جلسه 458
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 465 آ
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مطلبى را كه گذشته است به عنوان مسئلهاى عنوان مىكند. مىفرمايد آنى كه عورت است او عبارت از قبل و دبراست و در رجل عنستين كه آن معنا لازم است سترش. و ام الفخذ و الاليتين اينها عورت نيستند و سطر اينها براى مكلف از مماسلش واجب نيست. بعد ايشان مىفرمايد ولكن مستحب است ستر كردن ما بين الستر و الركبه. كه انسان ما بين سره و ركبهاش را ستر كند.
عرض كرديم سابقا اگر معناى ظاهر از عورت آنى كه طبع بشرى اقتضا مىكند او را حتى از مماسلش ستر كند، ظاهر عورت خود قبل و دبر و انسيين نباشد، مؤيد هم آورديم رواياتى كه در صلات عورات بود كه مىگفت دستش را به فرجش مىگذارد. فرجى كه عارى كه دستش مىپوشاند همان قضيب و انسيين است. ولكن اليتين و هكذا فخذين آنها را كه نمىپوشاند. علاوه بر اينكه مؤيد ذكر كرديم در آن صلات العرات را كه مراد از عورت و قبل و هكذا آن دبر است، يعنى مخرج الغائط. علاوه بر اين گفتيم اگر كسى شك هم بكند مقتضاى اصل وجوب ستر همينها است. چونكه اينها قدر متيقن از عورت است و ستر اينها واجب است در ما بقى رجوع به اصالت البرائه يا استسحاب عدم جعل وجوب الستر بر غير اينها. ستر جعل نشده است. اگر ستر اينها واجب مستقل بشود كه همان اصالت البرائه و استسحاب. و اگر كسى بگويد نه، مجموع متعلق يك وجوب است. اينجور نيست، هر كدام اينها سترش وجوب مستقلى دارد. بدان جهت كسى اگر بتواند بعض اينها را ستر كند متمكن بوده باشد بايد آن بعض را ستر كند. اگر كسى گفت اين معنا را كه ستر در ما نحن فيه يك وجوب متعلق او است. به مجموع قبل و دبر و هكذا انسيين ستر اينها متعلق يك وجوب است. اگر كسى اين را هم ادعا كند دوران امر الواجب بين الاقل و الاكثر مىشود. كه نمىدانيم متعلق آن يك وجوب است اقل است، يعنى ستر همينها است يا متعلق آن وجوب اكثر است. ستر فخذين يا اليتين هم در آن هست. يا ستر آن اجانه چيزى كه هست آن هم هست. مقتضاى اصالت برائت در اقل اكثر ارتباطى هم عدم وجوب الاكثر است. و كيف ما كان چه وجوب ستر در ما نحن فيه نسبت به آن اجزاء عورت وجوب استقلالى بوده باشد كما هو الصحيح يا وجوبش، وجوب ارتباطى بوده باشد كما هو غير الصحيح. على كل تقدير در ما نحن فيه آنى كه متيقن است، ملتزم مىشويم به وجوب او در زايد بر او رجوع به اصالت البرائه مىشود.
پس على هذا الاساسى كه هست خود ستر عورت واجب نفسى است. آن مقدارى كه انسان ستر قضيب يا ستر انسيين، ستر مخرج الغايت است آنها واجب است، مقدمهاى هم ندارند آنها. آنهاى ديگر سترش متعلق وجوب نيست. و اگر احتمال وجوب داده شد به اصل دفع مىشود. مضافا بر اينكه رواياتى داشتيم كه عورت را بيان مىكرد، مىگفت بر اينكه آن دبر مستور بالاليتين است، فاذا سترت القضب و الانسيين فقد سترت العوره. روايتى داشتيم كه ان الفخذ ليس من العوره. آن روايات من حيث السند ضعيف بود بدان جهت آنها را مؤيد شمرديم. و العمدة ما ذكرنا كه اگر عورت ظهور در ما ذكر نداشته باشد لااقل قدر متيقن از عورت ما ذكر است و در ما بقى رجوع به برائت مىشود، ستر عورت وجوبش نسبت به آن اجزاء عورت استقلالى باشد يا نه، وجوب، وجوب ارتباطى باشد، فرقى نمىكند. على كل
التقديرين روجوع به برائت مىشود.
انما الكلام در فرمايشى است كه ايشان در ما نحن فيه فرمود كه ستر ما بين السرت و الى الركبه مستحب است. اين را ايشان فرموده است. اين دليل ايشان بر اين استحباب چيست؟ حضرات فرمودهاند دليلشان خبر بشير النوال است كه آن خبر بشير نوال كه سابقا خوانديم او دلالت مىكند بر اينكه ستر اينها، ما بين اينها مستحب است. خبر بشير نوال را در باب پنج از ابواب آداب الحمام صاحب وسايل نقل كرده است كه سابقا ما از خود كافى تمامش را نقل كرديم. چونكه قطعهاى از اين حديث را صاحب وسايل نقل كرده است. همان قضيهاى كه بشير نوال مىگويد امام باقر سلام الله عليه فرمود كه تريد الحمام كه همان قضيهاى كه با امام عليه السلام امر كرد كان باسحان الماء و وارد شد آن مقدارى كه خارج از ازار بود، به آن شخص داد، به نوره گذاشت. بعد او را بيرون كرد تحت الازار را خودش نوره گذاشت بعد در ذيل فرمود هكذا ففعل. كه از آن معلوم مىشود خودش مابقى را نوره گذاشت و به آن كارگر گفت برو پى كارت اين ستر ما بين السره و الى الركبه اين معنا مستحب است از غير. گفتهاند از اين خبر بشير نوال اين معنا استفاده مىشود. ولكن در ذهن... خوب اين خبر هم كه ضعيف بود استحباب را اثبات نمىكند. ثواب را كسى اين عمل را اتيان بكند. برود جاى مطلوبيه استحباب عمل ثابت نمىشود. ولكن اين خبر كه من حيث السند ضعيف است اين فتواى صاحب العروه نمىتوند مستندش اين خبر بشود. اين را صاحب عروه از كجا مىگويد بايد پى خبر ديگر گشت. اين خبر دليل نمىشود. چرا؟ اولا در اين خبر هست كه فقط... سرهاش را و ركبهاش را هم تقطيه كرد امام در اين روايت. ايشان مىگويد بين السرت و الركبه. اينها تقطيه بشود. بدان جهت در ما نحن فيه مدلول اين روايت غير از آنى كه عروه فرموده است. خوب كسى بگويد نه الى داخل است غايت داخل آن حكم مقيا است. يعنى سره و ركبه را هم تقطيه كرد. معناى اين روايت اين است، اين نيست فرضا گفتيم اين است.
باز فتواى صاحب العروه نمىتواند مستندش اين خبر بشود. چرا؟ براى اينكه صاحب عروه اگر نگاه كنيد در عروه فرموده است مستحب است ستر ما بين السرت و الركبه، يعنى سره و ركبه را ستر كند. اينجور تسامح كرديم. ولكن بعد دارد بل الى نصف الساق، مستحب است نصف ساق ستر بشود. خوب در بشير نوال كه آنجور نيست. اين نصف ساق كه ديگر از اين خبر درنمىآيد. بدان جهت اينهايى كه فرمودهاند فتواى صاحب العروه مستندش خبر بشير النوال است، نمىتواند آن فتوا مستندش اين خبر بشود. مضمون اين خبر با فتواى ايشان خيلى فرق دارد. الى نصف الساق صريح است كه او نيست. در ذهن ما اين است شما ملاحظه بفرماييد هيچ دليلى ندارد. الاّ آنى كه در كفن ميت وارد است. كفن ميت كه يك جزئش ازار است آن ازار در او حد وارد شده است كه ساقها را يا الى نصف الساق، مضمونش اين است كه آنجا ساقها است كه مستور مىشود. لعل غير از او يك تحديدى وارد بشود كه الى نصف الساق از او استفاده بشود، ما او را نمىدانيم. غير از آنى كه در باب ازار ميت وارد است كه ميت ازارهاش اين نحو مىشود كه مستور مىكند، سره را هم مستور مىكند. كه نزديك به سره مىشود.
اين معنايى كه هست، اين فرمايش ايشان لا يمكن المساعدت العليه. اگر او هم باشد او ربطى به اينجا ندارد. او مال ميت است ازار ميت مس قميص ميت است. يك خصوصيتى دارد كه بايد قميص نشود، مخيط نشود، كذا نشود. ازار ميت هم در ما نحن فيه كه ستر العوره واجب است و ازار حى است ربطى به همديگر ندارد. بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف،... يكى از مسائلى كه ايشان مىفرمايد در ما نحن فيه اين را بدانيد، اين سترى كه براى مكلف واجب است، اين ستر يك وجوب نفسى دارد كما فى المقام كه بايد انسان عورتش را ستر كند. يك وجوب، وجوب شرطى دارد. در باب طواف و در باب صلات مصلى ولو مرد بوده باشد بايد ساتر عورت بشود. آن وجوب، وجوب شرطى است. يعنى اگر نباشد نماز محكوم به بطلان است. طواف محكوم به بطلان است. در طواف به نظر ما جاى تأمل نيست كه بايد ستر به ثوب بشود. والاّ خودش را گل ماليده است پشت و جلوش را محكم با آن گل مخفى كرده است اين كافى نيست. براى اينكه در روايات طواف دارد كه لا يطوف هذا البيت عريان. كسى كه عريان است، لسان، لسان شرطيت است مشروع نيست طوافى كه در آنجا آن كسى كه طائف است عريان است. شرط طواف طائف اين است كه عريان نباشد. بلا اشكال كسى اگر گل هم ماليده باشد صدق مىكند انه عريان. بما انه عريان صدق مىكند و عريان يعنى آن كسى كه ثوبى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه در طواف لا ينبقى بر اينكه آن سترى كه شرطيت دارد ستر بايد به ثوب بشود والاّ گل بمالد و طواف بكند او فايدهاى ندارد.
اما در باب صلات. در باب صلات هم بعضى رواياتى است كه از آنها استفاده مىشود حكمش، مثل حكم طواف است كه بايد مصلى عريان نشود. منتهى عند التمكن، نه اينكه از بحر درآمده است هيچ جز، لخت و عور است. صلات العرات. نه در حال الاختيار مكلف بايد ساتر بوده باشد به ثوب يا به ازار... بايد خودش را ستر كند. ظاهر ادله بعضى روايات در باب صلات اين انحصار الستر به ثوب است. بالازاره و السراوير قميص و نحو ذالك آنى كه يطلق عليه الثوب كه شخص بواسطه او عريان نمىشود تمام بدنش. آن چيزى كه هست، در آن مثلا عورتين ثوب دارد، مستور به ثوب است. بايد اين نحو بشود. او جاى كلام نيست. يعنى جاى كلام نيست كه ظاهر روايات اين است، ظهورش جاى كلام نيست والاّ بعضىها گفتهاند كه آنجا هم گل بمالد و نماز بخواند عيبى ندارد، صحيح است. آن مسئله اختلافى است در باب صلات نظرها مختلف است، ظاهر بعضى روايات در باب صلات اين است كه آن هم مثل الطواف است. و اما ستر الواجب النفسى كه در ما نحن فيه ستر عورت واجب نفسى است. شرطى نيست. اين ستر معنايش اين است كه انسان كارى بكند كه نظر غير به عورت نيافتد. به آن عورتى كه هست به عورتش نظر واقع نشود. مراد از عورت هم كه گفتيم همانها هستند. خوب اين بواسطه گل هم حاصل مىشود. ديگر وقتى كه گل مفصلى زد كه نظر بر حائل واقع مىشود و نفس بشرهاى كه گفتيم به آن معنا سابقا نظر واقع نمىشود. بدان جهت در ما نحن فيه اگر بنشيند شخصى، در حال اختيار هم بوده باشد. نشسته است آن مخرج الغائط كه بواسطه نشستن مستور مىشود. آن قبلش را هم به دستش ستر كرده است. كما يتفق بعضا در حمامات. كه شخص همين جور ستر مىكند. اين كافى است. همان واجب را انتصال كرده است. معتبر نيست در ساتر مثل باب الصلات و باب الطوائف به ساتر خاصى. بلكه هر چيزى كه واقع بشود از وقوع النظر العوره او كافى است. ولو به دست خودش بوده باشد. يا در بعضى موارد اتفاق مىافتد كه يد زوجهاش يا مملوكهاش مىشود. مثل اينكه خودش آدم ضعيفى است، ناخوش است، خوابيده است، دستهايش را خودش نمىتواند حركت بدهد. آن زوجهاش كه در رخت خواب تطهير مىكند وقتى كه لحاف به آن ور مىپرد، پيدا مىشود دستش را مىگذارد روى آن. روى آن چيز يا مملوكهاش، ستر واجب حاصل شده است. آن مقدارى كه ستر واجب است او حاصل شده است و بيشتر از اين هم... از اينجا معلوم مىشود. اصل اين ستر واجب، وقتى كه شب بود. برقها رفته است، تاريك تاريك است. نه ستر ديگر لازم نيست. چرا؟ براى اينكه در آن خبر سديرى كه هست اگر يادتان بوده باشد امام عليه السلام ستر را اقتضا، اين حرف را كه مىگويم به جهت اينكه نگوييد در ما نحن فيه هم روايات گفت كه من كان يؤمن بالله و اليوم الآخر فلا يدخل الحمام بمعزل اينجا هم ثوب گفت. چرا شما از ظهور ثوب رفعيت مىكنيد؟ اين را مىگويم متوجه باشيد.
عرض مىكنم امام عليه السلام اين اتزار در حمام را تعليل فرمود به اينكه عورت المؤمن على المؤمن حرام. چونكه نگاه كردن مومن به عورت المؤمن حرام است بدان جهت فرمود ازار را برداريد. خوب وقتى كه نظر اصلا واقع نمىشود مثل دست گذاشته است. ديگر آنجا مقتضاى تعليل اين است. چونكه مقتضاى تعليل اين است كه ثوب ازار مدخليتى ندارد، نظر واقع نشود بدان جهت گفتيم دست هم كافى است از ظهور ثوب و ازار رفعيت كرديم. بدان جهت هم ميگوييم به همان مقتضاى تعليل هوا تاريك بوده باشد به نحوى كه چشم، چشم را نمىبينيد. هيچ كس، هيچ را كس نمىبيند. شخص فرصت را غنيمت شمرد مثلا يك خارشى بود خيال كرد يك حيوانى هست رفته است، درآورد او را، عورت پيدا نمىشود لظلمت. اين عيبى ندارد. چونكه غرض از ستر اين است كه ان لا يقع النظر العوره و نظر مفروض است به عورت واقع نمىشود. يا شخصى اصلا نيست در اينجا، مكان خالى است. اين ستر صلاتى نيست كه شرطيت داشته باشد. در مكان خالى هم نماز بخواند بايد ستر داشته باشد. اين ستر واجب نفسى است به جهت اينكه غير نتواند نظر كند. غيرى نيست، ديگر ستر لازم نيست در آنجا. بدان جهت فرض بفرماييد يا غير هست، حاضر است ولكن اعما است. نمىبيند. نظر واقع نميشود به عورت. ستر وجوبى ندارد. يا اينكه نه شخص هست، خيلى چشم درشت هم دارد اما شخصى است كه به عورت نگاه نمىكند. پشتش به اين طرف است، رويش هم به طرف ديگر است. اين نگاه نمىكند. باز غرض حاصل است ستر لازم نيست. غرض كه تحفظ از غير است كه غير نتواند به او نظر بكند آن معنا محفوظ است در ما نحن فيه. اينها را ايشان در ما نحن فيه مىفرمايد كه متوجه باشيد ستر در مقام غير ستر لازم در باب الطواف يا ستر لازم در باب صلات است. اينها با همديگر فرق دارند. بعد ايشان مسئله ديگرى را مىگويد كه همان كه ميگفتم محل ابتلاء است. يعنى به محل ابتلا مىكشد. نه ابتدائش محل ابتلا است.
ايشان مىفرمايد كه نگاه كردن به عورت الغير من وراء زجاج، من وراء شيشه اين هم حرام است. مثلا كسى مكشوف العورت است، خوابيده است يا ايستاده است. شخص از پشت شيشه پنجره نگاه مىكند مؤمن به عورت آن مؤمن. اين هم حرام است، فرقى نمىكند. بر او ستر واجب است بر او هم نگاه كردن حرام است. چرا؟ براى اينكه در ما نحن فيه لسان روايات اين بود كه لا ينظر المؤمن الى عورت اخى. مؤمن به عورت اخش نگاه نمىكند. يعنى حرام است. بلا اشكال فرقى نمىكند در نظر الى عورت الغير كه انسان از پشت شيشه نگاه كند يا شيشهاى نباشد. هيچ فرقى نمىكند. كه احتمال مىدهد آن كسى كه عينك دارد، نگاه كردنش حلال. چونكه او واسطه است عينك و اما آنى كه عينك ندارد آن حرام است. اين كسى اصلا به ذهنش خطور نمىكند. چرا؟ چونكه عنوان نظر الى العوره و نظر الى الشىء صدق مىكند. چه من وراء الزجاج بشود، چه من وراء الزجاج نباشد. چونكه زجاج حائل نمىشود. چونكه حائل نمىشود بدان جهت نگاه كردن بلا اشكال حرام است و محل كلام هم نيست.
اما دو حرف ديگر مىگويد و مىفرمايد و كذا نگاه كردن به عورت الغير در مرآت. شخصى مثلا در مقابل آيينه است. فرض كنيد لخت است. عورتش پيدا است در آيينه. انسان نگاه به آن آيينه مىكند. يا نه، ايستاده است لخت و عور در مقابل آبى كه زلال است. همه چيز را نشان مىدهد. حتى اين شخصى كه هست عورت اين را هم نشان مىدهد. اين خارج الماء است، داخل الماء بشود كه آن به خود عورت نگاه كرده است، آن مثل شيشه مىشود. وقتيكه آب زلال، زلال بشود كه مانع از رؤيت نبوده باشد، اين فرض در جايى است كه صورت را در ماء ببيند. والاّ خود شخص در آب بوده باشد، و آب زلال بشود به نحوى كه تمام بدنش در آب پيدا است او مثل نگاه كردن من وراء شيشه است. فرقى نمىكند. به خود اين عين عورت نگاه مىكند به حسب صدق عرفى. و اما در جايى كه مثل آيينه است آب. صورت افتاده است در آب او را نگاه مىكند. ايشان مىفرمايد آن هم حرام است. اين نگاه كردن فى المرآت يا نگاه كردن در آب كه مراد اين است، نگاه كردن در آب يعنى در آب صورت را ببيند نه عين را. اين را فرمودهاند بعضىها كه قائل شدن به حرمت اين مبتنى است بر احد الامرين. كه انسان احد الامرين را ملتزم بشود. ملتزم بشود بر اينكه رؤيت الشىء عرفا بلكه حقيقتا رؤيت الشىء كه انسان ينظر الشىء و يرى الشىء عبارت از اين است، آن شعاعى كه از عيونش خارج مىشود آن شعاع خارج از عيون به خود عينى كه مرئى از او تعبير مىشود به او بيافتد. ملتزم بشود بر اينكه رؤيت همين است حقيقتا. بعد ملتزم بشود بر اينكه اين شخصى كه در آيينه نگاه مىكند شعاعى كه از چشمش خارج مىشود، واقع مىشود به آيينه. وقتى كه اين شعاع واقع شد به آيينه، چونكه آيينه شفاف است آن شعاع منكسر مىشود و از آيينه مىافتد به خود آن عورت. عين عورت مىافتد. متنهى شعاع مستقيم نيست ممكسر مىشود. طهارتا رؤيت به اين مىشود كه شعاع مستقيم بيافتد از عين به شيئى، از عين شخص. از چشم شخص. يا نه، شعاع خارج بشود، فرض بفرماييد شعاعى كه خارج از چشم مىشود بيافتد به شيئى و منكسر بشود به آن شيئى كه مرئى مىشود. خوب اگر ملتزم شديم كه رؤيت كه حقيقتش آن است، شعاع بيافتد از عين به مرئى معناى رؤيت اين است و از آيينه شعاع منكسر مىشود و مىافتد به همان عين، خوب رؤيت حقيقتا محقق شده است. عين عورت را و ذى الصوره را كه عين عورت است ديده است. معناى رؤيت همين است. در ماء صافى هم همين جور. اين يك امر.
اگر كسى اين را قبول نكرد، گفت كى منكسر ميشود شعاع از آيينه. دوباره آن شعاع مىرود به آن عين. اين حرف خيال محض است. چه فرض بفرماييد آيينه باشد، چه ماء صافى باشد يا شىء ديگر باشد انكسار معنا ندارد. اگر كسى اين امر اول را منكر شد و گفت نه انكسار نيست بلكه آنى كه در آيينه هست صورت العورت است. چونكه آن ذى الصوره در حضاء و مقابل آيينه است، صورتش به آيينه افتاده است. و شعاع چشم به خود آن صورت مىافتد نه به خود ذى الصوره كه عورت است. انكسارى در بين نيست. و هكذا آن صورتى كه در ماء هست عين شعاعش به خود آن صورت مىافتد. به آن صورتى كه منطبع است در آيينه از آن صورت. يا منطبع است در ماء از آن عورت. آن عورت خارجيه، عينيه. شعاع فقط به او مىافتد. اگر كسى اين را ملتزم شد بايد اين ادعا را بكند كه وقتى كه شارع از نظر به شىء نهى كرد عرفا فرقى نمىگذارند. فرق نمىفهمند ما بين اينكه شعاع از چشم به خود آن عين بيافتد، مثل اينكه نگاه مىكند به خود عين عورت. يا اينكه نگاه بكند به آن صورتى كه از آن عين منطبع است در مثل آيينه يا در مثل ماء صافى. اهل العرف فرق نمىگذارد. بپرسند چيز فلانى را ديدى، مىگويد ديدم. در مقابل آيينه بود من هم نگاه كردم ديدم. اين صدق مىكند اهل عرف فرقى نمىگذارند. وقتى كه شارع نهى كرد از نظر به شيئى، از نظر به عورت يا نحو العوره، اهل العرف فرق نمىفهند ما بين اينكه آنجور رؤيت بشود يا رويت صورتى بشود كه آن صورت مرآت خارج است. اين همين جور.
خوب اينها اگر اينجور گفتيم خوب اين منحصر به آيينه و اينها نمىشود. آن وقت در آن عكسهايى كه فعلا معمول است، مثلا فرض كنيد از زنى عكس گرفتهاند. عكسش است ديگر. همان تصور معروف فى زماننا كه عكس مىگويند. در اين عكاسىها عكس مىگيرند. يا فيلم برمىدارند كه فعلا بارز است ديگر. آنها چه جور مىشود؟ آنها همان صورت منطبع هستند. همان صورت منطبعى كه در مرآت است اگر يك چيزى بزنيد كه آن صورت همانجا بماند ولو بعد از مردن ذى الصوره اين مىشود همان صورت منطبعه اولى است. از اين معنايى كه عرض كردم معلوم شد مراد عدم فرق است در فهم عرفى. ما بين اينكه شارع نهى كرد از رؤيت شيئى و از نظر الى الشى، اهل العرف اين حقيقتا و به دقت العقليه نظر الى الشىء نمىكند. مىگويد بابا من رويم اين طرف است، طرف آيينه است. من كى به تو نگاه كردم؟ ولكن اهل العرف فرق نمىگذارند. مىفهمند. شارع كه از او نهى كرده است از اين هم نهى كرده است. اين هم يك طورى، كان نگاه كردن است. كان در حكم. يعنى آن حكمى را كه شارع كرده است او همين را دارد. و منهنا در اينجور موارد تا آن موردى كه احتمال فرق نيست و اهل العرف القا مىكنند فرق را تا آن مقدار تعدى مىكنيم. اما وقتى كه نه آن مقدار را گذشت، مىگوييم اشكال ندارد. اين حرمتى ندارد. به عنوان نگاه كردن. مثل اينكه فرض كنيد انسان نگاه مىكند به صورت منطبعه در آن كاغذ. صورت منطبعه، نه منقوشه او را نمىگويم. او مطلب ديگرى است. نظر به او صدق نمىكند. آن عكسى را، و آن تصويرى را كه برمىدارند، صورت منطبعه است در كاغذ يا در فيلم يك وقت اين است كه آن ذى الصوره متميز است عينا پيش ناظر. مثل آن كسى كه در مقابل ايينه ايستاده بود. وقتى كه به صورتش در آيينه نگاه مىكند ذى الصوره متعين است، متميز است عينا. كه مىگويد آن عورت آنى است كه رو به روى آيينه ايستاده است. يك خرده آن ور. كه اين متميز است. آنجا اهل العرف فرق نمىگذارد. بدان جهت در اين فيلمها و عكسها همين جور است. خود آن عين را متميز است. ذى الصوره متميز است پيش ناظر عينا. يعنى عينش متميز است. همان زنى كه مىرود اين مال صورت او است. اين نحو اگر متميز بوده باشد كه تميز عينى دارد، آن اشكالى ندارد. مثل نظر الى المرآت است. در آن فيلم بوده باشد، عكس بوده باشد فرقى نمىكند. تميز عينى داشته باشد، نه تميز اسمى. فلان خانم مىگويند اين صورت او است. ولكن تميز عينى ندارد. او را نمىگويند. آنى كه تميز عينى دارد. و اما آنى كه هيچ تميز ندارد اصلا نمىداند يك صورتى است، نگاه مىكند، كلام ما در نظر ما بلا شهوت است. بلا التذاذ است. كلام در آن نظر است. كه نظر الى العوره حرام بود و نظر الى نساء حرام بود. آن نظر را مىگويند ولو التذاذى نباشد به غير وجه و الكفين حرام بود. آن را مىگويند.
اگر نگاه بكند به صورت كه هيچ ذى الصورت متميز عنده نيست. نمىداند يك عكسى است. مثل آن كسانى كه از مردهها يك عكسى پيدا كند كه اصلا نمىداند كيست؟ او نه، تفاهم عرفى آنجا نيست. بدان جهت مىگويند صاحب عكس را نشناسد عيبى ندارد. اين معنايش همين است ديگر. چونكه دليلى آن فهم عرفى نيست. اما در جايى كه حد وسط است، عينا نمىشناسد زن را و هيچ هم نشناسد متميز هم باشد نيست. ولكن تمير بالعنوان و نحوى است. كه مثلا زن فلانى است، خانم فلانى است. آيا فهم عرفى آنجا هم هست يا فهم عرفى نيست احتياطش همين است كه آن هم ترك بشود. جزم نمىكنيم كه در فهم عرفى فرقى نيست. جزم نيست ولكن مورد، مورد احتياط است. در آنجاهايى كه متميز نشود و نظر، نظر التذاذى نشود به اين فيلمها و امثال اينها كه اصلا متميز نيستند نمىشناسند ولو بالاسم و العنوان نمىشناسند آن عيبى ندارد. آنجايى كه عينا مىشناسد به نحوى كه مىگويد ديدم او را. انسان مىدانيد بعد از اينكه از دار دنيا رفت ديگر تميز عينى نيست. يك عكسى از زنى گرفتهاند كه قبل از شصت سال بود. شصت سال است مرحوم شده است الان به صورتش نگاه مىكنند اين تميز فعلى عند الرؤيه نيست. آن عند الرؤيت تميز عينى داشته باشد. آنى كه به ظاهر آيينه ايستاده است. آنى كه فرض بفرماييد يا در آن خانه است. صورت او است، تميز عينى داشته باشد او همين جور است، حرام است. فهم عرفى فرق نمىكند. آنجايى كه تميز، تميز عينى نيست و غير تميز عينى هم نيست آن اگر بلا التذاذ نبوده باشد اشكالى ندارد. عنوان ديگر قطع نظر از عنوان ديگر، اين ترويج فحشا مىشود. ترغيب الى الفحشا مىشود. شارع به اين راضى نيست او خارج از بحث ما است. بحث ما از حيث نظر بما هو نظر است. كه بلا التذاذ. او حرمتى ندارد.
اما اگر اين نحو بود براى اينكه تميز دارد ولكن تميز عينى نيست، تميز عنوانى است. وصفى است. اسمى است و امثال ذالك آن هم محل اشكال بود كه مورد احتياط ذكر كرديم. اين مطلبى بود كه در اين مسئله عرض كردم.
يك مسئله ديگر هم ايشان مىفرمايد اين را چونكه مختصر است بگويم چونكه يك محصورى دارد فكر كنيد. ايشان مىفرمايد بر اينكه انسان در جايى مىايستد. چشمهايش هم باز است. ولكن مىداند كه با اين ايستادن در اينجا و باز گذاشتن دو تا چشمش نظرش قهرا به عورت خواهد افتاد. به عورت الغير خواهد افتاد. مثلا جايى ايستاده است، چشمهايش هم باز است. مىداند بر اينكه لا محال واقع مىشود نظرش بر عورت. ايشان مىگويد اين وقوف جايز نيست. يا بايد از اينجا رد بشود يا در اينجا اگر مىايستد چشمهايش را بايد ببندد. با علم بر اينكه نظرش واقع مىشود به غير العورت. اين وقوف جايز نيست. يا بايد تعدى كند يا چشمهايش را ببندد. اما اگر ظن دارد، نمىداند. ظن دارد كه چشمش خواهد افتاد به عورت يا شك دارد. اين عيبى ندارد. فتوا مىدهد بالجواز. ولو مىفرمايد احوط عيبى ندارد. اين فتوا را ايشان از كجا آورده است؟ كه وقوف جايز نيست. در ما نحن فيه يك مطلبى هست. ظاهرا ايشان ما نحن فيه را از صوريات آن مطلب و كبرى قرار داده است. و آن اين است، كه انسان اگر بداند مبغوض شارع، مبغوض شارع مىدانيد هميشه آن اختياريش حرام است. آنى كه انسان ملتفت است و انسان مختار است در اتيان او، او حرام است. والاّ امر قهرى يك جايى رفت انسان را خواباندند به زمين يك قاشق يا نصف استكان خمر ريختند به گلويش رفت. كه اصلا در اختيارش نبود. اين معنا حرمتى ندارد براى او. رزقى رزق الله است. آن حرمتى ندارد براى او. فعل اختيارى متعلق حرمت مىشود. بدان جهت نظر اختيارى متعلق حرمت است. آنى كه انسان نظرش، نظر اختيارى است الى عورت المؤمن او حرام است. منتهى در نظر اختيارى يك حرفى هست، اين نظر اختيارى حرام است چونكه غير اين قابل تكليف نيست. نظر غير اختيارى قابل تكليف نيست. بدان جهت گفتهاند و صحيح هم گفتهاند مطلب اين است، اگر فعل خودش فى نفسه غير اختيار بشود. ولكن در اتيان مقدمه او شخص مختار بشود و مىداند كه به اتيان اين مقدمه آن ذى المقدمه مترتب مىشود. انسان مىداند كه برود به فلان مجلس مىداند علم دارد به اين معنا يا اطمينان دارد، برود به فلان مجلس دست و پايش را خواهند گرفت و عرق و شراب را به گلويش خواهند ريخت. اين شرب خمر حرام است. اين مثل آن كسى كه برداشته است آن ليوان را مىگويد به اسم فلان مىخورد به اختيار او چه جور حرام مىكند، اين شخص هم شربش حرام است ولو به گلويش ريختهاند. چرا؟ چونكه اين ترك شرب الخمر اين قابل تكليف است. شارع مىتواند تكليف كند كه ترك كند شرب خمر را حتى اين را. تكليف به ما لا يطاق و اينها لازم نمىآيد. بدان جهت در اين موردى كه فعل فى نفسه غير اختيارى است ولكن مقدمه اختيارى است و مىداند شخص كه اين غير اختيارى بر اين مقدمه مترتب خواهد شد آن هم حرام است فرقى نمىكند. و منهنا گفتهاند كسى گفتهاند كسى بداند كه در ماه رمضان برود به فلان مجلس خواهند خوابانيد آب را به گلويش خواهند ريخت صومش باطل ميشود. اگر بداند كه برود اين جور است. و اما اگر رفت و هيچ در ذهنش نبود اتفاقا آنجا يك آدم شرورى بود اين كار را كرد. نه روزهاش باطل نمىشود. اين سرّش اين است كه آنى كه متعلق التكليف است اين فعل قابل تكليف است. بدان جهت انسان يك وقت در را باز مىكند در حمام مىخواند برود حمام. حمام عمومى است باز كرد ديد يك كسى خوابيده است لخت و عريان. چشمش افتاد. تا برگرداند چشمش افتاده است ديگر. آن حرام نيست. آن نظر اختيارى نيست. ولكن اگر بداند اينجا مىايستد و دو چشمش را باز بگذارد نظر به عورت خواهد افتاد. اين چه مىشود؟ مىشود نظر اختيارى. اين داخل آن كبرى است.
در ما نحن فيه يا بايد تعدى كند يا بايد چشمش را ببندد يعنى در ما نحن فيه اين نظر، نظر محرم است. براى اينكه اين نظر محرم ولو اتفاقى است، چونكه مىدانست اين بايد يا بگذرد يا دو چشمش را ببندد. اين يك حرف، اين يك محصورى دارد. اين را كه گفتم به جهت لازمه اين حرف عبارت از اين است فكر كنيد، لازمهاش اين است اين حمامات عمومى كه روز جمعه شلوغ مىشود خصوصا در بلاد زيارتى كه هر جور آمده است، ساتر عورت بكند يا نكند. خيلى مهم نيست پيشش انسان مىداند برود به اين حمام شلوغ روز جمعه يا در اين... لا محال چشمش به يك نامباركى خواهد افتاد. لازمه اين فتوا اين است كه اين رفتن جايز نيست. يا بايد نرود به حمام يا چشم هايش را ببندد. اين فكرش را بكنيد تا ببينيم كجا مىشود.
|