جلسه 455
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 455 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم در مقام دو حكم است.
يكى اين است كه در مكلّف واجب است در جميع الحالات و منها حال التخلى تحفظ كند از عورت خودش فان تُرى. ديده بشود. يعنى اگر ناظر محترمى هست او بتواند ببيند. بايد تحفظ از اين بكند. اين يك حكم بود. حكم ديگر اين بود كه براى غير حرام است بر مكلّف حرام است نگاه كند به عورت الغير. سواءٌ كه اين نگاه كردن...به منها بشود او مجرد الرّؤيه بشود. فرقى نمىكند. على كل التقديرين حرام است نظر كردن الى عورت الغير. حتّى آن عورتى كه قابل... و...نبوده باشد. اين حكم اوّل ديروز عرض كرديم كه به حسب الادله تمام است. كه انسان بايد تحفظ كند به عورت خودش حتّى از طفل مميز و از مجنون. آنهايى كه استشهار به عورت مىكنند. ولو نگاه كردن به آنها حرام نبوده باشد. چون كه بالغ نيست طفل. يا شخص مجنون است. و امروز هم باز آن كه دلالت به اين حكم مىكند، باز ذكر مىكنيم. و امّا الحكم الآخر كه حرمت النّظر است. حتّى در صورتى كه نظر، نظر...بها نيست اين نظر حرام است بعورت الغير. كما اينكه از روايات استفاده مىشود اين معنا على الاطلاق حرمت دارد. حتّى درجايى كه عورت، عورت طفل مميز بوده باشد يا عورت، عورت مجنون بوده باشد. يا نگاه كردن ولو من غير...به اين معنا حرام است. دلالت مىكند به حرمت اين معنا عدّة من الرّوايات كه يك قسمتش سابقاً گذشت. مثل آن معتبرهاى كه غير بود بر اينكه عورت المؤمن الى مؤمن حرام يعنى نگاه كردن مؤمنى، مسلمانى بر عورت مؤمن و مسلمان ديگر حرام است، علاوه بر آنها دلالت مىكند بر اين معنا صحيحة الحريض.
صحيحه حريض در باب 1 از ابواب احكام الخلوه ذكر شده است. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب. روايت اوّلى است در اين باب و سند شيخ به كتاب محمد ابن على ابن محبوب صحيح است عن العباس. عباس ابن معروف است يا عباس ابن عامر. هر كدام باشد، هر دو تا صحيح هستند. عن حماد عن حريض عن ابى عبد الله (ع) قال، لا ينظر الرّجل الى عورت الخيه. مرد به عورت اخيه نگاه نمىكند. يعنى جايز نيست. ظاهر نهى عبارت از همان تحريم و منع است.
باز دلالت مىكند به اين معنا علاوه بر روايات و اين صحيحهاى كه گذشت، آن صحيحهاى كه آن صحيحه را على ابن ابراهيم در تفصيرش نقل كرده است. درذيل آيه مباركه قل للمؤمنين يقضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذالك...ذيل او اين جور نقل كرده است. فانّه روا ابى. كه پدر خودش است. ابراهيم ابن هاشم قدس الله سرّه عن ابن ابى همير عن ابى بصير عن ابى عبد الله (ع) كلّما كانت القرآن فى الكتاب من ذكر الفرج فهو من الزّنا الاّ هذه الآيه. اين آيهاى كه در سوره نور است. فانّه...من ان ينظر عليه. اين حفظ از نظر است. همان ستر است. فانّه. تصريح مىفرمايد. فانّه لا يحلّ للمؤمن ان ينقض الى فرج اخيه و لا يحلّ مؤمنة ان ينقض الى فرج اختها. يعنى اخت المؤمن. بدان جهت آن صحيحه هم دلالت مىكند به حفظ السّتر در آيه مباركه على الاطلاق است. فقط حفظ در موارد...كه مىگفتيم از خود آيه استفاده مىشود. از آن روايت استفاده مىشود حفظ الفرج على الاطلاق است سترش و فرج قابل...بشود يا نشود. و دلالت
مىكند بر اينكه نظر المؤمن الى فرج اخيه المؤمن يا فرض كنيد نظر المرئة الى اخته المومنه آن هم حرام است. اين دو حكم من حيث وجود...كه حكم اول بود و حرمة النّظر بلا شبهةٍ است. و انما الكلام در مراد من العورت است. آن عورتى كه واجب است مرد و زن حتّى از مماسلشان و از محارمشان آنها را ستر كنند، مراد از آن عورت چه بوده باشد. معروف و مشهور ما بين الاصحاب اين است كما اينكه صاحب العروه در عروه ذكر مىفرمايد. مىفرمايد مراد از عورت در رجل...و دبر است در مرد. لرّجل عورتش همان كه در دبر و قبل هست مراد اينها است. مراد از عورتش اين است. ولكن آن عورت هم در مرئه فقط آن فرج و هكذا دبرش هست. اينها هست. اين كه ايشان در عروه ذكر مىفرمايد مسلك المشهور بين الاصحاب است.
محقق كركى از او نقل شده است كه ايشان ملتزم شده است اولى اين است در وجوب السّتر الحاق بشود...دبر. دبر همان مخرج غايط است...خارج هستند. به...آن هم خارج است. ولكن آن...را گفته است لاحق بشود به دبر در وجوب السّتر. پيش مشهور آنها خارج هستند. فقط آن مخرج عورت است. و نقل شده است از قاضى ايشان ملتزم شده است ما بين السّرة و اللّكبه عورت است. ظاهرش اين است كه بلافرقٍ ما بين اين كه شخص مرد بوده باشد يا زن بوده باشد. آنى كه انسان از نافش لنگ را مىبندد تا لكبتين آنى كه لنگ مىپوشاند، او عورت است. يعنى بايد ستر كند او را. مرد و زن ايشان اين جور ملتزم شده است. ولكن آنى كه بايد در مقام گفته بشود، آن اين است كه عورت به حسب آنى كه در عرف اطلاق مىشود و...فهميده مىشود، مراد از عورت و مراد از فرج و مراد از...اينها آنى را مىگويند كه انسان به حسب طبع بشرى آنها را مىپوشاند. و ابا دارد از اينكه آنها مكشوف بشوند من كلّ احدٍ. يا مسأله زوج و زوجه كه آن امه و اينها كه متقضاى زوجيت همين است. آنى كه به حسب طبع بشرى اقتضا مىكند كه آن معنا پوشيده بشود، در مرد همان است و در زن هم همان كه ايشان در عبارت ذكر فرموده است. و در روايات ما نكاتى هست كه تعيين مىكند مراد از اين فرضى كه هست مراد از اين فرض همين است كه ايشان در عبارت فرمودهاند و در آيه مباركه كل المؤمنين يقوضوا ابصارهم و يحفظوا فروجهم...قل للمؤمنات يقظن من ابصارهنّ و يحفظن فروجهنّ، فرض همان است كه در عبارت ذكر شده است. مثلاً شما ملاحظه بفرماييد رواياتى را كه در صلاة عورات وارد است. آن كسى كه عارى است و از بحر در آمده است بيرون. هيچ چيزى ندارد. در آن روايات اين است كه يكىاش را مىخوانم. صحيحه زراره است. روايت 6 است درباب 50 از ابواب لباس المصلّى. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن حمّاد ابن عيسى عن حريض عن زراره قال، قلت لابى جعفر (ع) رجل فرج خرج من سفينته عرياناً او...ثيابها و لم يجد شىء ان يصلّ فيه قال، يصلى ايمائاً و ان كانت امرئتاً جعلت يدها على فرضها. آن جا را مىگيرد. و ان كان رجلاً وضع يده على...دستش را مىگذارد. اين معلوم است كه عورت چيزى است كه با دست پوشيده مىشود. ما بين...و لكبه اگر بنا بشود عورت بشود فرض بشود، اين كه گرفته نمىشود. اين رواياتى كه وارد شده است در اين موارد مختلفه و موارد متعدده فى ايّن اين معنا را كه عورت اين است. اگر كسى گفت نه، من خيلى يقين ندارم كه آن...خارج از آن عورت نيست. و طبع بشرى اقتضا نمىكند كه او گرفته بشود. فرض بفرماييد خوب اگر كسى اين را گفت و گفت نه، من قبول ندارم كه عورت فقط اينها باشد. اصل در اين روايات دبر ذكر نشده است. چون كه موقع نشستن دبر مستور مىشود...هم مستور مىشود. كسى اينها را مناقشه كرد لا اشكال بر اينكه قدر متيقن و يحفظن فروجنهن و يحفظوا فروجهم قدر متيقن من حيث المفهوم مجمل است. نمىدانيم مراد از فرج چيست. ولكن قدر متيقن دارد. قدر متيقن اينهايى كه گفتهاند اگر اينها فرج نباشند ديگر چه...است. اينها قدر متيقن غافل هستند. بدان جهت حفظ اينها و ستر اينها واجب است اين استفاده مىشود. در اين كه چيز ديگرى هم سترش لازم است يا سترش لازم نيست رجوع به اصل مىشود كه اصل عدم وجوب الستر است. مضافاً بر اينكه رواياتى داريم كه در آن رواياتى كه هست، ولو من حيث السّند آنها تمام نيستند. ولكن همين عورت را به اين معنايى كه گفتيم تعيين مىكند.
يكى از اين روايات، روايت ابى يحيى الواسطى يعنى مرسله ابى يحيى الواسطى كه جلد اوّل در باب 4 از ابواب آداب الحمام ذكر شده است. و به اسناد الشّيخ عن احمد ابن محمد عن ابى يحيى الواسطى عن بعض اصحابه عن اب الحسن المازى مرسله است روايت. قال، العورت عورتان. عورت دو تا عورت است. القبل و الدّبر كه يكى قبل است و يكى دبر امّا الدّبر مستورٌ...آن جا كه...مستور است. فاذا سترت القضيب و البيضتين فقد سترت العوره. آن را هم دست بگذارى و بپوشانى، عورت را مستور كردهاى.
كلينى هم يك مرسلهاى دارد كه روايت 3 است. قال الكلينى و قال الفى روايت الاخرى فامّا الدّبر فقد سترته...دبر را كه همان مخرج غايط است...پوشانده است. و امّا القبل فستره بيدك. به يدت او را ستر بكن.
روايت ديگرى هم داريم كه رويات ميثمى است. روايت اوّل است در اين باب. محمد ابن الحسن به اسناده عن محمد ابن على ابن محبوب عن العباس عن على ابن اسماعيل عن محمد ابن الحكيم قال الميثيم. محمد ابن حكيم الميثمى لا اعلمه الاّ قال رأيت ابا عبد الله (ع) او من رعاه...و على عورته ثوبٌ فقال، انّ الفخذ ليس من العوره. امام فرمود: كه فخذ ران از عورت نيست. اين روايات است. من حيث السّند اينها ضعاف هستند ولكن مؤيد مىشود. چون كه ما ذكرنا مقتضى القاعده است. اگر كسى ظهور را هم قبول ندارد كما اينكه بيان كرديم و استفاده از روايات را كه يضع يده على فرجه يا فرجها كه بود در آن روايات اينها را كسى از اينها نتوانست استفاده بكند در شك گفت هستم، خوب قدر متيقن از عورتيكه واجب است سترها همين است. ما بقى مقتضى الاصل است.
و امّا آنى كه محقق كركى فرموده است كه اجاز آن نشيمن گاه داخل عورت است، او را ما نمىدانيم كه ايشان از كجا فرموده است. شايد مىگويد كه طبع بشرى هم اقتضامى كند كه او هم مستور بشود. آن معنا مسلّم نيست كه. ستر او به جهت اين است كه مخرج غايط ستر نمىشود. نوعاً همين جور است عادتاً. ستر نمىشود به ثوب الاّ به ستر كردن او. اين از اين جهت است. اين معنايى كه عرض كرديم اين را ما دليلى، وجهى براى او نمىدانيم. و امّا آنى كه از قاضى نقل شده است گفته شده است رواياتى هست كه از آن روايات استفاده مىشود اين معنا كه ما بين السّرته و اللكبته عورته ما بين سرّت و لكبه عورت است. اين رواياتى كه از آنها گفته شده است اين معنا استفاده مىشود كه ما بين سورت و لكبه عورت است، يكى از اين روايات روايتى است كه صاحب وسائل در جلد سوّم در ابواب احكام الملابس در باب 10 از ابواب احكام الملابس، روايت 3 است. دارد بر اين كه و فى الخسال باسناده عن علىٍ فى حديث اربع مع. حديث اربع مع را اگر يادتان باشد متعرض شديم در بحث اصول به مناسبتى كه هست. به مناسبتى كه فقرهاى كه در او هست دال بر اعتبار استسحاب بود. و آن جا بيان كرديم كه بعيد نيست اين حديث اربع مع من حيث السّند تمام بشود. به آن بيانى كه گفتيم يحيى ابن قاسم بعيد نيست از معاريف بوده باشد ذنبى هم درحق او نرسيده است. در آن حديث اربعه مع يك فقرهاش اين است. اذا تعرّع احدكم نظر عليه الشّيطان وقتى كه يكى از شما عريان مىشود شيطان به او نظر مىكند. فطمع فيه در او طمع مىكند. تستروا استتار كنيد. اين عريان بودن شخص ولو شخصى ناظر هم نبوده باشد، هيچ كس هم نبوده باشد، لوت و عور باشد اين خودش مكروه است. مكروه است كه انسان اين جور عريان بشود. به جهت رواياتى كه يكى هم اين است. اذا تعرّع احدكم نظر عليه الشّيطان فطمع فيه فستتروا ناظر باشد يا نباشد. اين مطلقات است.
كلام در اين فقره دومى است. ليس لرّجل ان يكشف ثيابه عن فخذين و يجلس بين قومٍ. حق ندارد. يعنى حق شرعى ندارد. مردى كشف كند يعنى باز كند كشف كند ثيابش را يعنى بردارد ثوبش را ان فخذين از رانهايش و يجلس بين قومٍ. ما بين قومى بنشيند. اين لباسهايش را بالا بكشد كه رانهايش ظاهر بشود. اين را نمىتواند. گفته شده است بر اينكه از اين روايت استفاده مىشود اين معنا كه فخذ را پوشانيدن واجب است. حكم اولى مستحب است. ولكن حكم دومى واجب است. عرض مىكنم اين روايت علاوه بر اين كه مناقشه در سند دارد كما ذكرنا هيچ ربطى به ما نحن فيه ندارد. اين حكم، حكم مستحبى است. آنهايى كه اهل قرا بوده باشند و در قرايى كه گرمسير است مىدانند. در اين جور آنهايى كه در تابستان كار مىكنند، عمله هستند، خسته شدهاند، يك خورده مىآيند بنشينند چايى بخورند جمع مىشوند، آنهايى كه قميص بلند دارند كه نوعاً عربها همين جور است. چون كه هوا گرم است و خيس عرق است ذيل پيراهن را مىبرد بالا به نحوى كه فخذهايش هم پيدا مىشود. او مىنشيند آن جا. اين رسم است. الان هم هست. اين نهى از اين مىكند كه نهى ليس لرجل ان يكشف ثيابه ان فخذين و يجلس بين قومين. اين راجع به اين است و حكمش بايد حكم كراهتى بشود. براى اين كه اين معنا از محرمات الهى بشود. موقع نشستن اگر ستر فخذ واجب است، بين قوم بنشيند يا نه، بين قوم ننشيند و بايستد يك جا كه مردم مىبينند. كه ناظر محترم است بايد ستر كنند. اين كه مىگويد و يجلس بين قومٍ اين حكم نمىتواند حكم عورتى بشود. ستر عورتى بشود. اين تقييدى كه شده است. اين لا محال حكم، حكم استحبابى مىشود. اين روايت از دست گرفته مىشود.
بعد يك روايت ديگرى هم هست. و آن روايت هم استدلال مىشود بر اينكه در ما نحن فيه بايد ستر بشود عورت. آن خبر، خبر بشير نبّال است كه كلينى قدس الله نفسه الشّريف در جلد 6 كافى در آن كتاب زىّ و التجمّل كه به احكام حمام متعرض شده است به روايات حمام، آن جا در جلد 6 صفحه 501 روايتى نقل كرده است كه روايت 23 مىشود. عدّةٌ من اصحابنا عن سهل ابن زياد عن محمد ابن عيسى عن اسماعيل ابن يسار، از اسماعيل ابن يسار كه اسماعيل ابن يسار تضعيف شده است. توثيقى ندارد. عن عثمان ابن افغان صدوصى، عثمان ابن افغان صدوصى اصلاً مجهول است. معلوم نيست كيست. عن بشير نبّال كه بشير نبّال خودش فى نفسه لا بعث به. اين روايت من حيث السّند از جهاتى ضعيف است. قال، سألت ابا جعفر (ع) عن الحمام سؤال كردم امام باقر (ع) را از حمام اين سؤالش چه سؤالى است بعد عرض مىكنم. امام (ع) در جواب فرمود تريد الحمام؟ حمامى را مىخوهى بروى؟ قلت نعم. گفتم همين جور است. مىروم به حمام. فامر اسخان الحمام. امام (ع) امر كرد كه حمام را گرم كنند. ثم دخل خود امام(ع) داخل شد به حمام...بعضارٍ لنگ گرفت و قطّا لكبتين و سرته. ما بين لكبتنى و سرتش را تقطيه كرد. لنگ بست. ثم امر صاحب الحمام آن كه كارگر حمام بود او را امر كرد و تلى ما كان خارجاً من الاضار...گذاشت آن كارگر به آنى كه خارج از عضار بود به بدن امام (ع) ثمّ قال اخرج انّى امام (ع) به آن صاحب حمام گفت برو پى كارت. ديگر كارت تمام شد. ثمّ تلى هو ما تحته بيده. امام (ع) على ما فى الرّوايه ما تحت عضار را خودش...گذاشت. ثمّ قال بعد از آن براى بشير گفت هكذا ففعل. همين كار را بكن. از اين استظهار شده است بر اين كه ما بين سرّة و اللكبه بايد ستر بشود. ولو در حمامى كه هست اين مقدار بايد ستر بشود. عرض مىكنم اولاً اين روايت من حيث السّند كه گفتيم چند عيب دارد. و ثانياً اين فعل است. دلالت بر وجوب نمىكند. اولى اين است كه اين جور بشود. گفت تو هم همين كار را بكن. اين چون كه در مقام حكم شرعى نبود. در مقام اين بود كه آن سؤال از حمام كرده بود حكم حمام نمىپرسيد. ظاهرش اين است كه از امام پرسيد حمام اين جاها هست يا نه، ما برويم. امام در جواب فرمود تريد الحمام. حمام مىخواهى بروى. اين سؤال از حمام از حكم حمام نبود. بدان جهت اين جور كرد. اين فعل هم دلالت بر وجوب نمىكند. ثمّ قال هكذا ففعل بدان جهت است كه هيچ كس نمىشود بگويد بر اينكه نه، واجب است بر اين كه خارج از لنگ را به كارگر بدهد...بگذارد. اين حكم اين معنايى است كه اين كار را تو بكن. ولو به جهت اين كه اين شرعاً خوب است كه در اين معنا در اين جهات كه تحت العضار است، خود انسان...بزند. علاوه بر اين كه اين جور است، معارض به روايت ديگرى هم هست اين معنا.
آن روايت ديگر روايت عبيد الله دابغى است. آن هم من حيث السّند ضعيف است. در آن روايت دارد كه كان يدخل. روايت سندش اين است. روايت 7 است در صفحه 427. عدةً من اصحابنا باز عن سهل ابن زياد عن منصور ابن عبّاس عن همزة ابن عبد الله عن ربعى عن عبيد الله دابغى كه سند جهاتى ضعف دارد. قال، دخلت حمّاماً بالمدينه فاذا شيخٌ كبير. يك پيرمردى بزرگى آن جا بود. هو قيّم الحمام. قيّم حمام بود. متولى حمام بود. قلت لا شيخ لمن هذا الحمام؟ اين حمام مال كيست؟ قال، لابى جعفر محمد ابن على ابن الحسن (ع). كه ايشان اين حمّام را داشتند. ظاهرش اين است كه ملك ايشان است. قلت كان يدخله خود امام مىآيد به اين حمام داخل مىشود يا نه؟ قال، نعم. در آخر اين جور مىگويد. قال كان يدخل. اين مىگويد. روايت هم من حيث السّند هم ضعيف است. و يبدأ شروع مىكند فيتلا آنته و ما يلى. آنه و اطراف آنه را خودش... مىگذارد. ثمّ يرفع على طرف اهليله آن عضار را جمع مىكند روى همان عورت و يدعون فعطنى ساير بدنه. ساير بدنش را هم مىگذارند آن...را. اين روايت هم با اين معارض است. هم ضعيف است. هم معارض. بدان جهت اينها نمىتواند مدرك حكم بشود.
بله، در ما نحن فيه روايت ديگرى هست كه از آن استفاده مىشود كه عورت ما بين السرّت و لكبه است. اين روايت را صاحب وسائل در جلد 14 در احكام العبيد و الاماء كه باب، باب 44 است، آن جا روايت 7 نقل مىكند. روايت سندش اين است. عبد الله ابن جعفر الهميرى فى قرب الاسناد عن الحسن ابن ظريف از حسن ابن ظريف عن الحسين ابن الوان از حسين ابن الوان نقل مىكند عن جعفرٍ عن ابيه قال، امام باقر سلام الله عليه فرموده است اذا زوّج الرّجل امته وقتى كه مردى امهاى كه ملك يمينش است او را تزويج كرد، فلا ينظر انّ الى عورتها. به عورت او ديگر نمىتواند نگاه بكند. اگر ملك يمين تزويج شد به عورتش نمىتواند نگاه بكند. والعورت بين السّرت و اللكبه. عورت هم ما بين السّرت و اللكبه است. همان جايى كه لنگ مىگيرد. بعضىها ملتزم شدهاند بر اين كه اين روايتى كه هست، اين روايت من حيث السّند هم صحيح است. براى اين كه آن حسن ابن ظريف نجاشى توثيق كرده است و گفته شده است كه حسين ابن الوان هم، اين روايت صحيحه نيست. موثقه است. حسين ابن الوان چون كه مذهبش فاسد است. عامى است. اين حسين ابن الوان ولكن باز نجاشى توثيق كرده است. روايت من حيث السّند معتبر و من حيث الدلاله هم معتبر است. ولكن نجاشى كلامى دارد در اين حسين ابن الوان. از آن كلام استفاده شده است بعضىها استفاده كردهاند كه آن كلام توثيق حسين ابن الوان است. روايت من حيث السند موثقه مىشود. و بعضىها مثل العلامه و ديگران گفتهاند كه اين توثيق به حسين مربوط نيست. اين توثيق مال برادر حسين است كه آن عبارت از حسن ابن الوان است. مال او است. نجاشى اين حسن ابن الوان را مستقلاً ترجمه نكرده است. اين حسين ابن الوان را ترجمه كرده است كه برادر است عامى است. آن جا در حسين ابن الوان اين جور گفته است، الحسين ابن الوان الكلبى مولاه اين كلام نجاشى. كوفىٌ عامىٌ عامى است. اخوه الحسن يكنّا ابا محمد ثقةٌ رويا عن ابى عبد الله(ع) اين حسين و برادرش حسن اينها از امام صادق (ع) روايت كردهاند. وليس للحسين كتابٌ. حسين صاحب كتاب نيست. و الحسن اخصّ بنا و اولى. در بعضى نسخ است كه وليس للحسن كتابٌ. شايد هم او بوده باشد. چون كه حسن كتاب نداشته است، بدان جهت او را ترجمه نكرده است مستقلاً. چون كه صاحب كتب را ترجمه مىكند. وليس للحسن كتابٌ. و الحسن اخصّ بنا و اولى. حسن اخص بنا است. يعنى مثل برادرش كه عامى است، مثل او نيست. اخص بنا است. به شيعه مختصتر است. يعنى نزديكتر است. شيعه صد در صد هم نباشد. شيعه در نود است. و اولى خودش هم اولى است از برادرش. كلام در اين ثقةٌ است. الحسين ابن الوان الكلبى مولاه كوفىٌ عامىٌ و اخوه الحسن يكنّا ابا محمد ثقةٌ رويا عن ابى عبد الله (ع). اين ثقةٌ به كه برمىگردد؟ گفته شده است چون كه صاحب مترجم حسين ابن الوان است، ظاهرش اين است كه حسين ابن الوان را ترجمه مىكند. و مىگويد حسين ابن الوانى كه هست، او ثقةٌ. اين استشهاد هم شده است به بعضى عباراتى كه نجاشى در بعضى موارد دارد. ديگر آنها را نمىخوانم. چون كه طول مىكشد. ولكن اگر اين رويا عن ابى عبد الله(ع) نبود يعنى ترجمه حسن را ديگر قطع كرده بود و اخوه الحسن اگر اين را يكنّا ابا محمد هم خودش هم احتمالاً اين بود كه مال حسين بوده باشد. اگر اين رويا عن ابى عبد الله(ع) نبود، ترجمه حسن قطع شده بود، ظاهر همان است كه فرمودهاند. مال حسين ابن الوان مىشد. ثقةٌ. چون كه او ترجمه مىشود. ولكن چون كه قطع نكرده است ترجمه حسن را، ترجمه ضمّى را كه اين كه مىگويد الحسين ابن الوان الكلبى مولاه كوفىٌ عامىٌ و اخوه الحسن يكنّا ابا محمد ثقةٌ رويا عن ابى عبد الله (ع) رويا مال هر دو تا است. ترجمه هر دو تا است و لكن ليس للحسن كتابٌ. حسن كتابى ندارد. و الحسن اخصّ بنا و اولى. قطع نكرد كه حسن را ترجمه مىكند. بدان جهت در ما نحن فيه اثبات اين معنا كه اين ثقه بودن مال آن حسين ابن الوان است، اين به آن آسانى نيست. ظهور مسلم نيست. چون كه قطع ترجمه حسن را نكرده است. به خلاف ساير موارد. در ساير موارد اين تعبير هست. ولكن بعد از قطع ترجمه ضمنى ثقةٌ را مىگويد. عدلٌ را مىگويد. به خلاف المقام كه ترجمه ضمنى قطع نشده است. بدان جهت اين روايت من حيث السّندى كه هست تمام نيست.افرض سند صحيح و موثقه. صحيحه. خوب اين روايت غايت الامر چيست؟ غايت الامر دلالت مىكند عورة المرئه نسبت به رجلى كه جايز است به جسد آن مرئه نگاه كند دون عورتها كما فى المحارم كه تعدى به آنها مىكنيم. غايت الامر دلالت مىكند كه عورت المرئه نسبت به رجلى كه نگاه كردنش به جسدها آن نگاه كردن جايز است عورت آن زن كه نمىتواند مرد ديگر به او نگاه كند، ما بين سرّت و اللكبه است. و ملتزم هم مىشويم. اگر اين روايت خدشهاى، سندى نداشته باشد، ملتزم مىشويم. چون كه بدن المرئة كلّها عورتٌ نسبت به مرد. الاّ الوجه و اليدين عورت است نسبت به مردهاى اجانب. و امّا نسبت به محارمى كه هست و آنهايى كه اجنبى نيستند ما بين السرّت و اللكبه است. و امّا نسبت به زنهاى ديگر كه مماسلش است كه زن عورت است، عورتش همان دو تا است كه مرد سه تا داشت اين دو تا است. همين دو تا عورت است. اخذ مىكنيم به مقتضاى ظهور عورت يا قدر متيقن چون كه اين روايت در مقام نظر المرد كه نظر الرّجل است كه مولا است در مقام او بيان مىكند كه براى اين مرد بدن اين زن ما بين سرّته و الكلبه عورت است. خوب ملتزم مىشويم. اين ربطى ندارد عورتى كه در حال تخلى واجب است مرئه ستر كند ولو از مماسلش ولو از طفل مميز بچّه خودش بوده باشد ولكن مميز بوده باشد، آن عورت همان است كه عرض مىكنيم. اگر اين روايت تمام بوده باشد، اين نتيجهاش اين است. ثمّ چون كه مقام مناسب است،
سؤال؟ يك كلامى از ابن عبده نقل كردهاند كه ابن عبده اين جور فرموده است بر اينكه و كان الحسن علاّمه نقل كرده است البتّه اين كلام را در خلاصهاش. علاّمه در خلاصهاش نقل كرده است كه و امّا الحسن كه اخ الحسين است، اوثق من اخيه از اخيهاش اوثق است. اين اوثق افعل التفصيل آورده است. افعل التفصيل مقتضايش اين است كه ثقه بودن در هر دو تايش هست و لكن اين اولى و اشد است. اين درست است. اين كلام دلالت مىكند كه حسين ابن الوان هم ثقه است. ولكن اين كلام را علاّمه از ابن عبده نقل مىكند. سند ندارد به ابن عبده. مثل نجاشى نيست. علاّمه نمىتواند از ابن عبده بلاواسطه نقل كند. واسطه مىخواهد. و چون كه واسطه علامه كما اينكه در توثيقات علامه اين را گفتيم ديگر. چون كه وسائط ما بين آنى كه از او نقل مىكند و ما بين خودش بر ما ذكر نشده است و معلوم نيست سند، بدان جهت توثيقات علاّمه را نمىتوانيم اعتماد كنيم. بدان جهت آن كلام را نمىشود اعتماد كرد. كلام نجاشى هم همين جور است. اين دو تا حكمى كه عرض كرديم وجوب السّتر و حرمت النّظر و مراد از عورت همان است كه در مقام اين است بيان كرديم. مناسبت دارد در اين مقام با دو امرى در آنها بحث كنيم كه آن دو امر يكى راجع است به استثناى وجه كفّين كه اشاره كردم كه بدن ال...عورت است. به استثنا او و امر دومى دراين كه اين جواز النّظرى كه هست اين جواز النظر در محارم كه گفتيم در محارم جايز است، اين جواز النّظر، جواز نظر التذاذى نيست. جواز نظر التذاذى و شهوتى حرام است. فرقى نمىكند انسان به محرمش نگاه كند يا به غير محرمش نگاه كند. تمامى اين استثناها در آن نظر غير التذاذى است و غير شهوتى است كه اين استثناها مربوط به او است. ان شاء الله بحث مىكنيم.
|