جلسه 468

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 468 ب‏
نام استاد:آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
اگر سابقا يادتان بوده باشد صاحب العروه مسئله‏اى را عنوان كرد و فرمود بر اينكه استبراء بعد البول مستقبلا الى القبله و مستدبرا الى القبله حرمتى ندارد. آنى كه حرام است نفس بول كردن الى القبل او دبر القبله است. و اما استبراء بعد البول الى قبل اللقبله او دبرها، آن امر جايز است ولكن احتياط فرمود. احتياط عبارت از اين است كه اين استقبال را ترك كند. و در آن مسئله كه سابقا گذشت فرض نكرده بود كه اگر مكلف يقين دارد اگر استبراء بكند قطره و قطراتى در مخرج باقى مانده است كه آنها خارج خواهد شد به استبراء. آن مسئله‏اش مطلق بود. چه مكلف بداند قطره و قطراتى مانده است چه نداند. كه احتمال مى‏دهد اگر استبراء بكند چيزى خارج نمى‏شود. آن مسئله مطلق بود. بعد در ما نحن فيه مى‏فرمايد اين احتياطى كه سابقا گفته بوديم احتياط اين است كه استقبال مستبقلا الى القبله و مستدبرا على القبله احتياط اين است كه استبراء نكند، يعنى احتياط استحبابى. اين كه سابقا احتياط استحبابى گفتيم اين احتياط استحبابى اشد است. در آن صورتى كه بداند در مخرج قطره او قطرتينى باقى است كه به استبراء خارج خواهد شد. آنجا هم عرض كرديم ما، بداند هم احتياطش، احتياط استحبابى است. چونكه آنى كه متعلق نهى است در روايات ما، بول كردن الى القبله است نه خروج البول ان الانسان در صورتى كه انسان مستقبلا الى القبله يا مستدبرا الى القبله است. آنى كه يبول الى القبله او منهى عنه است. و اين استبراء كردن در او ولو قطره و قطراتى خارج بشود عنوان يبول صدق نمى‏كند. نمى‏گويند يبول الى القبله بلكه مى‏گويند يستبرء الى القبله. استبرء الى القبله. آنى كه عنوان و متعلق نهى است در روايات به اين استبراء الى القبله صدق نمى‏كند.
بعد ايشان يك مسئله ديگرى را مى‏فرمايد، مى‏فرمايد بر اينكه تخلى كردن در ملك الغير آنجايى كه در آن موضعى كه آن موضع مالك دارد و آن مالكش راضى نيست تخلى در ملك الغير بلا رضا اين حرام است. جايز نيست. ملك، ملك الغير است تخلى تصرف در ملك الغير است و اين تصرف در ملك الغير بما اينكه مالكش طيب النفس ندارد بدان جهت حرام مى‏شود حرمت مال المؤمن و مال المسلم كه حرمت دمه هست. احترام دارد و بدان جهت لا يحل.. مقتضايش اين است كه تصرف در مال مسلمان نمى‏شود كرد. اگر فرض بفرماييد در آن موضعى كه تصرف مى‏كند كسى خدشه كند كه اين موضع ماء صدق نمى‏كند به اين. چونكه اين موضع مختصر يك وجب يا دو وجب از زمين اين نه ماليتى ندارد. اين مال صدق نمى‏كند. بدان جهت در كلمات فقها عنوان مال را ذكر نكرده‏اند. چونكه روى اين شبهه، اين موضعى كه يك وجب، دو وجب است اين مال صدق نمى‏كند. گفته‏اند ملك الغير كه ملك الغير است. مال هم صدق نكند عيب ندارد. تصرف در ملك الغير ولو صاحب الملك راضى نبوده باشد تصرفش حرام است چونكه عدوان ظلم است. داخل عنوان ظلم على الغير است و تعدى به غير است در ملكش، بدان جهت اين جوازى ندارد. در آن بحث محرم مكاسبه گفتيم كه اگر مال هم صدق نكند تصرف در ملك الغير حرام است چونكه داخل عنوان ظلم و تعددى به غير است. اين اشكالى ندارد.
ولكن يك جهتى هست كه آن ملك الغير طهارتا از آن اراضى وسيعه مى‏شود. مثل اينكه در بيابان، مزرعه‏اى است،
چند هكتار. اين شخص هم فرض كنيد مى‏خواهد آنجا تخلى بكند. اين مطلق ملك الغير نيست. آن ملك الغيرى كه از قبيل اراضى وسيعه بوده باشد به نحوى كه جلوس در آنها موقعى كه انسان مرور مى‏كند، استراحت در آنها يا صلات در آنها كه در باب صلات گفته مى‏شود جايز است اين تخلى هم جايز است. اين اشكالى ندارد برود يك گوشه، آنجا مخفى بشود و اين احتياجى به اذن مالك ندارد. يك مطلبى در اينجا در اراضى وسيعه هست، و آن اين است كه اگر مالكش منع كند. در تابلويى نوشته است لعنت به كسى كه بيايد در كنار اين مزرعه بنشيند. ولو ضرر برساند، نه آن مزرعه كه كنارهايش راه است يا راه آن مزرعه است يا جايى است كه علف ندارد، زراعت ندارد آنجا. مى‏نشيند آنجا. نوشته است تابلو زده است. بعضى‏ها گفته‏اند مالك اگر منع بكند نمى‏تواند تصرف بكند. و بعضى‏ها فرموده‏اند بر اينكه مالك اصلا حق منع از اين تصرفات را ندارد. در اين اراضى وسيعه مالك حق اينكه، اضرار به زرع و اينها نه، آنها محرم است. آنها ظلم و تعددى است ولكن اضرارى به زرعى نه چيزى، فقط مى‏نشيند، خسته شده است جاى خلوتى است مى‏خواهد چايى بخورد. اين مالك حق منع ندارد اين اراضى وسيعه در مثل اينها. آيا كدام يك از مسلكين صحيح است؟ دليلش هم دليلش روايت خاصه نيست. دليلش سيره متشرعه است. كه سيره متشرعه است كه وارد مى‏شوند در اين مزارع استراحت مى‏كنند حتى در صورتى كه علم اجمالى دارند، بلكه علم تفسيلى دارند كه ملاك اين مزرعه در آنها صغار است، ايتام است. برويم از ولى آنها اذن بگيريم. اين حرفها نيست. همين جور مى‏نشينند البته اضرار نه، همين جور استراحت، يك چايى درست كردند و خوردند و نماز خواندند و رفتند. اين مى‏خواهد قبل از نماز و اينها تخلى هم بكند فرض بفرماييد كه هيچ ضررى هم ندارد به آنجا اگر نفعى نرساند فى ما بعد. اين معنا، دليلش سيره است. اين كه سيره جارى است. اينكه گفته‏اند مالك حق منع ندارد سيره جارى است. حتى در مواردى كه مالك اين تابلو را بگذارد در آنجا. مى‏گويد نخورديم كه، بعضى‏ها گفته‏اند نه سيره در اين صورتى كه، سيره البته سيره متشرعه وقتى كه آن تابلو را ديدند نه بياييد برگرديم، اينجا نمى‏شود. اينجا نوشته ديگر. اين تابع اين است، اينجا هم بر شما روشن شد كه بايد انسان چه بگويد. چونكه سيره قدر متيقن است و قدر متيقن همين است. در مواردى كه در مال الغير، در مال شخصى و در ملك شخصى ديگران حق داشته باشند آن يك مطلب ديگرى است. مثل اينكه مثلا شخص مالك يك دهى هست. خوب آب هم در آن ده ملك او است. بعد آنهايى كه ساكن هستند در آن ده، ولو رعيت او نيستند. يك كسانى هستند كه بايد بوده باشند. دكان دار در آن ده هست يا آن راهى كه مى‏گذرد از آنجا حارث است، نگهبان است. آن آبى كه از آن نهر مى‏گذرد بايد بردارد، بخورد، چايى درست كند. و هكذا اهل آن ده. مالك دنگش گرفت گفت من راضى نيستم. كسى يك قطره از اين آب بردارد. اين بيخود گفته است باز مردم همان حقى كه قبلا داشتند الان هم دارند. چون تملك آن مالك آب را از اول به اين نحو است كه ديگران حق شرب دارند. آن استعمالات متعارفه. ولكن در ما نحن فيه اين حق همين جورى كه كسى كه در اين مزرعه از آنجا عبور مى‏كند يك حقى دارد اين معنا ثابت نشده است. بدان جهت آن مقدارى كه قدر متيقن از سيره است اين است كه مالك اگر امتناء نكند اظهار منع نكند تحصيل رضا و اذن لازم نيست. انسان هم شك بكند كه مالكش راضى است يا نه ما داخل بشويم بنشينيم نه سيره هست. در اين موردى كه تا مادامى كه منع محرز نشده است اين معنا عيبى ندارد.
الحاصل تخلى هم مثل اين تصرف است. رعايتش علم به عدم الرضا است. يا حتى علم به عدم الرضا هم باز مى‏شود كرد اين تصرف را آن مربوط به آن بحث است. ظاهر الامر اين است كه در ما نحن فيه كه لا يجوز تخلى فى ملك الغير نظرش به آن اراضى وسيعه نيست. مثل اينكه فرض بفرماييد كسى مثلا دكانى دارد، پهلوى دكان هم يك جاى كوچكى دارد آن يك چيزى درست كرده است براى خودش كه قضا حاجت كند اين درش باز بود اين رفت نشست آنجا. كلام اين است كه اين بدون اجازه و بدون رضاى او نمى‏تواند در ملك الغير. بعد ايشان به اين علاوه مى‏كند و كذ الوقف الخاص. ملك، ملك الغير نيست. ولكن وقف، وقف الخاص است. وقف خاص به دو مورد اطلاق مى‏شود. وقف الخاص يك وقت اطلاق مى‏شود بر اينكه موقوف عليهم اشخاص مخصوصه‏اى هستند بطنا بعد بطن كه اين عين موقوف تمليك به آن اشخاص شده است، بطنا بعد بطن. اگر اين بوده باشد اين خصوصيتى ندارد اين هم داخل در ملك الغير است. چونكه بطن موجود مالك مى‏شود عين موقوفه و بما اينكه عين موقوفه را مالك مى‏شوند مالك هستند تصرف ديگرى در ملك آنها بدون رضاى آنها جايز نيست. اين يكى. و يك وقت وقف خاص گفته مى‏شود يعنى به عنوان خاصى اين عين وقف شده است. به يك عنوان خاصى وقت شده است. ملك موقوف عليهم كه اشخاص بوده باشد نه اشخاص نيست. ملك، ملك اشخاص ينست. وقف بر عنوان خاصى شده است مثل مدارسى كه فعلا درست مى‏كنند. مدرسه‏اى درست كرده‏اند مدرسه طلاب. طلاب شهر خاص يا مطلق الطلاب فرقى نمى‏كند. كسى مثلا قضاء حاجت دارد در مدرسه باز است كه برويم آنجا ديگر تخلى بكنيم. طلبه كه نيست، يك شخص ديگرى است. گردن كلفتى است از آنجا مى‏گذرد مى‏گويد برويم اينجا. اين لا يجوز التخلى فى الوقف الخاص. در وقف الخاص تخلى جايز نيست چونكه او موقوف عليهم نيست. آن خاصى كه عين وقف شده است به او داخل به آن عنوان نيست. اينجا يك قيدى مى‏زند ايشان، مى‏گويد كه الاّ مع اذن الموقوف عليهم. مگر اينكه موقوف عليهم اذن بدهند او اذن المتولى يا متولى اذن بدهد. متولى اگر اذن داد يا موقوف عليهم اذن دارد در آن صورت مى‏تواند تصرف بكند. اين اذن موقوف عليهم در اولى درست است. وقف خاص اولى كه ملك اشخاص است، موقوف عليهم در بطن حاضر مالك هستند عين را. مى‏گويند بيا برو قضاء حاجت بكن چون عيبى ندارد. مالك هستند اذن داده‏اند در تصرف. در تصرف غير در مالشان. مثل اين است كه به ديگرى اجاره مى‏دهند. يا به ديگرى سكناى بيت را مثلا يك سال مجانا مى‏دهند كه بنشيند. مالك است ديگر. اذن موقوف عليهم بايد در آنجا باشد. والاّ در مثل مدرسه كه ملك اشخاص نيست يك طلبه‏اى بگويد كه بيا برو عيب ندارد. معطل نمان بيا برو. او چه كاره است كه اذن بدهد؟ آن اذن موقوف عليهم در جايى كه مالك نيست حق اذن ندارد به ديگرى.
اين اذن‏ها را ينبقى كه در عروه ذكر مى‏كرد. ذكر موقوف عليهم غير از آن وقف خاصى كه گفتيم غير از آن جاى ديگر به درد نمى‏خورد. مگر در صورتى كه آن شخصى كه به او اذن مى‏دهند او داخل عنوان خودش تابع آن موقوف عليه بشود. مثل اينكه مهمانى است بر طلبه آمده است، قوم و خويشش است، رفيقش است، خوب كجا برود تخلى كند؟ اين خود معناى وقفى كه كرده است يعنى وقف كرده است بر انتفاع آنى كه داخل به اين عنوان است و آنى كه تابع اين است. يعنى تابع متعارف، نه اينكه كسى را آورده دو سال هم پيشش نگه داشته است كه ربطى به...، او نه. كسى كه داخل موقوف است او هم داخل موقوف عليهم است. عيبى ندارد. اين اذن نمى‏خواهد وقتى كه داخل عنوان شد مى‏تواند برود. و ام المتولى.
متولى هم همين جور است اگر اذن داد به كسى كه اذن داد اگر مصلحت وقف بود مثل اينكه بنايش بود اذن بدهد فردا كه در اينجا كار خواهد كرد مدرسه را خوب مثلا يا اين بنا را خوب چيز مى‏كند. الان اين را براند، آن مصلحت وقف اقتضى كند عيبى ندارد متولى والاّ اگر مصلحت نباشد چه كاره است اذن بدهد متولى؟ متولى فقط آن تصرفى را مى‏تواند بكند كه مصلحت وقف باشد. والاّ رفيق بازى، تو بيا برو، تو بيا برو... اينها عمل مشروعى نيستند و دليلى هم نفوذش نيست. مگر كارى را بكند كه مصلحت وقف در او بوده باشد كه داخل وقف بشود. كه يعنى داخل در توليه او بشود. چيزى كه بر مصحلت الوقف است آن تصرفى كه بر او...
سؤال؟... على كل تقدير آن اذن موقوف عليهى كه هست عبارتى كه ما نوشتيم در عروه‏امان همين جور بود. شايد آن عروه بعدى را چونكه ديده‏اند مناسب نيست، برداشته‏اند. اين چيزى كه هست، يحرم التخلى فى ملك الغير اذنه حتى وقف الخاص فى الطريق الغير النافذ بدون اذن اربابه. بدون اذن اربابش همين جور است اينجا هم نبود. حق با شما است. عرض مى‏كنم اين معنا در ما نحن فيهى كه هست همين جور است در موقوف عليهم نمى‏شود مگر آن نحوى كه عرض كردم. بعد ايشان مى‏فرمايد در طريقى كه غير نافذ است در او هم نمى‏شود تخلى كرد. اين طرق غير نافذه كه بن بست از او تعبير مى‏كنند، ديگر نفوذ از طرف ديگر نمى‏كند. طرق بن بست مى‏گويند اينها دو قسم هستند. قسم اول اين است كه اصل طريق خودش ملك است به ارباب الدور، انهايى كه مالك دور هستند طريق بن بست هم مال آنها است. كما اين كه اين شايعا و متعارفا فى زماننا اتفاق مى‏افتد. كه عده كثيرى يك زمينى را كه وسيع است مى‏خرند از مالكش، زمينى كه ملك شرعى است. زمينى كه مزروعى است مى‏خرند، بعد او را قطعات مى‏كنند خانه درست مى‏كنند، در اطرافش، سه طرفش فرض كنيد يك منفذى، يك طريقى هم براى اين دور قرار مى‏دهند. براى تمام طرق يا بعضى‏ها از آن كوچه كه بن بست است طريق قرار مى‏دهند. اين داخل در ملك الغير است. چونكه خودشان ترك كرده‏اند اين را براى طريقشان. تصرف در او جايز نيست بدون اذن اربابش. يك وقت اينجور است. جور ديگرش اينجور است كه نه، زمين زمين اول ميتى بوده است او آمده است آنجا يك خانه‏اى درست كرده است آن يكى آمده است آنجا خانه درست كرده است آن يكى هم خانه آنجا احياء كرده است. مالك شده است مثل اراضى مواتى كه فعلا هست. آمده يكى آنجا درست كرده است بالاخره به نحوى درست كرده‏اند كه يك كوچه‏اى برايشان شده است، كوچه نافذ نيست. نفوذى ندارد جاى كوچه عام نيست، بن بست است. اگر اينجور بوده باشد اين بلا اشكال در اين كوچه آنهايى كه دور بنا كرده‏اند حق ورود دارند. بناء دار معنايش اين است كه حق الورود، سبقة حق المرور است. حق المرور دارند و حق آب بردن به خانه‏ها يا فاضلاب را بيرون كردن از اين كوچه اين حق را دارند. يا فرض كنيد برفشان را بريزند، اگر كوچه، كوچه وسيعى هست. همه بريزند، حريم دارشان است، عيبى ندارد.
اما اين داخل ملكشان بشود آن دليل نداريم ما. چونكه كوچه را كه احياء نكرده‏اند، دور را احياء كرده‏اند و حق را پيدا كرده‏اند اين زمين همان زمين است. كه اينها مرور مى‏كند. يك وقت اين است كه اين زمين را تملك مى‏كنند به احياء آن صورت اول است. كه طريق را هم احياء بكند. طريق را بناء بكند. اينجور نيست طريق را احياء نكرده‏اند همين جور كه راه است براى دورشان. هنوز خاكى هم هست چيزى حمل نكرده‏اند خودشان يا حكومت آمده است آسفالت كرده است. بعله آنها هيچ كارى نكرده‏اند. يك كسى هم مى‏گذرد ديد كه عجب جاى خلوتى است اينجا، بخاطر استراحت بنشينند، اين مانعى ندارد. اگر مزاحمت با آنها نشود وسط ظهر است تابستان هيچ كس هم نمى‏آيد. مزاحم مرور نمى‏كند اينجا، جاى خلوتى است سايه هم هست اينجا يك قضاء حاجتى كه مزاحمت با مرور ندارد. تا شب هم كه هوا تاريك بشود خشك مى‏شود. لباسهايشان هم نجس نمى‏شود اين اشكالى ندارد. در آن جاهايى كه طريق ملك نبوده باشد در آن جاها تخلى چونكه ملك الغير نيست، مال الغير نيست منتهى ديگران حقى دارند و اين شخص هم مزاحمت به آن حق نمى‏كند. اين هم اين مسئله.
بعد ايشان، عرض مى‏كنم كه ظهر است تا چيز هم خشك مى‏شود. بول مى‏كند. خشك مى‏شود تمام مى‏شود. اين معنايى كه هست، اين نسبت به آن طريقى كه غير نافذ است و اما در جايى كه طريق ملك ديگران بود از ديگران مثلا از اهل آنجا اجازه بگيرد بر اينكه آنها اذن بدهند، آنها اذن در ملك خودشان داده‏اند. در او اشكالى نيست. بعد ايشان مسئله ديگرى را مى‏فرمايد و آن مسئله ديگر اين است. اين كه گفتيم يحرم التخلى مستقبلا الى القبله و مستدبرا الى القبله اين استقبال قبله به چه چيز محقق مى‏شود؟ اين را سابقا بحث نفرمود. سؤال؟ كسان ديگر، تخلى احتياج ندارد. هر تصرف ديگرى مى‏آيد مثلا از اينجا مرور مى‏كند. و اما قبور المسلمين آن هم اين است كه تخلى در قبور المسلمين جايز نيست اين به جهت اين است كه رواياتى داريم كه از آن روايات، روايات هم نبود همين جور است، چونكه احترام مؤمن ميتا كه حرمته حى است. اين روايات داريم، رواياتش در باب جنايت على الميت در جلد نوزده صاحب وسايل قدس الله نفسه الشريف نقل كرده است در موارد متفرقه هم هست. كه مضمون روايات اين است كه حرمت المؤمن مية كه حرمت او حى. بدان جهت اگر تخلى در بالاى سر او حتك حساب بشود بر مؤمن آن عيبى ندارد، آن حرام است.
اما در مواردى كه حتك حساب نشود. براى اينكه ديگر بعضى بلاد مى‏شود، بلاد زوارى است جايى ندارند، قربا ندارند. يك طرف قبرستان مى‏نشينند. قبور هم قبور باليه است. آنها به نحوى كه پيششان حتك حساب نشود او را نمى‏گوييم آن موردى كه عنوان حتك حساب بشود بى حرمتى حساب بشود آن مورد است. خصوصا در جايى كه بولى بكند بعد او را هم آب بريزد تطهير كند يا آفتاب بيافتد تطهير كند، آن موارد را نمى‏گوييم بدان جهت على الاطلاق نمى‏شود اين را قائل به تحريم شد. چونكه قبول المسلمين كه ملك كسى نيست. اگر ملك بوده باشد مثل آن بعضى مقبره‏ها و اينها، آن كه ملك الغير است. و اما آنى كه نه فقط قبر است، مومنى را آنجا دفن كرده‏اند او داعى مدار حتك است، اگر حتك بوده باشد جايز نيست. بعد ايشان مى‏فرمايد اين كه استقبال القبله و استدبارها عند التخلى جايز نيست ايشان مى‏فرمايد محقق استقبال قبله صدر و بطن و ركبتين است. اگر صدر انسان و بطن انسان و ركبت للانسان رو به قبله بوده باشد استقبال قبله مى‏شود و اگر پشت به قبله بوده باشد استدبار القبله مى‏شود. ايشان اينجور مى‏فرمايد. در ما نحن فيه صورت را داخل نمى‏كند. وجه انسان او را ملاك قرار نمى‏دهد. با وجود اينكه در باب صلات واجب است، استقبال القبله به صدر و البطن و هكذا بالوجه كه بايد وجه رو به قبله بوده باشد. و منهنا اگر وجهش را برگرداند به طرف مشرق يا مغرب آن نحو را بكند او مبطل است. صلات را باطل مى‏كند. اينجا وجه را داخل ذكر نمى‏كند. سرّش چيست؟ سرّش اين است كه در استقبال قبله و استدبار القبله صورت را ميل دادن به طرف مشرق و به مغرب ضررى ندارد. رو به قبله نشسته است تخلى مى‏كند. از اين طرف مغرب يك صدايى مى‏آيد صورتش را برمى‏گرداند ببيند چيست آنجا؟ چه اتفاقى مى‏افتد؟ از دور ببيند. باز يتخلى الى القبله يتقوت يبول الى القبله او الى دبر القبله صدق مى‏كند. در باب صلات چونكه رواياتى داريم كه وجه بايد مايل از قبله نشود حتى ظاهر آيه مباركه كه فولوا وجوهكم مسجد الحرام وجه آنجا داخل است در استقبال. و اما در ما نحن فيه كه نهى از استقبال قبله و استدبارها شده است ملاك صدق او است. صدقش به اين مى‏شود كه صدر انسان در قبل قبله باشد. يا صدر انسان در دبر قبله بوده باشد در استدبار و ام البطن كه او منفك از صدر نمى‏شود. صدر هر كدام طرف شد بطن همان طرف مى‏شود. مستقبلا الى قبله او مستدبرا. و ام الركبتان. ركبتانى كه هست ايشان در ما نحن فيه داخل كرده است در محقق استقبال و محقق استدبار. و حال آنكه ركبتان نه در ما نحن فيه نه در باب الصلات، نه در استقبال القبله دخيل هستند نه در استقبال قبله. هيچ كدام دخيل نيستند. انسان وقتى كه نماز مى‏خواند در حال اختيار خيلى آدم جوانى هم هست. وقتى كه به سجده مى‏رود در سجده دو زانو نمى‏نشيند، چهار زانو مى‏نشيند. در حال اختيار، تعمدا. نه اين كه پا درد دارد، نه ندارد. اينجور مى‏نشيند. موقع تشهد گفتن همين جور مى‏نشيند. اين اشكالى ندارد و حال اينكه اگر متربها نشست ركبه‏اش يكى به طرف مشرق است يكى به طرف مغرب. پس ركبتان با وجود اين كه اين صلات صحيح است و اشكالى ندارد حتى در حال الاختيار جلوس و حال استقبال قبله در تمام آنات صلات معتبر است. بدان جهت در ما نحن فيه اين دليل بر اين است كه استقبال قبله در ركبتين نه او اعتبارى ندارد. منتهى عند حالت القيام اين ركبتين مثل بطن انسان است. چه جورى كه استقبال قبله به بطن از استقبال قبله به صدر جدا نمى‏شود استقبال قبله هم عند القيام كه مصلى قائما است ركبتينش، استقبال به ركبتين از استقبال بالصدر، بالبطن جدا نمى‏شود.
روى اين اساس است. پس در باب صلات اصلا داخل در استقبال قبله نيست. فكيف در تخلى كه در تخلى اصلا عادتا استقبال قبله بالركبتين نمى‏شود. چونكه اگر يك خرده پاهايش را تيز نگه بدارد ركبتين به طرف آسمان است، اگر شل اين ور و آن ور بياندازد ركبتين به طرف مشرق و مغرب است، يا متربه بنشيند مستقبلا مشرق و مغرب است. و لعل و الله العالم كه ايشان در ما نحن فيه ركبتان را فرموده‏اند مراد تمام ركبتان نيست. شى‏ء من الركبتين است. مصمى. همان مصمايى كه ما بعيد ندانستيم كه در باب سجود آن مصمى به زمين بخورد كافى است. آن مصما بدان جهت اگر بنشيند به نحو متعارف الى التخلى شى‏ء من انتهاء الركبتين يا يوم ابتداء ركبتين مستقبل القبله مى‏شود. كه او هم عرض كرديم او اعتبارى ندارد. محقق استقبال قبله به صدر و بطن است در ما نحن فيه و استدبارها است. بعد ايشان يك مسئله ديگر را مى‏فرمايند كه را هم عرض كنم. عمده‏اش را در مسئله سابقه عرض كرديم. يك مطلبى مانده بود، آن طرق غير نافذه‏اى كه گفتيم قسم ثانى كه ملك نيست اينها حق استدراق به ابوابشان دارند حق اخراج مياح از دورشان دارند، بردن آب به دورشان دارند كه همان حق، مثل گاز كشى، لوله كشى، سيم كشى اين حقوق را دارد آن طرق نافذه هم كه، طرقى كه بن بست نيست آنها هم حكم قسم ثانى را دارند. يعنى تخلى در آنها در صورتى كه مزاحمت با ماره بشود با حق ماره بشود يا حق كسانى كه آنجا خانه دارند اين جايز نيست. ولكن اگر مزاحمت نشود چونكه ملك كسى نيست همه حق مرور دارند در طريق غير نافذ، طريقى است كه حق مرور العامة الناس است، مزاحمت جايز نيست. همان حكم را دارد.
بعد ايشان مى‏فرمايد كه اگر عينى موقوفه شد اين مراحيزى كه هست اينها وقف شده‏اند. ايشان مى‏فرمايد بر اينكه، آن كسى كه اين عينى كه وقف شده است به عنوان الخاص و آن كسى كه عنوان خاص را دارد، ديگرى نمى‏تواند آن كسى كه داخل عنوان خاص نيست تخلى در اين عين موقوفه بكند. تصرف بكند ولو بالتخلى. و اما اگر داخل عين عنوان عام بوده باشد مى‏تواند تصرف بكند. و اين هم منافات ندارد. ربما عين موقوفه در يك جهتى عنوان خاص دارد. ولكن در جهت ديگر نه، عنوان عام را دارد. مثل مدارسى كه سابقا اينها را بنا مى‏كردند. الان هم هست مدارسى كه بنا مى‏كردند در بازار و اينها كه اهل بازار احتياج به تخلى و اينها دارند. مدرسه ولو وقف بر طلاب است ولكن مراحيزى را كه واقف براى او درست كرده است آن مراحيز عام است. چه اهل بازار بوده باشند چه اهل مدرسه بوده باشند. كه همين جور است فعلا هم در بعضى شهرها الان هم همين جور است. اين جور عيبى ندارد. اگر شخصى داخل بشود در او آن عنوان موقوف عليهى كه وقف شده است عين بر اين ولو در يك جهت. در جهت مراحيزش. عيب ندارد برود تخلى بكند والاّ نمى‏تواند. روى همين حرفى كه گفتيم. چونكه تصرف كردن در وقفى را كه واقف وقف كرده بود تصرف كردن بر خلاف الوقف امر حرام است. آنى كه مى‏شود در عين موقوفه تصرف كرد آن مقدارى است كه داخل در وقف واقف بشود. الوقوف على حسب ما يوقفها اهلها. رواياتى است كه در باب الوقف، صحيح هم هست اين مضمون. ظاهر اينكه الوقوف على ما حسب ما يوقفها اهلها يعنى آن عينى كه موقوفه است در آن تصرف مى‏شود. چونكه وقف اقسامى دارد. يك وقف، وقف تمليكى است. مثل وقف خاصى كه وقف كرده است. يك وقف، وقف انتفاعى است مثل مدرسه‏اى كه هست مدرسه را به طلاب تمليك نكرده‏اند حتى به عنوانش هم. اين مدرسه كه وقف بر طلاب است وقفش وقف انتفاعى است يعنى با اين حجرات اين و بناء اين طلاب انتفاع ببرند. مثل اينكه كتب علميه را وقف مى‏كند بر اهل العلم اين وقف انتفاعى است. يعنى اين طايفه انتفاع ببرند. در ما نحن فيه هم در اين مراحيزى كه در مدارس هست وقفش، وقف انتفاعى است. اگر وقفش اين بوده باشد كه فقط اهل مدرسه منتفع بشوند، كس ديگر حق ندارد آنجا تخلى كند. اگر نه عام است ولو وقف نسبت به مراحيز عام است غير هم آن مقدارى كه عموم دارد آن همسايه‏هاى آنجا، اهل بازار آنجا مى‏توانند. اينها جاى شك و شبهه نيست.
انما الكلام در جايى است كه شخص نمى‏داند. رسيد مثلا ديد كه در مدرسه باز است. نمى‏داند كه مراحيز اينها وقفش، وقف خاص است يا وقف عام است؟ اين به تخلى مختص نيست. رسيد فرض كنيد به يك حسينه‏اى. ديد اينجا مراحيز است، آب است. نمى‏داند كه وقف است به كسانى كه در اين حيسنيه مى‏آيند يا اينجا اين تخلى كند، وضو بگيرد برود حرم نمى‏داند كدام يكى است. در جايى كه وقف مشكوك بشود عمومش و خصوصش ايشان مى‏فرمايد كه اين شخصى كه داخل عنوان خاص نيست، خصوص نيست نمى‏تواند تصرف كند.
و الامر كما يذكره قدس الله سره. چرا؟ كما اينكه گفته‏ايم ديگر الوقوف على حسبها ما يوقفها اهلها ولو وقف تمليكى نباشد و بما موقوف عليهم هم تمليك نشود شارع تجويز كرده است از وقف، انتفاع و تصرف را به آن مقدارى كه واقف رسم كرده است. آنى كه واقف رسم كرده است آنهايى كه واقف بر اين تعيين كرده‏اند آنها مى‏توانند انتفاع ببرند. و اما آنهاى ديگرى كه هست آنهاى ديگر جايز نيست. الوقوف على حسب ما يوقفها على، معنايش اين است. اين تعدى از وقف است. كسى كه داخل در عنوان خاص نيست تخلى بكند تعددى از وقف است جايز نيست.
اين را نسبت به آن مثل مساجد قياس نكنيد. مسجد وقف شده است براى مصلين انسان بيايد آنجا بخوابد. يا مى‏آيد مطالعه مى‏كند، درس مى‏خواند. وقف در مساجد حساب ديگرى است. وقف در مساجد تحرير الارض است. هيچ كس مالك نيست او را. او فقط بايد معبد باقى بماند. يعنى عنوان مسجديت و معبد للمسلمين اين عنوان در او بايد باقى بماند كه آنجايى كه عبادت مى‏شود با عنوان وقف منافات ندارد. تصرفات ديگرى كه با عنوان وقف منافات ندارد عيبى ندارد. ولكن در ما نحن فيه در ساير وقفها، آنهايى كه عين وقف بر آنها مى‏شود آنها مى‏توانند تصرف بكنند.
اگر شك كرديم كه وقف شده است بر عام كه اين شخص داخل بشود و مدرسه تخلى كند يا وضو بگيرد. يا وقف بر خصوص طلاب است نمى‏تواند. استسحاب در ما نحن فيه مى‏گويد كه يك وقتى بر اين عنوان عام اين عين وقف نشده بود. آن وقتى كه واقف وقف نكرده بود. الان نمى‏دانم به عنوان عام وقف كرد يا نكرد؟ استسحاب مى‏گويد به عنوان عام وقف نكرده است. پس تخلى تو عمل به وقف نيست. چونكه عنوان عام وقف نشده است بر او. اين استسحاب جارى است و معارضه هم ندارد كه اصل اين است كه به عنوان خاص هم وقف نشده است. چونكه عنوان خاص هم يك وقتى نبود الان هم احتمال مى‏دهم كه عنوان خاص وقف نشده است. عنوان عام وقف شده است. اين استسحاب جارى نيست. چرا؟ چونكه اثر عملى ندارد. اين استسحاب اگر به جهت اين باشد كه آنهايى كه داخل عنوان خاص هستند مى‏توانند تصرف كنند يا نه؟ آنها قطع دارند به تصرف. چونكه اگر عنوان عام باشد آنها جايز است. چونكه داخل عنوان عام هم هستند. به عنوان خاص وقف بشود باز آنها جايز است. فقط اثر اين است به عنوان خاص وقف نشده است يعنى به عنوان عام وقف شده است اين مثبت است. آنى كه در ما نحن فيه اثر دارد، آن اين است كه وقف بر عنوان العام است و استسحاب او را نفى مى‏كند. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست تخلى كردن در اين مواردى كه هست جايز نمى‏شود. يك جهتى باقى ماند و آن جهت عبارت از اين است كه متولى اينجا اذن بدهد و احتمال بدهيم، چونكه متولى زواليد است، اذن بدهد و احتمال بدهيم چونكه وقف در زواليد است، وقف را اطلاع دارد، دست اين است اذن مشروع مى‏دهد عيبى ندارد. قول زواليد است، مشروع است. يكى هم جريان الاعاده. جريان العاده يك نكته‏اى است كه مى‏بينيد در بعضى مساجد، در بعضى مدارس عام است كه عادت اين است كه سيره اهل آن شهر، سره اهل آن بازار اين است كه وارد مى‏شوند در آنجا تخلى مى‏كنند، وضو مى‏گيرند مى‏روند. دست و صورت مى‏شونيد. ولو مدرسه است، ولكن سيره همين جور است. مثل بعضى مدارس اصفهان همين جور است كه مى‏آيند همين كار را مى‏كنند و مى‏روند.
اين سيره عمليه كشف مى‏شود كه در اين سيره متشرعه و عادت كشف مى‏شود كه وقف به حسب الواقف عموم دارد اين طريقى است معتبر به سيرة المتدينين بدان جهت اگر اين بوده باشد و خلافش معلوم نشود عيبى ندارد. الحمد الله رب العالمين.