جلسه 473
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 473
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1369 هجرى شمسى
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين جهت بود آيا در مقابل صحيحه زراره و غير صحيحه زراره كه دلالت مىكرد استنجاء به احجار ثلاثه بشود ما در ما نحن فيه دليلى داريم كه آن دليل دلالت كند؟ سه بودن در حجر معتبر نيست. بلكه اگر نگاه حاصل بشود به اقل من ثلاث كما اذا حصل النگاه به حجر واحد او به حجرين ديگر او كافى است. حد استنجاء بالاحجار و غير الاحجار نگاه المحل است. چه جورى كه اگر به ثلاثة احجار نگاه حاصل نشد بايد به حجر رابع يا خامس منتهى بشود تا نگاه حاصل بشود، در ناحيه اقل هم همين جور است. اگر به حجر واحد يا به حجرين نگاه حاصل شد فلا حاجت الى الثالث. عرض كرديم ظاهر صحيحه زراره كه لا صلات الا بطهور و يجزيك من الاستنجاء ثلاثة احجار، بذالك جرت السنه. ظاهر اين صحيحه و آنى كه با اين صحيحه هم مفاد است ظاهرش اين است كه بايد سه حجر بوده باشد. على هذا الاساس داريم يك روايتى كه از اين ظهور رفعيت كنيم و بگوييم سه تا خصوصيت ندارد يا نداريم؟ يك روايت بود، روايت يونس ابن يعقوب كه آن روايت را ديروز تكلم كرديم و گفتيم او نه نمىتواند موجب بشود ما رفعيت كنيم از اين صحيحه زراره. در ما نحن فيه يك صحيحه ديگرى هست. گفتهاند اين صحيحه ديگر مقتضايش اين است كه اگر نگاه حاصل شد بالاقل كافى است. آن صحيحه، صحيحه عبد الله ابن مغيره است. در جلد يك، باب سى و پنج از ابواب احكام الخلوه است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن عبد الله ابن مغيره، عن اب الحسن عليه السلام اين روايات را در باب قبلى هم ذكر كرده است در باب سيزده از ابواب الخلوه. قال قلت له به اب الحسن عليه السلام عرض كردم هل للاستنجاء حدٌ؟ براى استنجاء حدى هست؟ قال لا. حدى نيست. ينقى ما سمت، آنى كه، عينى كه در آنجا هست او از بين برود. نگاه حاصل بشود تميز بشود. آنى كه مثلا مخرج و ما حول مخرج است او از آن نجاست نگاه حاصل بشود، نجاستش برداشته بشود، تميز بشود.
مىگويد چه با يك حجر باشد، چه با دو حجر باشد، چه با سه حجر باشد ملاك اين است كه نگاه حاصل بشود. پس كما اينكه در ناحيهاى كه سه حجر حاصل نمىشد اين صحيحه دلالت مىكند بايد نگاه حاصل بشود به حجر چهارمى يا پنجمى كذالك اين صحيحه دلالت دارد، اگر به يك حجر نگاه حاصل شد او كافى است. و اين روايت حاكم است بر ادله استنجاء. آن ادلهاى كه در استنجاء وارد است استنجاء مخرج مىگويد آن استنجاء محدود است به حد النگاه. نگاه بايد حاصل بشود. هر وقت حاصل شد استنجاء تمام شده است والاّ نگاه حاصل نشد نه استنجا تمام نشده است. اين حاصل استدلال به اين صحيحه است. از اين صحيحه دو تا جواب فرمودهاند. يك جواب فرمودهاند كه در اين صحيحهاى كه هست، قرينهاى هست كه مراد از اين استنجاء، استنجاء به غسل موضع است. كه موضع غايت را انسان به آب بشويد. اصل جايى كه به حجر يا به غير الحجر استنجاء مىشود آنجا چه جور است اين صحيحه ناظر به او نيست. صحيحه ناظر به آنجايى است كه استنجاء حاصل مىشود به غسل المخرج است. مخرج غايط. آن قرينه كدام است. آن قرينه در ذيل اين صحيحه است، در اينجا نيست در آن نقل قبلى. آنجا يك تكهاش را نقل كرده است. اينكه در آخر ميگويد الحديث يعنى حديث دنباله دارد. در ذيل اين حديث، صاحب وسايل هميشه بگويد فى حديث معنايش
عبارت از اين است كه اين از اول حديث انداخته است. فى حديث بگويد. اگر حديث را بگويد، آخرش بگويد الحديث معنايش اين است كه آخرش را انداخته است. روى اين حساب اين يك آخرى دارد، الحديث مىگويد. آن آخرش اين است كه عبد الله ابن مغيره برگشت سؤال كرد يابن رسول الله ينقى ما سمت، آن عين نجاست از آنجا مىرود و يبقى الريح. بوى آن مىماند. قال الريح لا ينظر عليها. ريح به او نگاه نمىشود. اعتنا به او نمىشود. بگذار باشد، بماند آن ريح. گفته شده است كه انسان چه جور مىفهمد كه آنجا ريح باقى است؟ اين به اين است كه خوب دستش را بو كند بفهمد بر اينكه هنوز بو دارد. و اين دست، آن وقتى ملامست مىكند با آنجا كه غسل به ماء بشود. به آب كه مىشويد، يك خرده كه شست باز دستش را بو كرد ديد كه بو مىايد. بدان جهت چونكه اين غسل بالماء اگر شد يد مزاولت مىكند. والاّ اگر استنجاء به خرق بشود، به حجر بشود، چه جور مىفهمد كه بو مانده است آنجا؟ از كجا مىفهمد. اين حرفى است كه شيخ با آن جلالتش فرموده است، شيخ انصارى قدس الله سره. خوب اين معلوم است كه اين حرف، ديگر قابل نيست. ايشان فرمودهاند ما هم متعرض مىشويم به جه جلالت ايشان. اولا بر اينكه وقتى كه استنجاء به حجر مىكند، وقتى كه سه حجر را تمام كرد يا دو حجر را تمام كرد، ديد ديگر آن حجر سومى هيچ چيز، نه تَرى چسبيده به او نه چيزى چسبيده است. معلوم مىشود هر چه بود رفته ديگر. در آن دفعه اول يا دومى. ولكن حجر سومى را بو مىكند مىگويد اه، عجب بوى بد مىدهد. اين ينقى ما سمت و يبقى الريح. يا نه دستش را مىزند، دستش را بو مىكند ينقى ما سمت و يذهب الريح.
شيخنا چه جور اين دليل مىشود، خدا به تو رحمت واسعه بكند، حقت است، بر گردن همه حق دارى. الاّ انّه اين چه دليل مىشود بر اينكه با آب شسته است. اگر با آب شسته باشد بو دادن دست هيچ دليل نمىشود. چونكه اگر شست بعد دستش را بو كرد شايد اين اول كثافت خيلى بود، اين بو كه در دستش مانده است از آن كثافت اولى مانده است. بعد از اين، اگر آن دست را فعلا بزند نه، بو ندارد. اينكه مىگويد يبقى الريح، ينقى ما سمت عين مىرود و يبقى الريح معنايش عبارت از اين است كه فعلا دستى يا فرض كنيد حجرى را كه به او مىزند چيزى نمىچسبد. حتى الرطوبه ولكن حجر را بو مىكند، بو مىدهد. ايشان فرموده است بر اينكه، حجر چهارمى را هم اگر اين كار را بكند باز بو مىدهد. مىگويد نه آن اشكالى ندارد. ام الريح فلا ينظر عليه. وقتى كه عين رفت آن وقت پاك مىشود. پس اين وجه اول درست نيست. اين روايت معنايش اين است كه حد نگاه است. يك فرمايش ديگرى فرمودهاند كه اين روايت مختص است به آن صورتى كه استنجاء بالماء بشود. يعنى مخرج غايط به آب شسته بشود. چرا؟ براى اينكه اگر استنجاء به احجار بشود، جاى سؤال از بقاء الريح نمىماند. والوجه فى ذالك اين است، انسان اگر با آب بشويد عين به كلى زايل مىشود. حتى اجزاء صغار عين هم، اجزاء صغار عرفى، اجزاء صغار عرفى زايل مىشود. بدان جهت اگر دستش را هم كه خشك كند دوباره به آن مخرج بزند، بو بكند غالبا و عادتا بو مىآيد. آن يبقى الريح آن در آن صورتى است كه عين مىرود ولاكن حتى اجزاء صغار كه عرفا اجزاء صغار هستند آنها مىرود. و اما به خلاف مسح بالاحجار. در مسح بالاحجار اجزاء صغار عرفى نمىرود. زايل نمىشود. آنى كه اجزاء صغار غايط است او از بين نمىرود، او زايل نمىشود. شاهد مىخواهيد؟ شاهد اين است كه دستتان را فرض بفرماييد به گل آلوده كنيد يا به چيز ديگرى آلوده كنيد بعد اين دستتان را مسح كنيد به حجرى، به خشبى، به كهنهاى، كهنه كه بهترين چيزها است. مسح كنيد مىبينيد كه اجزاء ترابيه مانده است. اجزاء تين مانده است. اين آب مىخواهد كه ببرد از بين. آن اجزاء مىبينيد مانده است، رنگ دست مىبينيد كه فرق پيدا كرده است. اين تراب نشسته است، گل رفته است اما آن اجزائش كه همان اجزاء صغار از خاك مانده است. بدان جهت اين شخص اگر استنجاء باحجار را نظر داشت سائل سؤال مىكرد يابن رسول الله ينقى، ما سمت ولكن يبقى اجزائه الصغار. بايد سؤال بكند از بقاء اجزاء صغار، نه از ريح. وقتى كه اجزاء
صغارى كه هست باقى ماند بدان جهت بايد از او سؤال كند. امام بفرمايد كه نه مثلا او عيبى ندارد و ام الاجزاء الصغار فلا ينظر عليه. اين كه سؤال از او نكرده است. سؤال از بقاء ريح كرده است، معلوم مىشود كه استنجاء بالماء بوده است. بدان جهت سؤال از بقاء ريح فرموده است. اين فرمايش نسبت به فرمايش اولى خيلى فرق دارد. ولكن در يك جهت شريك هستند كه وقتى كه سؤال مىكند از اجزاء صغار، مىگويد كه بو مانده است. بود مانده به چه مىشود؟ بو ماندن به چه صورت مىشود؟ يكى اين است كه مخرج نوعا چونكه مخرج است بو دارد. يكى اين است كه نه خودش ممكن است بو داشته باشد، ممكن است نه اجزاء صغار غايط نرفته است بو دارد. حتى اطرافش هم بو دارد. حجرى را كه زده است به اطراف بو مىكند باز بو دارد. اين سؤال كردن از اجزاء الصغار با اينكه يبقى الريح مىشود. يبقى الريح هر دو تا را مىگيرد. هم آن صورتى را كه اجزاء الصغار بماند، هم آن صورتى كه اجزاء صغار رفته است ولكن باز بو دارد. هر دو تا را پرسيده است. امام عليه السلام كه جواب مىدهد به هر دو تا جواب مىدهد و ام الريح فلا ينظر عليه. وقتى كه گفته شد غايط رفت، به نحوى كه سنگى كه مىزند ديگر آلوده نيست آن سنگ. حتى بالرطوبه آلوده نيست مىگويند كه خوب ذهب، ينقى ما سمت و يبقى الريح. بقاء الريح به جهت اجزاء صغار باشد يا اينكه خودش جاى گند است. اطرافش به جهت او بو دارد. اين هر دو تا را مىگيرد.
بدان جهت اين روايت را گفتهاند كه اطلاق ندارد مختص به جايى است كه استنجاء بالماء بشود اين را، بلكه گفتيم كه اينى كه سؤال مىكند ينقى ما سمت و يبقى الريح در غسل جاى سؤال نيست. مخرج، مخرجى است كه هميشه از آنجا غايط مىآيد. او بو دارد ديگر. با صابون هم بشوييد ممكن است چند دفعه صابون بزنيد بو ندهد. باز اگر يكى، دو دفعه شد الكلام، الكلام. بو بكند همان مال بچه را مادرش بو بكند يا پدرش بو بكند مىبيند بو مىآيد. اين ولو شسته است اين را. اين بو آمدن كه اين جاى سؤال نيست، كه اين سائل از او سؤال كند، عبد الله ابن مغيره كه يكى از فقها است. از فقهاى سته است كه همان اجمعت الاصاب على تصيح ما يسب عنه... عبد الله ابن مغيره از اين سؤال بكند كه بو مىآيد از آنجا. خوب بو مىآيد ديگر. اين كه سؤال مىكند اين يبقى الريح اين معنايش اين است كه درست معلوم نيست كه نگاه حاصل شده است، نيست ولكن اين بو مىآيد. يعنى به نحوى كه اگر با آب مىشستى اينجور نبود. اين نظرش اين است. و منهنا گفتيم بر اينكه سابقا ذيل قرينه است كه اين روايت خصوص استنجاء به غير الماء است. استنجاء بالماء كه جاى سؤال نيست. اين است اين روايت سائل سؤالش در استنجاء به غير الماء است كه ريح مىماند ولكن عين مىرود. همين كافى است. امام هم فرمود همين كافى است. بدان جهت بخواهيم جواب دهيم مىگوييم كه اين روايت مطلق است. اين كه مىگويد كه ينقى ما سمت، هلل استنجاء حد لا حتى ينقى ما سمت، مطلق است. استنجاء به خرق بشود، به عود بشود به حجر بشود، مطلق است. حجرش استثنا شده است. در حجر تحديد وارد شده است كه جرت السنه فى الاستنجاء بثلاثة احجار و بذالك جرت السنه، نه اگر استنجاء به حجر است او ثلاثة احجار مىخواهد. اما اگر به غير الحجر است نه تهديد ندارد. حدش فقط نگاهش است و اين را ملتزم هستيم. اينى كه صاحب العروه و غير صاحب العروه و فقها فرمودهاند در خرق هم بايد سه قطعه بشود ما اين را قبول نداريم. چونكه در خرق هيچ تهديدى نيست. تهديد فقط در احجار است. در خرق ما تمسك به اطلاق همين روايت و اين صحيحه مىكنيم و بدان جهت به اطلاق اين تمسك مىكنيم و مىگوييم بر اينكه نه، همين مقدار كافى است بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت دليل نمىشود، من هر چه مىخواهم اين مسئله اطرافش را جمع كنم نمىشود. چونكه مسئله، حرفهاى ديگرى دارد و انشاء الله تبارك و تعالى اينها را مىگذاريم براى بعد از ماه رمضان. خداوند متعال همه را موفق بكند به صيام شهر رمضان و به درك فضائلى كه اين شهر رمضان هست.
هست آن خطبه معروفه كه رسول الله (ص) آن خطبه معروفه را خواند و على ابن ابيطالب سؤال كرد، سؤال ايشان به
جهت تفهيم ديگران بود والاّ ايشان كه مثل نفس النبى (ص) است. به شهادت قرآن مجيد. سؤال كرد يا رسول الله افضل اعمال در اين شهر چه بوده باشد؟ رسول الله (ص) فرموده باشد كه افضل الاعمال اجتناب از محارم الله است. اين خيلى مطلب مهمى است. اتيان به واجبات كه انسان واجباتش را اتيان بكند آنها هم مهم است. الاّ انّه اجتناب از اين محرمات. چونكه نفس عماره و آن شهواتى كه در انسان هست و آنها هميشه تحريك مىكنند انسان را به اتيان اينها، گذشتن از ثروت، گذشتن از مال، گذشتن از جاه، گذشتن از مقام. حتى انسان يك مسئلهاى مىپرسند نمىداند. از خودش جواب مىگويد. عارش مىآيد بگويد نمىدانم. افترا على الله است مرتكب مىشود. خصوصا در ماه مبارك، در روزهاى مبارك مفطر صوم هم هست. آنى كه ماها هستيم يكى اصلاح خودمان را مكلف هستيم. مثل ساير مرد. اجتناب عن محارم الله است. اين الحمد الله هر كسى به اندازه خودش اگر براى خودش ذاكر قرار بدهد موتش را و هر روزى نگذرد بر او مگر اينكه متذكر موتش بشوده باشد اين تذكر و اين توفيق و اين موعذه نفسانى در نفس انسان موجود بشود انسان را از خيلى محرمات، از خيلى لرزشها و ارتكاب محرمات نگه مىدارد. كجا مىروى كه فردا بايد حساب بدهى؟ چكار مىكنى كه فردا بايد حساب بدهى؟ مىايستد. بدان جهت اين معنا كه انسان يك حالى داشته باشد كه ذاكر بر موتش بشود و اين موت از يادش نرود اين سكرات موتى كه هست و اين حسابهايى كه از انسان خواهند گرفت، چكار كردى كه تفصيلش هست، و مىدانيد فقط اشاره است اينها نسبت به انسان اگر اين تذكر به موت پيدا بشود خوب اصلاح مىكند انشاء الله با توفقات خداوند.
يك مطلب مهمى است براى ما اهل علم، آن اين است كه بايد ما مردم را هم دعوت به دين خدا بكنيم. چونكه اين لباسى كه پوشيديم و اين كيفيتى كه فعلا هست مردم دعوت به دين خدا بشوند بواسطه ماها است. ما واسطه هستيم كه مردم را به طرف حزب الله و زير علم اسلام جمع مىكنيم. ماها هستيم. اين جمع كردن دو جور مىشود. يكى به لسان است كه انسان به لسانش بگويد. اما به لسانى بگويد كه خودش هم موعظه بر ديگران، موعظه به خودش هم هست. چه جورى كه در ديگران تأثير مىكند و ديگران را راغب به دين خدا مىكند در خود گوينده هم همان تأثير را دارد. كه مىگويد وقتى كه خارج از قلب شد دخل فى القلب آن موعظهاى است، آن تبليغى است، آن ارشادى است كه از ته دل است. جانش سوخته است به اسلام و مىخواهد بر اينكه مردم را جلب به او بكند. اين شيطانى كه هست، همه جا راه دارد به انسان. از همه راه... يك پيرمرد كذايى كه به او نمىآيد بگويد تو زنا بكن. از اين را كه نمىآيد خودش هم فرض كنيد عمرى را صرف كرده است. به او هم از يك راه ديگر مىآيد. مىگويد مىبينى چه جور جمع مىشوند به مجلس تو، يك خرده هم چيز كن، فلان كار را كن، فلان كس را تعريف كن. فلان كس را بكن كه رضاى خدا در او نيست. يك وقت اين است كه يك چيزى هم بگو ولا اصل نداشته باشد يك چيزى بگو، قاطى بكن به اين حديث در معنا كردن از خودت كه مردم بهتر بگويند ببين تازه شنيديم اين حرف را، كسى نگفته بود. به به، اين آقا چه محقق است. اينها نه، اينها وقتى كه انسان دلش به دين خداوندى سوخت كه مظلوم است، اسلام غريب است كمك مىخواهد. كسى اگر به اين معنا متذكر بشود و نظرش در خدا بوده باشد، و غرضش از موعظه اصلاح خودش و اصلاح ديگران و دعوت ديگران بوده باشد، آن اينها را ملاحظه نمىكند. مىگويد آن خدايى كه هست تمام اين كارها، سر نخش دست كس ديگرى است. در روايت هم هست تعجب است از كسى كه پى وسايل مىدود، و حال اينكه غافل است از اينكه اين سر نخ دست كس ديگر است. خدا است كه انسان را اگر بزرگ مىكند، بزرگ مىشود. ولو در دنيا مظلوم بشود مثل سيد الشهد سلام الله عليه. ولو به حسى ظاهر دستگاه را بسته بودند. ديگر تمام كرده بودند بعد از واقعه كربلا. ولكن حسين چه كرد؟ اين حسينى كه بواسطه او به بركت او الى يومنا هذا مذهب شيعه جعفرى اصولش باقى مانده است و حجت قاطعه شده است واقعه كربلا بر مخالفين، راجع در به اصول عقايد. يعنى اصول عقايدى كه عرض مىكنم نسبت به
مذهب ما هست، نه براى اسلام.
على كل تقدير يك اين موعظه، موعظه لسانى است كه جهد بشود اينجور بشود. موقع موعظه كردن و تبليغ كردن غرضش چه جورى كه مىخواهد ديگران را دعوت به دين بكند، چه جورى كه در ديگران تأثير مىكند در نفس خودش هم آن اثر را داشته باشد. همان انسان واعظ نفس است. واعظ نفس هم هست و واعظ غير هم است. و آن احكامى كه مردم مبتلا به آنها هستند و زحمت كشيده است آن احكام را منقح كرده است آنها را برساند. هم عقايد مردم، هم اعمال مردم آنها درست بشود.
اين علاوه بر اينكه تبليغ بايد همين جور بشود اين تبليغ اگر اينجور شد، تبليغ عملى هم موجود مىشود. چونكه مردم به عمل آن كسى كه رفت است مردم را دعوت مىكند به عمل او بيشتر نگاه مىكنند تا به حرفهايش. شاهد مىخواهند از عمل خودش كه خودش به آن گفتههايش عمل مىكند كه ما هم همين جور بشويم يا فقط گفتن است. اگر ديدند عملش شاهد گفتنش است، اصل اين خودش يك عالمى در يك شهرى مىافتد اين خصوصيت را دارد اهل شهر را منقلب مىكند. اولا اين يكى دو روزه نمىشود اين. بايد يك مدتى، همين جور نيست و الاّ اگر اين كار آسانى بود، اينجور تبليغ كردن واينجور شدن كه همه مىشد ديگر. ولكن زحمت دارد. محروميت دارد. وقتى كه غرض خدا شد، اينجور شد بعد از مدتى مىبينيد كه همان شجره طبيه رشد كرد و ثمرهاش چقدر باعث شد بر اينكه مردم راغب شدند به دين. راغب شدند اصل پيش مردم حجت بر حقانيست دين شد. اين است كه اينجور انسان قصدى داشته باشد آن اهل علمى كه آمده است تحصيل مىكند اينقدر در فضايل او روايات است، تحصيل علم ثوابش روايات است اين را مىدانيد كه ثواب در صورتى كه قصد، قصد غربت باشد. قصد غربت در اهل العلم همينها است كه تحصيلش اين است كه من در آخر اينجور بشوم. يك خدمتى، يك اثرى بگذارم. در دين خداوند كه مظلومترين مظلومها است از يك طرف كمك بكند اينها هم منافات ندارد. در ضمن مردم را بيدار بكنيد به امور سياست هم. مردم هشيار بشوند. مؤمن بايد زكى بشود. توطئهها را بفهمد. اين اجانب اين سوء نيتهايى كه بر مسلمين يعنى بر شيعه دارند چونكه از شيعهاى كه هست از آنها مىترسند والاّ آن، يا آنهايى كه مثل شيعه شدهاند و از شيعه ياد گرفتهاند ولو ياد گرفتهاند كه انسان بايد چه جور مسلمان بشود، ولو سنى هم باشد با آنها هم مخالف هستند. فرق نمىكند. اين توطئهها را هم بر مردم گوشزد بكند. مؤمن زكى مىشود. هم نسبت به دنيايش، هم نسبت به آخرتش. همين شخص بايد اينجور بوده باشد و مردم را هم در موقع لازم تذكر بدهد. منتهى هر... افراط دارد. يك وقت مىبينى ماه مبارك يك شبانه روز منقضى شد اصل همهاش راجع به اين حرفها بود. اين افراط است. مردم را هم خسته مىكند. در وسط يك چيزى بگوييد، تحليل شده است، حرف حسابى بگويى اين بهتر از اين است كه سه روز يك هفته، حرف بزنى درباره او. يك حرف همين جورى بگويد. آن خصوصيت در احكام اسلامى است كه آن سخنان ائمه هدى است. قرآن مجيد است كه هر قدر گفته بشود باز مردم تشنه هستند.
چونكه مطالبى كه هست دارد در روايت امام صادق سلام الله عليه فرمود بگوييد مطالب ما را، احاديث ما را به شيعيان. وقتى كه حديث ما به آنها رسيد، آنها قبول مىكنند. اين سخنانى كه هست در اينها نفس سابقين و نفس امام باقر و امام صادق، امام رضا موسى ابن جعفر و ساير ائمه منتهى در بعضىها كم است روايت نفس آنها دميده شده است. زحمتها كشيده شده است در حفظ اين احاديث كه مردم برسد. جل تبليغ بايد به اين جهت صرف بشود. تبليغ احكام بشود آن وقت يك وقت مىبينيد كه پيرمردى شديد، يك مدت اينجور عمر كرديد چشم ببنديد جايتان بهشت است. براى اينكه خودشان فرمودهاند اينجور شخصى كه من جاهد فينا بوده باشد مهاجرى على الله و الى رسول الله بوده باشد همين است ديگر. در اين زمان فعلا اين است. بدان جهت اين است كه اين نعمت عقبى را دارد در دنيا هم
عزيز مىشود. چند روز ممكن است در زحمت بيافتد، اعتنا نشود كرد، بالاخره مورد احترام واقع مىشود. ان الله لا يضيح اجر المحسنين. بدان جهت در ما نحن فيه همّ ما و غمّ ما اهل علم اگر اين شد، مردم درست مىشوند. وقتى كه مردم اعمال را ديدند و ديدند چه جور ما معاشرت مىكنيم، چه جور رفتار مىكنيم، چه جور كارهامون چيست و هممان چيست؟ مردم راغب مىشوند. غلوب جمع مىشوند. بدان جهت مردم را هم دلدارى بدهيد كه صبر كنيد، عجله نكنيد. اين فشارها از ناحيه ديگران وارد مىشود. مىخواهند نگذارند اين مذهب شيعه يك مذهبه شيعه رونقى بگيرد. الگو بشود براى ديگران، شيعه يا غير شيعه. مىخواهند هميشه يك كارى بكنند كه هميشه اين مبتلا باشد كه بگويند بابا شيعه يعنى اين. هميشه دعوا، هميشه جنگ، هميشه فقر. هميشه فقر و فلاكت. اين كه يكى هم روى آن مىگذارند و نقل مىكنند غرضشان اين است. مردم را بيدار كنيد. اين صبر كردن در اين زمان به اين شدائد به جهت حساب دين است. به حساب دين شما مىكنيد. ولو كسى فرض كنيد هر چه غرضى داشته باشد، ولكن شما به حساب دين مىكنيد. اين اجر دارد، اين تحمل. زحمت بكشيد كه اين مشكلات حل بشود. نه اينكه مشكلات را شما هى بازگو كنيد، اين كه معلوم است كه مشكلات هست ديگر. اين به نحوى كه هم رضاى خدا بوده باشد هم مردم هم فرض كنيد صبرشان هم بيشتر بشود. صبر انسان هم خودش بيشتر بشود، اينجور بگويد كه خودش هم صبرش بيشتر بشود. اما من عجله كنم شما صبر كنيد اين جور نشود. عملش هم با قولش مطابق بوده باشد. مردم ببينند كه تصديق مىكند عملش، قولش را. آن وقت بعله، سعادت دنيوى و اخروى هست انشاء الله بر اسلام و مذهب شيعه در آخر عزت پيدا مىشود. بانىها شماها بوديد. همين مردم بودند.
كما اينكه بانى آن حقانيت و شيوع حقانيت در كربلا آن چند نفر بودند. سيد الشهدا با آن ياران قليلش آنها بودند آن بانى. شما هم در زمان او را ادامه مىدهيد، رونق مىدهيد. همان مذهب تشيع را كه اينقدر خدمت شده است خداوند متعال ما را و شما را، به آن جهاتى كه رضايش در او است هدايت بفرمايد (الهى آمين). دشمنان دين محو و ذليل بفرمايد(الهى آمين) خودش به عنايت خودش توجهات امام زمان سلام الله عليه را بر ما مستدام بفرمايد (الهى آمين) كه كارى را بكنيم كه اماممان از ما، امام زمان سلام الله عليه از ما دلگير نشود (الهى آمين) كه شما ارتزاق به مال من مىكرديد، چه مىكرديد. اينجور نبوده باشيم انشاء الله. و الحمد الله رب العالمين.
|