جلسه 469
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 469
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در استنجاء است. و اين نقطه معلوم بشود معناى لغوى استنجاء با تطهير الموضع الغايط مناسبت دارد. و حتى در روايات امر كه لفظ استنجاء واقع شده است، اگر قرينهاى نبوده باشد در بين، ظاهرش همان تطهير موضع الغايط است كه اخذ النجو است. ولكن در روايات و در كلمات اصحاب اطلاق شده است اين استنجاء به تطهير مخرج البول و به تطهير مخرج الغايط. بدان جهت كلام اولا واقع ميشود در استنجاء من البول، يعنى تطهير مخرج البول.
امرى ما بين اصحاب مسلم است. از اصحاب ما قديما و حديثا كسى خلافى در او نكرده است و آن اين است كه مخرج البول ليس مخرج الغايط. در مخرج غايط مطهر منحصر به اب نيست. ولكن به خلاف مخرج البول مطهرش غسل بالماء است كه بايد پاك بشود بواسطه شستن اين معنا مسلم است كه تمسح يعنى چه جورى كه مسح كردن موضع غايت، آن مخرج غايط را پاك مىكند على ما سيعطى آن تمسح در موضع البول مطهر نيست در مخرج البول و بايد اين تطهير بالماء بشود. رواياتى هم كه داريم به همين معنا كه لا يجزى در تطهير مخرج البول عند الماء. حكم متسالم عليه است عند الاصحاب. روايات دلالت دارد. بدان جهت اگر در اين مورد روايتى يا رواياتى پيدا بشود كه آنها دلالتا و سند تمام بوده باشند. كه در مخرج بول هم تمسح كافى است. مسح كردن كافى است. اگر اينجور رواياتى بوده باشد بايد آن روايات را حمل كنيم به تقيه در مقام معارضه، اگر دلالتشان تمام شد. چونكه رواياتى داريم كه مىگويد غير از آب چيز ديگرى پاك نمىكند. غير از آب، يعنى آن مسى كه عامه ملتزم هستند و در مخرج غايت هست. اين حصر نسبت به او است كه او پاك نمىكند. بدان جهت اگر روايتى يا رواياتى هم داشتيم كه دلالت مىكرد، نه پاك مىشود به تمسح بايد حمل به تقيه بكند. بدان جهت حكم من حيث فتوا تمام است. ولكن كلام در تعرض به اين روايات است. اين رواياتى كه گفته شده است اصل دلالت آنها بر اينكه مخرج البول به غير غسل بالماء پاك مىشود يا نمىشود بررسى بشود كه اصل آن روايات به اين معنا دلالت دارند تا حمل بر تقيه بشود يا اصل دلالتى ندارند. بدان جهت آن رواياتى كه دلالت مىكند فقط بالماء، مخرج البول پاك مىشود و به تمسح پاك نمىشود رواياتى كه به اين معنا دلالت مىكند رواياتى است كه از روايات متعدد استفاده مىشود. دو تايش كه هم من حيث السند و هم من حيث الدلالتى كه هست تمام است، دو را ذكر مىكنيم. يكى از آنها صحيحه زراره است.
عن ابى جعفر عليه السلام كه صاحب وسايل در جلد اول در باب نه از احكام الخلوه نقل كرده است. محمد ابن الحسن كه شيخ است باسناده عن كتاب حسين ابن سعيد عن حماد عن حماد ابن عيسى است. عن حريض، عن زراره، عن ابى جعفر عليه السلام. قال لا صلات الا بطهور. كما اينكه سابقا گفتيم طهور به معنا طهارت است... و يجزيك من الاستنجاء ثلاثة احجار. اين هم از آن رواياتى است كه دلالت مىكند كه استنجاء همان تطهير موضع النجو است. معناى ظاهرى و حقيقى آن تطهير موضع النجو است. و يجزيك من الاستنجاء ثلاثة احجار بذالك جرت السن من رسول الله (ص) و ام البول فلابد من غسله. اين راجع به آن غايط است. استنجاء به ثلاثة الاحجار و ام البول بايد او شسته بشود. اين يك روايت است كه اين فلابد من غسله يعنى آن استنجائى كه در موضع النجو كافى بود او اينجا نيست.
يكى از رواياتى كه باز دلالت مىكند بر اين معنا، دلالتش واضح و ظاهر است صحيحه عيسى ابن القاسم كه در باب سى و يك از احكام الخلوه باز محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد يادتان باشد عرض كردم جلالت حسين ابن سعيد را كه چقدر رواياتى دارد. بعله، نوع ابواب، رواياتى دارد كه شخص جليل القدر و با بركتى بود. كه همان روايتى كه از او نقل مىشود حتى شيخ قدس الله نفسه الشريف در تهذيب نقل كرده است. آن روايات بيشتر از رواياتى است كه از كتب ديگران نقل كرده است مرحوم شيخ در تهذيب. اين روايت هم از او است. محمد ابن الحسن روايت دومى است در باب سى و يك محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن العيس ابن القاسم صفوان ابن يحيى نقل مىكند از عيس ابن القاسم كه جليل عن جليل، قال سألته عن اباعبد الله عليه السلام. عن رجل بال فى موضع ليس فيه ماء. بول كرد در جايى كه اصلا آبى نداشت. فمسح ذكره بحجر. مخرج بول را با حجرى مسح كرد. و قد عرق ذكره و فخذا. بعد ديگر راه مىرفت، هوا گرم بود هم آن عرق كرد هم دو طرفش كه فخذين هستند عرق كرد. قال يغسل ذكره و فخذه. هم آن ذكر را مىشويد هم فخذين را مىشود. اينكه مسح مطهر نيست، صريح در اين معنا است كه مسح كردن به حجر مطهر نيست و دلالت هم مىكند كه متنجس هم نجس است. چونكه وقتى كه مسح كرد مخرج مىشود متنجس. چونكه عين كه ندارد. مسح كرده است. بعد كه عرق كرد آن عرق متنجس مىشود به منجس. و آن عرق هم به فخذ بخورد آن فخذ هم متنجس به متنجس دومى مىشود. كما اينكه سابقا گفتيم. اول مخرج متنجس بود، آن متنجس اول عرق مخرج را نجس مىكند. آن هم كه متنجس ثانى است عرق فخذ را نجس مىكند و آن عرق هم كه فخذ را نجس مىكند. اين دلالت مىكند بر اينكه متنجس هم منجس است.
بدان جهت، بعضى روايات ديگر كه احتياجى، حاجتى به ذكر آنها ندارد. اين حكم عند الاصحاب مسلم است، اين روايت و نظير اين دلالت مىكند بر اينكه بايد تطهير بشود به ماء. ولكن در مقابل بعضى رواياتى است كه بسا اوقات گفته مىشود از آن روايات استظهار شده است بر اينكه اينها دلالتشان اين است كه مثل مخرج الغايط بالمسح پاك مىشود. يكى از اين روايات موثقه حنان ابن سدير است كه صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشريف اين روايات را جمع كرده است كه اينها استظهار مىشوند. از اينكه بعله اينها دلالت مىكنند كه مخرج البول هم پاك مىشود. يكى از اين روايات موثقه حنان ابن سدير است كه اين موثقه سندش عبارت از اين است كه شيخ باسناده عن الحسين ابن سعد، روايت هفتمى است در باب سيزده از نواقض الوضو جلد اول روايت هفتمى است. باز باسناده عن حسين ابن سيعد عن محمد ابن عمير عن حنان ابن سدير كه تازگى گذشت كه گفتيم شخص معتبرى بود كه آن روايت لا تدخل الحمام الا بمعذر را نقل كرده بود عن ابى. عن حمان ابن سدير قال سمعت رجلا، شنيدم مردى را كه سأل ابا عبد الله عليه السلام. سوال كرد امام صادق عليه السلام را... بسا اوقات من بول مىكنم فلا اقدر على الماء بر آب دسترسى ندارم و يشدد ذالك على. اينكه بول مىكنم به آب دسترسى ندارم اين باعث زحمت مىشود بر من. چارهام چيست؟ بول مىكنم آب ندارم اين باعث اشتداد امر مىشود بر من، زحمت مىشود. امام عليه السلام در جواب فرمود اذا بولت و تمسحة وقتى كه بول كردى و تمسح كردى، فمسح ذكرك بريقك. ذكرت را با آب دهان تَر كن. فان وجدت شىء فقل هذا من ذاك. بگود اين از او است.
سائل در نظرش اين بود كه اگر من بول كنم آب داشته باشم تطهير بكنم بعد در مثلا لباسم در آن لباسى كه ساتر است در او يك تَرى ببينيم مىگويم كه خوب آب ريختيم تطهير كرديم به اين هم ريخته شده است به ثوب. آن اشكالى ندارد. آن حمل به اين دارد كه علم ندارم شايد آب است. خارج نشده است بولى. اما اگر آبى نداشته باشم اين ابتلا بر من هست، خيلى زحمت مىشود. يك خرده بعد مىبين يك رطوبتى هست در ساترم. معلوم ميشود بول خارج شده است، اب كه نبود. يا بول است يا بللى است كه مردد ما بين البول و ودى است كه بالاخره مخرج را نشستهام. بالاخره سائر نجس
مىشود. اين اشكالش در ذهن ما اين است كه سابقا اينجور معنا كرديم. و امام عليه السلام هم براى اينكه اين به زحمت نيافتد اين حرف را فرمود. فرمود وقتى كه بول كردى، آب كه نيست، تمسح مىكنى، خشك مىكنى. البته به ادله استبراء بايد تقييد به استبراء هم بشود. استبراء كردى، مطلب وقتى كه تمام شد، تَر بكن با آب دهان. آب خارجى كه ندارى. نه موضعى كه رأس الحشفه است آنجا را تَر بكن. معنايش اين تخلص مىخواهد بجويد. آنجا يك آبى بزن. ديگر قحطى كه نيست. بعد ديگر اگر ديدى يك رطوبتى هست فقل هذا من ذاك بگويى همان تَرى كه انداخته اين از او است. بلل خارج نشده است كه ثوبم را نجس بكند. چونكه مخرج نجس است پاك نشده است. بلل خارج بشود بول باشد، باز منجس سراويل است. بول نباشد باز منجز است. بدان جهت امام عليه السلام كه فرمود اين كار را بكن اين به جهت اين كه به شدت نيافتد. سابقا گفتيم اگر بنا باشد بواسطه تمسح اين پاك بشود يا بواسطه بللى كه به خود موضع مىگذارد بلل نجس نشود، ديگر اشتداد امر نبود بر او. موضع پاك شده است از موضع پاك بللى خارج شده است بعد الاستبراء باشد كه اشكالى ندارد.
بدان جهت گفتيم معناى اينكه به قرينه سؤال كه مىگويد اب پيدا نمىكنم و يشتد عليه اين بر من اسباب زحمت مىشود، در جايى كه آب ندارم، يعنى اگر آب داشتم زحمتى نبود. چونكه تطهير مىكردم، استبراء هم كه كرده است به روايات استبراء. بعد بللى خارج شده به لباسم خورد مىگويم كه از آب است. از اين آب است، هيچ چيز از من خارج نشده است. ولكن در صورتى كه آب داشته باشم بلل، ديگر جايى براى حمل به اين معنا نيست. اگر رطوبت ببينيم يا بول است يا بلل. هر دو نجس است. ثوب را نجس كرده است. امام عليه السلام به جهت اينكه به اين محصور نيافتد، به زحمت نيافتد فرمود اين كار را بكن. بعد در ثوبت اگر رطوبتى ديدى بگو هذا من ذاك. از آن ريق است. اين لازمهاش اين است كه به آن رأس حشفه نزند اين ريق را. والاّ آن علاج نمىشود. مىگفتيم اين است. ولكن اينها گفتهاند نه اين روايت اين است كه آن ريق را سر آن حشفه بزن. و سر آن حشفه كه زدى ديگر آن نجس نمىشود آن ريق. نجس كه نشد ثوبت هم كه نجس نمىشود. پس به مسح پاك شده است او. خوب اگر به مسح پاك شده است استبراء هم كرده است، چرا به زحمت مىافتد. بعد الاستبراء بلل پاك است. چونكه مخرج پاك شده است. بدان جهت اين روابت بر عكس مدلول ادل است. كه اصل مخرج پاك نشده است. چونكه در ذهن سائل هم بود كه مخرج پاك نمىشود اين باعث زحمت من مىشود. چونكه بللى ببينم ولو استبراء هم بكنم اين بلل نجس است، اين مىخورد به ثوبم چونكه نجس است. براى تخلص از اين اشتداد چارهاى از امام عليه السلام سؤال مىكرد. امام عليه السلام هم خوب چارهاى فرمود. اگر بنا بشود اين كار را بكند علم پيدا نمىكند كه بلل از مخرج خارج شده است. شايد اينى كه به ثوب خورده است از اين رطوبت است. يك دفعه ديگر مىخوانم.
انى ربما بلت فلا اقدر على الماء، ماء را پيدا نمىكنم و يشدد على ذالك على. اين بر من اسباب زحمت مىشود آب پيدا نكردم. خوب چه زحمتى دارد اين را بايد فكر كنيم كه اگر آب داشت اين زحمت نداشت. آن چه زحمتى بود؟ زحمت خروج بلل بود ديگر. خروج بلل بود آب اگر داشت تطهير كرده بود بعد بللى هم خارج شده است، چونكه بعد الاستبراء است پاك است بخورد به شلوار، هر قدر بخورد، بخورد. پاك است ديگر. چونكه آب ندارد مخرج نجس مانده است بعد از اين مسح اين را به زحمت انداخته است كه رطوبت ببيند بايد بگويد كه از مخرج خارج شده است يا بول است يا وطى. چونكه مخرج نجس است. اينجا امام مىفرمايد بر اينكه فقال اذا بلت و تسمحة فمسح ذكرك نفرمود آن رأس حشفه را. فمسح ذكرك بريقك فان وجدتك ينفقل هذا من ذاك. بگو از آن ريق است از مخرج خارج نشده است. ظاهر اين روايت به قرينه سؤال سائل و مشكلهاى كه داشت اين است. بدان جهت اين روايت، به اين معنا بر خلاف آن مطلوب ادل است. دلالت مىكند كه آن مخرج پاك نمىشود. افرض اگر كسى بگويد كه آن روايت اين
است كه اين ريق را سر آنجا بزن. بيشتر از اين كه نيست. اين دليل مىشود بر اينكه نجس منجس نيست. ذكر بعد از مسح كردن نجس است ولكن ريق را نجس نمىكند. نه اينكه دلالت مىكند كه رأس الذكر پاك شده است با او مىشود نماز خواند. يعنى وقتى كه آب پيدا كرد بدون شستن او مىتواند نماز بخواند. اين روايت دلالت ندارد. كلام در طهارت موضع است بالمسح. مثل طهارت موضع الغايط كه وقتى كه مسح كرد، آب هم بوده باشد مسح كرد نماز مىخواند چونكه پاك شد. كلام در اين است كه مخرج البول هم همين جور پاك مىشود يا نه؟ مىگوييم اولا اين روايت به عكس المطلوب ادل است. به قرينه سؤال و ثانيا هم به آن قمض عين بكنيم ميگوييم اين روايت غايت الامر دلالتش اين است كه مخرج بعد از اينكه مسح شد چيزى را نجس نمىكند.
چه جورى كه فرض كنيد آن وقتى كه مخرج هنوز بول را داشت ذرات غائط را داشت آب استنجاء را نجس نمىكند در بحث طهارت ماء استنجاء گذشت اينجا هم مخرج بعد از مسح كردن بللى كه از او خارج مىشود او را نجس نمىكند. خيلى خوب اين را ملتزم مىشويم. اين ربطى به اين ندارد كه مخرجش خودش پاك شده است. پس اين روايت به عكس مطلوب است ادل است اگر آن حساب را بكنيم آن قرينه را. قطع نظر از آن قرينه اين دلالت مىكند كه اين ريق نجس نيست. خوب نجس نيست چونكه اين مخرج هم پاك است يا اينكه مخرج نجس است ولكن منجس نيست مقتضاى آن روايات كه مىگفت غير از آب با چيز ديگر پاك نمىشود. مقتضاى او اين است كه مخرج نجس است ولكن منجز نيست. ماند روايت ديگرى كه در ما نحن فيه ذكر شده است و ادعا شده است كه اين دلالت مىكند بر اينكه مخرج به غير الماء هم پاك مىشود. اين روايت، روايت سمائه است. در همين باب سيزده روايت چهارمى است. و باسناد الشيخ عن محمد ابن على ابن محبوب سند شيخ به كتاب على ابن محبوب صحيح است. محمد ابن على ابن محبوب هم نقل مىكند عن الحيثم ابن ابى مسروق نهدى، اين حيثم ابى مسروق نهدى اين بعيد نيست معتبر بوده باشد. چونكه تعبير نجاشى در حق اين است كه حيثم ابن ابى مسروق، عبد الله ابن نهدى قريب الامر، يعنى معنايش اين است كه نزديك است به آن روات ما، اين يك خرده مدح است. حمدويه هم اينجور دربارهاش گفته است، حمدويه گفته است بر اينكه اين حيثم ابى مسروق كه پدر حيثم است، ابى مسروق له ولد ابن يقال له الحيثم و كلاهما فاضلان يعنى پدر و پسر هر دو فاضل هستند. همان مدح است. حمدويه هم كه ولو جلالتش معروف است، ولو مثل نجاشى توثيقى نيست ولكن از آن معاريفى است كه اعتماد كرده است كشى بر او و ديگران هم گفتهاند فضلش قابل قياس نيست در كثرت علم و كثرت فضل، بدان جهت حمدويه هم اينجور گفته است. حمدويه كه نقل مىكند از يعقوب ابن يزيد. از آن قدما است. از او نقل مىشود. كشى از او نقل مىكند كه استاد كشى است. بدان جهت حيثم ابن ابى مسروق نهدى لا بعث به، انما الكلام فى الكحم ابن مسكين است. حكم ابن مسكين اگر تمام شد كه از معاريف است فهو والاّ توثيقى ندارد.
نقل مىند عن سمائه، سمائه... مىگويد قلت لاب الحسن موسى عليه السلام، سؤال كردم از امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه انى ابوه، من بول مىكنم. ثم اتمسح بالاحجار. بعد از آن تمسح بالاحجار مىكنم، فيجىء من البلل ما يفسد سراويرى. از من بللى مىآيد كه سراويرم را فاسد مىكنند. قال ليس له بعث. بعثى به او نيست. گفتهاند بر اينكه خوب تمسح بالاحجار كرده است. ديگر اين تمسح بالاحجار كه كرده است، مخرج نجس است، بلل آمده است سراويلش را فاسد مىكند. ديگر نجس مىكند. امام كه مىفرمايد ليس له بعث يعنى بعثى ندارد. سراويلت كان امام فرموده است نجس نمىشود. اين هم به اين مىشود كه بواسطه تمسح بالاحجار مخرج پاك بوده باشد. انى ابول، بول مىكند.
اين هم همين جور است، مثل روايت سابقى است منتهى به يك شكل ديگر. اولا كى گفت كه اين سؤال از چه چيز
بود؟ لعل سائل همين را مىگويد كه من تمسح مىكنم، هكذا فرض كنيد تمسح مىكنم بالاحجار بعد از من بلل مىآيد به نحوى كه به سراويلم مىرسد. امام عليه السلام كه فرمود لا بعث، لا بعث به كجا برمىگردد. اين درست، يعنى خروج بلل لا بعث. اگر از وضو بپرسد، يعنى من بعد از اين كارها وضو مىگيرم بعد از وضو اين بلل مىآيد. امام عليه السلام فرمود عيبى ندارد. بيايد لا بعث. وضويت باطل نمىشود. اما ثوبت چه جور است، سراويلت چه جور است؟ در مقام بيان اين نيست. اين محتمل است در مقام همين معنا باشد. و صاحب وسايل هم همين را در باب خروج بلل مشتبه عنوان كرده است. وارد كرده است. بدان جهت تقييد مىشود به ادله استبراء كه اگر استبراء كرده باشد لا بعث. وضويش باطل نمىشود. اگر اين بوده باشد كه فهو، ربطى به ما نحن فيه ندارد. و اما اگر اين باشد كه نه سراويلت عيبى ندارد، پاك است. اشكالى ندارد. خوب الكلام، الكلام. غايت دلالت اين، اين است كه مخرج را بعد از تمسح اين مخرج چيزى را نجس نمىكند. يعنى آن بللى كه از او خارج مىشود او را نجس نمىكند. اين غايت الامر اين است. نه اينكه خودش پاك شده است. اين با دو تا مىسازد. هم مىسازد كه پاك بشود، بدان جهت لا بعث يا پاك نشود ولكن منجس نيست. ادلهاى كه و لا ينجزى، لا صلات الا بطهور و لا يجزى فى الماء، فى البول الا الماء مىگويد نه خودش نجس است. تقييد مىشود كه خودش نجس است، ولكن لا بعث اين منجس نيست. اين از ادلهاى مىشود كه دلالت مىكند منجس، متنجس نيست. آن وقت معارضه مىافتد ما بين اين و ما بين صحيحه عيس. كه صحيحه عيس دو تا مدلول داشت. يكى اين كه ذكر پاك نمىشود. آب مىخواهد. بايد ذكر را بشويد. اين معارض ندارد. يك مطلب ديگر داشت كه هم ذكر را بعد بشور هم فخذين را يعنى منجس هم هست. منجس هم هست، آن مىگويد منجس اين مىگويد منجس نيست. اين مىشود معارض با آن روايت. وقتى كه معاض به اين روايت شد اينها تساقط مىكنند آن اطلاق عمومى كه اگر تمام بشود در ناحيه متنجسات كه و يغسل كل ما اصابه ذالك الماء يا آن يكى ديگر كه مگر اينكه اصابه دم الحيض يا غير من القزر كه منجس است آن اطلاقات تمام شد تمسك به آنها مىكنيم. اصلا ربطى به ما نحن فيه ندارد. اين مسئله تنجيس و متنجس مىشود. از اين بيان معلوم مىشود حكم در روايت سومى كه آخرين روايتى است كه در مقام ذكر مىشود كه آن موثقه عبد الله ابن بكير است. موثقه با بركتى هم بود سابقا گفتيم. الان هم مىگوييم هست. خيلى كارها را حل كرده است.
روايت پنجمى است در باب سى و يك از احكام الخلوه. روايت پنجمى است و باسناد الشيخ عن محمد ابن احمد ابن يحيى صاحب نوادر الحكمت است. عن محمد ابن حسين ابن خطاب است اشعرى رضوان الله عليه. عن محمد ابن خالد عن عبد الله بكير، آن هم نقل مىكند از محمد ابن خالد عن عبد الله ابن بكير. اين ظاهرا هم محمد ابن خالد، محمد ابن خالد همان برقى بوده باشد ظاهرش همين است. قال قلت لابى عبد الله عليه السلام، الرجل يبول، فرصت نكردم به طبقات نگاه كنم. الان لعل مىگويم ولكن بيشتر از لعل است كه اين محمد ابن خالد همان برقى است. قال قلت لابى عبد الله عليه السلام ان رجل يبول، مردى بول مىكند ولا يكون عنده الماء پيشش ماء نمىشود. فيمسح بذكره بالحايط. ذكرش را به حايط مسح مىكند. قال كل شىء يابس ذكى. هر شيئى كه يابس شد پاك مىشود. يعنى مخرجت وقتى كه خشك شد ديگر پاك است. برو پى كارت. اينجور گفتهاند. ولكن اين معنا محتمل نيست. حتى عامه كه ملتزم شدهاند كه بواسطه مسح پاك مىشود مخرج البول على ما نصب عليهم و مخرج غايط را هم كه ما ملتزم شديم كه جرت سنه كه مخرج غايط به تمسح پاك مىشود وقتى كه خشك شد، بس شد پاك مىشود اين فقط مختص به اين دو تا است. اما ساير النجاسات، انسان فرض كنيد به دستش بول ريخت، خشك بكند پاك مىشود اين را نه سنى گفته است، نه مخالف گفته است، نه شيعه. هيچ كس ملتزم نشده است. اين عام است. كل شىء يابس ذكى. يعنى هر چيزى كه خشك شد پاك مىشود. اين معنا كه نيست اين قطعا مراد اين نيست. چونكه اين يك چيزى است كه نمىشود با
ادله امر به غسل در اشياء و در متنجسات سازگار نيست. اينقدر كه در مطهرات ديگر بود، در مثل شمس و در مثل ماء ذالك و غير ذالك با آنها تنافى دارد. كل شىء يابس ذكى معنايش اين است كه هر چيزى كه خشك شد، او ذكى است، يعنى منجس نيست ديگر. نجس نمىكند. وقتى كه اين كار را كردى ديگر خاطر جمع هستى، ديگر ثوبت نجس نمىشود. كل شىء يابس ذكى. يعنى رطوبت مسريه شرط در سريان نجاست است از شىء نجس به شىء طاهر. اين روايت اين را مىگويد. اين كه اصاب مثلا ثوب را، ازره يا غير ذالك اين موثقه حكومت دارد به تمام اينها. اين اصابه آن وقتى موجب غسل مىشود كه رطوبت مسريه باشد. خشك نبوده باشد. والاّ اگر نجسى به طاهرى خشكا اصابت كرد او را نجس نمىكند. بدان جهت مدلول اين روايت اين است لافرض اينها صريح بودند كه نه مخرج پاك مىشود. خيلى خوب صريح بودند. باز متعين بود به حمل به تقيه. چونكه جمع عرفى كه نبود. صحيحه زراره حصرش لايجزى آن نسبت به موضع الغايط است، كه ثلاثت احجار كه در آنجا هست در مخرج بول لا يجزى الاّ الماء. حصر نسبت به او است. آن روايات مىگفتند كه به غير آب پاك نمىشود، اين روايات مىگفتند به مس پاك مىشود. مىشود متعارضين اينها موافق با عامه هستند، اينهايى كه مىگويد پاك مىشوند، آن روايات مخالف با عامه است، خذ... آن چيزى كه هست خذ بماوافق الاصحاب... خوب حاكم است، آنى كه در صحيحه وارد شده است در ما نحن فيه حكومت مىكرد.
بدان جهت اين جهتى كه بحث كرديم در تطهير مخرج البول لا يجزى غير الماء اين لا شبهة فيه و لا اشكال فيه، نصا و فتوا يعنى من حيث تصالم الاصحاب اشكالى ندارد و من حيث صناعت فقهى، صناعت فقهى هم اقتضا مىكند همين را، به آن بيانى كه عرض كردم. ثم كلام واقع مىشود الان كه مخرج البول تطهير مىشود ساير اجزاء بدن اگر به ماء قليل از اصابت بولى تطهير بشود صب و مرتين معتبر است كه از او تعبير به غسل مرتين هم مىگويند. قطره بولى به دست شما اصابت كرد به ماء القليل بايد دو دفعه شست او را. در جايى كه اصابت البول به جسد انسان شد صب مرتين معتبر است. صب قرينه است كه به ماء قليل است. الان ممكن است به غير ماء قليل به كر هم صب بشود بواسطه شلنگ، ولكن در آن سابق صبى كه هست قرينه به ماء القليل بود. قرينه بود كه مراد ماء القليل است. به ماء القيلى يك دفعه بشوييد پاك نمىشود بايد دو دفعه شست. كلام اين است، كه مخرج البول هم مثل ساير اعضاء بدن است كه اين بول كه اصابت كرده است به اطراف مجر المخرج، دو دفعه بايد آب قليل ريخت تا پاك بشود يا نه، مخرج مثل ساير اجزاء بدن نيست. اينجا اگر فرض بفرماييد يك دفعه آب ريخته شد كافى مىشود.
بدان جهت همين جور است كه گفتهاند بر اينكه بعضىها به عنوان احتياط و الاحوط و الاختصار الغسل مرتين. كه غسل مرتين بشود. غسل مرتين بشود، الاحوط غسل مرتين بالماء القليل. اين تقييد بايد بشود. به آن نحوى كه وجهش را عرض خواهم كرد. در جايى كه ماء، ماء كر بوده باشد نه آنجا احتياطى نداريم. همان يك دفعه هم كافى است و جاى احتياط هم نيست. انسان مثلا همان مخرج را مىبرد در آب كر يا در جارى يك دفعه كافى است. الاّ انه اگر به ماء قليل به آفتابه، با كاسه با مشت آب بريزد آن صب مرتين يا اظهر است يا احتياط است. كلام در اين است كه، دليل بر اينكه در مخرج اين حكم احتياطى شد و از آن قاعدهاى كه در ساير الاجزاء بدن است، غسل مرتين از او رفعيت شد موجب بر اين چه چيز است؟ كلام در اين جهت واقع مىشود. كلام در اين جهت واقع مىشود. يك جهتش را بگويم، گفته شده است كه در مقام عموماتى داريم. كه آن عمومات اقتضا مىكند غسل المخرج با غسل غير المخرج يكسان است. اگر به ماء قليل شسته بشود بايد دو دفعه شسته بشود. يكى از اين روايات حسنه حسين ابن اب العلاء است. حسين ابن اب العلا همان حسين ابن خالدى است كه سابقا مىگفتيم كه اين حسين ابن اب العلا به اين عنوان معروف است. نه به عنوان حسين ابن خالد. در باب بيست و شش من ابواب الاحكام الخلوه روايت اولى است. محمد ابن يعقوب عن
محمد ابن يحيى، عن احمد ابن محمد. احمد ابن محمد، احمد ابن محمد عيسى است. عن على ابن الحكم، عن حسين ابن اب العلا. همهاش اجلا هستند. حسين ابن اب العلا هم كه مدح دارد و اينها. قال سألت ابا عبد الله عليه السلام عن البول يصيب الجسد. بول اصابه مىكند جسد را. قال صب عليه الماء مرتين. دو دفعه آب بريز. يعنى آب قليل را دو دفعه بريز، يعنى دو تا غسل كن. چونكه ريختن عصر كه نمىخواهد، اجسامى كه قابل عصر نيست اين هم از آنها است، دو دفعه ريخته غسل مىشود. اين و نظير اين روايت، روايت ديگرى هم مال بزنتى دارد، كه آن روايت بزنتى صحيحه نيست، روايت است. چونكه ابن ادريس او را از جامع بزنتى نقل كرده است و سند ابن ادريس به جامع بزنتى پيش ما نيست بدان جهت روايت صحيحه نمىشود او.
ولكن بعضىها فرمودهاند كه اين مخرج البول را نمىگيرد اين روايت و آنى كه به مضمون اين روايت است اين مخرج البول را نمىگيرد. چونكه در اين روايت فرض شده است كه عن البول يصيبه الجسد. بول اصابه كرده است به جسد. لفظ الاصابه آن وقتى اطلاق مىشود كه از خارج شئى به بدن برسد. به عضوى، به موضعى از بدن بول از خارج بشود. مثل اينكه مثلا بول مىكرد از آنجا پريد افتاد به جسدش مثلا. يا بچهاش بول مىكرد او پريد بول اين واقع شد به جسد اين. اصابه معنايش اين است. و اما اگر نجسى از همان موضع خارج بشود از بدن، مثل مخرج البول كه بول از همان مخرج خارج مىشود به اين اصابه نمىگويند. آن مخرج كه معناى مخرج است در طرف خارج آلوده مىشود به اين اصابه نمىگويند. اين روايت اصل مخرج البول را نمىگيرد. ولكن شما مىدانيد كه اين حرف، حرف درستى نيست ولكن اصابه لازم نيست كه از خارج اصابت بكند. براى اينكه در خارج هم داشتيم كه الرجل يصيب القروح و الجروح. كه مرد اصابت مىكند بر او قروح و جروح. قروح از همان موضعى كه هست از همان موضع خارج مىشود. امر خارجى نيست. جرح را ممكن است يك كسى چاقو بزند ولكن، آن هم همين جور است به دقت. همان موضع است. الاّ عن احداث جرح را غير كرده است. ولكن قروح اينجور نيست. ان الرجل قروح و الجروح... اين معنا نيست. بدان جهت به كسى اگر گفتند كه اذا اصاب جسدك المنى و الدم اين فرقى نمىگذارد به اينكه دم از خارج بپاشد يا خود سوزن رفت، بلد نبود خيلى سوزن فرو رفت به دستش خون خارج شد. عن الرجل يصيب جسده الدم، اين كه تلوس در اصابه از خارج بشود، ربما قرينه قطعيه مىشود كه مراد از اصابه، اصابه خارجى است. خروج از موضع نيست. مثل آن صحيحهاى كه در بنى اسرائيل امام عليه السلام بود كه كانوا بنى اسرائيل اذا اصاب قطرة بول قرض لهم بالمقاريض. لحومشان را به مقاريض مىبريدند و قد اوسع الله بين السماء... آنجا گفتيم قرينه قطعيه است كه مراد از اصابت مجراى بول نيست والاّ اگر اين بريده مىشد تمام مىشد. اين قرينه قطعيه است كه يعنى تحفظ به بول و آنها آنقدر واجب بود كه نگذارند بر اينكه بول اصابت بكند. كما اينكه در شريعت ما هم تحفظ خيلى شده است. امر شده است. الاّ انه در آنها امر اشد بود كه مطهرش هم اگر تحفظ نمىكردند، اصابت مىكرد مطهرش هم بريدن آن موضع بود. و لقد من الله عليكم باوسع ما بين السماوات و الارض و لقد جعل لكم الماء طهورا. كه عرض كردم اين جعل، جعل تكوينى نيست. اين طهور تكوينى در بنى اسرائيل هم بود. آب از اول خلقتش چرك را مىبرد. اين طهور طهارت اعتبارى است. مطهريت شرعيه است، مراد اين است. على هذا آنجا قرينه قطعيه است كه مراد از اصابه، اصابه خارجى است. والاّ در ما نحن فيه در اين مثل اين روايت حسين ابن اب العلا اين قرينه خارجيهاى نيتس، اطلاقش تمام است.
|