جلسه 472
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 472
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1368 هجرى شمسى
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
جايى كه مكلف استنجاء مىكند بالاحجار، و به غير الماء در اين فرض سه صورتى را ذكر مىفرمايد در متن عروه. صورت اولى همان بود كه غايط و نجاست تعددى نكرده است از اطراف مخرج به مقدارى كه آن تعددى غير متعارف است. امر اتفاقى است. در اين صورت مسح به ثلاثة احجار مطهر است مخرج را كما اينكه غسل المخرج بالماء مطهر مخرج بود. صورت ثانيه اين است كه آن عين النجاسته تعدى كرده است از اطراف مخرج الغايط. آن تعدى كه آن تعدى غير متعارف است و امر اتفاقى است. در اين صورت مسح به ثلاثة احجار مطهر است مخرج را كما اينكه مسح مخرج بالماء مطهر مخرج بود.
صورت ثانيه اين است كه آن عين النجاسه تعدى كرده است از اطراف مخرج الغايط. آن تعدى كه آن تعدى غير متعارف است. و امر اتفاقى است. مثل ابتلاء الشخص بالاسهال يا فرض كنيد قياما تخلى كرده است و بواسطه او آلوده شده است غير اطراف المخرج. اين صورت را دو صورت مىكند در متن عروه. يك وقت اين است كه آن موضعى كه غير متعارف است تعدى نجاست بر او، و آلوده است او متصل است، آلودگى به اطراف المخرج. مثل آن كسى كه قياما يا مبتلا به اسهال بود اطراف مخرج از آنها تعدى كرده است به مقدار غير متعارف. ولكن مقدار تعدى متصل است به آن اطراف مخرج. يك نجاست متصلهاى است كه فراگير است. تعدى كرده است. اين يك صورت است. و صورت ديگر اين است آنى كه غير متعارف است تعدى بر او، او منفصل است از اطراف مخرج. اين در صورت تقود و تخلى قياما اتفاق مىافتد يا آن وقتهايى كه انسان فرض بفرماييد غايط مع الريح خارج مىشود. فرض كنيد غايطى مىپرد از آن مخرج غايط. مىافتد مثلا به فخذ شخص يا ران شخص، آن نقطه از غايط. در آن صورت اولى كه آن موضع النجس متصل است به اطراف مخرج مىفرمايد يتعين الماء. ماء متعين است، ظاهر عبارت ايشان كه براى شما عرض مىكنم اگر قبل مراجعه نكردهايد بعد مراجعه مىكنيد اين است كه تعين الماء يعنى در تطهير مخرج، و اطراف مخرج. آن مقدارى كه آلوده شده است در تطهير مخرج و اطراف مخرج متعين است كه غسل بشود بالماء. و اما در صورت ثانيه كه آن مقدارى كه تعدى شده است او متصل نيست به اطراف المخرج. مىگويد آن نجاستى كه متصل نيست و منفصل است تعين فيه الماء. و اما نسبت به آن مخرج و اطراف مخرج مخير است بين الغسل بالماء او التمسح بالاحجار و نحو الاحجار. اما در صورتى كه تعدى كرد، و افتاد به فخذ منفصل بود، بلا اشكال ماء متعين است چونكه فرقى نمىكند. در اين نجاست فخذ ما بين اين آلودگى فخذ و ما بين ساير آلودگىهايش. اصابه نجس شده است و آنى كه از ادله استفاده شده است اگر بولى يا نجس ديگرى اصابت كرد به جسد الانسان او را بايد مطهرش غسل است، بشويد. منتهى در بول، مرتين و در غير البولى كه هست مطلق الغسل و طبيعى الغسل.
بلا اشكال آن نقطه غايطى كه به فخذ افتاده است ربطى به روايات استنجاء ندارد. استنجاء مسح مخرج است. مسح مخرج است به اطرافه كه آن اطرافى كه همان مثل اطراف مخرج البول. اين مسح او است. استنجاء بالتمسح مسح موضع النجو است. يعنى موضع خروج النجو و اين داخل روايات استنجاء نيست بايد شسته بشود. اين جاى كلام
نيست. و اما در مخرج غايطى كه هست تخيير سر جايش هست. چرا؟ چونكه فرمود و يجزيك من الاستنجاء ثلاثة احجار. در آن صحيحهاى كه ديروز عرض كرديم، يعنى نقل كرديم امام فرموده است و يمسح الاجان بثلاثة احجار، اجان همان دبر است. دبر را به ثلاثة احجار مسح مىكند. مفروض اين است وقتى كه دبر را به اطراف متعارفه مسح كرد، اين مسح الدبر است. و اما به خلاف صورت اولى كه صورت اولى اين است كه نجاست متصله است به آن اطرافى كه مخرج هست به او متصل است. بلا اشكال نسبت به آن مقدارى كه متعدى است يعنى خارج از متعارف است بايد غسل بشود. چونكه ادله استنجاء فقط مسح مخرج الغايت را دلالت كردهاند. مسح مخرج الغايط به آن اطرافى كه متعارف است، آلوده مىشود. و اما مسح كردن مثلا به حجر مثلا ران را كه متصل است نجاستش، نجاست المخرج مسح كردن ران ربطى به استنجاء ندارد. استنجاء مسح موضع النجو است. مسح اجان است، دبر است. نه مسح جاى ديگر. بما اينكه اليه و نحو ذالك داخل دبر نيست، عنوان دبر نيست، بدان جهت امام هم در آن صحيحه فرمود به ثلاثة احجار دبر مسح مىشود. و اين مسح ثلاثة احجار دبر را پاك مىكند. هميشه كه مسح جورى شد كه مسح دبر حساب نشد، مسح ران حساب شد، نه دليلى نداريم بر مطهريت او. او بايد غسل بشود.
اما عرض كرديم ظاهر عبارت اين است كه در اين صورت بايد خود مخرج هم غسل بشود. ظاهر عبارت عروه اين است. تعين الماء يعنى در تطهير استنجاء ماء متعين مىشود. خوب اين به چه دليل؟ شايد نظر ايشان به جهت اين است وقتى كه اين نجاست تعدى كرد از اطراف نمىشود تفكيك كرد. چونكه متصل است، نمىشود تفكيك كرد ما بين آن مخرج و ما بين اين موضع متعدى. يعنى اگر بخواهد اين را بشويد آنجا هم شسته مىشود. در ما نحن فيه چونكه ديگر تفكيك ممكن نيست، فرمود تعين الماء. و اما اگر فرض كرديم تفكيك ممكن است مثل اينكه تعدى از همه طرف نشده است. اگر تعدى از همان، تمام اطراف مخرج بشود، تعدى غير متعارف بعله تفكيك كان خلاف العادت است در اين صورت. و اما اگر تعدى از يك طرف بشود آن طرف كه به ران تعدى كرده است ران را مىشويد. ولكن آنجا را مسح به احجار مىكند. همان مخرج را اين عيبى ندارد. اين ظاهر عبارت ايشان اين است كه تعين الغسل بايد شسته بشود، اين بايد حمل بشود به آن صورتى كه تفكيك ممكن نبوده باشد. كما اينكه اگر از زنى اطراف تعدى كند لعل اينجور است. و اما جايى كه تعدى من جانب واحد من المخرج بوده باشد در مقدار تعدى غسل مىشود مخرج باز مخير است ما بين الغسل و المسح. چونكه در روايات اين بود كه دبر بواسطه مسح كردن پاك مىشود. چه تعدى بكند چه نكند، دبر پاك مىشود به اطراف علم تعارفه. بدان جهت آنجا را مسح مىكند به احجار پاك مىشود ما بقى نجاست، مثل نجاست در فخذ است. چه جور او را مىشويد اين را هم مىشويد.
بعد از اينكه ايشان فرمود متعرض اين مسئله مىشود، سؤال؟ عرض مىكنم بر اينكه آنى كه انسان عند التخلى آن مقدار اطراف آلوده مىشود نوعا و غالبا كه اگر بخواهد آن غايط را و عين النجاسه را بردارد دبر را مسح كند برداشته مىشود. دبر كه همان نفس المخرج است. او را مسح كند آنها برداشته مىشوند. اين مقدارش را دليل داريم، چونكه صحيحه گفت بر اينكه ان يمسح الاجان. دبر مسح بشود. آن مسحى كه بواسطه آن مسح كردن واقع بر دبر مىشود، نجاست اطراف قلع مىشود او كافى است. آن مقدار را روايات مىگيرد. و اما آنى كه مسح الدبر او را برنمىدارد. مسح بايد اليا مسح بشود. اين را نه روايات مىگيرد نه هم دليل داريم كه غير الماء مطهر است. بدان جهت او بايد شسته بشود. چه متصل بشود بر آن نجاست اطراف، چه منفصل بوده باشد، فرقى نمىكند. اين حاصل حرف ما است. بعد ايشان مىفرمايد بر اينكه افصل در استنجاء در دبر افصل عبارت از همان استنجاء بالماء است. استنجاء بالماء افصل است بعد مىفرمايد كه و جمع كردن ما بين استنجاء بالاحجار كه اول به احجار مسح كند، ثم بالماء بعد به ماء بشويد اين اكمل است. اينى كه مىفرمايد استنجاء بالماء افضل است از استنجاء بالاحجار اين عيبى ندارد. ملتزم مىشويم كه
افضل است. چرا افضل است؟ براى اينكه در ما نحن فيه ما آنى را كه در احجار داشتيم صحيحه زراره بود كه روايات ديگر هم داشتيم ولكن، صحيحه زراره و آنى كه به مفاد صحيحه زراره است. كه فرمود امام عليه السلام لا صلات الاّ بطهور و يجزيك من الاستنجاء ثلاثة احجار. كلمه اجزاء آن اتيان به فرد اقل را مىگويند. مىگويند اين مجزى است كه همين جور نماز، اذان و اقامه نگويى و در ركوع و سجود هم يك ذكر بگويى. يك تسبيحات هم در ركعت سوم و چهارم بخوانى اين مجزى است. اين اجزاء را كه مىگويند اجزاء اتيان به مرتبة الاقل است. كلمه اجزاء اتيان به مرتبت الاقل و مرتبت الادنا تعبير مىشود. والاّ اگر فرد اكمل را آوردى، فرد اكمل مجزى است، ديگر از فرد اكمل بهتر چه چيز را من بياورم؟
اينى كه امام عليه السلام در صحيحه زراره فرموده بود و يجزيك من استنجاء ثلاثة احجار اين معلوم مىشود كه اين فرد اقل است. آن فرد ادنا است. آنى كه فرد اكمل دارد. فرد اكملش فصل به ما است ديگر. فرد ديگرى كه ندارد. بدان جهت از صحيحه زراره استفاده مىشود بر اينكه استنجاء بالمائى كه هست افضل است. علاوه بر اين صحيحه زراره باز دو تا صحيحه ديگر داريم كه آن دو تا صحيحه ديگر هم استفاده مىشود از آنها استنجاء بالماء افضل است بالغسل. باب سى و چهارم از ابواب احكام الخلوه روايت در آنجا روايت اولى است. صحيحه هشام ابن الحكم است. محمد ابن الحسن باسناده، شيخ نقل مىكند اين روايت را از كتاب احمد ابن محمد، خالد باشد يا عيسى باشد صحيح است. عن البرقى، برقى قدس الله نفسه الشريف محمد ابن خالد، عن ابى عمير عن هشام ابن الحكم عن ابى عبد الله عليه السلام. ممكن است اين برقى همان احمد ابن ابى عبد الله باشد. چون كه احمد ابن محمد ابن عيسى از آن احمد ابن محمد ابن خالد برقى هم روايت دارد از آن پسر. معلوم نيست برقى پدر باشد. عن هشام ابن حكم عن ابى عبد الله عليه السلام قال رسول الله (ص) يا معشر الانصار ان الله قد احسن عليكم الثنا. خداوند متعال احسن عليكم الثناء. ثنا را براى شما روا داشته است. شما را تعريف كرده است انصار را در قرآن مجيد هست. فماذا تسمعون، شما چه كار مىكنيد؟ قالوا نستنجى بالماء. به ماء استنجاء مىكنيم. چونكه استنجاء بالاحجار در شريعت اسلاميه تشييع نشده است. قبل از شريعت اسلاميه قبل از اينكه از روايات ظاهر مىشود استنجاء بالاحجار بود. ناس در زمان جاهليت هم استنجاء بالاحجار مىكردند. اينى كه ترك عادت خودش يكى از اعمال شاقه است. انسان چيزى را كه از اجداد به او ارث رسيده است، او را بخواهد ترك بكند اين خيلى مشكل است. يكى اين مسئله عيد نوروز است كه مىآيد. مىبينيد كه چه جور مردم را از عادت برگرداندهاند كه بابا اينها اساسى ندارد. مسئله سخت است. بدان جهت اين كه مىگويد رسول الله (ص) يا معشر الانصار ان الله قد احسن علكيم الثنا، فماذا تسنعون. قالوا نستنجى بالماء. همان عادت را ول مىكنيم اين معنايش اين است. اينى كه احداث شده است در شريعت اسلاميه اين را اخذ مىكنيم. از اينجا معلوم مىشود كه اينها چه گفتهاند. رسول الله چه فرمود. اينها در جوابش چه عرض كردهاند. از اينجا معلوم مىشود معناى روايت ثانيه.
روايت ثانيهاى كه هست، صحيحه جميل ابن دراج است. اين را از خارج بگويم كه يكى از آنهايى كه مسلمان شده بود آن مبتلا شده بود به شبه الاسهال كه تخلى كرده بود كه در روايات ديگر هم هست، اين تخلى كرده بود ولكن آن رجيئش رقيق بود كه ديگر مبتلا به شبه الاسهال بود دلش نيامد بعد از اين اسلام كه اين را به احجار استنجاء كند با آب شست. خودش هم مىترسيد كه ما بدعت نگذاشته باشيم در دين، اين را ول كرديم از خودمان اين صحيحه راجع به او است و روايات ديگر كه در اين باب است. منتهى آنها سندشان خيلى تمام نيست اين را خوانديم. روايت چهارمى است محمد ابن يعقوب، عن محمد ابن اسماعيل عن فضل ابن شازان. اين محمد ابن اسماعيل همان شيخ كلينى است كه از آن نقل روايت مىكند و دربارهاش اختلافى است كه كيست ولكن شخص جليلى است و عيبى ندارد و يك
موضع بحث مىكنيم. سند ديگر دارد و عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن جميل ابن دراج، عن ابى عبد الله عليه السلام فى قول الله عزوجل ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين. اين آيه در آن واقعه نزل شد كه آن غسل بالماء كرده بود در او نازل شد. قال كان الناس يستنجون كرسف و الاحجار، مردم اينجور استنجاء مىكردند ثم احدث الوَضو. وَضو است يعنى اين تطهير بالماء بعد احداث شد. يعنى استنجاء غسل بالماء. و هو خلق كريم اين هم يك احداث كريمى بود. فامر به رسول الله (ص) هم خودش هم به او كرد و صنعه و خودش هم كرد. او را منشائش آن شخص بود كه اين كار را كرد. خلق كريمى بود. فامر رسول الله (ص) و صنع فانزل الله فى كتابه ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين. روى اين اساسى كه هست اشكالى ندارد كه استنجائى كه بالماء هست، چونكه اشد طهارتا هست بالوجدان همين جور است. اشد طهارتا است. استنجاء بالماء. از استنجاء بالاحجار، بدان جهت محبوب خداوند است و از آن طرف هم كه عرض كرديم يجزى من الاستنجاء خودش اين است كه آن عادت را به جهت اين كه آن عادتى كه هست آن عادت شده است، آن عادت هم امضاء شده باشد در شرع رسول الله (ص) اينجور فرموده است. يعنى امام اينجور فرموده است و در كلام رسول الله است بالاخره كه يجزى من الاستنجاء ثلاثة احجار. اين فرد اقل است، فرد افضل آن عبارت از استنجاء بالماء است. در اين شبههاى نيست و خلافى هم بين الاصحاب نيست. باشد نيست، اگر بود هم اعتنا نمىشد. براى اينكه ادله وافى است در اثبات استحباب استنجاء بالماء كما ذكرنا.
بعد ايشان مىفرمايد كه او اكمل است. در صاحب العروه. يعنى اول استنجاء بالاحجار بكند ثم غسل بالماء بكند اين اكمل است. كلام واقع مىشود كه اين اكمل دليلش چيست. يك روايتى كه از حضرت على عامه سلام الله عليه عامه نقل كرده بودند از مولانا امير المؤمنين كه ايشان فرموده بود بر اينكه كنتم تبعرون بعرا كه ديروز خوانديم فاطبع الماء و الاحجار. يعنى ماء را پشت سر احجار بياوريد، يعنى جمع كنيد. گفتهاند اين حمل بر استحباب مىشود. ديگر هم جمع كردن اكمل است. اكمل يعنى استحباب بالاتر است. يعنى مستحبتر است بايد به اين معنا بوده باشد. اكمل يعنى مستحبتر است اين معنا. يا آن روايت است، آن روايت كه گفتيم عامه نقل كردهاند. آن فايدهاى ندارد. خودش هم بر اينكه دعوا بشود كه در ادله مستحبات تسامح مىشود اين حرفى است كه اساسى ندارد فتوا به استحباب شرعى مثل فتوا به وجوب شرعى، حرمت شرعى سند مدرك مىخواهد. تسامح در اعطاء ثواب است. كه اگر رجابا اتيان بشود خداوند كريم وعده داده است كه آن ثواب خاصى كه موعود است بر آن عمل كه معتبر نيست بلوغش آن ثواب داده مىشود، كسى كه رجائا اتيان بكند. او ربطى به مسئله استحباب ندارد. يكى هم يك روايتى هست، آن روايتى كه هست به آن روايت مىشود كسى استناد بكند و فتوا به استحباب بدهد او مرفوعه احمد ابن محمد ابن عيسى است. در باب سى، از ابواب احكام الخلوه روايت چهارمى است. و عن المفيد عن جعفر ابن محمد بولويه عن ابيه عن سعد ابن عبد الله عن احمد ابن محمد. عن بعض اصحابنا رفعه عن ابى عبد الله عليه السلام. احمد ابن محمد ابن عيسى كه از بعضى اصحابنا نقل مىكند. بعض اصحابنا هم رفعه. از خود امام صادق كه نقل نمىكنند و نمىشود هم به يك واسطه احمد ابن عيسى از امام صادق نقل كند. جرت السنه فى الاستنجاء به ثلاثة احجار افكار و يطبع بالماء. اين احجار تابع مطبوع مىشود بالماء. يعنى پشت سرش... مىآيد. اين عيبى ندارد، اين روايت سند داشت عيبى نداشت ولكن سند ندارد كما ذكرنا.
فقط مىماند اين معنا كه اين اكمليت را گفتند اين به جهت اين است كه اشد و نظافت است. چونكه آيه مباركه ان الله يحب المتطهرين، چونكه طهارت حاصل مىشد. آن چونكه غسل بالماء اشد بالطهارت است مىشود از او استفاده كرد كه جمع كردن هم باز از آيه استفاده مىشود كه حبش محبوبتر است. چرا؟ چونكه طهارتش بيشتر است، نظافتش بيشتر است. چرا بيشتر است؟ براى اينكه وقتى كه به احجار مسح مىكند دست لمس نمىكند عين النجاسه را. خود
كثافت را دست لمس نمىكند. احجار آن كثافت را مىبرند. مختصرى كه شايد بماند، ذرات صغار آن هم كه بواسطه غسل از بين مىرود، بدان جهت اين اشد و نظافتا مىشود. اول پاك كند به يك چيزى و دستش را به او نزند، عوض اينكه در ميان صابون مىزنند چكار مىكنند و دستهايشان را مىشويند عوض او در آن زمان كه همين جور بوده است، در اين زمان هم همين جور است. فرقى نمىكند. اين اشد نظافتا است مىشود ملتزم شد كه اكمل به اين معنا بعيد نيست گفته بشود و از آيه مباركه هم استفاده بشود كه اين محبوبتر است. البته اين را جزما نمىگوييم. چونكه ملاكات احكام دست ما نيست. ولكن در ذهن مىرسد كه اين بعيد نبوده باشد. ممكن بوده باشد اگر كسى فتوا به استحباب داد مثل صاحب العروه لعل نظرش همين است كه عرض كرديم. تعبير به اكمل كرده است يعنى تحفظ به طهارت است از تمام جهات. كما اينكه عرض كرديم. بعد ايشان در ما نحن فيه اينجور مىفرمايد، مىفرمايد اينى كه استنجاء مىشود مخرج الغايط بالغسل طهارت كه افضل است و جمع بينه و بين الحجار اكمل است اين استنجاء بالماء حدى ندارد كه چند دفعه شسته بشود. فقط حدش اين است كه عين زايل بشود. از مخرج و اطراف المخرج. يعنى آنجايى كه عين النجاست است زايل بشود، حدش همين است. براى آنى كه، اما براى مخرج البول كه دو دفعه شستن مىخواهد اينجا نه او معتبر نيست. فقط بايد غسلهاى بشود كه مزيل عين بشود. ولو با يك غسل. با يك شستن بوده باشد. چرا؟ براى اينكه مقتضاى اطلاقاتى كه در روايات است مقتضاى اطلاقات عبارت از اين است كه نه غسل مطلق الغسل و طبيعى الغسل كافى است.
از آن مطلقات يكى صحيحه ابراهيم ابن ابى محمود است. در باب بيست و نه از ابواب احكام الخلوه روايت اولى است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد عن ابراهيم ابن ابى محمود قال سمعت الرضا عليه السلام يبول بالاستنجاء حد استنجاء را بيان مىفرمايد. يغسل ما ظهر منه، آنى كه از غايط ظاهر است، غايط اگر در داخل مخرج باشد او كه شستن نمىخواهد. يغسل ما ظهر منه، آنى كه از مخرج ظاهر شده است او شسته مىشود و يغسل ما ظهر منه على الشرج. شرج همان اطراف مخرج است. آنى كه در همان اطراف مخرج است آنجا شسته مىشود و شستن آن باطن هم لازم نيست. نفرمود يغسل على ما ظهر على الشك مرتين. كما اينكه در بول وارد بود يغسل مرتين. اينجا نه روايتى وارد نشده است. طبيعى الغسل است اكتفا به او مىشود. در موثقه عمار ابن موسى الثاباتى كه روايت دومى است در اين باب، محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن حسن فضال است عن امر ابن سعيد مدائنى عن مصدق ابن صدقه همان سند مكرر است كه تكرار مىشود، فتحى هستند ولكن موثقه است. قال ابى عبد الله عليه السلام قال انما عليه ان يغسل ما ظهر يعن المقعده، آنى كه ظهار است وظيفهاش است كه او را بشويد. وليس عليه ان يغسل عليها باطنها، غسل باطن هم معتبر نيست. غسل كند ظاهر را. مضافا بر اينكه رواياتى داريم كه هل للاستنجاء حد، صحيحه عبد الله ابن مغيره. امام عليه السلام فرمود لا. بعله، لا حتى ينقى ما سمت، آنى كه در آنجا هست او زايل بشود. و هكذا روايات ديگر كه بعد خواهيم گفت. اين معنا اشكالى در او نيست كه غسل و مرتا در مخرج غايط اگر ازاله عين به او بشود كافى است. غسله مزيله للعين كافى است مثل ساير اعيان نجسهاى كه سابقا گفتيم كه غسل مرتا، غسل غايط از آن اطراف مقعده، مثل غسل غايط از ثوب و بدن است. وقتى كه ازاله شد ولو بالغسل كافى است.
انما الكلام در آن مسح. ايشان مىفرمايد و اما در مسح حدّ دارد. استنجاء بالتمسح بايد به سه تا بشود. ديگر سه تا حجر، سه تا خرق، سه بايد خرقه بشود ظاهرش اين است كه خرق هم بايد سه تا بشود. با سه كهنه يا سه حجر يا سه تا غاله نجاست، هر غالهاى بوده باشد بايد سه تا بوده باشد. حدش اين است كه بايد سه تا بوده باشد. چرا؟ همان صحيحه زراره كه سابقا خوانديم. جرت السنه لا صلات الا بطهور و يجزيك من الاستنجاء ثلاثة احجار و در صحيحه
ديگر كه ديروز خوانديم جرت السنه، ان يمسح الاجان بثلاثة احجار. روايات ديگر هم هست كه سه حجر. كلام در ما نحن فيه در دو مقام واقع مىشود. مقام اول اين است كه آيا اين ثلاثة احجارى كه هست در حجر معتبر است سه تا بوده باشد؟ و غير سه تا مكفى نيست؟ ولو ازاله عين به غير سه تا بشود؟ اين يك محل كلام است. محل كلام ثانيا اين است. اگر در احجار ملتزم شديم كه بايد سه حجر بوده باشد، اين مختص است اين اشتراط و تحديد به حجر يا در غير الحجر كه خرق هست و ساير ما يغلع النجاسه هست آنجا هم اين اشتراط هست. فعلا كلام در مقام اول است. و قبل از شروع در مقام اول يك مطلبى را متذكر مىشويم، و آن اين است كه جاى تأملى نيست و جاى مناقشهاى نيست اگر عين النجاسه از اطراف المخرج به سه حجر مرتفع نشد، باز عين النجاسه در مخرج باقى ماند بلا اشكال بايد مسح بشود به حجر چهارمى، پنجمى تا عين النجاسه زايل بشود. اين جاى كلام نيست. چرا؟ براى اينكه اگر مخرج عين النجاسه زايل نشود، بعض عين النجاسه باقى بماند كما اينكه سابقا بود اين احتمال طهارت داده نمىشود. عين نجاست. همان موجب تنجسى كه اول موجود بايد غايط به رتب ملاقات با اطراف مخرج كرده است الان هم همان غايط رتى ملاقات با اطراف مخرج كرده است. اين احتمال طهارت نيست. بدان جهت اين كلام جاى اشكال نيست كه در عروه هم مىفرمايد اگر به سه تا نگاه حاصل نشد بايد اين را بايد مسح كرد تا نگاه حاصل بشود. انما الكلام در جايى است كه به يك حجر، دو حجر تمام شد مطلب. چيزى آنجا باقى نمانده است. باز معتبر است حجر سومى بايد ثلاثة احجار بشود تا آن محكوم به طهارت بشود و تا مادامى كه سه حجر تمام نشده است ولو نگاه حاصل بشود محكوم به طهارت نيست. ظاهر كلام عروه و ظاهر كلام جماعتى من الاصحاب و لعل مىشود گفت نسبتش را به مشهور داد ظاهرش اين است كه نه، تعين دارد. بايد سه حجر مسح به سه حجر تمام بشود تا حكم به طهارت بشود. چرا؟ چونكه در اين روايات بود كه مسح به ثلاثة احجار. كلام در ما نحن فيه عمدهاش اين است، در مقابل آن دو صحيحه زراره كه سه حجر را گفته بود و روايت ديگرى كه سه تا را گفته است در مقابلش ما روايتى داريم كه آن روايت بگويد نه سه تا حجر مدخليت ندارد. ملاك نگاه المحل است. اگر با سه حجر نشد، چند حجر ديگر. اگر كمتر به سه حجر شد بعله آن كافى است. اقل الامرين كافى است. اينى كه در عروه مىگويد يعتبر اكثر الامرين من النقاع و ثلاثة احجار، روايتى داشته باشيم كه بگويد كه نه آن نقاع ملاك است. اگر به اقل حاصل شد اكتفا به او مىشود. سه تا معتبر نيست. چند تا روايتى را ذكر كردهاند و گفتهاند اين روايات دلالت مىكند در اينكه نه ملاك نگاه است. يكى از اين روايات را كه هست خدمت شما عرض مىكنم كه تأمل بفرماييد.
يكى همان موثقه يونس ابن يعقوب بود كه در باب نهم از ابواب خلوه ذكر شده بود. الوضوء الذى افترضه الله على العباد من الجاء من الغايط او بال، قال يغسل ذكره و يذهب الغايط. غايط را از بين ببرد ثم يتوضء مرتين، مرتين. گفته شده است كه ملاك در تطهير مخرج الغايط اذهاب غايط است. غايط را از بين بردن است. چه با يك حجر، دو حجر يا به شىء ديگر، يك خرقه، دو خرقه فرقى نمىكند. گفتهاند مقتضاى اين روايت مباركه و اين موثقه اين است كه اذهاب الغايط كافى است. در اين روايت اشكال شده است كه مراد از اذهاب الغايط غسل موضع الغايط است. مراد مسح نيست. مراد غسل است و در غسل هم زوال العين كافى است. غسلى كه مزيل العين باشد. چرا؟ گفتهاند اينكه مىگويد قلت لابى عبد الله عليه السلام الوضوء الذى افترض الله على العباد اين الوَضو است. يعنى آن تطهير و استعمال مائى كه و آن غسلى را كه خداوند واجب كرده است بر عباد. افترض الله يعنى خداوند واجب كرده است. او چيست؟ سؤال از غسل است. اينكه مىگويد يغسل ذكره، سه چيز را غسلش را واجب كرده است خداوند. يكى غسل الذكر، يكى غسل المخرج الغايط، ديگرى هم غسل الوجه و اليدين مرتين، مرتين كه افضل است. غسل وجه و اليدين كه وضو صلاتى تعبير مىشود. اين كه امام شروع مىكند مىگويد يغسل ذكره اين معلوم است كه وضو، وَضويى كه خدا واجب
كرده است از وَضو سؤال مىكند. استعمال وضو در استعمال الماء، استعمال متعارفى است. الان مىياد در رواياتى كه، ملتزم خواهيم شد كه وضو آنجا به معناى استعمال الاماء است. اين استعمال مائى كه خداوند واجب كرده است اين كجا است؟ يغسل ذكره و يغسل دبره و يتوضء مرتين، مرتين. خوب چرا نگفت و يغسل دبره؟ فرمودهاند بر اينكه، شيخ انصارى قدس الله نفسه الشريف اصل لفظ دبر ركيك است. مثل آن لفظ مرادف در زبان ماها و شماها است. كه اگر آن را ملاحظه بفرماييد انسان لكاكت دارد. دبر هم در لفظ عرب هم همين جور است. چونكه لكاكت دارد امام عليه السلام تحفظا، يعنى اينكه اين لفظ را نفرمايد فرموده است و يذهب الغايط، غايط را از بين مىبرد. خوب اگر بنا باشد اين ركاكت داشته باشد خود غايط هم ركاكت دارد. ديگر شما مرادفش را در لفظ خودتان حساب بكنيد، ببينيد چه مىشود. اگر اين باشد و ثانيا همين امام عليه السلام بود در آن صحيحه زراره فرمود و يمسح الاجان، اجان همان دبر است. كما اينكه گفتيم اجان همان معنايش دبر است.
فرقى نمىكند كما اينكه در اصطلاح ما همين جور است. دو تا اسم دارد آنجا. در اصطلاح عرب هم دو تا اسم دارد. هر دو يكسان است، فرقى نمىكند. دبر و اجان. على هذا الاساسى كه هست اين حرفها را نمىشود گفت. ما گفتيم كه ظاهرش وَضو است موردش را مىپرسد كه خود آنى را كه فرض كرده است وضو صلاتى است. او جايش كجاست؟ قبل الاستبراء است يا بعد الاستبراء است. يعنى استبراء در او معتبر است يا نه؟ امام فرمود كه نه استبراء نه وجوب تكليفى دارد نه شرطى اينجور معنا كرديم. افرض قبول كرديم. قبول كرديم اين روايت وَضو است. خود راوى مىگفت كه سألت اباعبد الله عليه السلام ان الوَضو الفتح. اينجور، اينجور بود. باز اين منافات نداشت با متقدم. چرا؟ چونكه يك مطلقى است. يغسل الدبر، دبر را بشويد. يغسل الدبر يعنى دبر را بشويد. شما غايت الامر اين را مىگوييد. كه يغسل الدبر، دبر را بشويد. خيلى خوب از اين رفعيت كرديم. يك روايت ديگرى مىآوريم كه در آن روايت ديگر نمىشود اين را گفت. آن روايت هم صحيحه عبد الله ابن مغيره است مطالعه بفرماييد تا ببينيم چه مىشود.
|