جلسه 475

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:475 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1369
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه فرمود: بعد از اينكه معتبر است در استنجا بالاحجار، احجار ثلاثه بوده باشد مع ذالك فرمود بر اين كه و يكفى ذو الجهات الثلاث. سنگى كه سه طرف دارد. به هر طرف مى‏شود يك دفعه مسح كرد مخرج الغايط را با آن سه طرفش اگر با هر كدام مسح بشود و نگاه حاصل بشود، طهارت بر محل حاصل مى‏شود. تارتاً حجرى كه ذو الجهات الثلاث است، حقيقتاً سه حجر است. منتهى به همديگر متّصل هستند كه در تكّه‏هاى كلوخ امر متعارفى است. امارتى را كه خراب كرده‏اند، تكّه‏هاى كلوخ وقتى كه يك تكه را برمى‏دارد سه تكّه كلوخ است منتهى به هم چسبيده‏اند. اگر اين مراد بوده باشد، حجر هم اين جور بوده باشد اين اشكالى ندارد. چون كه سه حجر است. و با سه حجر صدق مى‏شود بر اين كه مسح كرده است. انّما الكلام در جايى است كه اين جور نيست. حجر، حجر واحد است. كلوخ، كلوخ واحد است. ولكن جهاتى دارد. با هر جهتش مسح مى‏كند با سه جهتش. ايشان فرمود اين كافى است. وجهش را عرض كرديم. آنى كه در ما نحن فيه مى‏شود ادّعا كرد اين است كه اين كلوخ بزرگ را اگر سه تكّه بكنيم، با هر تكّه با يك طرفش مسح كنيم، حاصل مى‏شود نگاه. و طهارت المخرج لا محال. الان هم با همان سه جهت منتهى تكّه نكرديم، خورد نكرديم، مسح مى‏كنيم. احتمال اين كه خورد كردنش و انفصال اين معتبر بوده باشد در حصول طهارت، اين احتمالش كانّ داده نمى‏شود. و شارع هم كه سه حجر فرموده است، به جهت اين است كه دست آلوده نشود كما ذكرنا. و فرموده‏اند كه مرحوم حكيم هم در مستمسك دارد. متفاهم عرفى در اين موارد وقتى كه گفتند فلانى را پنجاه شلّاق بزن اضربه خمسين صوتاً، متفاهم عرفى اين است كه با يك شلّاق پنجاه دفعه او را مكرر كند ضرب را حاصل مى‏شود. اين جا هم با يك سنگ مسح را سه دفعه مكرر كند، حاصل مى‏شود. منتهى چون كه در مسح در ما نحن فيه آن جهتى كه مسح مى‏شود آلوده مى‏شود، به جهت متفاهم عرفى، متقضايش آن جهت ديگر است. وقتى كه به جهت ديگر هم مسح شد، كافى مى‏شود. اينها وجوهى است كه گفته شده است. يعنى مى‏شود گفت كه بعضى‏ها هم كه آن اتّصال مدخليتى ندارد اين را ما نظرمان رسيد كه كسى اين را بگويد. ولكن اين را مى‏دانيد كه ما در ادلّه نداريم كه تمام ملاك اعتبار مطهريت سه دفعه مسح كردن است. دفعات مسح بايد سه تا بشود. آن سه تكّه بودن مدخليتى ندارد. سه تكه. چه متصل بشود سه تكه مثل مثال اولى. يا نه، سه تكّه‏اى كه منفصل از هم بوده باشد مدخليتى ندارد، ما اين را علم نداريم. و اين كه شارع چرا اعتبار كرده است كه دست آلوده نشود اين در يك روايتى در خطاب شرعى وارد نشده است. نمى‏دانيم اين را. اينها حدس و تخمين است. بدان جهت آنى كه ظاهر روايت اين است ظاهر روايت صحيحه زراه و آن ديگرى و امسحه و جرّت السّنّه فى الاستنجا من الغايط الاستنجا به ثلاثة احجار بايد سه حجر صدق كند. ما چه مى‏دانيم كه ملاك چيست. شارع اين جور اعتبار كرده است. مثل آن مثالى كه در تعدد غسل در ماء گفتيم ديروز. و امّا اين كه متفاهم عرفى اين است وقتى كه گفتند اضربه خمسين صوتاً، اين جا يك نكته مشتبه شده است. و آن نكته اين است كه ما كلاممان در جايى است كه آلت متعدداً ذكر بشود. آلت الفعل. تعدد در ناحيه آلت الفعل، عدد در ناحيه آلت الفعل ذكر بشود. مثل امسحه بثلاثة احجار، اضربه به ثلاثة اخشاف، كه آلت عدد ذكر بشود. در آن جا است كه ما
مى‏گوييم كه ظاهرش اين است كه آلت بايد آن عدد ملاحظه بشود. امّا مسأله اضربه خمسين صوتاً، آن جا صوت آلت نيست. بدان جهت با داخل نشده است. آن صوت يك معناى مصدرى دارد كه با شلّاق زدن. صوت معنايش اين است. اضربه خمسيين صوتاً اين مفعول مطلق است صوت در اين جا. اگر مى‏گفت اضربه بخمسيين صوتٍ، با باى زايد نشود. با باى آلت بشود. اضربه به آلت الثّوب به خمسيين صوتٍ اگر اين جور بوده باشد، آن جا هم مى‏گفتم كه همين جور است. آن جا يك قرينه عرفيه است. كه آلت متعدد بودن مدخليتى ندارد اصلا. در شلّاق زدن، آن زدن بايد متعدد بشود. بدان جهت آن جا اگر اضربه به خمسيين صوتٍ مى‏گفتيم، مى‏گفتيم ظاهر اين است كه با زايد است، الساق است. و امّا به خلاف جايى كه در ما نحن فى تعدد آلت احتمال مدخليتش هست. آن كه با يك شلاّق پنجاه دفعه بزنى يا اين كه با پنجاه شلاّق با هر يكى يك دفعه بزنى، هيچ فرقى ندارد. روى اين حساب كه اضربه بخمسيين صوتٍ هم بگويد، اين صوت چون كه در معناى آلت هم استعمال مى‏شود. اگر در معناى آلت هم استعمال بشود، يعنى با داخل بشود، ظاهرش اين است كه با الحاق است. مدخليتى ندارد. و امّا به خلاف جايى كه بگويد آنهايى كه معدّ به آلت هستند اكتبه بخمسيين مدادٍ با پنجاه قلم بنويس اين را كه پنجاه خط بشود. اينها در ما نحن فيه ظاهرش اين است كه تعدد در ناحيه آلت مأخوذ است و منهنا اين كه در عروه دارد بعد از اين فرمايش و يكفى ذو الجهات الثّلاث و ان كان احوط رعايت الثّلاث است سه سنگ بوده باشد، اين احوط لا يترك است. چون كه در ما نحن فيه خصوصيتى هست و آن خصوصيت احتمالش را مى‏دهيم دخلش را، مثل آن تعدد غسل بدان جهت ثلاثة احجار اگر لا يكفى‏اش اظهر نبوده باشد در جايى كه يك حجر است لااقل احتياط اين است كه با سه حجر بوده باشد. هذا كلّه نسبت به آن حجر. و امّا در خرق عيبى ندارد. يك تكّه خرقه‏اى هست كه با سه گوشه‏اش مسح مى‏كند. عيبى ندارد. چون كه ما ملتزم شديم كه عدد در ناحيه غير الاحجار مدخليتى ندارد. در ناحيه احجار كه ثلاثه معتبر بود. در ناحيه غير الاحجار حد نگاه است. با سه گوشه دستمال يا دو گوشه دستمال بخواهد خودش را پاك بكند، نگاه حاصل بشود، صحيحه عبد الله ابن مقيره كه ديروز مى‏گفتيم، مى‏گيرد او را. پشت سر اين فرمايش در عروه مى‏فرمايد و يكفى كلّ قالعن يعنى هر جسم قالعى كه مراد از جسم قالع يابس است چون كه بعد مى‏آيد قيدش كه بايد مرطوب نباشد، رطوبت مسريه نداشته باشد. و هر جسم كفايت مى‏كند در استنجا از غايت كه انسان استنجا بكند به هر جسمى كه قلع مى‏كند نجاست را. نجاست را مى‏كند. تخته بوده باشد، تكّه بوده باشد، تكّه كهنه بوده باشد، كاغذ بوده باشد، هر چه بوده باشد، برگ درخت بوده باشد، كه قالع است. عيب ندارد اوراق الاشجار. اينها كفايت مى‏كنند. مى‏فرمايد حتّى الصابه اليد. كه انسان با اصابه يدش بنا بر اين كه تعدد معتبر است با يك انگشتش يك دفعه مسح كرد. با دومى دفعه دوم، سومى دفعه سوم ديگر نگاه حاصل شد پاك مى‏شود. بدان جهت مى‏فرمايد و يكفى كلّ قالعن حتّى الصابه كه اصابه يد بوده باشد. بدان جهت در ما نحن فيه در دو مسأله بايد بحث كنيم. مسأله اولى اين است كه آيا آنى كه يستنجا به همان امورى است كه در روايات ذكر شده است، در روايت يك حجر وارد است. يك كرسف وارد است. يك خرق وارد است. يكى هم مدر. اينها در روايات وارد شده است. اوق هم خواهد آمد كه بعضى‏ها گفته‏اند اين هم در روايات هست. در روايات معتبره همان است. حجر است و كرسف است و مدر است. اينها وارد هستند. آيا اغتسال به اين حجر و مدر و خرق و كرسف مى‏شود؟ كرسف همان تكّه پنبه را مى‏گويند. او معتبر است يا اينكه هر جسم قالعى بوده باشد كافى است. ولو ورق شجر بوده باشد، كاغذ بوده باشد، هر چه بوده باشد، تخته بوده باشد. اين مقام اول.
مقام ثانى اين است كه آيا اين جسم قالعى كه گفتيم اعضاء خود انسان را هم شامل مى‏شود يا اعضا بدن مثل اصابه اليد با اصابه بدن مخرج پاك نمى‏شود. اين هم مقام ثانى است. امّا الكلام فى المقام الاول. در مقام اول به چند وجه در ما نحن فيه آن وجوهى كه مى‏شود آنها را حساب كرد. يكى مسأله تسالم الاصحاب است. اگر كلمات اصحاب را ملاحظه بفرماييد، مى‏بينيد كه آنها اين حجر را و نحو الحجر من ما هو قالعٌ ذكر كرده‏اند. ملاك را قالع نجاست قرار داده‏اند. كلمات مشهور اين است. تسالم المشهور. اين مى‏شود مشهور ديگر. مشهور يك خورده پف كرد مى‏شود اجماع. اين بوده باشد كه اين فايده‏اى ندارد. چرا؟ چون كه اجماع اگر بوده باشد مشهور هم نشود، اجماع بشود و خودمان هم به دست بياوريم قيمتى ندارد. چون كه اين محتمل المدركيت است. كه مدرك مجمعين همان است كه در يد ما هست. ساير وجوه كه خواهد آمد. آنها روى همان وجوه ملتزم شده‏اند به اين حكم. آن وجوه اگر در نظر ما تمام شد ولو بعضى‏ها، خوب ما هم ملتزم مى‏شويم كما سيظهر. تمام نشد جدا مى‏شويم. مثل نجاست ماء بعر مى‏شود. كه مشهور ملتزم بودند به نجاست ماء البعر. هر جور باشد ولو اكرار هم باشد. چيزى كه افتاد نجس مى‏شود. ولكن نه، ديگران طرح كرده‏اند. متأخرين طرح كرده‏اند. يعنى متأخرينِ متأخرين. پس على هذا الاساسى كه هست، اين وجه اول فايده‏اى ندارد. امّا الوجه الثّانى. وجه ثانى بعضى روايات است كه اين بعضى رواياتى كه در آنها ذكر شده است اين كرسف، حجر، مدر، خرق، گفته‏اند در اين روايات اينها كه ذكر شده است من باب المثال است. چون كه اجسام قالعى كه هست، بر مثال است اين ما ذكره. يعنى مثالى است كه در دسترس عام است. عموم مردم در دسترشان است. مثل كلوخ، مدر، مثل حجر، مثل خرق و امثال ذالك اينها چون كه من باب مثال ذكر شده است. ظاهر مى‏شود من باب مثال بودن اينها از آن روايت ابى بصير ليس المرادى قدس الله سرّه. از روايت او ظاهر مى‏شود. در آن روايت نهى شده است از استنجا بالعضم و الرّؤس كما سيعتى. به عضم و رؤس نهى شده است كه به عضم و رؤس استنجا نشود. چرا؟ در آن جا ذكرى شده است. ذكر شده است بر اينكه رؤس يعنى بعر و هكذا اين عضم طعام الجن است. و چون كه طعام الجن است، بدان جهت در ما نحن فيه به آنها استنجا نشود. اين جور استدلال كرده‏اند. اين استدلال را درست ذكر نكرده‏اند. من نديده‏ام كسى را. غايت تقريب استدلال اين است كه استدلالى كه يك صورتى داشته باشد صورت حسابى داشته باشد، اين همان است كه خدمت شما عرض مى‏كنم اين را بدانيد. شيئى اگر در خارج معدوم بشود آن وقتى تعليل مى‏كنند عدمش را به وجود المانع كه متقضى‏اش موجود بوده باشد. مثلاً جايى كه نار هست ولكن در ما نحن فيه اين دستمال خيس نمى‏سوزد، مى‏گويند چون كه خيس است. عباى من نمى‏سوزد نار هست افتاده است روى نار با وجود اين نمى‏سوزد چون كه خيسِ خيس است. بدان جهت مى‏گويند چون كه مانع هست، خيس هست نمى‏سوزد. و امّا اگر آتش نيست تعليل نمى‏كنند. عبايم هم خيس باشد نسوزد نمى‏گويند كه نمى‏سوزد چون كه خيس است. مى‏گويند آتشى نيست كه بسوزانند كه. آن وقتى تعليل مى‏كنند شى‏ء را به وجود المانع كه مقتضى در آن شى‏ء موجود بوده باشد. اين كه در اين روايت دارد كه استنجا نمى‏شود به آن رؤس و هكذا به عضم، چرا رؤس نمى‏شود صالح نيست كه استنجا به آنها بشود؟ چون كه اينها طعام الجن است. يعنى طعام الجن است بايد لا يستعان بشود. استعانه نشود. اين تعليل بالمانع است. مانع از استنجا است. با اينها نمى‏شود استنجا كرد، چون كه حرمت طعام آنها مانع است از استنجا كردن به اينها. اگر مقتضى مفقود بوده باشد يعنى استنجا مختص بشود به اشياء خاصّه آن جا (ع) مثلاً على تقدير صدورها عنه (ع) بايد تعليل بفرمايد كه استنجا به رؤس و عضم نمى‏شود. چون كه حجر نيست. اينها حجر نيستند، كرسف نيستند. بايد تعليل به عدم المقتضى بشود. اين كه تعليل به عدم المانع شده است، معلوم مى‏شود كه در اينها هم مقتضى استنجا هست. اين آن وقتى مى‏شود كه كلّ جسم قالع استنجا به او موجب طهارت بشود. كه در اينها نهى شده است كه نكنيد چون كه طعام الجن است. اين غايت وجهى است كه در ما نحن فيه از جهت اين روايات ذكر مى‏شود اين روايت. عرض مى‏كنم اين وجه هم وجه درستى نيست. چرا؟ چون كه اولاً اين روايتى كه هست اين روايت را شيخ قدس الله نفسه الشّريف از كتاب محمد ابن على ابن محبوب نقل مى‏كند. سند شيخ به كتاب على ابن محبوب صحيح است. محمد ابن على ابن محبوب هم از اجلاّ است. محمد ابن على ابن محبوب نقل مى‏كند از على ابن خالد. على ابن خالد هم نقل مى‏كند از احمد ابن عبدوث...احمد ابن عبدوث نقل مى‏كند از حسن ابن على ابن فضّال. حسن ابن على ابن فضّال نقل مى‏كند از مفضّل ابن صالح. مفضّل ابن صالح نقل مى‏كند از ليس المرادى. كه ابى بصير است. در سند اين روايت سه تا شخص است. مفضّل ابن صالح ضعيف است. لا يعطمن. دو تا مفضل داريم. مفضل ابن عمر و محمد ابن صالح. اينها معاصر بودند. هر دو هم روايت دارند. در يك طبقه هم هستند. ولكن هر دو ضعيف هستند. مفضل ابن صالح كه مسلّم آن يكى هم ضعيف است ولكن يك حرفى هست در او مفضل ابن صالح. اين مفضل ابن صالح ضعيف. احمد ابن عبدوث...كه على ابن خالد از او نقل مى‏كند. على ابن خالد از معاصرين احمد ابن محمد ابن عيسى است. احمد ابن محمد ابن عبد الله است كه محمد ابن على ابن محبوب سعد ابن عبد الله على ابن حسن فضال از او نقل مى‏كند. رواياتش كم است. اين على ابن خالد و احمد ابن عبدوث نه راوى، نه مروىٌ عنه كه احمد ابن عبدوث است هيچ كدام توثيقى ندارند. از مشاهير هم نيستند. رواياتشان قليل است. كه بگوييم مشاهير است و ذنبى به آنها وارد نيست، از مشاهير هم نيستند. روايت من حيث السّند ضعيف است. هذا كلّه من حيث سند روايت. در باب 35 از ابواب احكام الخلوه، روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب عن على ابن خالد عن احمد ابن عبدوث عن الحسن ابن على ابن فضال عن المفضل ابن صالح عن ليث المرادى. روايت من حيث السّند ضعيف است. امّا متنش فرض كرديم صحيح است. فرض كرديم اين روايت من حيث السّند صحيح است. فرض كرديم. خوب ببينيم مدلولش چيست. مدلولش يك چيزى است كه ما درست نمى‏فهميم. شما هم نمى‏دانم. على الله ببينيد چه مى‏فرماييد. قال، سألته عن ابى عبد الله (ع) قال، سألته عن استنجا الرّجل بالعضم او البرع مرد استنجا كند موضع...را پاك كند به استخوان يا به رؤس. برع كه همان رؤس است. او العود يا تخته كه تخته عود در اين روايت است. قال، امّا العضم و الرّؤس فطعام الجن. امّا عضم و رؤس اينها طعام الجن هستند. مراد از جن چيست؟ اگر مراد از جن همان جنى است كه در سوره جن است، اينها آمده‏اند با رسول الله و ايمان آورده‏اند آنها هست كه نمى‏دانم آنها طعام دارند يا ندارند مثل اين كه ندارند. اين چه جور مى‏شود طعام الجن است. اگر مراد از جن به معناى ديگرى است كه به معناى مستتر است، اين بوده باشد خوب طعام آنها را انسان نجس كردن چه مى‏شود؟ خوب نجس بكنى اين استعانه بشود به طعام جن به معناى آخر. چه مى‏شود؟ اين تعليل چه مى‏گويد؟ و الله العالم كانّ اين باعث شده است كه صاحب الوسائل قدس الله نفسه الشّريف ديده است كه اين تعليم يك خورده اين جور است حمل ملتزم به كراهت شده است. كراهت الاستنجا بالعضم و الرّؤس. ملتزم به كراهت شده است. ولكن اين درست نيست. نه ملتزم به كراهت مى‏شود شد، نه مى‏شود ملتزم شد كه جن در اين جا به معناى آخر است. جن در ما نحن فيه در همان جنى كه در سوره جن ذكر مى‏شود همان مراد است. كه مخلوقى است در مقابل بشر و در مقابل ملائكه. چرا؟ چون كه در روايت قرينه است كه مراد اين است. سألته عن استنجا الرّجل بالعضم او البرع قال امّ العضم و الرّؤس فطعام الجنّ. و ذالك من ما اشترته على رسول الله (ص). چون كه جن كه ايمان آوردند پيش رسول الله (ص) شرطهايى كردند با رسول الله. يكى از شرطهايش همين بود. اين مال جن به آن سوره جن است. جن به معناى آخر نيست. اين را هم به معناى كراهت نمى‏شود حمل كرد. چون كه مخالفت شرط رسول الله (ص) مى‏شود. شرط به آنها شده است مخالفت التزام رسول الله(ص) اين جايز نيست. با كراهت مناسبتى ندارد. بدان جهت اين روايت نه به آن جن به آن معنا مناسبت دارد، نه با آن كراهت مناسبت دارد. چون...الجن ديگر حلّش با شما مى‏ماند. بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت من حيث السّند ضعيف و من حيث المضمون اين شبهه را هم دارد. كه خدمت شما عرض كرديم. پس اين وجه را ول كنيد. برسيم به آن وجه آخرى كه وجه معتبر است. كلّ جسم قالع اين تمسّك مى‏شود در اين جا به دو تا روايت كه يكى موثقه يعقوب است. يونس ابن يعقوب است كه يغسل ذكره و يذهب الغايط. غايط را ببرد آن وقت و يتوض‏ء مرّتين. يذهب الغايط تمسّك شده است بر اين كه غايط را ببرد به هر جسمى كه مى‏برد ديگر. قابل بردن است. اين جوابش واضح شد كه اين روايت در مقام بيان نيست. چه جور يغسل ذكره در مقام بيان او نيست كه ذكر را چه جور بشورد، با چه بشورد، اين جا هم با چه چيز ازهاق غايط بكند، در مقام بيان او نيست. روايت در مقام بيان حكم آخر است. اين را گذاشتيم كنار.
مى‏ماند آن كه تعبير مى‏كرديم از او به صحيحه عبد الله ابن مقيره. سألته هل للاستنجا حدٌّ؟ آيا براى استنجا حدّى هست يا حدّى براى استنجا نيست؟ فرمود لا. ينقى ما سمّته. امام فرمود روحى الى الفداه. حدّى ندارد. حدّش اين است كه آنى كه در آن جا هست برود از بين. به هر چه برود. حد ندارد ديگر. يعنى به هر چيزى مى‏شود او را از بين برد. اين جا است كه همان اشكال را كه ديروز گفتم فردا مى‏آيد اشكال دوّمى در اين روايت گفته‏اند كه اين روايت لا حتّى ينقى ما سمّته اولاً اطلاق ندارد. چرا؟ چون كه به قرينه ذيل كه يبقى ريح ينقى و لكن يذهب الرّيح قرينه گرفته‏اند كه مراد يعنى شسته شده بود به آب. اصلاً ساير اجسام را نمى‏گيرد. غير غسل را. جوابش را گفتيم نه، يبقى الرّيح قرينه نمى‏شود. اشكال دوّمى كرده‏اند بر اين كه اين روايت در مقام نفى حدّ از استنجا است نه نفى حدّ از ما يستنجا به. ما كلاممان در ما يستنجا به است. حدّى دارد كه حجر بشود يا فرض كنيد كرسف بشود يا فرض بفرماييد خرق بشود، يا حدّى ندارد. هر حدّى بشود عيبى ندارد. در ما نحن فيه گفته مى‏شود بر اينكه حدّى ندارد يعنى نگاه و استنجا حدّى ندارد. نه ما يستنجا به. اين كلام، كلام عجيبى است. چون كه حدّ استنجا همان قيود مستنجا به است. يا قيودى است كه بر استنجا مترتّب است. استنجا حدّش همين است ديگر. حد داشته باشد اين جور مى‏شود ديگر. مثل اين كه غسل حد دارد اين است كه بايد به آب بشود. آب مطلق بشود. حدّ الغسل اين است ديگر. بايد با آب بشود. اگر در روايتى از امام (ع) بپرسد بر اين كه يابن رسول الله ما حدّ الغسل؟ امام (ع) بفرمايد در مقام جواب ان يكون بالماء و ان يصبّ عليه. هر دو حد است. هيچ فرقى ندارد به حسب متفاهم عرفى. قيد است براى غسل. غسل به ماء بشود قيد است. به ماء مطلق بشود قيد است و هكذا به ماء مباح بشود قيد است و و و. على هذا در ما نحن فيه اين روايت مباركه كه هل استنجا حدٌّ؟ مى‏گويد امام (ع) لا. اين روايت تمام است. بله روايت يذهب الغايط نمى‏شود به او تمسّك كرد. جوابش اين است كه او اطلاق ندارد. در مقام بيان نيست. افرض كسى گفت نه، در مقام بيان است. اين وضوعى را كه خداوند واجب كرده است او را مى‏گويند. نه در مقام بيان است. باز مى‏گوييم به او نمى‏شود تمسّك كرد. چرا؟ يعنى نمى‏شود تمسّك كرد در مقام اول مى‏شود تمسك كرد و يذهب الغياط يعنى لكلّ جسمٍ. در مقام ثانى كه به اجزا بدن هم مى‏شود يا نه، نمى‏شود تمسّك كرد. چرا؟ چون كه آن جا سؤال از وضو واجب است. آن كه مى‏گويد و يذهب الغايط يعنى به غير اجزا بدن بايد اذهاب غايط بكند. چون كه آنها را بايد بشورد. اگر با دستش چيز بشود. او را بايد بشورد. واجب است طهارت او. او چه جور مخرج تطهيرش واجب است، يد هم تطهيرش واجب است. كلام از آن وضو و طهارتى است كه در صلاة معتبر است. براى مكلف واجب است. او نمى‏گيرد. ولكن اين دومى مقام ثانى را هم مى‏گيرد كه با اصابه اليد...مى‏شود. هل للاستنجا حدٌّ؟ آيا يابن رسول الله براى استنجا حدّى است؟ لا حتّى ينقى ما سمّته. با دستش يك دفعه با كف دستش، يك دفعه هم با پشت دستش كشيد رفت. هيچ چيز ديگر آن دوباره با انگشتش مسح كرد ديد كه چيزى پيدا نيست. نه رطوبتى، نه چيزى. ينقى ما سمّته. تماتم شد. آن جا پاك شد. منتهى بيا دستت را آب بكش ديگر. آن يك مسأله اخرايى است. بدان جهت ما موافق فتواى عروه هستيم. مى‏گوييم كه و يكفى كلّ قالعٍ حتّى به اجزاء البدن كه اصابه بوده باشد، و حدّش نگاه است حاصل بشود، حاصل مى‏شود. هذا كلّه در اين مسأله.
بعد ايشان صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف برمى‏گردد ذكر مى‏فرمايد در ما نحن فيه آن چيزهايى را كه معتبر است در احجار استنجا يا چيزى كه جسم قالعى كه با او استنجا مى‏شود. دو شرط را متعرض مى‏شود. يكى را اثبات مى‏كند و ديگرى را نفى مى‏كند. مى‏فرمايد و يشترط فيه اِى فى القالع. اين جسم قالعى كه گفتيم با او استنجا جايز است، يشترط فيه الطّهاره. بايد خودش طاهر بوده باشد. يعنى قطع نظر از اين استنجا متنجّس نبوده باشد. يعنى نجس العين نبوده باشد. يا مثلاً كلبى را خشك شده است پيدا كرده است و با او مى‏خواهد استنجا كند. نه، او پاك نمى‏كند. كلّ جسم قالعى كه شرطش اين است كه بايد پاك بشود. يعنى نجس العين يا متنجّس نبوده باشد. اين را اثبات مى‏كند و مى‏فرمايد و لا يشترط فيه البكاره. بكاره شرط نيست. حجرى بود، سابقاً با او استنجا كرده بود، شسته و تطهير كرده و خشك هم هست الان. برمى‏دارد دوباره با او استنجا مى‏كند. عيبى ندارد. بكارت شرط نيست. آن بكارتى كه...معتبر است بايد به...بزند جمره را كه سابقاً زده نشده است با او، نه آن بكارت در ما نحن فيه معتبر نيست. ظاهر بكارت اين است. امّا طهارت چرا معتبر است؟ اين جور گفته‏اند، تارتاً آن نجسى كه با او مى‏خواهد استنجا بكند، تارتاً به واسطه استنجا كردن با آن متنجّس يا نجس رطوبت مسريه‏اى پيدا مى‏كند آن جسم متنجّس يا نجس كه آن رطوبت مسريه‏اى كه در او پيدا شده است به واسطه مسح مى‏خورد دوباره به موضع. اين جور كه مسح مى‏كند رطوبت مسريه‏اى را كه از يك جاى مخرج برداشته است، به جاى ديگرش مى‏خورد موقع مسح كردن. تارتاً جسم كه نجس و متنجّس است مسح كه مى‏شود در اثنا رطوبت مسريه‏اى برمى‏دارد كه آن رطوبت مسريه به جاى ديگرى به مخرج اصابت مى‏كند. اين بلااشكال كافى نيست. اين پاك نمى‏شود. بلكه بعد از اين اصلاً نمى‏شود اين جا را تطهير كرد به غير آب. بايد مخرج را با آب تطهير كند. چرا؟ چون كه رواياتى كه وارد شده است در حجر و غير الحجر كه اينها استنجا مى‏آورد براى مخرج على ما سون بيّن كه معنايش اين است، اين در صورتى است كه مخرج به خروج الغايط آلوده بشود. يعنى فقط به مخرج آن غايطى كه خارج شده است اصابت كرده است. ناظر به او است. ولكن در ما نحن فيه اين جسم متنجس يا نجس العين رطوبت مسريه پيدا كرد اين رطوبت مسريه خورد دوباره به آن مخرج از او خوردن جسم متنجّس با رطوبت مسريه به مخرج پاك مى‏كند حجر و غير الحجر كه كرسف دليلى ندارد. مقتضاى اطلاقات در غسل كه متنجّس را نشورى پاك نمى‏شود، مطهّر منحصر است به ماء مقتضاى آن اين است كه بايد شسته بشود. آنى كه به مخرج مى‏خورد قائل بشويم كه مخرج را به آن رطوبت مسريه نجس مى‏كند چون كه اثر خاص دارد. سابقاً گفتيم. شى‏ء متنجس بشود و شى‏ء آخر دوباره ملاقات با نجس بكند نه، ملاقات ديگر اثر خاص داشته باشد باز نجس مى‏كند او را. شيئى با آب متنجّس نجس بود بعد بول اصابت كرد، اين اصابت بول هم باز نجس مى‏كند. چون كه اثر خاص دارد. دو دفعه شستن لازم است. چون كه تعدد نجاست و تعدد تنجّس اثر مى‏خواهد تا لغو نشود. اثرش اين است كه بايد دو دفعه شست. اين جا هم حجر وقتى كه رطوبت مسريه برداشت، حجر متنجّس يا عين متنجّسه رطوبت مسريه پيدا كرد به مخرج خورد با آن رطوبت مسريه يك تنجّس خارجى پيدا مى‏كند. چون كه اثر خاص دارد. تنجّس جديد هم نباشد بگوييد كه المتنجّس لا يتنجّس اين به واسطه استنجا بالاحجار پاك نمى‏شود. ادلّه‏اى كه وارد شده است در استنجا بالاحجار آن جايى است كه به مخرج نجسى غير از غايط اصابت نكند. غايطى كه خارج مى‏شود. نه آن غايط و اجزاء و رطوبات غايطى كه در سنگ متنجس يا آن عين متنجّسش اصابت كرده است. آنها را نمى‏گيرد. بدان جهت در ما نحن فيه صاحب العروه دارد اگر مسح كند مخرج را به شى‏ء متنجّسى يا نجسى مسح كند، آن مخرج با احجار ديگر پاك نمى‏شود. بايد به غسل پاك بشود. اين در صورتى كه آن متنجّس بخورد به مخرج اشكالى ندارد. و امّا اگر نخورد مثلاً حجر را كه مسح مى‏كند از آن بيخ كه گذاشته است همين جور مسح مى‏كند كه هر مقدارى كه مسح مى‏كند ديگر اصابت نمى‏كند. ولكن حجر خودش متنجّس است ولكن خشك است با اين حجر خشك همين جور مسح مى‏كند كه اين حجر كه تَر نمى‏شود. تَر هم بشود اصابت نمى‏كند دوباره. در اين صورت پاك نمى‏شود. چرا؟ اين دو تا دليل گفته‏اند. يك دليلش اين است كه فاقد الشّى‏ء لا يعطى الشّى‏ء ارتكاض عرفى اين است كه چيزى كه پاك مى‏كند بايد خودش پاك باشد. فاقد شى‏ء معطى شى‏ء نمى‏شود. اگر سابقاً يادتان بوده باشد گفتيم اين فاقد شى‏ء معطى شى‏ء نمى‏شود اين آيه و روايت نيست در احكام فرعيه به او تمسك كنيم. در ما نحن فيه فاقد الشّى‏ء معطى شى‏ء مى‏تواند بشود. گفتيم ترابى كه با او تعفير مى‏شود متنجس بشود عيبى ندارد. بله، ارتكاض متشرعه ناشى از خطابات شرعيه است آب نجس متنجّس نمى‏شود. يا چيزى كه رطوبت مسريه متنجسه دارد، او شى‏ء متنجّس را پاك نمى‏كند. اين ارتكاض در آنها هست. و امّا در جايى كه صحبت آب و رطوبت مسريه نشد كما فى الفرض در ما نحن فيه، نه در ما نحن فيه ارتكاضى نيست. آنوقت مى‏ماند فقط صحيحه زراره كه تمسك به او شده است كه لا صلاة الا بطهور و يجزيك مع الاستنجاء ثلاثه كه انشاء الله فردا.