او را مى‏خوراند او مكلّف بوده باشد. تكليف واقعى او را هم گرفته باشد. آن وقت اين تسبيب حرام مى‏شود. در ما نحن فيه آمرى كه هست، آمر در ما نحن فيه تسبيب به حرام كرده است. چون كه استعمال اناء الذّهب حرام است. اين كه امر كرده است اين امر تسبيب است.
و الاّ انسان آب نجس را بدهد بچّه بخورد، طعام نجس را بدهد بچّه بخورد عيبى ندارد. چون كه بچّه تكليف ندارد. گذشت سابقاً. بايد مكلّف بوده باشد او. نه مكلّف يعنى تكليفش منجّز بشود. اين نيست. او جاهل است. او نمى‏داند. ولكن تكليفى داشته باشد به نحوى كه مثل آن بچّه نبوده باشد. بدان جهت اگر كسى مى‏داند كه اين طعام نجس است. خودش ديد موقع پختن كه بچّه بول كرد و دستش هم بولى بود و زد توى آن آش. من هم اين آش را گذاشتم جلوى آن مهمان. خودش مى‏داند نجس است. مى‏گويد نه گذاشتن طعام حرام نيست. او تسبيب نيست. چرا؟ چون كه خودش مى‏داند. چون كه خودش مى‏داند اين اكل مستند به او است. من نخورانده‏ام. خودش خورده است. چون كه مى‏دانست نجس است حرام را. تسبيب در جايى است كه جهل داشته باشد. شما در ذهنتان نيايد كه اين جا كه اين آمر امر مى‏كند چايى را بريز به آن شخص، خوب او مى‏داند كه استعمال اناء الذّهب و الفضّه است ديگر حرام است. اين چه جور تسبيب موجود شد؟ تسبيب چند قسم است. همه‏اش حرام است.
يك تسبيبى است كه ناشى از جهل مى‏شود. چون كه طرف جاهل است. چون كه نمى‏داند طعام نجس است. خيال مى‏كند من مسلمان هستم و اين طعام انشاء الله پاك است ولكن من مى‏دانم كه نجس است و مى‏گذارم جلوى مهمان. اين تسبيب است. تسبيب ناشى شده است از جهل آن طرف. آن جاهايى كه تسبيب ناشى از جهل بشود، به واسطه علم ديگر تسبيب نيست. از باب تسبيب حرام نمى‏شود. مثل آن جايى كه نجاست تام را بگويد. و امّا ربّما تسبيب ناشى از اكراه و اجبار مى‏شود. او خادم من است. اگر نكند يك سيلى محكم تا بيست و چهار ساعت گوشش درد مى‏كند. اين خوف من الضّرر چون كه امر من واجب...بر او خوف ضرر دارد، اين امر خودش اكراه است. اين جا اكراه ناشى نشده است از جهل طرف. اين جا اكراه ناشى شده است از اينكه خوف ضرر بر مخالفت دارد. چون كه مكره است و خادم است. بدان جهت در اين مواردى كه هست، چون كه راه فرار دارد. ممكن است بگويد آقا من راه فرار دارم. خادمى نمى‏كنم. خداحافظ. من رفتم. يا خادم هستم. ولكن شارع اين را حرام كرده است. من استعمال نمى‏كنم. در اين صورت كما اينكه اين آمر او را اكراه مى‏كند حرام است و او راه فرار دارد و بر او حرام است، يكى هم تسبيبين يكى هم مباشرتين. استعمال مى‏كند آمر اناء را به تسبيب و آن يكى استعمال مى‏كند بالمباشره. بر هر دو حرام مى‏شود. بدان جهت اذا امر خادمه بصبّ الچاى و آن خادم راه فرار داشته باشد كه كما هو الفرض او كما اينكه عاصى است، اين شخص آمر هم عاصى است. چون كه تسبيب كرده است. و امّا آن كسى كه چاى را مى‏خورد او عاصى نيست.
بعد ايشان يك مسأله ديگرى را كه مختصر است و مفيد او را متعرّض مى‏شوند. ايشان مى‏فرمايند بر اينكه فرض بفرماييد بر اينكه طعام يا شراب در اناء ذهب و فضّه بود. اين مى‏گويد كه آخوند نشسته بود در مجلس و گفت اين حرام است و آتش دارد، گفت بابا چرا استعمال مى‏كنيم اين اناء ذهب و فضّه را؟ آن آش را از آن اناء بريز و بياور بخوريم. به خادمش گفت. يا هر چه چايى توى اين قورى است بريز توى استكان بخوريم و اين قورى را بردار ببر. اين تفريقى كه هست، تفريق كرده است طعام و شراب را از اناء الذّهب و الفضّه به قصد الاعراض اناء الذّهب و الفضّه. صاحب العروه در عبارتش مى‏فرمايد، بر اينكه اگر اين تفريق به قصد الاعراض و به قصد ترك الاستعمال بوده باشد، اين عيبى ندارد. اين استعمال اذا كان المأكول و المشروب فى آنية من احدهما يعنى ذهب و الفضّه ففرّقه فى ظرفٍ آخر در ظرف آخر تفريق بكند به قصد تخلّص عن الحرام لا بعث به. تفريق عيبى ندارد. و لا يحرم الاكل و شرب بعد هذا. بعد از اينكه طعام و شراب را مى‏خورد ديگر حرام نيست. در اين اطلاق فرمايش ايشان اشكال است. يك وقتى مثل اين مثال است كه مى‏گويم قورى ذهب و فضّه چايى داشت و آن جا هم آخوندى آمده بود به مجلس كه اينها را ترساند از روز قيامت بابا اين چه كارى است كه مى‏كنيد؟ اين متاع الّذين لا يعقولن است. آتش دارد. اين هم گفت كه بابا هر چه چاى هست بريز توى استكان‏ها و زود بخوريم و خلاص بشويم. اين ريختن به استكان‏ها هم حرام است. استعمال است. منتهى‏
مى‏گويند بعد از اين استعمال ديگر استعمال نخواهيم كرد. بريز بخوريم ديگر. قصد كه از استعمال خارج نمى‏كند اين ريختن را. قصد اينكه بعد از اين استعمال نخواهيم كرد. بريز تمام بشود قورى چايى‏اش. اين درست نيست. و امّا بگويد كه باب برو يك قورى ديگر بياور اين چايى را بريز به قورى ديگر اين قورى را بيانداز. كه ريختنى است كه بر طريق استعمال نيست. يعنى استعمال متعارف اين اناء اين طريق ريختن نيست. استعمال متعارف اناء ريختن به استكان است از قورى. اما اينكه قورى را بريزند به قورى ديگر. آب سماور را بريزند به سماور ديگر كه بابا اين سماور را بردار اين ترك الاستعمال است. بدان جهت قيد بايد زد در جايى كه افراق بر خلاف متعارف استعمال در اكل و شرب شد مثل ريختن آب سماور به سماور ديگر. قورى ديگر بياور اين قورى را بردار، بريز در آن قورى اين قورى را بردار و امثال ذالك شد همين جور است. اين ريختن‏ها استعمال نمى‏شود. آنية الذهب و الفضه در اكل و شرب قطع مى‏شود.
اما اگر استعمال، استعمال متعارفى بوده باشد كه زود بريز بخوريم تمام كنيم اين از استعمال محرم خارج نمى‏كند قصد التخلص به تنهايى به مجرده كافى نيست در قطع الاستعمال بايد استعمال بر خلاف متعارف بشود. الحمد الله رب العالمين.