جلسه 465

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 465 آ
نام استاد:آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
سيد يزدى قدس الله نفسه الشريف مسئله‏اى را ذكر مى‏فرمايد و در آن مسئله به شش امر متعرض مى‏شود. امور سته. امر اولى اين است كه مى‏فرمايد احوط اين است طفل را ننشانند عند تخلى‏اش مستقبل القبلة او مشتدبر للقبله. اين كه مثلا متعارف است آن مادر طفل، طفل را مى‏گذارد براى تخلى احوط اين است كه مستقبلا الى القبله يا مستدبرا الى القبله نگذارد. ظاهر كلامش، احتياط، احتياط وجودى است. بعد در امر ثانى مى‏فرمايد ولكن اگر طفل خودش براى تخلى نشست مستقبلا الى القبله او مستقبلا لها واجب نيست ردع كرد او. بر پدر و مادرش هم لازم نيست كه بگويند بچه برگرد اين ور. اين لازم نيست، تكليف نيست. اين دو تا امر را از امور سته اولا ذكر مى‏فرمايد.
عرض مى‏كنم بر اينكه شارع وقتى كه مكلف را يعنى بالغ و عاقل را منع كرد از فعلى ظاهر خطاب ولو اين است كه صدور آن فعل از آن بالغ و عاقل متعلق النهى است. الاّ انه متفاها عرفى از اين خطابات اين است. چه جورى كه صدور آن فعل از اين مكلف مبغوض است و منهى عنه است تصبيب مكلف به آن فعل آن هم مبغوض است. مكلف فعل را تصبيبا بالمباشره مرتكب نشود. ولكن تصبيبا مرتكب بشود. مثل اينكه شارع نهى كرده است از مكث جنب فى المسجد. يا از مرور جنب در مسجدين. يعنى مسجد حرام و هكذا در مسجد النبى (ص) حتى مرورش. شخصى كه خودش جنب نيست، خودش وضو هم دارد، متطهر است ولكن جنبى را برمى‏دارد روى كولش، مى‏داند كه جنب است. همين جور وارد مى‏كند به مسجد. متفاها عرفى اين است دخول جنب كما اين كه مبغوض است ادخال جنب هم مبغوض است. كذالك فرض بفرماييد، فرقى نمى‏كند در متفاها عرفى كه شارع كه گفت لا تستقبل القبله و لا تستدبرها عند التخلى اذا دخلت المسجد يا اذا دخلت الغائط كه لسان روايات بود لا تستقبل القبله و لا تستدبرها يك شخصى هست، مثلا اعما است. چشمى ندارد. قضاء حاجت به او احتياج دارد در ذيق است. به كسى مى‏گويد من كجا بنشينم كه جاى خلوتى باشد؟ احتياج دارم. اين گفت بيا، برد يك جايى بود خلوت بود، آنجا رو به قبله نشاند. مع العلم بر اينكه قبله اين ور است اين اعما را رو به قبله نشاند. يا مستدبرا الى القبله نشاند، فرقى نمى‏كند. متفاها عرفى اين است كما اينكه استقبال شخص در تخلى حرام است و استدبارش حرام است ايجاد اين فعل به بدن الغير آن هم حرام. فرقى نمى‏كند. چه آن غير خودش معذور نبوده باشد، خودش هم مكلف به آن تكليف باشد مثل مثال اول، كه آن شخص را كه كول گرفت برد داخل مسجد كرد خود آن هم مى‏دانست كه چه كار كرده است، جنب است. خودش مى‏داند جنب است و جنب نمى‏تواند وارد مسجد بشود.
چه آن شخصى كه غير است فعل را به بدن او موجود مى‏كند او بداند، چه مثل اعما بوده باشد كه او نمى‏داند. او خيال مى‏كند كه اين طرف كه گذاشت مؤمن است ديگر، رو به قبله نمى‏گذارد. جاهل بوده باشد آن اعما، معذور بوده باشد. فرقى نمى‏كند. على كل تقدير متفاها عرفى در جايى كه شارع نهى از فعلى كرد ولو مدلول مطابقى آن فعل، صدور فعل از مكلف نبوده است. ولكن متفاها عرفى اين نيست. مختص به اين نيست. بلكه متفاها عرفى اين است ما فرقى نمى‏كند، اين فعل صادر از مكلف بشود يا شخص اين فعل را استدار از مكلف آخر بكند. آن مكلف آخر هم مكلف‏
است ولو آن مكلف آخر معذور بوده باشد مثل اعما چونكه جاهل است. اين در مواردى كه آن غير مكلف بوده باشد مثل آن شخصى كه جنب بود. يا آن مواردى كه تكليف هست ولكن معذور است. در اين دو تا متفاها عرفى قطعى است. و اما در جايى كه آن غير كه فعل را به بدن او موجود مى‏كند آن هم بالغ و عاقل است و مورد تكليف است ولكن غافل محض است لغفلته تكليف ندارد. آنجا هم متفاهم عرفى اين است. مثل اين است كه متفاهم عرفى اين است فرقى نمى‏كنم مثل اينكه كسى غافل است بالمره كه شايد طعام اين شخص نجس بوده باشد، طعام نجس را جلوى او مى‏گذارد اين شخص تا آن طعام نجس را بخورد. اينهم همينجور است. شارع وقتى كه اكل نجس را حرام كرد متفاهم عرفى اين است كه خوردن و خوراندن او هم حرام است، ولو آن شخص غفلت بوده باشد، بالغ و عاقل غافل بوده باشد از نجاست او و لغفلته فعل را مرتكب بشود.
و اما در جاهايى كه فعل را كه به بدن غير موجود مى‏كند اصلا او مورد تكليف نيست، يعنى بالغ و عاقل نيست. شارع در شريعت براى او تكاليفى جعل نكرده است. مثل مجنون و مثل صغير اصلا مورد تكاليف نيستند. نه اينكه در يك تكليفى لغفلته آن تكليف به او متوجه نميشود. نه اصل مورد تكاليف نيستند. در اين موارد فعل را انسان به بدن اينها موجود بكند. فرض بفرمائيد صبيى هست بر اينكه ولكن جنب است، چونكه در حال صباوت ولو صبى است، با يك صبيه‏اى يا يك زنى دخول كرده است، چونكه دخول موجب جنابت ميشود ولو صبى بوده باشد. اين صبى را كولش بر مى‏گيرد مى‏برد به مسجد. آنجا از مسجدين مرور ميدهد كه اصل آن خود آن شخصى كه فعل را به بدن او موجود مى‏كند او مورد تكليف نيست، مجنون است، صبى است. آيا متفاهم عرفى اين است كه اينجور هم جايز نيست. ما اينجور متفاهم عرفى از خطابات نداريم. آن مقدارى كه مى‏توانيم تصديق كنيم كه متفاهم عرفى از خطابات اين است لا فرق اينكه فعل انسان فعل از خود انسان صادر بشود يا از غير اصدار كند هردو مبغوض شارع هستند، فرقى مابين دخول و ادخال نيست، فرقى مابين اكل و تأكيل نيست، فرقى مابين قعود و اقعاد نيست، اين متعلق على اهلها آنجايى است كه فعل به بدن غير موجود ميشود او مورد تكليف بوده باشد. يعنى صبى و مجنون و اينها نبوده باشد. و اما در صبى و مجنون و اينها متفاهم عرفى ثابت است نه هم ميشود گفت كه عرف اين را مى‏فهمد. بدان جهت در اين موارد اين عيبى ندارد.
بله. اگر از خارج قرينه‏اى داشته باشيم كه اصل اين فعل مبغوض شارع است، حتى از صبى و مجنون كه صادر ميشود شارع راضى نيست، منتهى صبى و مجنون مورد تكليف نيست. به حيثى راضى نيست كه به ديگران امر كرده است ممانعت صبى و مجنون را از اين فعل. مثل چه چيز؟ مثل زنا. مثلا فرض كنيد صبى كه تكليف ندارد، مجنون كه تكليف ندارد. صبى زنا مى‏كند، مجنونى زنا مى‏كند. صبيه‏اى با صبيى، مجنونه‏اى با مجنونى، يا صبى دزدى مى‏كند، يا شرب خمر مى‏كند. رواياتى كه وارد شده است در ايذاء الصبى و منع از فجور مثل زنا و امثال و هكذا وارد شده است ادله‏اى در منع صبيان از شرب الخمر و از منع آنها از سرقت و خيانت و امثال ذلك، حتى به بريدن سر انگشتانشان ممانعت لازم است، از اينها مى‏فهميم كه اين فعل مبغوض است. بدان جهت اين افعال مستثنى است. اينى كه گفتيم در ما نحن فيه در انسان فعل را به بدن صبى يا مجنون موجود بكند، دليلى بر حرمتش نداريم، در غير اين افعال است كه دليل قائم است آنها قبايح هستند و شارع راضى نيست به ارتكاب آنها، ولو از صبى باشد. مثل قتل مؤمن. مثل يك صبى يا ديوانه‏اى كه هيچ نمى‏فهمد، برداشته يك سنگ بزرگ را حمله كرده به يك مؤمنى كه سرش بخورد آنجا تمام ميشود، انسان قدرت داشته باشد بايد ممانعت كند. اين از خود ادله‏اى كه بر ممانعت صبيان و مجانين و امثال ذلك وارد شده است مى‏فهميم كه شارع راضى نيست، آنجاها نه، در اين افعال را نميشود به بدن صبى موجود كرد. به صبى سنگ داد دستش بزن به شيشه همسايه. يا بزن به سر همسايه. نميشود، ايذاء حرام است، شارع راضى نيست. چه آنها را انسان‏
بالمباشره موجود بكند ايذاء ممكن را يا به تسبيب موجود بكند. اينها ممانعتش هم لازم است كما ذكرنا.
و اما كلام ما در آنجاهايى است كه اينجور قرينه‏اى قائم نيست. كما اينكه خود مرحوم سيد يزدى تصريح مى‏كند كه و لا يجب ردعه، اگر طفل خودش رو به قبله ايستاد موقع تخلى يا پشت به قبله ايستاد، مستقبلا شد يا مستقبلا شد در اينصورت ردع لازم نيست. يعنى آن دليل قائم نشده است كلام ما در ما نحن فيه و فرض اين است. وقتى كه اينجور شد اين احتياطش اصلا جاى احتياط نيست. اگر احتياط هم بكند انسان بايد احتياط استحبابى بگويد و الا احوط وجوبا وجهش را ما نمى‏دانيم. يعنى وجه تمامى ندارد، وجه تمامى ندارد به اين بيانى كه گفتم. اين مورد از آن مواردى است كه از آن تسبيبى كه گفته‏ايم استفاده ميشود از ادله از آنها خارج است و قرينه خاصى هم قائم نيست كه اين مبغوض كذا است. اين مثل آن ادخال جنب است و امثال اينهاست. بدان جهت اگر اعمى بود مى‏گفت بر اينكه مرا ببر به فلانجا بنشان، آنجا نمى‏تواند، چونكه او مكلف است، بالغ و عاقل است، ولو معذور است، ولكن ايجاد به بدن غير جايز نيست. و اما اين معناى اين است كه بايد اينجور گفته بشود الاحوط استحبابا ترك عقاب الطفل موقع تخلى مستقبلا لقبلته و مستدبرا لها، اين احتياط بايد استحبابى باشد. و لا يجب الردع، آنهم دليلش معلوم شد. چونكه از آن افعالى نيست كه احراز كنيم شارع راضى نيست تا ردع واجب بوده باشد.
بعد ايشان امر سومى را مى‏فرمايد در مقام. آن امر سوم اين است كه اگر ديديد كسى كه مى‏داند عند التخلى مستدبرا و مستقبلا الى القبله نشستن حرام است، چونكه اين مسئله را الان با كسى نشسته بود در مسجد و آن چيزى كه هست مبلغ بيان مى‏كرد انسان موقع تخلى مستدبرا و مستقبلا الى القبله بنشيند حرام است، خوب اينهم بود شنيد آنجا. بعد اين خودش هم قبله موضوع را مى‏داند كه اينطرف قبله است. معذلك از آنجا درآمد قبله را هم كه مى‏داند، عالم بالحكم و الموضوع، عند التخلى نشست مستقبلا الى القبلة و المستدبرا لها. عالم است من حيث الحكم و من حيث الموضوع. ايشان مى‏فرمايد كسى كه عند التخلى مستقبلا الى القبله و مستدبرا الى القبله بنشيند ردع او واجب است. انسان بايد بگويد مرتيكه برگرد آنور. يا زبان خوش، چونكه عنوانش را عرض مى‏كنم عنوانش چيست. اين از باب نهى از منكر است، اگر به زبان خوش گفتن او منصرف ميشود آنجور، تندى بكند مى‏ترسد، آنجور. بعنوان نهى از منكر است. كسى كه عالم بوده باشد به حكم و به موضوع، چونكه فعلش منكرا صادر ميشود، فعلش منكرا صادر ميشود و مبغوض است، نهى از منكر هم يكى از تكاليف است، شخص بايد از باب نهى از منكر او را ردع بكند، منتهى شرط نهى از منكر را پيدا مى‏كند ديگر كه انسان احتمال تاثير بدهد كما اينكه فرض ما اينجور است. اما كسى است كه يك گردن كلفت از خدا نترسى است كه توهين هم مى‏كند، مى‏گويد بابا اين حرفهاى كهنه را بگذار آنور، بگذار كارمان را بكنيم، اگر اينجور بوده باشد، ديگر وجوبى ندارد نهى از منكر هم. اصلا عنوان نهى صدق نمى‏كند. وقتى كه امر به معروف عنوان امر صدق نمى‏كند، عنوان نهى صدق نمى‏كند، در جايى كه آن شخص شخصى بوده باشد كه لا يعطنى، عنوان امر صدق نمى‏كند، عنوان نهى از منكر صدق نمى‏كند. نه اينكه فرض بفرمائيد اين خودش يك شرط خارجى است، اصل اين عنوان صدق نمى‏كند. بلكه صدق آن عنوان در بعضى از موارد هم اشكال دارد. ولكن مى‏گذاريم، آنها فعلا گفتنى نيستند. على هذا الاساسى كه هست عنوان امر بمعروف و نهى از منكر را دارد. اين يك فرض را مى‏گويد كه روشن است.
يك فرض ديگر اين است كه نه، اين شخص مى‏داند اينطرف قبله است، ولكن نمى‏داند كه رو به قبله نشستن عند التخلى يا مستدبرا الى القبله عند التخلى حرام است، حكم شرعى را نمى‏داند. مثل اكثر مردمى كه نشنينده‏اند، اين حكم را نشنيده‏اند كه مستقبلا الى القبله، مستدبرا الى القبله نشستن حرام است. خيلى از آنهايى كه در قراء و امثال ذلك هستند، در ايران نمى‏گويم‏ها، در بلاد ديگر اين چيزها به گوششان نرسيده است. قبله را مى‏داند، اهل نماز است، نماز
مى‏خواند به اينطرف، ولكن معذلك نشسته به همان طرف، آن چادرى كه دارد يا آن بيت الحصيرى كه دارد درآمده بيرون به همان طرفى كه نماز مى‏خواند آنطرف هم تغوط مى‏كند. قبله را مى‏داند ولكن حكم را نمى‏داند. اينجا مى‏فرمايد بر اينكه ارشاد اين جاهل واجب است. بايد او را ارشاد كرد به آن حكم كلى كه در شريعت اسلاميه توجه كرديد، در شريعت اسلاميه استدبار الى القبله و استقبالها حرام است، اين حكم را بايد به او ارشاد كرد. اين ديگر مشروط به شرايط امر بمعروف نهى از منكر نيست، چه آن شخص اعتنا بكند چه شخصى است كه اعتنا نمى‏كند، بايد اين حكم شرعى را به او گفت. حكم شرعى اين است. ولو مى‏داند ترتيب اثر نمى‏دهد. بايد گفت كه پوشيدن انگشتر طلا حرام است براى مرد، اين را بايد به او گفت.
اين به چه دليل است؟ اين گفتن دليلش دو تاست. يكى اينست كه تبليغ الاحكام الشريعه الى الانام اين خودش يكى از واجبات است، آن مخلوقاتى كه جاهل هستند، آن انسانهايى كه جاهل هستند احكام را، تبليغ احكام شريعت به آنها يكى از واجبات است كه از آيه نفر هم استفاده ميشود لولا نفر من فرقة واحدة لا يتفقه فى الدين و الينذروا قوما اذا رجعوا اليهم كه همينجور است كه اين انذار و ابلاغ به آنها واجب است.
ديگرى اين است كه ولو اين حكمى را كه به آنطرف مى‏گويد آنها محل ابتلائشون نيست اين حكم، اين ابلاغ كسى كه جاهل به حكم شرعى هست ولكن مكلف به آن تكليف است، ابلاغ آن شخص جاهل و اعلام حكم به آن شخص جاهل يكى از واجبات است. و الينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون او يعلمون. كه آنها عمل كنند. يكى اين است كه نه، احكامى است كه اصلا عمل ندارد، چونكه موضوعاتش در خارج نيست. ولكن ابلاغ آنها طورى كه آنها مندرس نشود و از بين نرود اين احكام شريعت، ابلاغ آنها، آنهم يكى از واجبات است. دو تا تكليف است، يك تكليف اين است كه احكام شريعت را نگذاريم پايمال بشود و از بين برود، به نحوى كه ديگر به مرور زمان آن احكام از بين برود، ولو فعلا محل ابتلاء نيستند، مثل مسئله عبيده ما كه فعلا محل ابتلاء نيست. ولكن از واجبات شرعى است وجوبش وجوب نفسى كفائى است بايد يك عده‏اى بوده باشند متصدى بشوند به دراست احكام شرعيه و ضبط آنها، كما اينكه مرسوم است در حوزه‏هاى درس و كتب و مباحثه كردن به آنها كه اين احكام از بين نرود. اين يك تكليف است.
يك تكليف ديگر اين است كه آنهايى كه به احكام جاهل هستند و بايد به احكام عمل كنند ولكن نمى‏دانند. به آن جاهلين وظائف شرعيشان را رساندن واجب است. اين دو تا تكليف است. به همديگر قاطى نشود. يكى سد اين معنى و ممانعت از اندراس الاحكام و انتماس احكام شرع. يكى هم ابلاغ الاحكام الى الانام تا اينكه مردم به وظائفشون عمل كنند. دو تا تكليف است.
اينها در ما نحن فيه روى اينها كسى كه جاهل است بايد او را اعلام كرد كه رو به قبله ننشين، اينطرف را كه مى‏دانى قبله است، قبله نشستن حرام است. روى اين اساس گفته‏اند كه اين ارشاد جاهل واجب است. چونكه اعلام حكم به آن كسى كه حكم را نمى‏داند واجب است.
ولكن يك كلمه‏اى بگويم يادتان بوده باشد كه اين حرف هم هست. اين اعلام كه گفتيم اين اعلام كه از آيه نفر استفاده ميشود كه و الينذروا قوم لعلهم يحذرون، اين معنايش آن صورتى است كه قوم احتمال عمل در آنها هست، لعلهم يحذرون، عمل بكنند. اما يك قوم هستند كه درست است كه احكام شرعى را نمى‏دانند اما اگر دهسال هم بگويد اعتنايى نمى‏كنند. ولو نمى‏دانند، اما ده سال هم بگوئيد اعتنا نمى‏كنند. شخص مى‏داند آنها را، مى‏شناسد. اين از آيه نفر اين معنى استفاده نميشود كه ابلاغ آنها هم واجب است، لعلهم يحذرون نيست در آنها، لعل شايد نيست، حتى آن كسى كه منذر است به نظر او هم لعل نيست. يكى هم مسئله اندراس و انتماس و اينها آن گفتيم طريق متعارفش است كه‏
فعلا هم هست. كه مجالس دراست و كتب نوشتن ضبط كردن احكام در كتب و بحث كردن آنها. اين ممانعت از انتماس و اندراس است كه از واجبات است.
آن ديگرى هم كه ابلاغ است از آن آيه شريفه استفاده مى‏شود كه ابلاغ به جهت اينكه شايد عمل بكنند. آن هم به طريق متعارف واجب است. والاّ انسان مى‏داند كه در اين خانه‏هايى كه حتى در قم خانه‏هايى كه هستند كه اصلا وظايف شرعيشان را نمى‏دانند. انسان برود در هر خانه را بزند كه آمده‏ام آن احكامى را كه نمى‏دانيد آنها را به شما ياد بدهم. اينجور وجوبى ندارد تعليم. تعليم به نحو متعارف. تعليم به نحو متعارف اين است كه در مجامع گفته بشود. آن طريق ديگرى كه طريق متعارف است و آن اين است كه كسى بيايد سؤال كند از شخص داننده واجب است به او جواب را بگويد. و يكى هم در جايى است كه ببينيد جاهل، جاهل به حكم، مخالفت به حكم مى‏كند لجهله. احتمال بدهد كه اگر حكم را بداند نه مخالفت نمى‏كند. اينجا هم به اينجور تبليغ آن تبليغ احكام ينذرو قومهم آن طريق متعارف است. و آن يكى هم كه اندراس نباشد انتماس نباشد آن هم همان طريقى است كه در حوزه‏ها هست. اما اينى كه به آحاد انسان تبليغ بكند اين على الاطلاق دليلى نداريم به اين معنا. اگر غير سؤال كند، بعله واجب است جواب گفتن. چرا؟ چونكه رواياتى كه واجب كرده است طلب العلم را بر او، مقتضاى او وجوب الاجابت است. او وقتى كه طلب مى‏كند، سوال مى‏كند نه فقط آيه فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون. آن ادله‏اى كه دلالت مى‏كند بر وجوب طلب العلم مقتضاى آنها اين است كه اجابت به آن شخصى كه طلب مى‏كند واجب است. اگر عالم باشد. بداند حكم شرعى را بايد جواب بدهد. يكى اين است.
يكى هم آن صورتى است كه انسان ببينيد اين مرتكب مى‏شود اين معصيت را چونكه جاهل مقصر است ياد نگرفته است، مرتكب مى‏شود. عمل مبغوض و منكرا از او صادر مى‏شود. چونكه موضوع را مى‏داند حكم را نمى‏داند. ياد نگرفته مبغوضا صادر مى‏شود باب نهى منكر، برايش واجب است كه او را. اين قسمت از باب نهى منكر است. بدان جهت اگر بداند كه نه، اين آدم مزخرفى است، نمى‏داند اصلا بگويى هم اعتنا نمى‏كند. يك چپ، چپ نگاه مى‏كند به انسان. يك دليلى داشته باشيم در ذهنتان اين كلمه بماند. دليلى داشته باشيم كه اينجور جاهل به حكم را بايد حكم را به او فهماند و اعلام كرد اين بماند كه دليل پيدا كنيم. اين ظاهر كلمات اين است كه در اعلام نهى از منكر نيست كما ذكرنا. بدان جهت اينجور اعلام وجوبى دارد، اين معنا دليل بايد پيدا بشود به اين معنا. اين را هم گذشتيم. سؤال؟ آن متعارف است كه عرض كردم تبليغ متعارف. سؤال؟ عرض مى‏كنم تعليم آن وقت است كه به جهت عمل است نه آن تعليمى كه تعليم بقاء شريعت بشود او گفتيم به طريق متعارف. تعليم بكند، ابلاغ بكند به مردم كه در مجامع بگويد كه اهل منبرها مى‏روند، مسئله‏گوها مى‏روند در مجامع مى‏گويند آن هم واجب است. بايد تبليغ بشود. مجتهد واجب است رساله بنويسد كه مردم از او مى‏خواهند. رساله بنويسد، بگذارد آن ديگران هم نگاه كنند و بگويند. يا خودش هم بگويد، فرقى نمى‏كند.
اما اينكه بروند در فرض كنيد مرتكب حرامى مى‏شود شخص واحدى. ولكن حكم شرعى را نمى‏داند. بگويم هم به او، اعتنا نمى‏كند. اين ابلاغ واجب است اين را عرض مى‏كنم. احتمال بدهم چونكه منكر است فعلش جهلش، جهل تقصيرى است، بايد نهى كنم و ابلاغ كنم حرمت شريعت را. كسى آمد سؤال كرد آقا مسئله‏اى دارم، انسان واجب است جواب بگويد اگر بلد باشد، عالم باشد. اما در صورتى كه نه خودش آمده است، نه هم منكر ديده است او را. ولكن مى‏داند نمى‏داند اين فعل را. اين حكم را نمى‏داند. بداند هم اثر نمى‏دهد. اعتنا نمى‏كند. دانستنش مثل ندانستنش است. اينجا اعلام آن جاهل واجب است، و مشروط به شرط از نهى منكر نيست داشته باشيد كه دليل پيدا كنيد. عرض مى‏كنم بر اينكه اين معنايى است كه خدمت شما عرض كردم. بعد مى‏رسد به مسئله امر پنجمى، امر پنجم عبارت از
اين است كه شخصى حكم را مى‏داند. مى‏داند كه استقبال قبله و استدبارها عند التخلى حرام است. ولكن نشسته به يك طرفى كه قبله است ولكن آن جهلا نشسته است، جاهل به موضوع است. مى‏دانم آدم خوبى است، متدين، نماز شب خوان است. در سفر هم مى‏دانم كه مى‏داند تخلى الى قبله حرام است. ولكن در سفر از ماشين پياده شد از قطار پياده شد اين ور و آن ور نگاه كرد نشست به يك طرفى. من مى‏دانم آن طرف قبله است ولكن مى‏دانم كه اين شخص نمى‏داند كه اين طرف قبله است يا غافل است يا مثلا شاك بود ضرورت داشت مخير بود نشست آنجا، مشتبه بود. آن قبله نشست آنجا. ولكن من مى‏دانم آن طرف كه نشسته است قبله است. بر من اعلام واجب نيست كه بگويم آن فلانى كه همان داد مى‏زنند بعضى‏ها ديگر آن بيچاره را هم چيز مى‏كنند. فلانى بكش اين ور، نه اين وجوبى ندارد. چرا؟ چونكه شارع به او ترخيص داده است. چونكه جاهل است، شارع خودش به او ترخيص داده است. وقتى كه شارع ترخيص داده است به من چه مربوط. شارع ترخيص داده است به وظيفه‏اش عمل مى‏كند. منتهى وظيفه ظاهرى به او عمل مى‏كند. من بايد ارشاد بكنم كه، موضوع را به او حالى بكنم، اين لازم نيست. يك كسى يك آبى گذاشته‏اند من ديدم كه بچه بول كرد. دستهايش را نجس كرد. بعد آن كاسه كوچك را برداشت گذاشت دستش را برد در آب، ظرف را نجس كرد. در كوچه گذاشتند. آن رفت. ديگران مى‏آيند، همين جور، پيرمردها، مؤمنين، صالحين همين جور مى‏خوردند. بر من واجب نيست كه بگويم بابا من ديده‏ام اين نجس شد. ديدى، برايت خودت ديده‏اى، من نمى‏توانم بخورم. چونكه موضوع بر من محرز است كه اين آب نجس است. ولكن ديگرى كه جاهل است بر من ارشاد او واجب نيست. اين هم همين جور است كه مى‏گويند ارشاد به موضوع، چونكه داخل اين عنوان نهى از منكر نيست. چونكه منكر نيست. شارع ترخيص داده است به او. چونكه شارع ترخيص داده است به او فعلا منكرا و عصيانا واقع نمى‏شود، دليل نهى از منكر اينجا را نمى‏گيرد.
بعد مى‏ماند امر سادسى كه در مقام ذكر مى‏فرمايد. آن اين است كه كسى آمد پرسيد آقا من يك ذيقى دارم بايد يك توالت بروم. اين بيابان است، بايد يك جا بنشينم، قبله كدام ور است؟ از آخوندها مى‏پرسند، به خيال اينكه اينها همه چيز را مى‏دانند. قبله كدام ور است؟ اين هم مى‏داند كدام ور است. لازم نيست كه بگويد قبله كدام ور است. سؤال از موضوع بكنند و جواب دادن به آن موضوع، ولو مجيب مى‏داند موضوع را. جواب دادن واجب نيست. لازم نيست كه بگويد قبله اين ور است. اين لازم نيست بگويد. فقط آنى كه جايز نيست كارى بكند كه اين تصبيب الى الحرام بشود در جواب دادنش. كارى بكند كه او رو به قبله بنشيند. اين داخل تصبيب الى الحرام مى‏شود. مثل چه؟ مثل اينكه اين نشسته به يك طرفى، آن آقا را صدا كرد مى‏خواهد بنشيند. مى‏گويد بر اينكه قبله اين ور نيست كه من نشسته‏ام؟ اين هم مى‏داند كه همان قبله است، مى‏گويد اميدوارم كعبه را نبينى. اين يك كلامى مى‏گويد خيال مى‏كند كه قبله نيست. من كعبه را كه نمى‏بينم. مى‏نشيند همانجا. يك كلامى مى‏گويد كه از آن كلام او مى‏فهمد خلاف الواقع را كه اين طرف قبله نيست. مى‏گويد انشاء الله كه قبله نيست. انشاءالله قبله نيست يعنى معلقا، به مشيت الله. خدا بخواهد قبله نيست. اما خدا كه نخواسته است. يك كارى بكند كه آن شخص امر بر او مشتبه بشود، يعنى آن فعل را كه موجود مى‏كند مستند به جواب اين بشود اين جايز نيست به حرمت التصبيب. اينى كه در عروه دارد بر اينكه اگر سؤال بكند از قبله، ظاهر اين است كه اعلام و جواب واجب نيست نعم لا يجوز آن شخص سائل را، بر خلاف واقع انداختن كه همان اقراء مى‏شود تصبيب الى الحرام مى‏شود او جايز نيست. اين امور سته‏اى است كه در اين مسئله ايشان ذكر فرمود و ما هم بيان كرديم وجهشان را.
بعد مى‏رسد كلام در مسئله اخرايى، آن مسئله اخرايى كه هست او را عنوان مى‏كند و آن مسئله اخرى عبارت از اين است كه بماند مثل اينكه جمع مى‏شويم.