جلسه 459

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 459 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسأله بود كه ايشان فرمود مكلّف اگر جايى بايستد و چشماهايش را باز بگذارد علم دارد كه نظرش واقع مى‏شود على عورة الغير. در اين صورت بر مكلّف واجب است يا بايد از آن مكان بگذرد. يا چشمهايش را ببندد. عرض كرديم اين مسأله داخل كبرايى است و آن كبرى اين است اگر آن فعلى كه متعلق حرمت واقع شده است در كلام و در خطاب الشّارع خود آن فعلى كه هست مكلف آن فعل را تعمد ندارد. ولكن تعمدش بر مقدمه آن فعل است كه مى‏داند ذى المقدمه با آن مقدمه لا محال مترتب مى‏شود. مثل اين كه گفتيم آن جايى كه شخص مى‏داند اگر برود به مكانى اين شخص را مى‏خوابانند و خمر را در حلقش مى‏ريزند گفتيم در اين صورتى كه هست بر اين مكلف رفتن به آن مكان جايز نيست. معناى اين كلام اين است. چه جورى كه آن شخصى كه خمر را بر مى‏دارد و سر مى‏كشد او فعل حرام كرده است و شرب الخمر بر او حرام است، اين كسى هم كه اين جور است شرب و خمر حرام است برايش. آنى كه به حلقش مى‏ريزند و او فرو مى‏برد لا محال ناچار است اين شرب و خمر حرام است. ولو ان لا تعمّدٍ است. ولكن حرام است. حرام را مرتكب شده است. چرا؟
براى اينكه گفتيم فعل اسم بر ذات العمل است. چه عن عمدٍ صادر بشود، چه عن غير عمدٍ صادر بشود. بدان جهت در آن احكامى كه آنها از قبيل تحريم و ايجاب نيست، مى‏گوييم حكم مترتب مى‏شود اگر قرينه خارجيه نبوده باشد بر ذات الفعل چه عمدى بوده باشد، چه غير عمدى بوده باشد. مثل اينكه كسى سنگ پراند و خورد به شيشه در خانه كسى شكست. ضامن است. ولو اين قصد نداشت، تعمد نداشت. ولكن من اتلف مال الغير فهو ضامن. فعل اسم است بر ذات الاتلاف. چه عن عمدى باشد، چه غير عمدى باشد. اختيار و تعمد در معناى افعال نخوابيده است. فعل وضع شده است به ذات العمل صدر عن تعمدٍ او عن غير تعمدٍ. بدان جهت اين فعل اگر در...نهى واقع بشود مى‏گوييم كه اگر در اين فعل مكلّف تعمد داشته باشد حرام است، اين به جهت اين كه فعل غير عمدى قابل تكليف نيست، قابل تحريم نيست، قابل ايجاب نيست، آنى كه قابل است براى ايجاب يعنى تكليف نه حكم وضعى مثل ضمان چون كه فعل غير تعمد قابل تكليف نيست، بدان جهت مى‏گوييم آن فعل حرام نيست. خوب على هذا الاساس آن كسى كه مى‏داند برود به فلان محل به حلق او خمر مى‏ريزند او هم ناچار بايد فرو ببرد، اين قابل تكليف است. چون كه مى‏داند اگر برود اين كار خواهد شد. اين شرب الخمر را نكن قابل تكليف است. چون كه قابل تكليف است مقتضاى او اين است كه اگر بخواهد اين تكليف را انتصال كند بايد به آن محل نرود. اگر رفت فعل حرام را مرتكب شده است. كما اينكه در باب صوم هم گفتيم اگر مى‏داند برود فلان محل مى‏ريزند به گلويش و شرب از او محقق مى‏شود اگر رفت بلكه قبل از اينكه برسد به آن جا صومش باطل شده است. چون كه قصد مبطل، مبطل است خودش. بدان جهت آن صومش باطل شده است و فعلش هم حرام است. روى اين اساس بود در ما نحن فيه نظر الى عورت الغير حرام است. آن نظرى كه اتّفاقى باشد و شخص نمى‏دانست و علم به او نداشت ولو احتمالش را مى‏دهد. احتمال موردش مورد اصل است. اصالة البرائه. و امّا در جايى كه در را باز كرد در حمّام ديد عورت مكشوفه نظرش به او افتاد كه ديروز عرض مى‏كردم اين قابل‏
تكليف نيست. آن جايى كه غافل باشد قابل تكليف نيست احتمالش را ندهد. آن وقتى كه احتمالش را مى‏دهد آن هم به حديث رفع، رفع شده است. ترخيص است.
و امّا در صورت علم كه نه حديث رفعى است و خودش هم قابل تكليف است نه، حرمت در جاى خودش مى‏ماند. روى على هذا الاساسى كه هست اين شخص هم در ما نحن فيه ايستاده است در مكانى كه چشمش باز است و مى‏داند چشمش به عورت خواهد افتاد در اين صورت بايد بگذرد يا اين كه چشمهايش را ببندد اين نه به جهت اين است كه اينها واجب نفسى هستند. يا اين جا ايستادن حرام نفسى است. نه. به جهت اين كه نظر الى العوره حرام است. او حرام است. و چون كه او حرام است، ترك كردن او موقوف بر اين است كه از اين جا بگذرد يا چشمش را ببندد. اينها انتصال آن تكليف است. و الاّ خودشان متعلق وجوه يا ايستادن متعلق حرمت بشود اين جور نيست. چون كه مقدمه حرام را هم در بحث مقدمه گفتيم كه حرمت نفسى كه ندارد مقدمه حرام ولو مقدمه سببى باشد. آن مسبب حرام است. مقدمه سببى‏اش حرام نيست. حرمت نفسى ندارد، حرمت غيرى هم ندارد. حرمت نفسى رو مسبب نظر رفته است نه سبب و حرمت غيرى هم ملازمه نيست. در باب مقدمه ملازمه را انكار كرديم. حرمت غيرى هم ندارد. حرمت غيرى داشته باشد يا نداشته باشد دخلى در مطلب ندارد. كلام ايشان هم همين است. و مرادشان هم همين است. اين را مى‏گويد. يك نكته اين حرف را گفته بودم ديروز و توضيح دادم. احتياج هم شايد به توضيح نداشت، اين را اعاده كردن براى يك نكته‏اى. اين را بايد متوجه باشيد. بعضى افعالى هست كه تعمد و قصد در مفهوم آنها مأخوذ است. نه مثل ساير افعال است كه گفتيم در آن جا به جهت اين كه تكليف ممكن نيست، تقييد متعمد شده است. خود آن فعل بلا تعمد صدق نمى‏كند. مثل چه چيز؟ مثل عنوان استراق گوش گذاشتن، گوش دادن. استراق و استماع. گوش گذاشته است مثلاً من الان كه دارم حرف مى‏زنم ممكن است كسى كه آن جا ايستاده است، او هم بشنود حرف مرا ولكن با رفيقش صحبت كند آن رفيقش مى‏گويد گوش بده. پس معلوم مى‏شود كه استعماع غير استعماع است. استراق غير استعماع است. استراق گوش گذاشتن است كه چه مى‏گويد. استماع او است. گوش دادن است كه چه مى‏گويد. يا چه چيز را تلفظ مى‏كند. در اين جا اگر عنوان استماع حرام شد فقط استماع حرام مى‏شود. مثلاً استماع الى الغناء حرام است. استماع الى الهو الحرام حرام است كه غناء محرم است استماع به او حرام است. استماع به آن آلات لهوى كه استعمال مى‏شود در لهو استماع به آنها حرام است. انسان نشسته است مثلاً انسان مى‏خواهد به يك جايى برود امّا علم دارد كه اگر برود غناء را خواهد شنيد يا موسيقى را خواهد شنيد. رفتنش عيبى ندارد. گوش دادنش حرام است. شنيدن حرام نيست. فرض كنيد انسان در خانه‏اى هست كه همسايه‏اش يك آدم لا ابالى است كه يك راديويى دارد كه هر موج را مى‏گيرد، هر بلد را مى‏گيرد موسيقى گذاشته است بى پروا. بابا اين را كوتاهش كن. هيچ گوش نمى‏دهد. مى‏گويد خانه خودم است و مال خودم است. شما نمى‏خواهيد برويد جاى ديگر. همسايه نباشيد با من. يعنى نهى از منكر تأثير نمى‏كند. نهى از منكر تكليف است بايد بكند. ولكن انسان گوش ندهد شنيدنش حرام نيست. غناء حلالى است. به گوش مى‏رسد. به قول آن مؤمن رزقٌ رزق الله. بله گوش دادنش حرام است. ببينم اين زن چه مى‏گويد. طرف چه جور مى‏خواند. آن استماع است. و امّا به مجرّد شنيدن حرمتى ندارد. يا انسان از كوچه‏اى مى‏رود كه بايد از جلوى مغازه‏اى رد بشود كه آنها لا ابالى هستند و گذاشته‏اند عيبى ندارد. اين سماع است. سماع حرمت نيست. حرمت ندارد. در اينجور مواردى كه خود عنوان تعمد در معناى فعل مأخوذ است اين به واسطه رفتن آن جا و شنيدن استماع صدق نمى‏كند. استماع اين است كه گوش بگذارد ببيند چه مى‏گويد. و هكذا و هكذا. مثلاً در ماشينى نشسته است و سفر مى‏كند. آن هم شروع كرد به آن لهويات را گذاشتن و اينها. بابا نكن. اين نهييات اثر نمى‏كند. مى‏گويد آقا مى‏كنم. مى‏خواهى برو پايين. مجبور كه نيستى. نهى از منكر، منع از منكر ممكن نشد. اين نشسته و مفاتيح را مى‏خواند. اصلاً
گوش نمى‏دهد كه اين چه مى‏گويد. عيب ندارد. مگر يك عنوان آخر داشته باشد. مردم خيال كنند كه اين كه از دور مى‏بينند در كوچه و اينها كه ايستاده‏اند ببين آخوند ايستاده چه جور گوش مى‏دهد پس حلال است اين. آن عناوين ديگر است. آن ازلال الناس است. ترغيب به منكر است. آن يك مطلب ديگرى است. و الاّ اگر عنوان ديگرى نداشته باشد نه، كسى نيست. اينها كه توى ماشين بودند ديدند كه ما نهى از منكر كرديم و هر جور كرديم نشد. نشستن و شنيدن اين كتابش را مى‏بيند عيبى ندارد. بدان جهت است سرّش اين است كه در اين موارد استماع حرام است. و امّا مجرّد السّماعى كه هست حرمتى ندارد. خوب اين را شما مى‏دانيد. نظر نگاه كردن است. نگاه كردن تعمد توى آن نخوابيده است. كسى به يك چيزى نگاه مى‏كند. رفيقش مى‏گويد به چه نگاه مى‏كنى؟ مى‏گويد حواسم جاى ديگر است. اين كه مى‏گويد حواسم جاى ديگر است يعنى نظر، نظر تعمدى نيست. نگاه مى‏كنم. امّا حواسم جاى ديگر است. اين نظر صدق مى‏كند. نظر مثل استماع نيست. رو على هذا اشكال اين بود كه اين حمّامات در روز جمعه حمّامات عمومى در بعض البلاد خصوصاً آن بلادى كه ما در بلاد عربيه ديديم كه ايّام زيارتى شلوغ مى‏شود كه چه قيامتى كه هر جور شخصى جمع شده است. انسان مى‏داند كه وارد بشود چشمش به عورت مكشوفه خواهد افتاد. چون كه بعضى‏ها بى پروا هستند. ولو خودش را شسته است و صابون زده است. وقتى كه بلند مى‏شود آن را باز مى‏كند. چشم ديگران مى‏افتد به او. خوب اين چه جور است؟ روى اين فتوا اشكال پيدا مى‏كند. مى‏گوييم نه، اين اشكال ندارد. عيب ندارد. اين حمّامات عمومى عيب ندارد. و سرّ فى ذالك اين است كه الان كه فى يومنا هذا حمّامات عمومى اين جور است كه ما ديده‏ايم در زمان ائمه سلام الله عليهم اگر بدتر نبودند، خوب‏تر از حالا نبودند. يقيناً هم بدتر بودند. بدان جهت در روايات هيچ ارشادى نشده است كه در ايّام ازدحام به اين حمّامات نه رواياتى هست، نه چيزى هست. بدان جهت سيره مضتمره متشرّعه هم اين بود مى‏روند به حمّامات منتهى وقتى كه چشمش افتاد مى‏گويد استغفر الله ربّى و اتوب عليه. برمى‏گرداند. اين جور است ديگر. سيره همين جور است. يومنا هذا هم همين جور است. عجب چشممان اول بر منكرى افتاد روى اين حسابى كه هست اين معنا را ملتزم به جوازش هستيم و اشكالى هم ندارد. و لازمه اين مطلب آن نمى‏شود. چون كه آن مورد سيره است كما ذكرنا.
بدان جهت در ما نحن فيه از اين كه من نظر رفعيت مى‏كنيم به واسطه مورد سيره و مى‏گوييم كه آن نظر وقوعى در مثل اين اماكنى كه هست اين محرم نيست ولو انسان بداند و اطمينان داشته باشد كه اين نظر واقع مى‏شود در مثل الحمّام يا خود حمّام. اين يك مطلب بود.
سؤال؟ اطلاق نمى‏تواند رادع سيره بشود شيخنا. بايد مورد سيره نهى، در موارد سيره اطلاق به درد نمى‏خورد. بايد مورد سيره متعلق الرّدع بشود. بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف صاحب العروه مسأله ديگرى را در ما نحن فيه عنوان مى‏كند و آن مسأله ديگرى كه هست در ما نحن فيه، اين است كه انسان يك وقتى مى‏داند مكشوف العوره بشود چشم ناظر محترم به او مى‏افتد يا نگاه عمدى مى‏كند. فرقى نمى‏كند. مى‏داند بر اين كه ناظر محترم چشمش به عورتش مى‏افتد يا نگاه عمدى مى‏كند. در اين صورت بلااشكال بر اينكه بايد ستر كند. جاى كلام نيست. يك وقتى اين علم را ندارد. نشسته است در جايى، در سفر اتّفاق مى‏شود همان كنار جادّه نشسته است مكشوف العوره كسى هم نيست ولكن ممكن است يك ماشينى رد بشود شيشه‏هايش پيدا است ببينند كه اين كذا كذا مى‏كند. اين احتمال مى‏دهد وجود ناظر محترم را كه فعلاً ناظر محترم حاضر بشود يا در اثناء اين كه مكشوف العوره است، ناظر محترمى كه هست تجدد پيدا كند حضورش. يعنى ماشين بگذرد و ببيند. يا نه، كسى هست كه مى‏بيند بر اينكه يك زنى است كه چشمش را دوخته است بر اين شخص. نمى‏داند كه آيا اين زن، زن خودش است يا زن ديگرى است. كه اگر زن خودش است كه لا محصوره. تستّر واجب نيست. زن ديگرى است بايد از او تستر كند. يا بچّه‏اى است كه دارد نگاه مى‏كند نمى‏داند بر
اين كه اين بچّه مميز است عورت را از غير العوره تشخيص مى‏دهد يا بالغ است يا سبيع غير مميز است. از غير مميز تستّر واجب نيست. و الحاصل و على الجمله در جايى كه شك بشود در حضور ناظر يا در...حضور ناظر يا در اينكه ناظر احترام دارد يا اين كه احترام ندارد، در تمام اينها ايشان در عروه مى‏فرمايد و الاحوط وجوب التستّر. احوط اين است كه بايد تستّر كند. بعضى‏ها در آن صورت اوّل كه شك داشته باشد ناظر هست يا ناظر محترم هست يا نيست. يا ناظر محترم...پيدا مى‏كند يا پيدا نمى‏كند خود ناظر، اين جا گفته‏اند كه مورد، مورد برائت است. چون كه شك دارد بر اينكه ناظر محترم موجود مى‏شود، حاضر مى‏شود يا حاضر نمى‏شود، اگر حاضر مى‏شود تستّر واجب است. و الاّ فلا. چون كه اگر ناظر نداشته باشد تستّر واجب نيست. ديروز گفتيم. در اين صورت رجوع مى‏شود به رفعً امّة ما لا يعلمون كه نه، در ما نحن فيه تستّر واجب نيست. و بعضى‏ها آن ديگرى را هم علاوه كرده‏اند. كه مى‏داند ناظر دارد نگاه مى‏كند ولكن نمى‏داند محترم است يا غير محترم، در اين صورت رجوع مى‏شود به شكّ در تكليف است. شكّ در وجوب التّستّر است. رجوع مى‏شود. چون كه ناظر محترم هست يا نيست. شك در او است. ناظر است. ولكن شايد محترم نبوده باشد. زن خودش بوده باشد. يا غير مميز بوده باشد. رجوع به برائت مى‏شود. اگر اين حرف اساس داشته باشد كه موضوع وجوب السّتر حضور النّاظر المحترم است كه در صورتى شارع ستر را واجب كرده است كه موضوع وجوب السّتر وجود النّاظر المحترم است. اگر اين بوده باشد بايد تفصيل داد. در جايى كه ناظر محترم احتمال مى‏دهيم فعلاً موجود بشود يا فعلاً احتمال مى‏دهيم بعد موجود بشود در اين صورت به برائت رجوع مى‏شود كما ذكر. چون كه شك داريم در وجود ناظر. و امّا در جايى كه در احترام ناظر شك كنيم، اين فرق مى‏كند. اگر شك كنيم كه اين غير مميز است يا مميز و بالغ استسحاب مى‏كنيم كه نه اين طفل يك زمانى مميز نبود. الان هم مميز نيست. پس ناظر محترم نيست. يعنى سبيع مميز نيست. سبيع بالغ نيست. موضوع وجوب السّتر رفع مى‏شود به استسحاب.
و امّا اگر شك كنيم كه آن زن كه نگاه مى‏كند شك كرد. چشمهايش خيلى قوى نيست. شك كرد كه اين زنى كه نگاه مى‏كند و چشمش را دوخته است زن خودش است يا اجنبى است. نه، در اين صورت بايد ستر كند. جاى برائت نيست. چرا؟ چون كه اصل موضوعى دارد. يك وقتى اين زن ناظر محترم بود. آن وقتى كه...زوجيّت نبود. يك زمانى...نبود ديگر ما بين اين زن. يك وقتى ما بين اين شخص و اين زن...زوجيّت يا مملوكيت نبود. الان نمى‏داند اين...زوجيت هست، زنش هست اين ناظر زنش هست يا نه، استسحاب مى‏گويد كه نه، زنت نيست. آن نظر كننده‏اى كه زن انسان نبوده باشد يا مملوكه نبوده باشد، شارع ستر را از او واجب كرده است. شخص ديگر اجنبى نيست نمى‏خواهد او را اثبات بكنيم. شارع از همه ستر عورت را واجب كرده است الاّ الزّوجة و المملوكه. استسحاب گفت اين نه زن است و نه مملوكه است اين ناظر. اين جور باشد بايد اين تفصيل را داد. ولكن در خطاباتى كه ما خوانديم، آن جا نداشت بر اينكه از ناظر محترم اذا كان فى البين ناظرٌ محترم فستر عورتك اين جور خطابى نداشتيم كه موضوعش وجود ناظر محترم و حضور ناظر محترم بود. آنى كه موضوع بود در آن ادلّه معتبره، آن يكى عبارت بود از نهى از دخول حمّام به غير...و يكى هم آيه مباركه با آن روايتى كه در تفصيلش وارد شده بود. قل للمؤمنين يقضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم. متعلق امر در اين آيه مباركه حفظ الفرج است. امام (ع) هم در صحيحه ابى بصير تفصير فرمود حفظٌ فرج من ان ينظر عليه. غير به او نظر كند. آنى كه متعلق التكليف است ستر العوره نيست. آنى كه متعلق التكليف است حفظ الفرج است. من ان ينظر عليه. بدان جهت گفتيم رفته است توى يك گودى تخلّى مى‏كند كه كسى نمى‏بيند. واجب را انتصال كرده است. ستر و هكذا ساتر اين جور نيست. حفظ الفرج متعلق ان ينظر عليه. اين متعلق وجود است. اين را مى‏دانيد كه حفظ كما اينكه انسان در آن صورتى كه احراز كند اگر اين كار را نكند كه به او عنوان حفظ الشّى‏ء منطبق است اگر اين كار را نكند ضدّ آن شى‏ء در خارج موجود مى‏شود. خلاف و منافى موجود مى‏شوند. مثل‏
اينكه حفظ نفس واجب است. مى‏داند اگر خودش را از طبقه چهارم پرت كند، افتادن همان و جان دادن هم همان. علم دارد. كما اينكه در ما نحن فيه در صورت علم اين معنا كه نمى‏اندازد خودش را عنوان حفظ النّفس به او منطبق مى‏شود، در صورتى هم كه احتمال بدهد شما اين شما اهل العرف در صورتى كه احتمال بدهد كه خودش را انداخت سرش مى‏خورد به سنگ، ظن هم ندارد. احتمال است. سرش بخورد به سنگ و تلف بشود. اين نينداختن خودش حفظ النّفس به او منطبق مى‏شود. عنوان الحفظ لازم نگرفته است كه خلاف آن آنى كه از محفوظٌ عنه است شى‏ء را از او حفظ مى‏كند وجود او محرز بشود ترتّبش. بلكه در صورتى كه او احتمالى هم شد ترتّبش عنوان حفظ بر آن شى‏ء منطبق است. شما اموالتان را حفظ كن. يعنى چه؟ همين است ديگر. اموالتان را حفظ كن. يعنى برو بانك بگذار. توى خانه نگذار. محتمل است كه دزد بيايد بردارد. اين است ديگر. اموالت را مى‏خواهى حفظ كنى ببر توى بانك بگذار. توى خانه نگذار. چون كه اعتبار ندارد. اين استعمالات عرفى است. آنهايى كه در مقام تمسّك به اصالة البرائه كرده‏اند، غفلت از اين نكته شده است كه متعلق امر در ما نحن فيه حفظ الفرج است و آن حفظ هم و محفوظٌ عنه هم من ان ينظر عليه است. و اين معنا كما اينكه محقق مى‏شود. يعنى ترك الحفظ صادق مى‏شود آن وقتى كه انسان بداند ينظر عليه حاضر است، جايى كه احتمال مى‏دهد آن جا هم اگر ستر نكند، تحفظ نكند، ترك الحفظ، حفظ الفرج نكرده است صادق است. بدان جهت در مواردى كه مثل عنوان التّحفظ و مثل عنوان...و امثال اينها مثل مواردى كه در آن موارد اين عنوانى كه مرادف با اين تحفظ است متعلق تكليف واقع مى‏شود در آن موارد رجوع كردن به اصالة البرائه عند الشكّ در اين كه محفوظٌ عنه مترتّب مى‏شود در صورت ترك يا نه، تمسّك به اصالة البرائت كردن اين اشتباه قلمى است يا اشتباه لسانى است و الاّ آن جا جاى تمسّك به اصالة البرائه نيست. بدان جهت اذ احتمل الوجود ناظر را يا حضور ناظر را فى ما بعد يا در جايى كه احتمال بدهد آن ناظر، ناظر محترم بوده باشد كما ذكرنا در اين موارد حفظ، ستر واجب است. نه اين كه احتياط است. خود اطلاق خطاب شامل مى‏شود اين صورت را. اين تمسّك به اطلاق الخطاب است و جاى تمسّك به اصالة البرائه نيست. بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف مطلب ديگرى را در ما نحن فيه مى‏فرمايد. و اين هم راجع است به نظر. اين مال ستر بود اين مسأله. مسأله اين كه انسان مى‏خواهد به آن عورت الغير نگاه كند. ايشان در اين مسأله چهار فرض را مى‏گويد در مسأله بعدى كه ظاهراً مسأله 11 است. چهار فرض را مى‏فرمايد.
فرض اوّل اين است كه ربّما شخص عورتى را مى‏بيند مكشوفه. ولكن لا يدرى كه اين عورت، عورت انسان است يا اصلاً عورت انسان نيست. حيوانى است. حيواناتى كه بعضى بدنشان شبيه به انسان است از همان حيوانات است. درست تشخيص نمى‏دهد. در اين صورت مى‏فرمايد كه يجوز النّظر. نظر عيب ندارد. چرا؟ چون كه ايشان به كلّ شى‏ءٍ لك حلال تمسّك كرده است. كه نمى‏داند اين نظرش نظر الى عورت الانسان است كه حرام بوده باشد يا عورت غير الانسان است كه حلال بوده باشد. كلّ شى‏ءٍ حلال حتّى تعرف انّه حرام. عرض مى‏كنيم بر اينكه اگر بنا شد ما استسحاب را حجّت بدانيم نوبت به اين اصالة الحلّيه نمى‏رسد. براى اين كه اصل اين است كه اين عورت، عورت انسان نيست. آن وقتى كه اين شخص خودش نبود، عورتش هم عورت انسان نبود. اين موجود فعلى كه هست آن وقتى كه خودش نبود عورتش هم عورت انسان نبود. الان نمى‏دانم الان كه موجود است عورتش عورت انسان است يا نه، استسحاب مى‏گويد كه عورتش عورت انسان نيست. موضوع حرمت النّظر الى عورت الانسان او موضوعش مى‏پرد. به اصالة الحلّيه نوبت نمى‏رسد.
سؤال؟ اثبات احتياج نداريم شيخنا. اينها را متوجه بشويد. تا تمام كنيد اين فقه را. موضوع حكم بايد احراز بشود. ما دليل نداريم كه انّظر الى عورت حيوان جايز است. نظر الى كل شى‏ءٍ جايزٌ الاّ نظر الى عورت الانسان و هكذا بدن المرئه و اينها. محرّمات است. بدان جهت حيوان خصوصيتى ندارد. وقتى كه اثبات شد كه اين عورت الانسان نيست مى‏شود
به غير عورت الانسان نگاه كرد. هر چه بوده باشد. عورت حيوان بوده باشد يا عورت حيوان نباشد. هر چه بوده باشد. اين فرض اوّل.
فرض دوّم اين است كه مى‏داند عورت انسان است. ولكن نمى‏داند اين انسانى كه هست سبيع غير مميز است كه گفتيم نگاه كردن عيبى ندارد به عورت سبيع غير مميزى كه عنوان مؤمن به او صدق نمى‏كند يا اقلاً آنى كه قدر متيقن است عورت را تشخيص نمى‏دهد. آن سبيع غير مميزى كه به او عنوان مؤمن صدق نمى‏كند گفتيم نگاه كردن به عورت او عيبى ندارد. اين جور شد ديگر. وجوب السّتر غير از حرمت النّظر است. حرمت النّظر به عورت سبيع غير مميز عيب ندارد. نمى‏دانيم اين سبيع غير مميز است يا بالغ. يا مميز است. در اين صورت ايشان مى‏فرمايد بر اينكه عيب ندارد. جازّاً نظر. درست هم هست. نظر جايز است. چرا؟ چون كه استحاب مى‏شود كه اين عورت يك وقتى عورت سبيع مميز نبود اين سبيع يك وقتى مميز نبود.
سؤال؟ بله. و الاحوط ترك النّظر. ايشان اين جور مى‏فرمايد. و لكنّ الاقوا جواز النّظر است. چرا؟ سرّش عبارت از اين است كه يك وقتى اين سبيع مميز نبود. عورتش عورت سبيع مميز نبود الان هم استسحاب مى‏گويد كما كان. چون كه حرام است نظر كردن به عورتى كه او عورت سبيع غير مميز نباشد. استسحاب مى‏گويد اين عورت، عورت سبيع غير مميز است. بدان جهت اقواء جواز است ولو ايشان مى‏فرمايد الاحوط ترك النّظر. اين هم يك صورت ديگر است.
ايشان صورت ثالثه‏اى را در ما نحن فيه ذكر مى‏فرمايد. آن صورت ثالثه اين است كه عورت را مى‏بيند كه عورت است و خودش هم عورت زن است. منتهى نمى‏داند اين عورت زن خودش است كه نگاه كردن و چشم دوختنش حلال باشد يا زن غير است كه حرام بوده باشد. غير عورتش هم حرام است ديگر به نگاه كردن به زن. يا نمى‏داند امه خودش است يا اينكه رفيق امه خودش است. مثلاً همسايه است آمده است و خوابش گرفته است و اين جور شده است. به آن وضعيات. عورت مكشوفه را مى‏بيند نمى‏داند مال زوجه است يا نه. اين جا ايشان يك حرف حسابى دارد. ايشان مى‏فرمايد در اين صورت حرام است نظر كردن. همين جور است. فتواعاً. جاى احتياط نيست. و سرّ فى ذالك موضوع حرام محرز مى‏شود بالاصل. براى اينكه نظر كردن به عورت كلّ انسانى كه مميز است و بالغ است جايز نيست الاّ اذا كان عورت، عورت زوجه باشد. يا مملوكه باشد. خوب استسحاب مى‏گويد يك وقتى اين زن تو نبود. الان هم نيست. يك وقتى اين زن مملوكه تو نبود الان هم نيست. چون كه احتمال مى‏دهم كه مملوكه غير باشد. لازم نيست كه اثبات كنم مملوكه غير است يا زن غير است. همينى كه موضوع جواز است مى‏گويد در عروه لانّ الجواز معلّقٌ به اينكه عورت، عورت زن خودش بوده باشد يا اينكه عورت مملوكه خودش بوده باشد. فلابدّ من اثبات يعنى احراز يعنى بايد موضوع عورت هر انسانى نگاه كردن به او حرام است الاّ آن انسانى كه زن انسان يا امه انسان بوده باشد. من بايد موضوع جواز را احراز بكنم. و اصل مى‏گويد بر اينكه اين موضوع الجواز نيست. همين كه عنوان مخصّص نفى شد داخل تحت العام مى‏شود. هر عورتى كه عورت زن انسان نباشد. اين عورت، زن انسان نيست. يا مملوكه انسان نيست.
فرع چهارمى را مى‏گويد. فرع چهارم اين است كه يك چيزى مى‏بيند نمى‏داند كه اين بازوى شخص است يا فلان جايش است. مى‏داند مرد است. خوابيده است. ولكن نمى‏داند اين كه درآمده است بازويش است يا فلان جايش است. خوب اين جا معلوم است ديگر. نگاه كردن عيبى ندارد. چون كه نگاه كردن مرد به هر عضو مماسل خودش نگاه كردن مرد به مرد ديگر نظر...نمى‏گويم. نظر كردن مرد به جميع اعضاو بدن مرد ديگر كه مماسلش است جايز است الاّ العوره. استسحاب مى‏گويد كه اين عورت نيست. يك وقتى اين عورت نبود. آن وقتى كه خود اين مرد هم نبود. نمى‏دانيم الان عورت است يا عورت نيست استسحاب مى‏گويد عورت نيست. موضوع الجواز صادر مى‏شود. اگر استسحاب را...بكنيد كلّ شى‏ء حلال نمى‏گويد نگاه كردن فعلاً به اين حرام است يا حلال. خوب كلّ شى‏ءٍلك حلال‏
مى‏گويد كه مثبت كه ندارد اين عورت. احتمال مى‏دهيم كه غير العورت بوده باشد. كلّ شى‏ء حلال حتّى تعرف انّه حرام جارى است و الحمد الله ربّ العالمين.